#مربای_گردو :
گردو تازه..۴۰عدد(میتونید مغزگردو خشک رو هم خیس کنید چند ساعت و پوسته روی مغز گردو رو ازش جدا کنید
شکر...یک لیوان
زعفران سابیده...هربیشتر خوشرنگتر
هل سابیده ...۴عدد(یا یه قاشق عرق هل عالی)
گلاب دوآتیشه ...دوق غذاخوری
آب ...یک لیوان
آبلیموتازه...یک قاشق غذاخوری(برای اینکه شکرک نزنه)
حتما پوسته روی مغز گردوهای تازه رو جدا کنید و کنار بذارید
درادامه شکر+آب+گلاب+زعفران+هل+آبلیمورو بذارید روی حرارت ملایم تا جوش بیاد بعد بهش مغز گردوهارو اضافه کنید و زمان بدید تا به آرامی شهد قوام بیاد(قاشق رو توی شربت بزنید اگر قطره شربت باسرعت ازش چکه نکرد یعنی قوام اومده)وشعله ارو خاموش کنید
بعد سرد شدن مربا اون رو در ظرف مناسب بکشید و بزارید توی یخچال😊
نوووش جااان
پ.ن:دقت کنید شربت مربا بعد خنک شدن غلیظ تر میشه پس روی حرارت نذارید خیلی غلیظ شه چون بعد خنک شد کاملا سفت میشه وخوب نمیشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
گردو تازه..۴۰عدد(میتونید مغزگردو خشک رو هم خیس کنید چند ساعت و پوسته روی مغز گردو رو ازش جدا کنید
شکر...یک لیوان
زعفران سابیده...هربیشتر خوشرنگتر
هل سابیده ...۴عدد(یا یه قاشق عرق هل عالی)
گلاب دوآتیشه ...دوق غذاخوری
آب ...یک لیوان
آبلیموتازه...یک قاشق غذاخوری(برای اینکه شکرک نزنه)
حتما پوسته روی مغز گردوهای تازه رو جدا کنید و کنار بذارید
درادامه شکر+آب+گلاب+زعفران+هل+آبلیمورو بذارید روی حرارت ملایم تا جوش بیاد بعد بهش مغز گردوهارو اضافه کنید و زمان بدید تا به آرامی شهد قوام بیاد(قاشق رو توی شربت بزنید اگر قطره شربت باسرعت ازش چکه نکرد یعنی قوام اومده)وشعله ارو خاموش کنید
بعد سرد شدن مربا اون رو در ظرف مناسب بکشید و بزارید توی یخچال😊
نوووش جااان
پ.ن:دقت کنید شربت مربا بعد خنک شدن غلیظ تر میشه پس روی حرارت نذارید خیلی غلیظ شه چون بعد خنک شد کاملا سفت میشه وخوب نمیشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزئین_زیبا_با_شکلات
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#تزئین_زیبا_با_شکلات
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گل_با_میوه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#گل_با_میوه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_انجیر_ترکیه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#شیرینی_انجیر_ترکیه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#شيريني_انجير_ترکیه:
مواد لازم خمير:
٢٥٠ گرم كره
اليوان ماست
١ فنجان چاي خوري پودر قند
١قاشق غذاخوري سركه
بكينگ پودر
آرد به ميزان لازم
مواد لازم داخل شيريني:
١٠ عدد انجير
دارچين
پسته
مواد خمير را با هم مخلوط ميكنيم تا خمير نرمي بدست آيد سپس براي استراحت آن را كنار ميگذاريم.
براي داخل شيريني نيز انجير هارا با ميكسر له كرده و به آن پسته و دارچين اضافه ميكنيم. مانند فيلم خمير را به چندين قسمت تقسيم كرده سپس انجير ها را درون آن قرار ميدهيم سپس درون فر با ١٨٠ درجه ميپزيم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم خمير:
٢٥٠ گرم كره
اليوان ماست
١ فنجان چاي خوري پودر قند
١قاشق غذاخوري سركه
بكينگ پودر
آرد به ميزان لازم
مواد لازم داخل شيريني:
١٠ عدد انجير
دارچين
پسته
مواد خمير را با هم مخلوط ميكنيم تا خمير نرمي بدست آيد سپس براي استراحت آن را كنار ميگذاريم.
براي داخل شيريني نيز انجير هارا با ميكسر له كرده و به آن پسته و دارچين اضافه ميكنيم. مانند فيلم خمير را به چندين قسمت تقسيم كرده سپس انجير ها را درون آن قرار ميدهيم سپس درون فر با ١٨٠ درجه ميپزيم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#گاناش_کشی_اصولی
مواد لازم:
شکلات تلخ کارات ۵۰۰ گرم
خامه صبحانه به دمای محیط رسیده ۲۰۰ گرم
پلکسی ۲ عدد که از قطر کیک نیم سانت بزرگتر باشد
کیک آسترکشی فریز شده
🔴نکته:
برای گاناش کشی کیک ، حتما بعد از آسترکشی، از چند ساعت قبل کیک را درون فریزر بگذارید. حتی میتوانید از چند روز قبل هم کیک را آماده کرده و درون فریزر قرار دهید
برای صاف کردن گاناش حتمأ از کاردک گاناش استفاده کنید
از این گاناش برای ماسوره زدن هم میتوانید استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم:
شکلات تلخ کارات ۵۰۰ گرم
خامه صبحانه به دمای محیط رسیده ۲۰۰ گرم
پلکسی ۲ عدد که از قطر کیک نیم سانت بزرگتر باشد
کیک آسترکشی فریز شده
🔴نکته:
برای گاناش کشی کیک ، حتما بعد از آسترکشی، از چند ساعت قبل کیک را درون فریزر بگذارید. حتی میتوانید از چند روز قبل هم کیک را آماده کرده و درون فریزر قرار دهید
برای صاف کردن گاناش حتمأ از کاردک گاناش استفاده کنید
از این گاناش برای ماسوره زدن هم میتوانید استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گاناش_کشی_اصولی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#گاناش_کشی_اصولی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#فیلم_دیزاین_دستمال_سفره (به شکل گل زیبا )
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فیلم_دیزاین_دستمال_سفره (به شکل گل زیبا )
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#قورمه_گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#قورمه_گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سمبوسه_گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سمبوسه_گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#مربا_آلو_سیاه
آلو سیاه۱ کیلو
شکر نیم کیلو
آب ۲ لیوان
آلوهای سفت و خوشگل و ترجیحا دم دار را واسه این مربا استفاده کنید. کمی آب جوش روی آلوها بریزید و بعد آن ها را داخل آب سرد بریزید تا پوست آن راحت جدا شود. اگه دم های آن ها جدا نشود بهتر است.
حالا آلوها را داخل ظرف لعابی بریزید و لا به لای آن شکر بپاشید و ۴ یا ۵ ساعت بگذارید بماند تا آب بیندازد.
آلوها را در بیارید و شکر آب شده را با ۲ لیوان آب بگذارید روی حرارت تا شربت کمی قوام بیاید.
آلوها را بریزید داخل شربت و بگذارید حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه بپزد اما له نشود (زمان پخت، بستگی به سفتی آلوها دارد)
کف آن را بگیرید و مربای خوشمزه و خوشگلتان که آماده شد بگذارید خنک شود و داخل ظرف بریزید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
آلو سیاه۱ کیلو
شکر نیم کیلو
آب ۲ لیوان
آلوهای سفت و خوشگل و ترجیحا دم دار را واسه این مربا استفاده کنید. کمی آب جوش روی آلوها بریزید و بعد آن ها را داخل آب سرد بریزید تا پوست آن راحت جدا شود. اگه دم های آن ها جدا نشود بهتر است.
حالا آلوها را داخل ظرف لعابی بریزید و لا به لای آن شکر بپاشید و ۴ یا ۵ ساعت بگذارید بماند تا آب بیندازد.
آلوها را در بیارید و شکر آب شده را با ۲ لیوان آب بگذارید روی حرارت تا شربت کمی قوام بیاید.
آلوها را بریزید داخل شربت و بگذارید حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه بپزد اما له نشود (زمان پخت، بستگی به سفتی آلوها دارد)
کف آن را بگیرید و مربای خوشمزه و خوشگلتان که آماده شد بگذارید خنک شود و داخل ظرف بریزید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#مربا_الو سیاه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 171
قسمت آخر آهنگ و بیشتر از همه دوست داشتم و هی تکرارش میکردم.
خبری از رادمان نداشتم که کجا رفته بود و کجاست.
یهو صداش از آشپزخونه بلند شد و گفت:خانوم عاشق پیشه بدون صبحانه شروع به کار
کردین بعد ضعف میکنین میوفتین وسط خونه یه کار دیگه هم برامون درست میکنین.
از این حرفش کلی حرصم گرفت.
تو اصلا سرت به کار خودت باشه صبحونه خوردن من به تو چه ربطی داره اه.
رومو برگردوندم سمتش که پشت به من نشسته بود و داشت صبحونه میخورد.شبیه دلقکا اداشو دراوردم و یه چیزیم زیر لب بارش کردم.
نمیدونم از کجا دید که گفت:قیافتونو اونجوری میکنین یهو همینطوری میمونه بعد خر بیار و
باقالی بار کن.
جلل الخالق این از کجا داره میبینه؟
با تعجب نگاهش کردم و خواستم بپرسم از کجا دیده که نگاهم به آینه رو به روش خورد که
با یه لبخند موذی و شیطونی نگاهم میکرد و لقمه شو میجوید.
با حرص دستمالی برداشتم و رفتم طرفش و پرتش کردم رو سرش.
از توی همون آینه نگاهش کردم و گفتم:شیشه ها خودشون که تمیز نمیشن! دست شمارو
میبوسن،شوخی و خنده های بی نمکتونم ببرین پیش همونا شاید بهتر بخندن.
از کفری شدنم بیشتر خندید و منم زودتر ازش فاصله گرفتم.
بهار و سامیارم هرجور شده از اتاقشون دل کندن و اومدن بیرون.
گاهی اوقات از گوشیم یه آهنگای قر دار و شادی پخش میشد که به سختی میتونستم جلوی
خودمو بگیرم و دیوونه بازی درنیارم.
فقط گاهی اوقات که دیگه بهم فشار وارد میشد سر و دستمو خیلی نامحسوس تاب میدادم...
خواستم جعبه ای که خرت پرتارو ریختم توش از سالن ببرم بیرون ولی یکم سنگین بود به
هرحال هر جور شد بردمش بیرون.
بهار و سامیار و رادمانم افتاده بودن به جون خونه.
جو خونه یکم جدی شده بود.
تنها صدایی که میومد صدای تمیزکاری بود و یه نمه هم صدای آهنگای گوشی من.
یهو رادمان رو به سامیار گفت:پوکیدیم بابا...این ضبطتو کجا گذاشتی؟
سامیار یه اتاق و نشون داد و رادمانم سریع رفت اون طرف.
با تعجب نگاهی به بهار کردم که اونم شونه ای بالا انداخت.
سه سوت نشد که با ضبطی که دستش بود اومد بیرون.
من و بهار دست از کار کشیدیم و نگاهش کردیم.
گوشیشو وصل کرد به ضبط و یه آهنگ خیلی باحال و قری پلی کرد.
یهو هردوشون شروع کردن به رقصیدن.
خیلی باحال میرقصیدن اصلا به هیکلاشون نمیخورد همچین رقصایی بکنن.
بهار که غش رفته بود از خنده منم به تبعیت از بهار با خنده نگاهشون میکردم.
دستمالایی که دستشون بود و دور گردنشون انداخته بودن و انقدر قشنگ قر میدادن انگار
فنرن!
با خنده به بهار گفتم:این دیگه چه رقصیه.
بهار همینطور که داشت خودشو از کف سالن جمع میکرد گفت:رقص بابا کرمه.
خیلی بامزه شده بودن اصلا از این هیکال و قیافه ها بعید بود اینطوری بابا کرم برقصن.
تا حالا رقص بابا کرم ندیده بودم ولی اسمشو زیاد شنیده بودم.
بعد اینکه راضی شدن بساط رقصشونو جمع کنن کاملا خونه رو مثل دسته گل کردیم و مثل
جنازه هر کدوممون یه ور خونه افتادیم.
از اونجایی که خودمم خیلی تشنه بودم برای همه شربت درست کردم و بردم.
هنوز یه قلپ از شربت سرد و خنکم نخورده بودم که یه خروس بی محل به گوشیم زنگ
زد.
با لبای آویزون نگاهی به شربتم کردم و نگاهی هم به گوشیم.
هر سه تاشون با کنجکاوی نگاهم میکردن.
با دیدن اسم ادریان ابروهام پرید بالا .
تماس و وصل کردم و سعی کردم یکم از بقیه دور شم.
بعد یه مکالمه کوتاه با آدریان که گفته بود نیم ساعت دیگه پرواز داره به ایران و شب
میرسه و باید یه چیز مهمی هم بهم بگه تو خماری ولم کرد.
با کنجکاوی رفته بودم تو فکر و بالاخره یه قلپ شربت از گلوم رفت پایین.
نگاهی به بهار و سامیار و رادمان کردم که یکم کنجکاو بودن ولی روشون نمیشد بپرسن
چی بود و چی شد.
منم چیزی نگفتم بهشون و با خونسردی شربتمو خوردم.
یکدفعه بهار گفت:نظرتون چیه ناهار بریم بیرون.
سامیار و رادمان که در کل نظر خاصی نداشتن پایه جمع بودن.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 171
قسمت آخر آهنگ و بیشتر از همه دوست داشتم و هی تکرارش میکردم.
خبری از رادمان نداشتم که کجا رفته بود و کجاست.
یهو صداش از آشپزخونه بلند شد و گفت:خانوم عاشق پیشه بدون صبحانه شروع به کار
کردین بعد ضعف میکنین میوفتین وسط خونه یه کار دیگه هم برامون درست میکنین.
از این حرفش کلی حرصم گرفت.
تو اصلا سرت به کار خودت باشه صبحونه خوردن من به تو چه ربطی داره اه.
رومو برگردوندم سمتش که پشت به من نشسته بود و داشت صبحونه میخورد.شبیه دلقکا اداشو دراوردم و یه چیزیم زیر لب بارش کردم.
نمیدونم از کجا دید که گفت:قیافتونو اونجوری میکنین یهو همینطوری میمونه بعد خر بیار و
باقالی بار کن.
جلل الخالق این از کجا داره میبینه؟
با تعجب نگاهش کردم و خواستم بپرسم از کجا دیده که نگاهم به آینه رو به روش خورد که
با یه لبخند موذی و شیطونی نگاهم میکرد و لقمه شو میجوید.
با حرص دستمالی برداشتم و رفتم طرفش و پرتش کردم رو سرش.
از توی همون آینه نگاهش کردم و گفتم:شیشه ها خودشون که تمیز نمیشن! دست شمارو
میبوسن،شوخی و خنده های بی نمکتونم ببرین پیش همونا شاید بهتر بخندن.
از کفری شدنم بیشتر خندید و منم زودتر ازش فاصله گرفتم.
بهار و سامیارم هرجور شده از اتاقشون دل کندن و اومدن بیرون.
گاهی اوقات از گوشیم یه آهنگای قر دار و شادی پخش میشد که به سختی میتونستم جلوی
خودمو بگیرم و دیوونه بازی درنیارم.
فقط گاهی اوقات که دیگه بهم فشار وارد میشد سر و دستمو خیلی نامحسوس تاب میدادم...
خواستم جعبه ای که خرت پرتارو ریختم توش از سالن ببرم بیرون ولی یکم سنگین بود به
هرحال هر جور شد بردمش بیرون.
بهار و سامیار و رادمانم افتاده بودن به جون خونه.
جو خونه یکم جدی شده بود.
تنها صدایی که میومد صدای تمیزکاری بود و یه نمه هم صدای آهنگای گوشی من.
یهو رادمان رو به سامیار گفت:پوکیدیم بابا...این ضبطتو کجا گذاشتی؟
سامیار یه اتاق و نشون داد و رادمانم سریع رفت اون طرف.
با تعجب نگاهی به بهار کردم که اونم شونه ای بالا انداخت.
سه سوت نشد که با ضبطی که دستش بود اومد بیرون.
من و بهار دست از کار کشیدیم و نگاهش کردیم.
گوشیشو وصل کرد به ضبط و یه آهنگ خیلی باحال و قری پلی کرد.
یهو هردوشون شروع کردن به رقصیدن.
خیلی باحال میرقصیدن اصلا به هیکلاشون نمیخورد همچین رقصایی بکنن.
بهار که غش رفته بود از خنده منم به تبعیت از بهار با خنده نگاهشون میکردم.
دستمالایی که دستشون بود و دور گردنشون انداخته بودن و انقدر قشنگ قر میدادن انگار
فنرن!
با خنده به بهار گفتم:این دیگه چه رقصیه.
بهار همینطور که داشت خودشو از کف سالن جمع میکرد گفت:رقص بابا کرمه.
خیلی بامزه شده بودن اصلا از این هیکال و قیافه ها بعید بود اینطوری بابا کرم برقصن.
تا حالا رقص بابا کرم ندیده بودم ولی اسمشو زیاد شنیده بودم.
بعد اینکه راضی شدن بساط رقصشونو جمع کنن کاملا خونه رو مثل دسته گل کردیم و مثل
جنازه هر کدوممون یه ور خونه افتادیم.
از اونجایی که خودمم خیلی تشنه بودم برای همه شربت درست کردم و بردم.
هنوز یه قلپ از شربت سرد و خنکم نخورده بودم که یه خروس بی محل به گوشیم زنگ
زد.
با لبای آویزون نگاهی به شربتم کردم و نگاهی هم به گوشیم.
هر سه تاشون با کنجکاوی نگاهم میکردن.
با دیدن اسم ادریان ابروهام پرید بالا .
تماس و وصل کردم و سعی کردم یکم از بقیه دور شم.
بعد یه مکالمه کوتاه با آدریان که گفته بود نیم ساعت دیگه پرواز داره به ایران و شب
میرسه و باید یه چیز مهمی هم بهم بگه تو خماری ولم کرد.
با کنجکاوی رفته بودم تو فکر و بالاخره یه قلپ شربت از گلوم رفت پایین.
نگاهی به بهار و سامیار و رادمان کردم که یکم کنجکاو بودن ولی روشون نمیشد بپرسن
چی بود و چی شد.
منم چیزی نگفتم بهشون و با خونسردی شربتمو خوردم.
یکدفعه بهار گفت:نظرتون چیه ناهار بریم بیرون.
سامیار و رادمان که در کل نظر خاصی نداشتن پایه جمع بودن.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 172
ولی من خیلی خسته بودم و کل انرژی داشته و نداشتمو پای تمیز کاری گذاشته بودم. غیر از
اون که شبم آدریان داشت میومد و منم یه سری خورده کاری داشتم تو خونه.
با بی میلی گفتم:شما برین من میرم خونه...شبم مهمون دارم هنوز تو خونه یکم کار مونده
برام.
بهار با کنجکاوی پرسید:مهمونت کیه باز؟
انگار که اون دوتای دیگه هم دقیقا منتظر بودن تا جواب این سوالو بدونن.
نگاه کوتاهی به همشون انداختم و گفتم:آدریان داره میاد.
بهار آبروهاش پرید بالا و رادمانم که انگار یکم بد خلق شده بود رو به سامیار گفت:زردک!
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:به هرحال...وقت کم میارم بخوام بیام.
رادمان با یه حالت عجیبی گفت:به من مربوط نمیشه ها ولی تو شهرمون کم هتل داریم؟ یا
ایشون انگشتشون به دهنشون نمیرسه پول هتل بده؟ البته با اون دبدبه کبکبه بعید میدونم
اینطور باشه.
سامیار و بهار برای تایید سری تکون دادن.
با اینکه بخشی از حرفاش درست بود ولی خب از اونجایی که دلم نمیخواست جلوش کم
بیارم گفتم:ترجیح میدم دوستم تا وقتی ایرانه من ازش پذیرایی کنم نه اینکه بفرستمش
هتل...هرچی نباشه یه مدت باهم بودیم.
نمیدونم من اینجور حس میکردم یا واقعا داشت از یه چیزی فشار میخورد؟!
زیر لب گفت:دقیقا هم مشکل همینجاست.
برای اینکه بیشتر از این نخوام سوال و جواب شم بلند شدم تا برم خونه.
لباسامو که پوشیدم و اومدم بیرون بهار گفت:حیف شد میخواستیم بریم بیرون یکم خوش
بگذرونیم.
با یه لبخند کوچیک رفتم طرفش و یه ماچ رو گونش زدم و گفتم:ایشالله دفعه بعد...مواظب
خودت باش.
جای ماچمو با دستش پاک کرد و گفت:خب حالا ...دفعه بعد باید تو حساب کنیا،جریمت.
خندیدم و گفتم:به روی چشم!
بعد اینکه به بهار سفارش کردم اون ساک لباسمو بعد بیاره خونهم از سامیار و رادمان هم
خداحافظی کردم که جواب رادمان فقط یه سر تکون دادن بود و یه نگاه عجیب.
هنوزم این تغییر رفتارای یهوییش برام عجیب بود.
ولی کم کم داشتم عادت میکردم.
خستگی زیادی تو بدنم بود از شدت کارایی که امروز انجام داده بودم
از طرفیم اومدن یهویی ادریان یخورده غیر منتظره بود حداقل الان انتظار نداشتم که بیاد
سعی کردم سریع تر از همیشه رانندگی کنم چون کلی کار داشتم خونه
داشتم در خونه رو باز میکردم که یاد پنی افتادم و حرصی نفسمو دادم بیرون
رفتم جلو خونشون و زنگ زدم از اونجایی که دوتا سگ تو خونه بودن صدای پارس بلند
شد
چقدر دلم برای پنی میسوخت این همه دوری ازش کاش میذاشتمش پیش مامان و بابا
بعد چند ثانیه در باز شد و اول از همه پنی خودشو پرت کرد بیرون منم محکم بغلش
کردمش
سلام و علیکی با سروناز خانوم کردم که از اخرم تیکش نصبیم شد
_عزیزم تو که اصلا نیستی خونه سگتم که پیش ماست حالا من مشکلی ندارما ولی برای
خودش میگم گناه داره زبون بسته
حرفش درست بود یجورایی و دست من بسته از حرف زدن
ازش تشکر و معذرت خواهی کردم و رفتم بالا
کاش میشد پنی و با خودم میبردم هرجا میرم
پنی سر و صدا زیاد میکرد بالاخره بعد این چند روز دلش تنگ شده بود
+ببخشید منو باشه میدونم خیلی اذیتت میکنم ولی واقعا میدونی که دست من نیست
با یکم فکر گفتم
+نظرت چیه بریم برات یه دوست دیگه بخریم اونوقت دوتایین و کمتر تنهایی میکشین از
طرفیم دیگه لازم نیست بزارمت خونه همسایه
به نگاه خیرش لبخندی زدم
اخی خونه واقعا هیچ جا خونه ی خود ادم نمیشه مخصوصا اون راحتی که توش داری
خداروشکر اطراف خونه مرتب بود
سعی کردم تند تند کارامو بکنم
غذارو بزارم اماده شه و پنی و مرتب کردم و خودمم یه دوش اساسی گرفتم
درسته که ادریان اولین بارش نیست که میاد خونم ولی این اخلاق از بچگی با من بوده هست
همیشه باید مرتب و تمیز باشم چه تنها چه با مهمون
یکی از لباسای معمولی و راحتیمو پوشیدم و مشغول سر زدن به غذا و چشیدنش شدم و
همینطور با پنی بازی میکردم
با صدای زنگ تلفنم با فکر اینکه ادریان و بدون نگاه کردن به اسمش جواب دادم
+سلام جان رسیدی ایران؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 172
ولی من خیلی خسته بودم و کل انرژی داشته و نداشتمو پای تمیز کاری گذاشته بودم. غیر از
اون که شبم آدریان داشت میومد و منم یه سری خورده کاری داشتم تو خونه.
با بی میلی گفتم:شما برین من میرم خونه...شبم مهمون دارم هنوز تو خونه یکم کار مونده
برام.
بهار با کنجکاوی پرسید:مهمونت کیه باز؟
انگار که اون دوتای دیگه هم دقیقا منتظر بودن تا جواب این سوالو بدونن.
نگاه کوتاهی به همشون انداختم و گفتم:آدریان داره میاد.
بهار آبروهاش پرید بالا و رادمانم که انگار یکم بد خلق شده بود رو به سامیار گفت:زردک!
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:به هرحال...وقت کم میارم بخوام بیام.
رادمان با یه حالت عجیبی گفت:به من مربوط نمیشه ها ولی تو شهرمون کم هتل داریم؟ یا
ایشون انگشتشون به دهنشون نمیرسه پول هتل بده؟ البته با اون دبدبه کبکبه بعید میدونم
اینطور باشه.
سامیار و بهار برای تایید سری تکون دادن.
با اینکه بخشی از حرفاش درست بود ولی خب از اونجایی که دلم نمیخواست جلوش کم
بیارم گفتم:ترجیح میدم دوستم تا وقتی ایرانه من ازش پذیرایی کنم نه اینکه بفرستمش
هتل...هرچی نباشه یه مدت باهم بودیم.
نمیدونم من اینجور حس میکردم یا واقعا داشت از یه چیزی فشار میخورد؟!
زیر لب گفت:دقیقا هم مشکل همینجاست.
برای اینکه بیشتر از این نخوام سوال و جواب شم بلند شدم تا برم خونه.
لباسامو که پوشیدم و اومدم بیرون بهار گفت:حیف شد میخواستیم بریم بیرون یکم خوش
بگذرونیم.
با یه لبخند کوچیک رفتم طرفش و یه ماچ رو گونش زدم و گفتم:ایشالله دفعه بعد...مواظب
خودت باش.
جای ماچمو با دستش پاک کرد و گفت:خب حالا ...دفعه بعد باید تو حساب کنیا،جریمت.
خندیدم و گفتم:به روی چشم!
بعد اینکه به بهار سفارش کردم اون ساک لباسمو بعد بیاره خونهم از سامیار و رادمان هم
خداحافظی کردم که جواب رادمان فقط یه سر تکون دادن بود و یه نگاه عجیب.
هنوزم این تغییر رفتارای یهوییش برام عجیب بود.
ولی کم کم داشتم عادت میکردم.
خستگی زیادی تو بدنم بود از شدت کارایی که امروز انجام داده بودم
از طرفیم اومدن یهویی ادریان یخورده غیر منتظره بود حداقل الان انتظار نداشتم که بیاد
سعی کردم سریع تر از همیشه رانندگی کنم چون کلی کار داشتم خونه
داشتم در خونه رو باز میکردم که یاد پنی افتادم و حرصی نفسمو دادم بیرون
رفتم جلو خونشون و زنگ زدم از اونجایی که دوتا سگ تو خونه بودن صدای پارس بلند
شد
چقدر دلم برای پنی میسوخت این همه دوری ازش کاش میذاشتمش پیش مامان و بابا
بعد چند ثانیه در باز شد و اول از همه پنی خودشو پرت کرد بیرون منم محکم بغلش
کردمش
سلام و علیکی با سروناز خانوم کردم که از اخرم تیکش نصبیم شد
_عزیزم تو که اصلا نیستی خونه سگتم که پیش ماست حالا من مشکلی ندارما ولی برای
خودش میگم گناه داره زبون بسته
حرفش درست بود یجورایی و دست من بسته از حرف زدن
ازش تشکر و معذرت خواهی کردم و رفتم بالا
کاش میشد پنی و با خودم میبردم هرجا میرم
پنی سر و صدا زیاد میکرد بالاخره بعد این چند روز دلش تنگ شده بود
+ببخشید منو باشه میدونم خیلی اذیتت میکنم ولی واقعا میدونی که دست من نیست
با یکم فکر گفتم
+نظرت چیه بریم برات یه دوست دیگه بخریم اونوقت دوتایین و کمتر تنهایی میکشین از
طرفیم دیگه لازم نیست بزارمت خونه همسایه
به نگاه خیرش لبخندی زدم
اخی خونه واقعا هیچ جا خونه ی خود ادم نمیشه مخصوصا اون راحتی که توش داری
خداروشکر اطراف خونه مرتب بود
سعی کردم تند تند کارامو بکنم
غذارو بزارم اماده شه و پنی و مرتب کردم و خودمم یه دوش اساسی گرفتم
درسته که ادریان اولین بارش نیست که میاد خونم ولی این اخلاق از بچگی با من بوده هست
همیشه باید مرتب و تمیز باشم چه تنها چه با مهمون
یکی از لباسای معمولی و راحتیمو پوشیدم و مشغول سر زدن به غذا و چشیدنش شدم و
همینطور با پنی بازی میکردم
با صدای زنگ تلفنم با فکر اینکه ادریان و بدون نگاه کردن به اسمش جواب دادم
+سلام جان رسیدی ایران؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 173
_استاد جون مثل اینکه اشتباه گرفتی بزن رو کانال فارسیت من رادمانم نه ادرین جاااان
چنان ادرین جان و با غیض گفت که لبخند کوچیکی رو لبم جا خوش کرد
+اتفاقی افتاده اقای ملکی؟
_حتما باید یه اتفاقی افتاده باشه که شاگرد بخواد حال استادشو بپرسه؟
با کمی مکث گفتم
+والا من تو هیچ دیاری ندیدم شاگرد به استادش زنگ بزنه مخصوصا برای حال پرسیدن و
صد البته با تمام اینکه همین چند ساعت پیش از هم جدا شدن
لحن رادمان با شیطونی که کامال درونش موج میزد گفت
_پس بگو شهرزاد خانوم دلشون برای این بنده حقیر تنگ شده...خب خودت رفتی عزیز من
حالا اون زردک فرنگی میارزید به دلتنگی که الان داری؟
مات حرفش مونده بودم
عزیزمن؟!
ما کی انقدر راحت شدیم... کی انقدر صمیمی شدیم که شدم عزیزدلش؟!
نگاه گنگمو اطراف خونه چرخوندم با یک کلمش روانم بهم ریخت و این درست نبود
توان دعوا کردنشو نداشتم نمیتونستم مثل همیشه بهش بتوپم و بگم چرا این حرفو میزنی
چون شیرینی که وجودمو پر کرده بود نمیذاشت که از بین ببرمش
_شهرزاد چیشدی یهو؟
خیلی یهویی گوشیو اوردم پایین وتماس قطع کردمش نفس لرزونمو بیرون دادم
نفسی که خبر از رخ داد درونم میداد
قطعا نمیتونه اینطوری حرف بزنه اگه هیچ حسی نداشته باشه
کدوم ادمی به زبون اوردن چنین حرفایی مثل اب خوردن میمونه براش اونم برای کسی که
بی حسه بهش
چیزی که فکرمو مشغول کرده بود احساس رادمان بود
دیگه نمیخواستم ازش فرار کنم ولی اول باید بفهمم قصدش از اینطوری رفتار کردن چیه
غیر از اینه؟
دلتنگیاش،تماسای زیادش،یهویی سر زدن به خونم،حساس بودن و حسودیاش رو ادرین و
اینم از عزیزدلم گفتنش؟
نمیخواستم خودمو به احمقیت بزنم این همه رفتار واقعا الکیه؟!
با صدای ایفون زیر گاز و خاموش کردم و با نیمچه اخمی به استقبال ادرین رفتم
چیزی از اون شب نفهمیدم به رفتارای عجیب وغریب ادرین و خودم توجه نکردم
به اینکه تا از راه رسید محکم بغلم کرد و خواست ببوستم ولی من صورتمو کنار کشیدم
توجه نکردم
به ذوق و شوق و حس خاصی که تو چشماش موج میزد توجه نکردم
فقط یه کلمه شیرین عزیزدلم تو ذهنم تکرار میشد
کل شب با تمام اینکه با ادریان وقت گذروندم ولی فکرم جای دیگه بود و نقشه میکشیدم که
چطوری بفهمم قصدش از این رفتارا چیه
اخر شب که سر گوشیم رفتم دیدم دو تا تماس بی پاسخ ازش داشتم و یه پیام که چیشد؟
با فکر مشغول تلاش کردم بخوابم فردا دانشگاه باید میرفتم شاید همونجام فرصت شد تا
باهاش حرف بزنم
به هرحال هرچی زودتر تکلیفم مشخص بشه بهتره
صبح زودتر از خواب بلند شدم کل دیشب تو فکر بودم و ظاهرم بهم ریخته شده بود
بخاطرش و صورتم کسل
خدا بگم چیکارت کنه رادمان انقدر که رو اعصاب من راه میری
بیشتر از همیشه ارایش کردم و بیشتر از همیشه موهامو ریختم بیرون و روشن ترین لباسامو
پوشیدم
با تمام درگیری فکر دیشبم حس خوبی داشتم نسبت به امروز بالخره با خودم کنار اومده
بودم و میخواستم تمومی بدم به این همه سردرگمی
ولی اول باید مطمعن شم از احساسات اون
با کمترین سر و صدا از خونه زدم بیرون
لبخندی رو لبم بود و از همیشه خوشحال تر بودم هرچند استرس کممو هم نباید نادیده
میگرفتم
چشمم که به دانشگاه خورد فهمیدم دلم برای این محیطم تنگ شده تعطیلات خوب به همه
ساخته بود و دانشجوها با انرژی بیشتری اومده بودن
ماشینمو پارک کردم و با همون لبخند رو لبم پیاده شدم
با چندتا از استادا که مثل من تازه رسیده بودن سلام و احوال پرسی کردم و ازشون فاصله
گرفتم
چیزایی که باید امروز درس میدادم و تو ذهنم مرور کردم و همینطور رفتم داخل سالن
که چشمم بهش خورد و دوباره عزیزدلم گفتنش اومد تو ذهنم
این حجم از بی جنبگی از من بعید بود ولی تلاشی نکردم برای از بین بردنش
خداروشکر امروز با رادمان کلاس نداشتم ولی بازم مگه اون ول کن منه؟! تا وقتی که گیر
سه پیچ نده تا بفهمه چی به چیه دست از سرم برنمیداره.
ساختمون دانشگاه خلوت شده بود و منم میخواستم برم سر کلاس دومم.
تنها چیزی که توی سالن شنیده میشد صدای پای من بود و دیگه هیچ.
نزدیک کلاس شدم که صدای خنده های گنگی به گوشم رسید.
دستگیره در و کشیدم پایین و وارد شدم.
نگاهی به کل کلاس انداختم که خالی بود و فقط رادمان بود و یکی از دخترای سانتال مانتال
دانشگاه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 173
_استاد جون مثل اینکه اشتباه گرفتی بزن رو کانال فارسیت من رادمانم نه ادرین جاااان
چنان ادرین جان و با غیض گفت که لبخند کوچیکی رو لبم جا خوش کرد
+اتفاقی افتاده اقای ملکی؟
_حتما باید یه اتفاقی افتاده باشه که شاگرد بخواد حال استادشو بپرسه؟
با کمی مکث گفتم
+والا من تو هیچ دیاری ندیدم شاگرد به استادش زنگ بزنه مخصوصا برای حال پرسیدن و
صد البته با تمام اینکه همین چند ساعت پیش از هم جدا شدن
لحن رادمان با شیطونی که کامال درونش موج میزد گفت
_پس بگو شهرزاد خانوم دلشون برای این بنده حقیر تنگ شده...خب خودت رفتی عزیز من
حالا اون زردک فرنگی میارزید به دلتنگی که الان داری؟
مات حرفش مونده بودم
عزیزمن؟!
ما کی انقدر راحت شدیم... کی انقدر صمیمی شدیم که شدم عزیزدلش؟!
نگاه گنگمو اطراف خونه چرخوندم با یک کلمش روانم بهم ریخت و این درست نبود
توان دعوا کردنشو نداشتم نمیتونستم مثل همیشه بهش بتوپم و بگم چرا این حرفو میزنی
چون شیرینی که وجودمو پر کرده بود نمیذاشت که از بین ببرمش
_شهرزاد چیشدی یهو؟
خیلی یهویی گوشیو اوردم پایین وتماس قطع کردمش نفس لرزونمو بیرون دادم
نفسی که خبر از رخ داد درونم میداد
قطعا نمیتونه اینطوری حرف بزنه اگه هیچ حسی نداشته باشه
کدوم ادمی به زبون اوردن چنین حرفایی مثل اب خوردن میمونه براش اونم برای کسی که
بی حسه بهش
چیزی که فکرمو مشغول کرده بود احساس رادمان بود
دیگه نمیخواستم ازش فرار کنم ولی اول باید بفهمم قصدش از اینطوری رفتار کردن چیه
غیر از اینه؟
دلتنگیاش،تماسای زیادش،یهویی سر زدن به خونم،حساس بودن و حسودیاش رو ادرین و
اینم از عزیزدلم گفتنش؟
نمیخواستم خودمو به احمقیت بزنم این همه رفتار واقعا الکیه؟!
با صدای ایفون زیر گاز و خاموش کردم و با نیمچه اخمی به استقبال ادرین رفتم
چیزی از اون شب نفهمیدم به رفتارای عجیب وغریب ادرین و خودم توجه نکردم
به اینکه تا از راه رسید محکم بغلم کرد و خواست ببوستم ولی من صورتمو کنار کشیدم
توجه نکردم
به ذوق و شوق و حس خاصی که تو چشماش موج میزد توجه نکردم
فقط یه کلمه شیرین عزیزدلم تو ذهنم تکرار میشد
کل شب با تمام اینکه با ادریان وقت گذروندم ولی فکرم جای دیگه بود و نقشه میکشیدم که
چطوری بفهمم قصدش از این رفتارا چیه
اخر شب که سر گوشیم رفتم دیدم دو تا تماس بی پاسخ ازش داشتم و یه پیام که چیشد؟
با فکر مشغول تلاش کردم بخوابم فردا دانشگاه باید میرفتم شاید همونجام فرصت شد تا
باهاش حرف بزنم
به هرحال هرچی زودتر تکلیفم مشخص بشه بهتره
صبح زودتر از خواب بلند شدم کل دیشب تو فکر بودم و ظاهرم بهم ریخته شده بود
بخاطرش و صورتم کسل
خدا بگم چیکارت کنه رادمان انقدر که رو اعصاب من راه میری
بیشتر از همیشه ارایش کردم و بیشتر از همیشه موهامو ریختم بیرون و روشن ترین لباسامو
پوشیدم
با تمام درگیری فکر دیشبم حس خوبی داشتم نسبت به امروز بالخره با خودم کنار اومده
بودم و میخواستم تمومی بدم به این همه سردرگمی
ولی اول باید مطمعن شم از احساسات اون
با کمترین سر و صدا از خونه زدم بیرون
لبخندی رو لبم بود و از همیشه خوشحال تر بودم هرچند استرس کممو هم نباید نادیده
میگرفتم
چشمم که به دانشگاه خورد فهمیدم دلم برای این محیطم تنگ شده تعطیلات خوب به همه
ساخته بود و دانشجوها با انرژی بیشتری اومده بودن
ماشینمو پارک کردم و با همون لبخند رو لبم پیاده شدم
با چندتا از استادا که مثل من تازه رسیده بودن سلام و احوال پرسی کردم و ازشون فاصله
گرفتم
چیزایی که باید امروز درس میدادم و تو ذهنم مرور کردم و همینطور رفتم داخل سالن
که چشمم بهش خورد و دوباره عزیزدلم گفتنش اومد تو ذهنم
این حجم از بی جنبگی از من بعید بود ولی تلاشی نکردم برای از بین بردنش
خداروشکر امروز با رادمان کلاس نداشتم ولی بازم مگه اون ول کن منه؟! تا وقتی که گیر
سه پیچ نده تا بفهمه چی به چیه دست از سرم برنمیداره.
ساختمون دانشگاه خلوت شده بود و منم میخواستم برم سر کلاس دومم.
تنها چیزی که توی سالن شنیده میشد صدای پای من بود و دیگه هیچ.
نزدیک کلاس شدم که صدای خنده های گنگی به گوشم رسید.
دستگیره در و کشیدم پایین و وارد شدم.
نگاهی به کل کلاس انداختم که خالی بود و فقط رادمان بود و یکی از دخترای سانتال مانتال
دانشگاه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 174
نمیدونم چرا حس کردم رادمان یه لحظه هول شد و از روی صندلی که روش نشسته بود بلند
شد.
دختره هم قیافش وا رفته بود و معلوم بود بدجوری با ورود من خورده بود تو پرش.
مغزم هنوز در حال تحلیل و پردازش بود.
ترجیح دادم یه چیزی بگم و انقدر شوکه ساکت نمونم.
+بچه ها کجان؟ من اینجا کلاس داشتم.
نگاهم به همه جا بود الا رادمان!
دختره با صدای آرومی گفت:رفتن آزمایشگاه،شماهم مگه قرار نبود برین آزمایشگاه؟!
پوف کلافه ای کشیدم...کاملا یادم رفته بود امروز توی آزمایشگاه کلاس داریم.
نگاهم به دستم خورد که روی دستگیره در بود و قرمز شده بود.
انقدر ناخوداگاه فشارش دادم دستم جز جز میکرد.
بی حرف و سریع از اون کلاس دور شدم و تنها چیزی که شنیدم صدای پایی بود از داخل
کلاس که خیلی ضعیف شنیده میشد.
انقدر سوال توی مغزم وول میخورد که اصلا حواسم به دور و بر نبود.
رادمان با اون دختره توی اون کلاس چیکار میکرد؟
اینم سواله؟ معلومه دیگه!
یجوری این سوالو از خودم میپرسم انگار که رادمان و نمیشناسم!
قبول کردنش برام سخت بود ولی رادمان همینطوریه...
من احمق چقدر سر حرفایی که بهم میزد با خودم خیال بافی میکردم.
با اینکه خودم میدونستم رادمان با همهی دخترای دور و برش اینجوری رفتار میکنه ولی
منه دیوونه بازم یه فکر دیگه میکردم.
ناخونامو توی دستم فشار دادم و زیر لب گفتم:دخترهی ابله.
به جای اینکه ناراحت باشم بیشتر از خودم عصبانی بودم که چرا بخاطر چند کلمه حرف که
به همه میگه انقدر بی جنبه بازی درمیارم.
انقدر با خودم فکر کرده بودم و سر و کله زده بودم که نفهمیدم کی رسیدم به آزمایشگاه.
حین تدریس گاهی اوقات حواسم پرت میشد که همش سر دانشجوهای بدبخت خالی میکردم.
از دست خودمم حرص میخوردم که چرا انقدر احمق بازی درمیارم.
بعد اینکه کلاس تموم شد دانشجوها تقریبا فرار کردن!
پوزخندی زدم و با آرامش وسایلمو جمع کردم.
از خستگی زیاد روی صندلی آزمایشگاه ولو شدم و سرمو توی دستام گرفتم.
لعنت به اینهمه فکر مزخرف.
دلم میخواست بدون دغدغه تموم فکرای توی ذهنمو بردارم و بریزم توی سطل آشغال.
از سر جام بلند شدم و وسایلمو برداشتم تا برم یکم استراحت کنم.
یکدفعه نگاهم به قاب نسبتا بزرگی که روی دیوار آزمایشگاه بود خورد.
دست خط یکی از دانشجوهای ادبیات بود و یه شعر کوتاه و مفهومی.
(گمان کردم که عاشق گشته و در من نظر دارد
کجا آیینه از چیزی که میبیند خبر دارد؟)
خیره به تابلو بودم و عمیقا توی فکر فرو رفته بودم.
با صدای تقه هایی که به در ازمایشگاه خورد سرمو برگردوندمو با دیدن رادمان افکارم
بیشتر گره خورد.
خیره نگاهش کردم که با همون صدا و چهرهی بشاش انگار که هیچی نشده ، جلو اومد و
گفت:چه عجب ما شمارو دیدیم شهرزاد خانوم!
اخم ظریفی کردم و با سرد ترین حالت ممکن گفتم:استاد فرهمند...انقدر اینو تکرار کنین تا
ورد زبونتون شه اقای ملکی.
یه ابروش بالا پرید و گفت:باز اون زردک تشریف اورد شما گیر دادی به ما؟
خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم:اقای ملکی لطفا درست صحبت کنین! اونی که شما بهش
میگین زردک دوست منه...نظرتون چیه انقدر توی زندگی خصوصی من دخالت نکنین؟
کم کم اخماش رفت توی هم و گفت:باز چیشده؟ انتظار یه توضیح درست و حسابی دارم بابت
این تغییر رفتارای یهویی! شهرزاد اصلا معلوم نیست با خودت چند چندی شب میخوابی
صبح یه شهرزاد دیگه میشی! یه دفعه هم که کلا میری توی هپروت گوشیتو قطع میکنی
علاوه بر اینکه دیگه جواب هم نمیدی حتی یه خبر از آدم نمیگیری!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 174
نمیدونم چرا حس کردم رادمان یه لحظه هول شد و از روی صندلی که روش نشسته بود بلند
شد.
دختره هم قیافش وا رفته بود و معلوم بود بدجوری با ورود من خورده بود تو پرش.
مغزم هنوز در حال تحلیل و پردازش بود.
ترجیح دادم یه چیزی بگم و انقدر شوکه ساکت نمونم.
+بچه ها کجان؟ من اینجا کلاس داشتم.
نگاهم به همه جا بود الا رادمان!
دختره با صدای آرومی گفت:رفتن آزمایشگاه،شماهم مگه قرار نبود برین آزمایشگاه؟!
پوف کلافه ای کشیدم...کاملا یادم رفته بود امروز توی آزمایشگاه کلاس داریم.
نگاهم به دستم خورد که روی دستگیره در بود و قرمز شده بود.
انقدر ناخوداگاه فشارش دادم دستم جز جز میکرد.
بی حرف و سریع از اون کلاس دور شدم و تنها چیزی که شنیدم صدای پایی بود از داخل
کلاس که خیلی ضعیف شنیده میشد.
انقدر سوال توی مغزم وول میخورد که اصلا حواسم به دور و بر نبود.
رادمان با اون دختره توی اون کلاس چیکار میکرد؟
اینم سواله؟ معلومه دیگه!
یجوری این سوالو از خودم میپرسم انگار که رادمان و نمیشناسم!
قبول کردنش برام سخت بود ولی رادمان همینطوریه...
من احمق چقدر سر حرفایی که بهم میزد با خودم خیال بافی میکردم.
با اینکه خودم میدونستم رادمان با همهی دخترای دور و برش اینجوری رفتار میکنه ولی
منه دیوونه بازم یه فکر دیگه میکردم.
ناخونامو توی دستم فشار دادم و زیر لب گفتم:دخترهی ابله.
به جای اینکه ناراحت باشم بیشتر از خودم عصبانی بودم که چرا بخاطر چند کلمه حرف که
به همه میگه انقدر بی جنبه بازی درمیارم.
انقدر با خودم فکر کرده بودم و سر و کله زده بودم که نفهمیدم کی رسیدم به آزمایشگاه.
حین تدریس گاهی اوقات حواسم پرت میشد که همش سر دانشجوهای بدبخت خالی میکردم.
از دست خودمم حرص میخوردم که چرا انقدر احمق بازی درمیارم.
بعد اینکه کلاس تموم شد دانشجوها تقریبا فرار کردن!
پوزخندی زدم و با آرامش وسایلمو جمع کردم.
از خستگی زیاد روی صندلی آزمایشگاه ولو شدم و سرمو توی دستام گرفتم.
لعنت به اینهمه فکر مزخرف.
دلم میخواست بدون دغدغه تموم فکرای توی ذهنمو بردارم و بریزم توی سطل آشغال.
از سر جام بلند شدم و وسایلمو برداشتم تا برم یکم استراحت کنم.
یکدفعه نگاهم به قاب نسبتا بزرگی که روی دیوار آزمایشگاه بود خورد.
دست خط یکی از دانشجوهای ادبیات بود و یه شعر کوتاه و مفهومی.
(گمان کردم که عاشق گشته و در من نظر دارد
کجا آیینه از چیزی که میبیند خبر دارد؟)
خیره به تابلو بودم و عمیقا توی فکر فرو رفته بودم.
با صدای تقه هایی که به در ازمایشگاه خورد سرمو برگردوندمو با دیدن رادمان افکارم
بیشتر گره خورد.
خیره نگاهش کردم که با همون صدا و چهرهی بشاش انگار که هیچی نشده ، جلو اومد و
گفت:چه عجب ما شمارو دیدیم شهرزاد خانوم!
اخم ظریفی کردم و با سرد ترین حالت ممکن گفتم:استاد فرهمند...انقدر اینو تکرار کنین تا
ورد زبونتون شه اقای ملکی.
یه ابروش بالا پرید و گفت:باز اون زردک تشریف اورد شما گیر دادی به ما؟
خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم:اقای ملکی لطفا درست صحبت کنین! اونی که شما بهش
میگین زردک دوست منه...نظرتون چیه انقدر توی زندگی خصوصی من دخالت نکنین؟
کم کم اخماش رفت توی هم و گفت:باز چیشده؟ انتظار یه توضیح درست و حسابی دارم بابت
این تغییر رفتارای یهویی! شهرزاد اصلا معلوم نیست با خودت چند چندی شب میخوابی
صبح یه شهرزاد دیگه میشی! یه دفعه هم که کلا میری توی هپروت گوشیتو قطع میکنی
علاوه بر اینکه دیگه جواب هم نمیدی حتی یه خبر از آدم نمیگیری!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 175
وسایلمو برداشتم و همینطور که ازش دور میشدم گفتم:چطوره این توضیح و به خودت بدی
که من فقط و فقط استادتم نه چیز دیگه که همش به پر و پام میپیچی.
با عصبانیت از دانشگاه زدم بیرون و یه قهوه برای خودم گرفتم تا یکم اعصابم آروم شه.
ته دلم یکم اذیت و ناراحت بودم ولی لازم بود که دیگه پرشو بچینم!
هرچی دست رو دست بزارم به ضرر خودمه...نباید با خودش فکر کنه منم مثل بقیه دخترای
دورش با چارتا عزیز دلم و عزیزم و دلتنگتم خامش میشم.
یه قسمت از وجودم بهم طعنه میزد که معلوم بود امروز کی بخاطر یه عزیزدلم گفتنش چقدر
بی جنبه بازی درمیاورد!
با حرص لیوان کاغذی خالی رو مچاله کردم و انداختمش دور و وارد ساختمون شدم تا
آخرین کلاس رو هم تموم کنم.
.....
دیگه آخرای تایم داشتم از هوش میرفتم.
لخ لخ کنان سوار ماشینم شدم.
اصلا حوصله خونه رو نداشتم دلم میخواست برم یه جای دیگه.
درحال فکر کردن بودم و با انگشتم روی فرمون ضربه میزدم.
بهار هم که امروز اصلا کلاس نداشت و نیومده بود دانشگاه.
بهتره برم خونه نیکا...بیچاره کلی اصرارم میکنه پاشم برم پیشش تنهاست همش یادم میره.
یه سر به خونه نیکا زدم و از اون و کاوه خبر گرفتم.
بیچاره کاوه مریض شده بود و حسابی حالش بد بود.
با مریضی کاوه دخترشونم خیلی اذیت میکرد و همش گریه میکرد
انقدر نیکا تو حاملگیش استرس کشیده نتیجش شده این
بعد یکم نشستن و میوه خوردن راه افتادم سمت خونه
.....
تا رسیدم خونه اول پنی و از همسایه گرفتم.
دخترم تا منو دید بدو بدو اومد تو بغلم.
تند تند کل خونه رو یه جارو زدم و گردگیری کردم.
اتاق آدریان رو هم آماده کردم ک سعی کردم یکم به خودم برسم چون حسابی زیر چشمام
گود افتاده بود از بی خوابی.
یه غذای حاضری برای ناهار درست کردم و با آرامش خوردم.
از اونجایی که وقت اضاف اورده بودم یکم تو اینستا چرخیدم و بخاطر کم خوابی که داشتم
سریع خوابم برد.
....
بعد یه چرت کوتاه که خیلی بهم چسبید بلند شدم تا آماده شم واسه اومدن آدریان.
نمیدونم چقدر دیگه تو ایران کار داره ولی امیدوارم زیاد طول نکشه چون اینجوری خودشم
راحت نیست همش اینجا بمونه.
مرغ و از فریزر کشیدم بیرون تا برای شب شام درست کنم.
تقریبا نزدیک غروب بود که آدریان از راه رسید.
به طرز عجیبی خیلی گل از گلش شکفته بود و خوش و خرم بود.
یه راست رفت تو اتاق و بعد ۲۰ دقیقه اومد بیرون.
از وقتی که گفته بود باید یه چیز مهم و بهم بگه همش ذهنم مشغول بود و کنجکاو بودم.
حداقل از خوشحالی زیادش تونستم بفهمم خداروشکر چیز بدی نیست.
با اینکه یکم شنگول میزد ولی معلوم بود از پرواز خستس پس سریع ناهار و براش آوردم تا
بره استراحت کنه.
موقع غذا خوردنش از روند کارش و شرکتی که توش کار میکرد یکم برام گفت و اینکه
خیلی خوشحاله از اینکه کاراش داره اینقدر سریع جفت و جور میشه و همچنین یه مسئله
دیگه که مثلا قراره بعدا به بهم بگه.
خودشم میدونست چه آدم کنجکاویم ولی بازم تو خماری میذاشتم.
منم زیاد اصرار نکردم که ناراحت نشه.
منم که کار دیگه ای نداشتم وسایل دانشگاه و آماده کردم برای فردا که دیگه راحت باشم و
ترم جدید و به خوبی شروع کنم.
....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 175
وسایلمو برداشتم و همینطور که ازش دور میشدم گفتم:چطوره این توضیح و به خودت بدی
که من فقط و فقط استادتم نه چیز دیگه که همش به پر و پام میپیچی.
با عصبانیت از دانشگاه زدم بیرون و یه قهوه برای خودم گرفتم تا یکم اعصابم آروم شه.
ته دلم یکم اذیت و ناراحت بودم ولی لازم بود که دیگه پرشو بچینم!
هرچی دست رو دست بزارم به ضرر خودمه...نباید با خودش فکر کنه منم مثل بقیه دخترای
دورش با چارتا عزیز دلم و عزیزم و دلتنگتم خامش میشم.
یه قسمت از وجودم بهم طعنه میزد که معلوم بود امروز کی بخاطر یه عزیزدلم گفتنش چقدر
بی جنبه بازی درمیاورد!
با حرص لیوان کاغذی خالی رو مچاله کردم و انداختمش دور و وارد ساختمون شدم تا
آخرین کلاس رو هم تموم کنم.
.....
دیگه آخرای تایم داشتم از هوش میرفتم.
لخ لخ کنان سوار ماشینم شدم.
اصلا حوصله خونه رو نداشتم دلم میخواست برم یه جای دیگه.
درحال فکر کردن بودم و با انگشتم روی فرمون ضربه میزدم.
بهار هم که امروز اصلا کلاس نداشت و نیومده بود دانشگاه.
بهتره برم خونه نیکا...بیچاره کلی اصرارم میکنه پاشم برم پیشش تنهاست همش یادم میره.
یه سر به خونه نیکا زدم و از اون و کاوه خبر گرفتم.
بیچاره کاوه مریض شده بود و حسابی حالش بد بود.
با مریضی کاوه دخترشونم خیلی اذیت میکرد و همش گریه میکرد
انقدر نیکا تو حاملگیش استرس کشیده نتیجش شده این
بعد یکم نشستن و میوه خوردن راه افتادم سمت خونه
.....
تا رسیدم خونه اول پنی و از همسایه گرفتم.
دخترم تا منو دید بدو بدو اومد تو بغلم.
تند تند کل خونه رو یه جارو زدم و گردگیری کردم.
اتاق آدریان رو هم آماده کردم ک سعی کردم یکم به خودم برسم چون حسابی زیر چشمام
گود افتاده بود از بی خوابی.
یه غذای حاضری برای ناهار درست کردم و با آرامش خوردم.
از اونجایی که وقت اضاف اورده بودم یکم تو اینستا چرخیدم و بخاطر کم خوابی که داشتم
سریع خوابم برد.
....
بعد یه چرت کوتاه که خیلی بهم چسبید بلند شدم تا آماده شم واسه اومدن آدریان.
نمیدونم چقدر دیگه تو ایران کار داره ولی امیدوارم زیاد طول نکشه چون اینجوری خودشم
راحت نیست همش اینجا بمونه.
مرغ و از فریزر کشیدم بیرون تا برای شب شام درست کنم.
تقریبا نزدیک غروب بود که آدریان از راه رسید.
به طرز عجیبی خیلی گل از گلش شکفته بود و خوش و خرم بود.
یه راست رفت تو اتاق و بعد ۲۰ دقیقه اومد بیرون.
از وقتی که گفته بود باید یه چیز مهم و بهم بگه همش ذهنم مشغول بود و کنجکاو بودم.
حداقل از خوشحالی زیادش تونستم بفهمم خداروشکر چیز بدی نیست.
با اینکه یکم شنگول میزد ولی معلوم بود از پرواز خستس پس سریع ناهار و براش آوردم تا
بره استراحت کنه.
موقع غذا خوردنش از روند کارش و شرکتی که توش کار میکرد یکم برام گفت و اینکه
خیلی خوشحاله از اینکه کاراش داره اینقدر سریع جفت و جور میشه و همچنین یه مسئله
دیگه که مثلا قراره بعدا به بهم بگه.
خودشم میدونست چه آدم کنجکاویم ولی بازم تو خماری میذاشتم.
منم زیاد اصرار نکردم که ناراحت نشه.
منم که کار دیگه ای نداشتم وسایل دانشگاه و آماده کردم برای فردا که دیگه راحت باشم و
ترم جدید و به خوبی شروع کنم.
....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به نام خدا 🌸🍃
سلامی چو بوی خوش آشنایی 🍃🌸
که می آید پس از چندی جدایی 🌸🍃
دوستان و همراهان عزیز،سلام به تک تک شما عزیزان ، به شما دوستان با وفا و ماندگار🍃🌸
صبحتون بخیر و روزتون سرشار توفیق بندگی خدا 🌸🍃
@kadbanoiranii
سلامی چو بوی خوش آشنایی 🍃🌸
که می آید پس از چندی جدایی 🌸🍃
دوستان و همراهان عزیز،سلام به تک تک شما عزیزان ، به شما دوستان با وفا و ماندگار🍃🌸
صبحتون بخیر و روزتون سرشار توفیق بندگی خدا 🌸🍃
@kadbanoiranii
طرز تهیه #سس سویا
طرز تهیه
امروزه سس سویا را از دانه های سویا که با غلات تفت داده شده نظیر برنج گندم و جو مخلوط می شود، تهیه می کنند. ترکیب فوق را به حالتخمیر در آورده و برای چند ما به حال خود باقی می گذارند تا فرایندترکیب انجام پذیرد و پس از سپری شدن چند ماه آنرا از صافی رد کرده و در شیشه می ریزند. باید توجه داشت که تیه سس سویا به روش مصنوعی بیش از چند روز زمان نمی برد. به این منظور مواد فوق تحت فرایند هیدرولیت قرار گرفته و در نهایت چاشنی هایی نظیرشربت ذرت، نمک و قدری آب نیز به آن اضافه می شود. البته سس های صنعتی فاقد طعم مطبوع انواع طبیعی خود هستند.
انواع سس سویا
دو نوع سس اصلی سویا وجود دارد که عمدتاً در آشپزخانه های چینی به وفور مورد استفاده قرار می گیرد: 1- سس تیره و2- روشن. سس تیره مدت زمان بیشتری از تهیه آن می گذرد و رنگ قهوه ای- مشکی پیدا کرده و بافت آن قدری غلیظ تر است. نوع دوم رنگ ملایم تری دارد و قدری شورتر است. نوع دوم بیشتر در پخت و پز مورد استفاده قرار می گیرد چراکه سس تیره بوی تند و تیزی دارد و در اثر طبخ سبب از بردن طعم اصلی غذاها می شود. از سس تیره بیشتر در غذاهای قرمز رنگ استفاده می شود. یکی دیگر از مزایای سس سویای تیره ترد کردن گوشت کبابی است. شما می توانید پیش از کباب کردن گوشتآنرا برای 15 دقیقه در سس سویای تیره بخوابانید تا ترد و نرم شود. به هر حال در حین آشپزی بهتر است که هر دو نوع سس را در اختیار داشته باشید. سس سویا با طعم قارچ و میگو نیز وجود دارد. در رستورانها از سس تیره برای تیره کردن برنج استفاده می شود. به خاطر داشته باشید که بهترین انواع سس سویا انواع چینی آن هستند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
طرز تهیه
امروزه سس سویا را از دانه های سویا که با غلات تفت داده شده نظیر برنج گندم و جو مخلوط می شود، تهیه می کنند. ترکیب فوق را به حالتخمیر در آورده و برای چند ما به حال خود باقی می گذارند تا فرایندترکیب انجام پذیرد و پس از سپری شدن چند ماه آنرا از صافی رد کرده و در شیشه می ریزند. باید توجه داشت که تیه سس سویا به روش مصنوعی بیش از چند روز زمان نمی برد. به این منظور مواد فوق تحت فرایند هیدرولیت قرار گرفته و در نهایت چاشنی هایی نظیرشربت ذرت، نمک و قدری آب نیز به آن اضافه می شود. البته سس های صنعتی فاقد طعم مطبوع انواع طبیعی خود هستند.
انواع سس سویا
دو نوع سس اصلی سویا وجود دارد که عمدتاً در آشپزخانه های چینی به وفور مورد استفاده قرار می گیرد: 1- سس تیره و2- روشن. سس تیره مدت زمان بیشتری از تهیه آن می گذرد و رنگ قهوه ای- مشکی پیدا کرده و بافت آن قدری غلیظ تر است. نوع دوم رنگ ملایم تری دارد و قدری شورتر است. نوع دوم بیشتر در پخت و پز مورد استفاده قرار می گیرد چراکه سس تیره بوی تند و تیزی دارد و در اثر طبخ سبب از بردن طعم اصلی غذاها می شود. از سس تیره بیشتر در غذاهای قرمز رنگ استفاده می شود. یکی دیگر از مزایای سس سویای تیره ترد کردن گوشت کبابی است. شما می توانید پیش از کباب کردن گوشتآنرا برای 15 دقیقه در سس سویای تیره بخوابانید تا ترد و نرم شود. به هر حال در حین آشپزی بهتر است که هر دو نوع سس را در اختیار داشته باشید. سس سویا با طعم قارچ و میگو نیز وجود دارد. در رستورانها از سس تیره برای تیره کردن برنج استفاده می شود. به خاطر داشته باشید که بهترین انواع سس سویا انواع چینی آن هستند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر