کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.4K links
Download Telegram
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 36

نگاهم بهش افتاد که فقط یه ژاکت تنش بود.
طفلک حتما تا الان یخ کرده.
کاپشنشو از تنم دراوردم و دادم دستش و گفتم: نه ممنون ... فقط میخوام لباسامو عوض کنم.
به طور غیر مستقیم گفتم برو بیرون دیگه چرا وایستادی!
سری تکون داد و رفت بیرون..
با لرز و خستگی لباسای خیسمو عوض کردم و روی چوبای چادرم انداختم.
لباسزیرامو هم برای اینکه تو دید نباشه زیر لباسام انداختم ...
یه بافت ضخیم پوشیدم با شلوار کلفت و یه بوت که تا زانو میرسید.
روی بافتم پالتوی نسبتا کوتاهی پوشیدم و رفتم که برم کنار اتیش...
توی این هوای سرد کنار اتیش نشستن بدجور حال میداد.
دستامو جلو اتیش گرفته بودم و سعی داشتم خودمو گرم کنم به شدت سردم بود و کل بدنم
داشت میلرزید
_استاد حالتون خوبه؟
نگاهمو به یکی از دانشجو دوختم که این سوال و ازم پرسید گیج بودم انگار که هم اونجا
حضور داشتم هم نه!
جلوتر اومد و بازومو تکون داد که اروم زمزمه کردم
+خوبم پریماه
_اخه استاد صورتتون کاملا سفید شده
دستشو بالا پیشونیم گذاشت و چهرش تو هم رفت بقیه دانشجوهام حواسشون جمع ما شده بود
_تبم که دارید...
خودمو کنار کشیدم مطمعن بودم سرما میخورم مگه میشه تو این سرما پرت شی تو آب یخ و
بعدم سرما نخوری؟اونم آدم حساسی مثل من!
دستامو تو بغلم گرفتم خودم و به اتیش نزدیک تر کردم و خمار چشمامو بستم.
هوا داشت کم کم تاریک میشد و قطعا سردتر...
_شهرزاد حالت خوبه؟
-.....
_شهرزاد...
پلکای بهم چسبیدمو یواش باز کردم و به محمد نگاه کردم که نگران جلوم زانو زده بوده بود
_خیلی تب داشت خانوم ناصری؟
پریماه:حدودا آره استاد دستشو آورد بالا که بزاره رو پیشونیم که خودمو عقب کشیدم و با همون حال بدم چشم غره
ی ضعیفی رفتم بهش
مثل اینکه اینا نمیزارن تو حال خودم باشم
دستمو به زمین گرفتم و از جام بلند شدم با همون صدای ضعیف که سعی داشتم بلندتر بشه
گفتم
+امشب اینجا میمونیم و فردا صبح زود برمیگردیم کمپ،چادراتونو بزنید و برید بخوابید...
چشم چرخوندم که با ملکی چشم تو چشم شدم
از بالا تا پایید اسکنم کرد تو چشماش یه حسی مثل نگرانی بود
اون نگرانیش بخوره تو سرش پسره بز منو به چه روزی انداخته بعد نگرانه!
هرچند که مطمعن نبودم اون اینکار و کرده یا خودم!
نگاهمو ازش گرفتم و رفتم سمت چادرم
_یه چیزی بخور حداقل بعد برو اینطوری که تا صبح حالت بدتر میشه
برگشتم سمت محمد و کلافه غریدم
+خودم میدونم چیکار کنم که خوب شم مرسی بابت نگرانیتون
دیگه صبر نکردم کسی چیزی بگه و رفتم تو چادر
از اون جایی که اینجا نه قرص بود نه شربت فقط لباس بیشتر پوشیدم و سعی کردم بخوابم...
اونم چه خوابی....کابوس پشت کابوس!
نمیدونم ساعت چند بود که باحال پریشون از خواب پریدم
صورتم خیس بود و موهام چسبیده بود بهش حتی حاله اینکه از رو صورتم کنار بزنمشون و
نداشتم
خمار نگاهمو گردوندم تو چادر گلوم میسوخت و آب دهنم پایین نمیرفت
بطری ابمو از تو کیفم دراوردم که...شانس گندم خالی بود
دلم میخواست گریه کنم اخه سرما خوردنم چیبود تو این وضع دیگه
خدالعنتت کنه رادمان که هرچی بدبختی دارم بخاطر توعه
بزور از جام بلندشدم زیپ چادر و باز کردم و لخ لخ کنان رفتم بیرون
فکرکنم دم دمای صبح باشه!
ولی هوا هنوز کاملا تاریک بود
خب آب از کجا بیارم؟
همه تو چادراشون بودن کاملا سکوت بود و محیط خوفناکی و درست کرده بود


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 37

الان یه حیوان وحشی حمله کنه دیگه همه چی تکمیل میشه!
اروم راه میرفتم تا ببینم یه چیزی پیدا میکنم این گلوی خشک و سوزناکمو اروم کنم یا نه
که یهو سرم گیج رفت و خواستم بیوفتم که خودمو کنترل کردم ولی پام به چادر یکی خورد
و باعث شد چادرش بلرزه و صداییم ایجاد کنه
ترسیده به بقیه چادرا نگاه کردم الان همه بیدار میشن بخاطر دست و پاچلفتی بودن من
خواستم برم تا بیشتر از این گند بالا نیاوردم که زیپ همون چادر باز شد و کله یه پسری
اومد بیرون
چون هوا تاریک بود مشخص نبود کیه
سرشو اورد بالا و با چشمای مشکیش که رگه های قرمز توش بود بخاطر خواب آلوده
بودنش بهم نگاه کرد
+چیزی شده شهرزاد؟
جانم؟!شهرزاد؟
وقتی دید حرفی نمیزنم نفسشو محکم داد بیرون و دوباره کلشو کرد تو!
بعد چند لحظه کلا زیپ و باز کرد و اومد بیرون چند قدم رفتم عقب و مثل بچه خنگا به قد
بلندش نگاه کردم
_چیشده نصف شب؟حالت بد شده؟
نگاهم تو دو تا چشماش سو سو میشد
رادمانه!
دستشو اورد جلو و گذاشت رو بازوهامو محکم تکونم داد که حس کردم مغزم جا به جا شد
_باتوام،چرا اینطوری نگاهم میکنی؟میفهمی چی میگم
بدنم حس نداشت و فقط تونستم یکم خودمو تکون بدم که اونم خودم فقط حسش کردم
دوباره اومد حرفی بزنه که به خودم اومدم و با زحمت دستمو بلند کردمو و گذاشتم رو لباش
+اه ساکت شو دیگه چقدر حرف میزنی الان همه بیدار میشن
اوهه چه صدای قشنگی مثل خروسا شده بودم که کله صبح هنرنمایی میکنن
گیج نگاهم کرد و سرشو یکم به سمت چپ خم کرد
خدایا حالا همین الان باید پام گیر کنه به یه چادر! اونم کی؟ چادر این شازده! انقدر که من
خوش شانسم اسمم شانس الملوکه!
با سوزش پوست دستم از گیجی دراومدم و نگاهم و بهش دوختم که دستم هنوز روی لبش
بود و اونم مثل پسر بچه های تخس سرشو کج کرده بود و منتظر نگاهم میکرد.
نیگا نیگا پسره ی پررو خوششم میاد چندش ...
سریع دستمو برداشتم و یکدفعه عطسه بلندی کردم.
ایندفعه اون بود که دستشو روی دهنم میذاشت تا صدای بلند عطسم بقیرو از خواب بیدار
نکنه.
همینطور گیج و منگ بودم بعد عطسه و مخم به چیزی قد نمیداد!
گلوم میسوخت از شدت بی آبی و هوا هم گرگ و میش بود و داشتم میلرزیدم.
بعد از مکثی دستشو برداشت و همینطور که چشماشو میمالید گفت: کله‌ی صبح از چادرت
اومدی بیرون چیکار؟
بطری اب خالی و گرفتم سمتش و با همون ته مایه‌ی صدای خروسیم گفتم: از بی ابی بیدار
شدم ، گلوم میسوخت اب نداشتم ... اومدم اب بردارم پام گیر کرد به چادرت توروهم بیدار
کردم.
تک خنده ای کرد و گفت: الان علاوه بر ببعی بودن موهات ، صداتم خروسی شده! ترکیب
چند تا جونوری ؟!
یعنی توی این وضعیت و ساعت 5 صبح هم دست بردار نبود!
چشم غره توپی بهش رفتم و گفتم: الان اصلا حوصله ی بامزه بازیاتو ندارم ملکی ... از کجا
میتونم یه قلوپ آب پیدا کنم؟!
با لذت به حرص خوردنم نگاه کرد و بعد دستاشو بغل گرفت و گفت: خب ... چشمه ای که
افتادی توش و خیس شدی نزدیک ترین چشمه به اینجاست که 10 دقیقه با اینجا فاصله داره
...
بادم خالی شد و با چهره‌ای وا رفته مثل ماست گفتم: ای بابا ، خیلی دوره ... شبم هست!
دستی به ته ریشش کشید و گفت: البته منم یه خورده اب دارم ولی دهنیه فکر نکنم بخوری.
لبم با چندش بالا رفت .
عمرا اب دهنی بخورم.
ولی سوزش گلوم گفت خفه شو از خداتم باشه وگرنه باید کلی پیاده روی کنی تا چشمه.
با دو دلی نگاهی به چهره‌ی پریشون و غرق درخوابش کردم.
اروم گفتم: یکم از همون ابت بیار بریزم تو بطریم.
به ثانیه نکشید که چهرش شیطون شد و با لبخند خبیثی گفت: کدوم ابم؟!
مخم قد نمیداد چی میگه پس با خنگی نگاهش کردم که همینطور خبیثانه زل زده بود بهم.
تازه دوهزاریم جا افتاد که چی گفت و من چی گفتم!
اروم زیر لب هینی کشیدم و لبمو به دندون کشیدم.
مرتیکه وقیح بزکوهی.
خندید و با شیطنت گفت: الان میرم بیارم.
خدایا ببین به چه کارایی که وادار نمیشم!
ای سنگ قبرت و با گلاب بشورم که انقدر منو حرص میدی و باعث ازار منی!
بعد چند لحظه با بطری اب برگشت ...
بطریو ازش گرفتم و یکم ریختم توی بطریم و با هزار سلام و صلوات که مبادا بیماری
چیزی نداشته باشه اب و سر کشیدم.
حالا نه اینکه خودم خیلی سالمم!
خدایا خودمو سپردم به خودت دیگه! البته که میدونم اخرش یه بالیی سرم میاد که عاملش
خواه و ناخواه ملکیه!
اخیشی گفتم و از رادمان تشکر کردم که خمیازه کشون سرشو تکون داد.
نمیدونم چجوری خودمو رسوندم به چادرم و بیهوش شدم!







ادامه دارد....



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 38

نمیدونم خودمو چه جوری رسوندم به چادرم و بیهوش شدم .
ولی بازم نتونستم مثل ادم بخوابم...
یه ساعت میخوابیدم دوباره هی بیدار میشدم...معلوم هم نبود چرا هی بیدار میشم!
ساعت 8 صبح هم با صدای محمد که داشت دانشجوهارو صدا میزد وسایلشونو جمع کنن
بیدار شدم.
خدایا این چه دردی بود وسط جنگل گریبان گیرم شده بود.
با فیخ و فیخ و سرفه و عطسه وسایلمو جمع کردم که قرار شد راهیه یه روستا شیم که
نزدیکیه اینجا بود ...
نالون کف چادرم نشسته بودم و رگای گردنم و ماساژ میدادم.
گردنم مثل دسته بیل خشک شده بود ای خدا.
یکدفعه ای چادرم بالا رفت و محمد اومد داخل که ترسیدم و هینی کشیدم.
اینم مثل عجل معلق یهو ظاهر میشه نمیگه منه ننه مرده شاید سکته کردم.
با تعجب گفت: چیشد شهرزاد؟ حالت بهتره؟ خوبی؟
سرفه ای کردم و با صدای خروسیم گفتم: از این بهتر نمیشم ...
خدایی یعنی وضع منو نمیبینه که میگه خوبی؟!
جلوی پام نشست و گفت: بدن درد گرفتی؟ کجات درد میکنه؟
دستی به گردنم کشیدم و ناله کردم: گردنم داره میشکنه.
سری تکون داد و همینطور که میرفت بیرون گفت: صبر کن الان میام.
اروم دراز کشیدم تا یکم از گردن دردم کم شه.
باز کی اینهمه راه و میخواد تا روستا بره؟!
میخواستم از اینهمه بدبختی بشینم بگریم!
بعد چند دقیقه محمد با یه حوله تو دستش اومد داخل.
کنارم نشست و سرمو گرفت بالا و حوله رو دور گردنم گذاشت.
وای لعنتی حولهی گرم! انگار رگای گردنمو دارن از اول میسازن!
ناخوداگاه لبخندی زدم و گفتم: اخیش.
تک خنده ای کرد و گفت: تو که به فکر خودت نیستی! یکی باید همیشه حواسش به تو باشه.
عذاب وجدان گرفته بودم ... محمد خیلی خوب با من رفتار میکرد و همیشه حواسش به من
بود ولی من نمیتونستم زیاد با محبت باهاش رفتار کنم!
یا حتی نمیتونستم مثل اون حواسم بهش باشه.
توی همین فکرا بودم که با صدای محمد به خودم اومدم : خب شهرزاد پاشو وسایلتو جمع
کنیم الان باید راه بیوفتیم بریم ...
سری تکون دادم و با کمکش از جام بلند شدم و باهم وسایلمو جمع کردیم.
نگاهم به محمد افتاد که یه لحظه مکث کرد و بعد سریع یه چیزیو چپوند تو ساک لباسام.
چیو اینجور مچاله کرد تو ساکم؟!
رفتم طرفش و گفتم: چی بود محمد؟!
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: هیچی ... لباس بود.
وااا ، چرا انقدر مشکوک؟!
نگاهم به جایی افتاد که لباسایی که پهن کرده بودم خشک بشن نبود!
بعد تجزیه و تحلیل اینکه لباسا کجا رفتن و کی برداشتشون و اون حرکت محمد ، دریافتم که
چه خاکی به سرم شده!
دستمو گرفتم جلوی دهنم و انگشتم و گاز گرفتم تا صدای جیغم بلند نشه!
وای وای بگو چرا هی رنگ عوض میکنه این! مجبور شده لباس زیرامو جمع کنه...لباس
زیرایی که قاطیه لباسایی بود که باید خشک میشد!
دیگه ابرو ریزی از این بالاتر ؟ الان رسما باید اب شم برم تو زمین...
سعی کردم به روی خودم نیارم و تا جایی که میتونم گوشه ترین قسمت چادرم مشغول جمع
کردن وسایل باشم.
با این ابرو ریزی مگه ابروییم واسه من موند؟!
ای خدا به من عقل بده رفتم لباس زیرارو گذاشتم تو دسترس ملع عام!
از شدت حرص لبامو به دندون گرفته بودم و گازشون میگرفتم و حرصمو سرشون خالی
میکردم.
من میدونم تا اخر این اردو دق میکنم.
بعد جمع کردن چادرم توسط محمد و بازم نگاهای چپ چپ بعضی از دانشجوها و حرفای
بیخودشون ، وقتی همه جمع شدن عزم رفتن کردیم به سمت روستا.
هی من میخواستم از محمد دور بمونم هی اون به بهانه‌ی مریضیم خودشو میچسبوند به من!
حالا اون درسته آقاست و به روی خودش نمیاره ولی من که دیدم اون لباس زیرامو دید! من
که دیدم هر یه دقیقه رنگش عوض میشد! من که دیدم بچم هی سرخ و سفید میشد!
بیا بچهی مردمم از راه بدر کردم.
تو بدبختی خودم دست و پا میزدم و غرق فکر بودم که یهو محکم خوردم به یکی.
سرمو بالا اوردم که با رادمان رو به رو شدم!
خب بیا! ماشالله هر یه ساعتم من با این بشر انواع برخوردای فیزیکی و شیمیایی رو دارم!
با لحنی که بوی طعنه میداد گفت: مثل اینکه حواستون اینجا نیست ها استاد.
حوصلهی کلکل با رادمان و نداشتم پس کوتاهی کردم و بی حرف از کنارش رد شدم.
همین الان با این عصاب داغونم بخوام هی با رادمان هم بحث کنم دیگه جونی برام نمیمونه.
پاهام به زمین کشیده میشد و من نمیدونم چرا نمیرسیدیم به این خراب شده!
چرا انقدر دوره؟!
کلی از دانشجوها غر غر کردن و یه عدهشونم خیلی سر به هوا بودن و بازیگوشی میکردن
و اصلا اینهمه راه به چشمشون هم نیومد.
با دیدن ورودی روستا و امامزادهای که متعلق به اون روستا بود همه بچه ها خوشحال شدن
و کلی دلقک بازی دراوردن.



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 39

بیحال روی یه تیکه سنگ نشستم تا وقتی که اینا سرجمع بشن و باهم وارد روستا بشیم.
با صدای رادمان همگی حواسشون جمع رادمان شد که گفت: چقدر شبیه گله گوسفند شدیم!
با این حرفش یه عده زدن زیر خنده و یه عده هم چشم غره رفتن بهش بخاطر توهینش!
این مردک ذره ای شعور و فرهنگ نداره نوچ نوچ.
خنثی نسبت به شوخی که کرده بود به بچه ها نگاه میکردم که دوباره ادامه داد: البته به
رهبریه استاد فرهمند! یه ببعی زاده‌ی اصیل.
چقدر این بشر فکر میکنه گوله نمکه!
واه واه انگار دیشب تو اب نمک خوابیده!
چشم غره وحشتناکی بهش رفتم و گفتم: تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود!
خنده ی چندتا از دانشجوها بلند شد که ابروهاش به نشونه حرص خوردنش بالا رفت
چه عجب من حرص خوردن این اقارو دیدم باید یه روز راز این همه ریلکس بودنشو ازش
بپرسم
از جام بلند شدمو و رفتم سمت محمد که داشت با یه دختره حرف میزد
یکم که نزدیکشون شدم متوجه عشوه های فوق خرکی دختره شدم
چخبره اینجا؟
+اقای احمدی؟
محمد برگشت سمتم چهرش کلافه بود بروی خودم نیاورم
_جانم
دختره مشکوک نگاهش بین من و محمد گشت
+الان باید با کدخدا اینجا صحبت کنیم؟
باصدای خندهایی که بلندشد با تعجب برگشتم
خنده ی رادمان و چندتا از دانشجوها بود
+چیزی شده؟
_استاد مثل اینکه تو همون بیست سال پیش موندین الان دیگه روستاها کدخدا نداره ها
+یعنی چی اقای ملکی؟
دستشو گرفت سمت یکی از خونه ها که خیلی شیک و مدرن ساخته شده بود
_اونجارو میبینی استاد؟به اونجا میگن شورای روستا،چندتا از اهالی داوطلبانه عضو این
شورا میشن برای رسیدگی به حل مشکلات روستا دیگه کدخدا نداریم
غش غش میخندید بیشعور فقط دنبال یه سوتی از منه تا دستم بگیره اخ که من میدونم با تو
چیکار کنم
_ساکت باشین همتون استاد فرهمند یه مدت خیلی کوتاهه که از آلمان اومده از کجا میخواد
این چیزارو بدونه؟
خندهشون متوقف شد و منم لبخند کوتاهی به محمد زدم
با دیدن چندتا مرد که با ظاهر مرتبی به سمتمون میومدن با محمد و اقای طهماسبی جلو
رفتیم
_سلام خیلی خوش اومدید
برعکس چیزی که انتظار داشتم لهجه زیادی نداشتن...
اقای طهماسبی:سلام خیلی ممنون ازتون،از قبل هماهنگ شده باهاتون مثل اینکه از طرف
دانشگاه...هستیم
_بله بله براتون یه مکان اماده کردیم ولی خب چون تعدادتون زیاد بود مجبور شدیم تغییر
بدیم جاشو تو مسجد روستاست
+اصلا اشکال نداره ما فقط یه مکان کوچیک میخوایم که شب بمونیم توش
_باشه خانوم پس بیاید تا بهتون نشون بدیم
یکیشون که جوون تر از بقیه بود و بهش میخورد شاید30سال سن داره نگاه پر عمق و
معنیش دائم روی من بود طوری که محمد و اقای طهماسبیم متوجه شده بودن...
خدابخیر کنه
دانشجوهارو جمع کردیم و همراهشون رفتیم
از روستا خوشم میومد تا حدودی هوای تمیز و زندگی رنگارنگ و طبیعی
نگاه مردم رومون قفل بود و بعضیا با هیجان و بعضیام با تعجب نگاهمون میکردن
بعد اینکه مسجد و نشون دادن همون پیر مردی که باهامون حرف زده بود سه تامونو کنار
کشید و حرفی زد که باعث تعجبم شد
_راستش برای خودتون میگما ولی شب که شد سعی کنید از خونه خیلی بیرون نیاید و
اومدینم تو اون خونه کنارتون نرید
نگاهم چرخید سمت اون خونه که بیشتر شبیه خرابه بود
یعنی چی اخه؟از اون جایی که من اصال به این خرافات اعتقاد نداشتم سعی کردم دیگه بهش
فکر نکنم...
مسجد دو طبقه بود قرار شد طبقه ی پایین اقایون باشن و طبقه بالا هم خانوما
دیگه حوصله ی سر و کله زدن با پسرا رو نداشتم و گذاشتمشون به عهده محمد و اقای
طهماسبی
لحظه اخر که از پله بالا رفتم نگاه خیره ی محمد و رو خودم حس کردم
انقدر خسته بودم که به همون ساندویچ نون و پنیری که تو راه خورده بودم افاقه کردم و بعد
جمع و جور کردن دانشجوها جامو درست کردم و خوابیدم
و اونقدر خسته بودم که همون لحظه چشمام رو هم بره...
دیگه از خودم بدم میومد و به شدت احتیاج به یه حموم داشتم و از غر غرای دخترا مشخص
بود اونام مثل منن
پسرا که صبح بعد صبحونه رفته بودن از حموم عمومی مردونه ای که تو روستا بود استفاده
کرده بودن ولی خب برای ما خانوما جایی نبود
با اعصاب خوردی لباسای کثیفمو بالباس تمیز عوض کردم و سعی کردم به وضعیت داغون
بدنیم توجه نکنم
بعد سرجمع کردن دانشجوها طبق قراری که داشتیم همون پیرمرد اومد دنبالمون و مارو به
مرکز گاو و گوسفند داری برد تا بتونیم به این تحقیقات لعنتی پایان بدیم
محمد چنددفعه تو راه که بودیم خودشو بهم نزدیک کرد و خواست باهام حرف بزنه که خودم
عقب کشیدم
والا اگه من جای اون بودم دیگه میرفتم که پشت سرمو نگاه کنم ولی خب محمد پیگیر تر از
این حرفا بود
مثل همیشه مورد هجوم خوش مزه بازیای ملکی قرار گرفتیم در حین راه،



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال
@kadbanoiranii
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 40


بعضی وقتام
ساکت میشد و با باقری پچ پچ میکردن و ریز ریز میخندین و مثل اینکه قرارشم بااون دختره
بهم خورده بود چون از صد کیلومتری هم رد نمیشدن!
با رسیدن به مکان مورد نظر غر غر همه بلند شد مخصوصا دخترا که این چه بوییه و
داریم خفه میشیم و اه اه
که بلاخره این پسر تو عمرش یه حرف خوب زد
_این مسخره بازیاتون چیه دیگه!اگه تحمل همچین چیزای ساده ای رو ندارین پس چرا
اومدین دامپزشکی ها؟
واقعا کیف کردم از این حرفش خب راست میگه دیگه
چشم غره ای بهشون رفتم و از صاحب اونجا و اون پیرمرد تشکر کردیم
دستامو بهم کوبیدم تا توجه همه رو به خودم جلب کنم
+خب اگه میخواید جزوه نویسی کنید یا صدامو ضبط کنید بهتره وسایالتونو اماده کنید چون
حرفامو یه بار فقط تکرار میکنم و بعد از همشون امتحان عملی گرفته میشه
همهمه ای به پا شد...محمد نزدیکم شد
_ما که تو این موضوع سرچشمه ای نداریم میسپاریمش به خودت دیگه
+اوف انقدر خسته شدم از این سفر چند روزه که حد نداره فقط میخوام زودتر برم خونه
لبخند مهربونی رو لبش اومد
_خسته نباشی عزیزم
در جواب حرفش لبخند نصف و نیمه ای تحویلش دادم
که چشمم به نگاه میخ رادمان و سامیار به خودمون افتاد
کلا هرجا که باشم باید چندتا چشم باشه که همه ی کارامو زیر نظر داشته باشه.
من همیشه یه سوژهی خوب واسه این دانشجوهای شایعه پراکن هستم!
دستی به پیشونیم کشیدم.
دیشب روی زمین خوابیده بودم و بدنم گرفته بود و اصلا اوضاعم خیلی قاراشمیش بود!
ماسک و دستکشمو زدم و دوباره نگاهی به گاوا انداختم.
از زایمان گاوا باردار شدنشون اصلا خاطره خوبی ندارم و درواقع میتونم بگم اولین
زایمان گاو که دیدم چنان روی روحیم تاثیرگذاشت که تا یه هفته افسردگی گرفته بودم!
نمیدونستم واسه این دانشجوها چجوری این زایمان و توضیح بدم! و صد درصد میدونستم
این خوشمزه های کلاس یه چی میپرونن!
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم: خب ... این گاو و که میبینین ... به زایمانش نزدیکه! درواقع
شاید بشه گفت کمتر از یه هفته دیگه زایمانشه! میبینین که از جاشم بلند نمیشه چون این هفته
های اخر خیلی براش سنگینه و خیلی کم شروع به حرکت میکنه!
تا جایی که تونستم جزئیات و براشون توضیح دادم و رسید به بخش زایمان گاو!
با تردید نگاهی به دانشجوها انداختم و گفتم:خب ، برای زایمان گاو ... چون توله خودش
نمیتونه بیاد بیرون دیگه! دامپزشکا درواقع دستشونو ... دستشونو تا ارنج باید داخل رحم گاو
بکنن و توله رو بکشن بیرون.
رفتم سمت گاو و تا جایی که تونستم فاصلمو باهاش رعایت کردم و همینطور به صورت
عملی داشتم توضیح میدادم.
چهرهی دانشجوها خیلی خنده دار بود! هی تغییر حالت و تغییر رنگ میدادن!
الان قابلیت اینو داشتم از خنده پخش زمین بشم!
نگاهی به دانشجوها کردم که با تعجب و حیرت به گاوه خیره شده بودن و هیچ صدایی از
هیچکی درنیومد.
یه سکوت خنده داری شکل گرفته بود و منم به زور جلوی خندمو گرفته بودم.
چون زیر ماسک بود زیاد معلوم نمیشد که دارم میخندم ولی لرزش شونه های محمد خبر
میداد که داره از خنده .....
مگه چقدر هضم این مسئله دشوار بود که اینقدر سکوت به جمعیت حاکم بود؟
یاد خودم افتادم تو دوران دانشجویی که چقدر هضم این مسئله برام مشکل بود و خجالت
اور!
چه دوران تباهی و خنده داری بود!
درحالی که سعی میکردم خندمو کنترل کنم گفتم: سوالی چیزی ندارین؟
رادمان با جدیت و تعجب گفت: استاد میگم ... اینایی که گفتین حقیقت داره؟!
سوالی نگاهش کردم که ادای دراوردن توله از شکم گاو و دراورد که باعث شد تک خندی
بزنم!
بعضی از بچه هاهم خندیدن که با صدای من همه توجه ها جلبم شد : مگه من دروغ دارم به
شماها بگم؟! دارم براتون تدریس میکنم دیگه الکی از خودم درنمیارم که!
رادمان خیلی بامزه سرشو خاروند و گفت: عجیبا غریبا ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💫
آرزو میکنم🌺
کلبه دلاتون
همیشه آرام باشه🌺
و شادی و برکت
مثل باران رحمت🌺
از آسمان براتون بباره
شبتون پراز آرامش الهی🌺
و غرق در عطر گل🌺
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
𝗝𝗢𝗜𝗡☞✦✿❥❥❥❥
🕊🤍჻ᭂ࿐✦❥❥❥❥✿

@kadbanoiranii
‌‌‌‌‎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💐 بسم الله الرحمن الرحیم 💐

🌸بنام الله
🍃مهرگستر مهربان
🌸صبـح،
🍃اشاره ی خورشید است؛
🌸برای آغـازی دوباره!
🍃و من آموخته ام؛
🌸هر آغازی،
🍃بانام زیبای تو کلید می خورد،
🌸و هر پایانی،
🍃به اسم اعظم‌ تو ختم میگردد!
الهی به امیدتو ای مهربانترین مهربانها💐



@kadbanoiranii
🔴 #فیلم_آموزشی

#دسر_توت_فرنگی
#دسر_میوه_ای

دسر خوشمزه و خوش رنگ و خوش طعم . الان که فصل توت فرنگی هست دست به کار بشید
می تونید با هر نوع میوه ای هم درست کنید .
اگر هم دوست داشتید می تونید رنگ خوراکی هم داخلش بریزید من نریختم .

توت فرنگی ۳۰۰ گرم (۲ لیوان)
شیر یک و نیم لیوان
شکر ۲ تا ۳ ق غ
خامه صبحانه یا قنادی ۱۵۰ تا ۲۰۰ گرم
پودر ژلاتین ۲۰ گرم (۲ ق غ)


طرزتهیه

روی نصف لیوان شیر سرد ، پودر ژلاتین رو پاشیدم و بعد روی حرارت غیر مستقیم (بن ماری) قرار دادم تا ذراتش خوب حل بشه و کنار گذاشتم که از دما بیفته .
توت فرنگی ها رو کلاهکش رو در آوردم . داخل میکسر ریختم . شکر اضافه کردم . میزان شکر بسته به شیرینی توت فرنگی ها و حتی خامه ای که استفاده می کنید داره این میزان که من ریختم خوب بود ولی بسته به ذایقه تون و مواد مصرفی تون قابل تغییره .خامه و یک لیوان شیر  و ژلاتین حل شده خنک رو هم اضافه کردم و میکس کردم .
می تونید مواد رو از صافی هم رد کنید تا یکدست بشه .
جنس قالبی که اینجا استفاده کردم پلاستیکی هست . خیلی جزیی با دو قطره روغن مایع چرب کردم و مواد دسرم رو داخلش ریختم .
یک شب تا صبح توی یخچال گذاشتم که خوب بسته بشه .
بعد دورش رو آزاد کردم و به راحتی یک دیس قرار دادم و برگردوندم .
از خامه فرم گرفته هم برای تزیین استفاده کردم .ماسوره ای که اینجا استفاده کردم ماسوره شکوفه شماره ۱۳۲ هست
می تونید خامه رو هم حذف کنید اما بودن خامه دسر رو خوشمزه تر و لطیف تر می کنه و راحت تر هم از قالب بیرون میاد


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#رشته_پلو

مواد مورد نیاز

برنج (خیس شده): ۳ پیمانه
رشته پلویی: ۳ پیمانه
سینه مرغ (خردشده): ۱ عدد
پیاز (رنده شده): ۱ عدد
کشمش: ۱ پیمانه
زردچوبه، نمک و فلفل: به میزان لازم
زعفران: ۲ ق س
روغن مایع: به میزان لازم

طرز تهیه

داخل تابه روغن داغ کنید. بعد پیاز را تفت دهید.سپس زردچوبه، نمک و فلفل را به آن اضافه کنید.بعد سینه مرغ را اضافه کرده و تفت دهید. سپس ۱ پیمانه آب به آن افزوده و بگذارید تا به مدت ۳۰ دقیقه بپزد. سپس برنج را به آب جوش افزوده و ۵ دقیقه پیش از آبکشی ۲ پیمانه رشته به آن اضافه کنید، پس از این که برنج کمی نرم شد، آن را آبکشی کنید. بعد کف قابلمه مقداری روغن بریزید و سپس مخلوط برنج و رشته را روی ته دیگ بریزید، بعد حرارت را زیاد کنید تا برنج کمی بخار کند. سپس حرارت را کم کرده و در قابلمه را ببندید تا برنج دم بکشد.سپس با کشمش و مرغ سرو کنید.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پاناکوتا_پسته

✓این مواد ۴ عدد دسر ۱۵۰ گرمی به شما میده.

مواد لازم:

خامه ۲۵٪ چربی: ۳۰۰ گرم
آگارآگار: ۲ و یک‌چهارم ق چ خ
شیر: ۱۰۰ گرم
شکر کاسترد: ۷۵ گرم
پسته: ۲۰۰ گرم

مواد لازم سس رزبری (تمشک )

رزبری یخ زده: ۸۵ گرم
شکر: ۲۵ گرم
آگارآگار: یک هشتم ق چ خ

طرز تهیه پاناکوتا:

۱.خامه، شیر، شکر و آگارآگار رو در ظرفی مخلوط میکنیم.
۲.در قابلمه در حالی که دارید هم میزنید به مدت ۲-۳ دقیقه و شروع به جوشیدن میکنه تا آگارآگار فعال بشه.
۳.پسته را اضافه کنید و میکس کنید تا زمانی که صاف و یکدست بشه.
۴.مخلوط رو در قالب بریزید و بذارید یک شب در یخچال بمونه.
۵.اگر از قالب سیلیکونی استفاده میکنید میتونید اون رو در فریزر بذارید تا زمانی که فریز بشه.
۶.بعدش اون رو از قالب خارج کرده و۲-۳ ساعت در یخچال قرار بدید.

طرز تهیه سس رزبری

۱.با هم در قابلمه کوچیک بجوشونید تا زمانی که یکدست بشه و قوام پیدا کنه.
۲.از صافی رد کنید و استفاده کنید.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات حرام است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#غذای_بدون_گوشت_و_مرغ

سیب زمینی متوسط ۴ عدد
کره ۱ ق غ
پنیر پیتزا ۲ ق غ
شیر یک چهارم لیوان
نمک و فلفل سیاه
قارچ ۲۰۰ گرم
یک چهارم ۱ عدد فلفل دلمه
رب گوجه ۱ ق غ
نمک و ادویه دلخواه (من پودر سیر، فلفل سیاه، آویشن و ادویه تندوری ریختم)
پنیر پیتزا برای روش
میتونین با هر سبزیجاتی که دوست داشتین مثل ذرت، بادمجان و … درستش کنین یا از گوشت و مرغ هم استفاده کنین.سیب زمینی رو وقتی داغه با بقیه مواد ترکیب و له کنید.بذارین داخل فری که از قبل یک ربع گرم شده با دمای ۱۸۰ درجه حدود ۱۵ دقیقه بمونه تا فقط پنیر روش آب بشه، میتونین یکی دو دقیقه آخر گریل رو روشن کنید که روش هم طلایی شه

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خوراک_گوشت_سیب زمینی_لوبیا_سبز

مواد لازم:

500 گرم لوبیا سبز
300 گرم گوشت گوساله قیمه ای
1 عدد پیاز
1 قاشق غذاخوری رب
2 عدد سیب زمینی مکعبی خرد شده
1 قاشق مربا خوری نمک
1 قاشق چای خوری فلفل سیاه و فلفل قرمز
3 قاشق غذاخوری روغن مایع
نیم لیتر آب
طرز تهیه:
روغن مایع را داخل قابلمه بریزید گوشت را اضافه کنید کمی تفت بدید و پیاز را اضافه کنید و 15 دقیقه سرخ کنید . رب را اضافه کنید و هم بزنید . سپس سیب زمینی و آب را اضافه کنید و 15 دقیقه بپزید. سپس لوبیاها را که از طول برش زدید و ادویه ها را اضافه کنید و هم بزنید و اجازه بدید بپزد. نوش جان
.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
برنج قهوه ای سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند

▫️اگر عادت کنید بجای برنج سفید از برنج «قهوه‌ای» استفاده کنید دیگر چاق نمیشوید، با آن که میزان کالری برنج همان میزان قبلی است !

▫️برنج قهوه‌ای هم خوش طعم‌تر و هم خوش خوراک‌تر از برنج سفید است و در عین حال میتواند بیماری‌هایی مثل سرطان، چاقی، دیابت، اختلالات عصبی، بیخوابی، افسردگی، فشارخون بالا، کلسترول، یبوست و... را ازبین ببرد.

+ همچنین سلامت استخوان‌ها را تضمین و سیستم ایمنی بدن را تقویت میکنید.

برای عزیزانتون بفرستید❤️

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

این #ژله یه پیشنهاد خیلی خوبه برای بهار و تابستون که کلی میوه رنگی هست

مواد لازم:


ژله آلوءورا ۲ بسته
آبجوش ۳ لیوان
میوه های دلخواه

پودر ژله رو با آب جوش مخلوط میکنیم روی حرارت قرار میدیم و اجازه میدیم خنک بشه
قالب کمی با روغن مایع چرب و میوه هارو داخلش میچینیم (من از پاناکوتا هم استفاده کردم داخل قالب کروی ریختم و گذاشتم بسته و از قالب خارج کردم).اگر از کیوی و پرتقال استفاده میکنید داخل شهد بغلطونید بعد بذارید داخل قالب.روی میوه ها ژله میریزیم.سه تا از نیم کره هارو من کامل با ژله پرکردم و سه تای دیگه رو یک سانت سرش خالی هست.
وقتی کامل داخل یخچال بست .قالب داخل آب ولرم قرار میدیم و اون سه تا نیم کره که کامل پر شده رو از قالب خارج میکنیم و روی
سه تای خالی تر ژله میریزم و مثل ویدئو عمل میکنیم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #کنسرو_برگ‌_مو

برگ مو اب نمک سرکه سفید برای هرشیشه یک کیلوی یک قاشق سرکه ودوقاشق سنگ نمک نیاز داریم اب هم درحدی که شیشه پر بشه برای نگهداری برگ مو چندمدل داریم اما این بهترین راهکار چون دیگه نیاز به یخچال نداره
ابتدا برگ ها رو میشوریم سپس به دسته های ده تای تقسیم میکنیم داخل یک ظرف بزرگ میچینیم اب جوش روی برگها میریزیم اجازه میدیم تا برگها رنگشون تغییر کنه ونرم بشه سپس به صورت رولی بهش شکل میدیم داخل شیشه کنسروی ومیچینیم .داخل یک کاسه نمک سرکه واب جوش میریزیم سنگ نمک که باز شد داخل شیشه میریزیم ودر اخر اب درحال جوش به شبشه اضافه میکنیم دربشو محکم میبندیم یک قابلمه یا تابه رو گاز میذاریم شیشه برعکس داخل تابه میذاریم اب بهش اضافه میکنیم تا بالای در شیشه سپس از زمان که اب جوش اومد تا دقیقه بهش زمان میدیم سپس همینطوری برعکس میذاریم بمونه تا زمانی که سرد نشده شیشه رو برنگردونید ❤️

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک حرام است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کاسه_شکلاتی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاسه_ی_شکلاتی

@kadbanoiranii

کف یک کاسه را با فویل بپوشانید. با یک قاشق شکلات آب شده را با ملایمت با طرحی پیچ در پیچ روی فویل بریزید. حتماً در یک محیظ خنک کار کنید. وقتی تزئین کاسه تمام شد آن را تا زمانی که بخواهید از آن استفاده کنید در یخچال قرار دهید چون خیلی سریع آب می شود. داخل کاسه چند ترافل یا آبنبات بگذارید و روی میز و یا حتی برای تزیین میتوانید روی کیکهاتون قرار دهید. آنقدر خوشمزه است که واقعاً هیچ چیز از آن باقی نمی ماند.



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاسه شکلاتی

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کوکی_بستنی_گنبدی_شکلاتی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر