رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 111
با یه لبخند دندون نما نگاهم میکرد و منم مثل همیشه حرص میخوردم.
هنوزم بخاطر اینکه منو اونطوری تو بغلش گرفته بود سرخ شده بودم و گر گرفته بودم.
+خب دیگه فکر کنم سوپی که خوردی هضم شده،میوه میخوری یا کمپوت؟
با اکراه نگاهی به روی اوپن کرد و گفت:میوه بهتره.
سیب و موز و پرتقالایی که از خونم اورده بودم و یه اب کشیدم و توی بشقاب گذاشتم.
بشقاب و روی میز گذاشتم و کنارش نشستم تا براش پوست بگیرم.
با حوصله همشونو پوست گرفتم و تو بشقاب دیگه چیدم و با یه چنگال گذاشتم جلوش.
خیره شد به بشقاب
+چیشد؟ بخور دیگه
_خودم بخورم؟
مات نگاهش کردم
+اینم من بدم بهت لابد ؟
_خب بده چیکار میشی دیشب که داشتی پشت پایی میزدی به من باید فکر اینجاشم میکردی
نه الان هی بهم بگی من بدم بهت؟
دهنم باز مونده بود از حرفاش
+چه ربطی داره دستات که نشکسته فقط سرما خوردی
اخماشو کشید توهم و مثل بچه کوچیکا خیره شد به جلوش
چند سالشه این، اگه هیکلش انقد گنده نبود میگفتم داره گولمون میزنه و بچه ی ده ساله ای
بیش نیست ولی متاسفانه هیکل این به بچه ده ساله ها نمیخوره
با غیض چنگالو برداشتم و محکم میکوبیدم تو میوه ها دهن رادمان میکردم
اونم که دید تابع حرف اونم تا جایی که تونست از هر دری برای من حرف زد و منم که
چاره ای ندارم به غیر سکوت کردن
این بشه درس عبرت که دفعه دیگه که خواستم یه کاری انجام بدم قبلش بهش فکر کنم
میوه هاش که تموم شد ظرفارو شستم و دور و برم یکم جمع جور کردم
رادمانم انگار که من فیلم سینماییشم متکاشو بغل کرده بود و عمیق خیره شده بود بهم و هر
از گاهیم سرفه میکرد البته که از پشت تلفن بهتر شده بود
+حالت که از ظهر خیلی بهتره همینطوری به خودت برسی تا دو روز دیگه کاملا خوب
میشی
+ببین برات ابمیوم گذاشتم تو یخچال ابمیوه طبیعیه حتما بخور خوبه برات
_میخوای بری؟
با تعجب سرمو از تو یخچال بیرون اوردم و نگاهش کردم
+یعنی چی میخوای بری؟
اشاره ای به ساعت رو دیوار کردم و گفتم
_ببین از ده گذشته
+شام نخوردی
_شام نمیخوام
دیگه حرفی نزد منم غذاهای اضافه رو گذاشتم تو یخچال
که دیدم صداش میاد
_سلام یه پرس ماهیچه میخواستم
_بله به شماره اشتراک...
بدو بدو رفتم تو پذیرایی و به رادمان گوشی به دست نگاه کردم
+چیکار داری میکنی؟ برای من غذا سفارش دادی؟
_فکر کردی میزارم شکم گشنه پاشی بری اونم بااین همه زحمتی که کشیدی بشین یه ربع
دیگه میارن
رادمان و مهربونی؟ عجب
اونقد جدی حرف زده بود که دیگه مخالفتی نکردم چون واقعا دیگه کم کم صدای شکمم
داشت بلند میشد از گشنگی
دوتا چایی ریختم و رفتم رو مبل کناریش نشستم
+خانوادت کی برمیگردن؟
_نمیدونم معلوم نیست چطور؟
+خب چون مریضم هستی خوب نیست تنها باشی
یهو سرفش گرفت تند تند و پشت سرهم
هرچی منتظر شدم قطع بشه خبری نشد بدبخت صورتشم سرخه سرخ شده بود
بااسترس بلند شدم از جام و چاییشو برداشتم و گرفتم جلو دهنش
همینطور که سرفه میکرد دست منم زد کنار
رو دسته مبلش نشستم و سرشو گرفتم طرف خودم چایی و بزور بردم سمت دهنش تا بخوره
احساس میکردم هر ان نفسش بند میاد انقدر که سرفه هاش با شدت بود
چند قلوپ که از چاییش خورد دستمو گرفت و برد کنار و چندتا نفس عمیق کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 111
با یه لبخند دندون نما نگاهم میکرد و منم مثل همیشه حرص میخوردم.
هنوزم بخاطر اینکه منو اونطوری تو بغلش گرفته بود سرخ شده بودم و گر گرفته بودم.
+خب دیگه فکر کنم سوپی که خوردی هضم شده،میوه میخوری یا کمپوت؟
با اکراه نگاهی به روی اوپن کرد و گفت:میوه بهتره.
سیب و موز و پرتقالایی که از خونم اورده بودم و یه اب کشیدم و توی بشقاب گذاشتم.
بشقاب و روی میز گذاشتم و کنارش نشستم تا براش پوست بگیرم.
با حوصله همشونو پوست گرفتم و تو بشقاب دیگه چیدم و با یه چنگال گذاشتم جلوش.
خیره شد به بشقاب
+چیشد؟ بخور دیگه
_خودم بخورم؟
مات نگاهش کردم
+اینم من بدم بهت لابد ؟
_خب بده چیکار میشی دیشب که داشتی پشت پایی میزدی به من باید فکر اینجاشم میکردی
نه الان هی بهم بگی من بدم بهت؟
دهنم باز مونده بود از حرفاش
+چه ربطی داره دستات که نشکسته فقط سرما خوردی
اخماشو کشید توهم و مثل بچه کوچیکا خیره شد به جلوش
چند سالشه این، اگه هیکلش انقد گنده نبود میگفتم داره گولمون میزنه و بچه ی ده ساله ای
بیش نیست ولی متاسفانه هیکل این به بچه ده ساله ها نمیخوره
با غیض چنگالو برداشتم و محکم میکوبیدم تو میوه ها دهن رادمان میکردم
اونم که دید تابع حرف اونم تا جایی که تونست از هر دری برای من حرف زد و منم که
چاره ای ندارم به غیر سکوت کردن
این بشه درس عبرت که دفعه دیگه که خواستم یه کاری انجام بدم قبلش بهش فکر کنم
میوه هاش که تموم شد ظرفارو شستم و دور و برم یکم جمع جور کردم
رادمانم انگار که من فیلم سینماییشم متکاشو بغل کرده بود و عمیق خیره شده بود بهم و هر
از گاهیم سرفه میکرد البته که از پشت تلفن بهتر شده بود
+حالت که از ظهر خیلی بهتره همینطوری به خودت برسی تا دو روز دیگه کاملا خوب
میشی
+ببین برات ابمیوم گذاشتم تو یخچال ابمیوه طبیعیه حتما بخور خوبه برات
_میخوای بری؟
با تعجب سرمو از تو یخچال بیرون اوردم و نگاهش کردم
+یعنی چی میخوای بری؟
اشاره ای به ساعت رو دیوار کردم و گفتم
_ببین از ده گذشته
+شام نخوردی
_شام نمیخوام
دیگه حرفی نزد منم غذاهای اضافه رو گذاشتم تو یخچال
که دیدم صداش میاد
_سلام یه پرس ماهیچه میخواستم
_بله به شماره اشتراک...
بدو بدو رفتم تو پذیرایی و به رادمان گوشی به دست نگاه کردم
+چیکار داری میکنی؟ برای من غذا سفارش دادی؟
_فکر کردی میزارم شکم گشنه پاشی بری اونم بااین همه زحمتی که کشیدی بشین یه ربع
دیگه میارن
رادمان و مهربونی؟ عجب
اونقد جدی حرف زده بود که دیگه مخالفتی نکردم چون واقعا دیگه کم کم صدای شکمم
داشت بلند میشد از گشنگی
دوتا چایی ریختم و رفتم رو مبل کناریش نشستم
+خانوادت کی برمیگردن؟
_نمیدونم معلوم نیست چطور؟
+خب چون مریضم هستی خوب نیست تنها باشی
یهو سرفش گرفت تند تند و پشت سرهم
هرچی منتظر شدم قطع بشه خبری نشد بدبخت صورتشم سرخه سرخ شده بود
بااسترس بلند شدم از جام و چاییشو برداشتم و گرفتم جلو دهنش
همینطور که سرفه میکرد دست منم زد کنار
رو دسته مبلش نشستم و سرشو گرفتم طرف خودم چایی و بزور بردم سمت دهنش تا بخوره
احساس میکردم هر ان نفسش بند میاد انقدر که سرفه هاش با شدت بود
چند قلوپ که از چاییش خورد دستمو گرفت و برد کنار و چندتا نفس عمیق کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 112
+خوبی رادمان؟
سرشو انداخته بود پایین و فقط صدای نفسای بلندش میومد
از رو دسته مبل اومدم پایین و جلوی پاش زانو زدم تا بتونم صورتشو ببینم
با دستم سرشو گرفتم و اوردم بالا
+با توام برای چی جوابمو نمیدی خوبی میگم؟
چشماشو که باز کرد پر اشک بود و قرمز واقعا دلم گرفت
مریضی الانش بخاطر من بود
_خوبم بلندشو از جلوم سرما نخوری توام
چایی و گرفتم جلوش
+بیا یکم دیگه بخور داغه برای گلوت خوبه
از دستم گرفت و کل چایی و خورد
_دستت درد نکنه
سرمو تکون دادم و بهش نگاه کردم باهمون نگرانی که مطمعن بودم از تو چشمام خونده
بعد مکثی خم شد به سمتمو دست داغشو گذاشت کنار صورتم
_من خوبم عزیزم
نمیدونم درست شنیده بودم؟ یا داشتم اشتباه میکردم ولی هرچی که بود نفسمو برد
محو چشمای نم دار و خمارش شده بودم که با صدای نازک دختری سرمو چرخوندم و به
کل حرف قبلش یادم رفت
_من اومدم رادمان
مهتام با دیدن من و رادمان تو اون وضعیت معتجب زده شده بود
من زودتر از رادمان به خودم اومدم و از جام بلند شدم
واقعا باهم زندگی میکردن؟ !
باصدای ارومی گفتم
+سلام خوبی عزیزم؟
_سلام شهرزاد جون
اومد جلو و باهام دست داد بعد رو به رادمان انگار که با طعنه گفته باشه گفت
_نمیدونستم تنها نیستی اومدم سر بزنم ازت
رادمان که نگاهش روی من بود گفت
_زحمت کشیدی ممنون
+من برم دیگه دیر شده به اندازه کافی
بااین حرفم رادمان از جاش بلند شد
_شام سفارش دادم برات کجا میخوای بری
_شهرزاد جون منم تازه رسیدم کجا میخوای بری اومدن من رفتن شما؟
حس بدی بهم دست داده بود از یه طرف مهتا گفت اومدم ازت سر بزنم و از طرف دیگه این
وقت شب اخه؟ اونم وقتی که میدونه رادمان خونه تنهاست
هرچند یه صدایی تو ذهنم میگفت این که چرا الان اومده یا باهم زندگی میکنن به من مربوط
نیست ولی بازم سخت بود جلوی فکرای تو ذهنمو گرفتم
+دستت درد نکنه رادمان من بهتره برم مزاحم نشم
ابروی رادمان و مهتا پرید بالا
این چه حرفی بود من زدم؟
_خوبی شهرزاد؟
سرمو تکون دادم و شالمو درست کردم رو سرم و کیفموهم برداشتم
+بعد که ظرفام خالی شد بیار برام همشونو گذاشتم تو یخچال، مهتا جان از دیدنت خوشحال
شدم
با صدای زنگ ایفون نگاهمون به اونجا کشیده شد
_ببین غذاروهم اوردن بشین غذاتو بخور بعد برو برای تو سفارش دادم
پاتند کرد و به سمت ایفون رفت ولی محل نذاشتم و بعد خداحافظی سرسری از خونه زدم
بیرون و لحظه اخر فقط نگاه دلخور رادمان و دیدم
همینجوریش منو تو خونه رادمان دید برام بد تموم شد هرچی نباشه من استادم با خودش
نمیگه چیکار میکنه تو خونه دانشجوش؟ !
واقعا دلیل واقعی رفتنم همین بود؟
هرچی که بود عصبانیم کرده بود.
بی حوصله وارد خونه شدم.
وای خدا انقدر فکرم درگیر بود یادم رفت پنی و از همسایه بگیرم.
پاتند کردم و رفتم سمت واحد پایینی و بعد یه احوالپرسی مختصر پنی و گرفتم و اوردمش
خونه.
یکم خودمو مشغول پنی کردم تا از کلافگی در بیام ولی فایده نداشت.
نگاهی به ساعت انداختم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 112
+خوبی رادمان؟
سرشو انداخته بود پایین و فقط صدای نفسای بلندش میومد
از رو دسته مبل اومدم پایین و جلوی پاش زانو زدم تا بتونم صورتشو ببینم
با دستم سرشو گرفتم و اوردم بالا
+با توام برای چی جوابمو نمیدی خوبی میگم؟
چشماشو که باز کرد پر اشک بود و قرمز واقعا دلم گرفت
مریضی الانش بخاطر من بود
_خوبم بلندشو از جلوم سرما نخوری توام
چایی و گرفتم جلوش
+بیا یکم دیگه بخور داغه برای گلوت خوبه
از دستم گرفت و کل چایی و خورد
_دستت درد نکنه
سرمو تکون دادم و بهش نگاه کردم باهمون نگرانی که مطمعن بودم از تو چشمام خونده
بعد مکثی خم شد به سمتمو دست داغشو گذاشت کنار صورتم
_من خوبم عزیزم
نمیدونم درست شنیده بودم؟ یا داشتم اشتباه میکردم ولی هرچی که بود نفسمو برد
محو چشمای نم دار و خمارش شده بودم که با صدای نازک دختری سرمو چرخوندم و به
کل حرف قبلش یادم رفت
_من اومدم رادمان
مهتام با دیدن من و رادمان تو اون وضعیت معتجب زده شده بود
من زودتر از رادمان به خودم اومدم و از جام بلند شدم
واقعا باهم زندگی میکردن؟ !
باصدای ارومی گفتم
+سلام خوبی عزیزم؟
_سلام شهرزاد جون
اومد جلو و باهام دست داد بعد رو به رادمان انگار که با طعنه گفته باشه گفت
_نمیدونستم تنها نیستی اومدم سر بزنم ازت
رادمان که نگاهش روی من بود گفت
_زحمت کشیدی ممنون
+من برم دیگه دیر شده به اندازه کافی
بااین حرفم رادمان از جاش بلند شد
_شام سفارش دادم برات کجا میخوای بری
_شهرزاد جون منم تازه رسیدم کجا میخوای بری اومدن من رفتن شما؟
حس بدی بهم دست داده بود از یه طرف مهتا گفت اومدم ازت سر بزنم و از طرف دیگه این
وقت شب اخه؟ اونم وقتی که میدونه رادمان خونه تنهاست
هرچند یه صدایی تو ذهنم میگفت این که چرا الان اومده یا باهم زندگی میکنن به من مربوط
نیست ولی بازم سخت بود جلوی فکرای تو ذهنمو گرفتم
+دستت درد نکنه رادمان من بهتره برم مزاحم نشم
ابروی رادمان و مهتا پرید بالا
این چه حرفی بود من زدم؟
_خوبی شهرزاد؟
سرمو تکون دادم و شالمو درست کردم رو سرم و کیفموهم برداشتم
+بعد که ظرفام خالی شد بیار برام همشونو گذاشتم تو یخچال، مهتا جان از دیدنت خوشحال
شدم
با صدای زنگ ایفون نگاهمون به اونجا کشیده شد
_ببین غذاروهم اوردن بشین غذاتو بخور بعد برو برای تو سفارش دادم
پاتند کرد و به سمت ایفون رفت ولی محل نذاشتم و بعد خداحافظی سرسری از خونه زدم
بیرون و لحظه اخر فقط نگاه دلخور رادمان و دیدم
همینجوریش منو تو خونه رادمان دید برام بد تموم شد هرچی نباشه من استادم با خودش
نمیگه چیکار میکنه تو خونه دانشجوش؟ !
واقعا دلیل واقعی رفتنم همین بود؟
هرچی که بود عصبانیم کرده بود.
بی حوصله وارد خونه شدم.
وای خدا انقدر فکرم درگیر بود یادم رفت پنی و از همسایه بگیرم.
پاتند کردم و رفتم سمت واحد پایینی و بعد یه احوالپرسی مختصر پنی و گرفتم و اوردمش
خونه.
یکم خودمو مشغول پنی کردم تا از کلافگی در بیام ولی فایده نداشت.
نگاهی به ساعت انداختم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 113
ساعت 1 شب شده بود!
یعنی هنوز تو خونه تنها بودن؟! هوووف.
گوشیمو برداشتم و روی اسم رادمان مکث کردم.
چه معنی میده الان بهش زنگ بزنم؟
عقلمو از دست دادم؟
گوشیو پرت کردم روی تخت و کلافه موهامو چنگ زدم.
....
نگاهمو دوختم به تخته و فرمولی که روش نوشته بودم.
دو روز گذشته بود و رادمان هنوز نیومده بود دانشگاه.
بعد اون روز فقط یبار پیامکی حالشو پرسیدم و گفتم چرا نمیای دانشگاه که گفت خستس و
باید بیشتر استراحت کنه.
با نبود رادمان انگار روی دانشگاه خاک ُمرده پاشیده بودن!
کلافه چشمامو چرخوندم تا حواسمو بدم به تدریسم.
بعد یه دانشگاه خسته کننده دیگه هم راهی خونه شدم.
همه چی برام رن گ دلگیری گرفته بود!
نمیدونم چرا ولی خیلی بی حوصله شده بودم.
برگه هامو گذاشتم جلوم و شروع کردم به تصحیح کردن. انقدر غرق کار شده بودم که چیزی نمیفهمیدم.
با صدای زنگ گوشیم یهو به خودم اومدم.
نگاهم که به صفحه گوشی افتاد یهو لبخند کوتاهی زدم.
رادمان بود!
سعی کردم عادی باشم و بعد مکثی تماس و وصل کردم.
+بله؟
-سلام خانو م ببعی!.
از پشت تلفن اخم ظریفی کردم و گفتم:علیک سلام ! گفتم به من نگو ببعی!
خنده کوتاهی کرد و گفت:چقدر سرت شلوغ شده که خبری از ما نمیگیری؟!
از جایی که نسبتا دلخور بودم ازش با کنایه گفتم:سرم شلوغ نبود منتها یکی دیگه هست که
نگرانت باشه!
سکوت کرد و نفس عمیقی کشید.
بعد مکثی با صدای شاد قبلیش گفت:زنگ زدم بگم که شب ساعتای 8 میام پیشت یه کاری
دارم.
+چه کاری؟الان بگو
-حالا میفهمی خودت..
خواستم مخالفت کنم که گوشیو قطع کرد.
خیلی کنجکاو شدم ولی خب میدونستم بهم نمیگه پس بیخیال شدم.
یعنی چیکارم داره؟
فکر کنم سرماخوردگیش خوب شده باشه.
انگار که انرژی بهم منتقل شده باشه تصحیح برگه هارو ول کردم و سعی کردم یکم حالمو
خوب کنم.
یکم واسه خودم رقصیدم و البومای قدیمیمو ورق زدم.
خسته شده بودم از اینهمه یکنواختی پس یه سرگرمی کوچیک این وسطا بد نبود!
ساعتای 7:30 بود که قهوه گذاشتم و یکم خونه رو مرتب کردم و لباس مرتب پوشیدم تا
رادمان بیاد.
ایفون که زده شد قلبم ریخت.
برداشتمش که از پشت ایفون گفت:شهرزاد بیا پایین، نمیتونم کارمو بالا بهت بگم!
با تعجب گفتم:باشه!
چرا برم پایین خب؟
یه ژاکت پوشیدم و شالمو انداختم سرمو رفتم پایین.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 113
ساعت 1 شب شده بود!
یعنی هنوز تو خونه تنها بودن؟! هوووف.
گوشیمو برداشتم و روی اسم رادمان مکث کردم.
چه معنی میده الان بهش زنگ بزنم؟
عقلمو از دست دادم؟
گوشیو پرت کردم روی تخت و کلافه موهامو چنگ زدم.
....
نگاهمو دوختم به تخته و فرمولی که روش نوشته بودم.
دو روز گذشته بود و رادمان هنوز نیومده بود دانشگاه.
بعد اون روز فقط یبار پیامکی حالشو پرسیدم و گفتم چرا نمیای دانشگاه که گفت خستس و
باید بیشتر استراحت کنه.
با نبود رادمان انگار روی دانشگاه خاک ُمرده پاشیده بودن!
کلافه چشمامو چرخوندم تا حواسمو بدم به تدریسم.
بعد یه دانشگاه خسته کننده دیگه هم راهی خونه شدم.
همه چی برام رن گ دلگیری گرفته بود!
نمیدونم چرا ولی خیلی بی حوصله شده بودم.
برگه هامو گذاشتم جلوم و شروع کردم به تصحیح کردن. انقدر غرق کار شده بودم که چیزی نمیفهمیدم.
با صدای زنگ گوشیم یهو به خودم اومدم.
نگاهم که به صفحه گوشی افتاد یهو لبخند کوتاهی زدم.
رادمان بود!
سعی کردم عادی باشم و بعد مکثی تماس و وصل کردم.
+بله؟
-سلام خانو م ببعی!.
از پشت تلفن اخم ظریفی کردم و گفتم:علیک سلام ! گفتم به من نگو ببعی!
خنده کوتاهی کرد و گفت:چقدر سرت شلوغ شده که خبری از ما نمیگیری؟!
از جایی که نسبتا دلخور بودم ازش با کنایه گفتم:سرم شلوغ نبود منتها یکی دیگه هست که
نگرانت باشه!
سکوت کرد و نفس عمیقی کشید.
بعد مکثی با صدای شاد قبلیش گفت:زنگ زدم بگم که شب ساعتای 8 میام پیشت یه کاری
دارم.
+چه کاری؟الان بگو
-حالا میفهمی خودت..
خواستم مخالفت کنم که گوشیو قطع کرد.
خیلی کنجکاو شدم ولی خب میدونستم بهم نمیگه پس بیخیال شدم.
یعنی چیکارم داره؟
فکر کنم سرماخوردگیش خوب شده باشه.
انگار که انرژی بهم منتقل شده باشه تصحیح برگه هارو ول کردم و سعی کردم یکم حالمو
خوب کنم.
یکم واسه خودم رقصیدم و البومای قدیمیمو ورق زدم.
خسته شده بودم از اینهمه یکنواختی پس یه سرگرمی کوچیک این وسطا بد نبود!
ساعتای 7:30 بود که قهوه گذاشتم و یکم خونه رو مرتب کردم و لباس مرتب پوشیدم تا
رادمان بیاد.
ایفون که زده شد قلبم ریخت.
برداشتمش که از پشت ایفون گفت:شهرزاد بیا پایین، نمیتونم کارمو بالا بهت بگم!
با تعجب گفتم:باشه!
چرا برم پایین خب؟
یه ژاکت پوشیدم و شالمو انداختم سرمو رفتم پایین.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 114
هوا یکم سوز داشت ولی به سرد ی قبل نبود.
رفتم پایین که با دیدن رادمان توی اون کت چرم جذاب و شلوار لی و کاله کاسکت موتور
سواری فکم به زمین چسبید!!!
با بهت نگاهش کردم که به یه موتور هیوندای مشکلی فوق العاده شیک تکیه داده بود.
انقدر عاشق موتور بودم و از دیدنش هیجان زده میشدم که کلا همه چی یادم رفت و با ذوق
رفتم جلوتر و خیره بهش گفتم:مگه تو موتورم داری؟
کلاه کاسکتشو با خنده زد زیر بغلش و گفت:موتور که نه! ولی قرضش کردم باهاش بریم
دور بزنیم!
خندم گرفته بود!
با خنده نگاهی به موتور انداختم و گفتم:شوخیت گرفته رادمان؟
اخم ظریفی کرد و گفت:چه شوخی؟ خوشت نمیاد؟
تند تند سرمو تکون دادم و گفتم:نه! منظورم این بود تازه مریضیت خوب شده باز باد بخوره
بهت که چپه میشی!
دستی به موهاش که زیر کلاه بهم ریخته بود کشید و گفت:نگران اوناش نباش ببعی جون
برو لباس گرم بپوش بریم یکم دور بزنیم، پوسیدم توی خونه از بس استراحت کردم.
با ذوقی که نمیدونم از کجا سرچشمه میگرفت سریع رفتم بالا و بعد پوشیدن یه لباس مناسب
و تحویل پنی به همسایه رفتم دم در.
با دیدنم لبخند کوچیکی زد و سوار موتور شد و همینطور که کلاه کاسکتشو سرش میذاشت
یه کلاه دیگه رو داد دستم و گفت:بیا اینو بزار روی سرت و سوار شو.
باشه ای گفتم و بعد اینکه کلاه و پوشیدم دستمو روی شونش ستون کردم و سوار موتور شدم
البته با رعایت فاصله
یه ادرنالین خاصی توی رگام تزریق شده بود.
قلبم از همیشه محکم تر میکوبید و هیجان زیادی داشتم.
خیلی وقت بود موتور سواری نکرده بودم.
کت رادمان و با دستام چسبیدم و بعد یکم گاز دادن با سرعت زیادی راه افتاد.
وارد یه اتوبان بزرگ شد و کلی از بین ماشینا لا یی میکشید.
انقدر باسرعت میرفت و باشدت از کنار ماشینا الیی میکشید که از شدت هیجان جیغم بلند
میشد.
بخاطر سرعت زیادش اگه نمیگرفتمش از موتور میوفتادم.
تقریبا نیم ساعت درحال موتور سواری بودیم که بالاخره جلوی یه کافه نگه داشت.
با هیجان پیاده شدم و کاله و از سرم دراوردم و با ذوق گفتم:واااای عالی بووود،خیلی وقت
بود سوار موتور نشده بودم.
رادمانم درحالی که کلاهشو برمیداشت خنده ای کرد و با یه لبخند عمیق به خرذوق شدنای
من نگاه کرد.
به موهام زل زد وبعد مکثی دستشو جلو اورد و موهای ریخته شده توی صورتم و کنار زد
و برد زیر شال.
با همون لبخندش گفت:خوشحالم خوش گذشته بهت.
در جوابش لبخند کمرنگی زدم که گفت:خب... الان فقط یه شیرکاکائوی داغ میچسبه!
بشدت درست میگفت تو این هوای سرد شیرکاکائو واقعا میچسبید تایید کردم که وارد کافه
شد و دوتا شیرکاکائوی داغ گرفت و اومد.
هردومون به موتور تکیه دادیم و شیرکاکائومونو مزه مزه میکردیم.
بخارش که به صورتم میخورد حس خوبی بهم میداد.
بوی خیلی خوبیم داشت.
یاد اخرین خاطره ی موتور سواری همراه با ادریان افتادم
همونطور که غرق فکر بودم شیرکاکائومم میخورد بعد چند دقیقه رادمان گفت
_مهتام خیلی دوست داشت بیاد
ابروهام پرید بالا و با تعجب نگاهش کردم
+کجا؟
اشاره ای به موتور زد که اهانی گفتم
+چرا نیومد پس؟
البته که تو دلم خداروشکری گفتم
_چون دو نفر بیشتر جا نمیشن دیگه
دهن کجی کردم که ندید
بعد مزه مزه کردن حرفم تو دهنم با شک پرسیدم
+چند وقته مهتارو میشناسی؟
دلم نمیخواست بپرسم ازش ولی نتونستم جلو خودمو بگیرم
توقع داشتم بگه به تو چه ربطی داره ولی خیلی عادی گفت
_از بچگی،همسایه بودیم ما درواقع باید بگم همبازی
به شیرکاکائو تموم شدم نگاه کردم و چیزی نگفتم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 114
هوا یکم سوز داشت ولی به سرد ی قبل نبود.
رفتم پایین که با دیدن رادمان توی اون کت چرم جذاب و شلوار لی و کاله کاسکت موتور
سواری فکم به زمین چسبید!!!
با بهت نگاهش کردم که به یه موتور هیوندای مشکلی فوق العاده شیک تکیه داده بود.
انقدر عاشق موتور بودم و از دیدنش هیجان زده میشدم که کلا همه چی یادم رفت و با ذوق
رفتم جلوتر و خیره بهش گفتم:مگه تو موتورم داری؟
کلاه کاسکتشو با خنده زد زیر بغلش و گفت:موتور که نه! ولی قرضش کردم باهاش بریم
دور بزنیم!
خندم گرفته بود!
با خنده نگاهی به موتور انداختم و گفتم:شوخیت گرفته رادمان؟
اخم ظریفی کرد و گفت:چه شوخی؟ خوشت نمیاد؟
تند تند سرمو تکون دادم و گفتم:نه! منظورم این بود تازه مریضیت خوب شده باز باد بخوره
بهت که چپه میشی!
دستی به موهاش که زیر کلاه بهم ریخته بود کشید و گفت:نگران اوناش نباش ببعی جون
برو لباس گرم بپوش بریم یکم دور بزنیم، پوسیدم توی خونه از بس استراحت کردم.
با ذوقی که نمیدونم از کجا سرچشمه میگرفت سریع رفتم بالا و بعد پوشیدن یه لباس مناسب
و تحویل پنی به همسایه رفتم دم در.
با دیدنم لبخند کوچیکی زد و سوار موتور شد و همینطور که کلاه کاسکتشو سرش میذاشت
یه کلاه دیگه رو داد دستم و گفت:بیا اینو بزار روی سرت و سوار شو.
باشه ای گفتم و بعد اینکه کلاه و پوشیدم دستمو روی شونش ستون کردم و سوار موتور شدم
البته با رعایت فاصله
یه ادرنالین خاصی توی رگام تزریق شده بود.
قلبم از همیشه محکم تر میکوبید و هیجان زیادی داشتم.
خیلی وقت بود موتور سواری نکرده بودم.
کت رادمان و با دستام چسبیدم و بعد یکم گاز دادن با سرعت زیادی راه افتاد.
وارد یه اتوبان بزرگ شد و کلی از بین ماشینا لا یی میکشید.
انقدر باسرعت میرفت و باشدت از کنار ماشینا الیی میکشید که از شدت هیجان جیغم بلند
میشد.
بخاطر سرعت زیادش اگه نمیگرفتمش از موتور میوفتادم.
تقریبا نیم ساعت درحال موتور سواری بودیم که بالاخره جلوی یه کافه نگه داشت.
با هیجان پیاده شدم و کاله و از سرم دراوردم و با ذوق گفتم:واااای عالی بووود،خیلی وقت
بود سوار موتور نشده بودم.
رادمانم درحالی که کلاهشو برمیداشت خنده ای کرد و با یه لبخند عمیق به خرذوق شدنای
من نگاه کرد.
به موهام زل زد وبعد مکثی دستشو جلو اورد و موهای ریخته شده توی صورتم و کنار زد
و برد زیر شال.
با همون لبخندش گفت:خوشحالم خوش گذشته بهت.
در جوابش لبخند کمرنگی زدم که گفت:خب... الان فقط یه شیرکاکائوی داغ میچسبه!
بشدت درست میگفت تو این هوای سرد شیرکاکائو واقعا میچسبید تایید کردم که وارد کافه
شد و دوتا شیرکاکائوی داغ گرفت و اومد.
هردومون به موتور تکیه دادیم و شیرکاکائومونو مزه مزه میکردیم.
بخارش که به صورتم میخورد حس خوبی بهم میداد.
بوی خیلی خوبیم داشت.
یاد اخرین خاطره ی موتور سواری همراه با ادریان افتادم
همونطور که غرق فکر بودم شیرکاکائومم میخورد بعد چند دقیقه رادمان گفت
_مهتام خیلی دوست داشت بیاد
ابروهام پرید بالا و با تعجب نگاهش کردم
+کجا؟
اشاره ای به موتور زد که اهانی گفتم
+چرا نیومد پس؟
البته که تو دلم خداروشکری گفتم
_چون دو نفر بیشتر جا نمیشن دیگه
دهن کجی کردم که ندید
بعد مزه مزه کردن حرفم تو دهنم با شک پرسیدم
+چند وقته مهتارو میشناسی؟
دلم نمیخواست بپرسم ازش ولی نتونستم جلو خودمو بگیرم
توقع داشتم بگه به تو چه ربطی داره ولی خیلی عادی گفت
_از بچگی،همسایه بودیم ما درواقع باید بگم همبازی
به شیرکاکائو تموم شدم نگاه کردم و چیزی نگفتم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 115
_البته یه مدت نبود با خانوادش رفته بودن شهر دیگه بخاطر شغل پدرش ولی خب الان
دوباره برگشتن
یهو برگشت سمتم با لب خندون پرسید
_چطور؟
پشت چشمی نازک کردم باز شروع شد
+همینطوری سوال پیش اومده بود برام
بالحن خنده داری گفت
_اره میدونم
تک خنده ای زدم و چیزی نگفتم
_دماغت قرمز شده فرفری خانوم
نگاهش به موهام بود و به حرف خودش میخندید
تیکه مویی که رو پیشونیم افتاده بود و داخل شالم زدم
این نمیتونه به موهای من نگاه کنه و تیکه نندازه
ناخوداگاه گفتم
+به این قشنگی از خداتم باشه
بلند زد زیر خنده که نگاه چند نفری اومد سمتمون و منم تازه فهمیدم چی گفتم
یعنی چی از خداتم باشه اخه!!
اه شهرزاد تو حرف نزنی سنگین تری
-معلومه که از خدامم هست خانوم
به چشمای شیطونش نگاه کردم لحنش اونقد جدی و پر حس بود که فکر میکردی از روی
قصد گفته ولی چشماش همچیو خراب میکرد!
عیشی گفتم و برای فرار کردن از اون جو لیوان یکبار مصرفو از دستش گرفتم و بالیوان
خودم بردم انداختم سطل اشغال.
_بیا بشین شهرزاد
+کجا میخوای بری؟
_ببرمت خونه دیگه ساعتو دیدی؟
جلو رفتم و پشت موتورش نشستم دستامو رو شونش گذاشتم که دیدم از جلو دستامو گرفت و
دور کمرش حلقه کرد و یه دستشم گذاشت رو دستام
_چخبره اون فاصله بیا جلو یه وقت دیدی از پشت پرت شدی رو زمینا
مات حرکتش شده بودم و زبونم قفل شده بود
چیکار داره میکنه با من؟!
_شهرزاد؟؟
به نیم رخ صورتش که برگشته بود سمتم نگاه کردم
_خوبی؟بیا جلو بهت میگم
ترجیح دادم به حرفش گوش بدم نمیخواستم بحث کنم درواقع اصلا نمیدونستم چی بگم
جلوتر رفتم و رسما از پشت بغلش کردم
نفس عمیقی کشید و برگشت بعد روشن کردن موتورش حرکت کرد تقریبا 5 دقیقه ای میشد که حرکت کرده بود.
یکدفعه دیدم زیر دستم داره ویبره میره!
یکم که دقت کردم فهمیدم گوشیشه که توی جیبش بوده.
با صدای بلندی که بشنوه گفتم:رادمان گوشیت زنگ میخوره!
سرعتشو کمتر کرد و یه گوشه از خیابون نگه داشت.
از موتور پیاده شد و سریع تا قبل اینکه قطع بشه تماس و وصل کرد.
کنجکاو بودم بدونم کیه...از یه طرفم دستشوییم گرفته بود!
معذب بودم بگم زود بریم خونه که دستشویی دارم!
به رادمان نگاه کردم و سعی کردم بفهمم کی پشت خطه.
+ای بابا...خونهی ما مونده؟
- .....
+باشه الان میام...نه طول نمیکشه نزدیکم.
همینطور که روی موتور نشسته بودم منتظر نگاهش کردم که گفت:مهتا کلیداشو خونهی ما
جا گذاشته،بخوام برسونمت بعد برم کلیداشو بدم دیر میشه ساعتم 11 شبه کوچمونم زیاد امن
نیست.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 115
_البته یه مدت نبود با خانوادش رفته بودن شهر دیگه بخاطر شغل پدرش ولی خب الان
دوباره برگشتن
یهو برگشت سمتم با لب خندون پرسید
_چطور؟
پشت چشمی نازک کردم باز شروع شد
+همینطوری سوال پیش اومده بود برام
بالحن خنده داری گفت
_اره میدونم
تک خنده ای زدم و چیزی نگفتم
_دماغت قرمز شده فرفری خانوم
نگاهش به موهام بود و به حرف خودش میخندید
تیکه مویی که رو پیشونیم افتاده بود و داخل شالم زدم
این نمیتونه به موهای من نگاه کنه و تیکه نندازه
ناخوداگاه گفتم
+به این قشنگی از خداتم باشه
بلند زد زیر خنده که نگاه چند نفری اومد سمتمون و منم تازه فهمیدم چی گفتم
یعنی چی از خداتم باشه اخه!!
اه شهرزاد تو حرف نزنی سنگین تری
-معلومه که از خدامم هست خانوم
به چشمای شیطونش نگاه کردم لحنش اونقد جدی و پر حس بود که فکر میکردی از روی
قصد گفته ولی چشماش همچیو خراب میکرد!
عیشی گفتم و برای فرار کردن از اون جو لیوان یکبار مصرفو از دستش گرفتم و بالیوان
خودم بردم انداختم سطل اشغال.
_بیا بشین شهرزاد
+کجا میخوای بری؟
_ببرمت خونه دیگه ساعتو دیدی؟
جلو رفتم و پشت موتورش نشستم دستامو رو شونش گذاشتم که دیدم از جلو دستامو گرفت و
دور کمرش حلقه کرد و یه دستشم گذاشت رو دستام
_چخبره اون فاصله بیا جلو یه وقت دیدی از پشت پرت شدی رو زمینا
مات حرکتش شده بودم و زبونم قفل شده بود
چیکار داره میکنه با من؟!
_شهرزاد؟؟
به نیم رخ صورتش که برگشته بود سمتم نگاه کردم
_خوبی؟بیا جلو بهت میگم
ترجیح دادم به حرفش گوش بدم نمیخواستم بحث کنم درواقع اصلا نمیدونستم چی بگم
جلوتر رفتم و رسما از پشت بغلش کردم
نفس عمیقی کشید و برگشت بعد روشن کردن موتورش حرکت کرد تقریبا 5 دقیقه ای میشد که حرکت کرده بود.
یکدفعه دیدم زیر دستم داره ویبره میره!
یکم که دقت کردم فهمیدم گوشیشه که توی جیبش بوده.
با صدای بلندی که بشنوه گفتم:رادمان گوشیت زنگ میخوره!
سرعتشو کمتر کرد و یه گوشه از خیابون نگه داشت.
از موتور پیاده شد و سریع تا قبل اینکه قطع بشه تماس و وصل کرد.
کنجکاو بودم بدونم کیه...از یه طرفم دستشوییم گرفته بود!
معذب بودم بگم زود بریم خونه که دستشویی دارم!
به رادمان نگاه کردم و سعی کردم بفهمم کی پشت خطه.
+ای بابا...خونهی ما مونده؟
- .....
+باشه الان میام...نه طول نمیکشه نزدیکم.
همینطور که روی موتور نشسته بودم منتظر نگاهش کردم که گفت:مهتا کلیداشو خونهی ما
جا گذاشته،بخوام برسونمت بعد برم کلیداشو بدم دیر میشه ساعتم 11 شبه کوچمونم زیاد امن
نیست.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Berkeh o Mahi
Garsha Rezaei
#گرشا رضایی
#برکه و ماهی ❤️
یک جرعه دلخوشی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#برکه و ماهی ❤️
یک جرعه دلخوشی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨مهربان معبودم
🎋شب خود و دوستانم را
✨به تو میسپارم
🎋آرزوهایم زیاد است
✨اما ناب ترین آرزویم
🎋نعمت سلامتیست
✨برای همه ی عزیزانم
🎋صبور باشیم
✨مشکلات هم تاریخ انقضا دارند
🎋امشب براتون
✨سلامتی آرزو میکنم
🎋ان شاءالله همیشه
✨سلامت و شاداب باشید🙏
🦋 شبتون بخیر دوستان 🦋
@kadbanoiranii
💐🦋💐
🎋شب خود و دوستانم را
✨به تو میسپارم
🎋آرزوهایم زیاد است
✨اما ناب ترین آرزویم
🎋نعمت سلامتیست
✨برای همه ی عزیزانم
🎋صبور باشیم
✨مشکلات هم تاریخ انقضا دارند
🎋امشب براتون
✨سلامتی آرزو میکنم
🎋ان شاءالله همیشه
✨سلامت و شاداب باشید🙏
🦋 شبتون بخیر دوستان 🦋
@kadbanoiranii
💐🦋💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸خدایا ،،،،
✨دفتر امروزم را با
🌸نام و یادت می گشایم
✨یاریم کن
🌸تا دلی را شاد کنم
✨به پاس شکرانه بیداریم.
🌸دستم را رها مکن
✨تا به امید تو
🌸دست افتاده ای را بگیرم.
🦋🧿 🌧🌺﷽🌺🌧🧿 🦋
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@kadbanoiranii
✨دفتر امروزم را با
🌸نام و یادت می گشایم
✨یاریم کن
🌸تا دلی را شاد کنم
✨به پاس شکرانه بیداریم.
🌸دستم را رها مکن
✨تا به امید تو
🌸دست افتاده ای را بگیرم.
🦋🧿 🌧🌺﷽🌺🌧🧿 🦋
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@kadbanoiranii
سلام کدبانوها
میدونم یعنی مطمئنم این پست واستون خیلی کاربردیه حتما ذخیره ش کنید بعدا گمش نکنید 😍
ببین با این رسپی پایه هر طعم چیز کیک دلت میخواد درست کن . نسکافه بزن ، کاکائو بزن ، قهوه بزن ، اسانس بزن اصلا وانیلی ساده بزن هر طعمی که دوس داری...
✅من تو این پست ۴ طعم بهت یاد میدم .
✅ قالبی که استفاده کردم قالب مافین یا همون کاپ کیک هست . بهتره از کپسول هایی استفاده کنید که کمی ضخیم تر باشه و چیز کیک تمیز تر داخلش میبنده .
رسپی #مارمالاد_توت_فرنگی هم در انتها واست مینویسم
#چیز_کیک
#چیز_کیک_لقمه_ای
برای کراست بیسکوئیتی؛
بیسکوئیت پتی بور آسیاب شده ۱۸۰ گرم
کره ذوب و خنک شده ۱۰۰ گرم
پودر کاکائو( یک قاشق غذاخوری )
( پودر کاکائو به نصف مواد اضافه میشه که کراست شکلاتی داشته باشیم)
مایه پنیری؛
پنیر ماسکارپونه ۲۰۰ گرم
خامه قنادی ۳۰۰ گرم ( نیاز نیست کامل فرم بگیره )
شیر نصف لیوان
پودر قند ۳ قاشق غذاخوری
پودر ژلاتین ۴ قاشق چایخوری ( استاندارد)
وانیل کمی
طرز تهیه تو فیلم مشخص هست .
من به ۴ قسمت تقسیم کردم که تقریبا وزن هر قسمت ۱۵۰ گرم بود .
برای بدست آوردن دقیق هر مقدار ، کل موادتون رو وزن کنید تقسیم بر ۴ کنید .
یه قسمت وانیلی ( با کمی مارمالاد توت فرنگی )
یه قسمت یک قاشق غذاخوری لوتوس
یه قسمت ۳۰ گرم شکلات تلخ ذوب شده
یه قسمت کمی بیسکویت اورئو
۵ تا ۶ ساعت داخل یخچال استراحت بدید تا حسابی خودش رو بگیره .
برای مارمالاد توت فرنگی ؛
۱۰۰ گرم پوره توت فرنگی رو به همراه ۸۰ گرم شکر مخلوط کنید و یکساعت استراحت بدید
بعد که مواد آب انداخت بزارید رو حرارت حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه بجوشه تا غلیظ بشه . بعد از خنک شدن میتونید به عنوان مارمالاد استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
میدونم یعنی مطمئنم این پست واستون خیلی کاربردیه حتما ذخیره ش کنید بعدا گمش نکنید 😍
ببین با این رسپی پایه هر طعم چیز کیک دلت میخواد درست کن . نسکافه بزن ، کاکائو بزن ، قهوه بزن ، اسانس بزن اصلا وانیلی ساده بزن هر طعمی که دوس داری...
✅من تو این پست ۴ طعم بهت یاد میدم .
✅ قالبی که استفاده کردم قالب مافین یا همون کاپ کیک هست . بهتره از کپسول هایی استفاده کنید که کمی ضخیم تر باشه و چیز کیک تمیز تر داخلش میبنده .
رسپی #مارمالاد_توت_فرنگی هم در انتها واست مینویسم
#چیز_کیک
#چیز_کیک_لقمه_ای
برای کراست بیسکوئیتی؛
بیسکوئیت پتی بور آسیاب شده ۱۸۰ گرم
کره ذوب و خنک شده ۱۰۰ گرم
پودر کاکائو( یک قاشق غذاخوری )
( پودر کاکائو به نصف مواد اضافه میشه که کراست شکلاتی داشته باشیم)
مایه پنیری؛
پنیر ماسکارپونه ۲۰۰ گرم
خامه قنادی ۳۰۰ گرم ( نیاز نیست کامل فرم بگیره )
شیر نصف لیوان
پودر قند ۳ قاشق غذاخوری
پودر ژلاتین ۴ قاشق چایخوری ( استاندارد)
وانیل کمی
طرز تهیه تو فیلم مشخص هست .
من به ۴ قسمت تقسیم کردم که تقریبا وزن هر قسمت ۱۵۰ گرم بود .
برای بدست آوردن دقیق هر مقدار ، کل موادتون رو وزن کنید تقسیم بر ۴ کنید .
یه قسمت وانیلی ( با کمی مارمالاد توت فرنگی )
یه قسمت یک قاشق غذاخوری لوتوس
یه قسمت ۳۰ گرم شکلات تلخ ذوب شده
یه قسمت کمی بیسکویت اورئو
۵ تا ۶ ساعت داخل یخچال استراحت بدید تا حسابی خودش رو بگیره .
برای مارمالاد توت فرنگی ؛
۱۰۰ گرم پوره توت فرنگی رو به همراه ۸۰ گرم شکر مخلوط کنید و یکساعت استراحت بدید
بعد که مواد آب انداخت بزارید رو حرارت حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه بجوشه تا غلیظ بشه . بعد از خنک شدن میتونید به عنوان مارمالاد استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#چیز_کیک_لقمه_ای از استاد زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#چیز_کیک_لقمه_ای از استاد زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#آموزش_موچی_بستنی از استاد حاتمی
عزیزااان آرد برنج موچی به نام گلوتینوس هست. فقط با این آرد میتونید موچی کشدار درست کنید.
با آرد برنج ایرانی میشه ولی اصلا اون کیفیت و خوشمزگی رو نمیده❌
دقت کنید که این پست فیلم خود ژاپنیه. تو پست موچی بعضیا که زورشون اومده بود من آموزش رایگانشو پست کردم
.
موچی یه دستور ژاپنیه و خب طبیعتا دستوری درسته که از خود دستور ژاپنی باشه. حالا فیلینگ هاشو میشه با ذائقه ایرانی تغییر داد و فیلینگ های دلخواه رو زد.
❌❌فقط نکته مهممم همون تهیه آرد گلوتینوس مخصوصه🙂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
عزیزااان آرد برنج موچی به نام گلوتینوس هست. فقط با این آرد میتونید موچی کشدار درست کنید.
با آرد برنج ایرانی میشه ولی اصلا اون کیفیت و خوشمزگی رو نمیده❌
دقت کنید که این پست فیلم خود ژاپنیه. تو پست موچی بعضیا که زورشون اومده بود من آموزش رایگانشو پست کردم
.
موچی یه دستور ژاپنیه و خب طبیعتا دستوری درسته که از خود دستور ژاپنی باشه. حالا فیلینگ هاشو میشه با ذائقه ایرانی تغییر داد و فیلینگ های دلخواه رو زد.
❌❌فقط نکته مهممم همون تهیه آرد گلوتینوس مخصوصه🙂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#موچی_بستنی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#موچی_بستنی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آموزش_موچی_بستنی از خانم خاتمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#آموزش_موچی_بستنی از خانم خاتمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#موچی_رنگی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#موچی_رنگی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#موچی_رنگی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#موچی_رنگی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر