✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 26
لعنتی بوی عطرش فوق العاده بود! کاش میتونستم ازش بپرسم چه عطریه...
نفس عمیقی کشیدم تا دوباره استشمامش کنم.
بیخیال رادمان شروع کردم به راه رفتن بین اون بهشت! خیلی باغ خوشگلی بود...
دیگه بیشتر اونجا نموندم و از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم ولی خب رادمان نبود مثل
اینکه زودتر از من رفته بود
بهار و رسوندم خونشون و خودمم رفتم خونه
انقدر خسته بودم که بیهوش شدم کلا و تا صبح هیچی نفهمیدم...
.
بعد از یه روز فوق العاده طولانی و مزخرف داشتم میرفتم سوار ماشینم شم که دوباره
چشمم به رادمان خورد
یعنی فقط همینو کم داشتم کافی بود بیاد جلو تا تمام حرص و عصبانیتم بخاطر این
دانشجوهای خنگ و سرش خالی کنم
انگار حدسم درست از آب درومد و دقیقا اومد سمت من
از همون راه دور چشم غره وحشتناکی بهش رفتم که پرو پرو خندید
_حالتون چطوره استاد؟
+اقای ملکی این جلسه غایب بودید حواستون به نمره ای که از من میخوایدم باشه
چشمکی بهم زد
_یه ذره پارتی بازی میکنیم برای اون دیگه
پوزخندی رو لبم اومد
خیلی اروم زمزمه کردم
بزار چنان پارتی بازی نشونت بدم که اون سرش ناپیدا باشه
_فقط یه روز نبودم نمیدونستم انقدر ناراحت میشید،بجاش یه هفته باهمیم
این بشر چقدر پروعه
+اتفافا امروز از بهترین روزای این مدتم بود اقای ملکی و بهتره اون اتفاق و یاداوری
نکنید چون از الان براش ماتم دارم
قهقهه بلندی زد که نگاه چندتا از دانشجو ها برگشت سمتمون
بیا دیگه از الان بساط شایعم برای این خاله زنکا به پاست
یه کم رادمان و چپ چپ نگاه کردم تا دهنشو ببنده و بیشتر از این جلب توجه نکنه
خم شد به سمتم
-ولی من برعکس شما خیلی هیجان زدم
چشماش برق میزد...مثل همیشه
خودمو عقب کشیدم بعد از گفتن فعال به سمت ماشینم رفتم
سرم داشت منفجر میشد و به شدت حالم بد بود با فکر این یه هفته پیش رومم باعث بیشتر
وضعم خراب بشه...
پیامی به تلفنم اومد کاوه نوشته بود کلاسش بیشتر طول میکشه و لازم نیست منتظرش بمونم
باخوشحالی ماشین و روشن کردم و راه افتادم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 26
لعنتی بوی عطرش فوق العاده بود! کاش میتونستم ازش بپرسم چه عطریه...
نفس عمیقی کشیدم تا دوباره استشمامش کنم.
بیخیال رادمان شروع کردم به راه رفتن بین اون بهشت! خیلی باغ خوشگلی بود...
دیگه بیشتر اونجا نموندم و از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم ولی خب رادمان نبود مثل
اینکه زودتر از من رفته بود
بهار و رسوندم خونشون و خودمم رفتم خونه
انقدر خسته بودم که بیهوش شدم کلا و تا صبح هیچی نفهمیدم...
.
بعد از یه روز فوق العاده طولانی و مزخرف داشتم میرفتم سوار ماشینم شم که دوباره
چشمم به رادمان خورد
یعنی فقط همینو کم داشتم کافی بود بیاد جلو تا تمام حرص و عصبانیتم بخاطر این
دانشجوهای خنگ و سرش خالی کنم
انگار حدسم درست از آب درومد و دقیقا اومد سمت من
از همون راه دور چشم غره وحشتناکی بهش رفتم که پرو پرو خندید
_حالتون چطوره استاد؟
+اقای ملکی این جلسه غایب بودید حواستون به نمره ای که از من میخوایدم باشه
چشمکی بهم زد
_یه ذره پارتی بازی میکنیم برای اون دیگه
پوزخندی رو لبم اومد
خیلی اروم زمزمه کردم
بزار چنان پارتی بازی نشونت بدم که اون سرش ناپیدا باشه
_فقط یه روز نبودم نمیدونستم انقدر ناراحت میشید،بجاش یه هفته باهمیم
این بشر چقدر پروعه
+اتفافا امروز از بهترین روزای این مدتم بود اقای ملکی و بهتره اون اتفاق و یاداوری
نکنید چون از الان براش ماتم دارم
قهقهه بلندی زد که نگاه چندتا از دانشجو ها برگشت سمتمون
بیا دیگه از الان بساط شایعم برای این خاله زنکا به پاست
یه کم رادمان و چپ چپ نگاه کردم تا دهنشو ببنده و بیشتر از این جلب توجه نکنه
خم شد به سمتم
-ولی من برعکس شما خیلی هیجان زدم
چشماش برق میزد...مثل همیشه
خودمو عقب کشیدم بعد از گفتن فعال به سمت ماشینم رفتم
سرم داشت منفجر میشد و به شدت حالم بد بود با فکر این یه هفته پیش رومم باعث بیشتر
وضعم خراب بشه...
پیامی به تلفنم اومد کاوه نوشته بود کلاسش بیشتر طول میکشه و لازم نیست منتظرش بمونم
باخوشحالی ماشین و روشن کردم و راه افتادم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 27
قصد داشتم پنی و پیش نیکا و کاوه بزارم بچم یه هفته تو خونه تنها باشه میمیره
با همون خستگیم به زور یه شام حاضری درست کردم و وسایل پنی و خودمم جمع کردم که
برای فردا راحت باشم دیگه و کار زیادی نداشته باشم
شیطونه میگفت بیخیال سفر شو و نرو ولی حیف که استاد بودم و نمیتونستم بگم نمیام.
چمدون و کشون کشون بردم سمت اتوبوس دانشگاه.
از زور خواب میخواستم خفه شم!
دیشب دیر خوابیده بودم و صد درصد چهرم شبیه معتادا شده بود...
یکدفعه ای دسته چمدونم کشیده شد که وایستادم و پوکر به ملکی نگه کردم که با یه لبخند
ژکوند چمدونمو گرفته بود!
خدایا این چه حکمتیه که الان منه بدبخت حالم خوب نیست و خوابم میاد و حوصله ندارم این
باید جلوی راه من سبز شه؟!
از خستگی زیاد با دوتا انگشتم چشمامو مالیدم و با حرص نالیدم: چی میخواین جناب ملکی؟
چمدونو کال از دستم کشید و همینطور که میبردش سمت اتوبوس گفت: اومدم کمکتون کنم!
کمکت بخوره تو سرت بز کوهی !
من که میدونم این یه نقشه شیطانی پشت این نقاب کمک کردنش قایم کرده!
بیخیالش شدم و دنبالش راه افتادم که یکدفعه ای سر و کلهی محمد پیدا شد.بیا! همینم کم بود کلا!
بخاطر سردیه هوا و اینکه ماهم دقیقا میرفتیم منطقه نسبتا سردسیری یعنی شمال! یه پالتوی
مردونه خاکستری پوشیده بود با یه شال گردن مشکی که از حق نگذریم حسابی خوشتیپش
کرده بود.
با لبخند اومد سمتم و گفت: سلام خانوم خانوما! خوبی؟
لبخند کمرنگی بهش زدم و گفتم: مرسی تو چطوری؟
شونه به شونم باهام قدم برداشت و شروع کرد به صحبت کردن درباره برنامه ریزی هایی
که برای سفر کرده و ...
وارد اتوبوس شدیم که طبق مقررات دخترا یه سمت اتوبوس نشسته بودن و پسراهم یه سمت.
هعی کاش بهار هم بود! این موقع ها خیلی به درد میخورد!
با حرکت اتوبوس سرمو به شیشه تکیه دادم و با تکون تکون خوردنای اتوبوس به خواب
رفتم!
****
با صدای راننده اتوبوس ک اعالم میکرد رسیدیم با تعجب چشم باز کردم...
یا غریب الغربا! چقدر خوابیدم مگه؟!
نگاهی به ساعت مچیم کردم که ساعت 2 ظهر رو نشون میداد!
اوه چه عالمه!
صدای شیطون رادمان بلند شد که مثل همیشه یکیو گیر اورده بود برای سوژه.
بی حوصله کیفمو برداشتم و از اتوبوس زدم بیرون.
هوای سرد و به ریه هام کشیدم که حس خوبی بهم داد!
یه نفس عمیق از ته دل!
لبخند کمرنگی نشست رو لبم ولی سریع محو شد.
محمد درحالی که چمدون منم دستش بود اومد سمتم.
ناخوداگاه صدای یکی از دانشجوها توی گوشم طنین انداخت: خدا بده شانس! قبل سوار شدن
ملکی چمدونشو براش اورد الانم استاد احمدی! نکنه مهرهی ماری چیزی داره؟
+چی بگم والا تو محوطه هم همیشه هر و کرش با ملکی به راهه!
ناخوداگاه اخمام توهم کشیده شد!
گند زدن به حال خوبم!خدا نمیشه اینا دو دقیقه دهنشونو ببندن؟!
بی توجه به محمد چمدونمو گرفتم و قدم برداشتم سمت هتل.
بیچاره محمد! از هرجا اعصابم خراب بود سر اون خالی میکردم! هوف باید یه فکری به
حال این عادت گندمم بکنم...
صدا زدن های محمد و میشنیدم ولی حوصله نداشتم وایستم.
پا تند کردم سمت هتل.
رسید بهم و شونه به شونم راه اومد و گفت: شهرزاد؟ حالت خوبه؟ چت شد؟
کلافه گفتم:چیزی نیست یکم سرم درد میکنه.
رفتیم داخل هتل و توی لابی منتظر کلید اتاقامون موندیم.
هتلش جمع و جور و خوب بود و اتاقاش یک نفره بود!
دانشجوها برای خودشون میگشتن و یا توی لابی چیزی برای خوردن سفارش میدادن یا
مغازه های کنار هتل و چک میکردن.
منم روی مبل نشسته بودم و سرم تو کار خودم بود و گوشیمو چک میکردم.
محمدم کنارم نشسته بود و هر از گاهی باهام حرف میزد.
چشمم خورد به رادمان که کنار یه دختر نشسته بود و جوری خوش و بش میکرد که انگار
رابطه دارن باهم!
نمیدونم اصلا زندگی بقیه به من چه؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 27
قصد داشتم پنی و پیش نیکا و کاوه بزارم بچم یه هفته تو خونه تنها باشه میمیره
با همون خستگیم به زور یه شام حاضری درست کردم و وسایل پنی و خودمم جمع کردم که
برای فردا راحت باشم دیگه و کار زیادی نداشته باشم
شیطونه میگفت بیخیال سفر شو و نرو ولی حیف که استاد بودم و نمیتونستم بگم نمیام.
چمدون و کشون کشون بردم سمت اتوبوس دانشگاه.
از زور خواب میخواستم خفه شم!
دیشب دیر خوابیده بودم و صد درصد چهرم شبیه معتادا شده بود...
یکدفعه ای دسته چمدونم کشیده شد که وایستادم و پوکر به ملکی نگه کردم که با یه لبخند
ژکوند چمدونمو گرفته بود!
خدایا این چه حکمتیه که الان منه بدبخت حالم خوب نیست و خوابم میاد و حوصله ندارم این
باید جلوی راه من سبز شه؟!
از خستگی زیاد با دوتا انگشتم چشمامو مالیدم و با حرص نالیدم: چی میخواین جناب ملکی؟
چمدونو کال از دستم کشید و همینطور که میبردش سمت اتوبوس گفت: اومدم کمکتون کنم!
کمکت بخوره تو سرت بز کوهی !
من که میدونم این یه نقشه شیطانی پشت این نقاب کمک کردنش قایم کرده!
بیخیالش شدم و دنبالش راه افتادم که یکدفعه ای سر و کلهی محمد پیدا شد.بیا! همینم کم بود کلا!
بخاطر سردیه هوا و اینکه ماهم دقیقا میرفتیم منطقه نسبتا سردسیری یعنی شمال! یه پالتوی
مردونه خاکستری پوشیده بود با یه شال گردن مشکی که از حق نگذریم حسابی خوشتیپش
کرده بود.
با لبخند اومد سمتم و گفت: سلام خانوم خانوما! خوبی؟
لبخند کمرنگی بهش زدم و گفتم: مرسی تو چطوری؟
شونه به شونم باهام قدم برداشت و شروع کرد به صحبت کردن درباره برنامه ریزی هایی
که برای سفر کرده و ...
وارد اتوبوس شدیم که طبق مقررات دخترا یه سمت اتوبوس نشسته بودن و پسراهم یه سمت.
هعی کاش بهار هم بود! این موقع ها خیلی به درد میخورد!
با حرکت اتوبوس سرمو به شیشه تکیه دادم و با تکون تکون خوردنای اتوبوس به خواب
رفتم!
****
با صدای راننده اتوبوس ک اعالم میکرد رسیدیم با تعجب چشم باز کردم...
یا غریب الغربا! چقدر خوابیدم مگه؟!
نگاهی به ساعت مچیم کردم که ساعت 2 ظهر رو نشون میداد!
اوه چه عالمه!
صدای شیطون رادمان بلند شد که مثل همیشه یکیو گیر اورده بود برای سوژه.
بی حوصله کیفمو برداشتم و از اتوبوس زدم بیرون.
هوای سرد و به ریه هام کشیدم که حس خوبی بهم داد!
یه نفس عمیق از ته دل!
لبخند کمرنگی نشست رو لبم ولی سریع محو شد.
محمد درحالی که چمدون منم دستش بود اومد سمتم.
ناخوداگاه صدای یکی از دانشجوها توی گوشم طنین انداخت: خدا بده شانس! قبل سوار شدن
ملکی چمدونشو براش اورد الانم استاد احمدی! نکنه مهرهی ماری چیزی داره؟
+چی بگم والا تو محوطه هم همیشه هر و کرش با ملکی به راهه!
ناخوداگاه اخمام توهم کشیده شد!
گند زدن به حال خوبم!خدا نمیشه اینا دو دقیقه دهنشونو ببندن؟!
بی توجه به محمد چمدونمو گرفتم و قدم برداشتم سمت هتل.
بیچاره محمد! از هرجا اعصابم خراب بود سر اون خالی میکردم! هوف باید یه فکری به
حال این عادت گندمم بکنم...
صدا زدن های محمد و میشنیدم ولی حوصله نداشتم وایستم.
پا تند کردم سمت هتل.
رسید بهم و شونه به شونم راه اومد و گفت: شهرزاد؟ حالت خوبه؟ چت شد؟
کلافه گفتم:چیزی نیست یکم سرم درد میکنه.
رفتیم داخل هتل و توی لابی منتظر کلید اتاقامون موندیم.
هتلش جمع و جور و خوب بود و اتاقاش یک نفره بود!
دانشجوها برای خودشون میگشتن و یا توی لابی چیزی برای خوردن سفارش میدادن یا
مغازه های کنار هتل و چک میکردن.
منم روی مبل نشسته بودم و سرم تو کار خودم بود و گوشیمو چک میکردم.
محمدم کنارم نشسته بود و هر از گاهی باهام حرف میزد.
چشمم خورد به رادمان که کنار یه دختر نشسته بود و جوری خوش و بش میکرد که انگار
رابطه دارن باهم!
نمیدونم اصلا زندگی بقیه به من چه؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 28
کلافه دستی به پیشونیم کشیدم و گوشیمو گذاشتم کنار تا بدخلقی چند لحظه پیش و از دل
محمد دربیارم.
یکم باهمدیگه حرف زدیم و مرور خاطرات کردیم و خاطره گفتیم از دوران دانشجویی!
یکدفعه محمد با لبخند ارومی گفت: نظرت چیه بریم بیرون یه دوری بزنیم یکم مغازه های
اطراف و ببینیم؟!
گوشیمو تو جیبم انداختم و گفتم: اره بریم ، حوصلم سر رفت بس که اینجا نشستم.
دوشادوش باهاش از هتل خارج شدیم .
هوای سرد که به صورتم خورد حالم جا اومد!
کلا آدمی بودم که هوای سرد بیشتر از هوای گرم بهم میچسبید!
اول از همه سمت یه کافی شاپ رفتیم و یه نوشیدنی گرم گرفتیم.
با دیدن مغازه ها دلم باز شده بود!
چندوقتی بود حسابی گشت و گذار نرفته بودم.
انقدر تو خونه بودم که دپرس شده بودم و میل بیرون رفتنم نداشتم!
بعد تقریبا یک ساعت که یه خرید کوچولو هم کردیم وارد هتل شدیم که هیچ کدوم از دانشجو
ها به چشممون نخورد!
حتما اتاقاشونو تحویل گرفتن و رفتن!
با صدای استاد محبی ، یکی از استادایی که همراه ما به اردو اومده بود نگاهمون بهش گره
خورد که گفت: خانوم فرهمند شما نبودین من کلید اتاقتونو گرفتم! امشب و اینجا میمونیم طبق
گفته مدیریت فردا راه میوفتیم سمت کمپ که با راهنما وارد جنگل شیم!
کلید و از دستش گرفتم و گفتم: ممنون اقای محبی،فردا سر صبح حرکت میکنیم نه؟
+اره ساعت 8 صبح حرکت میکنیم.
با لبخند رضایت بخشی رفتم سمت اتاقم.
وای خدایا چه کیفی بده این یک هفته!
وسایلمو اوکی کردم و لباس راحتی پوشیدم.
شیرجه رفتم رو تخت و اولین کاری که کردم زنگ زدن به بهار بود!
+به به چه عجب خانوم خانوما یادش افتاد یه دوستی در دیار غربت داره که اینجا زیر بار
درس های سنگین دانشگاه کمرش خورد میشه، میری اونجا عشق و حال و صفا سیتی دیگه
نه؟
خندیدم و گفتم: کوفت ، کم زبون بریز!چه عشق و حال و صفا سیتی؟ فردا باید بریم کمپ از
اونجاهم به صورت عملی برای اینا تدریس کنم!
به صورت نمایشی زد زیر گریه و گفت: چی میشد ما دانشجوهای حقوق هم ببرن جنگل از
حقوق حیوانات اگاهمون کنن و تدریس کنن برامون! ای خدا بده شانس... تازه تو دوست
پسرتم برداشتی بردی ، دوست پسر منه بدبختم که اونجا پیش توعه! خدا ذلیلت کنه
شهرزاد...
بعد از یکم چرت و پرت گفتن با بهار تلفن و قطع کردم.
بی حوصله به سقف نگاه میکردم که یکی در زد
+کیه؟
_رمضانیانم استاد
نگاهی به لباسام کردم یه بلوز و شلوار لیمویی خب لباسام که خوبه
در و باز کردم سیما رمضانیان یکی از شاگردام بود
+چیزی شده؟
_استاد با بچه ها تو یکی از اتاقا جمع شدیم داریم بازی میکنیم از اونجایی که با شمام اشنایی
داریم ادم پایه و باحالی هستین بچه ها گفتن به شمام بگم اگه دوست داشتین بیاین
نمیدونم چرا ولی دلم نخواست مخالفت کنم
هرچی باشه از بیکاری که بهتره
+باشه کدوم اتاقین؟
_اتاق407،پس منتظرتونیم استاد
لبخندی زدم بهش و در و بستم...یه هفتست دیگه حداقل بهم خوش بگذره
رو لباسم یه مانتو جلو باز گلبهی و شال ستش پوشیدم...
برای خالی نبودن عریضه یه رژ البالوییم زدم که یکم رفت توی چشم
ولی خب دانشجوهای اینجا وضعشون از من خیلی خراب تر بود
بعد از مطمعن شدن از ظاهرم کلید و برداشتم و رفتم
اتاقی که گفته بود طبقه بالا بود چون حوصله اسانسور نداشتم از پله رفتم...
سر و صداشون کامل تو سالن پیچیده بود از اینجا نندازنمون بیرون خیلی خوب میشه
در زدم که اتاق کاملا تو سکوت فرو رفت بعد چند ثانیه یه پسر در و باز کرد انگار با دیدن
من خیالش راحت شده باشه برگشت و گفت
_استاده بچه ها راحت باشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 28
کلافه دستی به پیشونیم کشیدم و گوشیمو گذاشتم کنار تا بدخلقی چند لحظه پیش و از دل
محمد دربیارم.
یکم باهمدیگه حرف زدیم و مرور خاطرات کردیم و خاطره گفتیم از دوران دانشجویی!
یکدفعه محمد با لبخند ارومی گفت: نظرت چیه بریم بیرون یه دوری بزنیم یکم مغازه های
اطراف و ببینیم؟!
گوشیمو تو جیبم انداختم و گفتم: اره بریم ، حوصلم سر رفت بس که اینجا نشستم.
دوشادوش باهاش از هتل خارج شدیم .
هوای سرد که به صورتم خورد حالم جا اومد!
کلا آدمی بودم که هوای سرد بیشتر از هوای گرم بهم میچسبید!
اول از همه سمت یه کافی شاپ رفتیم و یه نوشیدنی گرم گرفتیم.
با دیدن مغازه ها دلم باز شده بود!
چندوقتی بود حسابی گشت و گذار نرفته بودم.
انقدر تو خونه بودم که دپرس شده بودم و میل بیرون رفتنم نداشتم!
بعد تقریبا یک ساعت که یه خرید کوچولو هم کردیم وارد هتل شدیم که هیچ کدوم از دانشجو
ها به چشممون نخورد!
حتما اتاقاشونو تحویل گرفتن و رفتن!
با صدای استاد محبی ، یکی از استادایی که همراه ما به اردو اومده بود نگاهمون بهش گره
خورد که گفت: خانوم فرهمند شما نبودین من کلید اتاقتونو گرفتم! امشب و اینجا میمونیم طبق
گفته مدیریت فردا راه میوفتیم سمت کمپ که با راهنما وارد جنگل شیم!
کلید و از دستش گرفتم و گفتم: ممنون اقای محبی،فردا سر صبح حرکت میکنیم نه؟
+اره ساعت 8 صبح حرکت میکنیم.
با لبخند رضایت بخشی رفتم سمت اتاقم.
وای خدایا چه کیفی بده این یک هفته!
وسایلمو اوکی کردم و لباس راحتی پوشیدم.
شیرجه رفتم رو تخت و اولین کاری که کردم زنگ زدن به بهار بود!
+به به چه عجب خانوم خانوما یادش افتاد یه دوستی در دیار غربت داره که اینجا زیر بار
درس های سنگین دانشگاه کمرش خورد میشه، میری اونجا عشق و حال و صفا سیتی دیگه
نه؟
خندیدم و گفتم: کوفت ، کم زبون بریز!چه عشق و حال و صفا سیتی؟ فردا باید بریم کمپ از
اونجاهم به صورت عملی برای اینا تدریس کنم!
به صورت نمایشی زد زیر گریه و گفت: چی میشد ما دانشجوهای حقوق هم ببرن جنگل از
حقوق حیوانات اگاهمون کنن و تدریس کنن برامون! ای خدا بده شانس... تازه تو دوست
پسرتم برداشتی بردی ، دوست پسر منه بدبختم که اونجا پیش توعه! خدا ذلیلت کنه
شهرزاد...
بعد از یکم چرت و پرت گفتن با بهار تلفن و قطع کردم.
بی حوصله به سقف نگاه میکردم که یکی در زد
+کیه؟
_رمضانیانم استاد
نگاهی به لباسام کردم یه بلوز و شلوار لیمویی خب لباسام که خوبه
در و باز کردم سیما رمضانیان یکی از شاگردام بود
+چیزی شده؟
_استاد با بچه ها تو یکی از اتاقا جمع شدیم داریم بازی میکنیم از اونجایی که با شمام اشنایی
داریم ادم پایه و باحالی هستین بچه ها گفتن به شمام بگم اگه دوست داشتین بیاین
نمیدونم چرا ولی دلم نخواست مخالفت کنم
هرچی باشه از بیکاری که بهتره
+باشه کدوم اتاقین؟
_اتاق407،پس منتظرتونیم استاد
لبخندی زدم بهش و در و بستم...یه هفتست دیگه حداقل بهم خوش بگذره
رو لباسم یه مانتو جلو باز گلبهی و شال ستش پوشیدم...
برای خالی نبودن عریضه یه رژ البالوییم زدم که یکم رفت توی چشم
ولی خب دانشجوهای اینجا وضعشون از من خیلی خراب تر بود
بعد از مطمعن شدن از ظاهرم کلید و برداشتم و رفتم
اتاقی که گفته بود طبقه بالا بود چون حوصله اسانسور نداشتم از پله رفتم...
سر و صداشون کامل تو سالن پیچیده بود از اینجا نندازنمون بیرون خیلی خوب میشه
در زدم که اتاق کاملا تو سکوت فرو رفت بعد چند ثانیه یه پسر در و باز کرد انگار با دیدن
من خیالش راحت شده باشه برگشت و گفت
_استاده بچه ها راحت باشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 29
و دوباره همون سر و صدای قبل
_بفرمایید تو
+مرسی
پامو که تو اتاق گذاشتم چشمام گرد شد اتاق خیلی بزرگ نبود ولی حدود40تا دانشجو رو
توش جا کرده بودن که بزور کنار هم نشسته بودن
_به افتخار استاد ببعی
باصدای رادمان همه دانشجوها دست زدن
بیشعوره دیگه کاریش نمیشه کرد
یکی از بچه ها گفت
_واقعا فکر نمیکردیم بیاین استاد ولی تعریف باحال بودنتونو از بچه ها شنیدیم
+آدم که هر روز از این اردوها نمیاد به هرحال...
برو خودم نیاوردم ولی یکم معذب شده بودم
نگاهمو دور اتاق چرخوندم کجا بشینم با این وضع؟
کنار رمضانیان خالی بود و بزور رفتم پیشش نشستم که از شانس گندم افتادم جلو رادمان
خواستم نگاهمو بگیرم که دیدم همون دختر دوباره کنارش نشسته و دست رادمان و گرفته
_استاد شما که مشکلی ندارید با اهنگ؟
با صدای یکی از دانشجوها حواسم جمع شد که متوجه گندی که زدم شدم رادمان خیره خیره
با لبخند شیطونی نگام میکرد بیا همینو کم داشتم نگاهمو چرخوندم سمت شایان که به گیتار
تو دستش اشاره کرد لبخندی زدم
+نه اتفاقا من ساز خیلی دوست دارم
_اه گمشین اون طرف بزارید رد شم اصلا براتون گیتار نمیزنم تا از خودتون بفهمید
همه به لودگی شایان خندیدیم
_خب خب خب نظر بدید چی میخواین بزنم براتون فقط پیشنهاد خوب بدید که بعد قراره
ببخشید از دماغاتون بزنه بیرون با فیلمی که میخوام بزارم براتون
محو آهنگی که داشت میخوند شده بودم و حواسم به اطراف نبود.
صداش بد نبود ولی به دل مینشست.
یه اهنگ ارامش بخش بود که اسمشو نمیدونستم ولی خیلی قشنگ بود!
اهنگ و که تموم کرد گیتارشو جمع کرد و با خنده گفت: خب، بریم که یکم صحنه های
مثبت 18 سال ببینیم!
یک دفعه ای کل جمع توی سکوت محو شد و خنده روی لب های شایان خشکید.
لبمو گاز گرفتم تا از شدت خنده منفجر نشم که با تته پته گفت: نه چیزه ... یعنی فیلم ترسناک
منظورم بود!
چند تا از پسرای دور و برش زدن پس کلش که من جای اون دردم گرفت!
قرار شد همه یه جوری بشینیم که به سمت تلویزیون باشه و قشنگ به فیلم دید داشته باشیم!
روی مبل نشستم و از شانس گندم دقیقا رادمان افتاد کنارم!
دقیقا شده بود حکایت مار از پونه بدش میاد در خونش سبز میشه!
من اگه شانس داشتم که همون اول این به اردو نمیومد!
اون دختره هم که صد درصد دوست دخترش بود اون طرفش نشسته بود و مثل شترمرغ از
رادمان اویزون شده بود!
به قول بهار، خدا در و تخته رو خوب باهم جور کرده بود.
از تفسیر جفت گیری بز کوهی و شترمرغ خنده ای کردم که از چشم رادمان دور نموند.
یه جور خاصی نگاهم کرد که نتونستم بفهمم نگاهش چی بود! با شیطنت گفت: شما از فیلم
ترسناک نمیترسین استاد؟
مرتیکه بز کوهیو نگاه کن تروخدا! وقتی جلوی جمعیم چقدر جمع میبنده!
نگاهی بهش کردم و بی حس گفتم: نه چون همشون فیلمه.
سری تکون داد و زیرلب گفت:صحیح!
تا حد توان سعی میکردم فاصلمو باهاش رعایت کنم ولی از شانس گندم هم مبل یه نمه
کوچیک بود هم اون بز کوهی از عمد پاهاشو 180 درجه باز کرده بود!
رسما یه گوشه مبل مچاله شده بودم.
بالاخره بعد کلی فس فس کردن فیلم و گذاشتن!
بیشتر بچه ها پایین مبل و روی زمین نشسته بودن و بخاطر اینکه مثال جو فیلم و بگیریم
برق روهم خاموش کرده بودن!
وسطای فیلم بود که پی بردم چقدر این فیلمه ترسناکه و حتی گرخیدن هم برای وصفش کمه!
رسما داشتم زهره میترکوندم مخصوصا اینکه چند تا از باقلواهای جمع هی مزه میپروندن و
صدای وحشتناک از خودشون درمیاوردن.
چنان گرخیده بودم که باورم نمیشد این من بودم که به رادمان میگفتم نمیترسم!
وسط یکی از این صحنه های وحشتناک بود که یکدفعه دستم خورد به پای رادمان و
هردومون مثل برق از جا پریدیم.
استغرالله ربی و اتوب الیه!
یا امامزاده کامران چیشد یهو؟!
با چشمای گرد شده نگاهی به رادمان انداختم که اونم با تعجب نگاهم میکرد.
اصال متوجه فاصله کم صورتمون نشدم!
وقتی نگاه خیرشو روی لب هام حس کردم سریع سرمو برگردوندم و با اجازه ای گفتم و از
جمع خارج شدم.
این پسر تا منو به مرز جنون نکشه دست بردار نیست! مخصوصا اینکه شانس و اقبال منم
دارن یاریش میکنن!
چقدرم سو استفاده گره! قشنگ هیز بازی درمیاره پسرهی هول...
در و بستم که با محمد چشم تو چشم شدم
ای خدا فقط همینو کم داشتم
با تعجب نگاهش بین من و اتاق میگشت
_توام دعوت بودی مگه؟
هووف
+آره یکی از دانشجوها بهم گفت بیام تو چرا نیومدی؟
چهرش یکم رفت توهم فکر کنم ناراحت شد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 29
و دوباره همون سر و صدای قبل
_بفرمایید تو
+مرسی
پامو که تو اتاق گذاشتم چشمام گرد شد اتاق خیلی بزرگ نبود ولی حدود40تا دانشجو رو
توش جا کرده بودن که بزور کنار هم نشسته بودن
_به افتخار استاد ببعی
باصدای رادمان همه دانشجوها دست زدن
بیشعوره دیگه کاریش نمیشه کرد
یکی از بچه ها گفت
_واقعا فکر نمیکردیم بیاین استاد ولی تعریف باحال بودنتونو از بچه ها شنیدیم
+آدم که هر روز از این اردوها نمیاد به هرحال...
برو خودم نیاوردم ولی یکم معذب شده بودم
نگاهمو دور اتاق چرخوندم کجا بشینم با این وضع؟
کنار رمضانیان خالی بود و بزور رفتم پیشش نشستم که از شانس گندم افتادم جلو رادمان
خواستم نگاهمو بگیرم که دیدم همون دختر دوباره کنارش نشسته و دست رادمان و گرفته
_استاد شما که مشکلی ندارید با اهنگ؟
با صدای یکی از دانشجوها حواسم جمع شد که متوجه گندی که زدم شدم رادمان خیره خیره
با لبخند شیطونی نگام میکرد بیا همینو کم داشتم نگاهمو چرخوندم سمت شایان که به گیتار
تو دستش اشاره کرد لبخندی زدم
+نه اتفاقا من ساز خیلی دوست دارم
_اه گمشین اون طرف بزارید رد شم اصلا براتون گیتار نمیزنم تا از خودتون بفهمید
همه به لودگی شایان خندیدیم
_خب خب خب نظر بدید چی میخواین بزنم براتون فقط پیشنهاد خوب بدید که بعد قراره
ببخشید از دماغاتون بزنه بیرون با فیلمی که میخوام بزارم براتون
محو آهنگی که داشت میخوند شده بودم و حواسم به اطراف نبود.
صداش بد نبود ولی به دل مینشست.
یه اهنگ ارامش بخش بود که اسمشو نمیدونستم ولی خیلی قشنگ بود!
اهنگ و که تموم کرد گیتارشو جمع کرد و با خنده گفت: خب، بریم که یکم صحنه های
مثبت 18 سال ببینیم!
یک دفعه ای کل جمع توی سکوت محو شد و خنده روی لب های شایان خشکید.
لبمو گاز گرفتم تا از شدت خنده منفجر نشم که با تته پته گفت: نه چیزه ... یعنی فیلم ترسناک
منظورم بود!
چند تا از پسرای دور و برش زدن پس کلش که من جای اون دردم گرفت!
قرار شد همه یه جوری بشینیم که به سمت تلویزیون باشه و قشنگ به فیلم دید داشته باشیم!
روی مبل نشستم و از شانس گندم دقیقا رادمان افتاد کنارم!
دقیقا شده بود حکایت مار از پونه بدش میاد در خونش سبز میشه!
من اگه شانس داشتم که همون اول این به اردو نمیومد!
اون دختره هم که صد درصد دوست دخترش بود اون طرفش نشسته بود و مثل شترمرغ از
رادمان اویزون شده بود!
به قول بهار، خدا در و تخته رو خوب باهم جور کرده بود.
از تفسیر جفت گیری بز کوهی و شترمرغ خنده ای کردم که از چشم رادمان دور نموند.
یه جور خاصی نگاهم کرد که نتونستم بفهمم نگاهش چی بود! با شیطنت گفت: شما از فیلم
ترسناک نمیترسین استاد؟
مرتیکه بز کوهیو نگاه کن تروخدا! وقتی جلوی جمعیم چقدر جمع میبنده!
نگاهی بهش کردم و بی حس گفتم: نه چون همشون فیلمه.
سری تکون داد و زیرلب گفت:صحیح!
تا حد توان سعی میکردم فاصلمو باهاش رعایت کنم ولی از شانس گندم هم مبل یه نمه
کوچیک بود هم اون بز کوهی از عمد پاهاشو 180 درجه باز کرده بود!
رسما یه گوشه مبل مچاله شده بودم.
بالاخره بعد کلی فس فس کردن فیلم و گذاشتن!
بیشتر بچه ها پایین مبل و روی زمین نشسته بودن و بخاطر اینکه مثال جو فیلم و بگیریم
برق روهم خاموش کرده بودن!
وسطای فیلم بود که پی بردم چقدر این فیلمه ترسناکه و حتی گرخیدن هم برای وصفش کمه!
رسما داشتم زهره میترکوندم مخصوصا اینکه چند تا از باقلواهای جمع هی مزه میپروندن و
صدای وحشتناک از خودشون درمیاوردن.
چنان گرخیده بودم که باورم نمیشد این من بودم که به رادمان میگفتم نمیترسم!
وسط یکی از این صحنه های وحشتناک بود که یکدفعه دستم خورد به پای رادمان و
هردومون مثل برق از جا پریدیم.
استغرالله ربی و اتوب الیه!
یا امامزاده کامران چیشد یهو؟!
با چشمای گرد شده نگاهی به رادمان انداختم که اونم با تعجب نگاهم میکرد.
اصال متوجه فاصله کم صورتمون نشدم!
وقتی نگاه خیرشو روی لب هام حس کردم سریع سرمو برگردوندم و با اجازه ای گفتم و از
جمع خارج شدم.
این پسر تا منو به مرز جنون نکشه دست بردار نیست! مخصوصا اینکه شانس و اقبال منم
دارن یاریش میکنن!
چقدرم سو استفاده گره! قشنگ هیز بازی درمیاره پسرهی هول...
در و بستم که با محمد چشم تو چشم شدم
ای خدا فقط همینو کم داشتم
با تعجب نگاهش بین من و اتاق میگشت
_توام دعوت بودی مگه؟
هووف
+آره یکی از دانشجوها بهم گفت بیام تو چرا نیومدی؟
چهرش یکم رفت توهم فکر کنم ناراحت شد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 30
_کسی به من چیزی نگفت،الان از اقای طهماسبی فهمیدم
+عه...
_اوکی من برم مزاحم نشم
+مراحمی
_فعلا
+فعلا
بانگاهم رفتنشو دنبال کردم
این دفعه اصلا حوصله پله نداشتم فقط میخواستم برم تو اتاقم و بخوابم
بدون توجه دیگه ای به اطرافم رفتم تو اتاقم و بعد از لباس عوض کردنم سعی کردم بخوابم
هرچند دوباره و دوباره چهره رادمان جلو چشمم میومد هم باعث خجالت زدگیم میشد هم
عصبانیتم...
.
نمیدونم دیشب چقدر فکر کردم تا بالاخره خوابم برد
سر صبحم که اومدن بیدارم کردن از صبحانه خبری نبود و قرار شد تو اتوبوس بخوریم
خیلی سریع چندتا لباس و لوازم شخصیمو برداشتم فکر کنم دو روزی تو جنگل بمونیم اینم
از مزایای رشته دامپزشکیه دیگه
تو این فصل سال هوا بشدت سرد میشد اونم تو مناطق جنگلی منم که به شدت ادم سرمایی و
حساسیم یکم مراقب نباشم یطوری سرما میخورم که تا چند روز عین جنازه میوفتم یه جا..
در تلاش بودم ساک و شالمو جمع کنم که دیدم یه دست اومد و ساک و گرفت ازم
سرمو برگردوندم که نگاه مهربون محمد و زوم خودم دیدم
_سلام عزیزم صبحت بخیر
دقیقا برعکس دیشب بود بخاطر لحن حرف زدنش یکم معذب شدم ولی سعی کردم به روی
خودم نیارم و مثل خودش جوابشو دادم
دستشو پشت کمرم گذاشت و سمت اسانسور راهنماییم کرد
_دیشب چطور خوابیدی؟کی خوابیدی؟
فضولیش گل کرده اقا
+همونجا که تو رفتی منم رفتم تو اتاقم و خوابیدم
_اها
در اسانسور باز شد که دیدم بزکوهی و جفتشم جیک تو جیک هم توشن
خب اینم متبرک شدن امروزم
_سلام استاد روزتون بخیر
نگاه رادمان میخ دست محمد بود که پشتم حلقه کرده بود و برعکس دوست دخترش هیچ
حرفی نزد
+سلام ممنون خانومه...؟
_صباغ هستم
+روزشمام بخیر خانوم صباغ
دختر بدی به نظر نمیومد ولی حس خوبی راجب رابطه شون نداشتم نه بخاطر حسودی
و...بیشتر احساس میکنم قراره از دختره سواستفاده شه تا رابطه احساسی
یعنی از این شلغم چیز دیگه بعید نیست
با صدای خانوم تو اسانسور که خبر رسیدنمونو داد خودمو کنار کشیدم و از زیر دست محمد
رسما فرار کردم
اه بدم میاد یکی اینطوری بهم بچسبه...
با حیرت به کمپ بزرگی نگاه کردم که فوق العاده نیاز به تعمیر داشت!
یعنی ما اگه توی جوب میخوابیدیم از اینجا تمیزتر بود!
از بوی بد باتلاق که دور کمپ بود بینیم چینی خورد و صورتم جمع شد.
اینم یکی از حسنات اردو!
من عمرا تو این خراب شده بخوابم ...
به دنبال استاد محبی کل کمپ و دور زدم.
از خونه های تسخیر شده توی فیلما وحشتناک تر بود!
یه نمای کثیف و درب و داغون داشت که وحشت میکردی نگاهش کنی!
همینطور که بینیمو گرفته بودم تا اون بوی معطر باتلاق و استشمام نکنم دنبال استاد محبی
راه افتادم و صحبت کردم.
صد درصد هیچکدوم از دانشجوها راضی نبودن تو این لجن زار بخوابن!
استاد محبی کلافه و سردرگم ایستاد و با درموندگی گفت: این کمپ تا پارسال مثل دسته گل
بود! الان چرا اینجوری شده نمیدونم! ای خدا این دانشجوهارو چیکار کنم حالا ؟
نگاهی به دور و بر کردم که همونموقع هم محمد سر رسید.
رو به محبی گفتم: اقای محبی بنظرم اگه یه جای امن این دور و اطراف چادر بزنیم بهتره!
وضع کمپ خیلی داغونه حتی منم پا نمیذارم توش ...
محبی خیره به من و محمد نگاه کرد که محمد هم حرف منو تایید کرد.
دروغ که نمیگم دیگه ... کی حاضر میشه تو مرداب بخوابه؟
به دستور اقای محبی همه جول و پلاسمونو جمع کردیم و قرار شد تقریبا 100 متر دور تر
از کمپ چادر بزنیم.
پاهام نای راه رفتن نداشتن و فقط کشیده میشدن روی زمین.
از زور خواب چشمام میسوخت و سرم گیج میرفت.
با بیچارگی و لبای اویزون به چادرم نگاه کردم که بلد نبودم درستش کنم!
سرشو درست میکردم تهش خراب میشد! تهش و درست میکردم سرش خراب میشد!
اصلا روزی که نکوست از بهارش پیداست! امروز روز مزخرفیه از همین الان میتونم
حسش کنم.
درحال گره زدن طناب چادر بودم که زارت! پام گیر کرد به چوبی که بهش میبستم و با مخ
پخش زمین شدم.
مچ پامو گرفتم و از درد ناله ای کردم.
چادرم گوشه ترین مکان ممکن بود و کسی هم متوجه افتادنم نشد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 30
_کسی به من چیزی نگفت،الان از اقای طهماسبی فهمیدم
+عه...
_اوکی من برم مزاحم نشم
+مراحمی
_فعلا
+فعلا
بانگاهم رفتنشو دنبال کردم
این دفعه اصلا حوصله پله نداشتم فقط میخواستم برم تو اتاقم و بخوابم
بدون توجه دیگه ای به اطرافم رفتم تو اتاقم و بعد از لباس عوض کردنم سعی کردم بخوابم
هرچند دوباره و دوباره چهره رادمان جلو چشمم میومد هم باعث خجالت زدگیم میشد هم
عصبانیتم...
.
نمیدونم دیشب چقدر فکر کردم تا بالاخره خوابم برد
سر صبحم که اومدن بیدارم کردن از صبحانه خبری نبود و قرار شد تو اتوبوس بخوریم
خیلی سریع چندتا لباس و لوازم شخصیمو برداشتم فکر کنم دو روزی تو جنگل بمونیم اینم
از مزایای رشته دامپزشکیه دیگه
تو این فصل سال هوا بشدت سرد میشد اونم تو مناطق جنگلی منم که به شدت ادم سرمایی و
حساسیم یکم مراقب نباشم یطوری سرما میخورم که تا چند روز عین جنازه میوفتم یه جا..
در تلاش بودم ساک و شالمو جمع کنم که دیدم یه دست اومد و ساک و گرفت ازم
سرمو برگردوندم که نگاه مهربون محمد و زوم خودم دیدم
_سلام عزیزم صبحت بخیر
دقیقا برعکس دیشب بود بخاطر لحن حرف زدنش یکم معذب شدم ولی سعی کردم به روی
خودم نیارم و مثل خودش جوابشو دادم
دستشو پشت کمرم گذاشت و سمت اسانسور راهنماییم کرد
_دیشب چطور خوابیدی؟کی خوابیدی؟
فضولیش گل کرده اقا
+همونجا که تو رفتی منم رفتم تو اتاقم و خوابیدم
_اها
در اسانسور باز شد که دیدم بزکوهی و جفتشم جیک تو جیک هم توشن
خب اینم متبرک شدن امروزم
_سلام استاد روزتون بخیر
نگاه رادمان میخ دست محمد بود که پشتم حلقه کرده بود و برعکس دوست دخترش هیچ
حرفی نزد
+سلام ممنون خانومه...؟
_صباغ هستم
+روزشمام بخیر خانوم صباغ
دختر بدی به نظر نمیومد ولی حس خوبی راجب رابطه شون نداشتم نه بخاطر حسودی
و...بیشتر احساس میکنم قراره از دختره سواستفاده شه تا رابطه احساسی
یعنی از این شلغم چیز دیگه بعید نیست
با صدای خانوم تو اسانسور که خبر رسیدنمونو داد خودمو کنار کشیدم و از زیر دست محمد
رسما فرار کردم
اه بدم میاد یکی اینطوری بهم بچسبه...
با حیرت به کمپ بزرگی نگاه کردم که فوق العاده نیاز به تعمیر داشت!
یعنی ما اگه توی جوب میخوابیدیم از اینجا تمیزتر بود!
از بوی بد باتلاق که دور کمپ بود بینیم چینی خورد و صورتم جمع شد.
اینم یکی از حسنات اردو!
من عمرا تو این خراب شده بخوابم ...
به دنبال استاد محبی کل کمپ و دور زدم.
از خونه های تسخیر شده توی فیلما وحشتناک تر بود!
یه نمای کثیف و درب و داغون داشت که وحشت میکردی نگاهش کنی!
همینطور که بینیمو گرفته بودم تا اون بوی معطر باتلاق و استشمام نکنم دنبال استاد محبی
راه افتادم و صحبت کردم.
صد درصد هیچکدوم از دانشجوها راضی نبودن تو این لجن زار بخوابن!
استاد محبی کلافه و سردرگم ایستاد و با درموندگی گفت: این کمپ تا پارسال مثل دسته گل
بود! الان چرا اینجوری شده نمیدونم! ای خدا این دانشجوهارو چیکار کنم حالا ؟
نگاهی به دور و بر کردم که همونموقع هم محمد سر رسید.
رو به محبی گفتم: اقای محبی بنظرم اگه یه جای امن این دور و اطراف چادر بزنیم بهتره!
وضع کمپ خیلی داغونه حتی منم پا نمیذارم توش ...
محبی خیره به من و محمد نگاه کرد که محمد هم حرف منو تایید کرد.
دروغ که نمیگم دیگه ... کی حاضر میشه تو مرداب بخوابه؟
به دستور اقای محبی همه جول و پلاسمونو جمع کردیم و قرار شد تقریبا 100 متر دور تر
از کمپ چادر بزنیم.
پاهام نای راه رفتن نداشتن و فقط کشیده میشدن روی زمین.
از زور خواب چشمام میسوخت و سرم گیج میرفت.
با بیچارگی و لبای اویزون به چادرم نگاه کردم که بلد نبودم درستش کنم!
سرشو درست میکردم تهش خراب میشد! تهش و درست میکردم سرش خراب میشد!
اصلا روزی که نکوست از بهارش پیداست! امروز روز مزخرفیه از همین الان میتونم
حسش کنم.
درحال گره زدن طناب چادر بودم که زارت! پام گیر کرد به چوبی که بهش میبستم و با مخ
پخش زمین شدم.
مچ پامو گرفتم و از درد ناله ای کردم.
چادرم گوشه ترین مکان ممکن بود و کسی هم متوجه افتادنم نشد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
آسمون زیبای شب
سهم قلب مهربونتون
و امید به خدای رحمان
روشنی بخش تمام
لحـظه هـاتـون
#شبتون_آرام
@kadbanoiranii
سهم قلب مهربونتون
و امید به خدای رحمان
روشنی بخش تمام
لحـظه هـاتـون
#شبتون_آرام
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام ودعا✨
🧡✨معبودم
🍁✨یاریم کن تا روزهایی پرانگیزه ،
🧡✨پرشور و تلاش داشته باشم،
🍁✨من تمام سعی و کوشش
🧡✨خود را انجام میدهم و با شوق و امید
🍁✨ قدم هایم را بر میدارم سپس با
🧡✨توکل و صبر در انتظار آرزوهایم
🍁✨میمانم و با لبخند همه غم هایم را رها میکنم...
🧡✨من به تو اعتماد دارم و یقین دارم
🍁✨هم اکنون برکت بی کرانت بر همه
🧡✨گوشه های زندگیم جاری میشود ،
🍁✨امروز با دیده محبت به همه چیز
🧡✨و همه کس مینگرم...
🍁✨تا تمام نیکیها را جذب کنم.
🧡✨" آمیـن "
🧡✨عزیزان روز خوبی داشته باشید
🧿🧿 @kadbanoiranii
باسلام ودعا✨
🧡✨معبودم
🍁✨یاریم کن تا روزهایی پرانگیزه ،
🧡✨پرشور و تلاش داشته باشم،
🍁✨من تمام سعی و کوشش
🧡✨خود را انجام میدهم و با شوق و امید
🍁✨ قدم هایم را بر میدارم سپس با
🧡✨توکل و صبر در انتظار آرزوهایم
🍁✨میمانم و با لبخند همه غم هایم را رها میکنم...
🧡✨من به تو اعتماد دارم و یقین دارم
🍁✨هم اکنون برکت بی کرانت بر همه
🧡✨گوشه های زندگیم جاری میشود ،
🍁✨امروز با دیده محبت به همه چیز
🧡✨و همه کس مینگرم...
🍁✨تا تمام نیکیها را جذب کنم.
🧡✨" آمیـن "
🧡✨عزیزان روز خوبی داشته باشید
🧿🧿 @kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکی از صالحان دعا میکرد :
« پروردگارا ، در روزی ام برکت ده »
کسی پرسید : چرا نمیگویی روزی ام ده ؟
گفت : روزی را خداوند برای همگان ضمانت کرده است .
اما من برکت را در رزق طلب میکنم . چیزی است که خدا به هر کس بخواهد میدهد
( نه به همگان ) .
اگر در مال بیاید ، زیادش میکند .
اگر در فرزند بیاید ، صالحش میکند .
اگر در جسم بیاید ، قوی و سالمش میکند .
و اگر در قلب بیاید ، خوشبختش میکند .
🧿🧿 @kadbanoiranii
« پروردگارا ، در روزی ام برکت ده »
کسی پرسید : چرا نمیگویی روزی ام ده ؟
گفت : روزی را خداوند برای همگان ضمانت کرده است .
اما من برکت را در رزق طلب میکنم . چیزی است که خدا به هر کس بخواهد میدهد
( نه به همگان ) .
اگر در مال بیاید ، زیادش میکند .
اگر در فرزند بیاید ، صالحش میکند .
اگر در جسم بیاید ، قوی و سالمش میکند .
و اگر در قلب بیاید ، خوشبختش میکند .
🧿🧿 @kadbanoiranii
#اسموتی_سیب_و_لیموترش
یکدوم فنجان یخ
یک عدد سیب
دو عدد لیموترش تازه
🍏 مواد را در مخلوطكن بریزید تا آبمیوه یكدستی حاصل شود.
این آبمیوه باید ۲۰۰ دقیقه قبل از صرف
غذا مصرف شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
یکدوم فنجان یخ
یک عدد سیب
دو عدد لیموترش تازه
🍏 مواد را در مخلوطكن بریزید تا آبمیوه یكدستی حاصل شود.
این آبمیوه باید ۲۰۰ دقیقه قبل از صرف
غذا مصرف شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#مرغ_بریونی_با_سایدیش_سبزیجات
سیب زمینی تنوری کدو و هویج .
طرز تهیه
مرغ رو خوب تمیز کرده و شسته ( با پوست)
مرغ برش پروانه ای خورده مواد مرینیت شامل پیاز رنده پوست لیمو اب لیمو .پاپریکا. فلفل سیاه.زنجبیل پودر سیر. نمک . زعفران . فلفل دلمه
کل پشت رو روی مرغ با مواد مرینیت شده چند ساعت داخل یخچال استراحت کرده
داخل ظرف مورد نظر گذاشته مواد سایدیش شامل هویج و سیب زمینی و کدو سبز برش خورده به همراه نمک و فلفل و اویشن و روغن زیتون و پاپریکا مزه دار شده دور مرغ چیده چند برش گوجه فرنگی
ظرف حاوی مواد رو فویل کشیده داخل فر داغ با درجه ۱۹۰ پخت کنید به مدت دو ساعت بعد یکساعت از فر خارج کنید ووچک کنید از عصاره مرغ که کف ظرف جمع شده روی سطح مرغ بریزید دوباه فویل کشیده داخل فر
در انتها پخت گریل رو روشن کنید تا سطح مرغ برشه و طلایی بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا
سیب زمینی تنوری کدو و هویج .
طرز تهیه
مرغ رو خوب تمیز کرده و شسته ( با پوست)
مرغ برش پروانه ای خورده مواد مرینیت شامل پیاز رنده پوست لیمو اب لیمو .پاپریکا. فلفل سیاه.زنجبیل پودر سیر. نمک . زعفران . فلفل دلمه
کل پشت رو روی مرغ با مواد مرینیت شده چند ساعت داخل یخچال استراحت کرده
داخل ظرف مورد نظر گذاشته مواد سایدیش شامل هویج و سیب زمینی و کدو سبز برش خورده به همراه نمک و فلفل و اویشن و روغن زیتون و پاپریکا مزه دار شده دور مرغ چیده چند برش گوجه فرنگی
ظرف حاوی مواد رو فویل کشیده داخل فر داغ با درجه ۱۹۰ پخت کنید به مدت دو ساعت بعد یکساعت از فر خارج کنید ووچک کنید از عصاره مرغ که کف ظرف جمع شده روی سطح مرغ بریزید دوباه فویل کشیده داخل فر
در انتها پخت گریل رو روشن کنید تا سطح مرغ برشه و طلایی بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا
#کوکومرغ_پیازچه
🔸سینه مرغ پخته وریش ریش شده+١سیب زمینی آبپز رنده شده+٢ ق غ آرد سوخاری+٢تخم مرغ+٣پیازچه +٢حبه سیر رنده شده+نمک و فلفل
🔸همه رو مخلوط کنید و ورز بدیدفرم بدید وسرخ کنيد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔸سینه مرغ پخته وریش ریش شده+١سیب زمینی آبپز رنده شده+٢ ق غ آرد سوخاری+٢تخم مرغ+٣پیازچه +٢حبه سیر رنده شده+نمک و فلفل
🔸همه رو مخلوط کنید و ورز بدیدفرم بدید وسرخ کنيد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#جوجه_چینی😋
آموزش توسط آقای #رضا_طاهری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#جوجه_چینی😋
آموزش توسط آقای #رضا_طاهری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سالاد_بادمجان 😋
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سالاد_بادمجان 😋
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#دونات_مرغ
سینه مرغ یک عدد کامل
پیاز یک عدد
سیر ۳حبه
فلفل سبز(تندیا شیرین سلیقه ای )۱عدد
پودر سوخاری ۳ق غ
نون تست ۲عدد
پنیر ورقه ای ۲عدد (یا ۵۰گرم پنیر پیتزا)
جعفری به مقدار لازم
نمک فلفل سیاه پاپریکا و جوز هندی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#دونات_مرغ
سینه مرغ یک عدد کامل
پیاز یک عدد
سیر ۳حبه
فلفل سبز(تندیا شیرین سلیقه ای )۱عدد
پودر سوخاری ۳ق غ
نون تست ۲عدد
پنیر ورقه ای ۲عدد (یا ۵۰گرم پنیر پیتزا)
جعفری به مقدار لازم
نمک فلفل سیاه پاپریکا و جوز هندی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ماکارونی
سیب زمینی
پیاز
گوشت چرخ کرده
سویا
رب گوجه
پوره گوجه
نمک فلفل زردچوبه
ماکارونی
قارچ و فلفل دلمه هم اگه داشتید بریزید عالی میشه 😍
همینقدررر ساده و راحت
من عاشق ترکیب گوشت و سویام چون به تنهایی اگه با گوشت باشه خیلی طعمگوشت غالب میشه دوس ندارم یا اگه فقط سویا باشه بازم همینطور ولی ترکیبشون باهم خیلی خفن میشه
بعضی وقتام با مرغ و قارچ درست میکنم عالی میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
سیب زمینی
پیاز
گوشت چرخ کرده
سویا
رب گوجه
پوره گوجه
نمک فلفل زردچوبه
ماکارونی
قارچ و فلفل دلمه هم اگه داشتید بریزید عالی میشه 😍
همینقدررر ساده و راحت
من عاشق ترکیب گوشت و سویام چون به تنهایی اگه با گوشت باشه خیلی طعمگوشت غالب میشه دوس ندارم یا اگه فقط سویا باشه بازم همینطور ولی ترکیبشون باهم خیلی خفن میشه
بعضی وقتام با مرغ و قارچ درست میکنم عالی میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_اسفنجی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_اسفنجی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کار_با_ماسوره
#تزیین_کیک
#تزیین_حلوا
بخشی از تزییناتی که با ماسوره زده میشه با استفاده از ماسوره m1 ویلتون به دلیل محدود بودن فیلم هایی که میشه گذاشت اینستا تو یک دقیقه واقعا نشون دادنش سخته و من این تزیینات رو زدم
این از ویدئو کار با خامه هست
این مدل هاي توی کلیپ همه با ماسوره m1 ویلتون زده شده ماسوره ٢d هم به همین صورت كار میکنه میکنم
فکر میکنم طرز زدن از نحوه دستم مشخص باشه .... من از خامه به تک یا ممتاز کاله استفاده میکنم ... •
فقط کافیه حین کار با ماسوره دستتون رو درست و صاف بگیرید و روی فشار دست و نحوه خارج شدن خامه کنترل داشته باشید روی شروع و قطع کار
براي رزت همیشه یه شکوفه وسط بزنید بعد یا دور دور اون بزنید و باید با فشار زیاد بزنید تا رزت عمیق و زیبایی داشته باشید •
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
#کار_با_ماسوره
#تزیین_کیک
#تزیین_حلوا
بخشی از تزییناتی که با ماسوره زده میشه با استفاده از ماسوره m1 ویلتون به دلیل محدود بودن فیلم هایی که میشه گذاشت اینستا تو یک دقیقه واقعا نشون دادنش سخته و من این تزیینات رو زدم
این از ویدئو کار با خامه هست
این مدل هاي توی کلیپ همه با ماسوره m1 ویلتون زده شده ماسوره ٢d هم به همین صورت كار میکنه میکنم
فکر میکنم طرز زدن از نحوه دستم مشخص باشه .... من از خامه به تک یا ممتاز کاله استفاده میکنم ... •
فقط کافیه حین کار با ماسوره دستتون رو درست و صاف بگیرید و روی فشار دست و نحوه خارج شدن خامه کنترل داشته باشید روی شروع و قطع کار
براي رزت همیشه یه شکوفه وسط بزنید بعد یا دور دور اون بزنید و باید با فشار زیاد بزنید تا رزت عمیق و زیبایی داشته باشید •
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_ آموزشی
آموزش مرحله به مرحله طرز تهیه و آموزش کار با #ماسوره_شماره_۲۳_برای #تزیین_کیک
برای تهیه خامه رنگی از ابتدای فرم دهی خامه،رنگ ژله ای را در ظرف همزن بریزید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
آموزش مرحله به مرحله طرز تهیه و آموزش کار با #ماسوره_شماره_۲۳_برای #تزیین_کیک
برای تهیه خامه رنگی از ابتدای فرم دهی خامه،رنگ ژله ای را در ظرف همزن بریزید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
آموزش مرحله به مرحله طرز تهیه و #آموزش کار با ماسوره شماره ۲۳
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
آموزش مرحله به مرحله طرز تهیه و #آموزش کار با ماسوره شماره ۲۳
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪