✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 163
پارچ اب پرتغال و برداشتم برای خودم تو لیوان ریختم
انقدر تشنم بود که بجای اینکه مثل دختر خانوما رفتار کنم و مزه مزش کنم یه نفس رفتم بالا
اخییییش چه کیف دادشا
_استاد نکنه تو این مدت در جنگل های سومالی اقامت داشتید که انقدر حریصانه نوشیدنی
میخورید
بخاطر صدای یهوییش چشام گرد شد و به سکسکه افتادم
بدون اینکه از جام تکون بخورم و برگردم به طرفش همینطور سرجام قفل شدم
نه به خاطر حرفاش و تخریب کردنم بلکه بخاطر حسی که داخل صداش داشت و قلبی که به
شدت خودشو به سینم میکوبید
چته چرا همچین میکنی اروم بگیر فقط رادمانه دانشجوت نه هیچ چیز دیگه
انقدر ضربان قلبم تند بود که سکسم وایستاد
درحال جدال با قلب لعنتیم بودم که خیلی سریع چرخیدم و سینه به سینه شدم باهاش
نمیتونستم نگاهمو بالا بیارم و زل زده بودم به دکمه پیرهنش
نمیفهمیدم این بچه بازیا چیه از خودم در میارم مگه دختر 17 سالم؟!
تو دلم تشری به خودم زدم و با جرعت بیشتری بهش نگاه کردم
نگاهش زیادی عمیق بود انگار که میخواست تا ته وجودمو بخونه
_نکنه رفتی المان برگشتی موشاش زبونتو خورده؟البته تا جایی که یادمه پشت گوشی خوب
چهچه میزدی برام
پوست داخل لپمو با دندونام کندم و در تالش بودم به خودم بیام
لعنتی چه مرگم شده من
دستشو از رو بازوم سر داد رو کمرم و خیلی اروم موهامو لمس کرد
بعد چند ثانیه مکث خط اخماش مشخص شد و جدی بهم نگاه کرد و محکم و خشن تو دستاش
فشارم داد و گفت
_برای چی بهم نگفتی اومدی ایران؟اینجا فقط من غریبه بودم برات؟
غریدم بهش
+خودتو چی فرض کردی اقای ملکی تو هیچکاره ای برای من و دلیلی نداره که خبر دار
بشی از کارای تو زندگی من نمیفهمم چرا انقدر سیریش بازی در میاری و خودتو هی قاطی
کارای من میکنی؟ تو فقط یه دانشجویی و منم استادم کجا نوشته شده دانشجوها میتونن
دماغشونو بکنن تو زندگی استاداشون بهتره سرتو بکنی تو کارای خودت و منو راحت
بزاری
حرص رفتارای خودم جمع شد و جمع شد و اینطوری سر رادمان بدبخت خالی شد و
رادمانی که مات و مبهوت بهم نگاه میکرد و سعی در هضم حرفای من داشت!!
حسم میگفت گند زدی ولی عقلم دلداریم میداد که کار درست و انجام دادی...خودمو کشیدم
عقب که اونم مقاومتی نکرد براش و راحت گذاشت برم
پاتند کردم و به سمت سالن رفتم و خودمو تو اتاق پرت کردم
چند نفری که داخل اتاق بودن با تعجب بهم نگاه کردن حالم خوب نبود و کل پشتم از عرق
خیس بود
تااومدم فکرمو جمع و جور کنم صدای سامیار از بیرون اومد که نشون دهنده اومدن بهار
بود
الان وقت فکر کردن نبود باید میرفتم برای تولد بهترین دوستم
چشمم که به کیفم افتاد یاد کادوم افتادم که یادم رفته بود به کلی
آخی گفتم و خیلی سریع کادومو برداشتم و رفتم بیرون
تند چشم چرخوندم با پیدا کردن سامیار کادورو بهش دادم که خودش تو جای مناسبش بزاره
چراغا خاموش شد و همه خیلی ساکت گوشه ای وایستادن
تو حال خودم بودم که یه چیزی محکم بهم خورد به بدبختی خودمو کنترل کردم که نیوفتم و
تو دلم شخص رگبار از فوش کردم
اومدم که عقدمو سرش خالی کنم که دیدم سامیاره و با خجالت نگاهم میکنه
وا این بود؟!
+چیزی شده؟
_خواستم اینو بدم بهتون هرچی نباشه دوستتونه و براش عزیزین شما اینو بترکونین بالا
سرش
به دستش نگاه کردم نمیدونم اسمش چی بود فقط میدونستم باید تهشو بچرخونم و بعد کلی
کاغذ رنگی میریخت بیرون
از تشبیه خودم خندم گرفت و سامیار به خودش برداشت
تشکری کردم و ازش گرفتم همراش رفتم و بهم گفت پشت در وایستم
چند لحظه ای گذشت که در باز شد و بهار اومد داخل
برگشت در و ببنده که برقا روشن شد و صدای جیغ و هورا بلند شد
منم سریع این ماسماسکو چرخوندم و بنگ ترکید
از صدای یهوییش شونه هام بالا پرید.
بهار بهت زده دم در وایستاده بود و ادای اینایی رو درمیاورد که مثلا نمیدونست امروز
تولدشه!
حالا از هفته پیش مارو سوراخ کرده بود که تولدمه و یادتون نره و فلان و بلان.
چنان خانومانه و محترمانه رفتار میکرد که واقعا شک کردم نکنه بهار خودمونو لولو
خورده؟
یه لبخند گنده روی صورتم نشست و به بهاری نگاه کردم که میومد طرفم.
محکم بغلم کرد و زیر گوشم با همون لحن معروف خودش گفت:فزه خانوم چه عجب دل
کندن از لندن جونشون!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 163
پارچ اب پرتغال و برداشتم برای خودم تو لیوان ریختم
انقدر تشنم بود که بجای اینکه مثل دختر خانوما رفتار کنم و مزه مزش کنم یه نفس رفتم بالا
اخییییش چه کیف دادشا
_استاد نکنه تو این مدت در جنگل های سومالی اقامت داشتید که انقدر حریصانه نوشیدنی
میخورید
بخاطر صدای یهوییش چشام گرد شد و به سکسکه افتادم
بدون اینکه از جام تکون بخورم و برگردم به طرفش همینطور سرجام قفل شدم
نه به خاطر حرفاش و تخریب کردنم بلکه بخاطر حسی که داخل صداش داشت و قلبی که به
شدت خودشو به سینم میکوبید
چته چرا همچین میکنی اروم بگیر فقط رادمانه دانشجوت نه هیچ چیز دیگه
انقدر ضربان قلبم تند بود که سکسم وایستاد
درحال جدال با قلب لعنتیم بودم که خیلی سریع چرخیدم و سینه به سینه شدم باهاش
نمیتونستم نگاهمو بالا بیارم و زل زده بودم به دکمه پیرهنش
نمیفهمیدم این بچه بازیا چیه از خودم در میارم مگه دختر 17 سالم؟!
تو دلم تشری به خودم زدم و با جرعت بیشتری بهش نگاه کردم
نگاهش زیادی عمیق بود انگار که میخواست تا ته وجودمو بخونه
_نکنه رفتی المان برگشتی موشاش زبونتو خورده؟البته تا جایی که یادمه پشت گوشی خوب
چهچه میزدی برام
پوست داخل لپمو با دندونام کندم و در تالش بودم به خودم بیام
لعنتی چه مرگم شده من
دستشو از رو بازوم سر داد رو کمرم و خیلی اروم موهامو لمس کرد
بعد چند ثانیه مکث خط اخماش مشخص شد و جدی بهم نگاه کرد و محکم و خشن تو دستاش
فشارم داد و گفت
_برای چی بهم نگفتی اومدی ایران؟اینجا فقط من غریبه بودم برات؟
غریدم بهش
+خودتو چی فرض کردی اقای ملکی تو هیچکاره ای برای من و دلیلی نداره که خبر دار
بشی از کارای تو زندگی من نمیفهمم چرا انقدر سیریش بازی در میاری و خودتو هی قاطی
کارای من میکنی؟ تو فقط یه دانشجویی و منم استادم کجا نوشته شده دانشجوها میتونن
دماغشونو بکنن تو زندگی استاداشون بهتره سرتو بکنی تو کارای خودت و منو راحت
بزاری
حرص رفتارای خودم جمع شد و جمع شد و اینطوری سر رادمان بدبخت خالی شد و
رادمانی که مات و مبهوت بهم نگاه میکرد و سعی در هضم حرفای من داشت!!
حسم میگفت گند زدی ولی عقلم دلداریم میداد که کار درست و انجام دادی...خودمو کشیدم
عقب که اونم مقاومتی نکرد براش و راحت گذاشت برم
پاتند کردم و به سمت سالن رفتم و خودمو تو اتاق پرت کردم
چند نفری که داخل اتاق بودن با تعجب بهم نگاه کردن حالم خوب نبود و کل پشتم از عرق
خیس بود
تااومدم فکرمو جمع و جور کنم صدای سامیار از بیرون اومد که نشون دهنده اومدن بهار
بود
الان وقت فکر کردن نبود باید میرفتم برای تولد بهترین دوستم
چشمم که به کیفم افتاد یاد کادوم افتادم که یادم رفته بود به کلی
آخی گفتم و خیلی سریع کادومو برداشتم و رفتم بیرون
تند چشم چرخوندم با پیدا کردن سامیار کادورو بهش دادم که خودش تو جای مناسبش بزاره
چراغا خاموش شد و همه خیلی ساکت گوشه ای وایستادن
تو حال خودم بودم که یه چیزی محکم بهم خورد به بدبختی خودمو کنترل کردم که نیوفتم و
تو دلم شخص رگبار از فوش کردم
اومدم که عقدمو سرش خالی کنم که دیدم سامیاره و با خجالت نگاهم میکنه
وا این بود؟!
+چیزی شده؟
_خواستم اینو بدم بهتون هرچی نباشه دوستتونه و براش عزیزین شما اینو بترکونین بالا
سرش
به دستش نگاه کردم نمیدونم اسمش چی بود فقط میدونستم باید تهشو بچرخونم و بعد کلی
کاغذ رنگی میریخت بیرون
از تشبیه خودم خندم گرفت و سامیار به خودش برداشت
تشکری کردم و ازش گرفتم همراش رفتم و بهم گفت پشت در وایستم
چند لحظه ای گذشت که در باز شد و بهار اومد داخل
برگشت در و ببنده که برقا روشن شد و صدای جیغ و هورا بلند شد
منم سریع این ماسماسکو چرخوندم و بنگ ترکید
از صدای یهوییش شونه هام بالا پرید.
بهار بهت زده دم در وایستاده بود و ادای اینایی رو درمیاورد که مثلا نمیدونست امروز
تولدشه!
حالا از هفته پیش مارو سوراخ کرده بود که تولدمه و یادتون نره و فلان و بلان.
چنان خانومانه و محترمانه رفتار میکرد که واقعا شک کردم نکنه بهار خودمونو لولو
خورده؟
یه لبخند گنده روی صورتم نشست و به بهاری نگاه کردم که میومد طرفم.
محکم بغلم کرد و زیر گوشم با همون لحن معروف خودش گفت:فزه خانوم چه عجب دل
کندن از لندن جونشون!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 164
درحالی که لبخندمو روی صورتم حفظ میکردم گفتم:قدمم روی تخم چشمت بهار خانوم...
لبخند بدجنسانه ای کرد و ازم جدا شد.
بعد اینکه به بقیه مهمونا هم سلام کرد با سامیار رفت تا لباسشو عوض کنه.
البته سامیار فقط همراهیش کرد و برگشت.
سعی کردم زیاد دنبال رادمان نگردم به هرحال اون ول کن من که نیست! خودش پیداش
میشه مثل همیشه.
قبول دارم یه ذره تند رفتم ولی کار درست همین بود.
تقریبا یه مبل گوشه خونه پیدا کردم و تنهایی نشستم روش.
یکم تنقلات از میز رو به روم برداشتم و همینجوری میخوردم که چشمم افتاد به رادمان!
با کنجکاوی نگاهش کردم که بین چند تا دختر وایستاده بود.
چشمم روشن! موشکافانه تر نگاهش کردم.
داشت هر هر میخندید و گل میگفت و گل میشنفت.
همینطوری در حال نگاه کردن بودم که یهو یکی کنارم نشست.
با دیدن همون پسری که بهم زل زده بود صاف تر نشستم و خودمو جمع و جور کردم
بنظر نمیومد پسر بدی باشه.
یه لبخند ضایع روی لبم نشست و دوباره حواسمو دادم به رادمان.
نگاش کن مرتیکه سو استفاده گر.
تا چشمش به چهارتا دختر افتاد خوشمزگیش گل کرد.
پشت چشمی واسش نازک کردم که البته ندید.
با صدای پسره برگشتم سمتش که گفت:مهمونیه خوبیه...شما از طرف کی اینجایین؟
الان که من درحال پاییدن رادمانم این وسط این چی میگه؟
یه نگاه حرصی به طرف رادمان انداختم و با یه لبخند کوچیک گفتم:من دوست صمیمی بهار
جانم.
پسره سرشو تکون داد و گفت:میتونم اسمتونو بپرسم؟
+البته...من شهرزادم...راستش فکر کنم شما از بچه های دانشگاه نیستین درسته؟
دستشو اورد جلو که باهام دست بده و گفت:خوشبختم شهرزاد خانوم،درسته من یکی از
دوستای سامیارم...توی پاساژ......مغازه دارم، اسمم حامده.
دستشو فشردم و گفتم:خوشبختم.
زیر چشمی نگاهی به رادمان انداختم و دوباره و دوباره حرص خوردم.
نمیدونم واقعا چه ربطی به من داشت ولی عمیقا حرص میخوردم.
همش سعی میکردم بیخیال باشم ولی یه چیزی هی دیوار دفاعیمو میشکست.
نمیخواستم مستقیم بهش زل بزنم هر از گاهی به ترکای در و دیوار هم خیره میشدم!
نمیدونم چقدر محو افکارم و حرص خوردنم بودم که حامد گفت:مثل اینکه اصال حواستون
اینجا نیست!
دیگه خیلی داشتم ضایع بازی درمیاوردم.
لبخندی بهش زدم و گفتم:راستش یکم کلافه شدم اینجا یکم شلوغه...میخوام برم داخل حیاط
یکم هوا بخورم.
بلند شدم برم که یهو گفت:منم همراهتون میام اینجا واقعا یکم شلوغه.
چقدرم زود خودشو میچسبونه مرتیکه آدامس!
زوری یه لبخند بهش زدم و با بی تمایلی راه افتادم
موقع خروج از در نگاه رادمان و دیدم که با کنجکاوی منو و حامد و دنبال میکرد.
زمین گرده رادمان خان!
فکر کنم تنها سود این سیریش این باشه که حداقل یکم از کارای رادمان تلافی شه و یکم
حرص بخوره! البته اگه بخوره.
روی یکی از تخته سنگای توی حیاط نشستم و از اونجایی که خیلی کوچیک بود اینم وقتی
نشست قشنگ چسبید به من که اصلا خوشم نیومد.
عذرخواهی کرد ولی میتونستم بفهمم خودش به این وضعیت راضیه!
درواقع راحت بگم میخواست ادای جنتلمنارو دربیاره ولی خیلی چیزاش داد میزد که چقدر
هوله!
از اینجور آدما اصلا خوشم نمیومد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 164
درحالی که لبخندمو روی صورتم حفظ میکردم گفتم:قدمم روی تخم چشمت بهار خانوم...
لبخند بدجنسانه ای کرد و ازم جدا شد.
بعد اینکه به بقیه مهمونا هم سلام کرد با سامیار رفت تا لباسشو عوض کنه.
البته سامیار فقط همراهیش کرد و برگشت.
سعی کردم زیاد دنبال رادمان نگردم به هرحال اون ول کن من که نیست! خودش پیداش
میشه مثل همیشه.
قبول دارم یه ذره تند رفتم ولی کار درست همین بود.
تقریبا یه مبل گوشه خونه پیدا کردم و تنهایی نشستم روش.
یکم تنقلات از میز رو به روم برداشتم و همینجوری میخوردم که چشمم افتاد به رادمان!
با کنجکاوی نگاهش کردم که بین چند تا دختر وایستاده بود.
چشمم روشن! موشکافانه تر نگاهش کردم.
داشت هر هر میخندید و گل میگفت و گل میشنفت.
همینطوری در حال نگاه کردن بودم که یهو یکی کنارم نشست.
با دیدن همون پسری که بهم زل زده بود صاف تر نشستم و خودمو جمع و جور کردم
بنظر نمیومد پسر بدی باشه.
یه لبخند ضایع روی لبم نشست و دوباره حواسمو دادم به رادمان.
نگاش کن مرتیکه سو استفاده گر.
تا چشمش به چهارتا دختر افتاد خوشمزگیش گل کرد.
پشت چشمی واسش نازک کردم که البته ندید.
با صدای پسره برگشتم سمتش که گفت:مهمونیه خوبیه...شما از طرف کی اینجایین؟
الان که من درحال پاییدن رادمانم این وسط این چی میگه؟
یه نگاه حرصی به طرف رادمان انداختم و با یه لبخند کوچیک گفتم:من دوست صمیمی بهار
جانم.
پسره سرشو تکون داد و گفت:میتونم اسمتونو بپرسم؟
+البته...من شهرزادم...راستش فکر کنم شما از بچه های دانشگاه نیستین درسته؟
دستشو اورد جلو که باهام دست بده و گفت:خوشبختم شهرزاد خانوم،درسته من یکی از
دوستای سامیارم...توی پاساژ......مغازه دارم، اسمم حامده.
دستشو فشردم و گفتم:خوشبختم.
زیر چشمی نگاهی به رادمان انداختم و دوباره و دوباره حرص خوردم.
نمیدونم واقعا چه ربطی به من داشت ولی عمیقا حرص میخوردم.
همش سعی میکردم بیخیال باشم ولی یه چیزی هی دیوار دفاعیمو میشکست.
نمیخواستم مستقیم بهش زل بزنم هر از گاهی به ترکای در و دیوار هم خیره میشدم!
نمیدونم چقدر محو افکارم و حرص خوردنم بودم که حامد گفت:مثل اینکه اصال حواستون
اینجا نیست!
دیگه خیلی داشتم ضایع بازی درمیاوردم.
لبخندی بهش زدم و گفتم:راستش یکم کلافه شدم اینجا یکم شلوغه...میخوام برم داخل حیاط
یکم هوا بخورم.
بلند شدم برم که یهو گفت:منم همراهتون میام اینجا واقعا یکم شلوغه.
چقدرم زود خودشو میچسبونه مرتیکه آدامس!
زوری یه لبخند بهش زدم و با بی تمایلی راه افتادم
موقع خروج از در نگاه رادمان و دیدم که با کنجکاوی منو و حامد و دنبال میکرد.
زمین گرده رادمان خان!
فکر کنم تنها سود این سیریش این باشه که حداقل یکم از کارای رادمان تلافی شه و یکم
حرص بخوره! البته اگه بخوره.
روی یکی از تخته سنگای توی حیاط نشستم و از اونجایی که خیلی کوچیک بود اینم وقتی
نشست قشنگ چسبید به من که اصلا خوشم نیومد.
عذرخواهی کرد ولی میتونستم بفهمم خودش به این وضعیت راضیه!
درواقع راحت بگم میخواست ادای جنتلمنارو دربیاره ولی خیلی چیزاش داد میزد که چقدر
هوله!
از اینجور آدما اصلا خوشم نمیومد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 165
یه حرفی زدم فقط خودمو انداختم تو دردسر.
منم توی این هوای سرد با یه لایه پارچه پاشدم اومدم تو حیاط درحال قندیل زدن بودم.
لیوان آب پرتقالی که برام اورده بود و داد دستم شروع کرد به وراجی.
اصلا نمیتونستم بفهمم چی میگه و کلا فکرم اینجا نبود.
اون حرف میزد و من فقط تایید میکردم.
انگار چشم و گوش و عقل و قلبمو همه چیمو پشت در جا گذاشته بودم.
هرچقدرم من بی حواس بودم و اون هی فک میزد از رو هم نمیرفت!
پاشو برو خونتون دیگه چسبیدی به اینجا!
هرچی هم من داشتم از سرما میلرزیدم این انگار نه انگار! ادای جنتلمنارو که درمیاری
حداقل کتت رو هم بده نمیریم از سرما!
بی حوصله به لباش نگاه میکردم که تکون میخورد و ازش حرف میومد بیرون ولی
نمیفهمیدم چی میگه...سعی میکردم بفهمم چی میگه.
نمیدونم این نگاه کردنای منو چی برداشت کرد که سرش هی نزدیک و نزدیک میشد.
با تعجب نگاهش کردم و خودمو کشیدم عقب.
چیکار میکنه این روانی؟
با صدای نسبتا بلندی گفتم:چیکار میکنی؟؟؟
تک خندهی چندشانه ای زد و گفت:بیخیال! فکر میکردم اپن مایندتر از این حرفا باشی...مگه
تو لندنی نیستی؟
این چی چرت و پرت میگه؟
از کجا میدونه من لندنیم؟
با کیفم زدم توی سرش و شروع کردم به جیغ جیغ کردن:اپن مایند بخوره تو سرت مرتیکه
احمق گمشو اونور...دو تا لبخند میزنن بهتون هوا برتون میداره.
از جام بلند شدم و ازش فاصله گرفتم.
خواست حرفی بزنه که صدای رادمان از چند متر اونورتر بلند شد:اینجا چه خبره؟
نمیدونم چرا یهو حس خوبی بهم دست داد.
تنم پر شد از انرژی خوب.
پسره نگاهش رنگ باخت و شروع کرد به دروغ گفتن:چه خبری قراره باشه؟ داریم حرف
میزنیم.
با تندی گفتم:دروغ میگه!
رادمان یه نگاه چپ بهم کرد...از اونا که میگفت حالا به توهم میرسم!
با کف دست زد تخت سینهی یارو و گفت:گمشو ببینم.
پسره انگار به غرور نداشتش برخورد و گفت:حواست باشه چی میگی.
با شوق نگاه میکردم که ببینم دعوا میشه یا نه.
اصلا از اون دسته از آدمایی نبودم که موقع دعوا طرفین رو از همدیگه جدا کنن نه! بلکه
خیلی آدم دعوا پسندی بودم.
ولی مثل اینکه امشب خبری از دعوا نبود چون پسره سریع دمشو گذاشت رو کولش و
الفرار!
دوباره نشستم روی سنگه و سعی کردم بی تفاوت باشم.
رادمان نگاه عصبی بهم انداخت و گفت:داشت چیکار میکرد؟!
دوباره باید شمشیر از رو ببندم...بخوام هی شل بگیرم باز پررو میشه.
با خونسردی گفتم:به شما چه مربوطه؟
خندهی عصبی کرد و گفت:انقدر جوابای چرت و پرت نده شهرزاد من...
سریع پریدم تو حرفش و گفتم:شهرزاد خانوم!
محکم و کشیده گفتم که حساب کار دستش بیاد.
سریع حالت عوض کرد و یه پوزخند سرد زد و دستاشو تو جیب شلوارش کرد و
گفت:اوکی...
خیره نگاهش کردم که یهو لرزم گرفت.
حالا یا از سردی چشماش بود یا سردی هوا رو نمیدونم!
کت تکی که تنش بود و درآورد و انداخت روی شونه هام و بدون هیچ حرفی رفت.
خدا خدا میکردم برگرده و حداقل یه چیزی بگه ولی انگار واقعا بیخیال شده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 165
یه حرفی زدم فقط خودمو انداختم تو دردسر.
منم توی این هوای سرد با یه لایه پارچه پاشدم اومدم تو حیاط درحال قندیل زدن بودم.
لیوان آب پرتقالی که برام اورده بود و داد دستم شروع کرد به وراجی.
اصلا نمیتونستم بفهمم چی میگه و کلا فکرم اینجا نبود.
اون حرف میزد و من فقط تایید میکردم.
انگار چشم و گوش و عقل و قلبمو همه چیمو پشت در جا گذاشته بودم.
هرچقدرم من بی حواس بودم و اون هی فک میزد از رو هم نمیرفت!
پاشو برو خونتون دیگه چسبیدی به اینجا!
هرچی هم من داشتم از سرما میلرزیدم این انگار نه انگار! ادای جنتلمنارو که درمیاری
حداقل کتت رو هم بده نمیریم از سرما!
بی حوصله به لباش نگاه میکردم که تکون میخورد و ازش حرف میومد بیرون ولی
نمیفهمیدم چی میگه...سعی میکردم بفهمم چی میگه.
نمیدونم این نگاه کردنای منو چی برداشت کرد که سرش هی نزدیک و نزدیک میشد.
با تعجب نگاهش کردم و خودمو کشیدم عقب.
چیکار میکنه این روانی؟
با صدای نسبتا بلندی گفتم:چیکار میکنی؟؟؟
تک خندهی چندشانه ای زد و گفت:بیخیال! فکر میکردم اپن مایندتر از این حرفا باشی...مگه
تو لندنی نیستی؟
این چی چرت و پرت میگه؟
از کجا میدونه من لندنیم؟
با کیفم زدم توی سرش و شروع کردم به جیغ جیغ کردن:اپن مایند بخوره تو سرت مرتیکه
احمق گمشو اونور...دو تا لبخند میزنن بهتون هوا برتون میداره.
از جام بلند شدم و ازش فاصله گرفتم.
خواست حرفی بزنه که صدای رادمان از چند متر اونورتر بلند شد:اینجا چه خبره؟
نمیدونم چرا یهو حس خوبی بهم دست داد.
تنم پر شد از انرژی خوب.
پسره نگاهش رنگ باخت و شروع کرد به دروغ گفتن:چه خبری قراره باشه؟ داریم حرف
میزنیم.
با تندی گفتم:دروغ میگه!
رادمان یه نگاه چپ بهم کرد...از اونا که میگفت حالا به توهم میرسم!
با کف دست زد تخت سینهی یارو و گفت:گمشو ببینم.
پسره انگار به غرور نداشتش برخورد و گفت:حواست باشه چی میگی.
با شوق نگاه میکردم که ببینم دعوا میشه یا نه.
اصلا از اون دسته از آدمایی نبودم که موقع دعوا طرفین رو از همدیگه جدا کنن نه! بلکه
خیلی آدم دعوا پسندی بودم.
ولی مثل اینکه امشب خبری از دعوا نبود چون پسره سریع دمشو گذاشت رو کولش و
الفرار!
دوباره نشستم روی سنگه و سعی کردم بی تفاوت باشم.
رادمان نگاه عصبی بهم انداخت و گفت:داشت چیکار میکرد؟!
دوباره باید شمشیر از رو ببندم...بخوام هی شل بگیرم باز پررو میشه.
با خونسردی گفتم:به شما چه مربوطه؟
خندهی عصبی کرد و گفت:انقدر جوابای چرت و پرت نده شهرزاد من...
سریع پریدم تو حرفش و گفتم:شهرزاد خانوم!
محکم و کشیده گفتم که حساب کار دستش بیاد.
سریع حالت عوض کرد و یه پوزخند سرد زد و دستاشو تو جیب شلوارش کرد و
گفت:اوکی...
خیره نگاهش کردم که یهو لرزم گرفت.
حالا یا از سردی چشماش بود یا سردی هوا رو نمیدونم!
کت تکی که تنش بود و درآورد و انداخت روی شونه هام و بدون هیچ حرفی رفت.
خدا خدا میکردم برگرده و حداقل یه چیزی بگه ولی انگار واقعا بیخیال شده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
در این شب زیبـا
آرزو می کنم
همه خوبیهای دنیـا
مـال شمـا باشـه
دلتون شـاد باشـه
غمی توی دلتـون نشینه
خـنـده از لـب قشنگتون
پاک نشه و دنیا به کامتون باشه
بـا آرزوی شبـی
سرشار از آرامـش و رویاهای خـوش🌺🍃
@kadbanoiranii
آرزو می کنم
همه خوبیهای دنیـا
مـال شمـا باشـه
دلتون شـاد باشـه
غمی توی دلتـون نشینه
خـنـده از لـب قشنگتون
پاک نشه و دنیا به کامتون باشه
بـا آرزوی شبـی
سرشار از آرامـش و رویاهای خـوش🌺🍃
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️ بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
🍀🌸پیشكش میكنم
🍀💚عشق ، محبت
🍀🌸و مـهـربــانی را
🍀💚بـه كـسـانـی كـه
🍀🌸از دل شكستن بیزارند
🍀💚و در تــمـنــای آنـنـد
🍀🌸كه دلی بدست آورند
🍀💚آنانكه رحمت آفرینند
🍀🌸نـه زحـمـت آفـریـن
🍀💚و برآنند که در زندگی
🍀🌸پل باشنـد نه دیـوار
🍀💚ایــن ســبــد گــل زیــبــا
🍀🌸پیشکش نگاه مهربون شما
سلام صبح زیباتون بخیر
@kadbanoiranii
🍀🌸پیشكش میكنم
🍀💚عشق ، محبت
🍀🌸و مـهـربــانی را
🍀💚بـه كـسـانـی كـه
🍀🌸از دل شكستن بیزارند
🍀💚و در تــمـنــای آنـنـد
🍀🌸كه دلی بدست آورند
🍀💚آنانكه رحمت آفرینند
🍀🌸نـه زحـمـت آفـریـن
🍀💚و برآنند که در زندگی
🍀🌸پل باشنـد نه دیـوار
🍀💚ایــن ســبــد گــل زیــبــا
🍀🌸پیشکش نگاه مهربون شما
سلام صبح زیباتون بخیر
@kadbanoiranii
Chap
Ahmad Solo
#احمد سلو
#چپ
آهاے گوشہ نشین قلب من...
غمهات وبسپار تو بہ من...
بے طوفان زدہ قلبم مراقبش باش👌
♥️ @kadbanoiranii
#چپ
آهاے گوشہ نشین قلب من...
غمهات وبسپار تو بہ من...
بے طوفان زدہ قلبم مراقبش باش👌
♥️ @kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سالاد_الویه
.
✅نکته ی اول؛سیب زمینی ها رو با مرغ و پیاز و برگ بو و نمک و فلفل و هویج پیاز و یک جبه سیر میزارم میپزه که اینجوری خود سیب زمینی هم طعم میگیره و خوشمزه میشه
تخم مرغ رو هم جدا میپزیم
خیار شور خرد شده
مرغ ریش ریش شده
✅نکته ی دوم؛سیر دو حبه
مواد لازممون هستن
✅نکته ی سوم؛
مهمترین نکته ش سس این سالاده
که داخلش از؛
مایونز
آب مرغ
لیمو ترش تازه
آویشن
پودرخردل
نمک
فلفل
استفاده کردم🌱
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سالاد_الویه
.
✅نکته ی اول؛سیب زمینی ها رو با مرغ و پیاز و برگ بو و نمک و فلفل و هویج پیاز و یک جبه سیر میزارم میپزه که اینجوری خود سیب زمینی هم طعم میگیره و خوشمزه میشه
تخم مرغ رو هم جدا میپزیم
خیار شور خرد شده
مرغ ریش ریش شده
✅نکته ی دوم؛سیر دو حبه
مواد لازممون هستن
✅نکته ی سوم؛
مهمترین نکته ش سس این سالاده
که داخلش از؛
مایونز
آب مرغ
لیمو ترش تازه
آویشن
پودرخردل
نمک
فلفل
استفاده کردم🌱
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نان_پنبه_ای_گردویی
👈🏻مواد لازم
2 پیمانه شیر ولرم (حدود 500 میلی لیتر)
شکر 150 گرم
وانیل و کمی نمک
1 تخم مرغ کامل و 1 عدد سفیده تخم مرغ
15 گرم خمیر مایه خشک فوری
آرد 6تا7لیوان (بتدریج و کم کم آرد را اضافه کنید بنا به کیفیت آرد و جذب آب آن مقدار آرد ممکن است تغییر کند)
100 گرم کره
👈🏻برای روی نانها
برای رومال کردن 1 زرده تخم مرغ و یک ق غ شیر
طرز تهیه
تمام مواد خمیر به جز آرد و نمک را با هم در ظرفی بریزید و مخلوط کرده سپس نمک و آرد که کم کم اضافه کنید و خمیر را ورز دهید تا خمیری به دست آورید که حداقل چسبندگی را داشته باشد سپس کره را اضافه کرده و ورز دهید تا حالت الاستیکی پیدا کند روی آن را بپوشانید و در جای گرم قرار دهید تا ور بیاید وقتی خمیر پف کرد آن را به 12-14 قسمت مساوی تقسیم کرده و چانه کرده و گرد کنید. هر چانه را با وردنه مثل فیلم به شکل بیضی باز کرده روی آن از مخلوط گردو خرد شده و شکر بریزید رول را بیرون بیاورید، و مثل فیلم از سمت افقی تا زده و رول کنید و در سینی فر که کاغذ روغنی انداخته اید بچینین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
#نان_پنبه_ای_گردویی
👈🏻مواد لازم
2 پیمانه شیر ولرم (حدود 500 میلی لیتر)
شکر 150 گرم
وانیل و کمی نمک
1 تخم مرغ کامل و 1 عدد سفیده تخم مرغ
15 گرم خمیر مایه خشک فوری
آرد 6تا7لیوان (بتدریج و کم کم آرد را اضافه کنید بنا به کیفیت آرد و جذب آب آن مقدار آرد ممکن است تغییر کند)
100 گرم کره
👈🏻برای روی نانها
برای رومال کردن 1 زرده تخم مرغ و یک ق غ شیر
طرز تهیه
تمام مواد خمیر به جز آرد و نمک را با هم در ظرفی بریزید و مخلوط کرده سپس نمک و آرد که کم کم اضافه کنید و خمیر را ورز دهید تا خمیری به دست آورید که حداقل چسبندگی را داشته باشد سپس کره را اضافه کرده و ورز دهید تا حالت الاستیکی پیدا کند روی آن را بپوشانید و در جای گرم قرار دهید تا ور بیاید وقتی خمیر پف کرد آن را به 12-14 قسمت مساوی تقسیم کرده و چانه کرده و گرد کنید. هر چانه را با وردنه مثل فیلم به شکل بیضی باز کرده روی آن از مخلوط گردو خرد شده و شکر بریزید رول را بیرون بیاورید، و مثل فیلم از سمت افقی تا زده و رول کنید و در سینی فر که کاغذ روغنی انداخته اید بچینین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#حلیم
بلغور گندم........ ۳۰۰ گرم
سینه ی مرغ......... ۱۵۰ گرم
(یا سینه بوقلمون یا گوشت گوسفند )
کره............ ۱۰۰ گرم
پیاز............ یک عدد درشت
نمک........... یک قاشق چای خوری
دارچین و کنجد برای تزیین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#حلیم
بلغور گندم........ ۳۰۰ گرم
سینه ی مرغ......... ۱۵۰ گرم
(یا سینه بوقلمون یا گوشت گوسفند )
کره............ ۱۰۰ گرم
پیاز............ یک عدد درشت
نمک........... یک قاشق چای خوری
دارچین و کنجد برای تزیین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
•
🔴 #فیلم_آموزشی
#حلیم_بادمجان
بهترین گزینه برای افطار و مهمونیاتونه😉 هم میز و مجلسی میکنه هم اینکه همه عاشق طعم و مزه ش میشن 😋😍
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔴 #فیلم_آموزشی
#حلیم_بادمجان
بهترین گزینه برای افطار و مهمونیاتونه😉 هم میز و مجلسی میکنه هم اینکه همه عاشق طعم و مزه ش میشن 😋😍
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آب_دوغ_خیار
0 0 آب دوغ خیار (مجلسی شده دیگه الان 😁) دقیقا همون چیزیه که میتونه حالتون رو تو این گرما خوبه
مواد لازم جهت خوش کردن حال :
گردو ۵۰ گرم
تره، ریحان، مرزه،شوید
کشمش ۵۰ گرم
دو ق غ ماست
دوغ
گل محمدی
نمک
خیار دو عدد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#آب_دوغ_خیار
0 0 آب دوغ خیار (مجلسی شده دیگه الان 😁) دقیقا همون چیزیه که میتونه حالتون رو تو این گرما خوبه
مواد لازم جهت خوش کردن حال :
گردو ۵۰ گرم
تره، ریحان، مرزه،شوید
کشمش ۵۰ گرم
دو ق غ ماست
دوغ
گل محمدی
نمک
خیار دو عدد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#چاکلت_لاوا
چاکلت لاوا یه دسر فول شکلاتی هست که یه بافت نرم و کرمی داره که از خوردنش سیر نمی شی😍🍫
مواد لازم:
شیر ۳ لیوان
شکلات ۳۰۰ گرم
بيسکوئيت ۲ بسته
کره ۵۰ گرم
.
طرز تهیه:
بيسکوئيت هارو حسابی پودر کنید با هر وسیله ایی که در دسترس هست. شیر و کره داخل قابلمه میریزیم روی حرارت بمونه تا کره آب بشه بعدش شکلات رو اضافه کرده و مواد شکلاتی یکدست بشه و بعدش بيسکوئيت های پودر شده رو اضافه میکنیم و روی حرارت هَم میزنیم تا بيسکوئيت و مواد شکلاتی به خورد هم برن.
و در نهایت با گوشتکوب برقی خیلی خوب یکدستش میکنیم. یا داخل میکسر میریزیم تا یکدست بشه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#چاکلت_لاوا
چاکلت لاوا یه دسر فول شکلاتی هست که یه بافت نرم و کرمی داره که از خوردنش سیر نمی شی😍🍫
مواد لازم:
شیر ۳ لیوان
شکلات ۳۰۰ گرم
بيسکوئيت ۲ بسته
کره ۵۰ گرم
.
طرز تهیه:
بيسکوئيت هارو حسابی پودر کنید با هر وسیله ایی که در دسترس هست. شیر و کره داخل قابلمه میریزیم روی حرارت بمونه تا کره آب بشه بعدش شکلات رو اضافه کرده و مواد شکلاتی یکدست بشه و بعدش بيسکوئيت های پودر شده رو اضافه میکنیم و روی حرارت هَم میزنیم تا بيسکوئيت و مواد شکلاتی به خورد هم برن.
و در نهایت با گوشتکوب برقی خیلی خوب یکدستش میکنیم. یا داخل میکسر میریزیم تا یکدست بشه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم _آموزشی
چند مدل #برش_هندوانه 🍉
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
چند مدل #برش_هندوانه 🍉
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ته_دیگ نونی رولی
مواد لازم:
نون لواش
روغن
زعفران
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مواد لازم:
نون لواش
روغن
زعفران
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترفند عالی برای برش زدن کیک🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
ترفند عالی برای #برش_زدن_کیک🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
ترفند عالی برای #برش_زدن_کیک🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نوشیدنی گلدونی😆
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نوشیدنی گلدونی😆
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 166
چند قدمی که دورتر شد یه دفعه برگشت و گفت:سبک قبلی موهاتون قدیمی شده بود وارد
سبک جدید شدین؟
با گیجی نگاهش کردم که بدون هیچ شیطنت و هیچ حس خاصی پرسید:دائمیه؟
اشاره ای به موهام کرد که گفتم:نه!
سری تکون داد و با طعنه گفت:به هرحال فرقیم نکرده همونطور که میخوای هرجور که
باشه آشغالای زیادی رو جذب میکنه!
وایستا ببینمممم.
آشغال جذب میکنه؟
داره میگه از قصد اینشکلی میکنم؟
اخمامو توهم کشیدم و سریع رفتم طرفش.
ی با همون کفشای ۲۰ سانت
لعنتی دویدم طرفش که پام بین سنگ فرش گیر کرد و فقط چند
ثانیه مونده بود تا مخم پخش شه کف حیاط که با دستاش بازوهامو چسبید.
پام بدجور پیچ خورده بود ولی هنوز عصبانی بودم.
درد پام هم که اضافه شده بود و بیشتر عصبی بودم.
دستاشو پس زدم و با عصبانیت و حرص گفتم:دستتو بکش...من سعی میکنم از قصد بقیرو به
خودم جذب کنم آره؟! خیلی فکرت مریضه!
+به من ربطی نداره خانوم فرهمند چرا میخواین برام توضیح بدین؟
جوابمو مثل خودم میداد!
حالا که آشوب به پا کرده بود خودشو میکشید عقب.
منم بلدم با همین استراتژی بیام جلو رادمان خان!
پوزخندی زدم و با طعنه گفتم:نخواستم توضیح بدم فقط خواستم بگم دیگ به دیگ میگه روت
سیاه...فکر نکنم این چیز خوبی باشه که شوخ طبعی و خوشمزگیت استفاده کنی تا دخترارو
به خودت جذب کنی! ماشالله نه یکی نه دوتا تقریبا یه هفت هشتایی میشدن درسته؟ به کم هم
قانع نیستی انگار.
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:نه نیستم! میتونم از همه چیم استفاده کنم چرا که نه؟ کی جرم
شده؟
زل زدم تو چشماش و گفتم:عه؟ منم میتونم...کی برای من جرم شده؟
با عصبانیت گفت:پس بچرخ تا بچرخیم!
دستمو اوردم بالا و چرخوندمش و گفتم:بچرخیم ببینیم کی سرش گیج میره!
با اعتماد به نفس و خیلی عصبی داشتم میرفتم و اونم پست سرم که بازم این کفشای اعصاب
خورد کن پیچ افتادن!
ایندفعه قبل اینکه بگیرتم خودم تعادلمو حفظ کردم و حرصی پامو روی زمین کوبیدم و
گفتم:لعنتیا.
از کنارم رد شد و قبل اینکه بره داخل گفت:خانوم فرهمند شروع نشده دارین زمین
میخورینااا!
حرصی دسته ای از موهام که روی صورتم افتاده بود و فوت کردم و برزخی نگاهش کردم
که پوزخندی زد و رفت داخل.
پسره ی بی فکر نشونت میدم اخرش کی به کی التماس میکنه!
بقیه تولد هم با حرص دراوردن همدیگه و کلی سمج بازی رو به اتمام بود.
بیشتر مهمونا رفته بودن فقط چندتا از بچه های دانشگاه مونده بودن که اونا هم بعد یکم
حرف زدن رفتن.
حالا فقط من مونده بودم و سامیار و بهار و رادمان.
با خستگی کفشای لعنتیمو از پام دراوردم و چند تا فوش ابدار نثار روحشون کردم.
آخیشی گفتم و یکم پامو ماساژ دادم.
رادمان خان هم حالا که دختری نبود که بچسبه بهش ریلکس روی مبل لم داده بود میوه
میلمبوند.
حرصی نگاهش کردم تو دلم میگفتم اخ که بپره تو گلوش که چقدر حال میده.
نگاهی بهم انداخت که چشم غره ای بهش رفتم و نگاه ازش گرفتم.
رسما هیچی از مهمونی نفهمیدم همش یا درحال حرص خوردن بودم یا غر زدن درباره همه
چی.
اصلا یه حال کصافطی داشتم!
بهار و سامیارم مثل این کفترای عاشق یه گوشه درحال جیک جیک کردن بودن.
بی حوصله به در و دیوار خیره شده بودم تا بلکه یکم حالم جا بیاد و بتونم برم خونه.
از همینجا میتونستم ببینم سامیار واسه یه چیزی داره اصرار میکنه ولی بهار هی نه و نوچ
میکنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 166
چند قدمی که دورتر شد یه دفعه برگشت و گفت:سبک قبلی موهاتون قدیمی شده بود وارد
سبک جدید شدین؟
با گیجی نگاهش کردم که بدون هیچ شیطنت و هیچ حس خاصی پرسید:دائمیه؟
اشاره ای به موهام کرد که گفتم:نه!
سری تکون داد و با طعنه گفت:به هرحال فرقیم نکرده همونطور که میخوای هرجور که
باشه آشغالای زیادی رو جذب میکنه!
وایستا ببینمممم.
آشغال جذب میکنه؟
داره میگه از قصد اینشکلی میکنم؟
اخمامو توهم کشیدم و سریع رفتم طرفش.
ی با همون کفشای ۲۰ سانت
لعنتی دویدم طرفش که پام بین سنگ فرش گیر کرد و فقط چند
ثانیه مونده بود تا مخم پخش شه کف حیاط که با دستاش بازوهامو چسبید.
پام بدجور پیچ خورده بود ولی هنوز عصبانی بودم.
درد پام هم که اضافه شده بود و بیشتر عصبی بودم.
دستاشو پس زدم و با عصبانیت و حرص گفتم:دستتو بکش...من سعی میکنم از قصد بقیرو به
خودم جذب کنم آره؟! خیلی فکرت مریضه!
+به من ربطی نداره خانوم فرهمند چرا میخواین برام توضیح بدین؟
جوابمو مثل خودم میداد!
حالا که آشوب به پا کرده بود خودشو میکشید عقب.
منم بلدم با همین استراتژی بیام جلو رادمان خان!
پوزخندی زدم و با طعنه گفتم:نخواستم توضیح بدم فقط خواستم بگم دیگ به دیگ میگه روت
سیاه...فکر نکنم این چیز خوبی باشه که شوخ طبعی و خوشمزگیت استفاده کنی تا دخترارو
به خودت جذب کنی! ماشالله نه یکی نه دوتا تقریبا یه هفت هشتایی میشدن درسته؟ به کم هم
قانع نیستی انگار.
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:نه نیستم! میتونم از همه چیم استفاده کنم چرا که نه؟ کی جرم
شده؟
زل زدم تو چشماش و گفتم:عه؟ منم میتونم...کی برای من جرم شده؟
با عصبانیت گفت:پس بچرخ تا بچرخیم!
دستمو اوردم بالا و چرخوندمش و گفتم:بچرخیم ببینیم کی سرش گیج میره!
با اعتماد به نفس و خیلی عصبی داشتم میرفتم و اونم پست سرم که بازم این کفشای اعصاب
خورد کن پیچ افتادن!
ایندفعه قبل اینکه بگیرتم خودم تعادلمو حفظ کردم و حرصی پامو روی زمین کوبیدم و
گفتم:لعنتیا.
از کنارم رد شد و قبل اینکه بره داخل گفت:خانوم فرهمند شروع نشده دارین زمین
میخورینااا!
حرصی دسته ای از موهام که روی صورتم افتاده بود و فوت کردم و برزخی نگاهش کردم
که پوزخندی زد و رفت داخل.
پسره ی بی فکر نشونت میدم اخرش کی به کی التماس میکنه!
بقیه تولد هم با حرص دراوردن همدیگه و کلی سمج بازی رو به اتمام بود.
بیشتر مهمونا رفته بودن فقط چندتا از بچه های دانشگاه مونده بودن که اونا هم بعد یکم
حرف زدن رفتن.
حالا فقط من مونده بودم و سامیار و بهار و رادمان.
با خستگی کفشای لعنتیمو از پام دراوردم و چند تا فوش ابدار نثار روحشون کردم.
آخیشی گفتم و یکم پامو ماساژ دادم.
رادمان خان هم حالا که دختری نبود که بچسبه بهش ریلکس روی مبل لم داده بود میوه
میلمبوند.
حرصی نگاهش کردم تو دلم میگفتم اخ که بپره تو گلوش که چقدر حال میده.
نگاهی بهم انداخت که چشم غره ای بهش رفتم و نگاه ازش گرفتم.
رسما هیچی از مهمونی نفهمیدم همش یا درحال حرص خوردن بودم یا غر زدن درباره همه
چی.
اصلا یه حال کصافطی داشتم!
بهار و سامیارم مثل این کفترای عاشق یه گوشه درحال جیک جیک کردن بودن.
بی حوصله به در و دیوار خیره شده بودم تا بلکه یکم حالم جا بیاد و بتونم برم خونه.
از همینجا میتونستم ببینم سامیار واسه یه چیزی داره اصرار میکنه ولی بهار هی نه و نوچ
میکنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 167
موشکافانه نگاهشون میکردم که بهار دید.
با اشاره سر گفتم چیشده؟
از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست.
+شهی...سامیار میگه امشب اینجا بمونم ولی میدونی که مامان بابای من گیرن،الان نمیدونم
چیکار کنم...از طرفیم امشب شب تولدمه سامیار اینهمه زحمت کشیده نمیخوام آخرش خراب
شه یا ناراحت شه.
سری تکون دادم و با خونسردی گفتم:اون که تصمیم خودته بخوای اینجا بمونی یا نه ولی
میتونی به مامان بابات بگی که خونه من میمونی...اگه لازم شد هم من میتونم باهاشون
صحبت کنم.
نیشش تا بناگوش باز شد و با خوشحالی گفت:آخ قربان اون عقل فسقلیت ببعی خانوم.
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:حیف که شب تولدته...
با ذوق رفت پیش سامیار که در طی این مدت زل زده بود به ما.
تقریبا بعد 5 دقیقه که صحبت بین سامیار و بهار تموم شد و بهار رفت زنگ بزنه به مامان
باباش سامیارم رفت طرف رادمان و شروع کرد به پچ پچ کردن.
هرچقدرم میخواستم سر در بیارم چی میگن نمیشد که نمیشد!
بعد اینکه سامیار هم رفت پیش بهار رادمان نیم نگاهی به من انداخت و گفت:شما تشریف
نمیبرین خانوم فرهمند؟
چقدرم خونسرد داشت تخمه میشکست پسره خود درگیر!
مثل خودش گفتم:شما چرا تشریف نمیبرین؟
+من امشب اینجا میمونم...کار امشب نیست البته یه چند روزی میشه!
موشکافانه نگاهش کردم و گفتم:نظرت چیه امشب این دوتارو تنها بزاری؟ خیر سرشون تولد
بهاره.
یکدفعه انگار چشماش رنگ شیطنت گرفت و گفت:اول از همه که من هنوز واسه عمو شدن
آمادگی کامل ندارم...دوم اینکه نمیتونم برم خونه،مهتا خونمونه ترجیح میدم خودمم انقدر
سریع تبدیل به پدر نشم!
هر کلمه که از دهنش بیرون میومد بیشتر سرخ میشدم!
نگاش کن پسرهی بی ادبو!
سیبی رو از روی میز برداشتم و با حرص پرت کردم طرفش و گفتم:پسرهی بی حیا...
با خونسردی سیب و گرفت و یه گاز زد.
نگاه بدی بهش کردم و بلند شدم آماده شم تا برم خونه.
ساعت نزدیکای 12 شب بود و کلی خسته بودم.
رفتم تا از بهار و سامیار خداحافظی کنم.
بهار یه نگاه بهم کردو گفت:کجا؟
+میرم خونه دیگه...
ولش کن بابا چرا میخوای بری خونه؟ این رادمان که اینجا میمونه توهم بمون چه فرقی
میکنه؟!
فکر بدی نبود ولی لبمو کج کردم و گفتم:نه بهتره من برم آبم با این پسره تو یه جوب نمیره!
بهار چشماشو گرد کرد و با لحن آرومی گفت:منو میخوای اینجا تنها بذاری؟ حداقل بزار با
هم بمونیم توهم میخوای بری خونه چیکار؟ همش 24 ساعتی تو خونت چپیدی یکمم با
رفیقت وقت بگذرون...حداقل فردا تا یه جایی بریم.
با بی میلی قبول کردم...البته که فکر میکردم با بی میلی!
ته دلم یکم قنج میرفت.
یه دفعه یادم اومد من لباس ندارم! از بعدازظهر هم توی این لباس کلی عرق کردم.
با درموندگی به بهار گفتم:بهار من لباس ندارم! خودتم نداری الان میخوای چیکار کنی؟
بهار یکم عاقل اندر سفیهانه نگاهم کرد و گفت:خب تو با رادمان برو خونتون هم برای من
لباس بیار هم برای خودت.
پوکر نگاهش کردم و گفتم:خودمم تنها میتونم برم!
بهار هم پوکر نگاهم کرد و گفت:خنگه میدونم تنها هم میتونی بری این پسره رو با خودت
ببر من و سامیار یکم تنها شیم حداقل... چرا انقدر دیر میگیری تو اه!
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:خودت کم دردسری شب تولدتم دردسره!
محکم زد به پشتم و گفت:برو ببینم وظیفه دوستیتو داری به جا میاری.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 167
موشکافانه نگاهشون میکردم که بهار دید.
با اشاره سر گفتم چیشده؟
از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست.
+شهی...سامیار میگه امشب اینجا بمونم ولی میدونی که مامان بابای من گیرن،الان نمیدونم
چیکار کنم...از طرفیم امشب شب تولدمه سامیار اینهمه زحمت کشیده نمیخوام آخرش خراب
شه یا ناراحت شه.
سری تکون دادم و با خونسردی گفتم:اون که تصمیم خودته بخوای اینجا بمونی یا نه ولی
میتونی به مامان بابات بگی که خونه من میمونی...اگه لازم شد هم من میتونم باهاشون
صحبت کنم.
نیشش تا بناگوش باز شد و با خوشحالی گفت:آخ قربان اون عقل فسقلیت ببعی خانوم.
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:حیف که شب تولدته...
با ذوق رفت پیش سامیار که در طی این مدت زل زده بود به ما.
تقریبا بعد 5 دقیقه که صحبت بین سامیار و بهار تموم شد و بهار رفت زنگ بزنه به مامان
باباش سامیارم رفت طرف رادمان و شروع کرد به پچ پچ کردن.
هرچقدرم میخواستم سر در بیارم چی میگن نمیشد که نمیشد!
بعد اینکه سامیار هم رفت پیش بهار رادمان نیم نگاهی به من انداخت و گفت:شما تشریف
نمیبرین خانوم فرهمند؟
چقدرم خونسرد داشت تخمه میشکست پسره خود درگیر!
مثل خودش گفتم:شما چرا تشریف نمیبرین؟
+من امشب اینجا میمونم...کار امشب نیست البته یه چند روزی میشه!
موشکافانه نگاهش کردم و گفتم:نظرت چیه امشب این دوتارو تنها بزاری؟ خیر سرشون تولد
بهاره.
یکدفعه انگار چشماش رنگ شیطنت گرفت و گفت:اول از همه که من هنوز واسه عمو شدن
آمادگی کامل ندارم...دوم اینکه نمیتونم برم خونه،مهتا خونمونه ترجیح میدم خودمم انقدر
سریع تبدیل به پدر نشم!
هر کلمه که از دهنش بیرون میومد بیشتر سرخ میشدم!
نگاش کن پسرهی بی ادبو!
سیبی رو از روی میز برداشتم و با حرص پرت کردم طرفش و گفتم:پسرهی بی حیا...
با خونسردی سیب و گرفت و یه گاز زد.
نگاه بدی بهش کردم و بلند شدم آماده شم تا برم خونه.
ساعت نزدیکای 12 شب بود و کلی خسته بودم.
رفتم تا از بهار و سامیار خداحافظی کنم.
بهار یه نگاه بهم کردو گفت:کجا؟
+میرم خونه دیگه...
ولش کن بابا چرا میخوای بری خونه؟ این رادمان که اینجا میمونه توهم بمون چه فرقی
میکنه؟!
فکر بدی نبود ولی لبمو کج کردم و گفتم:نه بهتره من برم آبم با این پسره تو یه جوب نمیره!
بهار چشماشو گرد کرد و با لحن آرومی گفت:منو میخوای اینجا تنها بذاری؟ حداقل بزار با
هم بمونیم توهم میخوای بری خونه چیکار؟ همش 24 ساعتی تو خونت چپیدی یکمم با
رفیقت وقت بگذرون...حداقل فردا تا یه جایی بریم.
با بی میلی قبول کردم...البته که فکر میکردم با بی میلی!
ته دلم یکم قنج میرفت.
یه دفعه یادم اومد من لباس ندارم! از بعدازظهر هم توی این لباس کلی عرق کردم.
با درموندگی به بهار گفتم:بهار من لباس ندارم! خودتم نداری الان میخوای چیکار کنی؟
بهار یکم عاقل اندر سفیهانه نگاهم کرد و گفت:خب تو با رادمان برو خونتون هم برای من
لباس بیار هم برای خودت.
پوکر نگاهش کردم و گفتم:خودمم تنها میتونم برم!
بهار هم پوکر نگاهم کرد و گفت:خنگه میدونم تنها هم میتونی بری این پسره رو با خودت
ببر من و سامیار یکم تنها شیم حداقل... چرا انقدر دیر میگیری تو اه!
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:خودت کم دردسری شب تولدتم دردسره!
محکم زد به پشتم و گفت:برو ببینم وظیفه دوستیتو داری به جا میاری.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 168
ماشاالله رو که نیست سنگ پا قزوینه!
دوباره لباسامو پوشیدم و رفتم بالا سر رادمان وایستادم که لم داده بود.
یکم کنجکاوانه نگاهم کرد و گفت:جایی میرین خانوم فرهمند؟
این خانوم فرهمند گفتناش رو مخم بود!
+آره میرم خونه،شما هم با من میای.
از جاش بلند شد و گفت:چرا باید بیام خونه شما؟
همینطور که میرفتم سمت در گفتم:ازم خواهش کردن تورو با خودم ببرم یه چند تا وسیله
بردارم بیارم..
یه ابروشو انداخت بالا و گفت:اگه نخوام بیام؟
+منم از دل خوشم شمارو با خودم نمیبرم،متاسفانه باید بخوای...
با سرعت رفتم توی ماشینم نشستم و منتظرش شدم.
یکم دیرتر اومد و اونم حتما بخاطر این بود که حرص منو دربیاره!
بدون هیچ حرفی ماشین و روشن کردم و به سمت خونه روندم.
هر از گاهی بیرون و نگاه میکرد و هر از گاهی هم به من نگاه میکرد.
بعد اینکه رسیدیم بی سر و صدا کلید انداختم و رفتیم تو.
پنی هم که دست همسایه بود و خیالم راحت بود که تنها نمیمونه.
در و که باز کردم رادمان نشست روی کاناپه و تلویزیونو روشن کرد.
خیلی برام عجیب بود که دیگه زیادی گیر نمیده و متلک نمیندازه!
درواقع یه حس بدی هم بهم دست داده بود.
حتما از حرفام ناراحت شده!
با همین خود درگیریا نفهمیدم کی شد که لباس عوض کردم و آرایشمو پاک کردم.
یه دست از لباسای خودمو برای بهار برداشتم با چند قلم لوازم آرایشی.
ساک کوچیکی که آماده کرده بودم و برداشتم و از اتاق اومدم بیرون.
نگاهم به رادمان خورد که جلوی تلویزیون روشن خوابش برده بود.
سرش به عقب خم شده بود و حس میکردم گردنش یکم ناراحته.
با اینکه خودمم خسته بودم و دلم میخواست زودتر برم ولی دلم نیومد بیدارش کنم.
مثل یه بچه خوابیده بود و تنفسش منظم بود.
بی سر و صدا یه قهوه درست کردم و سعی کردم یکم وقت کشی کنم تا دیرتر بیدارش کنم.
طفلی از صبح با سامیار مشغول کارای تولد بهار بود...بایدم اینهمه خسته باشه.
یه فنجون قهوه خوردم تا خواب آلودگیم بپره.
مطمعنم اینجوری که خوابیده وقتی بلند شه گردنش بدجور درد میگیره.
هی یه چیزی سیخونکم میکرد که برم و گردنشو درست کنم ولی یه چیزیم هی میگفت اگه
بیدارش کنی و سوال پیچت کنه چی؟
انقدر با خودم کلنجار رفتم تا اینکه تصمیم گرفتم گردنشو درست کنم.
پشت کاناپه وایستادم جوری که صورتش برعکس صورتم بود!
دستمو گذاشتم زیر سرش و سعی کردم آروم بیارمش بالا تا بیدار نشه.
دستم که به موهای نرمش خورد یه حس خوبی بهم منتقل شد.
نفسمو تو سینم حبس کرده بودم و با احتیاط داشتم کارمو میکردم که یهو با دیدن چشمای نیمه
بازش یه سکتهی ناقص زدم...
هینی کشیدم و تو دلم یه فحش آبدار بهش دادم که خودمم معنیشو نمیدونستم!
اون تیله های مشکی چشماش وقتی خمار خواب بودن بیشتر جذاب تر میشدن...
بعد چند ثانیه تحلیل حرفم یه فحش دیگه هم به خودم دادم که انقدر چرت و پرت نگم.
فرمول چشماش یه جوری بود انگار که یه کهکشان و توی مردمک چشمش حبس کردن!
بدون اینکه بفهمم سرمو خم کردم تا بیشتر سر دربیارم یه کهکشان پر ستاره توی چشماش
چیکار میکنه؟!
بین اونهمه مژه های بلند و فر خورده که مثل حصار دورشو گرفته بودن.
زبونم بند اومده بود و مغزم یاری نمیکرد تا حرفی به لب بیارم...اونم ساکت خیره شده بود
به منی که مات چشماش بودم.
مچ دستمو که زیر سرش بود گرفت.
انگار میخواست که ازم بپرسه دارم چیکار میکنم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 168
ماشاالله رو که نیست سنگ پا قزوینه!
دوباره لباسامو پوشیدم و رفتم بالا سر رادمان وایستادم که لم داده بود.
یکم کنجکاوانه نگاهم کرد و گفت:جایی میرین خانوم فرهمند؟
این خانوم فرهمند گفتناش رو مخم بود!
+آره میرم خونه،شما هم با من میای.
از جاش بلند شد و گفت:چرا باید بیام خونه شما؟
همینطور که میرفتم سمت در گفتم:ازم خواهش کردن تورو با خودم ببرم یه چند تا وسیله
بردارم بیارم..
یه ابروشو انداخت بالا و گفت:اگه نخوام بیام؟
+منم از دل خوشم شمارو با خودم نمیبرم،متاسفانه باید بخوای...
با سرعت رفتم توی ماشینم نشستم و منتظرش شدم.
یکم دیرتر اومد و اونم حتما بخاطر این بود که حرص منو دربیاره!
بدون هیچ حرفی ماشین و روشن کردم و به سمت خونه روندم.
هر از گاهی بیرون و نگاه میکرد و هر از گاهی هم به من نگاه میکرد.
بعد اینکه رسیدیم بی سر و صدا کلید انداختم و رفتیم تو.
پنی هم که دست همسایه بود و خیالم راحت بود که تنها نمیمونه.
در و که باز کردم رادمان نشست روی کاناپه و تلویزیونو روشن کرد.
خیلی برام عجیب بود که دیگه زیادی گیر نمیده و متلک نمیندازه!
درواقع یه حس بدی هم بهم دست داده بود.
حتما از حرفام ناراحت شده!
با همین خود درگیریا نفهمیدم کی شد که لباس عوض کردم و آرایشمو پاک کردم.
یه دست از لباسای خودمو برای بهار برداشتم با چند قلم لوازم آرایشی.
ساک کوچیکی که آماده کرده بودم و برداشتم و از اتاق اومدم بیرون.
نگاهم به رادمان خورد که جلوی تلویزیون روشن خوابش برده بود.
سرش به عقب خم شده بود و حس میکردم گردنش یکم ناراحته.
با اینکه خودمم خسته بودم و دلم میخواست زودتر برم ولی دلم نیومد بیدارش کنم.
مثل یه بچه خوابیده بود و تنفسش منظم بود.
بی سر و صدا یه قهوه درست کردم و سعی کردم یکم وقت کشی کنم تا دیرتر بیدارش کنم.
طفلی از صبح با سامیار مشغول کارای تولد بهار بود...بایدم اینهمه خسته باشه.
یه فنجون قهوه خوردم تا خواب آلودگیم بپره.
مطمعنم اینجوری که خوابیده وقتی بلند شه گردنش بدجور درد میگیره.
هی یه چیزی سیخونکم میکرد که برم و گردنشو درست کنم ولی یه چیزیم هی میگفت اگه
بیدارش کنی و سوال پیچت کنه چی؟
انقدر با خودم کلنجار رفتم تا اینکه تصمیم گرفتم گردنشو درست کنم.
پشت کاناپه وایستادم جوری که صورتش برعکس صورتم بود!
دستمو گذاشتم زیر سرش و سعی کردم آروم بیارمش بالا تا بیدار نشه.
دستم که به موهای نرمش خورد یه حس خوبی بهم منتقل شد.
نفسمو تو سینم حبس کرده بودم و با احتیاط داشتم کارمو میکردم که یهو با دیدن چشمای نیمه
بازش یه سکتهی ناقص زدم...
هینی کشیدم و تو دلم یه فحش آبدار بهش دادم که خودمم معنیشو نمیدونستم!
اون تیله های مشکی چشماش وقتی خمار خواب بودن بیشتر جذاب تر میشدن...
بعد چند ثانیه تحلیل حرفم یه فحش دیگه هم به خودم دادم که انقدر چرت و پرت نگم.
فرمول چشماش یه جوری بود انگار که یه کهکشان و توی مردمک چشمش حبس کردن!
بدون اینکه بفهمم سرمو خم کردم تا بیشتر سر دربیارم یه کهکشان پر ستاره توی چشماش
چیکار میکنه؟!
بین اونهمه مژه های بلند و فر خورده که مثل حصار دورشو گرفته بودن.
زبونم بند اومده بود و مغزم یاری نمیکرد تا حرفی به لب بیارم...اونم ساکت خیره شده بود
به منی که مات چشماش بودم.
مچ دستمو که زیر سرش بود گرفت.
انگار میخواست که ازم بپرسه دارم چیکار میکنم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر