This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزئین_زیبا_با_شکلات
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#تزئین_زیبا_با_شکلات
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#سارما_کادایف_اصل_ترکیه
مواد لازم برای شربت:
3 و نیم لیوان شکر
3 و نیم لیوان آب
آب یک چهارم لیمو
برای داخل یوفکا:
400 گرم کادایف تازه (نرم)
200 گرم گردو
نصف استکان روغن مایع
نصف پاکت یوفکای باقلوا
نصف استکان روغن مایع
برای روی آن:
50 گرم کره
1 استکان روغن مایع
طرز تهیه:
ابتدا شربت را آماده کنید. آب ، شکر و آبلیمو را داخل قابلمه ای بریزید و روی اجاق بذارید وقتی شروع به جوشیدن کرد 10 دقیقه با حرارت کم بجوشانید سپس کنار بذارید سرد شود.
کادایف را خرد کنید و داخل کاسه ای بریزید کره آب شده سرد را روی کادایف بریزید و هم بزنید تا کره به تمام کادایف ها برسد.
یک عدد یوفکای باقلوا را باز کنید با روغن مایع چرب کنید یوفکای دوم را روی آن بذارید از یک طرف تا نصف بیشتر سطح یوفکا به طور یکسان کادایف پخش کنید. گردو هم بپاشید و از طرفی که کادایف دارد مثل فیلم شروع به رول کردن کنید. به اندازه دو انگشت برش بزنید و داخل سینی بچینید. همین کارها را با بقیه یوفکاها هم انجام داده و ظرف را پر کنید. کره و روغن مایع را آب کنید کف رویش را جمع کنید و با قاشق روی رول های کادایف بریزید. در فر 170 درجه از قبل گرم شده حدود 1 ساعت بپزید تا سرخ شود.
وقتی کادایف را از فر بیرون آوردید شربت سرد را روی کادایف گرم بریزید و تزیین کنید و در جای سرد بذارید شربت را جذب کند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم برای شربت:
3 و نیم لیوان شکر
3 و نیم لیوان آب
آب یک چهارم لیمو
برای داخل یوفکا:
400 گرم کادایف تازه (نرم)
200 گرم گردو
نصف استکان روغن مایع
نصف پاکت یوفکای باقلوا
نصف استکان روغن مایع
برای روی آن:
50 گرم کره
1 استکان روغن مایع
طرز تهیه:
ابتدا شربت را آماده کنید. آب ، شکر و آبلیمو را داخل قابلمه ای بریزید و روی اجاق بذارید وقتی شروع به جوشیدن کرد 10 دقیقه با حرارت کم بجوشانید سپس کنار بذارید سرد شود.
کادایف را خرد کنید و داخل کاسه ای بریزید کره آب شده سرد را روی کادایف بریزید و هم بزنید تا کره به تمام کادایف ها برسد.
یک عدد یوفکای باقلوا را باز کنید با روغن مایع چرب کنید یوفکای دوم را روی آن بذارید از یک طرف تا نصف بیشتر سطح یوفکا به طور یکسان کادایف پخش کنید. گردو هم بپاشید و از طرفی که کادایف دارد مثل فیلم شروع به رول کردن کنید. به اندازه دو انگشت برش بزنید و داخل سینی بچینید. همین کارها را با بقیه یوفکاها هم انجام داده و ظرف را پر کنید. کره و روغن مایع را آب کنید کف رویش را جمع کنید و با قاشق روی رول های کادایف بریزید. در فر 170 درجه از قبل گرم شده حدود 1 ساعت بپزید تا سرخ شود.
وقتی کادایف را از فر بیرون آوردید شربت سرد را روی کادایف گرم بریزید و تزیین کنید و در جای سرد بذارید شربت را جذب کند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سارما_کادایف
اصل ترکیه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#سارما_کادایف
اصل ترکیه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزيين_شيرينى_شكلاتى
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#تزيين_شيرينى_شكلاتى
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 76
کادوهاشو از زیر تخت میکشید بیرون.
درحالی که تظاهر میکردم برام جالبه خودمو کشیدم جلوتر و دستی به کادوهاش کشیدم.
ماشالله همشونم جنساشون خوب و گرون قیمت!
جعبهی قرمز نسبتا کوچیکی برداشت و گفت: خب، از این شروع کنیم... اینو مهناز داد بهم!
البته امسال تو دانشگاه نیست، درسش تموم شد، مال زمانیه که ترم یک و دو بودم...
خندید و با شیطنت ادامه داد: حتی اونموقع ها هم خاطرخواه زیاد داشتم .
یه لبخند کذایی زدم و یه جوری نگاهش کردم که از نگاهم میشد خوند انگار حالا چه تحفه
ای هستی.
ادکلنو دراورد و که نصفه شده بود.
گرفت جلوی صورتم و یه پیس زد که به سرفه افتادم.
خندید و دوباره گذاشت سرجاش.
بوی خیلی خوبی داشت.
خب حالا مبارکش!
یه جعبهی سبز یشمی و کشید جلوش که نسبتا بزرگ بود.
بسته بندیاش جوری تمیز و نو بود انگار همین الان تحویل گرفته بود!
واقعا خوب نگه میداشت همه چیزو.
در جعبه رو باز کرد و گذاشت جلوم.
نگاهم به ست کمربند و کیف چرمی خورد که توی جعبه لا به لای نوارای رنگی بود.
دستشو زد زیر چونش و به منی نگاه کرد که داشتم تو جعبه کنکاش میکردم.
با صدای ارومی گفت: اینو همون دختری بهم داد که تو اردو با هم بودیم! اسمشو یادم نیست
حیف.
با تعجب نگاهش کردم.
واقعا اسمشو یادش نبود؟!
با جدیت کمربندی که تو دستم بود و گذاشتم سرجاش و گفتم: مبارکت باشه، میتونم یه سوال
بپرسم؟
سرشو به معنیه اره تکون داد و منتظر نگاهم کرد.
جدی تو چشماش زل زدم تا جواب سوالمو بگیرم و بدونم بهم دروغ میگه یا نه.
+چرا حس میکنم به دخترا مثل عروسکت نگاه میکنی! نمیخوام زیاد تو زندگیت سرک
بکشم ولی درواقع هم اوازش زیاد پیچیده تو دانشگاه هم به هرحال خودم چشم دارم و میبینم.
میخوام بدونم واقعا همینطوره یا نه.
خودمم نمیدونم چرا این سوال و پرسیدم ولی خیلی رو مخم بود.
ابروهاش بالا پرید و با خنده جعبه هاشو هل داد زیر تخت.
حرفم خیلی خنده داشت؟
جهت اینکه بد برداشت نکنه ادامه دادم: یعنی به نظرم تا حالا رابطه عمیق نداشتی! همشون
سطحی بوده... البته این جوریه که من دیدم.
عقب رفت و به دیوار تکیه داد به تبعیت ازش همینکار و کار و کردم و سرمو به سمتش
برگردوندم و نگاهش کردم
_نه من به کسی به چشم عروسک نگاه نمیکنم،شاید یه سری رفتارای شیطونی برای خودم
داشته باشم ولی ادمی نیستم که بخوام بقیه رو به بازی بگیرم،و این رابطه های سطحی...فقط
بخاطر این بوده که ندیدم تاحالا کسی منو بخاطر خودم دوست داشته باشه و خودمم تاحالا از
کسی اونجور که باید خوشم نیومده...
یه لحظه تو ذهنم اومد مگه چی داره که نباید بخاطر خودش بخوانش تاجایی که اطلاع دارم
اونقدم پولدار نیست که بخواد برای پولش باشه!
+آها
اونم مثل من سرشو برگردوند به سمتم و زل زد تو چشمام یکم از اون فاصله برام عجیب
بود ولی دیگه جبهه نگرفتم
بریم شام؟
سرمو چرخوندم و کلافه گفتم
+راستش یخورده خجالت میکشم
لبخندی زد
_از چی خجالت میکشی شهرزاد خانوم؟من چرا ندیدم تاحالا خجالتتو؟
یکم چپ چپ نگاهش کردم تا از خودش بفهمه انگار جفتمون کاملا یادمون رفته بود که من
فقط یه استادم و اونم یه شاگرد!
+ چون زیاد جالب نیست این موقعیت شاید...
دستشو به زمین تکیه داد و با یه حرکت از جاش بلند شد یکم لباسای بالا رفتشو صاف کرد
و بعد دستشو به سمتم گرفت
متجب خیره شدم به دستش
_پاشو بریم از بیکاریه داری فکرای چرت و پرت میکنی پاشو...
به هرجور که شده و با معذبی بالاخره شاممو کوفت کردم.
اصلا اخلاق شون یه جوری نبود که معذب بشم ولی خب من کلا ادم حساسیم.
رو چه حسابی اصلا باید خونهی رادمان شام بخورم؟
انقدر فکر و خیال میکردم که حواسم همیشه پرت بود.
دست پخت مامانش حرف نداشت!
خیلی وقت بود غذای خونگی درست و حسابی نخورده بودم.
یاد دستپخت مامانم افتادم.
دلم براشون تنگ شد.
هرکاری کردم که مادر رادمان بزاره توی جمع کردن ظرفا و شستنشون کمکش کنم نزاشت
که نزاشت!
انگار که جلوی اشپزخونش گارد گرفته بود!
نگاهی به ساعتم انداختم که تقریبا 11 شب و نشون میداد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 76
کادوهاشو از زیر تخت میکشید بیرون.
درحالی که تظاهر میکردم برام جالبه خودمو کشیدم جلوتر و دستی به کادوهاش کشیدم.
ماشالله همشونم جنساشون خوب و گرون قیمت!
جعبهی قرمز نسبتا کوچیکی برداشت و گفت: خب، از این شروع کنیم... اینو مهناز داد بهم!
البته امسال تو دانشگاه نیست، درسش تموم شد، مال زمانیه که ترم یک و دو بودم...
خندید و با شیطنت ادامه داد: حتی اونموقع ها هم خاطرخواه زیاد داشتم .
یه لبخند کذایی زدم و یه جوری نگاهش کردم که از نگاهم میشد خوند انگار حالا چه تحفه
ای هستی.
ادکلنو دراورد و که نصفه شده بود.
گرفت جلوی صورتم و یه پیس زد که به سرفه افتادم.
خندید و دوباره گذاشت سرجاش.
بوی خیلی خوبی داشت.
خب حالا مبارکش!
یه جعبهی سبز یشمی و کشید جلوش که نسبتا بزرگ بود.
بسته بندیاش جوری تمیز و نو بود انگار همین الان تحویل گرفته بود!
واقعا خوب نگه میداشت همه چیزو.
در جعبه رو باز کرد و گذاشت جلوم.
نگاهم به ست کمربند و کیف چرمی خورد که توی جعبه لا به لای نوارای رنگی بود.
دستشو زد زیر چونش و به منی نگاه کرد که داشتم تو جعبه کنکاش میکردم.
با صدای ارومی گفت: اینو همون دختری بهم داد که تو اردو با هم بودیم! اسمشو یادم نیست
حیف.
با تعجب نگاهش کردم.
واقعا اسمشو یادش نبود؟!
با جدیت کمربندی که تو دستم بود و گذاشتم سرجاش و گفتم: مبارکت باشه، میتونم یه سوال
بپرسم؟
سرشو به معنیه اره تکون داد و منتظر نگاهم کرد.
جدی تو چشماش زل زدم تا جواب سوالمو بگیرم و بدونم بهم دروغ میگه یا نه.
+چرا حس میکنم به دخترا مثل عروسکت نگاه میکنی! نمیخوام زیاد تو زندگیت سرک
بکشم ولی درواقع هم اوازش زیاد پیچیده تو دانشگاه هم به هرحال خودم چشم دارم و میبینم.
میخوام بدونم واقعا همینطوره یا نه.
خودمم نمیدونم چرا این سوال و پرسیدم ولی خیلی رو مخم بود.
ابروهاش بالا پرید و با خنده جعبه هاشو هل داد زیر تخت.
حرفم خیلی خنده داشت؟
جهت اینکه بد برداشت نکنه ادامه دادم: یعنی به نظرم تا حالا رابطه عمیق نداشتی! همشون
سطحی بوده... البته این جوریه که من دیدم.
عقب رفت و به دیوار تکیه داد به تبعیت ازش همینکار و کار و کردم و سرمو به سمتش
برگردوندم و نگاهش کردم
_نه من به کسی به چشم عروسک نگاه نمیکنم،شاید یه سری رفتارای شیطونی برای خودم
داشته باشم ولی ادمی نیستم که بخوام بقیه رو به بازی بگیرم،و این رابطه های سطحی...فقط
بخاطر این بوده که ندیدم تاحالا کسی منو بخاطر خودم دوست داشته باشه و خودمم تاحالا از
کسی اونجور که باید خوشم نیومده...
یه لحظه تو ذهنم اومد مگه چی داره که نباید بخاطر خودش بخوانش تاجایی که اطلاع دارم
اونقدم پولدار نیست که بخواد برای پولش باشه!
+آها
اونم مثل من سرشو برگردوند به سمتم و زل زد تو چشمام یکم از اون فاصله برام عجیب
بود ولی دیگه جبهه نگرفتم
بریم شام؟
سرمو چرخوندم و کلافه گفتم
+راستش یخورده خجالت میکشم
لبخندی زد
_از چی خجالت میکشی شهرزاد خانوم؟من چرا ندیدم تاحالا خجالتتو؟
یکم چپ چپ نگاهش کردم تا از خودش بفهمه انگار جفتمون کاملا یادمون رفته بود که من
فقط یه استادم و اونم یه شاگرد!
+ چون زیاد جالب نیست این موقعیت شاید...
دستشو به زمین تکیه داد و با یه حرکت از جاش بلند شد یکم لباسای بالا رفتشو صاف کرد
و بعد دستشو به سمتم گرفت
متجب خیره شدم به دستش
_پاشو بریم از بیکاریه داری فکرای چرت و پرت میکنی پاشو...
به هرجور که شده و با معذبی بالاخره شاممو کوفت کردم.
اصلا اخلاق شون یه جوری نبود که معذب بشم ولی خب من کلا ادم حساسیم.
رو چه حسابی اصلا باید خونهی رادمان شام بخورم؟
انقدر فکر و خیال میکردم که حواسم همیشه پرت بود.
دست پخت مامانش حرف نداشت!
خیلی وقت بود غذای خونگی درست و حسابی نخورده بودم.
یاد دستپخت مامانم افتادم.
دلم براشون تنگ شد.
هرکاری کردم که مادر رادمان بزاره توی جمع کردن ظرفا و شستنشون کمکش کنم نزاشت
که نزاشت!
انگار که جلوی اشپزخونش گارد گرفته بود!
نگاهی به ساعتم انداختم که تقریبا 11 شب و نشون میداد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 77
دیگه اصلا خوبیت نداشت وایستم!
بالاخره بعد کلی تعارف تیکه پاره کردن و کلی عذرخواهی کردن رادمان خان یه زحمت داد
به خودش از جاش بلند شد تا منو برسونه.
همون لباسای راحتیش تنش بود و فقط یه سوییشرت پوشید تا برسونتم.
منتظر توی ماشین نشستم که اومد و استارت زد.
طی راهی که رفتیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
درواقع هیچ کدوممون حوصله صحبت نداشتیم.
انقدری خسته بودم که مطمعنم هنوز سرمو روی بالشت نذاشته بیهوش میشم!
...
با شک به چهرهی هیجان زده محمد نگاه کردم.
اومده بودیم فضای سبز اطراف دانشگاه.
خیلی یهویی گفت باید یه صحبت با هم داشته باشیم...درواقع یکمم دلم شور میزد که چی
میخواست بگه!
باید یکم از این استرسی بودنم کم کنم!
منتظر نگاهش میکردم که همچنان زل زده بود بهم!
از حالت صورتش شک داشتم چیز بدی بخواد بگه.
عجولانه گفتم: خب بگو دیگه جون به لب شدم.
خندید و دستمو گرفت و محکم فشار داد.
با یکم مکث گفت: ببین شهرزاد الان ما چند ماهه با همیم؟!
بعد یکم فکر کردن گفتم: فکر کنم تقریبا 6 ماه.
سری تکون داد و با برق خاصی که تو چشماش داشت نگاهم کرد.
حس میکنم یکم َجو عجیب و غریبه!
+خب میدونی شهرزاد...من توی این 6 ماه به یه نتیجه ای رسیدم.
- چه نتیجه ای؟
_ببین فکر میکنم که تو این مدت باید منو شناخته باشی و نه من بچم نه تو
گیج سرمو کج کردم و به لباش خیره شدم میخواستم ببینم اخر حرفاش به کجا میرسه
_به هرحال فکر میکنم جفتمونم به این سن رسیده باشیم یا حتی ازشم رد شدیم خب...خب
نمیدونم چطوری بگم بهت
+محمد میشه رک باشی چرا داری لقمه رو دور دهنت میپیچونی...چیشده؟
نفسشو با شدت بیرون داد و کلافه نگاهم کرد یهو گفت
+ببین شهرزاد من ازت خوشم اومده و الانم میخواستم بگم این قضیه کاملا جدیه و من به
انتخابم مطمعنم با من ازدواج میکنی؟
انگار بهم جریان برق وصل کرده باشن انتظار هرچیزیو داشتم غیر این
یه قدم رفتم عقب و با همون تعجب نگاهش کردم
لبخندی که رو صورتش بود با دیدن رفتار من محو شد
_نظرت چیه؟
صورتمو برگردوندم و با دستام شقیقمو ماساژ دادم و بعد مکثی اروم گفتم
+باید برم...بعدا باهات حرف میزنم
بدون توجه به شهرزاد گفتنای محمد به سمت کلاسم رفتم چند دقیقم تاخیر داشتم
دلم نمیخواست به حرف محمد فکر کنم و فقط میخواستم یجوری ذهنمو درگیر یه چیز دیگه
بکنم.
حتی نفهمیدم اون کلاسم چطوری گذشت برخلاف چیزی که به دانشجوها گفته بودم و این
هفته کوییز داشتن ازش خبری نشد اونام خوشحال فکر کردن من یادم رفته منم به روی
خودم نیاوردم و کل تایم کلاس درس دادم
بعد کلاس داشتم با ماشین از دانشگاه بیرون میرفتم که ماشین رادمان جلوم پیچید
بی حس بهش که از ماشین پیاده شد و به سمت پنجرم اومد نگاه کردم
تقه ای به شیشه زد که کلافه یکم پنجره رو دادم پایین
+بفرمایید
با دیدن این حجم از خشک بودنم جفت ابروهاش پرید بالا و با شک و تردید گفت
_خوبی؟
با لحن جدی تری ادامه دادم
+بفرمایید اقای ملکی
_کلاس امروز...؟
+امروز کلاس تشکیل نمیشه اخرین جلسش فرداست امروز و خودت بخون کار دیگه؟؟
عقب رفت و بی حرف نگاهم کرد
پنجره رو دادم بالا و با سرعت رفتم سمت خونه
با عصاب خوردی تا خونه رفتم.
سردرگم بودم و اصلا نمیتونستم ب چیزی فکر کنم.
محمد بالغ بر 100 بار زنگ زده بود و منم واقعا نمیدونستم چی جوابشو بدم.
من واقعا شرایط ازدواج و ندارم و درواقع حس خیلی قویای به محمد ندارم!
روی کاناپه دراز کشیدم و چشمامو بستم.
یکدفعه تصویری جلوی چشمام شکل گرفت که حالمو بدتر کرد.
اصلا نمیتونم به محمد جواب مثبت بدم!
خاطره خوبی از این خواستگاریا و ... ندارم.
ته دلم ناراضی بودم و درواقع یه حسی داشتم که نمیدونستم که اسمشو چی بزارم!
عذاب وجدان؟
ترس؟
هرچی که بود خیلی عجیب بود.
واقعا لیاقت محمد یکی بهتر از من بود.
یه حالتی مثل دل شوره داشتم.
ترجیح دادم زیاد به اینا فکر نکنم و خودمو مشغول کاری بکنم.
یه اشپزی دست و پا شکسته بلد بودم و تصمیم گرفتم از روی کتاب اشپزی یه چیزی واسه
خودم درست کنم.
گوشیمو که خاموش کرده بودم و روشن کردم که با کلی پیام رو به رو شدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 77
دیگه اصلا خوبیت نداشت وایستم!
بالاخره بعد کلی تعارف تیکه پاره کردن و کلی عذرخواهی کردن رادمان خان یه زحمت داد
به خودش از جاش بلند شد تا منو برسونه.
همون لباسای راحتیش تنش بود و فقط یه سوییشرت پوشید تا برسونتم.
منتظر توی ماشین نشستم که اومد و استارت زد.
طی راهی که رفتیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
درواقع هیچ کدوممون حوصله صحبت نداشتیم.
انقدری خسته بودم که مطمعنم هنوز سرمو روی بالشت نذاشته بیهوش میشم!
...
با شک به چهرهی هیجان زده محمد نگاه کردم.
اومده بودیم فضای سبز اطراف دانشگاه.
خیلی یهویی گفت باید یه صحبت با هم داشته باشیم...درواقع یکمم دلم شور میزد که چی
میخواست بگه!
باید یکم از این استرسی بودنم کم کنم!
منتظر نگاهش میکردم که همچنان زل زده بود بهم!
از حالت صورتش شک داشتم چیز بدی بخواد بگه.
عجولانه گفتم: خب بگو دیگه جون به لب شدم.
خندید و دستمو گرفت و محکم فشار داد.
با یکم مکث گفت: ببین شهرزاد الان ما چند ماهه با همیم؟!
بعد یکم فکر کردن گفتم: فکر کنم تقریبا 6 ماه.
سری تکون داد و با برق خاصی که تو چشماش داشت نگاهم کرد.
حس میکنم یکم َجو عجیب و غریبه!
+خب میدونی شهرزاد...من توی این 6 ماه به یه نتیجه ای رسیدم.
- چه نتیجه ای؟
_ببین فکر میکنم که تو این مدت باید منو شناخته باشی و نه من بچم نه تو
گیج سرمو کج کردم و به لباش خیره شدم میخواستم ببینم اخر حرفاش به کجا میرسه
_به هرحال فکر میکنم جفتمونم به این سن رسیده باشیم یا حتی ازشم رد شدیم خب...خب
نمیدونم چطوری بگم بهت
+محمد میشه رک باشی چرا داری لقمه رو دور دهنت میپیچونی...چیشده؟
نفسشو با شدت بیرون داد و کلافه نگاهم کرد یهو گفت
+ببین شهرزاد من ازت خوشم اومده و الانم میخواستم بگم این قضیه کاملا جدیه و من به
انتخابم مطمعنم با من ازدواج میکنی؟
انگار بهم جریان برق وصل کرده باشن انتظار هرچیزیو داشتم غیر این
یه قدم رفتم عقب و با همون تعجب نگاهش کردم
لبخندی که رو صورتش بود با دیدن رفتار من محو شد
_نظرت چیه؟
صورتمو برگردوندم و با دستام شقیقمو ماساژ دادم و بعد مکثی اروم گفتم
+باید برم...بعدا باهات حرف میزنم
بدون توجه به شهرزاد گفتنای محمد به سمت کلاسم رفتم چند دقیقم تاخیر داشتم
دلم نمیخواست به حرف محمد فکر کنم و فقط میخواستم یجوری ذهنمو درگیر یه چیز دیگه
بکنم.
حتی نفهمیدم اون کلاسم چطوری گذشت برخلاف چیزی که به دانشجوها گفته بودم و این
هفته کوییز داشتن ازش خبری نشد اونام خوشحال فکر کردن من یادم رفته منم به روی
خودم نیاوردم و کل تایم کلاس درس دادم
بعد کلاس داشتم با ماشین از دانشگاه بیرون میرفتم که ماشین رادمان جلوم پیچید
بی حس بهش که از ماشین پیاده شد و به سمت پنجرم اومد نگاه کردم
تقه ای به شیشه زد که کلافه یکم پنجره رو دادم پایین
+بفرمایید
با دیدن این حجم از خشک بودنم جفت ابروهاش پرید بالا و با شک و تردید گفت
_خوبی؟
با لحن جدی تری ادامه دادم
+بفرمایید اقای ملکی
_کلاس امروز...؟
+امروز کلاس تشکیل نمیشه اخرین جلسش فرداست امروز و خودت بخون کار دیگه؟؟
عقب رفت و بی حرف نگاهم کرد
پنجره رو دادم بالا و با سرعت رفتم سمت خونه
با عصاب خوردی تا خونه رفتم.
سردرگم بودم و اصلا نمیتونستم ب چیزی فکر کنم.
محمد بالغ بر 100 بار زنگ زده بود و منم واقعا نمیدونستم چی جوابشو بدم.
من واقعا شرایط ازدواج و ندارم و درواقع حس خیلی قویای به محمد ندارم!
روی کاناپه دراز کشیدم و چشمامو بستم.
یکدفعه تصویری جلوی چشمام شکل گرفت که حالمو بدتر کرد.
اصلا نمیتونم به محمد جواب مثبت بدم!
خاطره خوبی از این خواستگاریا و ... ندارم.
ته دلم ناراضی بودم و درواقع یه حسی داشتم که نمیدونستم که اسمشو چی بزارم!
عذاب وجدان؟
ترس؟
هرچی که بود خیلی عجیب بود.
واقعا لیاقت محمد یکی بهتر از من بود.
یه حالتی مثل دل شوره داشتم.
ترجیح دادم زیاد به اینا فکر نکنم و خودمو مشغول کاری بکنم.
یه اشپزی دست و پا شکسته بلد بودم و تصمیم گرفتم از روی کتاب اشپزی یه چیزی واسه
خودم درست کنم.
گوشیمو که خاموش کرده بودم و روشن کردم که با کلی پیام رو به رو شدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 78
محمد ، بهار ، کاوه ...
بی حوصله گوشیمو پرت کردم روی کاناپه و سعی کردم فکرمو از خواستگاری محمد دور
کنم.
بعد چند دقیقه که داشتم مواد اولیه غذامو درست میکردم یهو گوشیم زنگ خورد.
سرک کشیدم ببینم کیه که دیدم مامان زنگ زده.
الان اصلا حوصله حرف زدن نداشتم ولی به هرحال بعد چند وقت زنگ زده نمیتونم جواب
ندم.
درحالی که سعی میکردم خودمو سرحال نشون بدم گفتم: سلام مامان خوبی.
+سلام دختر گلم تو خوبی؟ چیکارا میکنی؟ مارو یادت هست اصلا ؟
- مرسی خوبم، این چه حرفیه مامان! مگه میشه شمارو یادم بره؟! یکم سرم شلوغ بود و از
طرفی بخاطر چند تا ازمون باید بیشتر با دانشجوها کار میکردم،وقت نشد زنگ بزنم
شرمنده.
+زیاد از خودت کار نکش دخترم...آت و اشغال نخوریااا! سعی کن خودت غذا درست
کنی...
خندم گرفته بود.
حتی الانم که کیلومتر ها دورتر بودیم از هم باید اینارو برام یاداوری میکرد!
-چشم مامان جان.
دودل بودم بین سوالی که میخواستم بپرسم...
با یکم من و من گفتم: مامان از ادریان خبر دارین؟
مامان یکم مکث کرد که باعث نگرانیم شد.
میدونستم مامان خوشش نمیاد زیاد راجبش صحبت کنم ولی بازم نگران بودم...درواقع
نگرانی هم نمیشد گفت! کنجکاو بودم.
+همچین خبریم ازش ندارم فقط چند ماه پیش اومد اینجا سراغ تورو گرفت که تو ایران
چیکار میکنی و از اینجور حرفا... حالا چرا یهویی از ادریان میپرسی.
با صدای ارومی گفتم: هیچی...مهم نیست.
یکم دیگه با مامان حرف زدم و بعد اینکه حال بابا رو هم پرسیدم قطع کردم.
حس میکنم یه حالت دژاوو توی زندگیمه! همه چی دوباره داره اتفاق میوفته!
دیگه حتی دل و دماغ اشپزی کردنم نداشتم.
یه حال دپرسی بهم دست داده بود.
بیحال روی کاناپه نشستم و بی توجه به قار و قورای شکمم پنی و بغل گرفتم و باهاش درد
و دل کردم.
هروقت دلم میگرفت فقط پنی بود که به حرفم گوش بده.
اهی کشیدم و در سکوت داشتم فکر میکردم که یهو زنگ خونم خورد.
با کنجکاوی رفتم سمت ایفون و با دیدن محمد یه لحظه ته قلبم لرزید.
میخواستم جوابشو چی بدم؟!
قطعا جوابم منفی بود ولی نمیدونستم چجوری بیانش کنم.
بعد مکثی در و باز کردم و خودمم رفتم تا لباس پوشیده تر بپوشم.
تقریبا بعد 5 دقیقه از اتاق اومدم بیرون و محمد و دیدم که با چهره ای اروم و خونسرد جلوی
در وایستاده بود و یه پلاستیکم دستش بود.
درحالی که تمام تلاشمو میکردم لبخند بزنم گفتم:سلام ، بیا بشین.
بدون حرفی پلاستیک و روی اوپن گذاشت،حتی از چهرهی به ظاهر ارومش میشد خوند
چقدر دلخور و عصبیه.
بوی ساندویچ از توی پلاستیک بلند میشد.
یعنی غذا گرفته بود؟
پنی همچنان برای محمد دندون قرچه میکرد ولی بر خالف قبل محمد اهمیتی نمیداد.
خیره نگاهم کرد که یکم معذب شدم.
درحالی که میرفتم سمت اشپزخونه گفتم: یه چیزی بیارم بعد صحبت میک...
+لازم نیست، بیا بشین.
به چهرهی جدیش نگاه کردم و با قدمای اروم و محکم با فاصلهی نسبتا کمی ازش نشستم.
نگاه منظور داری به فاصلهی بینمون انداخت .
_خوبی؟
بزور لبخند ملایمی زدم
+اره خوبم
سرشو تکون داد و جدی نگاهم کرد دلم نمیخواست الان سر بحث و باز کنم ولی وقتی تا
اینجا اومده پس میخواد راجبش صحبت بکنه
یکم استرس گرفته بودم نمیدونستم چی بگم!درواقع چجوری بگم
ترجیح دادم بزارم خودش اون بحث و باز کنه پس.
+شام و بیارم بخوریم؟
دستی به موهاش کشید و خودشو رو مبل پخش کرد
_اره بیار از گشنگی معدم سوراخ شده
بلند شدم و ساندویچارو اوردم با دوتا لیوان
ساندویچ خودشو دادم دستش که ازم گرفت و گاز بزرگی ازش گرفت
حوصله نداشتم بپرسم ازش چرا چیزی نخورده و انقد گشنست
ولی من برعکس اون زیاد میل نداشتم فقط برای اینکه چیزی نگه پا به پاش گازای کوچیکی
از ساندویچم میزدم
ساندویچش که تموم شد منتظر بهم خیره شد منم از خدا خواسته ساندویچ و کنار گذاشتم و
همون دوتا لیوان و جمع کردم تا خلوت بشه تو اشپزخونه بودم که دیدم صداش از پشت سرم
میاد
دستامو خشک کردم و برگشتم سمتش
_نمیخوای حرف بزنی؟
ترجیح دادم خودمو به خنگی نزنم چون خیلی ضایع بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 78
محمد ، بهار ، کاوه ...
بی حوصله گوشیمو پرت کردم روی کاناپه و سعی کردم فکرمو از خواستگاری محمد دور
کنم.
بعد چند دقیقه که داشتم مواد اولیه غذامو درست میکردم یهو گوشیم زنگ خورد.
سرک کشیدم ببینم کیه که دیدم مامان زنگ زده.
الان اصلا حوصله حرف زدن نداشتم ولی به هرحال بعد چند وقت زنگ زده نمیتونم جواب
ندم.
درحالی که سعی میکردم خودمو سرحال نشون بدم گفتم: سلام مامان خوبی.
+سلام دختر گلم تو خوبی؟ چیکارا میکنی؟ مارو یادت هست اصلا ؟
- مرسی خوبم، این چه حرفیه مامان! مگه میشه شمارو یادم بره؟! یکم سرم شلوغ بود و از
طرفی بخاطر چند تا ازمون باید بیشتر با دانشجوها کار میکردم،وقت نشد زنگ بزنم
شرمنده.
+زیاد از خودت کار نکش دخترم...آت و اشغال نخوریااا! سعی کن خودت غذا درست
کنی...
خندم گرفته بود.
حتی الانم که کیلومتر ها دورتر بودیم از هم باید اینارو برام یاداوری میکرد!
-چشم مامان جان.
دودل بودم بین سوالی که میخواستم بپرسم...
با یکم من و من گفتم: مامان از ادریان خبر دارین؟
مامان یکم مکث کرد که باعث نگرانیم شد.
میدونستم مامان خوشش نمیاد زیاد راجبش صحبت کنم ولی بازم نگران بودم...درواقع
نگرانی هم نمیشد گفت! کنجکاو بودم.
+همچین خبریم ازش ندارم فقط چند ماه پیش اومد اینجا سراغ تورو گرفت که تو ایران
چیکار میکنی و از اینجور حرفا... حالا چرا یهویی از ادریان میپرسی.
با صدای ارومی گفتم: هیچی...مهم نیست.
یکم دیگه با مامان حرف زدم و بعد اینکه حال بابا رو هم پرسیدم قطع کردم.
حس میکنم یه حالت دژاوو توی زندگیمه! همه چی دوباره داره اتفاق میوفته!
دیگه حتی دل و دماغ اشپزی کردنم نداشتم.
یه حال دپرسی بهم دست داده بود.
بیحال روی کاناپه نشستم و بی توجه به قار و قورای شکمم پنی و بغل گرفتم و باهاش درد
و دل کردم.
هروقت دلم میگرفت فقط پنی بود که به حرفم گوش بده.
اهی کشیدم و در سکوت داشتم فکر میکردم که یهو زنگ خونم خورد.
با کنجکاوی رفتم سمت ایفون و با دیدن محمد یه لحظه ته قلبم لرزید.
میخواستم جوابشو چی بدم؟!
قطعا جوابم منفی بود ولی نمیدونستم چجوری بیانش کنم.
بعد مکثی در و باز کردم و خودمم رفتم تا لباس پوشیده تر بپوشم.
تقریبا بعد 5 دقیقه از اتاق اومدم بیرون و محمد و دیدم که با چهره ای اروم و خونسرد جلوی
در وایستاده بود و یه پلاستیکم دستش بود.
درحالی که تمام تلاشمو میکردم لبخند بزنم گفتم:سلام ، بیا بشین.
بدون حرفی پلاستیک و روی اوپن گذاشت،حتی از چهرهی به ظاهر ارومش میشد خوند
چقدر دلخور و عصبیه.
بوی ساندویچ از توی پلاستیک بلند میشد.
یعنی غذا گرفته بود؟
پنی همچنان برای محمد دندون قرچه میکرد ولی بر خالف قبل محمد اهمیتی نمیداد.
خیره نگاهم کرد که یکم معذب شدم.
درحالی که میرفتم سمت اشپزخونه گفتم: یه چیزی بیارم بعد صحبت میک...
+لازم نیست، بیا بشین.
به چهرهی جدیش نگاه کردم و با قدمای اروم و محکم با فاصلهی نسبتا کمی ازش نشستم.
نگاه منظور داری به فاصلهی بینمون انداخت .
_خوبی؟
بزور لبخند ملایمی زدم
+اره خوبم
سرشو تکون داد و جدی نگاهم کرد دلم نمیخواست الان سر بحث و باز کنم ولی وقتی تا
اینجا اومده پس میخواد راجبش صحبت بکنه
یکم استرس گرفته بودم نمیدونستم چی بگم!درواقع چجوری بگم
ترجیح دادم بزارم خودش اون بحث و باز کنه پس.
+شام و بیارم بخوریم؟
دستی به موهاش کشید و خودشو رو مبل پخش کرد
_اره بیار از گشنگی معدم سوراخ شده
بلند شدم و ساندویچارو اوردم با دوتا لیوان
ساندویچ خودشو دادم دستش که ازم گرفت و گاز بزرگی ازش گرفت
حوصله نداشتم بپرسم ازش چرا چیزی نخورده و انقد گشنست
ولی من برعکس اون زیاد میل نداشتم فقط برای اینکه چیزی نگه پا به پاش گازای کوچیکی
از ساندویچم میزدم
ساندویچش که تموم شد منتظر بهم خیره شد منم از خدا خواسته ساندویچ و کنار گذاشتم و
همون دوتا لیوان و جمع کردم تا خلوت بشه تو اشپزخونه بودم که دیدم صداش از پشت سرم
میاد
دستامو خشک کردم و برگشتم سمتش
_نمیخوای حرف بزنی؟
ترجیح دادم خودمو به خنگی نزنم چون خیلی ضایع بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 79
+چی بگم اخه؟
_شهرزاد من ازت خاستگاری کردم و الان منتظر جوابتم
+جوابم مشخص نیست؟
گیج نگاهم کرد پوفی کشیدم و دستامو بهم فشردم
+ببین محمد بزار رک بگم بهت من جوابم منفیه
اخماش توهم رفت و با یه دستش بازوی اون یکی دستشو گرفت و فشرد
_چرا؟اگه بخاطر زمان پیشنهادمه...
+نه،نه الان نه بعدا من نمیخوام ازدواج کنم
_پس چرا بهم نگفتی؟تو که میدونستی قصدم جدیه؟
+من!از کجا میخواستم بدونم... یادت نیست من اینجا بزرگ نشدم جایی که بزرگ شدم اخر
هر رابطشون به ازدواج ختم نمیشد
قدمی عقب رفت عصبی بود و این از حالتاش مشخص بود
_نمیفهمم شهرزاد حداقل یه دلیل منطقی بگو بهم فقط نه!!
اعصابم داشت خورد میشد
نمیدونستم چطوری باید براش توضیح بدم دلیلمو خب نمیخوام ازدواج کنم
ولی الان وقت عصبی شدن من نبود
وگرنه معلوم نبود چی میشد مخصوصا با وضعیت محمد
اروم جلو رفتم با لحن ملایمی گفتم
+من قصد ازدواج ندارم ترجیح میدم همینطوری بمونم من یه ادم مستقلم نمیخوام این عوض
بشه این حق منه که جواب مثبت یا منفی و بگم محمد
_درسته حقته ولی نمیفهمم،این یه خاستگاری معمولی نبود من و تو همو چند ماهه که
میشناسیم و حتی رابطم داریم
نفس عمیقی کشیدم و با َشک به چشماش نگاه کردم
+من تورو به عنوان همسر ایندم نگاه نمیکنم
یهو پوزخندی اومد رو لبش و تمام حسای تو چشماش از بین رفت
_پس قضیه اینه اصلا علاقه ای نداری بهم
دهنمو باز کردم که مخالفت کنم ولی با حرکت دستش مانعم شد
خودم فهمیدم دیگه لازم نیست چیزی بگی...
عقب عقب رفت و بدون نگاه به من گفت
_فقط کاش حداقل بهم میگفتی همون اولا شهرزاد خاانوم
محمد که وارد پذیرایی شد دوباره صدای پارس پنی بلند شد یهو برگشت سمت پنی و چنان
اخمی کرد بهش که بچم ساکت شد
نمیخواستم دچار سوتفاهم شه و سریع گفتم: ببین منظورم این نبود! من بهت علاقه دارم ولی
نه در حدی که بخوام ...
هنوز حرفمو تموم نکرده بودم که از خونه رفت بیرون و در و محکم کوبید بهم
با حرص و ناراحتی خودمو رو مبل پرت کردم
+تقصیر من چیه خب اصرار خودش بود که باهم رابطه داشته باشیم
نگاه مظلومی به پنی انداختم که دوید سمتم و خودشو بهم مالید انگار که داره نوازش میکنه
بلندش کردم بی توجه به تلوزیون روشن رفتم تو اتاق خواب و سعی کردم بخوابم
ولی تا صبح تمام فکرم درگیر بود
میدونستم کار خوبی نکردم ولی واقعا فکرشم نمیکردم بخواد بهم درخواست ازدواج بکنه
صبح که از خواب بلند شدم اولین کاری که کردم چک کردم گوشیم بود
برعکس اینکه فکر میکردم محمد چیزی بهم گفته باشه ولی فقط اسم رادمان خودنمایی
میکرد
دستمو رو اسمش زدم و وارد متن پیام شد
_فردا کلاس داریم استاد بیام دنبالتون صبح؟
دیشب پیام داده بود و من ندیده بودم
براش تایپ کردم که نه و خودم میرم
این اخرین جلسه ای بود که با رادمان کلاس خصوصی داشتم و بعدش ازمونش بود...
با چیزی که ازش دیده بودم مطمعن بودم خیلی خوب میده و در این شکی نبود!
ظرف اب و غذای پنی و پر کردم و مشغول حاضر شدن شدم
بااین وضعیت پس یعنی رابطه من و محمد تموم شده قطعا
اتفاق خیلی خاصی نیوفتاده بود برای همین تیپ همیشگی و زدم فقط با یکم ارایش بیشتر
اونم بخاطر صورت بی روحم بود دیشب که خواب درست و حسابی نداشتم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 79
+چی بگم اخه؟
_شهرزاد من ازت خاستگاری کردم و الان منتظر جوابتم
+جوابم مشخص نیست؟
گیج نگاهم کرد پوفی کشیدم و دستامو بهم فشردم
+ببین محمد بزار رک بگم بهت من جوابم منفیه
اخماش توهم رفت و با یه دستش بازوی اون یکی دستشو گرفت و فشرد
_چرا؟اگه بخاطر زمان پیشنهادمه...
+نه،نه الان نه بعدا من نمیخوام ازدواج کنم
_پس چرا بهم نگفتی؟تو که میدونستی قصدم جدیه؟
+من!از کجا میخواستم بدونم... یادت نیست من اینجا بزرگ نشدم جایی که بزرگ شدم اخر
هر رابطشون به ازدواج ختم نمیشد
قدمی عقب رفت عصبی بود و این از حالتاش مشخص بود
_نمیفهمم شهرزاد حداقل یه دلیل منطقی بگو بهم فقط نه!!
اعصابم داشت خورد میشد
نمیدونستم چطوری باید براش توضیح بدم دلیلمو خب نمیخوام ازدواج کنم
ولی الان وقت عصبی شدن من نبود
وگرنه معلوم نبود چی میشد مخصوصا با وضعیت محمد
اروم جلو رفتم با لحن ملایمی گفتم
+من قصد ازدواج ندارم ترجیح میدم همینطوری بمونم من یه ادم مستقلم نمیخوام این عوض
بشه این حق منه که جواب مثبت یا منفی و بگم محمد
_درسته حقته ولی نمیفهمم،این یه خاستگاری معمولی نبود من و تو همو چند ماهه که
میشناسیم و حتی رابطم داریم
نفس عمیقی کشیدم و با َشک به چشماش نگاه کردم
+من تورو به عنوان همسر ایندم نگاه نمیکنم
یهو پوزخندی اومد رو لبش و تمام حسای تو چشماش از بین رفت
_پس قضیه اینه اصلا علاقه ای نداری بهم
دهنمو باز کردم که مخالفت کنم ولی با حرکت دستش مانعم شد
خودم فهمیدم دیگه لازم نیست چیزی بگی...
عقب عقب رفت و بدون نگاه به من گفت
_فقط کاش حداقل بهم میگفتی همون اولا شهرزاد خاانوم
محمد که وارد پذیرایی شد دوباره صدای پارس پنی بلند شد یهو برگشت سمت پنی و چنان
اخمی کرد بهش که بچم ساکت شد
نمیخواستم دچار سوتفاهم شه و سریع گفتم: ببین منظورم این نبود! من بهت علاقه دارم ولی
نه در حدی که بخوام ...
هنوز حرفمو تموم نکرده بودم که از خونه رفت بیرون و در و محکم کوبید بهم
با حرص و ناراحتی خودمو رو مبل پرت کردم
+تقصیر من چیه خب اصرار خودش بود که باهم رابطه داشته باشیم
نگاه مظلومی به پنی انداختم که دوید سمتم و خودشو بهم مالید انگار که داره نوازش میکنه
بلندش کردم بی توجه به تلوزیون روشن رفتم تو اتاق خواب و سعی کردم بخوابم
ولی تا صبح تمام فکرم درگیر بود
میدونستم کار خوبی نکردم ولی واقعا فکرشم نمیکردم بخواد بهم درخواست ازدواج بکنه
صبح که از خواب بلند شدم اولین کاری که کردم چک کردم گوشیم بود
برعکس اینکه فکر میکردم محمد چیزی بهم گفته باشه ولی فقط اسم رادمان خودنمایی
میکرد
دستمو رو اسمش زدم و وارد متن پیام شد
_فردا کلاس داریم استاد بیام دنبالتون صبح؟
دیشب پیام داده بود و من ندیده بودم
براش تایپ کردم که نه و خودم میرم
این اخرین جلسه ای بود که با رادمان کلاس خصوصی داشتم و بعدش ازمونش بود...
با چیزی که ازش دیده بودم مطمعن بودم خیلی خوب میده و در این شکی نبود!
ظرف اب و غذای پنی و پر کردم و مشغول حاضر شدن شدم
بااین وضعیت پس یعنی رابطه من و محمد تموم شده قطعا
اتفاق خیلی خاصی نیوفتاده بود برای همین تیپ همیشگی و زدم فقط با یکم ارایش بیشتر
اونم بخاطر صورت بی روحم بود دیشب که خواب درست و حسابی نداشتم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 81
اصلا دلم نمیخواست حتی پامو توی محیط دانشگاه بزارم.
حس مزخرفی داشتم.
اروم پیشونیمو کوبیدم به فرمون.
نمیدونم میشه اسمشو گذاشت عذاب وجدان یا نه!
اخه کاریم نکردم که عذاب وجدان بگیرم...
اخرش خود درگیریه مزمن میگیرم.
با کلافگی وسایلمو سرجمع کردم و از ماشین زدم بیرون.
سنگینی نگاه همرو روی خودم حس میکردم.
با دو دلی وارد دفتر اساتید شدم که برخلاف تصورم محمد و ندیدم.
شاید بعدا بیاد نمیدونم!
نفس عمیقی کشیدم و بعد چک کردن برنامه ام وارد کلاس شدم.
از شانس بسیار خوبم کلاس اولم رادمان خان هم حضور داشتن.
مثل همیشه دلقک بازی درمیاورد ولی من برخلاف قبل واقعا حتی حوصله بحث باهاشم
نداشتم.
وقتی دید سکوت میکنم و واقعا حوصلهی این مسخره بازیاشو ندارم اونم ادامه نداد.
انقدر جدی و بی اعصاب شده بودم که جیک هیچکی درنمیومد.
وقتی کلاس تموم شد دانشجوها چنان دویدن سمت بیرون انگار از زندان ازاد شدن.
پوزخندی رو لبم اومد.
نیم نگاه کوتاهی به رادمان کردم که برای وقت کشی اروم اروم وسایلشو جمع میکرد.
سریع وسایلمو جمع کردم و خواستم از کلاس برم بیرون که بهار مانعم شد.
+معلوم هست کجایی تو دختر؟ نه جواب زنگامو میدی،نه جواب پیامامو میدی، سر به
نیست شده بودی ایشالله ؟
قشنگ میتونستم کنجکاوی رادمان و از همینجا ببینم!
مثلا حواسش سمت جمع کردن وسایلاش بود ولی معلوم بود داشت به حرفای ما گوش
میکرد!
- بعدا میگم بهت.
خواستم از در برم بیرون که بازومو گرفت و گفت:واستا بینم! میای امروز بریم بیرون؟ مثل
اینکه یکم حالت گرفتست!
حرصی از کاری که دفعه پیش کرد و سرخود رادمان و دعوت کرده بود با بُرندگی گفتم:
حاضرم کل روزمو با اعصاب خوردی به دیوار اتاقم زل بزنم تا پاشم با تو بیام بیرون که به
قول خودت فقط بیرون رفتن دوستانس ولی صد نفر دیگرو هم دعوت میکنی!
به وضوح دیدم جا خورد. فکر کنم زیاده روی کردم!
اروم بازومو ول کرد و با لحنی که میشد فهمید دلخوره گفت: باشه حالا چرا عصبی میشی!
نفسمو کلافه دادم بیرون و سعی کردم مثال عین ادم عذرخواهی کنم: عصبی بودم از یه چیز
دیگه سر تو خالی کردم،شرمنده.
بهار خواست چیزی بگه که یهو رادمان درحالی که از کنارم رد میشد اروم گفت: خسته
نباشی استاد.
نیم نگاهی بهش انداختم که گفت: اخرین جلسه رو کجا برگذار میکنی؟
چشم غره ای بهش رفتم که منو مفرد خطاب میکرد!
+هرجا که بشه!
زیر لب گفتم: فقط تموم شه بره پی کارش.
نمیدونم شنید یا نه که سرشو تکون داد و رفت.
نگاهی به بهار کردم و گفتم: حالا اگه حوصله داشتم بهت خبرشو میدم.
گوشه لبشو بالا داد و گفت: باز کلاس میزاری شهرزاد خانوم!
جزوه هامو زیر بغلم زدم و گفتم: کلاس نمیزارم خب باید بدونم وقتم خالی میشه یا نه.
پشت چشمی برام نازک کرد که از کالس رفتم بیرون.
....
سرم از درد داشت میترکید.
میدونم که همشم اثرات بی خوابیه.
شقیقه هامو اروم ماساژ دادم و به صندلیم تکیه دادم.
در دفتر اساتید باز شد و رادمان وارد شد.
درحالی که همه اساتید داشتن بهش نگاه میکردن با یه لبخند خونسرد روی لبش گفت: با
استاد ببعی کار دارم.
یه لحظه هنگی نگاهش کردم و بعد حس کردم صورتم مثل این کرکترای انیمیشنا سرخ شد.
جلوی همهی اساتید منو ببعی خطاب کرد!
این بشر هیچوقت ادم نمیشه!
نگاه سنگین بقیه اساتید اذیتم میکرد.
اخم گنده ای روی پیشونیم جا گرفت و با برداشتن وسایلم از دفتر رفتم بیرون.
تا در و بستم رو به رادمان غریدم: واقعا نمیفهمم هدفت از اینکارا چیه!
با همون لبخند حرص درارش ابروهاشو داد بالا و گفت: کدوم کار استاد؟
کلافه نفسمو بیرون دادم و سعی کردم ارامشمو حفظ کنم که یه وقت نزنم ناکارش کنم.
سرشو اورد جلوتر و گفت: استاد یه پاتوق خوب واسه کلاس خصوصی پیدا کردم.
با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم: کجا؟
عین این پلیسا دور و بر و نگاه کرد و موشکافانه دستی به ته ریشش کشید و گفت: حیاط
پشتی دانشگاه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 81
اصلا دلم نمیخواست حتی پامو توی محیط دانشگاه بزارم.
حس مزخرفی داشتم.
اروم پیشونیمو کوبیدم به فرمون.
نمیدونم میشه اسمشو گذاشت عذاب وجدان یا نه!
اخه کاریم نکردم که عذاب وجدان بگیرم...
اخرش خود درگیریه مزمن میگیرم.
با کلافگی وسایلمو سرجمع کردم و از ماشین زدم بیرون.
سنگینی نگاه همرو روی خودم حس میکردم.
با دو دلی وارد دفتر اساتید شدم که برخلاف تصورم محمد و ندیدم.
شاید بعدا بیاد نمیدونم!
نفس عمیقی کشیدم و بعد چک کردن برنامه ام وارد کلاس شدم.
از شانس بسیار خوبم کلاس اولم رادمان خان هم حضور داشتن.
مثل همیشه دلقک بازی درمیاورد ولی من برخلاف قبل واقعا حتی حوصله بحث باهاشم
نداشتم.
وقتی دید سکوت میکنم و واقعا حوصلهی این مسخره بازیاشو ندارم اونم ادامه نداد.
انقدر جدی و بی اعصاب شده بودم که جیک هیچکی درنمیومد.
وقتی کلاس تموم شد دانشجوها چنان دویدن سمت بیرون انگار از زندان ازاد شدن.
پوزخندی رو لبم اومد.
نیم نگاه کوتاهی به رادمان کردم که برای وقت کشی اروم اروم وسایلشو جمع میکرد.
سریع وسایلمو جمع کردم و خواستم از کلاس برم بیرون که بهار مانعم شد.
+معلوم هست کجایی تو دختر؟ نه جواب زنگامو میدی،نه جواب پیامامو میدی، سر به
نیست شده بودی ایشالله ؟
قشنگ میتونستم کنجکاوی رادمان و از همینجا ببینم!
مثلا حواسش سمت جمع کردن وسایلاش بود ولی معلوم بود داشت به حرفای ما گوش
میکرد!
- بعدا میگم بهت.
خواستم از در برم بیرون که بازومو گرفت و گفت:واستا بینم! میای امروز بریم بیرون؟ مثل
اینکه یکم حالت گرفتست!
حرصی از کاری که دفعه پیش کرد و سرخود رادمان و دعوت کرده بود با بُرندگی گفتم:
حاضرم کل روزمو با اعصاب خوردی به دیوار اتاقم زل بزنم تا پاشم با تو بیام بیرون که به
قول خودت فقط بیرون رفتن دوستانس ولی صد نفر دیگرو هم دعوت میکنی!
به وضوح دیدم جا خورد. فکر کنم زیاده روی کردم!
اروم بازومو ول کرد و با لحنی که میشد فهمید دلخوره گفت: باشه حالا چرا عصبی میشی!
نفسمو کلافه دادم بیرون و سعی کردم مثال عین ادم عذرخواهی کنم: عصبی بودم از یه چیز
دیگه سر تو خالی کردم،شرمنده.
بهار خواست چیزی بگه که یهو رادمان درحالی که از کنارم رد میشد اروم گفت: خسته
نباشی استاد.
نیم نگاهی بهش انداختم که گفت: اخرین جلسه رو کجا برگذار میکنی؟
چشم غره ای بهش رفتم که منو مفرد خطاب میکرد!
+هرجا که بشه!
زیر لب گفتم: فقط تموم شه بره پی کارش.
نمیدونم شنید یا نه که سرشو تکون داد و رفت.
نگاهی به بهار کردم و گفتم: حالا اگه حوصله داشتم بهت خبرشو میدم.
گوشه لبشو بالا داد و گفت: باز کلاس میزاری شهرزاد خانوم!
جزوه هامو زیر بغلم زدم و گفتم: کلاس نمیزارم خب باید بدونم وقتم خالی میشه یا نه.
پشت چشمی برام نازک کرد که از کالس رفتم بیرون.
....
سرم از درد داشت میترکید.
میدونم که همشم اثرات بی خوابیه.
شقیقه هامو اروم ماساژ دادم و به صندلیم تکیه دادم.
در دفتر اساتید باز شد و رادمان وارد شد.
درحالی که همه اساتید داشتن بهش نگاه میکردن با یه لبخند خونسرد روی لبش گفت: با
استاد ببعی کار دارم.
یه لحظه هنگی نگاهش کردم و بعد حس کردم صورتم مثل این کرکترای انیمیشنا سرخ شد.
جلوی همهی اساتید منو ببعی خطاب کرد!
این بشر هیچوقت ادم نمیشه!
نگاه سنگین بقیه اساتید اذیتم میکرد.
اخم گنده ای روی پیشونیم جا گرفت و با برداشتن وسایلم از دفتر رفتم بیرون.
تا در و بستم رو به رادمان غریدم: واقعا نمیفهمم هدفت از اینکارا چیه!
با همون لبخند حرص درارش ابروهاشو داد بالا و گفت: کدوم کار استاد؟
کلافه نفسمو بیرون دادم و سعی کردم ارامشمو حفظ کنم که یه وقت نزنم ناکارش کنم.
سرشو اورد جلوتر و گفت: استاد یه پاتوق خوب واسه کلاس خصوصی پیدا کردم.
با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم: کجا؟
عین این پلیسا دور و بر و نگاه کرد و موشکافانه دستی به ته ریشش کشید و گفت: حیاط
پشتی دانشگاه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
💫پروردگارا
✨در این شبهای زیبای بهاری
💫به خواب عزیزانم آرامش
✨به بیداریشان آسایش
💫به زندگیشان عافیت
✨به مهرشان وفا
💫به وجودشان صحت عطا بفرما
✨مثل هر شب براتون
💫یک تن سالم
✨یک لب خندووووون
💫یک دنیا خوشبختی
✨وفرداهایی بهتر
💫ازخداوند مهربان خواستارم
#شبتون_بخیر
@kadbanoiranii
✨در این شبهای زیبای بهاری
💫به خواب عزیزانم آرامش
✨به بیداریشان آسایش
💫به زندگیشان عافیت
✨به مهرشان وفا
💫به وجودشان صحت عطا بفرما
✨مثل هر شب براتون
💫یک تن سالم
✨یک لب خندووووون
💫یک دنیا خوشبختی
✨وفرداهایی بهتر
💫ازخداوند مهربان خواستارم
#شبتون_بخیر
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود وعدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
سلام صبحتون بخیر
لحظه هاتون پر از مهر خدا🌹
@kadbanoiranii
حقیقت نگار وجود وعدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
سلام صبحتون بخیر
لحظه هاتون پر از مهر خدا🌹
@kadbanoiranii
🌹
🌸ذیقعده شد و
🎊بهـار ایران آمـد
🌸در مشهد و قم
🎊دو گنج پنهـان آمـد
🌸در روز یکم
🎊کریمـه آل رسول
🌸در یازدهم
🎊شـاه خراسـان آمـد
🌸میلاد حضرت
🎊معصومه سلام الله علیها
🌸و روز دختـر
🎊و آغاز دهه کرامت
🌸برشما خوبان خجسته و مبارک
@kadbanoiranii
🌸ذیقعده شد و
🎊بهـار ایران آمـد
🌸در مشهد و قم
🎊دو گنج پنهـان آمـد
🌸در روز یکم
🎊کریمـه آل رسول
🌸در یازدهم
🎊شـاه خراسـان آمـد
🌸میلاد حضرت
🎊معصومه سلام الله علیها
🌸و روز دختـر
🎊و آغاز دهه کرامت
🌸برشما خوبان خجسته و مبارک
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزیین_کیک
با ماسوره ی حصیری کیکتو اینجوری دیزاین کن
همینقدر راحت و شیک و ساده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تزیین_کیک
با ماسوره ی حصیری کیکتو اینجوری دیزاین کن
همینقدر راحت و شیک و ساده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کتلت_روسی
مواد لازم:
🍔مخلوط گوشت گوساله و گوسفند چرخ شده: ۲۵۰ گرم
🍔پیاز: ۱ عدد
🍔سیب زمینی: ۱ عدد
🍔نان تست: ۲-۱ عدد
🍔شیر: ۱/۲ لیوان
🍔تخم مرغ: ۱ عدد
🍔سیر: ۲-۱ حبه
🍔جعفری و برگ کرفس: مقداری
🍔نمک، فلفل سیاه
🍔روغن برای سرخ کردن
طرزتهیه:
ابتدا نان تست ها رو داخل شیر به مدت ۳۰ دقیقه قرار دهید.
در این فاصله جعفری، کرفس، پیاز، سیب زمینی، سیر رو داخل مخلوط کن بریزید و انقدر بزنید تا یه دست شوند.
بعد نان تست آغشته به شیر رو اضافه کنید و مجدد هم بزنید حال تمام مواد فوق به گوشت اضافه کنید و به مواد نمک، فلفل سیاه و تخم مرغ هم بیافزایید و کمی ورز بدهید
بعد با دست آنها را گرد کرده و حالت دهید و داخل آرد سفید بغلتانید و در روغن داغ دو طرفش رو سرخ کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم:
🍔مخلوط گوشت گوساله و گوسفند چرخ شده: ۲۵۰ گرم
🍔پیاز: ۱ عدد
🍔سیب زمینی: ۱ عدد
🍔نان تست: ۲-۱ عدد
🍔شیر: ۱/۲ لیوان
🍔تخم مرغ: ۱ عدد
🍔سیر: ۲-۱ حبه
🍔جعفری و برگ کرفس: مقداری
🍔نمک، فلفل سیاه
🍔روغن برای سرخ کردن
طرزتهیه:
ابتدا نان تست ها رو داخل شیر به مدت ۳۰ دقیقه قرار دهید.
در این فاصله جعفری، کرفس، پیاز، سیب زمینی، سیر رو داخل مخلوط کن بریزید و انقدر بزنید تا یه دست شوند.
بعد نان تست آغشته به شیر رو اضافه کنید و مجدد هم بزنید حال تمام مواد فوق به گوشت اضافه کنید و به مواد نمک، فلفل سیاه و تخم مرغ هم بیافزایید و کمی ورز بدهید
بعد با دست آنها را گرد کرده و حالت دهید و داخل آرد سفید بغلتانید و در روغن داغ دو طرفش رو سرخ کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کیک_خیس_شکلاتی
تخم مرغ ۴ عدد
شکر یک پیمانه
شیر ولرم یک پیمانه سرخالی
آرد ۲ پیمانه
بکینگ پودر یک قاشق چایخوری پر
پودر کاکائو ۳ قاشق غذاخوری
روغن مایع نصف پیمانه
وانیل نصف قاشق چایخوری
خشگلا طرز تهیه توی فیلم کاملا مشخصه .
قالب گرد به قطر ۲۵ سانت .
مدت تقریبی پخت ۴۰ دقیقه
دمای فر گازی ۱۸۰ درجه
فر برقی ۱۶۵ تا ۱۷۰ درجه
مواد لازم سس شکلاتی ؛
شیر دو پیمانه
شکر یک چهارم پیمانه
روغن مایع یک چهارم پیمانه
پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری
شکلات تخته ای ۱۳۰ گرم ( تلخ یا شیری باشه فرقی نداره تا ۱۵۰ گرم شکلات میتونید استفاده کنید )
بعد از اینکه سس رو روی کیک ریختید حتما اجازه بدید چند ساعتی کیک تو یخچال استراحت کنه .
سس و کیک هردو باید ولرم باشند بعد روی کیک ریخته بشه .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
تخم مرغ ۴ عدد
شکر یک پیمانه
شیر ولرم یک پیمانه سرخالی
آرد ۲ پیمانه
بکینگ پودر یک قاشق چایخوری پر
پودر کاکائو ۳ قاشق غذاخوری
روغن مایع نصف پیمانه
وانیل نصف قاشق چایخوری
خشگلا طرز تهیه توی فیلم کاملا مشخصه .
قالب گرد به قطر ۲۵ سانت .
مدت تقریبی پخت ۴۰ دقیقه
دمای فر گازی ۱۸۰ درجه
فر برقی ۱۶۵ تا ۱۷۰ درجه
مواد لازم سس شکلاتی ؛
شیر دو پیمانه
شکر یک چهارم پیمانه
روغن مایع یک چهارم پیمانه
پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری
شکلات تخته ای ۱۳۰ گرم ( تلخ یا شیری باشه فرقی نداره تا ۱۵۰ گرم شکلات میتونید استفاده کنید )
بعد از اینکه سس رو روی کیک ریختید حتما اجازه بدید چند ساعتی کیک تو یخچال استراحت کنه .
سس و کیک هردو باید ولرم باشند بعد روی کیک ریخته بشه .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کیک_خیس_شکلاتی
کیک خوشمزه و پرطرفدار تقدیمتون😍😍
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
کیک خوشمزه و پرطرفدار تقدیمتون😍😍
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_خیس_شکلاتی
از استاد زحمتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کیک_خیس_شکلاتی
از استاد زحمتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شربت_ریحان از استاد فریبا سعادتی
ریحان حتما بنفش ۲۰۰ گرم
شکر ۱ پیمانه(لیوان)
آب جوش ۴ پیمانه (لیوان)
گلاب ۲ ق غ
هل و چوب دارچین اختیاری
آب نصف لیمو سنگی یا ۲ ق غ
ریحان آب جوش شکر گلاب را در دمای محیط با دربسته نیم ساعت استراحت داده
سپس آب لیمو اضافه شده که اینجاس که قرمز خواهد شد
🔴ریحان بنفش باشد رنگ خوبی خواهد داد
🔵میتوانید کمی رنگ خوراکی هم دلبخواهی اضافه کنید
⚪️من زمانی که رنگ نیاز داشته باشد ترجیحا از ۳ ق غ شربت آلبتلو استفاده میکنم
بلاشک بینظیییییره شک نکنین عاشقش میشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#شربت_ریحان از استاد فریبا سعادتی
ریحان حتما بنفش ۲۰۰ گرم
شکر ۱ پیمانه(لیوان)
آب جوش ۴ پیمانه (لیوان)
گلاب ۲ ق غ
هل و چوب دارچین اختیاری
آب نصف لیمو سنگی یا ۲ ق غ
ریحان آب جوش شکر گلاب را در دمای محیط با دربسته نیم ساعت استراحت داده
سپس آب لیمو اضافه شده که اینجاس که قرمز خواهد شد
🔴ریحان بنفش باشد رنگ خوبی خواهد داد
🔵میتوانید کمی رنگ خوراکی هم دلبخواهی اضافه کنید
⚪️من زمانی که رنگ نیاز داشته باشد ترجیحا از ۳ ق غ شربت آلبتلو استفاده میکنم
بلاشک بینظیییییره شک نکنین عاشقش میشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم
#پیتزا_شکاری
استاد حسام حسینی
برای درست کردن خمیر پیتزا حدود پانصد گرم آب ولرم رو با پنجاه گرم شیر و پنجاگرم روغنمایع رو با ده گرم نمک ،ده گرم مایه خمیر،ده گرم شکر خوب مخلوط کنید و حدود یک کیلو آرد مهبد رو بهش اضافهکنید و خوب ورز بدهید و نیم ساعت در دمای محیط بهش استراحت بدهید و برای هر نفر دویست و بیست گرم خمیر پر نظر بگیرید و چونه کنید و داخل قالب پیتزا پهن کنید
سه عدد گوجه فرنگی رو داخل غذا ساز پوره کنید با کره و روغن و نمک و فلفل و آویشن تفت بدهید و بعد مقداری سس باربیکیو رو هم بهش بزنید و روی خمیر بمالید و بعد پنیر پیتزا و سوسیس چوریستو از برند سولیکو و قارچ و فلفل دلمه ای و پیاز رنده شده بریزید و به مدت هفت دقیقه با دمای دویست و پنجاه درجه بپزید و نوش جان کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده
#پیتزا_شکاری
استاد حسام حسینی
برای درست کردن خمیر پیتزا حدود پانصد گرم آب ولرم رو با پنجاه گرم شیر و پنجاگرم روغنمایع رو با ده گرم نمک ،ده گرم مایه خمیر،ده گرم شکر خوب مخلوط کنید و حدود یک کیلو آرد مهبد رو بهش اضافهکنید و خوب ورز بدهید و نیم ساعت در دمای محیط بهش استراحت بدهید و برای هر نفر دویست و بیست گرم خمیر پر نظر بگیرید و چونه کنید و داخل قالب پیتزا پهن کنید
سه عدد گوجه فرنگی رو داخل غذا ساز پوره کنید با کره و روغن و نمک و فلفل و آویشن تفت بدهید و بعد مقداری سس باربیکیو رو هم بهش بزنید و روی خمیر بمالید و بعد پنیر پیتزا و سوسیس چوریستو از برند سولیکو و قارچ و فلفل دلمه ای و پیاز رنده شده بریزید و به مدت هفت دقیقه با دمای دویست و پنجاه درجه بپزید و نوش جان کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آش_برگ_انگور
تا حالا با برگ مو آش پختی؟😯😅
چیا میخوایم برای 4 نفر
بلغور گندم نصف لیوان
برنج نمیدونه ی ایرانی 1/4 لیوان
لپه 1/4 لیوان
برگ انگور یا مو 300 تا 400 گرم
نمک، فلفل سیاه، زردچوبه
گوشت چرخ کرده گوسفندی یا مرغ
آبغوره نصف لیوان یا کمتر
پیاز 1 عدد
سیر3، 4 حبه
مرزه و شوید خشک هر کدام کمتر از 2 ق غ
نعنا خشک مقداری برای نعنا داغ
پارت اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
تا حالا با برگ مو آش پختی؟😯😅
چیا میخوایم برای 4 نفر
بلغور گندم نصف لیوان
برنج نمیدونه ی ایرانی 1/4 لیوان
لپه 1/4 لیوان
برگ انگور یا مو 300 تا 400 گرم
نمک، فلفل سیاه، زردچوبه
گوشت چرخ کرده گوسفندی یا مرغ
آبغوره نصف لیوان یا کمتر
پیاز 1 عدد
سیر3، 4 حبه
مرزه و شوید خشک هر کدام کمتر از 2 ق غ
نعنا خشک مقداری برای نعنا داغ
پارت اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪