This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ماسوره_زدن_با_خامه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#ماسوره_زدن_با_خامه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 61
+شهرزاد شب وقت داری بریم بیرون؟! واسه یه فستیوال بلیط گرفتم ، گفتم دوتایی بریم.
خواستم بگم اره ولی با به یاد اوردن قولی که به بهار دادم حرف تو دهنم ماسید.
قرار بود امشب باهاش برم خرید واسه عروسی یکی از اشناهاش...
رو به محمد گفتم: امشب؟ فکر نکنم بتونم بیام ... میخوام با دوستم بریم خرید! درواقع
مجبورم کرده که باهاش برم...
خندید و گفت: باشه پس ، حیف شد ... بلیطام میسوزه.
- خب یکیو پیدا کن باهاش برو! دوستی چیزی ...
نچی کرد و ادامه داد : تصمیم داشتم با تو برم که دیگه پس خودمم نمیرم! میشینم خونه
کارامو میکنم...
باشه ای گفتم و بعد خداحافظی ازش رفتم سمت محوطه که برم خونه دیگه!
خیلی خسته شدم امروز ... وای خدایا باز قراره با بهار پاساژم برم!
توی راهم به پارکینگ بهار و با سامیار دیدم که داشت حرف میزد.
رفتم سمتشون و گفتم: بهار ... بیا بریم دیگه.
بهار برگشت سمتم و با چهرهی خبیثی گفت: تو برو من با سامیار میام پاساژ.
نگاهی به سامیار انداختم که داشت به حرفای ما گوش میکرد.
شونه ای بالا انداختم و گفتم: باشه هرجور خودت میخوای ، من میرم...فعال.
سری تکون داد که تقریبا به سمت ماشینم پرواز کردم که سریع برم خونه و یکم استراحت
کنم.
....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 61
+شهرزاد شب وقت داری بریم بیرون؟! واسه یه فستیوال بلیط گرفتم ، گفتم دوتایی بریم.
خواستم بگم اره ولی با به یاد اوردن قولی که به بهار دادم حرف تو دهنم ماسید.
قرار بود امشب باهاش برم خرید واسه عروسی یکی از اشناهاش...
رو به محمد گفتم: امشب؟ فکر نکنم بتونم بیام ... میخوام با دوستم بریم خرید! درواقع
مجبورم کرده که باهاش برم...
خندید و گفت: باشه پس ، حیف شد ... بلیطام میسوزه.
- خب یکیو پیدا کن باهاش برو! دوستی چیزی ...
نچی کرد و ادامه داد : تصمیم داشتم با تو برم که دیگه پس خودمم نمیرم! میشینم خونه
کارامو میکنم...
باشه ای گفتم و بعد خداحافظی ازش رفتم سمت محوطه که برم خونه دیگه!
خیلی خسته شدم امروز ... وای خدایا باز قراره با بهار پاساژم برم!
توی راهم به پارکینگ بهار و با سامیار دیدم که داشت حرف میزد.
رفتم سمتشون و گفتم: بهار ... بیا بریم دیگه.
بهار برگشت سمتم و با چهرهی خبیثی گفت: تو برو من با سامیار میام پاساژ.
نگاهی به سامیار انداختم که داشت به حرفای ما گوش میکرد.
شونه ای بالا انداختم و گفتم: باشه هرجور خودت میخوای ، من میرم...فعال.
سری تکون داد که تقریبا به سمت ماشینم پرواز کردم که سریع برم خونه و یکم استراحت
کنم.
....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 62
ریلکس روی میز نشسته بودم و دوناتمو میخوردم تا بهار خانوم و دوست پسرشون
تشریفشونو بیارن!
همیشه همین بود! همیشه باید دیر میکرد...من که دیگه عادت داشتم پس بخاطرش حرص نمیخوردم.
یهو از پشت یه چیزی مثل توپ خورد به کتفم.
دونات پرید تو گلوم و به سرفه افتادم.
با صدای خنده بهار کفری شدم و همینطور که سعی در خفه نشدن داشتم یکی محکم زدم به
ساق پاش که ناله ای کرد.
دختره کلا یه تختش کمه نمیگه شاید ُمردم اصلا !
وقتی بالاخره یکی یه قورت اب داد دستم با عصبانیت گفتم: چته وحشی مگه از امازون
فرار کردی؟
از خنده سرخ شده بود و صدای هرهر خندش توجه همه رو جلب کرده بود.
تعادل روانی نداره دیگه!
با دیدن سامیار و رادمان که کنار هم وایستاده بودن و پوکر نگاهمون میکردن جا خوردم!
این الان اینجا چیکار میکرد؟
همش زیر سر این بهار در به در شدست!
لبخند زوری و مصنوعی به هردوشون زدم و ویشگونی از بازوی بهار گرفتم که حواسش
اومد سرجاش.
زیر لب جوری که اون دوتا لندهور نشنون گفتم:دوست پسرت کم بود اون گراز دیگه روهم
اوردی؟!
مثل خودم زیر زیرکی گفت: به من چه سامیار بهش گفت بیاد اونم با کله اومد! نمیتونستم بگم
ی که
شه ما با تو حال نمیکنه نیا!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:پاشو! پاشو بریم که از همین الان زهرمارم کردی... بریم یه
لباسی بردار منم برم خونم به ارامش برسم از دست شماها.
ریز خندید و باشه ای گفت.
توب پاساژ قدم میزدیم و گاهی وقتا هم اگه لباسی چشم بهار و میگرفت میرفت قیمت
میپرسید و بعد مطلع شدن از قیمتای سر به فلک کشیده کال از اون محوطه دور میشد!
حالا دقیقا همینموقع هم محمد پیامک بازیش گل کرده بود! بیکاره دیگه... هی زرت و زرت
پیام میداد.
همینطوری دنبال لباس برای این خانوم بودیم که یهو چشمم خورد به لباسای مردونه شیکی
که پشت ویترین چیده شده بود.
لامصبا جوری چیده شده بودن که اگه دخترم بودی بازم دلت میخواست تک تکشونو بپوشی.
ناخوداگاه لبخندی روی لبم نشست.
حضور رادمان و کنارم احساس کردم و نگاهش کردم که اونم خیره بود به لباسا.
بهار و سامیارم که کلا انگار تو این دنیا نبودن و واسه خودشون الو میترکوندن.
دوباره نگاه دقیقی به لباسای مردونه کردم و با دیدن یه پیرهن مجلسی مشکی که خیلی
خوشگل بود قند تو دلم اب شد.
محمد برام یه عطر گرفته بود خیلی دلم میخواست این لباس و براش بخرم فقط نمیدونم
سایزش چنده!
نگاه کلافه ای به اطرافم انداختم و به لباس خیره شدم رفتم سمت مغازه که رادمان گفت: کجا
میری شهرزاد؟
باز این پسر خاله شد!
نیم نگاهی بهش کردم و گفتم: میخوام چیزی بخرم...
ابرویی بالا انداخت و گفت: فروشگاه مردونست! واسه خودت که قطعا نمیخوای!
با یه نگاه به سر تا پای رادمان متوجه شدم چقدر اندامش شبیه محمده!
با تعجب نگاهم کرد
میتونم ازش کمک بگیرم؟ضایعم نکنه!
+میتونم یه کمک ازت بگیرم؟
دیگه چشماش از این گشاد تر نمیشد!
اخی از این طرز حرف زدنم تعجب کرده!
سری تکون داد که لباس مشکیه رو نشونش دادم و گفتم:میشه بگی سایز لباسات چنده...یا نه
اگه میشه بیا اون پیراهن مشکی و بپوش ببینم اندازته یا نه!
با ابروی بالا رفته ای گفت
_چطور؟برای کی میخوایش مگه؟
- واسه یه کسی!
با دقت به صورتش نگاه کردم که واکنششو ببینم
چهرش یکم تو هم رفته بود ولی
لبخند مسخره ای زد و گفت: اره، چرا که نه!
به بهار گفتم که انقد حواسش پرت لباس انتخاب کردنش بود چیزی نگفت بهمون
رفتیم داخل مغازه فروشنده یه مرد میانسال بود و رفتار خیلی خوبیم داشت
خواستم حرف بزنم که رادمان نذاشت و بجای من گفت اون لباس و بیارن
پیرهن مشکی و گرفت و رفت داخل اتاق پروو
همینطور به لباسای تو مغازه نگاه کردم و چندتا دیگم چشمم گرفتشون برداشتم تا بدم به
رادمان بپوشه اینارو
بعد چند دقیقه در و باز کرد چقدر لفت میده دختره مگه؟!
نگاهم به اون پیراهن جذب افتاد که به خوبی روی عضله هاش نشسته بود برای خودم محو
اسکن کردنش بودم که با اهم اهمی که گفت به خودم اومدم و به صورتش نگاه کردم
لبخند شیطونی زده بود بروی خودم نیاوردم خب چیه؟نگاه کردن که جرم نیست!خودش کم
نگاهم میکنه مگه؟
+اندازته؟
_یعنی خودت نفهمیدی اندازست یا نه!
ایشی تو دلم بهش گفتم
بقیه لباسارم شوت کردم تو بغلش و با لبخند فریبنده ای گفتم
+اینارم بپوش ممنون
و تق در و بستم بدبخت شوکه شد با این رفتار من!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 62
ریلکس روی میز نشسته بودم و دوناتمو میخوردم تا بهار خانوم و دوست پسرشون
تشریفشونو بیارن!
همیشه همین بود! همیشه باید دیر میکرد...من که دیگه عادت داشتم پس بخاطرش حرص نمیخوردم.
یهو از پشت یه چیزی مثل توپ خورد به کتفم.
دونات پرید تو گلوم و به سرفه افتادم.
با صدای خنده بهار کفری شدم و همینطور که سعی در خفه نشدن داشتم یکی محکم زدم به
ساق پاش که ناله ای کرد.
دختره کلا یه تختش کمه نمیگه شاید ُمردم اصلا !
وقتی بالاخره یکی یه قورت اب داد دستم با عصبانیت گفتم: چته وحشی مگه از امازون
فرار کردی؟
از خنده سرخ شده بود و صدای هرهر خندش توجه همه رو جلب کرده بود.
تعادل روانی نداره دیگه!
با دیدن سامیار و رادمان که کنار هم وایستاده بودن و پوکر نگاهمون میکردن جا خوردم!
این الان اینجا چیکار میکرد؟
همش زیر سر این بهار در به در شدست!
لبخند زوری و مصنوعی به هردوشون زدم و ویشگونی از بازوی بهار گرفتم که حواسش
اومد سرجاش.
زیر لب جوری که اون دوتا لندهور نشنون گفتم:دوست پسرت کم بود اون گراز دیگه روهم
اوردی؟!
مثل خودم زیر زیرکی گفت: به من چه سامیار بهش گفت بیاد اونم با کله اومد! نمیتونستم بگم
ی که
شه ما با تو حال نمیکنه نیا!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:پاشو! پاشو بریم که از همین الان زهرمارم کردی... بریم یه
لباسی بردار منم برم خونم به ارامش برسم از دست شماها.
ریز خندید و باشه ای گفت.
توب پاساژ قدم میزدیم و گاهی وقتا هم اگه لباسی چشم بهار و میگرفت میرفت قیمت
میپرسید و بعد مطلع شدن از قیمتای سر به فلک کشیده کال از اون محوطه دور میشد!
حالا دقیقا همینموقع هم محمد پیامک بازیش گل کرده بود! بیکاره دیگه... هی زرت و زرت
پیام میداد.
همینطوری دنبال لباس برای این خانوم بودیم که یهو چشمم خورد به لباسای مردونه شیکی
که پشت ویترین چیده شده بود.
لامصبا جوری چیده شده بودن که اگه دخترم بودی بازم دلت میخواست تک تکشونو بپوشی.
ناخوداگاه لبخندی روی لبم نشست.
حضور رادمان و کنارم احساس کردم و نگاهش کردم که اونم خیره بود به لباسا.
بهار و سامیارم که کلا انگار تو این دنیا نبودن و واسه خودشون الو میترکوندن.
دوباره نگاه دقیقی به لباسای مردونه کردم و با دیدن یه پیرهن مجلسی مشکی که خیلی
خوشگل بود قند تو دلم اب شد.
محمد برام یه عطر گرفته بود خیلی دلم میخواست این لباس و براش بخرم فقط نمیدونم
سایزش چنده!
نگاه کلافه ای به اطرافم انداختم و به لباس خیره شدم رفتم سمت مغازه که رادمان گفت: کجا
میری شهرزاد؟
باز این پسر خاله شد!
نیم نگاهی بهش کردم و گفتم: میخوام چیزی بخرم...
ابرویی بالا انداخت و گفت: فروشگاه مردونست! واسه خودت که قطعا نمیخوای!
با یه نگاه به سر تا پای رادمان متوجه شدم چقدر اندامش شبیه محمده!
با تعجب نگاهم کرد
میتونم ازش کمک بگیرم؟ضایعم نکنه!
+میتونم یه کمک ازت بگیرم؟
دیگه چشماش از این گشاد تر نمیشد!
اخی از این طرز حرف زدنم تعجب کرده!
سری تکون داد که لباس مشکیه رو نشونش دادم و گفتم:میشه بگی سایز لباسات چنده...یا نه
اگه میشه بیا اون پیراهن مشکی و بپوش ببینم اندازته یا نه!
با ابروی بالا رفته ای گفت
_چطور؟برای کی میخوایش مگه؟
- واسه یه کسی!
با دقت به صورتش نگاه کردم که واکنششو ببینم
چهرش یکم تو هم رفته بود ولی
لبخند مسخره ای زد و گفت: اره، چرا که نه!
به بهار گفتم که انقد حواسش پرت لباس انتخاب کردنش بود چیزی نگفت بهمون
رفتیم داخل مغازه فروشنده یه مرد میانسال بود و رفتار خیلی خوبیم داشت
خواستم حرف بزنم که رادمان نذاشت و بجای من گفت اون لباس و بیارن
پیرهن مشکی و گرفت و رفت داخل اتاق پروو
همینطور به لباسای تو مغازه نگاه کردم و چندتا دیگم چشمم گرفتشون برداشتم تا بدم به
رادمان بپوشه اینارو
بعد چند دقیقه در و باز کرد چقدر لفت میده دختره مگه؟!
نگاهم به اون پیراهن جذب افتاد که به خوبی روی عضله هاش نشسته بود برای خودم محو
اسکن کردنش بودم که با اهم اهمی که گفت به خودم اومدم و به صورتش نگاه کردم
لبخند شیطونی زده بود بروی خودم نیاوردم خب چیه؟نگاه کردن که جرم نیست!خودش کم
نگاهم میکنه مگه؟
+اندازته؟
_یعنی خودت نفهمیدی اندازست یا نه!
ایشی تو دلم بهش گفتم
بقیه لباسارم شوت کردم تو بغلش و با لبخند فریبنده ای گفتم
+اینارم بپوش ممنون
و تق در و بستم بدبخت شوکه شد با این رفتار من!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 63
منتظر وایستاده بودم ببینم کی لباسی که بهش دادمو میپوشه همینطور مشغول پیامک دادن به
بهار بودم
اونام همچنان دنبال لباس پیدا کردن بودن دلم برای سامیار میسوخت بهار فوق العاده سخت
پسند و روی مخ بود
یهو در اتاق پروو باز شد و رادمان اومد بیرون چون همون جلو وایستاده بودم با دو قدم
قشنگ اومد تو حلقم و بخاطر قد بلندش سینش در راس دیدم بود
از حرکتش چشمام گرد شده بود
سرشو اورد پایین سمت صورتمو و با لحن شیطونی گفت
_چطوره؟
چی چطوره؟
سرمو کج کردم و گیج نگاهش کردم که دندونای سفیدش دیده شد
نگاهم به یقه نامرتبش خورد
ناخودگاه دستمو بلند کردم و رو یقش گذاشتم و مشغول مرتب کردنش شدم
دیدم که نگاهش دستامو دنبال کرد و بعد بهم خیره شد
بعد چند ثانیه کوتاه که برای من خیلی دیر گذشت رفتم عقب
+خیلی خوبه همینو برمیدارم
انگار اونم متوجه حال خرابم شده بود
خودمم نمیفهمم چه مرگم زده چیکار کرده که اینطوری تپش قلب گرفتی؟
_سلیقتم خوبه ها برای کی میگیریش حالا ؟منم یدونه ازش بخرم خوشم اومد از مدلش
پشتمو و بهش کردم و دستی به صورتم زدم همینطور زمزمه مانند گفتم
+برای محمد میخوام بخرمش
یهو فهمیدم که چی گفتم!
برگشتم سمتش که دیدم خیلی خنثی نگاهم میکنه
دوست نداشتم بهش بگم برای کی میخرمش
خب رادمانه دیگه میره کل دانشگاه و پر میکنه!
_اها مبارکش باشه
بدون هیچ عکس المعل دیگه ای رفت داخل و در بست
پول لباس و حساب کردم و رادمانم برخلاف حرفش پیراهن و نخرید!
بهارم بعد اینکه اه و ناله هممونو دراورد بالاخره یه لباس کوتاه و دامن کلوش شیری رنگی
و خرید
همینطور که تو پاساژ راه میرفتیم رادمان مشغول چشم و ابرو اومدن برای دخترای جوون
شده بود و کل حواسش سمت اونا بود هرچند اونقدر خوشتیپ بود که بدون چشم و ابرو
اومدنم دخترا ازش خوششون بیاد ولی خب نمیتونه مثل ادم باشه کال
بعضیاشون که پایه بودن باهاش لاس میزدن!رادمانم که از خدا خواسته
با تاسف نگاهش میکردم ولی خب بروی خودش نمیاورد و بهار و سامیارم به کاراش
میخندیدن
نمیدونم چیش خنده داره
دیگه نفهمیدم تا اخر وقت شماره چندتا دختر و گرفت
گفتن بریم کافی شاپ که مخالفت کردم حوصله کارای مسخرشون و نداشتم یا بهتره بگم
حوصله رادمان و نداشتم
بعد کلی بحث با بهار خداحافظی کردم ازشون و برگشتم خونه...
با ارامش جلوی تلویزیون لم داده بودم و چیپسمو میخوردم.
امروز روز کاریم نبود و قشنگ میتونستم از شر همه راحت باشم!
حیف که فقط یه روزه!
امروز بچم پنی رو بردم پارک... دخترم کپک زد انقدر تو خونه مونده بود!
قشنگ کل کارای خونه رو کرده بودم و با خیال راحت الان سریالمو میدیدم.
تقریبا اخرای شب بود که یه پیام از یه شماره ناشناس برام اومد.
+سلام استاد خوبین؟ نتیجهی مکان برای کلاسا چیشد؟ من فقط 5 روز وقت دارم هااا.
پوفی کشیدم و با خودم گفتم چه غلطی کردم شمارمو دادم بهش...
باز هی زرت و زرت یا پیام میده یا زنگ میزنه.
لبمو کج کردم و بعد چند دقیقه شروع کردم به تایپ:سلام فعلا به نتیجهای نرسیدم...
دودل بودم که قراره چه غلطی کنم؟!
میترسم توی برگزار کردن کلاساش کوتاهی کنم و از بخت بدم اینم گند بزنه به ازمون و اسم
منم از همین اوال بد در بره!
ذهنم خیلی مشغول بود...
چیزی که نوشته بودم و پاک کردم و نوشتم: سلام فردا که بیایم دانشگاه حرف میزنیم فعلا به
نتیجهای نرسیدم.
اره این بهتره!
و پیام و براش فرستادم.
یعنی یه دو متر جا توی اون دانشگاه پیدا نمیشد من برای این کلاس بزارم؟
با کلافگی شاممو خوردم و سعی در خوابیدن داشتم.
جدیدا خیلی خوابم بهم ریخته خودمم باید یه چکاپ برم
نگاهم به بسته بندی شیک پیرهن افتادم که روی میز ارایشیم بود!
چقدر مسخره بازی دراورد اون پسرهی دیوونه.
ناخوداگاه لبخند کوچیکی روی لبم نشست که کنترلش کردم...
چم شده من جدیدا خیلی واکنشای غیر عادی دارم!
حتما باید یه دکتر برم...
...
با صدای نکرهی آلارم به زور چشمامو باز کردم .
انگار به پلکام وزنه اویز کرده بودن!
خیلی خوابم میومد و خسته بودم... اصلا حوصلهی دانشگاه و تدریس و ... رو نداشتم.
فکر کنم امروز از دندهی چپ پاشدم...!
با بی حوصلگی دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم.
یه لیوان قهوه خوردم و تا پنی خواب بود از فرصت استفاده کردم و از خونه رفتم بیرون.
سوار ماشینم شدم و تا دانشگاه روندم...
نگاه اخرمو به خودم توی آینه ماشین انداختم.
زیر چشمام تقریبا گود رفته بود که با یکم کرم پودر اوکیش کردم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 63
منتظر وایستاده بودم ببینم کی لباسی که بهش دادمو میپوشه همینطور مشغول پیامک دادن به
بهار بودم
اونام همچنان دنبال لباس پیدا کردن بودن دلم برای سامیار میسوخت بهار فوق العاده سخت
پسند و روی مخ بود
یهو در اتاق پروو باز شد و رادمان اومد بیرون چون همون جلو وایستاده بودم با دو قدم
قشنگ اومد تو حلقم و بخاطر قد بلندش سینش در راس دیدم بود
از حرکتش چشمام گرد شده بود
سرشو اورد پایین سمت صورتمو و با لحن شیطونی گفت
_چطوره؟
چی چطوره؟
سرمو کج کردم و گیج نگاهش کردم که دندونای سفیدش دیده شد
نگاهم به یقه نامرتبش خورد
ناخودگاه دستمو بلند کردم و رو یقش گذاشتم و مشغول مرتب کردنش شدم
دیدم که نگاهش دستامو دنبال کرد و بعد بهم خیره شد
بعد چند ثانیه کوتاه که برای من خیلی دیر گذشت رفتم عقب
+خیلی خوبه همینو برمیدارم
انگار اونم متوجه حال خرابم شده بود
خودمم نمیفهمم چه مرگم زده چیکار کرده که اینطوری تپش قلب گرفتی؟
_سلیقتم خوبه ها برای کی میگیریش حالا ؟منم یدونه ازش بخرم خوشم اومد از مدلش
پشتمو و بهش کردم و دستی به صورتم زدم همینطور زمزمه مانند گفتم
+برای محمد میخوام بخرمش
یهو فهمیدم که چی گفتم!
برگشتم سمتش که دیدم خیلی خنثی نگاهم میکنه
دوست نداشتم بهش بگم برای کی میخرمش
خب رادمانه دیگه میره کل دانشگاه و پر میکنه!
_اها مبارکش باشه
بدون هیچ عکس المعل دیگه ای رفت داخل و در بست
پول لباس و حساب کردم و رادمانم برخلاف حرفش پیراهن و نخرید!
بهارم بعد اینکه اه و ناله هممونو دراورد بالاخره یه لباس کوتاه و دامن کلوش شیری رنگی
و خرید
همینطور که تو پاساژ راه میرفتیم رادمان مشغول چشم و ابرو اومدن برای دخترای جوون
شده بود و کل حواسش سمت اونا بود هرچند اونقدر خوشتیپ بود که بدون چشم و ابرو
اومدنم دخترا ازش خوششون بیاد ولی خب نمیتونه مثل ادم باشه کال
بعضیاشون که پایه بودن باهاش لاس میزدن!رادمانم که از خدا خواسته
با تاسف نگاهش میکردم ولی خب بروی خودش نمیاورد و بهار و سامیارم به کاراش
میخندیدن
نمیدونم چیش خنده داره
دیگه نفهمیدم تا اخر وقت شماره چندتا دختر و گرفت
گفتن بریم کافی شاپ که مخالفت کردم حوصله کارای مسخرشون و نداشتم یا بهتره بگم
حوصله رادمان و نداشتم
بعد کلی بحث با بهار خداحافظی کردم ازشون و برگشتم خونه...
با ارامش جلوی تلویزیون لم داده بودم و چیپسمو میخوردم.
امروز روز کاریم نبود و قشنگ میتونستم از شر همه راحت باشم!
حیف که فقط یه روزه!
امروز بچم پنی رو بردم پارک... دخترم کپک زد انقدر تو خونه مونده بود!
قشنگ کل کارای خونه رو کرده بودم و با خیال راحت الان سریالمو میدیدم.
تقریبا اخرای شب بود که یه پیام از یه شماره ناشناس برام اومد.
+سلام استاد خوبین؟ نتیجهی مکان برای کلاسا چیشد؟ من فقط 5 روز وقت دارم هااا.
پوفی کشیدم و با خودم گفتم چه غلطی کردم شمارمو دادم بهش...
باز هی زرت و زرت یا پیام میده یا زنگ میزنه.
لبمو کج کردم و بعد چند دقیقه شروع کردم به تایپ:سلام فعلا به نتیجهای نرسیدم...
دودل بودم که قراره چه غلطی کنم؟!
میترسم توی برگزار کردن کلاساش کوتاهی کنم و از بخت بدم اینم گند بزنه به ازمون و اسم
منم از همین اوال بد در بره!
ذهنم خیلی مشغول بود...
چیزی که نوشته بودم و پاک کردم و نوشتم: سلام فردا که بیایم دانشگاه حرف میزنیم فعلا به
نتیجهای نرسیدم.
اره این بهتره!
و پیام و براش فرستادم.
یعنی یه دو متر جا توی اون دانشگاه پیدا نمیشد من برای این کلاس بزارم؟
با کلافگی شاممو خوردم و سعی در خوابیدن داشتم.
جدیدا خیلی خوابم بهم ریخته خودمم باید یه چکاپ برم
نگاهم به بسته بندی شیک پیرهن افتادم که روی میز ارایشیم بود!
چقدر مسخره بازی دراورد اون پسرهی دیوونه.
ناخوداگاه لبخند کوچیکی روی لبم نشست که کنترلش کردم...
چم شده من جدیدا خیلی واکنشای غیر عادی دارم!
حتما باید یه دکتر برم...
...
با صدای نکرهی آلارم به زور چشمامو باز کردم .
انگار به پلکام وزنه اویز کرده بودن!
خیلی خوابم میومد و خسته بودم... اصلا حوصلهی دانشگاه و تدریس و ... رو نداشتم.
فکر کنم امروز از دندهی چپ پاشدم...!
با بی حوصلگی دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم.
یه لیوان قهوه خوردم و تا پنی خواب بود از فرصت استفاده کردم و از خونه رفتم بیرون.
سوار ماشینم شدم و تا دانشگاه روندم...
نگاه اخرمو به خودم توی آینه ماشین انداختم.
زیر چشمام تقریبا گود رفته بود که با یکم کرم پودر اوکیش کردم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 64
سعی کردم با ارایش از خستگی صورتم کم کنم.
لعنت به بی خوابی!
از ماشین پیاده شدم که رادمان جلوم سبز شد.
حالا من گفتم دربارش باهم حرف میزنیم اینم 8 صبح ادمو گیر اورده!
عین قاتلا نگاهش کردم که یه لحظه حس کردم گرخید ولی با تعجب گفت: استاد خوب
هستین؟
اره عالیم مگه نمیبینه؟!
در ماشین و محکم به هم کوبیدم که دل خودم سوخت!
+چیکار داری کله صبح ملکی؟
با شیطنت گفت: استاد چی باعث اختلال توی اخلاق قشنگ و زیباتون در این صبح دلنشین
شده؟
وای ننه موش بخوره تورو با این حرف زدنت!
لبمو کج کردم و پوکر گفتم: الان یعنی خیلی بامزه این؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_در این مورد که فکر نمیکنم َشکی باشه
+آره کاملا مشخصه
خواستم از کنارش رد شم که باز اومد جلوم وایستاد حرصی سرمو بلند کردم تا بتونم
صورتشو ببینم
+کلاسم الان شروع میشه برو اون طرف میخوام برم
_برید خب چیکارتون دارم مگه؟
به چشمای شیطونش خیره شدم و حرص خوردم
_کلاس چیشد؟
یهو توپیدم بهش
+چه غلطی کردم باتو کلاس برداشتما دیوونم کردی ملکی چرا عین بچه ها رفتار میکنی
همش؟
کم کم اخماش تو هم رفت و از جلوم رفت کنار
_بفرمایید
به رفتنش نگاه کردم خب تقصیر خودشه دیگه میبینه اعصاب ندارم باز رو مخم راه میره
تا اخر تایم دانشگاه کال رو مود گیر دادن بودم انقد زنگ اول عصبی بودم که دانشجوها رفته
بودن به بقیه کلاسامم گفته بودن و تو کل تایمای بعدی هیچکس صداش درنیومد چند نفرم
بخاطر مسخره بازیاشون از کلاس انداختم بیرون
داشتم سوار ماشینم میشدم که ماشین کاوه رو دیدم وایستادم تا پارک کنه و بعد به سمتش رفتم
+سلام چه عجب من تورو دیدم تو دانشگاه
_سلام ،ساعتای کلاسامون یکی نیست من میرم تو میای تو میری من میام
لبخند کوچیکی زدم که خودش فهمید حالم خوب نیست
_چیشده شهرزاد خانوم؟
+نمیدونم کلا حوصله نداشتم امروز بدبخت دانشجوها الان فکر میکنن با چه بی اعصابی
کلاس دارن
خنده ی بلندی کرد
خانوادم عادت داشتن به این اخلاقم بعضی وقتا بدون هیچ دلیلی بی حوصله میشدم و همه ی
ادما رو مخم بودن
+خیله خب من برم خداحافظ
دست دادم بهش و سوار ماشین شدم و راه افتادم
سر راه برای پنی غذاشو گرفتم دیشب دیدم تموم شده غذاش...
ماشین و پارک کردم و خواستم پیاده شم که نگاه ُمرددم به گوشیم خورد
بازم اون حس مزخرفم که کسی ازم ناراحت نباشه گل کرده
برای اینکه باز تصمیمم عوض نشه تند تند تایپ کردم
کلاسارو تو خونه خودت برگزار میکنیم فقط لطفا خانواده خونه باشن تایمش بعدظهر باشه
حالا ساعت دقیقشو خودت بهم اطلاع بده
بفرستم یا نه؟
سریع رو ارسال زدم و گوشیمو خاموش کردم
ماشین و قفل کردم و رفتم بالا
بچم داشت با اسباب بازیاش بازی میکرد خیلی تنها شده بود بدون اینکه لباسامو در بیارم
غذاشو ریختم تو ظرفش و گذاشتم جلوش تا بخوره
گوشیم رو اپن چشمک زد فکر کردم رادمان جوابمو داده ولی خب پیامک تبلیغاتی بود!
افکار مزخرفم داشتن اذیتم میکردن.
همیشه بخاطر این بدخلقیام حرص میخوردم.
گاهی اوقات اخلاقای عوضی پیدا میکردم.
اخرش دیوونه میشم.
محمد بهم پیام داده بود ولی حوصله نداشتم جوابشو بدم.
نمیدونم پیرهنی که براش گرفتم و به چه مناسبت و چجوری بهش بدم!
با کلی تردید و اما و اگر رفتم تو پیویام که دیدم جناب رادمان خان سین کرده ولی چیزی
نگفته!
عجب ادم بیشعوری...
از حرص گوشیو پرت کردم روی کاناپه و زیر لب گفتم: به درک اصلا ...
بالاخره هرجور شده خودمو سرگرم کردم و و برعکس دیشب که خواب به چشمم نمیومد یه
خواب اساسی کردم!
...
روی نیمکت نشسته بودم و منتظر جناب رادمان خان بودم تا کلاسشون تموم شه و تشریفشو
بیاره.
اصلا دلم نمیخواست با رادمان برم خونشون چون فقط کافی بود یه دانشجو مارو ببینه تا
قشنگ اسم و آوازمون تو دانشگاه پر شه.
همینطوریشم کم برام حرف و حدیث درنمیارن!
تو حس و حال خودم غرق بودم و با محمد پیامک بازی میکردم...
امروز نیومد دانشگاه چون روز استراحتش بود.
از صبح هم که بیدار شده یه ریز منو بسته به پیامک بازی.
یه دفعه با صدای پخ که کنار گوشم بلند شد هین بلندی کشیدم و چشمام تا جایی که جا داشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 64
سعی کردم با ارایش از خستگی صورتم کم کنم.
لعنت به بی خوابی!
از ماشین پیاده شدم که رادمان جلوم سبز شد.
حالا من گفتم دربارش باهم حرف میزنیم اینم 8 صبح ادمو گیر اورده!
عین قاتلا نگاهش کردم که یه لحظه حس کردم گرخید ولی با تعجب گفت: استاد خوب
هستین؟
اره عالیم مگه نمیبینه؟!
در ماشین و محکم به هم کوبیدم که دل خودم سوخت!
+چیکار داری کله صبح ملکی؟
با شیطنت گفت: استاد چی باعث اختلال توی اخلاق قشنگ و زیباتون در این صبح دلنشین
شده؟
وای ننه موش بخوره تورو با این حرف زدنت!
لبمو کج کردم و پوکر گفتم: الان یعنی خیلی بامزه این؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_در این مورد که فکر نمیکنم َشکی باشه
+آره کاملا مشخصه
خواستم از کنارش رد شم که باز اومد جلوم وایستاد حرصی سرمو بلند کردم تا بتونم
صورتشو ببینم
+کلاسم الان شروع میشه برو اون طرف میخوام برم
_برید خب چیکارتون دارم مگه؟
به چشمای شیطونش خیره شدم و حرص خوردم
_کلاس چیشد؟
یهو توپیدم بهش
+چه غلطی کردم باتو کلاس برداشتما دیوونم کردی ملکی چرا عین بچه ها رفتار میکنی
همش؟
کم کم اخماش تو هم رفت و از جلوم رفت کنار
_بفرمایید
به رفتنش نگاه کردم خب تقصیر خودشه دیگه میبینه اعصاب ندارم باز رو مخم راه میره
تا اخر تایم دانشگاه کال رو مود گیر دادن بودم انقد زنگ اول عصبی بودم که دانشجوها رفته
بودن به بقیه کلاسامم گفته بودن و تو کل تایمای بعدی هیچکس صداش درنیومد چند نفرم
بخاطر مسخره بازیاشون از کلاس انداختم بیرون
داشتم سوار ماشینم میشدم که ماشین کاوه رو دیدم وایستادم تا پارک کنه و بعد به سمتش رفتم
+سلام چه عجب من تورو دیدم تو دانشگاه
_سلام ،ساعتای کلاسامون یکی نیست من میرم تو میای تو میری من میام
لبخند کوچیکی زدم که خودش فهمید حالم خوب نیست
_چیشده شهرزاد خانوم؟
+نمیدونم کلا حوصله نداشتم امروز بدبخت دانشجوها الان فکر میکنن با چه بی اعصابی
کلاس دارن
خنده ی بلندی کرد
خانوادم عادت داشتن به این اخلاقم بعضی وقتا بدون هیچ دلیلی بی حوصله میشدم و همه ی
ادما رو مخم بودن
+خیله خب من برم خداحافظ
دست دادم بهش و سوار ماشین شدم و راه افتادم
سر راه برای پنی غذاشو گرفتم دیشب دیدم تموم شده غذاش...
ماشین و پارک کردم و خواستم پیاده شم که نگاه ُمرددم به گوشیم خورد
بازم اون حس مزخرفم که کسی ازم ناراحت نباشه گل کرده
برای اینکه باز تصمیمم عوض نشه تند تند تایپ کردم
کلاسارو تو خونه خودت برگزار میکنیم فقط لطفا خانواده خونه باشن تایمش بعدظهر باشه
حالا ساعت دقیقشو خودت بهم اطلاع بده
بفرستم یا نه؟
سریع رو ارسال زدم و گوشیمو خاموش کردم
ماشین و قفل کردم و رفتم بالا
بچم داشت با اسباب بازیاش بازی میکرد خیلی تنها شده بود بدون اینکه لباسامو در بیارم
غذاشو ریختم تو ظرفش و گذاشتم جلوش تا بخوره
گوشیم رو اپن چشمک زد فکر کردم رادمان جوابمو داده ولی خب پیامک تبلیغاتی بود!
افکار مزخرفم داشتن اذیتم میکردن.
همیشه بخاطر این بدخلقیام حرص میخوردم.
گاهی اوقات اخلاقای عوضی پیدا میکردم.
اخرش دیوونه میشم.
محمد بهم پیام داده بود ولی حوصله نداشتم جوابشو بدم.
نمیدونم پیرهنی که براش گرفتم و به چه مناسبت و چجوری بهش بدم!
با کلی تردید و اما و اگر رفتم تو پیویام که دیدم جناب رادمان خان سین کرده ولی چیزی
نگفته!
عجب ادم بیشعوری...
از حرص گوشیو پرت کردم روی کاناپه و زیر لب گفتم: به درک اصلا ...
بالاخره هرجور شده خودمو سرگرم کردم و و برعکس دیشب که خواب به چشمم نمیومد یه
خواب اساسی کردم!
...
روی نیمکت نشسته بودم و منتظر جناب رادمان خان بودم تا کلاسشون تموم شه و تشریفشو
بیاره.
اصلا دلم نمیخواست با رادمان برم خونشون چون فقط کافی بود یه دانشجو مارو ببینه تا
قشنگ اسم و آوازمون تو دانشگاه پر شه.
همینطوریشم کم برام حرف و حدیث درنمیارن!
تو حس و حال خودم غرق بودم و با محمد پیامک بازی میکردم...
امروز نیومد دانشگاه چون روز استراحتش بود.
از صبح هم که بیدار شده یه ریز منو بسته به پیامک بازی.
یه دفعه با صدای پخ که کنار گوشم بلند شد هین بلندی کشیدم و چشمام تا جایی که جا داشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 65
گشاد شد.
به سرعت برگشتم پشت سرمو ببینم که رادمان با دیدن قیافهی وحشت زدم ، زد زیر خنده.
کلا این بشر یه کرم خاصی داره... باید حتما کرمشو به ادم بریزه.
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:این چه وضعشه؟ مثل ادمم میتونین تشریف بیارین.
با خنده اومد نشست روی نیمکت و گفت: ببخشید استاد یه چهره ای به خودتون گرفته بودین
خیلی رفتین تو حس دلم نیومد باعث خراب نشدنش شم!
پوکر نگاهش کردم و از جام بلند شدم و گفتم: اینجا جا خوش نکن اقای ملکی، پاشین بریم که
من کلی کار دارم... همینطورم کلی از وقتم رفته.
بیخیال لم داد و گفت: ببخشید وقت گرانبهاتون و گرفتم استاد! از هاروارد دعوتتون کردن
انقدر عجله دارین؟!
وای خدا دلم میخواست دست بندازم گردنشو بشکنم!
اخمی کردم و گفتم: نخیر میخوام برم جایی ...
حالا از خودم درمیاوردمااا ولی دلم میخواست بسوزونمش... نمیخواستم ازش کم بیارم.
یکدفعه بلند شد و سرشو اورد جلو و تقریبا تو کمترین فاصله ازم با چشمایی ریز شده و
موشکافانه گفت: کجا به سلامتی ؟
نگاه چپکی بهش انداختم و گفتم: به شما مربوطه؟ حوصله ندارم کل روز و اینجا وایستم و با
شما بحث کنم پس لطفا بریم که منم دیرم نشه.
و بدون حرفی راه افتادم سمت ماشینم.
مرتیکهی بز فکر کرده من علافشم!
منتظر روی صندلی ماشین نشسته بودم تا تشریفشو بیاره.
از حرص من با کل دانشگاه خداحافظی کرد و آسه آسه اومد طرف ماشین.
نگاش کن تروخدا انگار داره عروس میاره! چشم غره ای بهش رفتم که بالاخره رضایت داد بشینه!
نفس کالفه ای کشیدم که با لبخند رضایتی از حرص دادنم ماشینو استارت زد.
از اونجایی که من خونشونو بلد نبودم و کلا بعضی از خیابوناروهم بخاطر ایران نبودن یادم
رفته بود،خودش نشست پشت فرمون ماشینم.
یکم رو صندلی جا به جا شد و صندلیو کشید عقبتر و گفت: چجور جا میشی اینجا استاد؟
حرصی نگاهش کردم که با لبخند حرص دراری خودش جواب خودشو داد: عه راستی
حواسم نبود شما خیلی کوچولو و فنچین.
لبامو روی هم فشار دادم تا دهنم باز نشه و چند تا فوش ابدار بهش بدم!
برزخی نگاهش کردم که فکر کنم خودش فحشامو از تو چشمام خوند که دیگه ساکت شد و
حواسشو داد به رانندگی.
به صورت چشمی یکم فهمیدم خونش نزدیکای خونهی خودمه.
ولی نه خیلی نزدیک!
توی یه کوچهی نسبتا خلوت ولی خیلی خوشگل نگه داشت.
همه اهالی اون کوچه یا درخت انگور داشتن یا درختاشون تازه شکوفه داده بود و به کل
کوچه رنگ داده بود!
عین یه باغی بود برای خودش!
از ماشین پیاده شدم و با دقت اطراف و از نظر گذروندم که رفت سمت یکی از درای بزرگ
قهوه ای رنگ...
خونهی شیکی به نظر میرسید.
با سوتی که زد حواسم جمعش شد.
با چشمای شیطونی گفت: خیلی تو هپروت تشریف دارین استاد؟ بفرمایین داخل.
سرمو تکون دادم و وارد حیاط خونشون شدم ...
خیلی باصفا و قشنگ بود.
بوی نم خاک و عطر گل قاطی شده بود.
یه حوض کوچولو هم کنار حیاطشون بود که توش میوه انداخته بودن.
ناخوداگاه یه لبخند بزرگ روی لبم نقش بسته بود.
خیلی حس خوبی داشتم، خونشون خیلی خفن بود!
حداقل از اپارتمان سربسته من بهتر بود!
همینطور که محو زیبایی حیاطشون شده بودم گفتم: چه حیاط قشنگی دارین.
نگاهم بهش افتاد که کنار حوضشون وایستاده بود و دست و صورتشو اب میزد.
یهویی نگاهم کرد که نگاهمو دزدیدم .
احساس کردم قلبم ریخت.
اوف چمه من؟ این حالتا اصلا عادی نیست!
به ارومی گفت: دسترنج مراقبتای باباست! عاشق گل و گیاهه.
سری تکون دادم و نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم: خب بریم که تدریس و شروع کنیم.
سری تکون داد و جلوتر از من راه افتاد سمت دری که انتهای حیاط بود.
با صدای بلندی شروع کرد به سالم دادن و منم یکم مکث کردم.
نمیدونم چرا استرس داشتم!
بعد چند لحظه که رفت توی خونه، سرشو اورد بیرون و گفت: چرا وایستادین استاد؟
بفرمایین داخل.
با حول و ولا کفشامو دراوردم و با بوی عرقی که بلند شد یه لحظه میخواستم سکته بزنم!
اخ لعنتی از صبح تو کفشه پاهام بایدم بو بده!
لبمو گاز گرفتم تا از حرص صدای جیغم درنیاد.
از فرصت استفاده کردم و جوری که رادمان نبینه ادکلنمو از کیفم دراوردم و زدم که بوی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 65
گشاد شد.
به سرعت برگشتم پشت سرمو ببینم که رادمان با دیدن قیافهی وحشت زدم ، زد زیر خنده.
کلا این بشر یه کرم خاصی داره... باید حتما کرمشو به ادم بریزه.
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:این چه وضعشه؟ مثل ادمم میتونین تشریف بیارین.
با خنده اومد نشست روی نیمکت و گفت: ببخشید استاد یه چهره ای به خودتون گرفته بودین
خیلی رفتین تو حس دلم نیومد باعث خراب نشدنش شم!
پوکر نگاهش کردم و از جام بلند شدم و گفتم: اینجا جا خوش نکن اقای ملکی، پاشین بریم که
من کلی کار دارم... همینطورم کلی از وقتم رفته.
بیخیال لم داد و گفت: ببخشید وقت گرانبهاتون و گرفتم استاد! از هاروارد دعوتتون کردن
انقدر عجله دارین؟!
وای خدا دلم میخواست دست بندازم گردنشو بشکنم!
اخمی کردم و گفتم: نخیر میخوام برم جایی ...
حالا از خودم درمیاوردمااا ولی دلم میخواست بسوزونمش... نمیخواستم ازش کم بیارم.
یکدفعه بلند شد و سرشو اورد جلو و تقریبا تو کمترین فاصله ازم با چشمایی ریز شده و
موشکافانه گفت: کجا به سلامتی ؟
نگاه چپکی بهش انداختم و گفتم: به شما مربوطه؟ حوصله ندارم کل روز و اینجا وایستم و با
شما بحث کنم پس لطفا بریم که منم دیرم نشه.
و بدون حرفی راه افتادم سمت ماشینم.
مرتیکهی بز فکر کرده من علافشم!
منتظر روی صندلی ماشین نشسته بودم تا تشریفشو بیاره.
از حرص من با کل دانشگاه خداحافظی کرد و آسه آسه اومد طرف ماشین.
نگاش کن تروخدا انگار داره عروس میاره! چشم غره ای بهش رفتم که بالاخره رضایت داد بشینه!
نفس کالفه ای کشیدم که با لبخند رضایتی از حرص دادنم ماشینو استارت زد.
از اونجایی که من خونشونو بلد نبودم و کلا بعضی از خیابوناروهم بخاطر ایران نبودن یادم
رفته بود،خودش نشست پشت فرمون ماشینم.
یکم رو صندلی جا به جا شد و صندلیو کشید عقبتر و گفت: چجور جا میشی اینجا استاد؟
حرصی نگاهش کردم که با لبخند حرص دراری خودش جواب خودشو داد: عه راستی
حواسم نبود شما خیلی کوچولو و فنچین.
لبامو روی هم فشار دادم تا دهنم باز نشه و چند تا فوش ابدار بهش بدم!
برزخی نگاهش کردم که فکر کنم خودش فحشامو از تو چشمام خوند که دیگه ساکت شد و
حواسشو داد به رانندگی.
به صورت چشمی یکم فهمیدم خونش نزدیکای خونهی خودمه.
ولی نه خیلی نزدیک!
توی یه کوچهی نسبتا خلوت ولی خیلی خوشگل نگه داشت.
همه اهالی اون کوچه یا درخت انگور داشتن یا درختاشون تازه شکوفه داده بود و به کل
کوچه رنگ داده بود!
عین یه باغی بود برای خودش!
از ماشین پیاده شدم و با دقت اطراف و از نظر گذروندم که رفت سمت یکی از درای بزرگ
قهوه ای رنگ...
خونهی شیکی به نظر میرسید.
با سوتی که زد حواسم جمعش شد.
با چشمای شیطونی گفت: خیلی تو هپروت تشریف دارین استاد؟ بفرمایین داخل.
سرمو تکون دادم و وارد حیاط خونشون شدم ...
خیلی باصفا و قشنگ بود.
بوی نم خاک و عطر گل قاطی شده بود.
یه حوض کوچولو هم کنار حیاطشون بود که توش میوه انداخته بودن.
ناخوداگاه یه لبخند بزرگ روی لبم نقش بسته بود.
خیلی حس خوبی داشتم، خونشون خیلی خفن بود!
حداقل از اپارتمان سربسته من بهتر بود!
همینطور که محو زیبایی حیاطشون شده بودم گفتم: چه حیاط قشنگی دارین.
نگاهم بهش افتاد که کنار حوضشون وایستاده بود و دست و صورتشو اب میزد.
یهویی نگاهم کرد که نگاهمو دزدیدم .
احساس کردم قلبم ریخت.
اوف چمه من؟ این حالتا اصلا عادی نیست!
به ارومی گفت: دسترنج مراقبتای باباست! عاشق گل و گیاهه.
سری تکون دادم و نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم: خب بریم که تدریس و شروع کنیم.
سری تکون داد و جلوتر از من راه افتاد سمت دری که انتهای حیاط بود.
با صدای بلندی شروع کرد به سالم دادن و منم یکم مکث کردم.
نمیدونم چرا استرس داشتم!
بعد چند لحظه که رفت توی خونه، سرشو اورد بیرون و گفت: چرا وایستادین استاد؟
بفرمایین داخل.
با حول و ولا کفشامو دراوردم و با بوی عرقی که بلند شد یه لحظه میخواستم سکته بزنم!
اخ لعنتی از صبح تو کفشه پاهام بایدم بو بده!
لبمو گاز گرفتم تا از حرص صدای جیغم درنیاد.
از فرصت استفاده کردم و جوری که رادمان نبینه ادکلنمو از کیفم دراوردم و زدم که بوی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
ارزشمندترین مکان هایی که میتوان
در آن حضور داشت :
در فکر کسی
در قلب کسی
و در دعای کسی ...
هر سه را براتون آرزو میکنم
شبتون در پناه خدا🌺
@kadbanoiranii
در آن حضور داشت :
در فکر کسی
در قلب کسی
و در دعای کسی ...
هر سه را براتون آرزو میکنم
شبتون در پناه خدا🌺
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام ودعا✨
⚪️✨برایت دعا میکنم
🕊✨هر آنجا که در زندگیات
⚪️✨تیرگی است نور قرار گیرد
🕊✨هر آنجا که اضطراب است
⚪️✨آرامش قرار گیرد
🕊✨هر آنجا که درد است
⚪️✨شفا قرار گیرد
🕊✨و هر آنجا که غم است
⚪️✨شادی قرار گیرد🥰😍
🕊✨روزهای پایانی ماه تون💗
⚪️✨سبز و قشنگ🤍⚘😊✋
🦋🧿 🌧🌺﷽🌺🌧🧿 🦋
@kadbanoiranii
باسلام ودعا✨
⚪️✨برایت دعا میکنم
🕊✨هر آنجا که در زندگیات
⚪️✨تیرگی است نور قرار گیرد
🕊✨هر آنجا که اضطراب است
⚪️✨آرامش قرار گیرد
🕊✨هر آنجا که درد است
⚪️✨شفا قرار گیرد
🕊✨و هر آنجا که غم است
⚪️✨شادی قرار گیرد🥰😍
🕊✨روزهای پایانی ماه تون💗
⚪️✨سبز و قشنگ🤍⚘😊✋
🦋🧿 🌧🌺﷽🌺🌧🧿 🦋
@kadbanoiranii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#دسر_پرالین_و_انجیر
🍀مواد لازم برای 8 نفر:
شیر 135میلی لیتر
خامه 135 میلی لیتر
شکر 30 گرم
زرده تخم مرغ 3 عدد
پودر ژلاتین 3قاشق چایخوری
آب 3 قاشق سوپخوری
پرالین 150 گرم
خامه فرم گرفته 220 گرم
انجیر تازه 150 گرم
نان رولت به میزان لازم...
🌺🌺دوستان این آموزش حجم فیلمش زیاده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🍀مواد لازم برای 8 نفر:
شیر 135میلی لیتر
خامه 135 میلی لیتر
شکر 30 گرم
زرده تخم مرغ 3 عدد
پودر ژلاتین 3قاشق چایخوری
آب 3 قاشق سوپخوری
پرالین 150 گرم
خامه فرم گرفته 220 گرم
انجیر تازه 150 گرم
نان رولت به میزان لازم...
🌺🌺دوستان این آموزش حجم فیلمش زیاده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیر_بورگر #سوت_بورگر
.
بچه ها عاشقشششش میشن.این #خوشمزه ها رو خودت تو خونه درست میکنین و خیالتون هم راحت.
مواد لازم:
تخم مرغ:۲ عدد
شکر:۴ قاشق غذاخوری
نمک:نوک قاشق چایخوری
وانیل:۱ قاشق چایخوری
بیکینگ پودر:۱ قاشق چایخوری
آرد:۲ لیوان
پودر کاکائو:۲ قاشق غذاخوری
شیر:۱ و نیم لیوان
مواد میانی:
پنیر لبنه:۱۰۰ میلی لیتر
خامه:۱۰۰ میلی لیتر
پودر کرم شانتی:۱ بسته یا ۷۵ گرم
وانیل:۱ قاشق چایخوری
پودر قند :۲ قاشق غذاخوری
و یا عسل:۱ قاشق غذاخوری
رویه:
شکلات بن ماری شده:۱۵۰ گرم
طرز تهیه:
برای درست کردن مواد میانی همه مواد به جز پودر کرم شانتی؛وانیل و اگه عسل استفاده میکنیم روی حرارت هم می زنیم تا غلیظ بشه،بعد از روی حرارت برمیداریم کمی که از حرارت افتاد وانیل، پودر کرم سانتی و عسل رو میریزیم و با همزن برقی می زنیم تا یکدست بشه.
.
برای درست کردن #پنکیک هامون هم دوباره همه مواد رو با هم مخلوط میکنیم و چند دقیقه هم می زنیم.دقت میکنیم که موادمون خیلی سفت یا خیلی آبکی نباشه.با ملاغه از موادمون بطور یکسان برمیداریم و روی تابه کرپ یا هر تابه نچسب دیگه ای که داریم و روی حرارت متوسط گرم شده میریزیم و پشت و رو میپزیم.
.
بعد ما بین دو تا پنکیک از خامه ای که درست کردیم میریزیم و به شکلات بن ماری شده هم فرو میکنیم و روی کاغذ روغنی میچینیم.داخل یخچال قرار میدیم و بعد سرو میکنیم.
.
این مقدار برای ۱۵ عدد سوت بورگر کافیه. میتونین چند روز داخل ظرف در بسته و توی یخچال نگهداری بکنین. نوش جان.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
.
بچه ها عاشقشششش میشن.این #خوشمزه ها رو خودت تو خونه درست میکنین و خیالتون هم راحت.
مواد لازم:
تخم مرغ:۲ عدد
شکر:۴ قاشق غذاخوری
نمک:نوک قاشق چایخوری
وانیل:۱ قاشق چایخوری
بیکینگ پودر:۱ قاشق چایخوری
آرد:۲ لیوان
پودر کاکائو:۲ قاشق غذاخوری
شیر:۱ و نیم لیوان
مواد میانی:
پنیر لبنه:۱۰۰ میلی لیتر
خامه:۱۰۰ میلی لیتر
پودر کرم شانتی:۱ بسته یا ۷۵ گرم
وانیل:۱ قاشق چایخوری
پودر قند :۲ قاشق غذاخوری
و یا عسل:۱ قاشق غذاخوری
رویه:
شکلات بن ماری شده:۱۵۰ گرم
طرز تهیه:
برای درست کردن مواد میانی همه مواد به جز پودر کرم شانتی؛وانیل و اگه عسل استفاده میکنیم روی حرارت هم می زنیم تا غلیظ بشه،بعد از روی حرارت برمیداریم کمی که از حرارت افتاد وانیل، پودر کرم سانتی و عسل رو میریزیم و با همزن برقی می زنیم تا یکدست بشه.
.
برای درست کردن #پنکیک هامون هم دوباره همه مواد رو با هم مخلوط میکنیم و چند دقیقه هم می زنیم.دقت میکنیم که موادمون خیلی سفت یا خیلی آبکی نباشه.با ملاغه از موادمون بطور یکسان برمیداریم و روی تابه کرپ یا هر تابه نچسب دیگه ای که داریم و روی حرارت متوسط گرم شده میریزیم و پشت و رو میپزیم.
.
بعد ما بین دو تا پنکیک از خامه ای که درست کردیم میریزیم و به شکلات بن ماری شده هم فرو میکنیم و روی کاغذ روغنی میچینیم.داخل یخچال قرار میدیم و بعد سرو میکنیم.
.
این مقدار برای ۱۵ عدد سوت بورگر کافیه. میتونین چند روز داخل ظرف در بسته و توی یخچال نگهداری بکنین. نوش جان.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سوت_بورگر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سوت_بورگر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اموزش یک دسر کیک میوه ای پر تقاضا و خوشمزه
#کیک_کرانچی
آموزش توسط استاد #گلریز_کاوه
مواد لازم :
كره ٣٠
شكر خام ١٥٠ گرم
ميوه ي خشك مخلوط ٢٠٠گرم
كشمش ٧٥گرم
دارچين ١قاشق چايخوري
جوزو ميخك ١/٢قاشق چايخوري
آب ٣٥٠گرم
تخم مرغ ٢ عدد
گردوي خرد شده ٧٥گرم
آناناس شكري ٥٠ گرم
مغز آفتابگردان ٥٠ گرم
آب اضافه ١٢٥گرم
آرد ٣٠٠گرم
بيكينگ پودر٢ قاشق چايخوري
مغز كدو ٥٠ گرم
مغز آفتابگردان اضاف ٥٠گرم
🌺🌺دوستان این آموزش حجم فیلمش زیاده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_کرانچی
آموزش توسط استاد #گلریز_کاوه
مواد لازم :
كره ٣٠
شكر خام ١٥٠ گرم
ميوه ي خشك مخلوط ٢٠٠گرم
كشمش ٧٥گرم
دارچين ١قاشق چايخوري
جوزو ميخك ١/٢قاشق چايخوري
آب ٣٥٠گرم
تخم مرغ ٢ عدد
گردوي خرد شده ٧٥گرم
آناناس شكري ٥٠ گرم
مغز آفتابگردان ٥٠ گرم
آب اضافه ١٢٥گرم
آرد ٣٠٠گرم
بيكينگ پودر٢ قاشق چايخوري
مغز كدو ٥٠ گرم
مغز آفتابگردان اضاف ٥٠گرم
🌺🌺دوستان این آموزش حجم فیلمش زیاده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نان_شیرین_صبحانه
نونی که امروز آموزش میدم، یه نون بامزه ، خوشمزه ، خوش قیافه و چیتان پیتان شده است😎
___
مواد لازم :
آرد نول: 300 گرم (معادل 1.5 لیوان)
تخم مرغ با دمای محیط : 1 عدد (یعنی زودتر از محیط یخچال خارج کنید و در دمای اتاق قرار بدین که سردش نباشه)
شکر: 50 گرم (3 قاشق غذاخوری)
خمیر مایه : 4 گرم (2 قاشق چای خوری)
نمک: 2 گرم (1 قاشق چای خوری)
شیر ولرم: 130 گرم (نصف لیوان)
کره: 45 گرم
قبل از هر چیزی اینو بگم که معادل گرمی هر کدومو براتون نوشتم ، لیوان هم بله ، همون لیوان فرانسوی معروفمونه ، دیگه نیاین بگین چند گرم و فلان که سرمو میکوبم به دیوار🤕
___
طرز تهیه:
آرد ، تخم مرغ ، شکر ، خمیر مایه ، نمک و شیر رو با هم مخلوط کنید تا حالت خمیری بدست بیاد، کره با دمای محیط رو اضافه کنید ، مثل تصویر ورز بدین ، دقت کنید این خمیر مقداری چسبناکه ، در هنگام ورز دادن اجازه استفاده از مقدار خیلی کمی آرد رو دارید. بعد از ورز دادن ، داخل ظرف چرب شده به مدت 1 ساعت استراحت بدین.
بعد از استراحت ، پف خمیر رو بگیرید و به هشت قسمت تقسیم کنید ، چانه کنید، سطح کار رو روغنی کنید و خمیر رو مثل تصویر پهن کنید و فرم بدین. (برای بهتر دیدن طریقه فرم دادن ، استوری رو ملاحظه کنید)
بعد از فرم دادن داخل ظرف فر از قبل چرب شده قرار بدین، روی خمیرها مقداری آرد بپاشید و با چاقو مثل تصویر به شکل ضربدر خط بندازید و در فر از قبل گرم شده با دمای 200 درجه قرار بدین تا زمانیکه روی نان ها رنگ بگیره (15 الی 20 دقیقه حدودا زمان میبره) ، فرهای برقی 190 درجه و تایم رو با توجه به میزان رنگ گرفتن نان تنظیم کنید، #تمومه_كار ، بعد از خروج از فر ، 15 دقیقه بین یک پارچه تمیز قرار بدین تا خنک بشه ، داخل ظرف سرو قرار بدین و در صورت تمایل کمی پودر قند روی نون ها بپاشید و با عسل و چای میل کنید . نوش جان
نکته : اگر از سلامت خمیرمایه مطمئن نیستید ، ابتدا خمیرمایه رو بعمل بیارید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
نونی که امروز آموزش میدم، یه نون بامزه ، خوشمزه ، خوش قیافه و چیتان پیتان شده است😎
___
مواد لازم :
آرد نول: 300 گرم (معادل 1.5 لیوان)
تخم مرغ با دمای محیط : 1 عدد (یعنی زودتر از محیط یخچال خارج کنید و در دمای اتاق قرار بدین که سردش نباشه)
شکر: 50 گرم (3 قاشق غذاخوری)
خمیر مایه : 4 گرم (2 قاشق چای خوری)
نمک: 2 گرم (1 قاشق چای خوری)
شیر ولرم: 130 گرم (نصف لیوان)
کره: 45 گرم
قبل از هر چیزی اینو بگم که معادل گرمی هر کدومو براتون نوشتم ، لیوان هم بله ، همون لیوان فرانسوی معروفمونه ، دیگه نیاین بگین چند گرم و فلان که سرمو میکوبم به دیوار🤕
___
طرز تهیه:
آرد ، تخم مرغ ، شکر ، خمیر مایه ، نمک و شیر رو با هم مخلوط کنید تا حالت خمیری بدست بیاد، کره با دمای محیط رو اضافه کنید ، مثل تصویر ورز بدین ، دقت کنید این خمیر مقداری چسبناکه ، در هنگام ورز دادن اجازه استفاده از مقدار خیلی کمی آرد رو دارید. بعد از ورز دادن ، داخل ظرف چرب شده به مدت 1 ساعت استراحت بدین.
بعد از استراحت ، پف خمیر رو بگیرید و به هشت قسمت تقسیم کنید ، چانه کنید، سطح کار رو روغنی کنید و خمیر رو مثل تصویر پهن کنید و فرم بدین. (برای بهتر دیدن طریقه فرم دادن ، استوری رو ملاحظه کنید)
بعد از فرم دادن داخل ظرف فر از قبل چرب شده قرار بدین، روی خمیرها مقداری آرد بپاشید و با چاقو مثل تصویر به شکل ضربدر خط بندازید و در فر از قبل گرم شده با دمای 200 درجه قرار بدین تا زمانیکه روی نان ها رنگ بگیره (15 الی 20 دقیقه حدودا زمان میبره) ، فرهای برقی 190 درجه و تایم رو با توجه به میزان رنگ گرفتن نان تنظیم کنید، #تمومه_كار ، بعد از خروج از فر ، 15 دقیقه بین یک پارچه تمیز قرار بدین تا خنک بشه ، داخل ظرف سرو قرار بدین و در صورت تمایل کمی پودر قند روی نون ها بپاشید و با عسل و چای میل کنید . نوش جان
نکته : اگر از سلامت خمیرمایه مطمئن نیستید ، ابتدا خمیرمایه رو بعمل بیارید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نان_شیرین_صبحانه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نان_شیرین_صبحانه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_آموزشی
🔴 #فیلم_آموزشی
#کباب_تابه_ای_ لذیذ
#پارت_اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔴 #فیلم_آموزشی
#کباب_تابه_ای_ لذیذ
#پارت_اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_آموزشی
#کباب_تابه_ای لذیذ
#پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کباب_تابه_ای لذیذ
#پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#چلو_ماهیچه_مجلسی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#چلو_ماهیچه_مجلسی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آموزش_کتلت_پنیر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#آموزش_کتلت_پنیر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#اموزش_سه_مدل_سس
#سس_کچاب
#سس_تارتار
#سس_هزار_جزیره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#اموزش_سه_مدل_سس
#سس_کچاب
#سس_تارتار
#سس_هزار_جزیره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪