رمان #شعله_خاکستری
قسمت شصتوششم
یه ساعته دارم میگم برای روز جمعه مهمون داریم باید اتاقا رو مرتب کنی .
دل بهار هری ریخت پایین با دلهره گفت :
- قراره کی بیاد ؟
- خواهر و برادرای من میان . امیدوارم این بار دیگه مثل آدم به دورا خودتو توی اتاقت حبس
نکنی که من حوصله ی این لوس بازیا رو ندارم . ناراحتی زودتربرو خونه باغ .
صدای پدرش را از پشت سرش شنید :
- غلط میکنه تا تقی به توقی میخوره بره خونه باغ . دیگه بچه نیست که !
رو به بهار کرد و گفت :
- روز جمعه مرتب و باوقار در جمع خانواده حاضر میشی . هر حرکتی ببینم ....هر کس مقصر باشه
من میدونم و اونی
که تنش میخاره .
بهار سردرگم به حرفایی که از چپ و راست به گوشش میرسید ، گوش میداد و مانده بود چه
بگوید . تنها راه تمام شدن
این قائله ، گفتن کلمه ی همیشگی بود.
- چشم هر چی شما بگین ... بابا میشه با هم چند لحظه حرف بزنیم ؟
- بیا تو اتاقم ببینم چی میگی.
از درگاه آشپزخانه فاصله گرفت و منتظر بهار شد . بهار از کنار پدرش گذشت و وارد اتاق شد .
وسط اتاق ایستاده بود . از دلهره جانش به لبش رسیده بود . از فکر اینکه روز جمعه پسره ی
فضول وارد خانه شود و آبرویش را در جمع فامیل ببرد ،
مو به تنش سیخ میشد . باید از همان لحظه تلاشش را میکرد تا دو روز دیگر نتیجه بگیرد .
با بستن در قلبش از ترس فرو ریخت . پدرش از کنارش گذشت و لبه ی تخت نشست و با نگاهی
کنجکاو به صورت
رنگ پریده ی بهار گفت :
- مشکلی پیش اومده ؟
- راستش نه...بله ... نمیدونم چه جوری بگم ؟... بابا ببخشید ... ببخشید .........
- دِ ... بگو دیگه ... چی شده که لال مونی گرفتی؟
- بابا من میخوام ... میدونین من میخوام ...........
- اَه ... بگو دیگه معلوم نیست چیه که خودت میدونی داری چه غلطی میکنی که جرأت گفتنش رو
نداری .
بهار نفس عمیقی کشید و دستانش را در هم قفل کرد تا از لرزشش جلوگیری کند . در دلش خدا
رو صدا کرد . روی زمین
روبروی پدرش نشست تا لرزش زانوهایش باعث سقوطش نشود . لبش را با زبان تر کرد و گفت
:
- راستش بابا من میخوام ... برم سرکار . از خونه نشینی خسته شدم... راستش میخوام سرم
گرم بشه .
بهرام با دقت به صورت بهار نگاه کرد و گفت :
- اگه پول لازم داری بگو خودم ماهانه به حسابت میریزم .
- نه بابا . از بی کار نشستن خسته شدم .
- به رؤیا تو کار خونه کمک کن که در آینده هم به دردت بخوره .
بهار انگشتان دستش را بیشتردر هم فشرد و با صدایی که به زور شنیده میشد گفت:
- اون کارو که همیشه انجام میدم. یه کاری میخوام که در مورد رشته م باشه . یا شبیه اون باشه .
سرخ شدن صورت بهرام نشانه ی خوبی نبود . هر آن منتظر فریادش بود . سرش را به آرامی بالا
گرفت و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت شصتوششم
یه ساعته دارم میگم برای روز جمعه مهمون داریم باید اتاقا رو مرتب کنی .
دل بهار هری ریخت پایین با دلهره گفت :
- قراره کی بیاد ؟
- خواهر و برادرای من میان . امیدوارم این بار دیگه مثل آدم به دورا خودتو توی اتاقت حبس
نکنی که من حوصله ی این لوس بازیا رو ندارم . ناراحتی زودتربرو خونه باغ .
صدای پدرش را از پشت سرش شنید :
- غلط میکنه تا تقی به توقی میخوره بره خونه باغ . دیگه بچه نیست که !
رو به بهار کرد و گفت :
- روز جمعه مرتب و باوقار در جمع خانواده حاضر میشی . هر حرکتی ببینم ....هر کس مقصر باشه
من میدونم و اونی
که تنش میخاره .
بهار سردرگم به حرفایی که از چپ و راست به گوشش میرسید ، گوش میداد و مانده بود چه
بگوید . تنها راه تمام شدن
این قائله ، گفتن کلمه ی همیشگی بود.
- چشم هر چی شما بگین ... بابا میشه با هم چند لحظه حرف بزنیم ؟
- بیا تو اتاقم ببینم چی میگی.
از درگاه آشپزخانه فاصله گرفت و منتظر بهار شد . بهار از کنار پدرش گذشت و وارد اتاق شد .
وسط اتاق ایستاده بود . از دلهره جانش به لبش رسیده بود . از فکر اینکه روز جمعه پسره ی
فضول وارد خانه شود و آبرویش را در جمع فامیل ببرد ،
مو به تنش سیخ میشد . باید از همان لحظه تلاشش را میکرد تا دو روز دیگر نتیجه بگیرد .
با بستن در قلبش از ترس فرو ریخت . پدرش از کنارش گذشت و لبه ی تخت نشست و با نگاهی
کنجکاو به صورت
رنگ پریده ی بهار گفت :
- مشکلی پیش اومده ؟
- راستش نه...بله ... نمیدونم چه جوری بگم ؟... بابا ببخشید ... ببخشید .........
- دِ ... بگو دیگه ... چی شده که لال مونی گرفتی؟
- بابا من میخوام ... میدونین من میخوام ...........
- اَه ... بگو دیگه معلوم نیست چیه که خودت میدونی داری چه غلطی میکنی که جرأت گفتنش رو
نداری .
بهار نفس عمیقی کشید و دستانش را در هم قفل کرد تا از لرزشش جلوگیری کند . در دلش خدا
رو صدا کرد . روی زمین
روبروی پدرش نشست تا لرزش زانوهایش باعث سقوطش نشود . لبش را با زبان تر کرد و گفت
:
- راستش بابا من میخوام ... برم سرکار . از خونه نشینی خسته شدم... راستش میخوام سرم
گرم بشه .
بهرام با دقت به صورت بهار نگاه کرد و گفت :
- اگه پول لازم داری بگو خودم ماهانه به حسابت میریزم .
- نه بابا . از بی کار نشستن خسته شدم .
- به رؤیا تو کار خونه کمک کن که در آینده هم به دردت بخوره .
بهار انگشتان دستش را بیشتردر هم فشرد و با صدایی که به زور شنیده میشد گفت:
- اون کارو که همیشه انجام میدم. یه کاری میخوام که در مورد رشته م باشه . یا شبیه اون باشه .
سرخ شدن صورت بهرام نشانه ی خوبی نبود . هر آن منتظر فریادش بود . سرش را به آرامی بالا
گرفت و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت شصتوهفتم
بابا اگه خیلی باعث ناراحتیتون هستم و مزاحمم میتونی منو بفرستی پیش مامان تا از شرم
خلاص بشی...
یا میتونم خودم تنها .......
صدای فریاد بهرام صدایش را در گلو خفه کرد .
- خفه شو بهار ... اگه کار کردن انقدر برات مهمه میتونی سایت بزنی و تو خونه کار کنی.
بهار کم کم جرأت پیدا میکرد. در چشم پدرش نگاه کرد وگفت :
- اونقدر تجربه ندارم که بتونم با راه اندازی یه سایت کارمو شروع کنم. میخوام در اجتماع باشم .
- فکر میکنی در اجتماعِ پر از گند و کثافت چی در انتظارته که میترسی ازش عقب بمونی ؟ هیچی
جز داغون شدن و خرد شدن شخصیتت نصیبت نمیشه . فکر کردی برای چی دخترا رو استخدام
میکنن ؟............
کلافه از روی تخت بلند شد و عرض اتاق را قدم زد . ایستاد و گفت :
- اونا برای اینکه حقوق کمتر بدن و بیگاری بیشتر از دخترا بکشن شماها رو استخدام میکنن . چرا
شرکت ما که یه شرکت معتبره کارمندای زنش به اندازه ی انگشتای یه دستم نیست ؟ چون پول
خوب میده و مهندسای کاربلد رو استخدام میکنه.
جاهای دیگه اینطور نیست میخوان پول کم بدن و کار بیشتر تحویل بگیرن .
- اما بابا قبول کنین که همه ی دخترا بی عرضه نیستن .
- یعنی تو خیلی با عرضه ای؟! عرضه تو دو ماه پیش تو همین خونه دیدم .
بهار از روی زمین بلند شد و روبروی پدرش ایستاد . سرش را پایین انداخت و با مظلومیت خاصی
گفت :
- بابا تا حالا ازتون خواهشی نداشتم . اما الان دارم ... خواهش میکنم ... یه کم هم به فکر من و
خواسته های
من باشین . منم دوست دارم برای آینده ی خودم تصمیم بگیرم . برای هدفی که دارم تلاش کنم
... دلم میخواد
شما هم منو درک کنین .
دل بهرام از مظلومیت دخترش به درد آمد . بالحن نرمتری گفت :
- فکرامو بکنم بهت خبر میدم .
بهار شوکه شد . باورش سخت بود که پدرش به این راحتی نرمش نشان دهد . با حیرت پدرش را
نگاه کرد . از شوق زیاد گونه ی پدرش را بوسید . آخ جون بلندی گفت و خوشحال از اتاق خارج
شد .
بهرام در فکر فرو رفت . می ترسید خارج از خانه راهی برای بهار باز شود تا بیشتر از مادرش
اطلاعات به دست آورد .
میدانست با شرطی که برای آرشام گذاشته او حرفی به بهار نمیزند اما کنجکاوی های جدید بهار
او را ترسانده بود .
از طرفی محدود کردن بهار هم نتیجه ی عکس میداد .
از شبی که او را کتک زده بود دردی روی قلبش سنگینی میکرد . نمیدانست چرا دچار چنان جنونی
شده بود که
بهارش را به آن روز نشانده بود . نمیخواست دوباره او را از خود برنجاند .
با شناختی که از دخترش داشت میدانست تا بهار به چیزی نیاز نداشته باشد آن را بیان نمی کند .
اما از آینده میترسید .
با باز شدن پای آرشام و پدرش به زندگیشان یک خواب راحت نداشت، از طرفی بهناز با نیش و
کنایه دمار از روزگارش در آورده بود .
دلهره ی وجود این فامیل دردسرساز که تهدید بزرگشان همان پسرک بی پروا و گستاخ بود که با
دانستن گذشته از او باج میگرفت ، برایش آرام و قرار نگذاشته بود .
دیگر خوب و بد کارهایش را درست درک نمی کرد.به راستی تا به کی میتوانست گذشته را پنهان
کند ؟ وقتی بهار ازدواج میکرد باز هم منتظر شنیدن حرفهای او میشد یا خودش پی حقیقت
میگشت ؟
ترس از دست دادن بهار مانند ماری دور زندگیش چنبره زده بود ولی یارای تصمیم گیری درست
را نداشت . میدانست بهار موضوع را بفهمد کنارش نمی ماند .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت شصتوهفتم
بابا اگه خیلی باعث ناراحتیتون هستم و مزاحمم میتونی منو بفرستی پیش مامان تا از شرم
خلاص بشی...
یا میتونم خودم تنها .......
صدای فریاد بهرام صدایش را در گلو خفه کرد .
- خفه شو بهار ... اگه کار کردن انقدر برات مهمه میتونی سایت بزنی و تو خونه کار کنی.
بهار کم کم جرأت پیدا میکرد. در چشم پدرش نگاه کرد وگفت :
- اونقدر تجربه ندارم که بتونم با راه اندازی یه سایت کارمو شروع کنم. میخوام در اجتماع باشم .
- فکر میکنی در اجتماعِ پر از گند و کثافت چی در انتظارته که میترسی ازش عقب بمونی ؟ هیچی
جز داغون شدن و خرد شدن شخصیتت نصیبت نمیشه . فکر کردی برای چی دخترا رو استخدام
میکنن ؟............
کلافه از روی تخت بلند شد و عرض اتاق را قدم زد . ایستاد و گفت :
- اونا برای اینکه حقوق کمتر بدن و بیگاری بیشتر از دخترا بکشن شماها رو استخدام میکنن . چرا
شرکت ما که یه شرکت معتبره کارمندای زنش به اندازه ی انگشتای یه دستم نیست ؟ چون پول
خوب میده و مهندسای کاربلد رو استخدام میکنه.
جاهای دیگه اینطور نیست میخوان پول کم بدن و کار بیشتر تحویل بگیرن .
- اما بابا قبول کنین که همه ی دخترا بی عرضه نیستن .
- یعنی تو خیلی با عرضه ای؟! عرضه تو دو ماه پیش تو همین خونه دیدم .
بهار از روی زمین بلند شد و روبروی پدرش ایستاد . سرش را پایین انداخت و با مظلومیت خاصی
گفت :
- بابا تا حالا ازتون خواهشی نداشتم . اما الان دارم ... خواهش میکنم ... یه کم هم به فکر من و
خواسته های
من باشین . منم دوست دارم برای آینده ی خودم تصمیم بگیرم . برای هدفی که دارم تلاش کنم
... دلم میخواد
شما هم منو درک کنین .
دل بهرام از مظلومیت دخترش به درد آمد . بالحن نرمتری گفت :
- فکرامو بکنم بهت خبر میدم .
بهار شوکه شد . باورش سخت بود که پدرش به این راحتی نرمش نشان دهد . با حیرت پدرش را
نگاه کرد . از شوق زیاد گونه ی پدرش را بوسید . آخ جون بلندی گفت و خوشحال از اتاق خارج
شد .
بهرام در فکر فرو رفت . می ترسید خارج از خانه راهی برای بهار باز شود تا بیشتر از مادرش
اطلاعات به دست آورد .
میدانست با شرطی که برای آرشام گذاشته او حرفی به بهار نمیزند اما کنجکاوی های جدید بهار
او را ترسانده بود .
از طرفی محدود کردن بهار هم نتیجه ی عکس میداد .
از شبی که او را کتک زده بود دردی روی قلبش سنگینی میکرد . نمیدانست چرا دچار چنان جنونی
شده بود که
بهارش را به آن روز نشانده بود . نمیخواست دوباره او را از خود برنجاند .
با شناختی که از دخترش داشت میدانست تا بهار به چیزی نیاز نداشته باشد آن را بیان نمی کند .
اما از آینده میترسید .
با باز شدن پای آرشام و پدرش به زندگیشان یک خواب راحت نداشت، از طرفی بهناز با نیش و
کنایه دمار از روزگارش در آورده بود .
دلهره ی وجود این فامیل دردسرساز که تهدید بزرگشان همان پسرک بی پروا و گستاخ بود که با
دانستن گذشته از او باج میگرفت ، برایش آرام و قرار نگذاشته بود .
دیگر خوب و بد کارهایش را درست درک نمی کرد.به راستی تا به کی میتوانست گذشته را پنهان
کند ؟ وقتی بهار ازدواج میکرد باز هم منتظر شنیدن حرفهای او میشد یا خودش پی حقیقت
میگشت ؟
ترس از دست دادن بهار مانند ماری دور زندگیش چنبره زده بود ولی یارای تصمیم گیری درست
را نداشت . میدانست بهار موضوع را بفهمد کنارش نمی ماند .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت شصتوهشتم
روز جمعه فرا رسید . از صبح تا ظهر پا به پای رؤیا کار کرده بود . خانه از تمیزی برق میزد . بوی
عطر غذا مشامش را نوازش میکرد. لبخند از روی لبان بهار دور نمیشد . برای اولین بار بود که این
همه ذوق و شوق داشت .
اجازه رفتن به سرکار را صبح از زبان رؤیا شنیده بود . گفته بود پدرش با او شرط و شروطی هم
دارد . منتظر بود پدرش لب باز کند و ازشرایطش بگوید .
خودش میدانست هر شرطی بگوید قبول میکند تا از این زندان تنهایی نجات پیدا کند . از این که
با پافشاری به
خواسته اش رسیده بود از ته دل شاد بود . احساس پیروزی میکرد و این احساس ، برایش لذت
بخش بود.
در گوشه ای از ذهنش این شادی را مدیون آن مرد سمج و فضول میدانست . تازه در یافته بود
چیزی که بدون حمایت دیگران به آن رسیده چه دلنشین تر از زمانیست که بخاطر حمایت دیگری
به آن برسد .
صدای آیفون خبر از آمدن مهمان هایی میداد که برای بهار حضورشان خوشایند نبود .اماامروز
بخاطرحال خوبی که داشت
برایش روز خوبی بود . هیچ کس و هیچ چیز نمی توانست این حال خوبش را زایل کند .
با سلام سلام مهمانها شالش را روی سرش محکم کرد . کنار رؤیا ایستاد و سلام داد . خواهر و
دوزن برادر رؤیا با تعجب به بهار خیره شدن و بعد از سلام و احوالپرسی ، ریما خواهر رؤیا گفت :
- به به چشممون به جمال شاهزاده خانوم روشن شد
رو به بهرام کردو گفت :
- بهرام خان این حضور غافلگیرانه رو مدیون چی هستیم ؟
نرسیده نیش و کنایه آغاز شده بود . همه میدانستند بعد از اینکه بهار به پسر ریما جواب رد داد آن
دو مانند کارد و پنیر بودند . برای همین بهار مدتها بود در جمع این خانواده حاضر نمیشد تا نیش و
کنایه نشنود .
بهرام سرش را تکان داد و گفت :
- ریما خانوم لطفا گذشته ها رو دور بریزین و امروز رو خوش باشین .
رو به رؤیا کرد و با اخمی گفت :
- رؤیا میدونه من اعصاب ندارم . امیدوارم موردی پیش نیاد که باعث شرمندگی من بشه .
ریما نیشخندی زد و از کنارش گذشت . بهار از این حمایت پدرانه در دلش قند آب میشد .
اما دختران ریما و پسر دردانه اش بچه مارهایی بودند که راه نیش زدن را از مادرشان خوب یاد
گرفته بودند .
هر کدام با ناز ، پشت چشمی برایش نازک کردند و با سلام آرامی از کنارش گذشتند . بهار هم
مانند خودشان رفتار
میکرد . برایش مهم نبود نظرشان در مورد او چه میباشد .
سالها بدون دلیل قضاوتش کرده بودند. به رفتارشان عادت داشت . بعد از احوالپرسی با برادران و
دیگر افراد خانواده به آشپزخانه پناه برد.
شربت را در لیوان های پایه بلند ریخت و برای پذیرایی از آشپزخانه خارج شد . بهنام با دیدن
اوضاع خانواده ی مادریش
از جا برخاست . سینی را از دست بهار گرفت و آرام گفت :
- آبجی تو برو بشین خودم تعارف میکنم .
بهار اشک ذوق از محبت برادر نوجوانش در چشمانش حلقه زد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت شصتوهشتم
روز جمعه فرا رسید . از صبح تا ظهر پا به پای رؤیا کار کرده بود . خانه از تمیزی برق میزد . بوی
عطر غذا مشامش را نوازش میکرد. لبخند از روی لبان بهار دور نمیشد . برای اولین بار بود که این
همه ذوق و شوق داشت .
اجازه رفتن به سرکار را صبح از زبان رؤیا شنیده بود . گفته بود پدرش با او شرط و شروطی هم
دارد . منتظر بود پدرش لب باز کند و ازشرایطش بگوید .
خودش میدانست هر شرطی بگوید قبول میکند تا از این زندان تنهایی نجات پیدا کند . از این که
با پافشاری به
خواسته اش رسیده بود از ته دل شاد بود . احساس پیروزی میکرد و این احساس ، برایش لذت
بخش بود.
در گوشه ای از ذهنش این شادی را مدیون آن مرد سمج و فضول میدانست . تازه در یافته بود
چیزی که بدون حمایت دیگران به آن رسیده چه دلنشین تر از زمانیست که بخاطر حمایت دیگری
به آن برسد .
صدای آیفون خبر از آمدن مهمان هایی میداد که برای بهار حضورشان خوشایند نبود .اماامروز
بخاطرحال خوبی که داشت
برایش روز خوبی بود . هیچ کس و هیچ چیز نمی توانست این حال خوبش را زایل کند .
با سلام سلام مهمانها شالش را روی سرش محکم کرد . کنار رؤیا ایستاد و سلام داد . خواهر و
دوزن برادر رؤیا با تعجب به بهار خیره شدن و بعد از سلام و احوالپرسی ، ریما خواهر رؤیا گفت :
- به به چشممون به جمال شاهزاده خانوم روشن شد
رو به بهرام کردو گفت :
- بهرام خان این حضور غافلگیرانه رو مدیون چی هستیم ؟
نرسیده نیش و کنایه آغاز شده بود . همه میدانستند بعد از اینکه بهار به پسر ریما جواب رد داد آن
دو مانند کارد و پنیر بودند . برای همین بهار مدتها بود در جمع این خانواده حاضر نمیشد تا نیش و
کنایه نشنود .
بهرام سرش را تکان داد و گفت :
- ریما خانوم لطفا گذشته ها رو دور بریزین و امروز رو خوش باشین .
رو به رؤیا کرد و با اخمی گفت :
- رؤیا میدونه من اعصاب ندارم . امیدوارم موردی پیش نیاد که باعث شرمندگی من بشه .
ریما نیشخندی زد و از کنارش گذشت . بهار از این حمایت پدرانه در دلش قند آب میشد .
اما دختران ریما و پسر دردانه اش بچه مارهایی بودند که راه نیش زدن را از مادرشان خوب یاد
گرفته بودند .
هر کدام با ناز ، پشت چشمی برایش نازک کردند و با سلام آرامی از کنارش گذشتند . بهار هم
مانند خودشان رفتار
میکرد . برایش مهم نبود نظرشان در مورد او چه میباشد .
سالها بدون دلیل قضاوتش کرده بودند. به رفتارشان عادت داشت . بعد از احوالپرسی با برادران و
دیگر افراد خانواده به آشپزخانه پناه برد.
شربت را در لیوان های پایه بلند ریخت و برای پذیرایی از آشپزخانه خارج شد . بهنام با دیدن
اوضاع خانواده ی مادریش
از جا برخاست . سینی را از دست بهار گرفت و آرام گفت :
- آبجی تو برو بشین خودم تعارف میکنم .
بهار اشک ذوق از محبت برادر نوجوانش در چشمانش حلقه زد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت شصتونهم
ممنون داداشی خودم پذیرایی میکنم .
بهنام اخمی کرد و آرام گفت :
- برو بشین نمیخوام جلوی این فامیل دولا بشی و چیزی تعارفشون کنی .
بهار با خوشحالی سینی را به دست بهنام سپرد و کنار پدرش نشست تا از نگاه های رامین و نیش
و کنایه های خواهرانش راحت باشد . اما ریما زبانش آرام نمی گرفت .
- رؤیا جون عرضه نداشتی یه دختر تربیت کنی که بتونه از مهمونات پذیرایی کنه . خدا بداد پسری
برسه که داماد این خونه میشه .
بهرام زیر لب لا اله الا الله گفت و رؤیا برای اینکه شر درست نشود گفت :
- ریما جون بهنام بخاطر علاقه ش به خواهرش میخواد کمکش کنه .
بهنام بدون فکر کردن رو به خاله اش کرد و گفت :
- آبجی من که نباید جلوی هر کسی دولا راست بشه .
خشم نگاه ریما، رؤیا را بر آن داشت تا حرف را عوض کند .
- راستی رامین جان از محل کار جدیدت راضی هستی ؟
با همین جمله و تعاریف رامین از محل کارش نگاه ها از روی بهار برداشته شد . نفسش را آسوده
رها کرد و به آشپزخانه
پناهنده شد.
ظرفهای ناهار را خشک کرده و در کابینت میچید که زنگ آپارتمان زده شد . یعنی کسی پشت در
بود که از طبقه ی پایین ، پشت در خانه آنها آمده بود .
با خیال راحت در را باز کرد و با چهره ی سرد و خشن آرشام مواجه شد . نفس در سینه اش حبس
شد . فراموش کرده بود به او خبر بدهد . هر چند که اصلا برایش مهم هم نبود. اما چهره ی برزخی
آرشام ترس به دلش انداخت .
با ترس نگاهی به پشت سر انداخت و آرام گفت
توروخدا برو مهمون داریم .
آرشام مانند خودش آرام گفت :
- من با مهموناتون کاری ندارم بگو بابات بیاد دم در.
- بابا قبول کرد. دیگه نیازی نیست شما دخالت کنی .
آرشام نیشخندی زد و گفت :
- جداً.
بهار با التماس نگاهش کرد و گفت :
- اگه بابام بفهمه من با حرف شما ازش اجازه گرفتم اجازه مو لغو میکنه . خواهش
میکنم.................
- بهار کیه دم در ... چرا دعوتش نمیکنی بیاد داخل ؟
بهار از جلوی در کنار کشید و پدرش رودروی آرشام قرار گرفت . اخم هایش در هم رفت . آرشام
لبخندی زد .
دستش را جلو آورد و گفت :
- سلام بهرام خان اومده بودم خودتون رو ببینم که مهمون دارین و مزاحم نمیشم . فقط یه عرض
خصوصی دارم که وقت دیگه مزاحمتون میشم .
- موضوعی پیش اومده ؟
- کار مهمی پیش اومده که باید حتما با هم حرف بزنیم.
رنگ بهار پرید ، از این عرض خصوصی که از زبان آرشام بیرون آمد. در دل کلی لعن و نفرین
نثارش کرد . با اخم وبدون خداحافظی از جلوی در کنار رفت .
رؤیا با دیدن رنگ و روی پریده ی بهار نزدیک آمد و به آرامی گفت :
- چه گندی بالا اوردی که رنگت اینجور پریده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت شصتونهم
ممنون داداشی خودم پذیرایی میکنم .
بهنام اخمی کرد و آرام گفت :
- برو بشین نمیخوام جلوی این فامیل دولا بشی و چیزی تعارفشون کنی .
بهار با خوشحالی سینی را به دست بهنام سپرد و کنار پدرش نشست تا از نگاه های رامین و نیش
و کنایه های خواهرانش راحت باشد . اما ریما زبانش آرام نمی گرفت .
- رؤیا جون عرضه نداشتی یه دختر تربیت کنی که بتونه از مهمونات پذیرایی کنه . خدا بداد پسری
برسه که داماد این خونه میشه .
بهرام زیر لب لا اله الا الله گفت و رؤیا برای اینکه شر درست نشود گفت :
- ریما جون بهنام بخاطر علاقه ش به خواهرش میخواد کمکش کنه .
بهنام بدون فکر کردن رو به خاله اش کرد و گفت :
- آبجی من که نباید جلوی هر کسی دولا راست بشه .
خشم نگاه ریما، رؤیا را بر آن داشت تا حرف را عوض کند .
- راستی رامین جان از محل کار جدیدت راضی هستی ؟
با همین جمله و تعاریف رامین از محل کارش نگاه ها از روی بهار برداشته شد . نفسش را آسوده
رها کرد و به آشپزخانه
پناهنده شد.
ظرفهای ناهار را خشک کرده و در کابینت میچید که زنگ آپارتمان زده شد . یعنی کسی پشت در
بود که از طبقه ی پایین ، پشت در خانه آنها آمده بود .
با خیال راحت در را باز کرد و با چهره ی سرد و خشن آرشام مواجه شد . نفس در سینه اش حبس
شد . فراموش کرده بود به او خبر بدهد . هر چند که اصلا برایش مهم هم نبود. اما چهره ی برزخی
آرشام ترس به دلش انداخت .
با ترس نگاهی به پشت سر انداخت و آرام گفت
توروخدا برو مهمون داریم .
آرشام مانند خودش آرام گفت :
- من با مهموناتون کاری ندارم بگو بابات بیاد دم در.
- بابا قبول کرد. دیگه نیازی نیست شما دخالت کنی .
آرشام نیشخندی زد و گفت :
- جداً.
بهار با التماس نگاهش کرد و گفت :
- اگه بابام بفهمه من با حرف شما ازش اجازه گرفتم اجازه مو لغو میکنه . خواهش
میکنم.................
- بهار کیه دم در ... چرا دعوتش نمیکنی بیاد داخل ؟
بهار از جلوی در کنار کشید و پدرش رودروی آرشام قرار گرفت . اخم هایش در هم رفت . آرشام
لبخندی زد .
دستش را جلو آورد و گفت :
- سلام بهرام خان اومده بودم خودتون رو ببینم که مهمون دارین و مزاحم نمیشم . فقط یه عرض
خصوصی دارم که وقت دیگه مزاحمتون میشم .
- موضوعی پیش اومده ؟
- کار مهمی پیش اومده که باید حتما با هم حرف بزنیم.
رنگ بهار پرید ، از این عرض خصوصی که از زبان آرشام بیرون آمد. در دل کلی لعن و نفرین
نثارش کرد . با اخم وبدون خداحافظی از جلوی در کنار رفت .
رؤیا با دیدن رنگ و روی پریده ی بهار نزدیک آمد و به آرامی گفت :
- چه گندی بالا اوردی که رنگت اینجور پریده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت هفتادم
بغض راه گلویش را گرفت . سری تکان داد و به اتاقش پناه برد . روی تخت نشست و موهایش را
به چنگ کشید .
تا به کی باید جواب هر رنگ به رنگ شدنی را پس میداد ؟
دردهایی که در دلش بود هیچ همدرد و سنگ صبوری نداشت . اما به اندازه ی کافی زخم زن و
دلشکن دورش ریخته بود .
صدای ویبره ی گوشی حواسش را به سمت گوشی کشاند .نام کیوان بعد از مدتها دل نازکش را
تلنگری زد . بی معرفتی نثار کیوان کرد . پیام را باز کرد .
» سلام . خوبی بهار؟ نمیدونستم برگشتی خونه .خیلی بی معرفت شدی که بهم خبر ندادی . از
دستت شکارم خیلی زیاد«
دوباره گوشی در دستش لرزید و پیام جدید رسید .
» بهار این پسره اومده بالا چه کار؟!«
بهار دلش نیامد جوابش را ندهد .
» سلام . خودت میدونی در قرنطینه به سر میبرم پس فهمیدن تو دردی رو دوا نمی کرد . اون پسر
با بابا کار داره «
سریع جوابش رسید .
» بهار متاسفم که این فاصله بینمون افتاد . کمی صبور باش کیان که بره همه یادشون میره و وضع
بهتر میشه «
بغضش ترکید . اشک روی گونه اش سرازیر شد . او هم از رفتن کیان میگفت . انگار نه انگار
بهاری وجود داشته و هست .
کیوان که فهمیده بود کیان با او چه کرده پس چرا با یادآوری این موضوع داغ دلش را تازه میکرد .
ضربه ای به در خورد .
سریع اشکش را پاک کرد . شالش را روی سرش کشید.
- بله ؟
خانوم خوشگله تنهایی!
لای در باز شد . سر رامین به اتاق سرک کشید . بهار با ناراحتی از جا برخاست و به طرف در رفت
. طوری ایستاد که
راه وارد شدن رامین بسته شود .
- امرتون ؟
- دلم گرفت چرا خودت رو انقدر از ما قایم میکنی ؟
- سرم درد میکنه و حوصله سروصدا ندارم اومدم استراحت کنم .
- پس میام پیشت تا تنها نباشی .
چشمانش را گرد کرد و با خشم گفت :
- خیلی پرروئی ... برو تا بابام ندیده .
وقیحانه خندید و با دست در را با فشاری باز کرد . سریع وارد اتاق شد و گفت :
- خوشبختانه باباجونت رفع زحمت کرد و با اون پسره رفت بیرون .
بهار از ترس مثل بید می لرزید . آب دهانش را به زحمت قورت داد و گفت :
- برو گمشو بیرون . وگرنه جیغ میزنم .
رامین اطراف اتاقش را نگاهی انداخت و گفت :
- خب بزن . هر کس در باز کنه میفهمه من مشکلی ندارم . نه نزدیکت شدم ......
با نگاه معنا داری گفت :
- نه کار خلاف شرع انجام میدم . تازه آبروی خودت میره که میخواستی همه رو دچار سوءتفاهم
کنی .
- خیلی رو داری . من که کاری با شما و خانواده تون ندارم چی از جونم میخوای ؟
- هیچی ... فقط میخوام کمی حرف بزنیم . فکر نکن خیلی تحفه هستی و اومدم به پات بیوفتم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت هفتادم
بغض راه گلویش را گرفت . سری تکان داد و به اتاقش پناه برد . روی تخت نشست و موهایش را
به چنگ کشید .
تا به کی باید جواب هر رنگ به رنگ شدنی را پس میداد ؟
دردهایی که در دلش بود هیچ همدرد و سنگ صبوری نداشت . اما به اندازه ی کافی زخم زن و
دلشکن دورش ریخته بود .
صدای ویبره ی گوشی حواسش را به سمت گوشی کشاند .نام کیوان بعد از مدتها دل نازکش را
تلنگری زد . بی معرفتی نثار کیوان کرد . پیام را باز کرد .
» سلام . خوبی بهار؟ نمیدونستم برگشتی خونه .خیلی بی معرفت شدی که بهم خبر ندادی . از
دستت شکارم خیلی زیاد«
دوباره گوشی در دستش لرزید و پیام جدید رسید .
» بهار این پسره اومده بالا چه کار؟!«
بهار دلش نیامد جوابش را ندهد .
» سلام . خودت میدونی در قرنطینه به سر میبرم پس فهمیدن تو دردی رو دوا نمی کرد . اون پسر
با بابا کار داره «
سریع جوابش رسید .
» بهار متاسفم که این فاصله بینمون افتاد . کمی صبور باش کیان که بره همه یادشون میره و وضع
بهتر میشه «
بغضش ترکید . اشک روی گونه اش سرازیر شد . او هم از رفتن کیان میگفت . انگار نه انگار
بهاری وجود داشته و هست .
کیوان که فهمیده بود کیان با او چه کرده پس چرا با یادآوری این موضوع داغ دلش را تازه میکرد .
ضربه ای به در خورد .
سریع اشکش را پاک کرد . شالش را روی سرش کشید.
- بله ؟
خانوم خوشگله تنهایی!
لای در باز شد . سر رامین به اتاق سرک کشید . بهار با ناراحتی از جا برخاست و به طرف در رفت
. طوری ایستاد که
راه وارد شدن رامین بسته شود .
- امرتون ؟
- دلم گرفت چرا خودت رو انقدر از ما قایم میکنی ؟
- سرم درد میکنه و حوصله سروصدا ندارم اومدم استراحت کنم .
- پس میام پیشت تا تنها نباشی .
چشمانش را گرد کرد و با خشم گفت :
- خیلی پرروئی ... برو تا بابام ندیده .
وقیحانه خندید و با دست در را با فشاری باز کرد . سریع وارد اتاق شد و گفت :
- خوشبختانه باباجونت رفع زحمت کرد و با اون پسره رفت بیرون .
بهار از ترس مثل بید می لرزید . آب دهانش را به زحمت قورت داد و گفت :
- برو گمشو بیرون . وگرنه جیغ میزنم .
رامین اطراف اتاقش را نگاهی انداخت و گفت :
- خب بزن . هر کس در باز کنه میفهمه من مشکلی ندارم . نه نزدیکت شدم ......
با نگاه معنا داری گفت :
- نه کار خلاف شرع انجام میدم . تازه آبروی خودت میره که میخواستی همه رو دچار سوءتفاهم
کنی .
- خیلی رو داری . من که کاری با شما و خانواده تون ندارم چی از جونم میخوای ؟
- هیچی ... فقط میخوام کمی حرف بزنیم . فکر نکن خیلی تحفه هستی و اومدم به پات بیوفتم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹
🍃🌹عید قربان
با نماز و عبادتش با
ذکر و دعایش🙏
با قربانى وصدقات
واحسانش🌹🍃
بسترى براى جارى ساختن
مفهوم عبودیت وبندگیست🌹🍃
این عید بندگی❤️
پیشاپیش بر شما مبارک🌹🎊🌹
@kadbanoiranii
🍃🌹عید قربان
با نماز و عبادتش با
ذکر و دعایش🙏
با قربانى وصدقات
واحسانش🌹🍃
بسترى براى جارى ساختن
مفهوم عبودیت وبندگیست🌹🍃
این عید بندگی❤️
پیشاپیش بر شما مبارک🌹🎊🌹
@kadbanoiranii
در این شب زیبـا✨
آرزو می کنم
همه خوبی های دنیا✨
مـال شمـا باشـه
دلتون شـاد باشـه
غمی توی دلتون نشینه✨
خـنـده از لـب
قشنگتون پـاک نشـه
و دنیـا بـه کامتون باشـه✨
شبتون زیبـا و در پناه خــدا ✨
@kadbanoiranii
🕊♥️♥️🕊
آرزو می کنم
همه خوبی های دنیا✨
مـال شمـا باشـه
دلتون شـاد باشـه
غمی توی دلتون نشینه✨
خـنـده از لـب
قشنگتون پـاک نشـه
و دنیـا بـه کامتون باشـه✨
شبتون زیبـا و در پناه خــدا ✨
@kadbanoiranii
🕊♥️♥️🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💜 بسم الله الرحمن الرحیم 💜
♥️روزتون پرازگل
♥️امروز از خدامیخواهم
♥️هرآنچه بهترین
♥️هست برایتان رقم بزند
♥️ روزی فراوان
♥️ دلی خوش
♥️و شادیهای بی پایان
♥️سلام✋صبحتون☀️بخیر
♥️کامتون عسل🍯
❤️عیدتونمبارک❤️
@kadbanoiranii
♥️روزتون پرازگل
♥️امروز از خدامیخواهم
♥️هرآنچه بهترین
♥️هست برایتان رقم بزند
♥️ روزی فراوان
♥️ دلی خوش
♥️و شادیهای بی پایان
♥️سلام✋صبحتون☀️بخیر
♥️کامتون عسل🍯
❤️عیدتونمبارک❤️
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️🌸بزرگی میگفت زندگی مثل آب توی
🌸🎀ليوانه ترک خورده می مونه
❤️🌸بخوری تموم ميشه
🌸🎀نخوری حروم ميشه
❤️🌸از زندگيت لذت ببر
🌸🎀چون درهرصورت تموم ميشه
❤️🌸زندگیتون زیبا
🌸🎀 @kadbanouranii 🎀🌸
🌸🎀ليوانه ترک خورده می مونه
❤️🌸بخوری تموم ميشه
🌸🎀نخوری حروم ميشه
❤️🌸از زندگيت لذت ببر
🌸🎀چون درهرصورت تموم ميشه
❤️🌸زندگیتون زیبا
🌸🎀 @kadbanouranii 🎀🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گام_به_گام_خامه_کشی_کیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#گام_به_گام_خامه_کشی_کیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیک_انبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیک_انبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#پارفه_بیسکوییت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارفه_بیسکوییت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خشک_کردن_آلبالو
رو اینجوری خشک کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خشک_کردن_آلبالو
رو اینجوری خشک کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فيلم_آموزشي
#فیلم_حکاکی_روی_برگ_کاهو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فیلم_حکاکی_روی_برگ_کاهو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#فیلم_نان_بربری_در_خانه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فیلم_نان_بربری_در_خانه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خیارشور یک روزه درست کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خیارشور یک روزه درست کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
این کیک کافی شاپی خوشمزه ترین و راحت ترین کیک دنیااست حتماا درستش کنید.
🍒🍫🍒🍫🍒🍫
اومدم با یک اموزش کیک کافی شاپی جذاب دیگه🍒🍒🍒
هم خیلی خوشمزس 😋هم خیلی راحته😀
وهم خیلی مناسب برای کیک های تولد🎂
#کیک_کافی_شاپی_بلک_فارست🍒
مواد لازم:
تخم مرغ ۳عدد
وانیل یک چهارم ق چ
شکر ۱پیمانه
روغن مایع ۱/۲پیمانه
شیر ولرم ۱پیمانه
شکلات اب شده ۱پیمانه
ارد ۲پیمانه
پودر کاکائو ۱/۲پیمانه
بکینگ پودر ۱ق چ
مواد لازم بین کیک:
خامه قنادی
کمپوت گیلاس
سس گاناژ
و ترکیب اب و پودر شربت برای مرطوب کردن
نکات:
❤️🔥زمان پخت کیک ۴۰ دقیقه فر ۱۸۰ درجه
❤️🔥من از ۲قالب ۱۵ سانت استفاده کردم شما میتوانید از بک قالب ۲۳سانت استفاده کنید
کف قالب فقط کاغذ روغنی انداختیم❤️🔥
فیلینگ فقط گیلاس و البالو باید باشه نه چیز دیگه ای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🍒🍫🍒🍫🍒🍫
اومدم با یک اموزش کیک کافی شاپی جذاب دیگه🍒🍒🍒
هم خیلی خوشمزس 😋هم خیلی راحته😀
وهم خیلی مناسب برای کیک های تولد🎂
#کیک_کافی_شاپی_بلک_فارست🍒
مواد لازم:
تخم مرغ ۳عدد
وانیل یک چهارم ق چ
شکر ۱پیمانه
روغن مایع ۱/۲پیمانه
شیر ولرم ۱پیمانه
شکلات اب شده ۱پیمانه
ارد ۲پیمانه
پودر کاکائو ۱/۲پیمانه
بکینگ پودر ۱ق چ
مواد لازم بین کیک:
خامه قنادی
کمپوت گیلاس
سس گاناژ
و ترکیب اب و پودر شربت برای مرطوب کردن
نکات:
❤️🔥زمان پخت کیک ۴۰ دقیقه فر ۱۸۰ درجه
❤️🔥من از ۲قالب ۱۵ سانت استفاده کردم شما میتوانید از بک قالب ۲۳سانت استفاده کنید
کف قالب فقط کاغذ روغنی انداختیم❤️🔥
فیلینگ فقط گیلاس و البالو باید باشه نه چیز دیگه ای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_بلک_فارست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_بلک_فارست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_بلک_فارست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_بلک_فارست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر