This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#فیله_استرپیس
ادویهها و مرینیت:
نمک، فلفل سیاه و قرمز، پاپریکا، پودر سیر
بهمراه سس خردل و روغن زیتون
🍗بردینگ(پوشش مرغ):
دو پیمانه آرد گندم
نصف پیمانه آرد ذرت
نمک، فلفل سیاه و قرمز
پاپریکا، پودر سیر
اول فیله هارو در مخلوط آرد میغلتانیم
بعد آب سرد
و دوباره در مخلوط آرد ، دقت کنید به فیله دست نزنید و ارد رو ب سمتش ببرید
در انتها حرکات شرید بدید تا پولکی بشه
در روغن داغ بسرخید برای سیب زمینی رستورانی
یک سیب زمینی بزرگ آبپز کنید
به قطعات بزرگ خرد کنید
در روغن داغ سرخ کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فیله_استرپیس
ادویهها و مرینیت:
نمک، فلفل سیاه و قرمز، پاپریکا، پودر سیر
بهمراه سس خردل و روغن زیتون
🍗بردینگ(پوشش مرغ):
دو پیمانه آرد گندم
نصف پیمانه آرد ذرت
نمک، فلفل سیاه و قرمز
پاپریکا، پودر سیر
اول فیله هارو در مخلوط آرد میغلتانیم
بعد آب سرد
و دوباره در مخلوط آرد ، دقت کنید به فیله دست نزنید و ارد رو ب سمتش ببرید
در انتها حرکات شرید بدید تا پولکی بشه
در روغن داغ بسرخید برای سیب زمینی رستورانی
یک سیب زمینی بزرگ آبپز کنید
به قطعات بزرگ خرد کنید
در روغن داغ سرخ کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودوششم
بهرام جان ممنون که اجازه دادی الهه به آرزوش برسه . ایکاش قبول کنی و برای ناهار بمونین .
تا الهه بعد از بیدار شدن بتونه با دخترش دیدنا کنه . میدونم بیدار بشه از اینکه این فرصت رو از
دست داده دوباره حالش بد میشه .
بهرام به آرامی سرش را بالا آورد . به صورت عمویش خیره شد . بعد از مکث کوتاهی گفت :
- من باید برم شرکت اما اگه بهار بخواد میتونه بمونه من شب میام دنبالش .
آرشام سرفه ای مصلحتی کرد و گفت :
- اگه اجازه بدین برای اینکه شما هم با این حالتون توی این ترافیک اسیر نشین من خودم
عصری میارمش خونه .
بهرام برای اولین بار از این حرف آرشام استقبال کرد . دیگر توانی برایش باقی نمانده بود تا
دوباره شاهد این دور همی با حضور علی و آن نگاه پرعشق باشد .
رو به بهار کرد و گفت :
- دخترم دلت میخواد بمونی ؟
بهار هنوز از بهت خارج نشده بود . گیج و منگ نگاهی به او کرد . آقاجون به جای او جواب داد .
- بهرام جان بمونه بهتره . تو برو خیالت راحت باشه . اینجا که تنها نیست .
بهرام از جا برخاست . با نگاهی به آرشام گفت :
- زحمت نباشه برات ؟
آرشام با اخم های در هم کشیده گفت :
- نه ... انگار خودم پیشنهاد دادم .
بهرام خدا حافظی کرد و از سالن پذیرایی خارج شد . متوجه حضور آرشام در پشت سرش شد که
برای بدرقه اش
هم پای او می آمد .به در ورودی باغ که رسید به سمت عقب چرخید . با اخم های در هم گره
خورده به صورت
آرشام نگاه کرد و گفت :
- اگه اجازه دادم چون خودم حالم خوب نیست . اما تو باید حد خودتو بدونی ... من به قولم عمل
کردم تو هم
مرد باش و به دخترم بیشتر از اینی که هست نزدیک نشو . هیچ فکری هم در اون مخیله ات درباره
ی اون پرورش نده .
آرشام گستاخانه و حق بجانب دستانش را روی سینه گره زد و با پوزخندی گفت :
- اونوقت چرا فکر کردین منم با این هشدار شما مثل بهار... چَشم میگم و اجازه میدم برای من
تعیین تکلیف کنین .
- پسر با من سرشاخ نشو . من گاهی برای خودم هم ترسناکم چه برسه به تو .
آرشام خندید و گفت :
- شاید برای خودتون با اون گندی که زدین خطرناک باشین اما برای من نمیتونین . در ضمن بعد
از مراسم کیان و آرمیتا
بهار رو برای کار میارم پیش خودم . پیش من جاش امن تر از جای غریبه ست . خودت میدونی با
این دختر ترسو و خجالتی که تربیت کردی تو جامعه ای که این همه گرگ ریخته زود آسیب میبینه
. باید جای مطمئنی باشه .
بهرام پوزخندی زد و گفت :
- حتما اون جای امن هم درست کنارتوئه ؟! من از همه بیشتر از خود تو میترسم .
- بهتره نترسی و به من اطمینان کنی . این برای هردومون بهتره .
- اون وقت این بهتر بودنو تو به تنهایی تشخیص دادی؟
آرشام نگاهش را به سمت ساختمان چرخاند و گفت :
- فکر میکردم خودتون تشخیص میدین . نمیدونم تا امروز چی به بهار گفتین اما میدونم دوست
ندارین نظرش در مورد شما عوض بشه . پس بهتره منو تحمل کنی و بهار رو آزاد بذاری .
بهرام با دست به شانه اش زد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودوششم
بهرام جان ممنون که اجازه دادی الهه به آرزوش برسه . ایکاش قبول کنی و برای ناهار بمونین .
تا الهه بعد از بیدار شدن بتونه با دخترش دیدنا کنه . میدونم بیدار بشه از اینکه این فرصت رو از
دست داده دوباره حالش بد میشه .
بهرام به آرامی سرش را بالا آورد . به صورت عمویش خیره شد . بعد از مکث کوتاهی گفت :
- من باید برم شرکت اما اگه بهار بخواد میتونه بمونه من شب میام دنبالش .
آرشام سرفه ای مصلحتی کرد و گفت :
- اگه اجازه بدین برای اینکه شما هم با این حالتون توی این ترافیک اسیر نشین من خودم
عصری میارمش خونه .
بهرام برای اولین بار از این حرف آرشام استقبال کرد . دیگر توانی برایش باقی نمانده بود تا
دوباره شاهد این دور همی با حضور علی و آن نگاه پرعشق باشد .
رو به بهار کرد و گفت :
- دخترم دلت میخواد بمونی ؟
بهار هنوز از بهت خارج نشده بود . گیج و منگ نگاهی به او کرد . آقاجون به جای او جواب داد .
- بهرام جان بمونه بهتره . تو برو خیالت راحت باشه . اینجا که تنها نیست .
بهرام از جا برخاست . با نگاهی به آرشام گفت :
- زحمت نباشه برات ؟
آرشام با اخم های در هم کشیده گفت :
- نه ... انگار خودم پیشنهاد دادم .
بهرام خدا حافظی کرد و از سالن پذیرایی خارج شد . متوجه حضور آرشام در پشت سرش شد که
برای بدرقه اش
هم پای او می آمد .به در ورودی باغ که رسید به سمت عقب چرخید . با اخم های در هم گره
خورده به صورت
آرشام نگاه کرد و گفت :
- اگه اجازه دادم چون خودم حالم خوب نیست . اما تو باید حد خودتو بدونی ... من به قولم عمل
کردم تو هم
مرد باش و به دخترم بیشتر از اینی که هست نزدیک نشو . هیچ فکری هم در اون مخیله ات درباره
ی اون پرورش نده .
آرشام گستاخانه و حق بجانب دستانش را روی سینه گره زد و با پوزخندی گفت :
- اونوقت چرا فکر کردین منم با این هشدار شما مثل بهار... چَشم میگم و اجازه میدم برای من
تعیین تکلیف کنین .
- پسر با من سرشاخ نشو . من گاهی برای خودم هم ترسناکم چه برسه به تو .
آرشام خندید و گفت :
- شاید برای خودتون با اون گندی که زدین خطرناک باشین اما برای من نمیتونین . در ضمن بعد
از مراسم کیان و آرمیتا
بهار رو برای کار میارم پیش خودم . پیش من جاش امن تر از جای غریبه ست . خودت میدونی با
این دختر ترسو و خجالتی که تربیت کردی تو جامعه ای که این همه گرگ ریخته زود آسیب میبینه
. باید جای مطمئنی باشه .
بهرام پوزخندی زد و گفت :
- حتما اون جای امن هم درست کنارتوئه ؟! من از همه بیشتر از خود تو میترسم .
- بهتره نترسی و به من اطمینان کنی . این برای هردومون بهتره .
- اون وقت این بهتر بودنو تو به تنهایی تشخیص دادی؟
آرشام نگاهش را به سمت ساختمان چرخاند و گفت :
- فکر میکردم خودتون تشخیص میدین . نمیدونم تا امروز چی به بهار گفتین اما میدونم دوست
ندارین نظرش در مورد شما عوض بشه . پس بهتره منو تحمل کنی و بهار رو آزاد بذاری .
بهرام با دست به شانه اش زد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودوهفتم
به احتمال زیاد تو شرکت خودم میبرمش . پس نمی خواد نگران جامعه و گرگاش باشی .
این حرف را با لحن خشنی گفت و از باغ خارج شد . باید همین حالا تکلیف کار بهار را روشن
میکرد .
به هر ترتیبی که بود نمیگذاشت این پسر خودش را به او و خانواده اش سنجاق کند . او خود خطر
بود .
با رسیدن به شرکت اولین کاری که کرد به دیدن رئیس شرکت رفت . نادری سرش داخل لب تاپ
بود . با کمی مکث سرش را بیرون آورد و گفت :
- بَه آقای فرهمند . خوب تو این چند روزه از شرکت در میریا ... مشکلاتت برطرف شد ؟
بهرام دستانش را در هم قفل کرد و گفت :
- تا حدی ... اما برای کار دیگه ای اومدم .
- چه کاری ؟
- میشه یه نفرو برای استخدام بیارم .
نادری عینک فرم مشکیش را از روی صورت برداشت و گفت :
- ما که نیرو نمیخوایم . حالا اون شخص کیه که شما براش این کارو میخوای .
- راستش دخترم درسش تموم شده و دلش میخواد سرکار بره . دیدم برای شرکت بایگان نداریم
....به کار کامپیوتر هم وارده میتونه تو این موردم کمک حال شرکت باشه .
نادری چشمانش را ریز کرد و گفت :
- مگه تو فقط یه پسر نداشتی ؟ این دختر از کجا اومد !
- من نگفته بودم دختر ندارم فقط حرفش پیش نیومده بود که در موردش حرف بزنم .
- خودت بهتر میدونی ... اگه فکر میکنی بودنش لازمه بیارش . بالاخره تو هم اینجا معاونی و حق
آب و گل داری . اما میدونی که جو اینجا زیادی مردونه ست ... باید خودت مواظبش باشی . من
نمیتونم بخاطر دخترت با مهندسای خوب و فعال شرکت در بیوفتم . میبینی که استخدام اون سه تا
زن هم با شرایط سن بالا و تأهل انجام شد
خیالتون راحت دختر من خیلی آروم و سربزیره مشکلی پیش نمیاد .
- پس من مشکلی ندارم .
- ممنون . پس من میرم دنبال کارای شهرداری اون برج فرمانیه .
نادری خندید و گفت :
- زحمت نکش بهرام خانِ فرهمند دیر شده بود یکی از مهندسا رو فرستادم . برو پای نقشه ی
اون مجتمع رفاهی تفریحی که برای شمال کشوره . میدونی که صاحبش به نظم و مقررات خیلی
پایبنده برای همین نمیتونم به کسی دیگه این کار رو بسپارم .
****
بهار در حالی که مست از حضور چند ساعته در کنار مادرش بود سوار ماشین شد . همه ی فکرش
درگیر چرای
این جدایی بود .
چرایی که با پرسیدنش اشک را به چشمان مادرش هدیه داد اما لبی از هم باز نشد . دردی پنهان
را در چشمان مرطوب مادرش دید که از کنجکاوی بیشتر منصرف شد .
- کمربندتو ببند بهار خانوم .
بی حواس نگاهی به آرشام کرد . آرشام لبخندی زد به بی حواسیش و کمربند را نشان داد . بهار
کمربند را بست و آرشام از باغ خارج شد . تازه از پیچ کوچه گذشته بود که با ماشین کیان روبرو
شدند . هر دو به اجبار ترمز کردند .
بهار با دیدن کیان دستانش یخ زد . تا به کی این حس لعنتی او را درگیر خود میکرد ؟! در دلش
جنگی بود مانند جنگ جهانی
جنگ بین نفرت از رفتار نامردترین مرد زندگیش و علاقه ای که در ته قلبش هنوز سوسو میزد .
علاقه ای که تا امید به بازگشت کیان داشت هنوز در دلش باقی میماند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودوهفتم
به احتمال زیاد تو شرکت خودم میبرمش . پس نمی خواد نگران جامعه و گرگاش باشی .
این حرف را با لحن خشنی گفت و از باغ خارج شد . باید همین حالا تکلیف کار بهار را روشن
میکرد .
به هر ترتیبی که بود نمیگذاشت این پسر خودش را به او و خانواده اش سنجاق کند . او خود خطر
بود .
با رسیدن به شرکت اولین کاری که کرد به دیدن رئیس شرکت رفت . نادری سرش داخل لب تاپ
بود . با کمی مکث سرش را بیرون آورد و گفت :
- بَه آقای فرهمند . خوب تو این چند روزه از شرکت در میریا ... مشکلاتت برطرف شد ؟
بهرام دستانش را در هم قفل کرد و گفت :
- تا حدی ... اما برای کار دیگه ای اومدم .
- چه کاری ؟
- میشه یه نفرو برای استخدام بیارم .
نادری عینک فرم مشکیش را از روی صورت برداشت و گفت :
- ما که نیرو نمیخوایم . حالا اون شخص کیه که شما براش این کارو میخوای .
- راستش دخترم درسش تموم شده و دلش میخواد سرکار بره . دیدم برای شرکت بایگان نداریم
....به کار کامپیوتر هم وارده میتونه تو این موردم کمک حال شرکت باشه .
نادری چشمانش را ریز کرد و گفت :
- مگه تو فقط یه پسر نداشتی ؟ این دختر از کجا اومد !
- من نگفته بودم دختر ندارم فقط حرفش پیش نیومده بود که در موردش حرف بزنم .
- خودت بهتر میدونی ... اگه فکر میکنی بودنش لازمه بیارش . بالاخره تو هم اینجا معاونی و حق
آب و گل داری . اما میدونی که جو اینجا زیادی مردونه ست ... باید خودت مواظبش باشی . من
نمیتونم بخاطر دخترت با مهندسای خوب و فعال شرکت در بیوفتم . میبینی که استخدام اون سه تا
زن هم با شرایط سن بالا و تأهل انجام شد
خیالتون راحت دختر من خیلی آروم و سربزیره مشکلی پیش نمیاد .
- پس من مشکلی ندارم .
- ممنون . پس من میرم دنبال کارای شهرداری اون برج فرمانیه .
نادری خندید و گفت :
- زحمت نکش بهرام خانِ فرهمند دیر شده بود یکی از مهندسا رو فرستادم . برو پای نقشه ی
اون مجتمع رفاهی تفریحی که برای شمال کشوره . میدونی که صاحبش به نظم و مقررات خیلی
پایبنده برای همین نمیتونم به کسی دیگه این کار رو بسپارم .
****
بهار در حالی که مست از حضور چند ساعته در کنار مادرش بود سوار ماشین شد . همه ی فکرش
درگیر چرای
این جدایی بود .
چرایی که با پرسیدنش اشک را به چشمان مادرش هدیه داد اما لبی از هم باز نشد . دردی پنهان
را در چشمان مرطوب مادرش دید که از کنجکاوی بیشتر منصرف شد .
- کمربندتو ببند بهار خانوم .
بی حواس نگاهی به آرشام کرد . آرشام لبخندی زد به بی حواسیش و کمربند را نشان داد . بهار
کمربند را بست و آرشام از باغ خارج شد . تازه از پیچ کوچه گذشته بود که با ماشین کیان روبرو
شدند . هر دو به اجبار ترمز کردند .
بهار با دیدن کیان دستانش یخ زد . تا به کی این حس لعنتی او را درگیر خود میکرد ؟! در دلش
جنگی بود مانند جنگ جهانی
جنگ بین نفرت از رفتار نامردترین مرد زندگیش و علاقه ای که در ته قلبش هنوز سوسو میزد .
علاقه ای که تا امید به بازگشت کیان داشت هنوز در دلش باقی میماند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودوهشتم
هنوز در ته قلبش خواهان برهم خوردن مراسم دو روز آینده بود . درست نمیدانست اگر آن مراسم
کنسل شود و کیان باز گردد میتواند او را ببخشد یا نه ... اما با تمام این تردیدها دوست نداشت
کیان را در کنار کسی غیر خود ببیند .
راحت نبود آن علاقه ی چند ساله را به یکباره از دل بیرون کند . کیان نامرد حتی به او فرصت کنار
آمدن با آن
بیوفایی را نداده بود . ضربه هایش را برای ناکار کردن او پیاپی زده بود .
کیان از ماشین پیاده شد . خوش تیپ شده بود . مدام با کت و شلوار های متنوع و خوش دوخت او
را میدید .
دل بی انصافش هر بار که او را میدید دوباره قرار طپیدن میگذاشت .انگار نمیدانست دیگر آرام و
قرار او نیست .
با اخم به بهار نگاهی کرد و به سمت آرشام رفت . آرشام در را باز کرد پیاده شد و کنارش ایستاد .
هر چه بود
داماد خانواده حساب میشد . با اینکه هیچ دل خوشی از او نداشت و رقیب هم بودند ، آداب دان
ماهری بود .
کیان دستش را پیش برد و سلام کرد . نگاهی به بهار انداخت و به آرشام گفت :
- به سلامتی کجا ؟
- داریم میریم تهران .
کیان آرشام را کنار زد . سرش را داخل ماشین برد . رو به بهار کرد و گفت :
- بهار پیاده شو با هم بریم ... من نیم ساعت میشینم و بعد از احوالپرسی با هم برمی گردیم نیازی
نیست به آرشام
زحمت بدی .
بهار با دلخوری نگاهش کرد . چرا فکر میکرد هر چه بگوید او حرفش را گوش میکند . فقط سرش
را تکان داد و با تاسف گفت
ممنون برای شما زحمتش بیشتره .
کیان دندان هایش را روی هم فشرد . به آرامی ، طوریکه فقط بهار بشنود گفت :
- بهار مگه هشدار ندادم تا من هستم حق نداری با کسی باشی ؟!
بغضی پر درد راه نفسش را بند آورد . این همه خودخواهی از چه بود ؟! باچشمانی که در اوج
معصومیت
پر از اشک شده بود به چشمان پر خشم کیان نگاهش را دوخت و گفت :
- حق دارم چون تو این حقو به من دادی . پس برو پیش نامزدت و خوش باش . بهار برای تو
خیلی وقته مرده .
این تویی که هیچ حقی در مورد من نداری . پس احترامت رو حفظ کن .
سرش را به سمت پنجره چرخاند . کیان برای اینکه از سوزش دلش کم کند دل بهار را با آخرین
جمله آتش زد .
- فکر نکن این پسره با این دک و پزش تو رو برای همیشه میخواد... اگه تحفه بودی من کنارت
میموندم ... براش مثل یه عروسکی ... پس به خودت امید نده ، چون من نیستم میتونی اونو به دام
بندازی ... که اگه دامت ،دام بود من ولت نمیکردم و پر نمیزدم .
بهار در حالی که صورتش از اشک خیس بود با خشم به سمتش چرخید . نگاه پر از خشمش را
روی
چشمانش ثابت کرد و گفت :
- خفه شو کیان ... از کی این همه عوضی شدی که من نفهمیدم ! ... تا آخر عمرم این حرفتو
فراموش نمیکنم .
برو خوش باش که خیلی خوب دلمو با حرفات سوزوندی.
دستش را روی صورتش گذاشت و هق هق کنان به گریه افتاد . آرشام از آنها فاصله داشت . با
دیدن حال بهار به کیان نزدیک شد . بازویش را گرفت و از ماشین جدا کرد و با خشم غرید :
- عوضی چی گفتی که به این روز انداختیش؟! تف به روت بیاد که یه ذره مردونگی نداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودوهشتم
هنوز در ته قلبش خواهان برهم خوردن مراسم دو روز آینده بود . درست نمیدانست اگر آن مراسم
کنسل شود و کیان باز گردد میتواند او را ببخشد یا نه ... اما با تمام این تردیدها دوست نداشت
کیان را در کنار کسی غیر خود ببیند .
راحت نبود آن علاقه ی چند ساله را به یکباره از دل بیرون کند . کیان نامرد حتی به او فرصت کنار
آمدن با آن
بیوفایی را نداده بود . ضربه هایش را برای ناکار کردن او پیاپی زده بود .
کیان از ماشین پیاده شد . خوش تیپ شده بود . مدام با کت و شلوار های متنوع و خوش دوخت او
را میدید .
دل بی انصافش هر بار که او را میدید دوباره قرار طپیدن میگذاشت .انگار نمیدانست دیگر آرام و
قرار او نیست .
با اخم به بهار نگاهی کرد و به سمت آرشام رفت . آرشام در را باز کرد پیاده شد و کنارش ایستاد .
هر چه بود
داماد خانواده حساب میشد . با اینکه هیچ دل خوشی از او نداشت و رقیب هم بودند ، آداب دان
ماهری بود .
کیان دستش را پیش برد و سلام کرد . نگاهی به بهار انداخت و به آرشام گفت :
- به سلامتی کجا ؟
- داریم میریم تهران .
کیان آرشام را کنار زد . سرش را داخل ماشین برد . رو به بهار کرد و گفت :
- بهار پیاده شو با هم بریم ... من نیم ساعت میشینم و بعد از احوالپرسی با هم برمی گردیم نیازی
نیست به آرشام
زحمت بدی .
بهار با دلخوری نگاهش کرد . چرا فکر میکرد هر چه بگوید او حرفش را گوش میکند . فقط سرش
را تکان داد و با تاسف گفت
ممنون برای شما زحمتش بیشتره .
کیان دندان هایش را روی هم فشرد . به آرامی ، طوریکه فقط بهار بشنود گفت :
- بهار مگه هشدار ندادم تا من هستم حق نداری با کسی باشی ؟!
بغضی پر درد راه نفسش را بند آورد . این همه خودخواهی از چه بود ؟! باچشمانی که در اوج
معصومیت
پر از اشک شده بود به چشمان پر خشم کیان نگاهش را دوخت و گفت :
- حق دارم چون تو این حقو به من دادی . پس برو پیش نامزدت و خوش باش . بهار برای تو
خیلی وقته مرده .
این تویی که هیچ حقی در مورد من نداری . پس احترامت رو حفظ کن .
سرش را به سمت پنجره چرخاند . کیان برای اینکه از سوزش دلش کم کند دل بهار را با آخرین
جمله آتش زد .
- فکر نکن این پسره با این دک و پزش تو رو برای همیشه میخواد... اگه تحفه بودی من کنارت
میموندم ... براش مثل یه عروسکی ... پس به خودت امید نده ، چون من نیستم میتونی اونو به دام
بندازی ... که اگه دامت ،دام بود من ولت نمیکردم و پر نمیزدم .
بهار در حالی که صورتش از اشک خیس بود با خشم به سمتش چرخید . نگاه پر از خشمش را
روی
چشمانش ثابت کرد و گفت :
- خفه شو کیان ... از کی این همه عوضی شدی که من نفهمیدم ! ... تا آخر عمرم این حرفتو
فراموش نمیکنم .
برو خوش باش که خیلی خوب دلمو با حرفات سوزوندی.
دستش را روی صورتش گذاشت و هق هق کنان به گریه افتاد . آرشام از آنها فاصله داشت . با
دیدن حال بهار به کیان نزدیک شد . بازویش را گرفت و از ماشین جدا کرد و با خشم غرید :
- عوضی چی گفتی که به این روز انداختیش؟! تف به روت بیاد که یه ذره مردونگی نداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودونهم
مجالی برای پاسخ به او نداد . اورا به عقب هل داد و سوار ماشین شد . پا روی گاز گذاشت با تیک
آفی حرکت کرد .
صدای هق هق آرام بهار اعصابش را به ریخته بود . قلبش به شدت خودش را به قفسه ی سینه
میکوبید .
بی قرار مدام با انگشتانش روی فرمان میکوبید .دانه های درشت عرق روی پیشانیش به سمت
پایین روان شدند و برای خود جویباری ساختند .
دنبال جمله ای میگشت تا بتواند آرامش کند . اما وقتی نشنیده بود چه حرفی میانشان رد و بدل
شده ، نمیتوانست حرفی برای همدلی پیدا کند . عصبی و در عین حال آرام گفت :
- چی گفت این همه ناراحتت کرد؟
............... -
- بهار خانوم با گریه چیزی درست نمیشه . تا زمانی که مثل بره سرتو پایین بندازی هر گرگی از
کنارت رد بشه با پنجه هاش زخمی به وجودت میزنه . این اشک ریختن ها رو تموم کن . قوی
باش .
- نمیتونم . دلم داره آتیش میگیره .
آرشام با ناراحتی در دل ناسزایی نثار کیان کرد و با مهربانی گفت :
- الان چه حسی به کیان داری؟
..............-
- باید با خودت رو راست باشی . باید کیان رو برای همیشه از ذهنت پاک کنی ... باور کن تنها
علاقه ی تو کافیه تا
اون بتونه تو رو بسوزونه . باید این عالقه از بین بره .
صدای گریه ی بهار بیشتر شد . صدای نا مفهمومش به گوش آرشام رسید .
- برای من ... دیگه کیان مُرد ... مرده ... مرده . فقط دارم کم میارم
آرشام سکوت کرد . قلبش از این همه بی تابی او به فشار آمده بود . به روبرو خیره شد . ترافیک
هر روزه روی اعصابش خنج میکشید . در گوشه گوشه ی قلبش نام بهار حک میشد بدون آنکه
امیدی داشته باشد . میدانست با دختری این چنین
دلشکسته ، به راحتی نمی تواند رابطه ای را شروع کند . به قول پدرش که خیلی زود حس او را
فهمیده بود ، باید کفش و عصای آهنی در این راه به پا میکرد . اما خودش را میشناخت تا به حال
هر چیزی دلش خواسته بود به آن رسیده جز یه چیز که دست نامرد سرنوشت او را گرفت .
با ساکت شدن بهار سرش را به سمتش چرخاند . با شالش صورتش را پاک میکرد . دستمال
کاغذی روی داشبورت بود .. اما
بهار متوجه ی آن نشده بود . دستمالی به سمتش گرفت . بهار با تشکر آرامی دستمال را گرفت . با
صدایی که به زور شنیده میشد زمزمه کرد :
- ببخشید باعث ناراحتی شما هم شدم .
- من بیشتر از ناراحتی تو ناراحتم . چرا انقدر در برابرش ضعف نشون میدی ؟ نکنه برنامه ای
بینتون بوده
که نقطه ضعفت شده ؟
بهار با حیرت نگاهش کرد و گفت :
- نه ... چه برنامه ای منظورته ؟
آرشام تازه متوجه شد چه گندی زده با خنده ای خراب کاریش را پوشاند و گفت :
- منظور بدی نداشتم آخه تو خیلی از این بی وجود میترسی ... اونم خیلی راحت اشکتو در میاره .
- ترسی در کار نیست بیشتر دلمو میسوزونه .
- خب این که مقصر صد در صدش خودتی . این تویی که اجازه میدی دیگران به خودشون اجازه
بدن این رفتارو با تو داشته باشن ... پس اول از همه ... خودتو اصلاح کن ... بعد از دیگران توقع
کن دلتو نسوزونن .
- شما از حرفایی که شنیدم خبر ندارین که این حرفو میزنین . پس راه درمان به من نشون نده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودونهم
مجالی برای پاسخ به او نداد . اورا به عقب هل داد و سوار ماشین شد . پا روی گاز گذاشت با تیک
آفی حرکت کرد .
صدای هق هق آرام بهار اعصابش را به ریخته بود . قلبش به شدت خودش را به قفسه ی سینه
میکوبید .
بی قرار مدام با انگشتانش روی فرمان میکوبید .دانه های درشت عرق روی پیشانیش به سمت
پایین روان شدند و برای خود جویباری ساختند .
دنبال جمله ای میگشت تا بتواند آرامش کند . اما وقتی نشنیده بود چه حرفی میانشان رد و بدل
شده ، نمیتوانست حرفی برای همدلی پیدا کند . عصبی و در عین حال آرام گفت :
- چی گفت این همه ناراحتت کرد؟
............... -
- بهار خانوم با گریه چیزی درست نمیشه . تا زمانی که مثل بره سرتو پایین بندازی هر گرگی از
کنارت رد بشه با پنجه هاش زخمی به وجودت میزنه . این اشک ریختن ها رو تموم کن . قوی
باش .
- نمیتونم . دلم داره آتیش میگیره .
آرشام با ناراحتی در دل ناسزایی نثار کیان کرد و با مهربانی گفت :
- الان چه حسی به کیان داری؟
..............-
- باید با خودت رو راست باشی . باید کیان رو برای همیشه از ذهنت پاک کنی ... باور کن تنها
علاقه ی تو کافیه تا
اون بتونه تو رو بسوزونه . باید این عالقه از بین بره .
صدای گریه ی بهار بیشتر شد . صدای نا مفهمومش به گوش آرشام رسید .
- برای من ... دیگه کیان مُرد ... مرده ... مرده . فقط دارم کم میارم
آرشام سکوت کرد . قلبش از این همه بی تابی او به فشار آمده بود . به روبرو خیره شد . ترافیک
هر روزه روی اعصابش خنج میکشید . در گوشه گوشه ی قلبش نام بهار حک میشد بدون آنکه
امیدی داشته باشد . میدانست با دختری این چنین
دلشکسته ، به راحتی نمی تواند رابطه ای را شروع کند . به قول پدرش که خیلی زود حس او را
فهمیده بود ، باید کفش و عصای آهنی در این راه به پا میکرد . اما خودش را میشناخت تا به حال
هر چیزی دلش خواسته بود به آن رسیده جز یه چیز که دست نامرد سرنوشت او را گرفت .
با ساکت شدن بهار سرش را به سمتش چرخاند . با شالش صورتش را پاک میکرد . دستمال
کاغذی روی داشبورت بود .. اما
بهار متوجه ی آن نشده بود . دستمالی به سمتش گرفت . بهار با تشکر آرامی دستمال را گرفت . با
صدایی که به زور شنیده میشد زمزمه کرد :
- ببخشید باعث ناراحتی شما هم شدم .
- من بیشتر از ناراحتی تو ناراحتم . چرا انقدر در برابرش ضعف نشون میدی ؟ نکنه برنامه ای
بینتون بوده
که نقطه ضعفت شده ؟
بهار با حیرت نگاهش کرد و گفت :
- نه ... چه برنامه ای منظورته ؟
آرشام تازه متوجه شد چه گندی زده با خنده ای خراب کاریش را پوشاند و گفت :
- منظور بدی نداشتم آخه تو خیلی از این بی وجود میترسی ... اونم خیلی راحت اشکتو در میاره .
- ترسی در کار نیست بیشتر دلمو میسوزونه .
- خب این که مقصر صد در صدش خودتی . این تویی که اجازه میدی دیگران به خودشون اجازه
بدن این رفتارو با تو داشته باشن ... پس اول از همه ... خودتو اصلاح کن ... بعد از دیگران توقع
کن دلتو نسوزونن .
- شما از حرفایی که شنیدم خبر ندارین که این حرفو میزنین . پس راه درمان به من نشون نده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدم
این جور که همیشه در برابر من جبهه میگیری در برابر اون میگیرفتی حالو روزت بهتر بود .
سکوت بهار پایان بحث بود . در ذهنش دنبال رفتاری میگشت که کیان را این همه گستاخ کرده
باشد . اما هر چه گشت جز مهربانی و گذشت چیزی به نظرش نرسید .
- راستی بهار از شنبه ی دیگه میتونی بری سرکار ... من با پدرت حرف میزنم تا بیایی دفتر خودم
کار کنی . این جوری سرت گرم میشه و آروم میشی .
- ممنون اما باید با پدرم مشورت کنم .
- اصل کار تویی که میخوای کار کنی نه بابات . یاد بگیر خودت برای خودت تصمیم بگیر روی پای
خودت وایسا .
بهار با لحنی گلایه آمیز گفت :
- فکر کنم یادتون رفته اینجا ایرانه ... من یاد گرفتم به حرف بزرگترم گوش کنم و بدون اجازه ش
کاری نکنم . این طرز فکر شما برای اون جایی جواب میده که جوونا از هیجده سالگی از خانواده
جدا میشن .
- این ترس از بزرگترها جلوی پیشرفت رو میگیره .
بهار نگاهی به آن چشمان سرد خاکستری کرد و گفت :
- این از ترس نیست بخاطر احترام به بزرگتره . هم والدین به گردن فرزنداشون حق دارن هم
فرزندان به گردن والدین .
الان شما که به پدربزرگت محبت میکنی و به حرفش گوش میدی از روی ترسه ؟
- نه به هیچ وجه... بخاطر علاقه س .
- پس چرا توقع داری من روی حرف پدرم حرف بزنم .
- من نگفتم روی حرفش حرف بزن گفتم برای آینده ت و کاری که میخوای انجام بدی خودت
تصمیم بگیر و پدرتو هم راضی کن .
- پدرم از قبل شرط کرده جایی که خودش صالح بدونه باید برم منم قبول کردم .لطفا فکر نکن با
یه دختر بچه ی کوچولو حرف میزنی و باید خوب و بد رو بهش یاد بدی . بدم میاد ابله فرضم کنی.
آرشام لبش را گزید . سکوت کرد و به رانندگیش مشغول شد . اما فکرش درگیر بهار و آینده ی
هردویشان بود . بهار دختری بود که در خانواده ای سنتی بزرگ شده بود و رام کردنش منوط به
رضایت بهرام داشت و این سختترین کار ممکن بود برای اویی که مدام با بهرام سرشاخ شده بود
. امید چیز خوبی بود که آرشام در دلش از این اکسیر موفقیت فراوان داشت.
****
در آینه به خود نگاه کرد . باور اینکه این همه تغییر کند برایش سخت اما دلنشین بود .
او هم مانند هزاران دختر دیگر از زیبا شدن و زیبا دیده شدن خوشش می آمد .
به چشمان کشیده و زیبایش که با سایه ی صورتی کمرنگی که پشت پلکش زده شده بودو لبهای
صورتی
برجسته اش نگاه کرد .
با اینکه مانند دیگران هیچ ذوقی در چشمانش دیده نمیشد ، حسی موذی و بدجنس شدن زیر
پوستش
به حرکت در آمده بود . فقط آرزویش یک چیز بود ، خراب شدن حال کیان .
میدانست با تعلق خاطری که هنوز به او دارد با این مدل موی فر شده که بطور شلوغ دورش ریخته
شده بود
و او را از آن حالت سادگی و بی رنگی در آورده بود میتواند او را کلافه کند . یکی از آرزوهای کیان
دیدن موهای او بود . گاهی با کنایه گفته بود »حیف که دختر داییمی ...وگرنه می دزدیدمت...
میبردمت جایی که جز خودم کسی تو رو نبینه..... اون وقت من بودم و توو موهایی که همیشه از
من پنهون میکنی ...خسیس.«
هر وقت شیطنتش گل میکرد در جمع به او خسیس میگفت . بهار هم میدانست این خسیس گفتن
ها از کجا آب میخورد . همیشه بهنام بود که سینه سپر میکرد و میگفت :
- » نخیر آبجی من اصلا خسیس نیست . همیشه هر چی پول داره برای من خرید میکنه « .
خاطرات گذشته پیش چشمانش رژه میرفت که صدای رؤیا او را از عالم گذشته بیرون کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدم
این جور که همیشه در برابر من جبهه میگیری در برابر اون میگیرفتی حالو روزت بهتر بود .
سکوت بهار پایان بحث بود . در ذهنش دنبال رفتاری میگشت که کیان را این همه گستاخ کرده
باشد . اما هر چه گشت جز مهربانی و گذشت چیزی به نظرش نرسید .
- راستی بهار از شنبه ی دیگه میتونی بری سرکار ... من با پدرت حرف میزنم تا بیایی دفتر خودم
کار کنی . این جوری سرت گرم میشه و آروم میشی .
- ممنون اما باید با پدرم مشورت کنم .
- اصل کار تویی که میخوای کار کنی نه بابات . یاد بگیر خودت برای خودت تصمیم بگیر روی پای
خودت وایسا .
بهار با لحنی گلایه آمیز گفت :
- فکر کنم یادتون رفته اینجا ایرانه ... من یاد گرفتم به حرف بزرگترم گوش کنم و بدون اجازه ش
کاری نکنم . این طرز فکر شما برای اون جایی جواب میده که جوونا از هیجده سالگی از خانواده
جدا میشن .
- این ترس از بزرگترها جلوی پیشرفت رو میگیره .
بهار نگاهی به آن چشمان سرد خاکستری کرد و گفت :
- این از ترس نیست بخاطر احترام به بزرگتره . هم والدین به گردن فرزنداشون حق دارن هم
فرزندان به گردن والدین .
الان شما که به پدربزرگت محبت میکنی و به حرفش گوش میدی از روی ترسه ؟
- نه به هیچ وجه... بخاطر علاقه س .
- پس چرا توقع داری من روی حرف پدرم حرف بزنم .
- من نگفتم روی حرفش حرف بزن گفتم برای آینده ت و کاری که میخوای انجام بدی خودت
تصمیم بگیر و پدرتو هم راضی کن .
- پدرم از قبل شرط کرده جایی که خودش صالح بدونه باید برم منم قبول کردم .لطفا فکر نکن با
یه دختر بچه ی کوچولو حرف میزنی و باید خوب و بد رو بهش یاد بدی . بدم میاد ابله فرضم کنی.
آرشام لبش را گزید . سکوت کرد و به رانندگیش مشغول شد . اما فکرش درگیر بهار و آینده ی
هردویشان بود . بهار دختری بود که در خانواده ای سنتی بزرگ شده بود و رام کردنش منوط به
رضایت بهرام داشت و این سختترین کار ممکن بود برای اویی که مدام با بهرام سرشاخ شده بود
. امید چیز خوبی بود که آرشام در دلش از این اکسیر موفقیت فراوان داشت.
****
در آینه به خود نگاه کرد . باور اینکه این همه تغییر کند برایش سخت اما دلنشین بود .
او هم مانند هزاران دختر دیگر از زیبا شدن و زیبا دیده شدن خوشش می آمد .
به چشمان کشیده و زیبایش که با سایه ی صورتی کمرنگی که پشت پلکش زده شده بودو لبهای
صورتی
برجسته اش نگاه کرد .
با اینکه مانند دیگران هیچ ذوقی در چشمانش دیده نمیشد ، حسی موذی و بدجنس شدن زیر
پوستش
به حرکت در آمده بود . فقط آرزویش یک چیز بود ، خراب شدن حال کیان .
میدانست با تعلق خاطری که هنوز به او دارد با این مدل موی فر شده که بطور شلوغ دورش ریخته
شده بود
و او را از آن حالت سادگی و بی رنگی در آورده بود میتواند او را کلافه کند . یکی از آرزوهای کیان
دیدن موهای او بود . گاهی با کنایه گفته بود »حیف که دختر داییمی ...وگرنه می دزدیدمت...
میبردمت جایی که جز خودم کسی تو رو نبینه..... اون وقت من بودم و توو موهایی که همیشه از
من پنهون میکنی ...خسیس.«
هر وقت شیطنتش گل میکرد در جمع به او خسیس میگفت . بهار هم میدانست این خسیس گفتن
ها از کجا آب میخورد . همیشه بهنام بود که سینه سپر میکرد و میگفت :
- » نخیر آبجی من اصلا خسیس نیست . همیشه هر چی پول داره برای من خرید میکنه « .
خاطرات گذشته پیش چشمانش رژه میرفت که صدای رؤیا او را از عالم گذشته بیرون کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی دانم
در این شب زیبا
هم اکنون در کجا
مشغول لبخندی
فقط یک آرزو دارم
که در دنیای شیرینت
میان قلب تو با غم
نباشد هیچ پیوندی
شبت پر از آرامش 💫💫
👌🤞🌹🍃 @kadbanoiranii
در این شب زیبا
هم اکنون در کجا
مشغول لبخندی
فقط یک آرزو دارم
که در دنیای شیرینت
میان قلب تو با غم
نباشد هیچ پیوندی
شبت پر از آرامش 💫💫
👌🤞🌹🍃 @kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بارالها..
آنکه تو را ندارد چه دارد؟
و آنکه تو را دارد چه ندارد؟
ای همه ی دار و ندارم از تو
روزم را چون همیشه
با توکل بر اسم اعظم و
لطف بی کرانت آغاز میکنم،
بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌺 @kadbanoiranii
آنکه تو را ندارد چه دارد؟
و آنکه تو را دارد چه ندارد؟
ای همه ی دار و ندارم از تو
روزم را چون همیشه
با توکل بر اسم اعظم و
لطف بی کرانت آغاز میکنم،
بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌺 @kadbanoiranii
سلام بچه ها اینم رسپی کاربردی کاپ کیک گردویی تقدیم شما🥰
خیلی راحت درست میشه و نکته خاصی نداره فقط اینکه حتما از تخم مرغ درشت استفاده کنید. وزن هر تخم مرغ با پوست ۷۰ گرم باشه خوبه ، اگه کوچیک بود ۵ تا بزنید . و اینکه برای بافت خوب کیک حتما حسابی تخم مرغ ها رو با شکر حجم بدید .
میتونید این مواد رو یکجا داخل قالب بزرگ بریزید یا میتونید مثل من کاپ کیک درست کنید .
هر مغز دلخواهی میتونید رویه کار بریزید حتی میتونید مغز دلخواه رو با مواد مخلوط کنید .
از پیمانه های استاندارد قنادی استفاده کنید البته هر یک لیوان دسته دار فرانسوی مساوی با یک پیمانه هست
#کاپ_کیک_گردویی از خانم زحمتی عزیز
تخم مرغ درشت ۴ عدد
شکر یک پیمانه
آرد دو پیمانه
بکینگ پودر یک و نیم قاشق چایخوری
روغن مایع نصف پیمانه
شیر نصف پیمانه
وانیل نصف قاشق چایخوری
برای قسمت شکلاتی 👇
پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری
روغن مایع یک قاشق غذاخوری
طرز تهیه تو فیلم کاملا مشخصه.
فر رو ۲۰ دقیقه قبل روی دمای ۱۸۰ درجه گرم کنید .
فر برقی ۱۶۰ درجه
مدت تقریبی پخت ۱۵ دقیقه برای کاپ کیک
برای قالب های دیگه ممکنه زمان پخت فرق داشته باشه.
برای طلایی شدن رویه میتونید گریل بزنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
خیلی راحت درست میشه و نکته خاصی نداره فقط اینکه حتما از تخم مرغ درشت استفاده کنید. وزن هر تخم مرغ با پوست ۷۰ گرم باشه خوبه ، اگه کوچیک بود ۵ تا بزنید . و اینکه برای بافت خوب کیک حتما حسابی تخم مرغ ها رو با شکر حجم بدید .
میتونید این مواد رو یکجا داخل قالب بزرگ بریزید یا میتونید مثل من کاپ کیک درست کنید .
هر مغز دلخواهی میتونید رویه کار بریزید حتی میتونید مغز دلخواه رو با مواد مخلوط کنید .
از پیمانه های استاندارد قنادی استفاده کنید البته هر یک لیوان دسته دار فرانسوی مساوی با یک پیمانه هست
#کاپ_کیک_گردویی از خانم زحمتی عزیز
تخم مرغ درشت ۴ عدد
شکر یک پیمانه
آرد دو پیمانه
بکینگ پودر یک و نیم قاشق چایخوری
روغن مایع نصف پیمانه
شیر نصف پیمانه
وانیل نصف قاشق چایخوری
برای قسمت شکلاتی 👇
پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری
روغن مایع یک قاشق غذاخوری
طرز تهیه تو فیلم کاملا مشخصه.
فر رو ۲۰ دقیقه قبل روی دمای ۱۸۰ درجه گرم کنید .
فر برقی ۱۶۰ درجه
مدت تقریبی پخت ۱۵ دقیقه برای کاپ کیک
برای قالب های دیگه ممکنه زمان پخت فرق داشته باشه.
برای طلایی شدن رویه میتونید گریل بزنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کاپ_کیک_گردویی
از خانم زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاپ_کیک_گردویی
از خانم زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_بامغز_کرمفیل 😋
✍ مواد لازم:
تخم مرغ ۴ عدد
شکر۲۰۰گرم
آب ولرم یک لیوان بجای اب میتوان ازشیرهم استفاده کرد
ارد۲۵۰ گرم
وانیل کمی
روغن مایع۱/۴ لیوان
کرمفیل درصورت دلخواه
بکینگ پودر2 قاشق مربا خوری
🍜 طرز تهیه:
سفیده وزرده راازهم جدامیکنیم ونیمی ازشکررابه زرده ونیمی دیگررابه سفیده اضافه میکنیم زرده راباوانیل وشکرحدود۵ دقیقه هم میزنیم تاکرم رنگ شودسفیده راهم باشکرهم میزنیم تاسفیدرنگ وسفت شودروغن رابه زرده اضافه میکنیم وموادرامخلوط کرده وآب ولرم راکم کم به مواداضافه میکنیم حالاآردوبکین پودرراباهم قاطی وبه موادزرده اضافه میکنیم وباقاشق مخلوط کرده ودراخرسفیده رابه بقیه مواداضافه میکنیم ودورانی هم میزنیم تا موادفولدهم بشن موادراداخل قالبی که کاغذروغنی انداختیم میریزیم دراین مرحله کرمفیل راداخل قیف میریزیم وروی کیک به صورت مربع یاشکل دلخواه میریزیم ودرفری که ازقبل گرم کردیم میزاریم با درجه 160 بعدازپخت درصورت تمایل شهدروی کیک میمالیم وباگل محمدی تزیین میکنیم
مدت پخت بین ۳۵ تا۴۵ دقیقه است
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✍ مواد لازم:
تخم مرغ ۴ عدد
شکر۲۰۰گرم
آب ولرم یک لیوان بجای اب میتوان ازشیرهم استفاده کرد
ارد۲۵۰ گرم
وانیل کمی
روغن مایع۱/۴ لیوان
کرمفیل درصورت دلخواه
بکینگ پودر2 قاشق مربا خوری
🍜 طرز تهیه:
سفیده وزرده راازهم جدامیکنیم ونیمی ازشکررابه زرده ونیمی دیگررابه سفیده اضافه میکنیم زرده راباوانیل وشکرحدود۵ دقیقه هم میزنیم تاکرم رنگ شودسفیده راهم باشکرهم میزنیم تاسفیدرنگ وسفت شودروغن رابه زرده اضافه میکنیم وموادرامخلوط کرده وآب ولرم راکم کم به مواداضافه میکنیم حالاآردوبکین پودرراباهم قاطی وبه موادزرده اضافه میکنیم وباقاشق مخلوط کرده ودراخرسفیده رابه بقیه مواداضافه میکنیم ودورانی هم میزنیم تا موادفولدهم بشن موادراداخل قالبی که کاغذروغنی انداختیم میریزیم دراین مرحله کرمفیل راداخل قیف میریزیم وروی کیک به صورت مربع یاشکل دلخواه میریزیم ودرفری که ازقبل گرم کردیم میزاریم با درجه 160 بعدازپخت درصورت تمایل شهدروی کیک میمالیم وباگل محمدی تزیین میکنیم
مدت پخت بین ۳۵ تا۴۵ دقیقه است
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_دلار
#کیک_پول
#چاپ_خوراکی
آموزش دیزاین کیک استوانه ای 🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_دلار
#کیک_پول
#چاپ_خوراکی
آموزش دیزاین کیک استوانه ای 🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تم_نوزاد_با_حباب_شیشه_ای
#تم_نوزاد #کیک_کودکانه
#حباب_شیشه_ای
آموزش دیزاین کیک تم نوزاد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تم_نوزاد_با_حباب_شیشه_ای
#تم_نوزاد #کیک_کودکانه
#حباب_شیشه_ای
آموزش دیزاین کیک تم نوزاد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تاپ_فوروارد_تم_موزیکال
#کیک_تاپ_فوروارد
#موسیقی
#موزیک
آموزش دیزاین کیک تاپ فوروارد تم موسیقی 🎼🎤
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تاپ_فوروارد_تم_موزیکال
#کیک_تاپ_فوروارد
#موسیقی
#موزیک
آموزش دیزاین کیک تاپ فوروارد تم موسیقی 🎼🎤
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تولد_مدرن
#تاپر_بادبانی_کاغذی
آموزش دیزاین مدرن و شیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تولد_مدرن
#تاپر_بادبانی_کاغذی
آموزش دیزاین مدرن و شیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#بنماری
#شکلات_سفید
🍫آموزش کامل و جذاب بنماری کردن شکلات سفید
که مشکل خیلی از عزیزان هستش
✅ برای بنماری کردن شکلات سفید و سیاه با دو روش میشه این کار رو انجام داد
🍫روش اول بنماری کردن روی بخار کتری و بخار سماور
🍫روش دوم بنماری کردن در دو سایز ظرف کوچک و بزرگ که در فیلمنشان دادم
✅نکات مهم :فرقی نداره از شکلات تخته ای یا سکه ای استفاده کنید مهم اینجاست نکاتی که در فیلم گفتم رو انجام بدین و حتما در هنگام بنماری کردن شکلات زیر و رو کنید و هم بزنید تا شکلات زودتر و یکدست تر بنماری شه و اگه هم نزنید و شکلات ثابت بمونه درصد سوخته شدن شکلاتتون زیاده پس توجه کنید به این قسمت
و نکته آخر اینکه وقتی 80% شکلاتتون بنماری شد از روی بخار بردارین و بذارین روی میزکارتون و هم بزنید و همون گرمای شکلات باعث میشه20% باقیمونده شکلاتتون بازشه
~~~~~~~
🔵حجم فیلم پایین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
#بنماری
#شکلات_سفید
🍫آموزش کامل و جذاب بنماری کردن شکلات سفید
که مشکل خیلی از عزیزان هستش
✅ برای بنماری کردن شکلات سفید و سیاه با دو روش میشه این کار رو انجام داد
🍫روش اول بنماری کردن روی بخار کتری و بخار سماور
🍫روش دوم بنماری کردن در دو سایز ظرف کوچک و بزرگ که در فیلمنشان دادم
✅نکات مهم :فرقی نداره از شکلات تخته ای یا سکه ای استفاده کنید مهم اینجاست نکاتی که در فیلم گفتم رو انجام بدین و حتما در هنگام بنماری کردن شکلات زیر و رو کنید و هم بزنید تا شکلات زودتر و یکدست تر بنماری شه و اگه هم نزنید و شکلات ثابت بمونه درصد سوخته شدن شکلاتتون زیاده پس توجه کنید به این قسمت
و نکته آخر اینکه وقتی 80% شکلاتتون بنماری شد از روی بخار بردارین و بذارین روی میزکارتون و هم بزنید و همون گرمای شکلات باعث میشه20% باقیمونده شکلاتتون بازشه
🔵حجم فیلم پایین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_آناناسی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرینی_آناناسی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سالاد_سزار از نوع رستورانی
مواد لازم :
سس خردل ۱ ق غ
سس مایونز ۱ ق غ
حبه سیر ۳ عدد
روغن زیتون
پنیر پارمسان ۱ ق غ
سرکه ۱ ق غ
مواد فیله :
فیله ۶ عدد
تخم مرغ ۲ عدد
آرد سفید ۱ لیوان
پودر سوخاری ۱ لیوان
پنیر موزارلا ۱ بسته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مواد لازم :
سس خردل ۱ ق غ
سس مایونز ۱ ق غ
حبه سیر ۳ عدد
روغن زیتون
پنیر پارمسان ۱ ق غ
سرکه ۱ ق غ
مواد فیله :
فیله ۶ عدد
تخم مرغ ۲ عدد
آرد سفید ۱ لیوان
پودر سوخاری ۱ لیوان
پنیر موزارلا ۱ بسته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدویکم
خیلی ماه شدی بهار ... فکر کنم کسی از فامیل تو رو نشناسه .
شاید حق با رؤیا بود . این اولین عروسی خانوادگی بود که بهار در این سن و سال میرفت . نوه
های بزرگ خانواده کیان و خواهر و برادرش و خود بهار بودند . مسلما این جشن یکی از اولین
هایی بود که قرار بود برای او باشد که دست پر قدرت سرنوشت بزرگترین مانع آن شد .
- ممنون رؤیا جون شما هم خیلی خوب شدین .
رؤیا با نگاهی پر از حسرت به او آهی کشید و گفت :
- امیدوارم امشب در کنار مادرت بهت خوش بگذره . اما یه خواهشی ...................
حرفش را نیمه تمام گذاشت . از بهار دور شد و کیف پولش را به دست گرفت . بغضش را
نتوانست از بهار مخفی کند .
با ناراحتی که سعی در پنهان آن داشت به سمت صندوق رفت . به بهار اشاره کرد با بهرام تماس
بگیرد تا به
سراغشان بیاید .
بهار حال او را درک میکرد . حضور زن اول بهرام برای رؤیا سخت و نفس گیر بود . بعد از تماس
با پدرش کنار رؤیا ایستاد .
بازوی او را لمس کرد و با مهربانی که در ذاتش بود گفت :
- من امشب دو مادر دارم . شما بیشتر از مادرم زحمتم رو کشیدین . جای شما با هیچ کس پر
نمیشه . اونم جای خودشو داره . پس فکر نکنین اون اومده جای شما رو بگیره .
رؤیا لبخند کمرنگی روی لبش نشست . چقدر دل این دختر بزرگ بود . باورش نمیشد منظور او را
فهمیده باشد . خوشحال بود جوابی که دوست داشت بشنود ، شنیده بود .همین هم راضیش میکرد
.
با وارد شدن به خونه باغ آقا جون ، اولین نفر که جلوی چشمش آمد خود آقاجون بود که کنار
جمشید خان ایستاده بود
دیگر جمشید خان برایش یک عموی پدر نبود . مهر و محبت او را به دل نشانده بود . دستش به
دستگیره ی در نرسیده بود که صدای بهرام او را بی حرکت در جای خود نشاند .
- ببین دخترم من به تو اعتماد دارم . ما از این جمع های خانوادگی زیاد داشتیم که همه با هم و
دور هم بودیم .
الان بغیر از خانواده ی ما دوستان و آشناهای کیان و داییت هم اومدن . میخوام مراقب باشی که
برات دردسری درست نشه . من نمیتونم توی اون جمع چهار چشمی مراقبت باشم . کاری نکن
فردا نتونی تو چشم فامیل نگاه کنی .
بهار دلخور و دلگیر از این حرفهای دو پهلو لب باز کرد تا پاسخ دهد که بهنام پرید وسط و گفت :
- خیالت راحت بابا خودم مواظبشم . نمیذارم کسی اذیتش کنه .
بهار با دلخوری گفت :
- مگه قراره چکار کنم که این حرفو میزنین بابا . شما با این حرفتون نشون دادین چقدر به من
اعتماد دارین ،که از فردا و حرف فامیل میترسین . من نه مطلقه هستم نه بیوه . من هم مثل دخترای
دیگه ... چه فرقی میکنه ؟
بهرام دستش را پشت صندلیش گذاشت . به سمت عقب چرخید و به صورت بهار نگاه کرد . به
آرامی گفت :
- برای همون» نه « که گفتی امشب کلی چشم مراقبت هستن تا بدونن علت اون» نه « کی یا چی
بوده . فهمیدی چی میگم ؟
- بله بابا اما من قبلا هم گفتم من و کیان به درد هم نمیخوردیم . اینم نشونه ش ... دو ماه و چند
روز نگذشته لباس دامادی تنشه ... اگر من لباس عروسی تنم بود... حق داشتن چنین فکری کنن .
- من هر چی بگم تو میخوای یه چیزی جواب بدی . گفتم مراقب باش بگو چشم انقدر یک به دو
کردن نداره ... ای بابا .
- چشم خیالتون راحت .
بهرام نفس عمیقی کشید و رو به رؤیا گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدویکم
خیلی ماه شدی بهار ... فکر کنم کسی از فامیل تو رو نشناسه .
شاید حق با رؤیا بود . این اولین عروسی خانوادگی بود که بهار در این سن و سال میرفت . نوه
های بزرگ خانواده کیان و خواهر و برادرش و خود بهار بودند . مسلما این جشن یکی از اولین
هایی بود که قرار بود برای او باشد که دست پر قدرت سرنوشت بزرگترین مانع آن شد .
- ممنون رؤیا جون شما هم خیلی خوب شدین .
رؤیا با نگاهی پر از حسرت به او آهی کشید و گفت :
- امیدوارم امشب در کنار مادرت بهت خوش بگذره . اما یه خواهشی ...................
حرفش را نیمه تمام گذاشت . از بهار دور شد و کیف پولش را به دست گرفت . بغضش را
نتوانست از بهار مخفی کند .
با ناراحتی که سعی در پنهان آن داشت به سمت صندوق رفت . به بهار اشاره کرد با بهرام تماس
بگیرد تا به
سراغشان بیاید .
بهار حال او را درک میکرد . حضور زن اول بهرام برای رؤیا سخت و نفس گیر بود . بعد از تماس
با پدرش کنار رؤیا ایستاد .
بازوی او را لمس کرد و با مهربانی که در ذاتش بود گفت :
- من امشب دو مادر دارم . شما بیشتر از مادرم زحمتم رو کشیدین . جای شما با هیچ کس پر
نمیشه . اونم جای خودشو داره . پس فکر نکنین اون اومده جای شما رو بگیره .
رؤیا لبخند کمرنگی روی لبش نشست . چقدر دل این دختر بزرگ بود . باورش نمیشد منظور او را
فهمیده باشد . خوشحال بود جوابی که دوست داشت بشنود ، شنیده بود .همین هم راضیش میکرد
.
با وارد شدن به خونه باغ آقا جون ، اولین نفر که جلوی چشمش آمد خود آقاجون بود که کنار
جمشید خان ایستاده بود
دیگر جمشید خان برایش یک عموی پدر نبود . مهر و محبت او را به دل نشانده بود . دستش به
دستگیره ی در نرسیده بود که صدای بهرام او را بی حرکت در جای خود نشاند .
- ببین دخترم من به تو اعتماد دارم . ما از این جمع های خانوادگی زیاد داشتیم که همه با هم و
دور هم بودیم .
الان بغیر از خانواده ی ما دوستان و آشناهای کیان و داییت هم اومدن . میخوام مراقب باشی که
برات دردسری درست نشه . من نمیتونم توی اون جمع چهار چشمی مراقبت باشم . کاری نکن
فردا نتونی تو چشم فامیل نگاه کنی .
بهار دلخور و دلگیر از این حرفهای دو پهلو لب باز کرد تا پاسخ دهد که بهنام پرید وسط و گفت :
- خیالت راحت بابا خودم مواظبشم . نمیذارم کسی اذیتش کنه .
بهار با دلخوری گفت :
- مگه قراره چکار کنم که این حرفو میزنین بابا . شما با این حرفتون نشون دادین چقدر به من
اعتماد دارین ،که از فردا و حرف فامیل میترسین . من نه مطلقه هستم نه بیوه . من هم مثل دخترای
دیگه ... چه فرقی میکنه ؟
بهرام دستش را پشت صندلیش گذاشت . به سمت عقب چرخید و به صورت بهار نگاه کرد . به
آرامی گفت :
- برای همون» نه « که گفتی امشب کلی چشم مراقبت هستن تا بدونن علت اون» نه « کی یا چی
بوده . فهمیدی چی میگم ؟
- بله بابا اما من قبلا هم گفتم من و کیان به درد هم نمیخوردیم . اینم نشونه ش ... دو ماه و چند
روز نگذشته لباس دامادی تنشه ... اگر من لباس عروسی تنم بود... حق داشتن چنین فکری کنن .
- من هر چی بگم تو میخوای یه چیزی جواب بدی . گفتم مراقب باش بگو چشم انقدر یک به دو
کردن نداره ... ای بابا .
- چشم خیالتون راحت .
بهرام نفس عمیقی کشید و رو به رؤیا گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر