This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
این #ژله یه پیشنهاد خیلی خوبه برای بهار و تابستون که کلی میوه رنگی هست
مواد لازم:
ژله آلوءورا ۲ بسته
آبجوش ۳ لیوان
میوه های دلخواه
پودر ژله رو با آب جوش مخلوط میکنیم روی حرارت قرار میدیم و اجازه میدیم خنک بشه
قالب کمی با روغن مایع چرب و میوه هارو داخلش میچینیم (من از پاناکوتا هم استفاده کردم داخل قالب کروی ریختم و گذاشتم بسته و از قالب خارج کردم).اگر از کیوی و پرتقال استفاده میکنید داخل شهد بغلطونید بعد بذارید داخل قالب.روی میوه ها ژله میریزیم.سه تا از نیم کره هارو من کامل با ژله پرکردم و سه تای دیگه رو یک سانت سرش خالی هست.
وقتی کامل داخل یخچال بست .قالب داخل آب ولرم قرار میدیم و اون سه تا نیم کره که کامل پر شده رو از قالب خارج میکنیم و روی
سه تای خالی تر ژله میریزم و مثل ویدئو عمل میکنیم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
این #ژله یه پیشنهاد خیلی خوبه برای بهار و تابستون که کلی میوه رنگی هست
مواد لازم:
ژله آلوءورا ۲ بسته
آبجوش ۳ لیوان
میوه های دلخواه
پودر ژله رو با آب جوش مخلوط میکنیم روی حرارت قرار میدیم و اجازه میدیم خنک بشه
قالب کمی با روغن مایع چرب و میوه هارو داخلش میچینیم (من از پاناکوتا هم استفاده کردم داخل قالب کروی ریختم و گذاشتم بسته و از قالب خارج کردم).اگر از کیوی و پرتقال استفاده میکنید داخل شهد بغلطونید بعد بذارید داخل قالب.روی میوه ها ژله میریزیم.سه تا از نیم کره هارو من کامل با ژله پرکردم و سه تای دیگه رو یک سانت سرش خالی هست.
وقتی کامل داخل یخچال بست .قالب داخل آب ولرم قرار میدیم و اون سه تا نیم کره که کامل پر شده رو از قالب خارج میکنیم و روی
سه تای خالی تر ژله میریزم و مثل ویدئو عمل میکنیم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #کنسرو_برگ_مو
برگ مو اب نمک سرکه سفید برای هرشیشه یک کیلوی یک قاشق سرکه ودوقاشق سنگ نمک نیاز داریم اب هم درحدی که شیشه پر بشه برای نگهداری برگ مو چندمدل داریم اما این بهترین راهکار چون دیگه نیاز به یخچال نداره
ابتدا برگ ها رو میشوریم سپس به دسته های ده تای تقسیم میکنیم داخل یک ظرف بزرگ میچینیم اب جوش روی برگها میریزیم اجازه میدیم تا برگها رنگشون تغییر کنه ونرم بشه سپس به صورت رولی بهش شکل میدیم داخل شیشه کنسروی ومیچینیم .داخل یک کاسه نمک سرکه واب جوش میریزیم سنگ نمک که باز شد داخل شیشه میریزیم ودر اخر اب درحال جوش به شبشه اضافه میکنیم دربشو محکم میبندیم یک قابلمه یا تابه رو گاز میذاریم شیشه برعکس داخل تابه میذاریم اب بهش اضافه میکنیم تا بالای در شیشه سپس از زمان که اب جوش اومد تا دقیقه بهش زمان میدیم سپس همینطوری برعکس میذاریم بمونه تا زمانی که سرد نشده شیشه رو برنگردونید ❤️
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک حرام است
برگ مو اب نمک سرکه سفید برای هرشیشه یک کیلوی یک قاشق سرکه ودوقاشق سنگ نمک نیاز داریم اب هم درحدی که شیشه پر بشه برای نگهداری برگ مو چندمدل داریم اما این بهترین راهکار چون دیگه نیاز به یخچال نداره
ابتدا برگ ها رو میشوریم سپس به دسته های ده تای تقسیم میکنیم داخل یک ظرف بزرگ میچینیم اب جوش روی برگها میریزیم اجازه میدیم تا برگها رنگشون تغییر کنه ونرم بشه سپس به صورت رولی بهش شکل میدیم داخل شیشه کنسروی ومیچینیم .داخل یک کاسه نمک سرکه واب جوش میریزیم سنگ نمک که باز شد داخل شیشه میریزیم ودر اخر اب درحال جوش به شبشه اضافه میکنیم دربشو محکم میبندیم یک قابلمه یا تابه رو گاز میذاریم شیشه برعکس داخل تابه میذاریم اب بهش اضافه میکنیم تا بالای در شیشه سپس از زمان که اب جوش اومد تا دقیقه بهش زمان میدیم سپس همینطوری برعکس میذاریم بمونه تا زمانی که سرد نشده شیشه رو برنگردونید ❤️
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک حرام است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کاسه_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاسه_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاسه_ی_شکلاتی
@kadbanoiranii
کف یک کاسه را با فویل بپوشانید. با یک قاشق شکلات آب شده را با ملایمت با طرحی پیچ در پیچ روی فویل بریزید. حتماً در یک محیظ خنک کار کنید. وقتی تزئین کاسه تمام شد آن را تا زمانی که بخواهید از آن استفاده کنید در یخچال قرار دهید چون خیلی سریع آب می شود. داخل کاسه چند ترافل یا آبنبات بگذارید و روی میز و یا حتی برای تزیین میتوانید روی کیکهاتون قرار دهید. آنقدر خوشمزه است که واقعاً هیچ چیز از آن باقی نمی ماند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
@kadbanoiranii
کف یک کاسه را با فویل بپوشانید. با یک قاشق شکلات آب شده را با ملایمت با طرحی پیچ در پیچ روی فویل بریزید. حتماً در یک محیظ خنک کار کنید. وقتی تزئین کاسه تمام شد آن را تا زمانی که بخواهید از آن استفاده کنید در یخچال قرار دهید چون خیلی سریع آب می شود. داخل کاسه چند ترافل یا آبنبات بگذارید و روی میز و یا حتی برای تزیین میتوانید روی کیکهاتون قرار دهید. آنقدر خوشمزه است که واقعاً هیچ چیز از آن باقی نمی ماند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاسه شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کوکی_بستنی_گنبدی_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کوکی_بستنی_گنبدی_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی.
#معرفی_ابزار_سفره_آرایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#معرفی_ابزار_سفره_آرایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزیین_کیک_بشکل_باب_اسفنجی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تزیین_کیک_بشکل_باب_اسفنجی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزئین_زیبای_خیار😍
به شکل گل چند پر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تزئین_زیبای_خیار😍
به شکل گل چند پر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#فیلم_اسرار_برنج_آبکش_و_شويد_پلو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فیلم_اسرار_برنج_آبکش_و_شويد_پلو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزیین_کیک
#فوندانت
#گیپور_خوراکی
#تلفیق_فوندانت_و_گیپور_خوراکی #تزیین_کیک_با_فوندانت_و_گیپور_خوراکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تزیین_کیک
#فوندانت
#گیپور_خوراکی
#تلفیق_فوندانت_و_گیپور_خوراکی #تزیین_کیک_با_فوندانت_و_گیپور_خوراکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزیین_کیک
#کیک_سبد_حصیری_قلبی
وقتی از مراحل کارت اینقدر جذاب
ویدیو درست کنی،
طرفدارهای زیادی پیدا میکنی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تزیین_کیک
#کیک_سبد_حصیری_قلبی
وقتی از مراحل کارت اینقدر جذاب
ویدیو درست کنی،
طرفدارهای زیادی پیدا میکنی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزیین_کیک
#ژئود
#تکنیک_ژئود
تکنیک قشنگ و دوست داشتنی ژئود رو واستون آماده کردم 😎
عاشق این تکنیکم
حالا شما با هر رنگ و به هر مدلی میتونین درست کنین
نکته خاصی هم نداره و همشو توی ویدئو نوشتم
فقط چیزایی که خیلی مهمه:
کیک و بعد خامه کشی حداقل ۲ ساعت بذارین توی یخچال
نبات حتما سفید باشه
.
موقع برش هربار یه تیکه و برش زدین و چاقو و از کیک خارج کردین ، چاقو رو تمیز کنین بعد دوباره برش بزنین
منظور از الکل الکل صنعتی نیستاااا ❌ الکل خرما تهیه کنین و نگران نباشین الکل بعد مدت کمی میپره و چیزی ازش باقی نمیمونه
.
کیک منم قطرش ۱۰ بود ، مینی کیک بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تزیین_کیک
#ژئود
#تکنیک_ژئود
تکنیک قشنگ و دوست داشتنی ژئود رو واستون آماده کردم 😎
عاشق این تکنیکم
حالا شما با هر رنگ و به هر مدلی میتونین درست کنین
نکته خاصی هم نداره و همشو توی ویدئو نوشتم
فقط چیزایی که خیلی مهمه:
کیک و بعد خامه کشی حداقل ۲ ساعت بذارین توی یخچال
نبات حتما سفید باشه
.
موقع برش هربار یه تیکه و برش زدین و چاقو و از کیک خارج کردین ، چاقو رو تمیز کنین بعد دوباره برش بزنین
منظور از الکل الکل صنعتی نیستاااا ❌ الکل خرما تهیه کنین و نگران نباشین الکل بعد مدت کمی میپره و چیزی ازش باقی نمیمونه
.
کیک منم قطرش ۱۰ بود ، مینی کیک بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تکنیک_ژئود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تکنیک_ژئود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تکنیک_ژئود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تکنیک_ژئود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 41
از واکنششون انقدری خندم گرفته بود که هرآن میخواستم پخش زمین شم!
وقتی این مبحث و کامل درس دادم رادمان دوباره مزه پروند و گفت: استاد ... نمیریم جای
ببعیا؟!
برگشتم سمتش و گفتم: مثل اینکه شما علاقه خاصی به گوسفندا دارین اقای ملکی؟!
با شیطنت نزدیکم شد و گفت: اره کال علاقه خاصی به ببعیا دارم ...
بعد نگاهشو به همون چند موی فرم انداخت.
اخمی کردم و گفتم: نخیر امروز نمیریم جای گوسفندا.
و ازش دور شدم! اه مرتیکه فرصت طلب
تقریبا بعد یک ساعت که دیگه کارمون تو گاو و گوسفند داری تموم شده بود راه افتادیم تا
یکم دور و بر روستا بگردیم...
ولی من چون هم داشتم از درد میمردم هم نه حوصله دور زدن داشتم رفتم مسجد تا
استراحت کنم.
تقریبا راهشو یاد گرفته بودم و اینجا هم روستای کوچیکی بود و امکان نداشت که گم شم!
انقدر هوای صاف و خوبی داشت که فقط ساعت ها میخواستم تو باغاشون بشینم و با یه چای
دبش خستگی و از تنم دربیارم.
هندزفریمو تو گوشم گذاشتم و اهنگ آرامش بخشی گذاشتم و سعی کردم فقط از راهم لذت
ببرم.
انگار که داشتن ارامش و از طریق هندزفری بهم انتقال میدادن.
انقدر واسه خودم چرخیده بودم که نفهمیدم کی غروب شده بود!
مثلا میخواستم برم مسجد استراحت کنم کل روستارو دور زدم!
نگاهم از دور به دانشجوهایی خورد که داشتن یکی یکی وارد مسجد میشدن!
خب بهتره منم برم دیگه شب بیرون موندن تو این روستا فکر نکنم فکر خوبی باشه!
تقریبا رسیده بودم به مسجد که نمای خونه کناریش نظرمو جلب کرد.
خونهای کاهگلی ...!
که دیواره های نزدیک پنجرش کمی سوخته بودن!
خونهی نسبتا بزرگی دیده میشد.
سیاهیای روی دیواراش جوری بود انگار که سوخته بود!
از کنجکاوی زیاد یکم بیشتر نزدیکش شدم.
یاد حرف اون پیرمرده افتادم که گفته بود تا جایی که میتونین به خونهی کنار مسجد نزدیک
نشین!
ولی خب من اعتقادی به این چیزا ندارم.
و حس کنجکاویمم تحریکم کرده بود که بدونم چرا میگن به اینجا نزدیک نشین!
یه لحظه یاد فیلم ترسناکا افتادم که 99 درصدش اینجوری بود که از سر کنجکاوی توی این
تله های روحی و ... میوفتن.
خندم گرفته بود!
همینم کم بود که یه ماجراجوییه ترسناک راه بندازم برای خودم.
دستمو به سیاهیای روی دیوار زدم که ببینم رنگه یا دود؟!
با سیاه شدن دستم فهمیدم دوده!
شاید اینجا سوخته... البته صد درصد اینجا سوخته!
ولی چرا سوخته بود؟
+به چیزای ترسناک علاقهی زیادی دارین استاد؟
از ترس شونه هام بالا پرید و هینی کشیدم.
یعنی حتی گاو هم میدونه وقتی یکی تو حال خودشه یا جایی میره باید یه صدایی از خودش
دربیاره که طرف زهره ترک نشه ولی این پسرهی بی عقل نمیدونه!
سریع برگشتم سمت رادمان که پشت سرم به دیوار خونه تکیه داده بود و با لبخند شیطنت
امیزی نگاهم میکرد.
اخمی کردم و گفتم: نخیر ، سبک این خونه برام جالب بود ... بعدم به شما ربطی داره؟
ابروهاش بالا پرید و خندید.
نکنه سوتیای چیزی دادم؟
سوالی نگاهش کردم که گفت: کل این روستا خونه هاش این سبکیه استاد!
زارت! بیا ... خراب کردم!
نگاهی به دور و بر انداختم و خواستم بی توجه باشم که خم شد طرفم و گفت: کنجکاو شدین
اینجا چی داره که گفتن نیایم اینجا؟!
سکوت کردم و سرتقانه نگاهش کردم که از کنارم رد شد و جلوی در خونه وایستاد.
چیکار داره میکنه؟
نکنه عقل نداشتشم فیوزش پریده و سوخته؟
با یه ضرب درشو باز کرد.
تند تند مثل جوجه اردکا رفتم سمت دره و خم شدم تا توشو ببینم که چیزی نبود جز تاریکی
مطلق.
رادمان خندید و گفت: باشه باشه ، تواصال کنجکار نیستی این تو چیه... عمهی من اینهمه
کنجکاوه!
بی اهمیت به حرفاش میخواستم تو خونه رو کنکاش کنم.
ولی پاهام اجازهی حرکت نمیداد!
اثر اونهمه فیلم ترسناکه که دیدم!
یهو صدای رادمان کنار گوشم بلند شد که از یهویی بودنش جا خوردم و خودمو کشیدم عقب
: شهرزاد میترسی؟!
چقدر این پسرخاله شده بود! شهرزاد؟!
اخمی کردم و گفتم:اولا که خانوم فرهمند! دوما هم نه! من اعتقاداتی به این خرافات ندارم.
پوزخند زنان شونه ای بالا انداخت و گفت: چه خوب! منم همینطور.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 41
از واکنششون انقدری خندم گرفته بود که هرآن میخواستم پخش زمین شم!
وقتی این مبحث و کامل درس دادم رادمان دوباره مزه پروند و گفت: استاد ... نمیریم جای
ببعیا؟!
برگشتم سمتش و گفتم: مثل اینکه شما علاقه خاصی به گوسفندا دارین اقای ملکی؟!
با شیطنت نزدیکم شد و گفت: اره کال علاقه خاصی به ببعیا دارم ...
بعد نگاهشو به همون چند موی فرم انداخت.
اخمی کردم و گفتم: نخیر امروز نمیریم جای گوسفندا.
و ازش دور شدم! اه مرتیکه فرصت طلب
تقریبا بعد یک ساعت که دیگه کارمون تو گاو و گوسفند داری تموم شده بود راه افتادیم تا
یکم دور و بر روستا بگردیم...
ولی من چون هم داشتم از درد میمردم هم نه حوصله دور زدن داشتم رفتم مسجد تا
استراحت کنم.
تقریبا راهشو یاد گرفته بودم و اینجا هم روستای کوچیکی بود و امکان نداشت که گم شم!
انقدر هوای صاف و خوبی داشت که فقط ساعت ها میخواستم تو باغاشون بشینم و با یه چای
دبش خستگی و از تنم دربیارم.
هندزفریمو تو گوشم گذاشتم و اهنگ آرامش بخشی گذاشتم و سعی کردم فقط از راهم لذت
ببرم.
انگار که داشتن ارامش و از طریق هندزفری بهم انتقال میدادن.
انقدر واسه خودم چرخیده بودم که نفهمیدم کی غروب شده بود!
مثلا میخواستم برم مسجد استراحت کنم کل روستارو دور زدم!
نگاهم از دور به دانشجوهایی خورد که داشتن یکی یکی وارد مسجد میشدن!
خب بهتره منم برم دیگه شب بیرون موندن تو این روستا فکر نکنم فکر خوبی باشه!
تقریبا رسیده بودم به مسجد که نمای خونه کناریش نظرمو جلب کرد.
خونهای کاهگلی ...!
که دیواره های نزدیک پنجرش کمی سوخته بودن!
خونهی نسبتا بزرگی دیده میشد.
سیاهیای روی دیواراش جوری بود انگار که سوخته بود!
از کنجکاوی زیاد یکم بیشتر نزدیکش شدم.
یاد حرف اون پیرمرده افتادم که گفته بود تا جایی که میتونین به خونهی کنار مسجد نزدیک
نشین!
ولی خب من اعتقادی به این چیزا ندارم.
و حس کنجکاویمم تحریکم کرده بود که بدونم چرا میگن به اینجا نزدیک نشین!
یه لحظه یاد فیلم ترسناکا افتادم که 99 درصدش اینجوری بود که از سر کنجکاوی توی این
تله های روحی و ... میوفتن.
خندم گرفته بود!
همینم کم بود که یه ماجراجوییه ترسناک راه بندازم برای خودم.
دستمو به سیاهیای روی دیوار زدم که ببینم رنگه یا دود؟!
با سیاه شدن دستم فهمیدم دوده!
شاید اینجا سوخته... البته صد درصد اینجا سوخته!
ولی چرا سوخته بود؟
+به چیزای ترسناک علاقهی زیادی دارین استاد؟
از ترس شونه هام بالا پرید و هینی کشیدم.
یعنی حتی گاو هم میدونه وقتی یکی تو حال خودشه یا جایی میره باید یه صدایی از خودش
دربیاره که طرف زهره ترک نشه ولی این پسرهی بی عقل نمیدونه!
سریع برگشتم سمت رادمان که پشت سرم به دیوار خونه تکیه داده بود و با لبخند شیطنت
امیزی نگاهم میکرد.
اخمی کردم و گفتم: نخیر ، سبک این خونه برام جالب بود ... بعدم به شما ربطی داره؟
ابروهاش بالا پرید و خندید.
نکنه سوتیای چیزی دادم؟
سوالی نگاهش کردم که گفت: کل این روستا خونه هاش این سبکیه استاد!
زارت! بیا ... خراب کردم!
نگاهی به دور و بر انداختم و خواستم بی توجه باشم که خم شد طرفم و گفت: کنجکاو شدین
اینجا چی داره که گفتن نیایم اینجا؟!
سکوت کردم و سرتقانه نگاهش کردم که از کنارم رد شد و جلوی در خونه وایستاد.
چیکار داره میکنه؟
نکنه عقل نداشتشم فیوزش پریده و سوخته؟
با یه ضرب درشو باز کرد.
تند تند مثل جوجه اردکا رفتم سمت دره و خم شدم تا توشو ببینم که چیزی نبود جز تاریکی
مطلق.
رادمان خندید و گفت: باشه باشه ، تواصال کنجکار نیستی این تو چیه... عمهی من اینهمه
کنجکاوه!
بی اهمیت به حرفاش میخواستم تو خونه رو کنکاش کنم.
ولی پاهام اجازهی حرکت نمیداد!
اثر اونهمه فیلم ترسناکه که دیدم!
یهو صدای رادمان کنار گوشم بلند شد که از یهویی بودنش جا خوردم و خودمو کشیدم عقب
: شهرزاد میترسی؟!
چقدر این پسرخاله شده بود! شهرزاد؟!
اخمی کردم و گفتم:اولا که خانوم فرهمند! دوما هم نه! من اعتقاداتی به این خرافات ندارم.
پوزخند زنان شونه ای بالا انداخت و گفت: چه خوب! منم همینطور.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 42
قدم برداشت سمت در خونه که با شک نگاهش کردم...
تاریک ی خونه گم شد و دیگه ندیدمش! توی
ابروهام بالا پرید! سکوت مطلق بود!
چرا صدایی ازش درنمیومد؟!
با تردید صداش زدم: ملکی؟! اقای ملکی؟!
هیچ صدایی از رادمان درنمیومد و منو بیشتر متعجب میکرد!
چند قدم رفتم جلو و با استرس گفتم: رادمان؟!
یه لحظه فکرم کشیده شد سمت چیزای وحشتناک ...
خیر سرم اعتقاد ندارم مثلا! این پسره چرا یهویی غیب شد؟!
نکنه میخواد منو بترسونه؟
با شک قدمی به عقب برداشتم و پشت سرمو نگاه کردم
برم تو یا نه؟
+رادمان باتوام کجا غیب شدی؟
نکنه بچه مردم از دست رفته باشه
ضربان قلبم بالا رفت و نفسام یکی درمیون شد
قدمی جلو رفتم به سمت اون ظلمات
شهرزاد دیوونه ترست برای چیه اینم داره اذیتت میکنه دیگه
کاملا تو اون تاریکی فرو رفته بودم
دستمو بردم سمت جیبم تا حداقل با چراغ قوه گوشیم نور بگیرم روشن کنم فضارو که
بخاطر لرز دستی که سراغم اومده بود ُسر خورد و گرومپ خورد به زمین برخوردش با
زمین صدای بدی ایجاد کرد خم شدم و کورمال کورمال دنبالش بودم که
در با صدای خیلی بدی بسته شد
جیغی زدم و پریدم بالا و برگشتم سمت در
کلا دیگه هیچی دیده نمیشد
عاجزانه اسمشو صدا زدم طوری که خودمم دلم به رحم اومد
نکنه راست گفته بودن؟
وای جواب خانوادشو چی بگم؟
کسی دستشو رو بازوم گذاشت
بشدت ترسیدم و هول کردم و بجای اینکه خودمو از شخص ناشناس دور کنم چرخیدم سمتش
و بخاطر فاصله ی کمم رسما خوردم بهش
دستایی دور کمرم حلقه شد داشت اشکم درمیومد دیگه
شخص به شدت بوی گوسفند و گاو میداد که وسط اون هیری و بیری باعث تعجبم شد
_نترس استاد،چیزی نیست
ساکت شدم قلبم انقدر محکم میکوبید که فکر میکردم صداش تو کل خونه پیچیده حرصی
چشامو دوختم تو همون برقی که مشخص بود وگرنه چیز دیگه ای که دیده نمیشد
+برای چی انقدر اذیت میکنی تو؟ترسیدم کاریت شده باشه،ای خدا
_نگرانم شدین؟
شیطنت صداش کاملا پیدا بود
با حرص خواستم برم عقب که حلقه دستاش محکم تر پیچیده شد دورم
+نخیرم،نگران خودم شدم که چی باید جواب خانوادتو بدم و چه مشکلاتی برام پیش میاد
هرچی نباشه من سرپرستم اینجا
تک خنده ای کرد که اونجا بیشتر ترسناک شنیده میشد چون صداشم اکو میشد
همینطور که حرص میخوردم دستمو بالا اوردم و هولش دادم عقب ولی دریغ از ذره ای
جابه جایی!
_کجا استاد میخوای بری؟تو این تاریکی تنها بشی روحا میان میخورنتا
چشم غره ای رفتم بهش که نمیدونم دید یا نه انگار داره بچه خر میکنه
چه خوشمم اومده پسره ی پرو دم دقیقه هی میاد تو حلق من
_نکنه استاد شهرزاد شجاع ما این خرافات و باور کردن؟دیدی چیزی نداره...
یکی از دستاشو بلند کرد و رو سرم گذاشت و اونجا تازه فهمیدم شالم افتاده
انگشتش تو لایه های فرفریم چرخید که بیشترعصبی شدم
+نخیر من باور نداشتم و ندارم،ولم کن ملکی!دستتم بکش اونور موهام وز میشه اه
_ عه،پس لابد من بودم که داشتم از ترس به خودم میلرزیدم؟!
انگار صورتش نزدیک تر شده بود بهم چون هرم گرم نفساش به صورتم میخورد یکم از
حالت دفاعی بیرون اومده بودم و مسخ شده بودم که صدایی از سمت اون ور خونه اومد
ترسیده سرامون به سمت مخالف چرخید
انگار یکی یه چیزی پرت کرده باشه رو زمین
قلبم تند تند میکوبید تو سینم این پسره که کنارم وایستاده کار کیه پس؟
دوباره حرف اون پیرمرد جلو چشمم نقش بست
ناخوداگاه خودمو به رادمان بیشتر چسبوندم من ادم ترسویی نبودم ولی جو و شرایط اونجا
تاثیر زیادی روم گذاشته بود
_مثل اینکه یه خبرایی اینجا هست
رادمان ولم کرد و یه قدم رفت جلو که با دو دست بازوشو چسبیدم برگشت و نگاهم کرد
+بهتر نیست بریم بیرون؟
سرش بی اهمیت برگشت و خواست دوباره بره سمت تاریکی که انگار یکی چیزی و رو
زمین محکم هل داد که با دیواری چیزی برخورد کرد
ایندفعه نتونستم طاقت بیارم صدایی از حنجرم مثل ناله بیرون اومد و رادمانم ترسیده بهم
نزدیک شد
+ببین نمیدونم اینجا چخبره،ولی بیا بریم بیرون.
حدودا چشمام به تاریکی عادت کرده بود ولی نه اونقدر که بتونم کامل همه جارو ببینم
دست رادمان پشتم نشست و به سمت در اروم هلم داد و خودشم همراهم اومد
دستمو بلند کردم همینطور دنبال دستگیره میگشتم خوبه مثل عین فیلم ترسناکا باز نشه حالا ...
یهو دستشو از کنارم رد کرد و دستمو گرفت بلند کرد و گذاشت رو یه چیزی که فکر کنم
دستگیره بود بعدم بدون اینکه دستمو ول کنه گفت
_نمیدونستم وضع چشماتون در این حد خرابه!
مثل اینکه دستم روی یک تیکه چوب بود! چقدر حواس پرتم من خدایا...
اگه الان موقعیت خوبی داشتیم چنان میزدم تو سرش که صدا غاز بده ولی خب فقط
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 42
قدم برداشت سمت در خونه که با شک نگاهش کردم...
تاریک ی خونه گم شد و دیگه ندیدمش! توی
ابروهام بالا پرید! سکوت مطلق بود!
چرا صدایی ازش درنمیومد؟!
با تردید صداش زدم: ملکی؟! اقای ملکی؟!
هیچ صدایی از رادمان درنمیومد و منو بیشتر متعجب میکرد!
چند قدم رفتم جلو و با استرس گفتم: رادمان؟!
یه لحظه فکرم کشیده شد سمت چیزای وحشتناک ...
خیر سرم اعتقاد ندارم مثلا! این پسره چرا یهویی غیب شد؟!
نکنه میخواد منو بترسونه؟
با شک قدمی به عقب برداشتم و پشت سرمو نگاه کردم
برم تو یا نه؟
+رادمان باتوام کجا غیب شدی؟
نکنه بچه مردم از دست رفته باشه
ضربان قلبم بالا رفت و نفسام یکی درمیون شد
قدمی جلو رفتم به سمت اون ظلمات
شهرزاد دیوونه ترست برای چیه اینم داره اذیتت میکنه دیگه
کاملا تو اون تاریکی فرو رفته بودم
دستمو بردم سمت جیبم تا حداقل با چراغ قوه گوشیم نور بگیرم روشن کنم فضارو که
بخاطر لرز دستی که سراغم اومده بود ُسر خورد و گرومپ خورد به زمین برخوردش با
زمین صدای بدی ایجاد کرد خم شدم و کورمال کورمال دنبالش بودم که
در با صدای خیلی بدی بسته شد
جیغی زدم و پریدم بالا و برگشتم سمت در
کلا دیگه هیچی دیده نمیشد
عاجزانه اسمشو صدا زدم طوری که خودمم دلم به رحم اومد
نکنه راست گفته بودن؟
وای جواب خانوادشو چی بگم؟
کسی دستشو رو بازوم گذاشت
بشدت ترسیدم و هول کردم و بجای اینکه خودمو از شخص ناشناس دور کنم چرخیدم سمتش
و بخاطر فاصله ی کمم رسما خوردم بهش
دستایی دور کمرم حلقه شد داشت اشکم درمیومد دیگه
شخص به شدت بوی گوسفند و گاو میداد که وسط اون هیری و بیری باعث تعجبم شد
_نترس استاد،چیزی نیست
ساکت شدم قلبم انقدر محکم میکوبید که فکر میکردم صداش تو کل خونه پیچیده حرصی
چشامو دوختم تو همون برقی که مشخص بود وگرنه چیز دیگه ای که دیده نمیشد
+برای چی انقدر اذیت میکنی تو؟ترسیدم کاریت شده باشه،ای خدا
_نگرانم شدین؟
شیطنت صداش کاملا پیدا بود
با حرص خواستم برم عقب که حلقه دستاش محکم تر پیچیده شد دورم
+نخیرم،نگران خودم شدم که چی باید جواب خانوادتو بدم و چه مشکلاتی برام پیش میاد
هرچی نباشه من سرپرستم اینجا
تک خنده ای کرد که اونجا بیشتر ترسناک شنیده میشد چون صداشم اکو میشد
همینطور که حرص میخوردم دستمو بالا اوردم و هولش دادم عقب ولی دریغ از ذره ای
جابه جایی!
_کجا استاد میخوای بری؟تو این تاریکی تنها بشی روحا میان میخورنتا
چشم غره ای رفتم بهش که نمیدونم دید یا نه انگار داره بچه خر میکنه
چه خوشمم اومده پسره ی پرو دم دقیقه هی میاد تو حلق من
_نکنه استاد شهرزاد شجاع ما این خرافات و باور کردن؟دیدی چیزی نداره...
یکی از دستاشو بلند کرد و رو سرم گذاشت و اونجا تازه فهمیدم شالم افتاده
انگشتش تو لایه های فرفریم چرخید که بیشترعصبی شدم
+نخیر من باور نداشتم و ندارم،ولم کن ملکی!دستتم بکش اونور موهام وز میشه اه
_ عه،پس لابد من بودم که داشتم از ترس به خودم میلرزیدم؟!
انگار صورتش نزدیک تر شده بود بهم چون هرم گرم نفساش به صورتم میخورد یکم از
حالت دفاعی بیرون اومده بودم و مسخ شده بودم که صدایی از سمت اون ور خونه اومد
ترسیده سرامون به سمت مخالف چرخید
انگار یکی یه چیزی پرت کرده باشه رو زمین
قلبم تند تند میکوبید تو سینم این پسره که کنارم وایستاده کار کیه پس؟
دوباره حرف اون پیرمرد جلو چشمم نقش بست
ناخوداگاه خودمو به رادمان بیشتر چسبوندم من ادم ترسویی نبودم ولی جو و شرایط اونجا
تاثیر زیادی روم گذاشته بود
_مثل اینکه یه خبرایی اینجا هست
رادمان ولم کرد و یه قدم رفت جلو که با دو دست بازوشو چسبیدم برگشت و نگاهم کرد
+بهتر نیست بریم بیرون؟
سرش بی اهمیت برگشت و خواست دوباره بره سمت تاریکی که انگار یکی چیزی و رو
زمین محکم هل داد که با دیواری چیزی برخورد کرد
ایندفعه نتونستم طاقت بیارم صدایی از حنجرم مثل ناله بیرون اومد و رادمانم ترسیده بهم
نزدیک شد
+ببین نمیدونم اینجا چخبره،ولی بیا بریم بیرون.
حدودا چشمام به تاریکی عادت کرده بود ولی نه اونقدر که بتونم کامل همه جارو ببینم
دست رادمان پشتم نشست و به سمت در اروم هلم داد و خودشم همراهم اومد
دستمو بلند کردم همینطور دنبال دستگیره میگشتم خوبه مثل عین فیلم ترسناکا باز نشه حالا ...
یهو دستشو از کنارم رد کرد و دستمو گرفت بلند کرد و گذاشت رو یه چیزی که فکر کنم
دستگیره بود بعدم بدون اینکه دستمو ول کنه گفت
_نمیدونستم وضع چشماتون در این حد خرابه!
مثل اینکه دستم روی یک تیکه چوب بود! چقدر حواس پرتم من خدایا...
اگه الان موقعیت خوبی داشتیم چنان میزدم تو سرش که صدا غاز بده ولی خب فقط
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 43
میخواستم از اون قبرستون برم بیرون
باارنج هولش دادم عقب تا انقدر نفسای داغش نخوره به صورتم و رو مخم نره
بعدم باصلوات دستگیره و کشیدم ،به محض بازشدنش خودمو پرت کردم بیرون با اندک
نوری که میومد و هوای ازادی که به مشامم خورد احساس بهتری پیدا کردم
رادمانم بیرون اومد ولی کاملا مشخص بود فکر و ذهنش درگیره
نگاه پر اخمش و بهم دوخت و جدی گفت
_بهتره برید تو مسجد تا کاری دست خودتون ندادین
بااین حرفش چشمام گرد شد اونم بی توجه به من رفت سمت مسجد
به سنگ پا قزوین گفته زکی
من بودم یا اون که خودشو تو تاریکی محو کرد؟عجبا
همینطور که به اون خونه ی عجیب چشم غره میرفتم رفتم تو مسجد
نمیدونم چرا ولی تو کتم نمیرفت که حرفای اون پیرمرد درست باشه!
شک داشتم و دودل بودم.
دم در مسجد بودم که محمد و دیدم.
خندون اومد سمتم و گفت: چه عجب ما شمارو دیدیم! کجا بودی از ظهر؟!
حس میکردم داره به لحن شوخی از زیر زبونم میکشه بیرون که کجا بودم!
خوشم نمیومد هی امار رفت و امدم و به بقیه گزارش بدم!
لبخندی زدم و به دور و بر اشاره کردم و گفتم: همین دور و برا! تو با دانشجوها بودی نه؟
سری تکون داد و گفت: میخوای بریم یکم بگردیم؟ دوتایی؟
نگاه دانشجوها دوباره رومون قفلی بود از طرفیم به شدت خسته بودم و هرجور فکر کردم
دیدم حوصله ندارم تو این تاریکی برم بیرون
+راستش،میدونی که از صبح بیدارم و واقعا احتیاج دارم که بخوابم
مشخص بود خورد تو برجکش
لبخندی زد و سرشو تکون داد
نیم نگاهی به رادمان انداختم که داشت با سامیار صحبت میکرد و همینطور زیر چشمی به
من و محمد نگاه میکرد
شب بخیری گفتم و رفتم بالا ...
چندنفر با دیدنم اومدن نزدیک و هی سوال میپرسیدن از مبحثی که امروز درس داده بودم
بزور جوابشونو دادم بعد گوشه ای برای خودم نشستم
پریماه باصدای بلندی که بقیم بشنون گفت
_استاد فردا اخرین روزیه که اینجاییم؟
+اره فردا یه چندتا مبحث دیگم هست بگم بهتون و پس فردا برمیگردیم مشهد
_خب راستش درسته اردو تفریحی نیست ولی اگه بشه زودتر کار و تموم کنید تا ماهم فردا
یه گردشی بریم حالا که تا اینجا اومدیم
بقیه دخترام حرفشو تایید کردن
-پریماه درست میگه استاد اینطور که مشخصه روستا قشنگی دارن حیفه نریم بگردیم
+باشه سعی میکنم زودتر کار و تموم کنم
خودمم بدم نمیومد یکم از این روستا عجیب و غریب سردربیارم
دوباره یاد اون اتفاق افتادم تو اون خونه چه خبره؟
بعد اینکه اقای طهماسبی شام و اورد خوردیم چندنفری از دخترا رفتن پایین تا بازی کنن و
برنامه داشتن برای امشب بعضیام خوابیدن که منم جز همون بعضیا بودم....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 43
میخواستم از اون قبرستون برم بیرون
باارنج هولش دادم عقب تا انقدر نفسای داغش نخوره به صورتم و رو مخم نره
بعدم باصلوات دستگیره و کشیدم ،به محض بازشدنش خودمو پرت کردم بیرون با اندک
نوری که میومد و هوای ازادی که به مشامم خورد احساس بهتری پیدا کردم
رادمانم بیرون اومد ولی کاملا مشخص بود فکر و ذهنش درگیره
نگاه پر اخمش و بهم دوخت و جدی گفت
_بهتره برید تو مسجد تا کاری دست خودتون ندادین
بااین حرفش چشمام گرد شد اونم بی توجه به من رفت سمت مسجد
به سنگ پا قزوین گفته زکی
من بودم یا اون که خودشو تو تاریکی محو کرد؟عجبا
همینطور که به اون خونه ی عجیب چشم غره میرفتم رفتم تو مسجد
نمیدونم چرا ولی تو کتم نمیرفت که حرفای اون پیرمرد درست باشه!
شک داشتم و دودل بودم.
دم در مسجد بودم که محمد و دیدم.
خندون اومد سمتم و گفت: چه عجب ما شمارو دیدیم! کجا بودی از ظهر؟!
حس میکردم داره به لحن شوخی از زیر زبونم میکشه بیرون که کجا بودم!
خوشم نمیومد هی امار رفت و امدم و به بقیه گزارش بدم!
لبخندی زدم و به دور و بر اشاره کردم و گفتم: همین دور و برا! تو با دانشجوها بودی نه؟
سری تکون داد و گفت: میخوای بریم یکم بگردیم؟ دوتایی؟
نگاه دانشجوها دوباره رومون قفلی بود از طرفیم به شدت خسته بودم و هرجور فکر کردم
دیدم حوصله ندارم تو این تاریکی برم بیرون
+راستش،میدونی که از صبح بیدارم و واقعا احتیاج دارم که بخوابم
مشخص بود خورد تو برجکش
لبخندی زد و سرشو تکون داد
نیم نگاهی به رادمان انداختم که داشت با سامیار صحبت میکرد و همینطور زیر چشمی به
من و محمد نگاه میکرد
شب بخیری گفتم و رفتم بالا ...
چندنفر با دیدنم اومدن نزدیک و هی سوال میپرسیدن از مبحثی که امروز درس داده بودم
بزور جوابشونو دادم بعد گوشه ای برای خودم نشستم
پریماه باصدای بلندی که بقیم بشنون گفت
_استاد فردا اخرین روزیه که اینجاییم؟
+اره فردا یه چندتا مبحث دیگم هست بگم بهتون و پس فردا برمیگردیم مشهد
_خب راستش درسته اردو تفریحی نیست ولی اگه بشه زودتر کار و تموم کنید تا ماهم فردا
یه گردشی بریم حالا که تا اینجا اومدیم
بقیه دخترام حرفشو تایید کردن
-پریماه درست میگه استاد اینطور که مشخصه روستا قشنگی دارن حیفه نریم بگردیم
+باشه سعی میکنم زودتر کار و تموم کنم
خودمم بدم نمیومد یکم از این روستا عجیب و غریب سردربیارم
دوباره یاد اون اتفاق افتادم تو اون خونه چه خبره؟
بعد اینکه اقای طهماسبی شام و اورد خوردیم چندنفری از دخترا رفتن پایین تا بازی کنن و
برنامه داشتن برای امشب بعضیام خوابیدن که منم جز همون بعضیا بودم....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 44
صبح با همون پیرمرد صحبت کردم و وقتی وضع داغونمو دید دعوتم کرد که برم خونشون
حموم کنم منم از خدا خواسته درخواستشو قبول کردم و خیلی ریز از دست بچه ها فرار
کردم
یکم فضای حمومشون خوفناک بود بخاطر قدیمی بودنش ولی خب بهتر از هیچی بود
همینکه اب به بدنم و پوستم میخورد حالمو خیلی بهتر میکرد و بعد دوش انگار یه چندکیلویی
کم کرده بودم از خودش و خانومش کلی تشکر کردم و برگشتم مسجد انقدر ضایع تغییر
کرده بودم که همه فهمیدن و چندتا از دخترام غر زدن ولی چون استاد بودم نتونستن چیزی
بگن
رسما با دمم گردو میشکستم و کیفم کوک شده بود
همه رو سرجمع کردیم و اینبار اقای طهماسبی و محمد باهامون نیومدن
دوباره همون جای قبلی رفتیم یکم حرفای تو ذهنمو مرور کردم تا قاطی نکنم موقع تدریس
...
یه تدریس مختصر و کوتاه درباره سیستم گوارشی گوسفندا انجام دادم که خالی از مسخره
بازیای رادمان نبود!
اصلا این بشر اگه تیکشو نندازه زنده نمیمونه که!
درحال جمع کردن وسایلم بودم و قرار بود یه گردش کوچیکم بریم و بعد برگردیم شهر.
انقدر این حمومی که رفته بودم بهم حال داده بود که فقط میخواستم پشتک بزنم!
خیلی حالم بهتر شده بود و احساس سبکی میکردم.
چشمم خورد به رادمان که پشت سر یکی از دخترای روستا داشت قدم برمیداشت و زیر لب
چیزی میگفت.
اخمام توهم گره خورد
داره چیکار میکنه؟
گوشامو تیز کردم تا بلکه چیزی بشنوم ولی هیچی به هیچ!
انقدر شلوغ بود که هیچی نمیشنیدم.
نگاهم میخ رادمان بود که هرجور بود میخواست با دختره صحبت کنه.
عجب بشر دختربازیه این!
نمیدونستم انقدر ...
هوف به من چه اصلا !
پشت چشمی براش نازک کردم که یکدفعه نگاهش افتاد بهم و دید! با تعجب نگاهم کرد ...
بیا ... من تا یه گندی بالا نیارم که اروم نمیشینم!
سعی کردم به روی خودم نیارم و به راهم ادامه بدم.
بعدازظهر شده بود و هوا هم گرگ و میش بود!
انقدر راه رفته بودم حس میکردم زانوهام و کمرمو از دست دادم!
این چند روزه اندازهی یه سالم راه رفته بودم.
بعضی از مغازه های محلی باز بودن و لبنیات و خوراکی های محلی جلوشون چیده شده
بود.
با دیدن لواشک ها و ترشک های محلی برق از سرم پرید!
یه رنگ و لعاب جالب و خوشمزه ای داشتن.
فکر کنم از صد کیلومتری هم میشد برق توی چشمام و دید.
یکدفعه صدای محمد از کنارم بلند شد که با خنده گفت : از اون لواشکا دوست داری
شهرزاد؟
با خندهی عمیقی گفتم: اره ، میخوام برم بگیرم ...
رفتم سمت سوپریه کوچیکی که جلوش لواشک و ... گذاشته بودن.
با ذوق تقریبا داشتم تا اونجا پرواز میکردم که یهو دستم از پشت کشیده شد.
محمد با لبخند مهربونی گفت: من میرم برات میگیرم چی میخوای؟!
نمیدونم چرا ولی خوشم نمیومد کسی برام چیزی بگیره! دوست داشتم با پول خودم برای
خودم چیزی بگیرم!
مستقل بودن این دردسرارو هم داره دیگه...
خواستم مخالفت کنم که سریع گفت: نه و اما و اگر هم نداریم!
نگاهم کشیده شد سمت لواشکای زردالو و الوچه های اب دار ...
جمع شدن اب و توی دهنم حس کردم
اروم گفتم:لواشک زردالو و الوچه ...
_صبر کن الان برات میخرم
خیلی وقت بود که اینجوری ذوق نکرده بودم
بعد اینکه اون ظرف دستم رسید با دهن پر اب شروع کردم به خوردنشون و انقدر که محمد
ضایع نگاهم میکرد دیگه لازم نبود چیزی و از دانشجو ها پنهون کنیم قطعا فهمیده بودن
این بین نگاهم به رادمانم میخورد که دائم در تلاش بود تا بتونه با اون دختر روستایی یه
ارتباطی بگیره و هم از دیدن تلاشش خندم میگرفت هم حرص میخوردم
همه درحال خرید بودن و دخترا با دیدن ظرف ترشک دست من بدون تعلل ریخته بودن تو
مغازه
مشغول بودیم که دیدم صدای سر و صدا میاد با دیدن رادمان و اون دختر که دستش تو دست
یه مرد هیکلی بود فهمیدم بد گاو رادمان خان زاییده
صدای بلند اون مرد هیکلی همه حواسارو سمت خودش جلب کرده بود.
اصلا دلم نمیخواست از الوچه هام دل بکنم ولی موضوع جدی بود.
الوچه ها و لواشکارو پرت کردم تو بغل محمد و رفتم سمت رادمان.
کم کم داشت به جاهای باریک کشیده میشد.
تقریبا رفتم بینشون و گفتم: اینجا چخبره؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 44
صبح با همون پیرمرد صحبت کردم و وقتی وضع داغونمو دید دعوتم کرد که برم خونشون
حموم کنم منم از خدا خواسته درخواستشو قبول کردم و خیلی ریز از دست بچه ها فرار
کردم
یکم فضای حمومشون خوفناک بود بخاطر قدیمی بودنش ولی خب بهتر از هیچی بود
همینکه اب به بدنم و پوستم میخورد حالمو خیلی بهتر میکرد و بعد دوش انگار یه چندکیلویی
کم کرده بودم از خودش و خانومش کلی تشکر کردم و برگشتم مسجد انقدر ضایع تغییر
کرده بودم که همه فهمیدن و چندتا از دخترام غر زدن ولی چون استاد بودم نتونستن چیزی
بگن
رسما با دمم گردو میشکستم و کیفم کوک شده بود
همه رو سرجمع کردیم و اینبار اقای طهماسبی و محمد باهامون نیومدن
دوباره همون جای قبلی رفتیم یکم حرفای تو ذهنمو مرور کردم تا قاطی نکنم موقع تدریس
...
یه تدریس مختصر و کوتاه درباره سیستم گوارشی گوسفندا انجام دادم که خالی از مسخره
بازیای رادمان نبود!
اصلا این بشر اگه تیکشو نندازه زنده نمیمونه که!
درحال جمع کردن وسایلم بودم و قرار بود یه گردش کوچیکم بریم و بعد برگردیم شهر.
انقدر این حمومی که رفته بودم بهم حال داده بود که فقط میخواستم پشتک بزنم!
خیلی حالم بهتر شده بود و احساس سبکی میکردم.
چشمم خورد به رادمان که پشت سر یکی از دخترای روستا داشت قدم برمیداشت و زیر لب
چیزی میگفت.
اخمام توهم گره خورد
داره چیکار میکنه؟
گوشامو تیز کردم تا بلکه چیزی بشنوم ولی هیچی به هیچ!
انقدر شلوغ بود که هیچی نمیشنیدم.
نگاهم میخ رادمان بود که هرجور بود میخواست با دختره صحبت کنه.
عجب بشر دختربازیه این!
نمیدونستم انقدر ...
هوف به من چه اصلا !
پشت چشمی براش نازک کردم که یکدفعه نگاهش افتاد بهم و دید! با تعجب نگاهم کرد ...
بیا ... من تا یه گندی بالا نیارم که اروم نمیشینم!
سعی کردم به روی خودم نیارم و به راهم ادامه بدم.
بعدازظهر شده بود و هوا هم گرگ و میش بود!
انقدر راه رفته بودم حس میکردم زانوهام و کمرمو از دست دادم!
این چند روزه اندازهی یه سالم راه رفته بودم.
بعضی از مغازه های محلی باز بودن و لبنیات و خوراکی های محلی جلوشون چیده شده
بود.
با دیدن لواشک ها و ترشک های محلی برق از سرم پرید!
یه رنگ و لعاب جالب و خوشمزه ای داشتن.
فکر کنم از صد کیلومتری هم میشد برق توی چشمام و دید.
یکدفعه صدای محمد از کنارم بلند شد که با خنده گفت : از اون لواشکا دوست داری
شهرزاد؟
با خندهی عمیقی گفتم: اره ، میخوام برم بگیرم ...
رفتم سمت سوپریه کوچیکی که جلوش لواشک و ... گذاشته بودن.
با ذوق تقریبا داشتم تا اونجا پرواز میکردم که یهو دستم از پشت کشیده شد.
محمد با لبخند مهربونی گفت: من میرم برات میگیرم چی میخوای؟!
نمیدونم چرا ولی خوشم نمیومد کسی برام چیزی بگیره! دوست داشتم با پول خودم برای
خودم چیزی بگیرم!
مستقل بودن این دردسرارو هم داره دیگه...
خواستم مخالفت کنم که سریع گفت: نه و اما و اگر هم نداریم!
نگاهم کشیده شد سمت لواشکای زردالو و الوچه های اب دار ...
جمع شدن اب و توی دهنم حس کردم
اروم گفتم:لواشک زردالو و الوچه ...
_صبر کن الان برات میخرم
خیلی وقت بود که اینجوری ذوق نکرده بودم
بعد اینکه اون ظرف دستم رسید با دهن پر اب شروع کردم به خوردنشون و انقدر که محمد
ضایع نگاهم میکرد دیگه لازم نبود چیزی و از دانشجو ها پنهون کنیم قطعا فهمیده بودن
این بین نگاهم به رادمانم میخورد که دائم در تلاش بود تا بتونه با اون دختر روستایی یه
ارتباطی بگیره و هم از دیدن تلاشش خندم میگرفت هم حرص میخوردم
همه درحال خرید بودن و دخترا با دیدن ظرف ترشک دست من بدون تعلل ریخته بودن تو
مغازه
مشغول بودیم که دیدم صدای سر و صدا میاد با دیدن رادمان و اون دختر که دستش تو دست
یه مرد هیکلی بود فهمیدم بد گاو رادمان خان زاییده
صدای بلند اون مرد هیکلی همه حواسارو سمت خودش جلب کرده بود.
اصلا دلم نمیخواست از الوچه هام دل بکنم ولی موضوع جدی بود.
الوچه ها و لواشکارو پرت کردم تو بغل محمد و رفتم سمت رادمان.
کم کم داشت به جاهای باریک کشیده میشد.
تقریبا رفتم بینشون و گفتم: اینجا چخبره؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 45
مرده رگ گردنش چنان باد کرده بود که داشت پوستشو پاره میکرد!
من جای اون داشتم سکته میکردم!
سینه به سینم وایستاده بود و داد و هوار میکرد.
جوری که حس میکردم پرده های گوشمو از دست دادم.
از اونجایی که جثه من ریز بود و قدمم نسبتا کوتاه قشنگ بین رادمان و اون مرده گم شدم!!!
مرده سرشو اورد پایین و تو صورتم غرید: این بچه قرتی به چه جرعتی میخواست به زن
من نزدیک بشه هان؟ مرتیکه تازه به دوران رسیده.
واکنش رادمان خیلی عجیب بود! خنثی!
اصلا انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بود!
تقریبا بخاطر جو اونجا ضربان قلبم داشت میرفت بالا .
رو به مرده گفتم: ببخشید میشه بدونم جریان چیه؟ من از هیچی خبر ندارم، اقای ملکی
چیکار کردن؟
مثل چی داشتم دروغ میگفتم ولی لازم بود متاسفانه.
باید مصالحت امیز رفتار میکردم.
ای خدا چیا باید بکشیم از دست این بز کوهی.
مرده میخواست هجوم ببره سمت رادمان که چون من بینشون بودم خودشو کشید عقب.
با صدای بلندی که گرخیدم گفت:این مردک هیز به زن من چشم داشت! چشماشو از کاسه
درمیارم حالا صبر کن.
برگشتم سمت رادمان که پوزخندی گوشهی لبش نشست.
بگیرم بزنمشااا یه همچین اتیشی به پا کرده حالا خونسرده!
سعی میکردم با یه لحن چاخانی بگم: ببخشید جناب این اقا یه خریتی کردن به من ببخشیدش.
با صورت قرمز شده ای گفت: چی میگی خانوم؟ این جوجه فکر کرده کیه اینجوری دنبال
ناموس مردم راه میوفته؟
از حرص چشم غره ای به رادمان رفتم.
اگه جمعیت نبود دورمون با یه تیکه چوب میزدم تو فرق سرش!
مرده رو کشیدم کنار و کلی معذرت خواهی کردم و سعی کردم روپوش بزارم روی کار
رادمان...
این چه شری بود این به پا کرد؟
مردک هیز!
خجالتم نمیکشه! خونسرد فقط نگاه میکنه.
اخ چقدر حرص میخورم از دستش من تا اخر این ترم پیر میشم!
بالاخره بعد کلی عذرخواهی متقاعد شد و دست دختره رو گرفت و رفت.
میتونستم غرغراشو بشنوم که چقدر حرف بار رادمان میکرد.
البته حقشم هست! هیز بازی تا چه حد؟
و میدونم واسشم مهم نیست.
خواستم بیخیال از کنارش رد شم ولی نشد!
باید حتما یه اخطار یا تذکر بهش میدادم...
رفتم سمتش که بیخیال به دیوار تکیه داده بود و چیپس کوفت میکرد.
اخه یه ادم چقدر میتونه خونسرد باشه من نمیفهمم...!
با اخمای درهم رفتم رو به روش وایستادم و گفتم: کارتون اصلا اخلاقی نبود اقای ملکی
مجبورم به هیئت مدیره اطلاع بدم برای دردسری که برامون درست کردین! البته فکر نکنم
همچین فرقیم داشته باشه به هرحال شما پارتیتون کلفته!
گوشه لبش بالا رفت و نیشخندی روی لبش نشست.
با صدای ارومی گفت:صحیح ...
با حرص گفتم:جواب من این نیست ...
صدای خرچ خرچ خوردن چیپسش روی عصابم بود.
میخواستم اون چیپس و بکوبم تو کلش!
تکیشو از دیوار پشت سرش گرفت و خم شد سمتم...
ثابت وایستادم و حرصی نگاهش کردم که گفت: شما دوست دارین چه جوابی بدم استاد؟ من
خواستم روابط حسنه ای بین خودم و اون خانوم اجرا کنم که دس ت بر قضا ایشون شوهر
داشتن! مگه رابطه داشتن ممنوعه؟!
کارد میزدی خونم درنمیومد!
چه جوابای سربالایی هم میده مرتیکهی بز کوهی!
مثل خودش پوزخندی روی لبم نشوندم و گفتم:واستون متاسفم اقای ملکی.
و بدون اینکه اجازه حرف زدن بهش بدم تند تند قدم برداشتم سمت مسجد.
هرچی خوشی کرده بودم از دماغم دراورد!
هعی خوشی به ما نیومده.
محمد اومد سمتم و گفت: چیشد شهرزاد؟
اصلا حوصله نداشتم با کسی حرف بزنم یا چیزی تعریف کنم پس خیلی مختصر گفتم: هیچی
حلش کردم چیز مهمی نبود!
اهانی گفت و لواشکای تو دستشو گرفت سمتم که بگیرمشون.
دل و دماغ خوردن چیزی نداشتم و کلا شوقم پریده بود.
لواشکارو گرفتم ازش و تشکر کردم ولی حتی دلم نمیخواست دیگه بهشون لب بزنم!
محمد که حال عصبیم و دید گفت: بهتره یکم بگردی برای خودت! یه هوایی به سرت بخوره
عصبانیتت فروکش کنه! من میرم به بقیه بچه ها برسم.
لبخند کوچیکی بهش زدم و با نگاهم بدرقش کردم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 45
مرده رگ گردنش چنان باد کرده بود که داشت پوستشو پاره میکرد!
من جای اون داشتم سکته میکردم!
سینه به سینم وایستاده بود و داد و هوار میکرد.
جوری که حس میکردم پرده های گوشمو از دست دادم.
از اونجایی که جثه من ریز بود و قدمم نسبتا کوتاه قشنگ بین رادمان و اون مرده گم شدم!!!
مرده سرشو اورد پایین و تو صورتم غرید: این بچه قرتی به چه جرعتی میخواست به زن
من نزدیک بشه هان؟ مرتیکه تازه به دوران رسیده.
واکنش رادمان خیلی عجیب بود! خنثی!
اصلا انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بود!
تقریبا بخاطر جو اونجا ضربان قلبم داشت میرفت بالا .
رو به مرده گفتم: ببخشید میشه بدونم جریان چیه؟ من از هیچی خبر ندارم، اقای ملکی
چیکار کردن؟
مثل چی داشتم دروغ میگفتم ولی لازم بود متاسفانه.
باید مصالحت امیز رفتار میکردم.
ای خدا چیا باید بکشیم از دست این بز کوهی.
مرده میخواست هجوم ببره سمت رادمان که چون من بینشون بودم خودشو کشید عقب.
با صدای بلندی که گرخیدم گفت:این مردک هیز به زن من چشم داشت! چشماشو از کاسه
درمیارم حالا صبر کن.
برگشتم سمت رادمان که پوزخندی گوشهی لبش نشست.
بگیرم بزنمشااا یه همچین اتیشی به پا کرده حالا خونسرده!
سعی میکردم با یه لحن چاخانی بگم: ببخشید جناب این اقا یه خریتی کردن به من ببخشیدش.
با صورت قرمز شده ای گفت: چی میگی خانوم؟ این جوجه فکر کرده کیه اینجوری دنبال
ناموس مردم راه میوفته؟
از حرص چشم غره ای به رادمان رفتم.
اگه جمعیت نبود دورمون با یه تیکه چوب میزدم تو فرق سرش!
مرده رو کشیدم کنار و کلی معذرت خواهی کردم و سعی کردم روپوش بزارم روی کار
رادمان...
این چه شری بود این به پا کرد؟
مردک هیز!
خجالتم نمیکشه! خونسرد فقط نگاه میکنه.
اخ چقدر حرص میخورم از دستش من تا اخر این ترم پیر میشم!
بالاخره بعد کلی عذرخواهی متقاعد شد و دست دختره رو گرفت و رفت.
میتونستم غرغراشو بشنوم که چقدر حرف بار رادمان میکرد.
البته حقشم هست! هیز بازی تا چه حد؟
و میدونم واسشم مهم نیست.
خواستم بیخیال از کنارش رد شم ولی نشد!
باید حتما یه اخطار یا تذکر بهش میدادم...
رفتم سمتش که بیخیال به دیوار تکیه داده بود و چیپس کوفت میکرد.
اخه یه ادم چقدر میتونه خونسرد باشه من نمیفهمم...!
با اخمای درهم رفتم رو به روش وایستادم و گفتم: کارتون اصلا اخلاقی نبود اقای ملکی
مجبورم به هیئت مدیره اطلاع بدم برای دردسری که برامون درست کردین! البته فکر نکنم
همچین فرقیم داشته باشه به هرحال شما پارتیتون کلفته!
گوشه لبش بالا رفت و نیشخندی روی لبش نشست.
با صدای ارومی گفت:صحیح ...
با حرص گفتم:جواب من این نیست ...
صدای خرچ خرچ خوردن چیپسش روی عصابم بود.
میخواستم اون چیپس و بکوبم تو کلش!
تکیشو از دیوار پشت سرش گرفت و خم شد سمتم...
ثابت وایستادم و حرصی نگاهش کردم که گفت: شما دوست دارین چه جوابی بدم استاد؟ من
خواستم روابط حسنه ای بین خودم و اون خانوم اجرا کنم که دس ت بر قضا ایشون شوهر
داشتن! مگه رابطه داشتن ممنوعه؟!
کارد میزدی خونم درنمیومد!
چه جوابای سربالایی هم میده مرتیکهی بز کوهی!
مثل خودش پوزخندی روی لبم نشوندم و گفتم:واستون متاسفم اقای ملکی.
و بدون اینکه اجازه حرف زدن بهش بدم تند تند قدم برداشتم سمت مسجد.
هرچی خوشی کرده بودم از دماغم دراورد!
هعی خوشی به ما نیومده.
محمد اومد سمتم و گفت: چیشد شهرزاد؟
اصلا حوصله نداشتم با کسی حرف بزنم یا چیزی تعریف کنم پس خیلی مختصر گفتم: هیچی
حلش کردم چیز مهمی نبود!
اهانی گفت و لواشکای تو دستشو گرفت سمتم که بگیرمشون.
دل و دماغ خوردن چیزی نداشتم و کلا شوقم پریده بود.
لواشکارو گرفتم ازش و تشکر کردم ولی حتی دلم نمیخواست دیگه بهشون لب بزنم!
محمد که حال عصبیم و دید گفت: بهتره یکم بگردی برای خودت! یه هوایی به سرت بخوره
عصبانیتت فروکش کنه! من میرم به بقیه بچه ها برسم.
لبخند کوچیکی بهش زدم و با نگاهم بدرقش کردم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Helheleh
Hamid Hiraad
#حمید هیراد
#هلهله
یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون
@kadbanoiranii ❤️🌿
#هلهله
یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون
@kadbanoiranii ❤️🌿