✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 13
با یه اعصاب داغون رفتم برایه کلاس بعدیم اخرای کلاس قبلیم با یه پسر دعوا کردم پسره
دیوونه نصف منه بعد هی میگفت تو مگه چند سالته که اومدی اینجا برای ما دستور میدی و
فلان میکنی
منم پرتش کردم از کلاس بیرون و واحدشو کلا حذف کردم تا دلم خنک شه
ولی چیشد باباش یکی از قلدرای مملکتمونه و مدیر دانشگاه گفت نمیتونی حذفش کنی
اخ چقدر دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار دانشگاه نیست که پارتی خونست
زورم به بچهای این کلاسم میرسید وقشنگ داشتم عصبانیتمو سرشون خالی میکردم که باز
این ملکی خوش مزه بازیش گل کرد و هی رو مخم راه میرفت
_استاد چیشده نکنه با بوی فرندتون کات کردین حالا دارین تلافیشو سر ما درمیارین
میدونم منظورش به احمدی بود که اون روز باهم رفتیم داشت تیکه مینداخت پسره بیشعور
+اقایه ملکی بهتره سرتون تو زندگی خودتون باشه و انقدر فضولی نکنین بهتر نیست؟
_وا استاد ما و شما نداریم که چه فضولی مام مثل دوستاتون نه بچه ها؟
همه دانشجوها حرفشو تایید کردن و شیر شدن با این حرفای رادمان و هی تیکه میپروندن
وای که چقدر روز مزخرفیه امروز
با عصابیت رفتم بالا سر رادمان
+بفرمایید بیرون اقایه ملکی
_چرا اونوقت؟
+چون نظم کلاس و بهم ریختی حالام برو بیرون تا نمرتو صفر ندادم
همه کلاس خفه خون گرفتن ولی رادمان همچنان جسور تو چشمام زل زده بود
_من کار اشتباهی نکردم استاد فقط یه سوال پرسیدم شما بودین که داشتین عصبانیتتون از یه
جایه دیگه رو سرما خالی میکردین پس نمیتونین از کلاس بندازینم بیرون
حرصی ناخونامو تو گوشت دستم فرو کردم بخاطر حاضر جوابیش ...
- حالا انقدر حرص نخور استادجون ، احمدی نشد ... نعیمی ! نعیمی نشد ... احمدی.
دیگه خیلی واضح داشت بهم توهین میکرد !
فکر کرده من باهاشون میپرم.
دیگه کارد میزدی خونم درنیومد !
چنان دادی کشیدم که خودم از قدرت صدام ترسیدم : دیگه دارین شورشو درمیارین اقای به
ظاهر محترم ... استاد نعیمی پسرعممه و خودش زن و بچه داره ... استاد احمدی هم بخاطر دسته گلی که جنابعالی به اب دادی منو تا خونه رسوند ، دیگه نمیخوام سر هیچ کدوممممم از
کلاسام ببینمتون ... گمشین از کلاس من بیرون ...
از عصبانیت کل بدنم میلرزید.
چون همسنشون بودم دلیل بر این نمیشد که هرچی خواستن بگن ...
خواست چیزی بگه که بلند تر از قبل داد زدم : دیگه اینجا نبینمتون اقای ملکی ...
بدون حرفی با لبخند حرص دراری کیفشو برداشت و رفت بیرون....
من که میدونم اخر از بالای این پسر سکته میزنم میمیرم !
کل کلاس با چشمای گشاد شده به دعوای ما نگاه میکردن ...
هیچکی حتی جیکشم درنمیومد .
با قدمای محکم رفتم سمت میزم .
تقریبا وقت استراحت بود .
وسایلمو جمع کردم و همینطور که میرفتم بیرون گفتم : جلسه بعد کوئیز یادتون نره ! خسته
نباشید.
چقدر امروز عصابم به هم ریخت.
خداروشکر دیگه ریخت اون پسره احمق و نمیبینم ...
یهو اقای سبحانی دایی ملکی جلوم ظاهر شد .
+ خسته نباشید خانوم فرهمند .
با اخم ظریفی گفتم : ممنون استاد سبحانی.
- یک دقیقه میاین دفتر من ، درباره یه چیزی میخوام باهاتون صحبت کنم ...
صد درصد درمورد رادمانه ...
پسره بی شخصیت و بی ادب.
دنبالش راه افتادم و رفتم سمت دفترش. رفتم داخل که با دیدن رادمان که ریلکس روی صندلی نشسته بود میخواستم سرمو بکوبم به
دیوار ...
بدون توجه به استاد سبحانی از اتاق رفتم بیرون با اخم بزرگی گفتم : من هیچ حرفی که
درباره این اقا باشه ندارم استاد ، ایشون یذره فرهنگ و ادب ندارن ، امروز کل عصاب
خوردیای من بخاطر این اقا بوده ...
با صدای بلند این حرفارو زدم که اونم بشنوه ولی اصلا عین خیالش نبود ...
استاد سبحانی گفت : خواهش میکنم خانوم فرهمند یه دقیقه به حرف منم گوش بدین ...
نگاه مرددی به هردوشون انداختم که رادمان انگشتاشو بالا آورد و تکون داد به معنیه بای
بای .
نفسمو با حرص دادم بیرون و روی صندلی کنار رادمان نشستم.
همایی پشت میزش نشست و گفت : من واقعا نمیدونم چجوری این بی ادبیه رادمان و جبران
کنم ...
نگاه اتیشی به رادمان انداخت .
با لحن تشر مانندی گفتم : به هرحال اقای سبحانی ، ایشون جلوی 20 تا دانشجو هر توهینی
که خواست به من کرد نکنه توقع دارین من چیزی بهش نگم ؟ من این اقارو دیگه سر کلاسم
راه نمیدم ! انقدر هم بی فرهنگ هست که تو زندگی همه دخالت کنه ...
واقعا برام جای تعجب داشت ، داشتم کلی چیز بارش میکردم ولی بازم با لبخند و خونسردانه
نگاهم میکرد و همینشم حرصم میداد !
استاد سبحانی که دید انقدر دارم حرص میخورم و نزدیکه که سکته کنم و بمونم رو دستشون
رادمان و از اتاق بیرون کرد و خودشم شروع کرد به صحبت کردن باهام خیلی جدی...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 13
با یه اعصاب داغون رفتم برایه کلاس بعدیم اخرای کلاس قبلیم با یه پسر دعوا کردم پسره
دیوونه نصف منه بعد هی میگفت تو مگه چند سالته که اومدی اینجا برای ما دستور میدی و
فلان میکنی
منم پرتش کردم از کلاس بیرون و واحدشو کلا حذف کردم تا دلم خنک شه
ولی چیشد باباش یکی از قلدرای مملکتمونه و مدیر دانشگاه گفت نمیتونی حذفش کنی
اخ چقدر دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار دانشگاه نیست که پارتی خونست
زورم به بچهای این کلاسم میرسید وقشنگ داشتم عصبانیتمو سرشون خالی میکردم که باز
این ملکی خوش مزه بازیش گل کرد و هی رو مخم راه میرفت
_استاد چیشده نکنه با بوی فرندتون کات کردین حالا دارین تلافیشو سر ما درمیارین
میدونم منظورش به احمدی بود که اون روز باهم رفتیم داشت تیکه مینداخت پسره بیشعور
+اقایه ملکی بهتره سرتون تو زندگی خودتون باشه و انقدر فضولی نکنین بهتر نیست؟
_وا استاد ما و شما نداریم که چه فضولی مام مثل دوستاتون نه بچه ها؟
همه دانشجوها حرفشو تایید کردن و شیر شدن با این حرفای رادمان و هی تیکه میپروندن
وای که چقدر روز مزخرفیه امروز
با عصابیت رفتم بالا سر رادمان
+بفرمایید بیرون اقایه ملکی
_چرا اونوقت؟
+چون نظم کلاس و بهم ریختی حالام برو بیرون تا نمرتو صفر ندادم
همه کلاس خفه خون گرفتن ولی رادمان همچنان جسور تو چشمام زل زده بود
_من کار اشتباهی نکردم استاد فقط یه سوال پرسیدم شما بودین که داشتین عصبانیتتون از یه
جایه دیگه رو سرما خالی میکردین پس نمیتونین از کلاس بندازینم بیرون
حرصی ناخونامو تو گوشت دستم فرو کردم بخاطر حاضر جوابیش ...
- حالا انقدر حرص نخور استادجون ، احمدی نشد ... نعیمی ! نعیمی نشد ... احمدی.
دیگه خیلی واضح داشت بهم توهین میکرد !
فکر کرده من باهاشون میپرم.
دیگه کارد میزدی خونم درنیومد !
چنان دادی کشیدم که خودم از قدرت صدام ترسیدم : دیگه دارین شورشو درمیارین اقای به
ظاهر محترم ... استاد نعیمی پسرعممه و خودش زن و بچه داره ... استاد احمدی هم بخاطر دسته گلی که جنابعالی به اب دادی منو تا خونه رسوند ، دیگه نمیخوام سر هیچ کدوممممم از
کلاسام ببینمتون ... گمشین از کلاس من بیرون ...
از عصبانیت کل بدنم میلرزید.
چون همسنشون بودم دلیل بر این نمیشد که هرچی خواستن بگن ...
خواست چیزی بگه که بلند تر از قبل داد زدم : دیگه اینجا نبینمتون اقای ملکی ...
بدون حرفی با لبخند حرص دراری کیفشو برداشت و رفت بیرون....
من که میدونم اخر از بالای این پسر سکته میزنم میمیرم !
کل کلاس با چشمای گشاد شده به دعوای ما نگاه میکردن ...
هیچکی حتی جیکشم درنمیومد .
با قدمای محکم رفتم سمت میزم .
تقریبا وقت استراحت بود .
وسایلمو جمع کردم و همینطور که میرفتم بیرون گفتم : جلسه بعد کوئیز یادتون نره ! خسته
نباشید.
چقدر امروز عصابم به هم ریخت.
خداروشکر دیگه ریخت اون پسره احمق و نمیبینم ...
یهو اقای سبحانی دایی ملکی جلوم ظاهر شد .
+ خسته نباشید خانوم فرهمند .
با اخم ظریفی گفتم : ممنون استاد سبحانی.
- یک دقیقه میاین دفتر من ، درباره یه چیزی میخوام باهاتون صحبت کنم ...
صد درصد درمورد رادمانه ...
پسره بی شخصیت و بی ادب.
دنبالش راه افتادم و رفتم سمت دفترش. رفتم داخل که با دیدن رادمان که ریلکس روی صندلی نشسته بود میخواستم سرمو بکوبم به
دیوار ...
بدون توجه به استاد سبحانی از اتاق رفتم بیرون با اخم بزرگی گفتم : من هیچ حرفی که
درباره این اقا باشه ندارم استاد ، ایشون یذره فرهنگ و ادب ندارن ، امروز کل عصاب
خوردیای من بخاطر این اقا بوده ...
با صدای بلند این حرفارو زدم که اونم بشنوه ولی اصلا عین خیالش نبود ...
استاد سبحانی گفت : خواهش میکنم خانوم فرهمند یه دقیقه به حرف منم گوش بدین ...
نگاه مرددی به هردوشون انداختم که رادمان انگشتاشو بالا آورد و تکون داد به معنیه بای
بای .
نفسمو با حرص دادم بیرون و روی صندلی کنار رادمان نشستم.
همایی پشت میزش نشست و گفت : من واقعا نمیدونم چجوری این بی ادبیه رادمان و جبران
کنم ...
نگاه اتیشی به رادمان انداخت .
با لحن تشر مانندی گفتم : به هرحال اقای سبحانی ، ایشون جلوی 20 تا دانشجو هر توهینی
که خواست به من کرد نکنه توقع دارین من چیزی بهش نگم ؟ من این اقارو دیگه سر کلاسم
راه نمیدم ! انقدر هم بی فرهنگ هست که تو زندگی همه دخالت کنه ...
واقعا برام جای تعجب داشت ، داشتم کلی چیز بارش میکردم ولی بازم با لبخند و خونسردانه
نگاهم میکرد و همینشم حرصم میداد !
استاد سبحانی که دید انقدر دارم حرص میخورم و نزدیکه که سکته کنم و بمونم رو دستشون
رادمان و از اتاق بیرون کرد و خودشم شروع کرد به صحبت کردن باهام خیلی جدی...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 14
وقتا حرفاشو شنیدم خیلی اروم تر شدم و عصبانتیم کمتر شد
از کارایی که رادمان کرده بود صحبت کرد هم خندم میگرفت هم حرص میخورم
مثل اینکه فقط با من اینطوری نیست و کال با هرکی که باهاش لج کنه اینطوری میکنه و
کلی بال سرش میاره
کامال پی بردم که مریضه این بشر... استاد سبحانی گفت با یکی از استادا خیلی لج کرده بود درواقع مقصر رادمان نبود و این بار
خوده استاد تقصیر کار بودش و رادمان و از بقیه دانشجوهاش جدا میدونست و ادم حسابش
نمیکرد
اینم برداشته به یکی پول داده تا استادرو تعقیب کنه و تو بدترین شرایط ازش عکس بگیره
بعدم برداشته عکسایی که استاده توش خیلی بد افتاده بود مثال با چندتا دختر بوده و...چاپ
کرده و تو کل دانشگاه پخش کرده
بااینکه یه هفته از دانشگاه اخراج شد ولی بازم دست از کاراش بر نداشت
انقدر که ریخت که بالاخره استا د خودش با پایه خودش از دانشگاه رفت
_اینکه میبینی از دانشگاه نمیندازیمش بیرون بخاطر پارتی داشتمش نیست دخترم رادمان
هوشش خیلی خوبه و نمراتش همه عالین و تو انواع مسابقه ها نفر اول میشه و این جور
دانشجو یا حتی دانش اموزا تو مدارس و دانشگاه ها عادیه تو دفعه اولته و نمیدونی ولی من
سال هاست دارم تدریس میکنم و مثل رادمان خیلی دیدم
ولی دلیل بر این نمیشه که از درس خوندن محرومشون کنیم مخصوصا رادمان که انقدر
درس خونه
_تو سعی کن باهاش راه بیای رادمان خودش اروم میشه و دیگه کاریت نداره فقط باهاش سر
لج ننداز
+اخه بحث این نیست بحث ابرویه استاداست که رادمان به بازی میگیرتشون
_میدونم سخته شهرزاد جان ولی خب اینکه تو سنت تقریبا با بچه ها برابری میکنه باعث
میشه اینطور شوخیا دوبرابر بشه اگه سعی کنی رابطه دوستانه داشته باشی باهاشون به
نظرم بهتر میشه هم برای خودت هم برای اونا تا اینکه بخوای جدی باشی و دائم دعوا داشته
باشی میفهمی که چی میگم
+من میفهمم چی میگید اقایه سبحانی و درستم میگید ولی خب به نظر من اقایه ملکی نیاز به
یه تنبیه داره اینطوری نمیشه پیش رفت که خیالش راحت باشه هرکارم بکنه بازم قرار نیست
براش اتفاقی بیوفته و میتونه راست راست تو دانشگاه راه بره و به ریش استادا بخنده
_درست میگی دخترم ولی خب چیکارش کنم اخه؟
+برایه شروع چند روز از دانشگاه اخراجش کنین فکر کنم به عنوان یه استاد حق داشته
باشم اینو بگم
اقایه سبحانی شک زده بهم نگاه کرد هرچی نباشه خواهرزادشه ولی خب واقعا نیازه به
شدت رو مخمه اگه هیچ کاری نکنم پرو هست پرو تر میشه
_میترسم بدتر کنه میگم که اگه لج کنه هیچی بهتر نمیشه
+اگه قراره با من لج کنه مشکلی ندارم خودم میتونم باهاش کنار بیام فقط به عنوان یه استاد
میخوام ازتون تقاضا کنم با مدیر صحبت کنید تا اقایه ملکی به مدت یک هفته از دانشگاه
اخراج بشه وگرنه با تمام احترامی که براتون قائلم میرم این حرکات و گزارش میکنم
کامال مشخصه دودله بی هیچ حرف دیگه ای بلند شدم با یه با اجازه از اتاق زدم بیرون
لبخند پیروزمندانه ای رو لبم بود میدونم که به حرفم گوش میده با دیدن رادمان و سامیار
باقری(یکی از رفیقای صمیمیش) که رو به رو اتاق استاد سبحانی وایستاده بودن و داشتن
میخندیدن پوزخندی رو لبم اومد
رادمان که چشمش بهم خورد دستی به شونه سامیار زد و اومد جلوم وایستاد
_چیشد خانوم فرهمند به نتیجه ایم رسیدین؟
تو چشماش همون شیطنت موج میزد
+بله اقایه ملکی به یه نتیجه خیلی خوبم رسیدیم نکنه واقعا فکر کردی هیچ کار نمیکنم و
میزارم هرچی دلت خواست بهم بگی منم بگم افرین؟
+خب باید به عرضتون برسونم خیر بهت که گفتم هرکاری بکنی نتیجشو میبینی
احساس میکردم دارم برای خودم حرف میزنم انگار نه انگار همونطور خندون نگاهم میکرد
این ادم نیست که ادم فضاییه
تنه ی محکمی بهش زدم و رفتم سمت دفتر اساتید
دادکشید
_به امید دیدار استاد فرهمند
وای خدا صبرم بده این بشر انقدر رو داره که سنگ پا قزوین جلوش باید تعظیم کنه
#رادمان
بهترین کار و لذت دنیا حرص دادن این دختره انقدر حالم خوب میشه وقتی میبینم داره
اینطوری حرص میخوره لعنتی خیلی جذاب میشه
تک خنده ای کردم که یهو یاد حرفاش افتادم انقدر محو حالت صورتش شده بودم که دقت
نکردم به حرفاش
رفتم سمت اتاق دایی و بدون در زدن در باز کردم
دایی داشت یه چیزی رو برگه مینوشت که با دیدن من که بدون در زدن در و باز کردم
اخماش توهم شد
_تو کلا ادم نمیشی رادمان؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 14
وقتا حرفاشو شنیدم خیلی اروم تر شدم و عصبانتیم کمتر شد
از کارایی که رادمان کرده بود صحبت کرد هم خندم میگرفت هم حرص میخورم
مثل اینکه فقط با من اینطوری نیست و کال با هرکی که باهاش لج کنه اینطوری میکنه و
کلی بال سرش میاره
کامال پی بردم که مریضه این بشر... استاد سبحانی گفت با یکی از استادا خیلی لج کرده بود درواقع مقصر رادمان نبود و این بار
خوده استاد تقصیر کار بودش و رادمان و از بقیه دانشجوهاش جدا میدونست و ادم حسابش
نمیکرد
اینم برداشته به یکی پول داده تا استادرو تعقیب کنه و تو بدترین شرایط ازش عکس بگیره
بعدم برداشته عکسایی که استاده توش خیلی بد افتاده بود مثال با چندتا دختر بوده و...چاپ
کرده و تو کل دانشگاه پخش کرده
بااینکه یه هفته از دانشگاه اخراج شد ولی بازم دست از کاراش بر نداشت
انقدر که ریخت که بالاخره استا د خودش با پایه خودش از دانشگاه رفت
_اینکه میبینی از دانشگاه نمیندازیمش بیرون بخاطر پارتی داشتمش نیست دخترم رادمان
هوشش خیلی خوبه و نمراتش همه عالین و تو انواع مسابقه ها نفر اول میشه و این جور
دانشجو یا حتی دانش اموزا تو مدارس و دانشگاه ها عادیه تو دفعه اولته و نمیدونی ولی من
سال هاست دارم تدریس میکنم و مثل رادمان خیلی دیدم
ولی دلیل بر این نمیشه که از درس خوندن محرومشون کنیم مخصوصا رادمان که انقدر
درس خونه
_تو سعی کن باهاش راه بیای رادمان خودش اروم میشه و دیگه کاریت نداره فقط باهاش سر
لج ننداز
+اخه بحث این نیست بحث ابرویه استاداست که رادمان به بازی میگیرتشون
_میدونم سخته شهرزاد جان ولی خب اینکه تو سنت تقریبا با بچه ها برابری میکنه باعث
میشه اینطور شوخیا دوبرابر بشه اگه سعی کنی رابطه دوستانه داشته باشی باهاشون به
نظرم بهتر میشه هم برای خودت هم برای اونا تا اینکه بخوای جدی باشی و دائم دعوا داشته
باشی میفهمی که چی میگم
+من میفهمم چی میگید اقایه سبحانی و درستم میگید ولی خب به نظر من اقایه ملکی نیاز به
یه تنبیه داره اینطوری نمیشه پیش رفت که خیالش راحت باشه هرکارم بکنه بازم قرار نیست
براش اتفاقی بیوفته و میتونه راست راست تو دانشگاه راه بره و به ریش استادا بخنده
_درست میگی دخترم ولی خب چیکارش کنم اخه؟
+برایه شروع چند روز از دانشگاه اخراجش کنین فکر کنم به عنوان یه استاد حق داشته
باشم اینو بگم
اقایه سبحانی شک زده بهم نگاه کرد هرچی نباشه خواهرزادشه ولی خب واقعا نیازه به
شدت رو مخمه اگه هیچ کاری نکنم پرو هست پرو تر میشه
_میترسم بدتر کنه میگم که اگه لج کنه هیچی بهتر نمیشه
+اگه قراره با من لج کنه مشکلی ندارم خودم میتونم باهاش کنار بیام فقط به عنوان یه استاد
میخوام ازتون تقاضا کنم با مدیر صحبت کنید تا اقایه ملکی به مدت یک هفته از دانشگاه
اخراج بشه وگرنه با تمام احترامی که براتون قائلم میرم این حرکات و گزارش میکنم
کامال مشخصه دودله بی هیچ حرف دیگه ای بلند شدم با یه با اجازه از اتاق زدم بیرون
لبخند پیروزمندانه ای رو لبم بود میدونم که به حرفم گوش میده با دیدن رادمان و سامیار
باقری(یکی از رفیقای صمیمیش) که رو به رو اتاق استاد سبحانی وایستاده بودن و داشتن
میخندیدن پوزخندی رو لبم اومد
رادمان که چشمش بهم خورد دستی به شونه سامیار زد و اومد جلوم وایستاد
_چیشد خانوم فرهمند به نتیجه ایم رسیدین؟
تو چشماش همون شیطنت موج میزد
+بله اقایه ملکی به یه نتیجه خیلی خوبم رسیدیم نکنه واقعا فکر کردی هیچ کار نمیکنم و
میزارم هرچی دلت خواست بهم بگی منم بگم افرین؟
+خب باید به عرضتون برسونم خیر بهت که گفتم هرکاری بکنی نتیجشو میبینی
احساس میکردم دارم برای خودم حرف میزنم انگار نه انگار همونطور خندون نگاهم میکرد
این ادم نیست که ادم فضاییه
تنه ی محکمی بهش زدم و رفتم سمت دفتر اساتید
دادکشید
_به امید دیدار استاد فرهمند
وای خدا صبرم بده این بشر انقدر رو داره که سنگ پا قزوین جلوش باید تعظیم کنه
#رادمان
بهترین کار و لذت دنیا حرص دادن این دختره انقدر حالم خوب میشه وقتی میبینم داره
اینطوری حرص میخوره لعنتی خیلی جذاب میشه
تک خنده ای کردم که یهو یاد حرفاش افتادم انقدر محو حالت صورتش شده بودم که دقت
نکردم به حرفاش
رفتم سمت اتاق دایی و بدون در زدن در باز کردم
دایی داشت یه چیزی رو برگه مینوشت که با دیدن من که بدون در زدن در و باز کردم
اخماش توهم شد
_تو کلا ادم نمیشی رادمان؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 15
+ادم شدن نداره دایی جون شما که خودی هستی لزومی نیست در بزنم
_ای خدا کی این بچه میخواد درست بشه
خودمو پرت کردم رو مبل و با هیجان سمت میز دایی خم شدم
+ با استاد فرهمند چیکار کردی؟
_باید بگم خبرای خوبی ندارم برات
یه ابروم رفت بالا و مشکوک رفتم عقب
+چطور؟
_چون یه هفته از دانشگاه اخراج شدی
از جام پریدم و با چشمای گرد داد زدم
+یعنی چی اخراج شدم دقیقا؟
_حرف ادم که تو اون کلت نمیره دایی جان طرف استاده بیخیالم نمیشه زدی جلو همه
خوردش کردی گفت باید اخراج بشی وگرنه میره گزارش میده اینجوری کلا ابرویه
خانوادگیمون به باد میره پس
یه برگه رو جلوم گرفت
_این برگه یه هفته اخراج شدنته ایشالله بعد یه هفته ادم برگردی
دستام مشت شد و رگای پیشونیم زد بیرون من میدونم با این بشر چیکار کنم چنان تلافی کنم
این کارشو که روزی هزاربار بگه غلط کردم دخترم انقدر خیره سر و مزخرف
+خیلی ممنون دایی جون
برگه رو گرفتم و از اتاق زدم بیرون با عصبانیت داشتم میرفتم بیرون که به سطل اشغال
کنار راهرو لگد زدم و همش چپه شد رو زمین
نگاه کل بچه ها برگشت سمتم
به درک
داشتم میرفتم سمت ماشینم که یکی شونمو کشید
_رادمان داداش چت شد
دستشو از رو شونم زدم کنار
+ولم کن سامیار دختره احمق گفت اخراجم کنن داییم کرد انگار نه انگار...اووف برو بهش
بگو بعد یه هفته که برمیگردم میدونم باهاش چیکار کنم نیم وجب بچه برای من ادم شده
سامیار با تعجب داشت بهم نگاه میکرد اونم باور نمیکرد تونسته کاری کنه اخراج شم
لعنت بهش.
#شهرزاد
سرخوش و شنگول از اینکه حق این پسره رو گزاشتم کف دستش رفتم سمت کلاس بعدیم.
****
خسته نباشیدی گفتم و از کلاس اومدم بیرون که چند تا از دانشجو ها دورم کردن و
سوالاتشونو پرسیدن.
خسته و کوفته رفتم سمت محوطه .
ای بابا پس این کاوه کجا مونده؟
گوشیمو دراوردم و زنگ زدم بهش
+ الو کاوه کجایی تو ؟ ابپز شدم بابا ...
- اخ اخ ببین شهرزاد جونم نیکا منو یه کار فوری داشت مجبور شدم زودتر برم یادم رفت
بهت بگم تو خودت با یه چیزی ...
+ خیله خب خیله خب خداحافظ.
اوف اینم از این که ...
تا ایستگاه اتوبوس شر و شر عرق ریختم.
تقریبا داشتم به ایستگاه میرسیدم که یه ماشین برام بوق زد.
ماشین احمدی بود!
شیشو داد پایین و گفت : سوار شین شهرزاد خانوم.
وای خدایا مرسی دیگه داشتم هلاک میشدم.
خوشحال نشستم تو ماشینش و گفتم : ممنون اقای احمدی مثل اینکه امروز کاوه زودتر رفته
یادش رفته به منم بگه دیگه داشتم هلاک میشدم از گرما.
خم شد سمتم که از ناخوداگاه چسبیدم به در و با تعجب نگاهش کردم.
دستشو برد سمت داشبورد و با خنده بطری ابی بهم داد و گفت : میخواستم اب بردارم.
میمیری خب عین ادم اب بدی قشنگ اومدی تو حلقم دیگه ...
تشکری کردم و ازش گرفتم و یه نفس دادم بالا .
****
#یک_هفته_بعد
این یک هفته ای که رادمان اخراج شده بود انگار دانشگاه بالاخره رنگ ارامش و به خودش
دید .
ولی همش جای خالیه یه چیزی احساس میشد...
انگار که اون رنگ و روی قبلیو نداشت !
ولی بازم خب آرامشش خوب بود.
طی این یه هفته رابطه من و محمد بهتر از قبل شده بود ! گه گدای کافی شاپ میرفتیم و
تقریبا یخ بینمون باز شده بود .
و اما ...
امروز روزی بود که زلزله خان به دانشگاه برمیگشت و معلوم نیست چه خوابایی که برای
من دیده ...!
#رادمان
خوشحال از نقشه های خونه خراب کنی که تو کلم داشتم راهی دفتر داییم شدم.
بدون در زدن وارد شدم که با اخم بهم نگاه کرد و گفت : این یه هفته هیچ تاثیری روی تو
نداشت ؟ همچنان ادم نشدی ؟
با شیطنتی ابروهامو به معنی نه بالا انداختم که کلافه گفت : رادمان تورو به خدایی که
میپرستی خواهش میکنم انقدر سر به سر استاد فرهمند نزار ... درسته که تقریبا هم سنته ولی
دلیل نمیشه احترام استاد دانشجویی رو نگه نداری .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 15
+ادم شدن نداره دایی جون شما که خودی هستی لزومی نیست در بزنم
_ای خدا کی این بچه میخواد درست بشه
خودمو پرت کردم رو مبل و با هیجان سمت میز دایی خم شدم
+ با استاد فرهمند چیکار کردی؟
_باید بگم خبرای خوبی ندارم برات
یه ابروم رفت بالا و مشکوک رفتم عقب
+چطور؟
_چون یه هفته از دانشگاه اخراج شدی
از جام پریدم و با چشمای گرد داد زدم
+یعنی چی اخراج شدم دقیقا؟
_حرف ادم که تو اون کلت نمیره دایی جان طرف استاده بیخیالم نمیشه زدی جلو همه
خوردش کردی گفت باید اخراج بشی وگرنه میره گزارش میده اینجوری کلا ابرویه
خانوادگیمون به باد میره پس
یه برگه رو جلوم گرفت
_این برگه یه هفته اخراج شدنته ایشالله بعد یه هفته ادم برگردی
دستام مشت شد و رگای پیشونیم زد بیرون من میدونم با این بشر چیکار کنم چنان تلافی کنم
این کارشو که روزی هزاربار بگه غلط کردم دخترم انقدر خیره سر و مزخرف
+خیلی ممنون دایی جون
برگه رو گرفتم و از اتاق زدم بیرون با عصبانیت داشتم میرفتم بیرون که به سطل اشغال
کنار راهرو لگد زدم و همش چپه شد رو زمین
نگاه کل بچه ها برگشت سمتم
به درک
داشتم میرفتم سمت ماشینم که یکی شونمو کشید
_رادمان داداش چت شد
دستشو از رو شونم زدم کنار
+ولم کن سامیار دختره احمق گفت اخراجم کنن داییم کرد انگار نه انگار...اووف برو بهش
بگو بعد یه هفته که برمیگردم میدونم باهاش چیکار کنم نیم وجب بچه برای من ادم شده
سامیار با تعجب داشت بهم نگاه میکرد اونم باور نمیکرد تونسته کاری کنه اخراج شم
لعنت بهش.
#شهرزاد
سرخوش و شنگول از اینکه حق این پسره رو گزاشتم کف دستش رفتم سمت کلاس بعدیم.
****
خسته نباشیدی گفتم و از کلاس اومدم بیرون که چند تا از دانشجو ها دورم کردن و
سوالاتشونو پرسیدن.
خسته و کوفته رفتم سمت محوطه .
ای بابا پس این کاوه کجا مونده؟
گوشیمو دراوردم و زنگ زدم بهش
+ الو کاوه کجایی تو ؟ ابپز شدم بابا ...
- اخ اخ ببین شهرزاد جونم نیکا منو یه کار فوری داشت مجبور شدم زودتر برم یادم رفت
بهت بگم تو خودت با یه چیزی ...
+ خیله خب خیله خب خداحافظ.
اوف اینم از این که ...
تا ایستگاه اتوبوس شر و شر عرق ریختم.
تقریبا داشتم به ایستگاه میرسیدم که یه ماشین برام بوق زد.
ماشین احمدی بود!
شیشو داد پایین و گفت : سوار شین شهرزاد خانوم.
وای خدایا مرسی دیگه داشتم هلاک میشدم.
خوشحال نشستم تو ماشینش و گفتم : ممنون اقای احمدی مثل اینکه امروز کاوه زودتر رفته
یادش رفته به منم بگه دیگه داشتم هلاک میشدم از گرما.
خم شد سمتم که از ناخوداگاه چسبیدم به در و با تعجب نگاهش کردم.
دستشو برد سمت داشبورد و با خنده بطری ابی بهم داد و گفت : میخواستم اب بردارم.
میمیری خب عین ادم اب بدی قشنگ اومدی تو حلقم دیگه ...
تشکری کردم و ازش گرفتم و یه نفس دادم بالا .
****
#یک_هفته_بعد
این یک هفته ای که رادمان اخراج شده بود انگار دانشگاه بالاخره رنگ ارامش و به خودش
دید .
ولی همش جای خالیه یه چیزی احساس میشد...
انگار که اون رنگ و روی قبلیو نداشت !
ولی بازم خب آرامشش خوب بود.
طی این یه هفته رابطه من و محمد بهتر از قبل شده بود ! گه گدای کافی شاپ میرفتیم و
تقریبا یخ بینمون باز شده بود .
و اما ...
امروز روزی بود که زلزله خان به دانشگاه برمیگشت و معلوم نیست چه خوابایی که برای
من دیده ...!
#رادمان
خوشحال از نقشه های خونه خراب کنی که تو کلم داشتم راهی دفتر داییم شدم.
بدون در زدن وارد شدم که با اخم بهم نگاه کرد و گفت : این یه هفته هیچ تاثیری روی تو
نداشت ؟ همچنان ادم نشدی ؟
با شیطنتی ابروهامو به معنی نه بالا انداختم که کلافه گفت : رادمان تورو به خدایی که
میپرستی خواهش میکنم انقدر سر به سر استاد فرهمند نزار ... درسته که تقریبا هم سنته ولی
دلیل نمیشه احترام استاد دانشجویی رو نگه نداری .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
بزرگ کسی است که
قلبش کودکانه
قهرش بی کینه
بخشش بی انتها
و دوستی اش
بــا وفـــا بـــاشـد
خدایا آرامشی عمیق
نصیب همه دلها و شبی
بی دغدغه
قسمت عزیزانم بگردان
شبتون گرم از نگاه خدا
🍃🌷شب بخیر 🌷🍃
@kadbanoiranii
قلبش کودکانه
قهرش بی کینه
بخشش بی انتها
و دوستی اش
بــا وفـــا بـــاشـد
خدایا آرامشی عمیق
نصیب همه دلها و شبی
بی دغدغه
قسمت عزیزانم بگردان
شبتون گرم از نگاه خدا
🍃🌷شب بخیر 🌷🍃
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک روز قشنگ♥️🍃
یک دل آرام 💖🍃
یک نور ازجنس امید♥️🍃
یک لب خندون💖🍃
یک زندگے عاشقانه♥️🍃
و هزار آرزوے زیبا💖🍃
ازخداوند♥️🍃
برایتان خواهانم♥️🍃
🧿 @kadbanoiranii
یک دل آرام 💖🍃
یک نور ازجنس امید♥️🍃
یک لب خندون💖🍃
یک زندگے عاشقانه♥️🍃
و هزار آرزوے زیبا💖🍃
ازخداوند♥️🍃
برایتان خواهانم♥️🍃
🧿 @kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کوبیده_مرغ (اصفهانی)
رقیب اصلی کوبیده گوشت همین کوبیده مرغه بهت قول میدم اگه به یار درست کنی عاشقش میشی
مخلوط ران و سینه مرغ ۶۰۰ گرم
دنبه ۵۰ گرم یا کره ۱۰۰ گرم
پیاز متوسط ۱ عدد
فلفل کاپی یا دلمهای قرمز ۱ عدد متوسط
جعفری یک مشت
نمک ۲ ق چ سر خالی
فلفل پول بیبر ۱ ق چ
.
‼️نکته‼️
میتونید همه مواد رو با هم ۲ بار چرخ کنید و بزارید ۲ ساعت استراحت کنه و بعد به سیخ بکشید.
‼️نکته‼️
حرارت منقل باید متوسط رو به پایین باشه که مغز پخت بشه وگرنه روی کباب خیلی سریع میسوزه و کباب هاتون خشک میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رقیب اصلی کوبیده گوشت همین کوبیده مرغه بهت قول میدم اگه به یار درست کنی عاشقش میشی
مخلوط ران و سینه مرغ ۶۰۰ گرم
دنبه ۵۰ گرم یا کره ۱۰۰ گرم
پیاز متوسط ۱ عدد
فلفل کاپی یا دلمهای قرمز ۱ عدد متوسط
جعفری یک مشت
نمک ۲ ق چ سر خالی
فلفل پول بیبر ۱ ق چ
.
‼️نکته‼️
میتونید همه مواد رو با هم ۲ بار چرخ کنید و بزارید ۲ ساعت استراحت کنه و بعد به سیخ بکشید.
‼️نکته‼️
حرارت منقل باید متوسط رو به پایین باشه که مغز پخت بشه وگرنه روی کباب خیلی سریع میسوزه و کباب هاتون خشک میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_مرغ
مواد لازم
سینه مرغ بدون استخوان: ۲عدد
پیاز: ۱عدد
سیر: ۲حبه
نمک و فلفل سیاه و آویشن برای پختن مرغ به مقدار لازم
آب برای پختن مرغ: ۲لیوان
خیارشور: ۷عددمتوسط
گردو: ۱۰عدد
پیازچه و جعفری: به مقدار دلخواه
نون تست: ۱۶عدد
.
مواد لازم برای سس
ماست همزده: ۱لیوان
سس مایونز: نصف لیوان
پنیرخامه ای: ۱۰۰گرم
نمک و فلفل سیاه و پولبیبر: به مقدار لازم
🟣پارت اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_مرغ
مواد لازم
سینه مرغ بدون استخوان: ۲عدد
پیاز: ۱عدد
سیر: ۲حبه
نمک و فلفل سیاه و آویشن برای پختن مرغ به مقدار لازم
آب برای پختن مرغ: ۲لیوان
خیارشور: ۷عددمتوسط
گردو: ۱۰عدد
پیازچه و جعفری: به مقدار دلخواه
نون تست: ۱۶عدد
.
مواد لازم برای سس
ماست همزده: ۱لیوان
سس مایونز: نصف لیوان
پنیرخامه ای: ۱۰۰گرم
نمک و فلفل سیاه و پولبیبر: به مقدار لازم
🟣پارت اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_مرغ
🟣پارت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_مرغ
🟣پارت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_مرغ
🟣پارت سوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_مرغ
🟣پارت سوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_مرغ.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_مرغ.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گوی_یونولیتی
#گوی_شکلاتی
ساده ترین گوی شکلاتی یونولیتی
وزن سبک و درست کردن سریع مخصوص دیزاین های خاص
🩵مارک دکتر گستو
💜مارک فونت
🩷 از لوازم قنادی ها میتونید تهیه کنید
💙در رنگ های طلایی نقره ای مسی
💚یونولیت های توپی رو از لوازم قنادی ها در سایزهای مختلف میتونید تهیه کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#گوی_یونولیتی
#گوی_شکلاتی
ساده ترین گوی شکلاتی یونولیتی
وزن سبک و درست کردن سریع مخصوص دیزاین های خاص
🩵مارک دکتر گستو
💜مارک فونت
🩷 از لوازم قنادی ها میتونید تهیه کنید
💙در رنگ های طلایی نقره ای مسی
💚یونولیت های توپی رو از لوازم قنادی ها در سایزهای مختلف میتونید تهیه کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#چلو_گوشت_مجلسی_با_سینه_بوقلمون ..
مواد لازم به ازای ۴ نفر:
سینه بوقلمون : ۵۰۰ گرم
پیاز ۱ عدد متوسط خلالی ریز خورد شده
ساقه وبرگ کرفس تازه ۲ عدد
هویج ۱ عدد کوچک
رب گوجه ۱،۵ قاشق غذاخوری
سرکه ۴ قاشق غذاخوری
شکر ۱ قاشق غذاخوری
زعفران وزرشک به مقدار کافی
ادویه ها : فلفل قرمز ، پودر رز ماری ، آویشن ، زردچوبه ونمک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم به ازای ۴ نفر:
سینه بوقلمون : ۵۰۰ گرم
پیاز ۱ عدد متوسط خلالی ریز خورد شده
ساقه وبرگ کرفس تازه ۲ عدد
هویج ۱ عدد کوچک
رب گوجه ۱،۵ قاشق غذاخوری
سرکه ۴ قاشق غذاخوری
شکر ۱ قاشق غذاخوری
زعفران وزرشک به مقدار کافی
ادویه ها : فلفل قرمز ، پودر رز ماری ، آویشن ، زردچوبه ونمک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نگهداری_وفریز_کنگر
#بلانچ_کردن_کنگر
برای بلانچ کردن : آب رو جوش بیارید و کنگر شسته شده رو داخلش ریخته و مدتی حدود سه تا چهار دقیقه بجوشانید . در صورت تمایل میتونید کمی زردچوبه به آب بیافزایید . زردچوبه نگهدارنده بحساب میاد و رنگ زرد قشنگی به کنگر میده . اما من نزدم . بعد آبکش کرده و داخل آب یخ بریزید . بذارید کاملا سرد و سپس آبکش کنید . بعدا برای مصارف دلخواه تقسیم و بسته کرده و فریز کنید .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#بلانچ_کردن_کنگر
برای بلانچ کردن : آب رو جوش بیارید و کنگر شسته شده رو داخلش ریخته و مدتی حدود سه تا چهار دقیقه بجوشانید . در صورت تمایل میتونید کمی زردچوبه به آب بیافزایید . زردچوبه نگهدارنده بحساب میاد و رنگ زرد قشنگی به کنگر میده . اما من نزدم . بعد آبکش کرده و داخل آب یخ بریزید . بذارید کاملا سرد و سپس آبکش کنید . بعدا برای مصارف دلخواه تقسیم و بسته کرده و فریز کنید .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#از_بین_بردن_بوی_مرغ
دو سه دقیقه زمان بذار و بوی زهم مرغ رو از بین ببر🤩🤩
داخل یه تابه آب رو به جوش بیارین
یک فنجان سرکه اضافه کنین
سه تکه مرغ داخلش بندازین و اجازه بدین دو دقیقه بجوشه
مرغ ها رو خارج کنین و بشورین
یک عدد پیاز خرد شده رو کف تابه بریزین
تکه های مرغ رو روش بچینین
یک سوم پیمانه روغن
شش عدد آلو
نمک، فلفل، پولبیبر و زنجبیل
یک قاشق چایخوری شکر
بریزین و در تابه رو ببندین تا آب بندازه و بپزه
بعد از پنجاه دقیقه
مقداری عصاره زعفران و
آب نصف لیمو ترش تازه
رو اضافه کنین و چهل دقیقه دیگه زمان بدین
دو طرف مرغ که برشته شد آماده است،
این مرغ خوشمزه و ملس اسمش مرغ وحشیه
حتما درستش کنین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
دو سه دقیقه زمان بذار و بوی زهم مرغ رو از بین ببر🤩🤩
داخل یه تابه آب رو به جوش بیارین
یک فنجان سرکه اضافه کنین
سه تکه مرغ داخلش بندازین و اجازه بدین دو دقیقه بجوشه
مرغ ها رو خارج کنین و بشورین
یک عدد پیاز خرد شده رو کف تابه بریزین
تکه های مرغ رو روش بچینین
یک سوم پیمانه روغن
شش عدد آلو
نمک، فلفل، پولبیبر و زنجبیل
یک قاشق چایخوری شکر
بریزین و در تابه رو ببندین تا آب بندازه و بپزه
بعد از پنجاه دقیقه
مقداری عصاره زعفران و
آب نصف لیمو ترش تازه
رو اضافه کنین و چهل دقیقه دیگه زمان بدین
دو طرف مرغ که برشته شد آماده است،
این مرغ خوشمزه و ملس اسمش مرغ وحشیه
حتما درستش کنین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پنکیک_با_پودر_بیسکویت( فوق العاده خوشمزه)
یک بسته بیسکویت پتی بور
دوقاشق روغن مایع
یک عدد تخم مرغ
یک قاشق چای خوری بکین پودر
شیر یک لیوان
یک قاشق چای خوری وانیل
یک قاشق چای خوری پودر هل
ابتدا بیسکویتها رو میکس ( پودر) میکنیم بعد میریزیم توی ظرفی بعد تمام مواد رو میریزیم روی پودر بیسکویت باهم زن دستی هم میزنیم تا خوب مخلوط بشه بعد ظرف نسوزی رو میزاریم روی گاز بدون اینکه روغن بریزیم ومیزاریم خوب گرم بشه .بعد کمی از مواد میریزیم وزیر حرارت رو کم میکنیم تا مغز پخت بشه . وقتی روی مواد حباب زد یعنی پنکک آماده برداشتن هست وبرمیگردونیم تا طرف دیگرش هم بپزه
نکته .....بجای بیسکویت از یک لیوان آرد هم میتونید استفاده کنید با دوقاشق شکر
نکته .... میتونید داخل مواد هم از پودر کاکائو هم یک قاشق غذا خوری استفاده کنید
این پنکیک رو من با مربا و خامه استفاده کردم
میتونید برای روی پنکیکها از شکلات یا توت فرنگی یا عسل هم استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورا
یک بسته بیسکویت پتی بور
دوقاشق روغن مایع
یک عدد تخم مرغ
یک قاشق چای خوری بکین پودر
شیر یک لیوان
یک قاشق چای خوری وانیل
یک قاشق چای خوری پودر هل
ابتدا بیسکویتها رو میکس ( پودر) میکنیم بعد میریزیم توی ظرفی بعد تمام مواد رو میریزیم روی پودر بیسکویت باهم زن دستی هم میزنیم تا خوب مخلوط بشه بعد ظرف نسوزی رو میزاریم روی گاز بدون اینکه روغن بریزیم ومیزاریم خوب گرم بشه .بعد کمی از مواد میریزیم وزیر حرارت رو کم میکنیم تا مغز پخت بشه . وقتی روی مواد حباب زد یعنی پنکک آماده برداشتن هست وبرمیگردونیم تا طرف دیگرش هم بپزه
نکته .....بجای بیسکویت از یک لیوان آرد هم میتونید استفاده کنید با دوقاشق شکر
نکته .... میتونید داخل مواد هم از پودر کاکائو هم یک قاشق غذا خوری استفاده کنید
این پنکیک رو من با مربا و خامه استفاده کردم
میتونید برای روی پنکیکها از شکلات یا توت فرنگی یا عسل هم استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورا
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 16
لبخند مرموزی زدم و چیزی نگفتم.
من تازه توپم پر شده برای جنگ با فرهمند.
بعد یکم حال و احوال دایی رفتم سراغ سامیار.
- احوال داداش ؟
+ ببین داداش کاش یه هفته دیگه هم میموندی خونه اصلا دانشگاه ارامش داشت استاد
فرهمند که انگار بهشت و دو دستی تقدیمش کرده بودن.
محکم زدم پشتش و گفتم : دست مریزاد داداش تو که میگی دیگه نیام دانشگاه از بقیه چه
انتظاریه.
نمکی خندید و محکمتر از خودم زد به پشتم و گفت : شوخی کردم بابا .
خب خب ! تقریبا نیم ساعت دیگه با فرهمند کلاس داشتم ! بریم برای پنل یک .
نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم حرصش بدم.
قیافش با نمک میشد وقتی حرص میخورد.
مخصوصا وقتایی که اون تار موی ببعی طورش میوفتاد روی صورتش .
استاد ببعی بگیر که ما اومدیم ...
****
با اومدنش به داخل کلاس نگاهش که به من افتاد یه اخم ظریف کرد.
بعد حضور و غیاب شروع کرد به تدریس.
ساعته گوشیمو که کوک کرده بودم به صدا دراومد.
اونم چه صدایی ؟!
صدای گوسفند و دانلود کرده بودم گذاشته بودم رو گوشیم.
فرهمند با اخم برگشت به سمتی که صدا می اومد که سمت من باشه و گفت : این صدای چیه
؟
با شیطنت گفتم : نمیدونم استاد ... شاید یکی از دوستاتون دارن صداتون میکنن ...
بچه ها خیلی سعی میکردن که صدای خندشون بلند نشه.
چهرش رفته رفته از عصبانیت قرمز شد
ولی یهو اروم شد که باعث تعجبم شد و گفت : خب البته ... دوست همه ما دامپزشکا
حیواناتن ، ولی کسایی مثل شما که باهاشون همنشینی دارین ...
پوزخندی زد و برگشت تا دوباره درس و شروع کنه.
ای تف به این شانس ...
رسما داشت میگفت حیوونی دیگه!
من تورو مینشونم سر جات فرهمند !
رادمان نیستم اگه اینکارو نکنم ...
#شهرزاد
تا آخر تایم بسته شدن دانشگاه همش منتظر یه حرکت از رادمان بودم تا سریع تلافیش کنم
ولی هیچی به هیچی .
خب فکر کنم امروز روز تلافیش نیست!
درحال جمع کردن وسایلم بودم که محمد با تقه ای به در وارد کلاس شد.
کسی داخل کلاس نبود و همه رفته بودن.
با لبخند سلامی کرد که منم جوابشو دادم.
+میگم شهرزاد بریم بیرون دور بزنیم؟
امروز تایمم خالی بود پس فکر کنم میشد باهاش برم بیرون.
لبخندی زدم و همینطور که کیفمو برمیداشتم گفتم:اره امروز کار ندارم زیاد ولی اول باید برم
خونه.
چشماش برقی زد و گفت: باشه من برسونمت؟
نه ممنون خودم میرم.
قیافش مثل ماست وا رفت که مجبور به قبولی شدم.
محمد محبت زیادی داشت و خیلی مهربون بود ولی من نمیتونستم مثل اون انقدر صمیمی و
با محبت رفتار کنم! حداقل نه به این زودی.
با محمد از محوطه دانشگاه رد شدیم.
با ندیدن رادمان و تیکه ننداختنش یکم تعجب کردم!
شاید واقعا ادم شده...
البته که صد درصد بعید میدونم.
غرق در افکارم بودم که یکدفعه کل بدنم خیس اب شد.
هین بلندی کشیدم و تو شوک فرو رفتم.
چشمامو بسته بودم و درحال تجزیه و تحلیل اتفاقی که افتاد بودم.
با صدای شلیک خنده رادمان در کسری از ثانیه چشمام باز شد.
اخ اخ پسره معیو ب بی فکر.
هرچی اتیشه از گور این رادمان بلند میشه.
دارم برات رادمان خان.
انقدر عصبانی بودم که تا مرز انفجار رفتم.
سر تا پام خیس شده بود انگار که افتاده باشم تو یه استخر آب!
دانشجوهای محوطه به زور خودشونو نگه داشته بودن تا از خنده جر نخورن!
رادمان انقدر خندیده بود که اشک از چشماش روون شده بود!
شلنگ باغبون محوطه دستش بود و از خنده میخواست مثل تف بچسبه به زمین!
خجالتم نمیکشه با 28 سال سن.
پسره خرس گنده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 16
لبخند مرموزی زدم و چیزی نگفتم.
من تازه توپم پر شده برای جنگ با فرهمند.
بعد یکم حال و احوال دایی رفتم سراغ سامیار.
- احوال داداش ؟
+ ببین داداش کاش یه هفته دیگه هم میموندی خونه اصلا دانشگاه ارامش داشت استاد
فرهمند که انگار بهشت و دو دستی تقدیمش کرده بودن.
محکم زدم پشتش و گفتم : دست مریزاد داداش تو که میگی دیگه نیام دانشگاه از بقیه چه
انتظاریه.
نمکی خندید و محکمتر از خودم زد به پشتم و گفت : شوخی کردم بابا .
خب خب ! تقریبا نیم ساعت دیگه با فرهمند کلاس داشتم ! بریم برای پنل یک .
نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم حرصش بدم.
قیافش با نمک میشد وقتی حرص میخورد.
مخصوصا وقتایی که اون تار موی ببعی طورش میوفتاد روی صورتش .
استاد ببعی بگیر که ما اومدیم ...
****
با اومدنش به داخل کلاس نگاهش که به من افتاد یه اخم ظریف کرد.
بعد حضور و غیاب شروع کرد به تدریس.
ساعته گوشیمو که کوک کرده بودم به صدا دراومد.
اونم چه صدایی ؟!
صدای گوسفند و دانلود کرده بودم گذاشته بودم رو گوشیم.
فرهمند با اخم برگشت به سمتی که صدا می اومد که سمت من باشه و گفت : این صدای چیه
؟
با شیطنت گفتم : نمیدونم استاد ... شاید یکی از دوستاتون دارن صداتون میکنن ...
بچه ها خیلی سعی میکردن که صدای خندشون بلند نشه.
چهرش رفته رفته از عصبانیت قرمز شد
ولی یهو اروم شد که باعث تعجبم شد و گفت : خب البته ... دوست همه ما دامپزشکا
حیواناتن ، ولی کسایی مثل شما که باهاشون همنشینی دارین ...
پوزخندی زد و برگشت تا دوباره درس و شروع کنه.
ای تف به این شانس ...
رسما داشت میگفت حیوونی دیگه!
من تورو مینشونم سر جات فرهمند !
رادمان نیستم اگه اینکارو نکنم ...
#شهرزاد
تا آخر تایم بسته شدن دانشگاه همش منتظر یه حرکت از رادمان بودم تا سریع تلافیش کنم
ولی هیچی به هیچی .
خب فکر کنم امروز روز تلافیش نیست!
درحال جمع کردن وسایلم بودم که محمد با تقه ای به در وارد کلاس شد.
کسی داخل کلاس نبود و همه رفته بودن.
با لبخند سلامی کرد که منم جوابشو دادم.
+میگم شهرزاد بریم بیرون دور بزنیم؟
امروز تایمم خالی بود پس فکر کنم میشد باهاش برم بیرون.
لبخندی زدم و همینطور که کیفمو برمیداشتم گفتم:اره امروز کار ندارم زیاد ولی اول باید برم
خونه.
چشماش برقی زد و گفت: باشه من برسونمت؟
نه ممنون خودم میرم.
قیافش مثل ماست وا رفت که مجبور به قبولی شدم.
محمد محبت زیادی داشت و خیلی مهربون بود ولی من نمیتونستم مثل اون انقدر صمیمی و
با محبت رفتار کنم! حداقل نه به این زودی.
با محمد از محوطه دانشگاه رد شدیم.
با ندیدن رادمان و تیکه ننداختنش یکم تعجب کردم!
شاید واقعا ادم شده...
البته که صد درصد بعید میدونم.
غرق در افکارم بودم که یکدفعه کل بدنم خیس اب شد.
هین بلندی کشیدم و تو شوک فرو رفتم.
چشمامو بسته بودم و درحال تجزیه و تحلیل اتفاقی که افتاد بودم.
با صدای شلیک خنده رادمان در کسری از ثانیه چشمام باز شد.
اخ اخ پسره معیو ب بی فکر.
هرچی اتیشه از گور این رادمان بلند میشه.
دارم برات رادمان خان.
انقدر عصبانی بودم که تا مرز انفجار رفتم.
سر تا پام خیس شده بود انگار که افتاده باشم تو یه استخر آب!
دانشجوهای محوطه به زور خودشونو نگه داشته بودن تا از خنده جر نخورن!
رادمان انقدر خندیده بود که اشک از چشماش روون شده بود!
شلنگ باغبون محوطه دستش بود و از خنده میخواست مثل تف بچسبه به زمین!
خجالتم نمیکشه با 28 سال سن.
پسره خرس گنده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 17
با قدمای محکم جهش زدم سمت رادمان که محمد دستمو گرفت .
همینطور که سعی میکردم از دست محمد نجات پیدا کنم تا بزنم رادمان و نفله کنم با
عصبانیت گفتم: پسره نکبت مریض این چه کاری بود کردی؟ هی هیچی بهت نمیگم هی
دور برت میداره! فکر نکن من هیچی تو چنته ندارم هااا! چنان بزنم دهنتو ...
خواستم حرفمو ادامه بدم که دست محمد روی دهنم نشست و درحالی که میکشیدم سمت
ماشین گفت: بسه شهرزاد بیا بریم الان سرما میخوری بعد حسابشو برس
اوف اوف اوف!
چقدر کل این دانشگاه رو مخن!
شیطونه میگه بگیر گزارش کن چوب کن تو استین همشون.
طلبکارانه توی ماشین نشستم و زیر لب غر غر کردم.
محمد ماشین و روشن کرد تا راه بیوفته
پنجره رو دادم پایین و همینطور که از کنار رادمان رد میشدیم سرمو از پنجره بیرون اوردم
و گفتم: دارم برات رادمان ملکی . . .
حالم داشت از خودم بهم میخورد لباسام خیس شده بود و چسبیده بود به بدنم انقدر اعصابم
خورد بود که اگه محمد نمیگرفتم همونجا اون بیشعور و زنده زنده خاکش میکردم
+عه عه عه خجالت نمیکشه ادم بشو نیست انگار کمت بود اون یه هفته اخراج یعنی اگه من
تورو نشونم سرجات شهرزاد نیستم
_آروم باش شهرزاد دانشجوان دیگه چیکارشون میشه کرد سر همه ی استادا از این بلاها در
میارن
چشم غره ای به محمد رفتم تا ساکت شه
فکر کرده منم مثل بقیه ی استادام که ساکت بشینم و اجازه بدم هرکار دلشون میخواد بامن
بکنن
_ببرمت خونت؟
+وضع منو نمیبینی؟بااین اوضاع کجا برم به نظرت؟
به خاطر طرز صحبتم اخم محوی رو پیشونیش اومد
هوووف
دیوونم کرده اصلا نمیفهمم چیکار میکنم
چندتا نفس عمیق کشیدم تا آروم شم الان وقتش نبود محمد بیچارم داره کمکم میکنه اون چه
گناهی داره...
دیگه حرفی نزد منم هیچی نگفتم... تاوقتی این کثیفیارو از رو بدنم نشورم اروم نمیشم پس
همون بهتر که حرف نزنم
جلو خونه ماشین و پارک کرد
خوشحال از اینکه رسیدم
لبخند کوچیکی بهش زدم و گفتم
+ممنون زحمت کشیدی
دستگیره رو کشیدم و در و باز کردم
+خداحافظ
پیاده شدم و در و بستم که دیدم محمدم پیاده شد و ماشین و قفل کرد
باتعجب داشتم نگاهش میکردم
چرا پیاده شد این؟
_چرا اونطوری نگاه میکنی شهرزاد خانوم بیا در و باز کن نکنه فکر کردی اینطوری ولت
میکنم بری یه بلایی سر خودت بیاری؟
دهنم باز موند
قشنگ زد به در پرویی
موندم چی بگم بهش دیگه
مجبور جلو رفتم و در و باز کردم و تعارفش زدم بره داخل...
+از خودت پذیرایی کن من برم یه دوش بگیرم بیام حالم داره از خودم بهم میخوره
با چندش به لباسام نگاه کردم
_برو راحت باش
طبق عادتی که از مادرم به ارث برده بودم کلی تنقالت تو خونه داشتم و همرو تو ظرفای
خوشگل میریختم و میزاشتم رو میز هم به شکم خودم میرسیدم هم اینجور مواقع که مهمون
میومد دیگه نگران چیزی نبودم
اشاره ای به تنقالت رو میز کردم
+از خودت پذیرایی کنی دیگه
سری تکون داد
منم رفتم تو اتاق و در بستم
پنی رو تختم خواب بودش تازگیا خیلی میخوابه نگرانش شدم باید یه چکاپ ببرمش
برای احتیاط در و قفل کردم و لباسمو دراوردم و رفتم تو حموم
تمام فکرم سمت این بود چجوری تالفی این قضیه رو سرش در بیارم زیادی دم در اورده
دیگه باید دهنشو ببندم فقط چطوری؟
اخراجم شد ادم نشد چطوری دمشو قیچی کنم؟
اروم شقیقه هامو ماساژ دادم و سعی کردم اروم باشم فعلا
با وسواس زیادی بدنمو چندبار شستم و رفتم بیرون...
با سر و صداهای تو حموم پنی بیدار شده بود و رو تختم داشت بدنشو میخاروند
بادیدن من زبونشو داد بیرون و از جاش بلند شد
لباس زیرمو برداشتم پوشیدم
پنی خودشو به پام میمالید خم شدم و نازش کردم
+دختر خوب صبر کن لباس بپوشم بعد نازت میکنم باشه؟
بلند شدمو و یه شلوار ورزشی تمیز و یه تاپ صورتی پوشیدم
حوله رو از دور موهام باز کردم و دستی بهشون زدم
یه مانتو تمیز برداشتم و پوشیدم
دلم نمیخواست جلو محمد بد راه برم هیچوقت علاقه ای نداشتم درسته خارج بودم ولی
فرهنگا فرق داره پس ادمام فرق دارن...
پنی از اتاق رفت بیرون فکرکنم قهر کرد دید محلش نمیدم
خواستم دکمه های مانتومو ببندم که با صدای پارس و دادی که از بیرون اومد ترسیده از
اتاق زدم بیرونمحمد بالا مبل وایستاده بود و پنیم پایین مبل طلبکارانه پارس میکرد
از قیافه ای که محمد به خودش گرفته بود به شدت خندم گرفت و باعث شد لبخند عمیقی رو
لبم نقش ببنده
سوت بلندی زدم
که نگاه پنی و محمد روم چرخید
چشمای محمد گرد شده بود و رنگش به شدت پریده بود
مرد گنده خجالت نمیکشه از یه سگ میترسه؟
نگاهش رو بدنم چرخید که باعث شد بفهمم پوششم اصلا درست نیست و جلو مانتومو با
دست گرفتم از طرز نگاهش زیاد خوشم نیومد و همینطور که چشم غره ای به محمد میرفتم
که نگاهشو بگیره رو به پنی گفتم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 17
با قدمای محکم جهش زدم سمت رادمان که محمد دستمو گرفت .
همینطور که سعی میکردم از دست محمد نجات پیدا کنم تا بزنم رادمان و نفله کنم با
عصبانیت گفتم: پسره نکبت مریض این چه کاری بود کردی؟ هی هیچی بهت نمیگم هی
دور برت میداره! فکر نکن من هیچی تو چنته ندارم هااا! چنان بزنم دهنتو ...
خواستم حرفمو ادامه بدم که دست محمد روی دهنم نشست و درحالی که میکشیدم سمت
ماشین گفت: بسه شهرزاد بیا بریم الان سرما میخوری بعد حسابشو برس
اوف اوف اوف!
چقدر کل این دانشگاه رو مخن!
شیطونه میگه بگیر گزارش کن چوب کن تو استین همشون.
طلبکارانه توی ماشین نشستم و زیر لب غر غر کردم.
محمد ماشین و روشن کرد تا راه بیوفته
پنجره رو دادم پایین و همینطور که از کنار رادمان رد میشدیم سرمو از پنجره بیرون اوردم
و گفتم: دارم برات رادمان ملکی . . .
حالم داشت از خودم بهم میخورد لباسام خیس شده بود و چسبیده بود به بدنم انقدر اعصابم
خورد بود که اگه محمد نمیگرفتم همونجا اون بیشعور و زنده زنده خاکش میکردم
+عه عه عه خجالت نمیکشه ادم بشو نیست انگار کمت بود اون یه هفته اخراج یعنی اگه من
تورو نشونم سرجات شهرزاد نیستم
_آروم باش شهرزاد دانشجوان دیگه چیکارشون میشه کرد سر همه ی استادا از این بلاها در
میارن
چشم غره ای به محمد رفتم تا ساکت شه
فکر کرده منم مثل بقیه ی استادام که ساکت بشینم و اجازه بدم هرکار دلشون میخواد بامن
بکنن
_ببرمت خونت؟
+وضع منو نمیبینی؟بااین اوضاع کجا برم به نظرت؟
به خاطر طرز صحبتم اخم محوی رو پیشونیش اومد
هوووف
دیوونم کرده اصلا نمیفهمم چیکار میکنم
چندتا نفس عمیق کشیدم تا آروم شم الان وقتش نبود محمد بیچارم داره کمکم میکنه اون چه
گناهی داره...
دیگه حرفی نزد منم هیچی نگفتم... تاوقتی این کثیفیارو از رو بدنم نشورم اروم نمیشم پس
همون بهتر که حرف نزنم
جلو خونه ماشین و پارک کرد
خوشحال از اینکه رسیدم
لبخند کوچیکی بهش زدم و گفتم
+ممنون زحمت کشیدی
دستگیره رو کشیدم و در و باز کردم
+خداحافظ
پیاده شدم و در و بستم که دیدم محمدم پیاده شد و ماشین و قفل کرد
باتعجب داشتم نگاهش میکردم
چرا پیاده شد این؟
_چرا اونطوری نگاه میکنی شهرزاد خانوم بیا در و باز کن نکنه فکر کردی اینطوری ولت
میکنم بری یه بلایی سر خودت بیاری؟
دهنم باز موند
قشنگ زد به در پرویی
موندم چی بگم بهش دیگه
مجبور جلو رفتم و در و باز کردم و تعارفش زدم بره داخل...
+از خودت پذیرایی کن من برم یه دوش بگیرم بیام حالم داره از خودم بهم میخوره
با چندش به لباسام نگاه کردم
_برو راحت باش
طبق عادتی که از مادرم به ارث برده بودم کلی تنقالت تو خونه داشتم و همرو تو ظرفای
خوشگل میریختم و میزاشتم رو میز هم به شکم خودم میرسیدم هم اینجور مواقع که مهمون
میومد دیگه نگران چیزی نبودم
اشاره ای به تنقالت رو میز کردم
+از خودت پذیرایی کنی دیگه
سری تکون داد
منم رفتم تو اتاق و در بستم
پنی رو تختم خواب بودش تازگیا خیلی میخوابه نگرانش شدم باید یه چکاپ ببرمش
برای احتیاط در و قفل کردم و لباسمو دراوردم و رفتم تو حموم
تمام فکرم سمت این بود چجوری تالفی این قضیه رو سرش در بیارم زیادی دم در اورده
دیگه باید دهنشو ببندم فقط چطوری؟
اخراجم شد ادم نشد چطوری دمشو قیچی کنم؟
اروم شقیقه هامو ماساژ دادم و سعی کردم اروم باشم فعلا
با وسواس زیادی بدنمو چندبار شستم و رفتم بیرون...
با سر و صداهای تو حموم پنی بیدار شده بود و رو تختم داشت بدنشو میخاروند
بادیدن من زبونشو داد بیرون و از جاش بلند شد
لباس زیرمو برداشتم پوشیدم
پنی خودشو به پام میمالید خم شدم و نازش کردم
+دختر خوب صبر کن لباس بپوشم بعد نازت میکنم باشه؟
بلند شدمو و یه شلوار ورزشی تمیز و یه تاپ صورتی پوشیدم
حوله رو از دور موهام باز کردم و دستی بهشون زدم
یه مانتو تمیز برداشتم و پوشیدم
دلم نمیخواست جلو محمد بد راه برم هیچوقت علاقه ای نداشتم درسته خارج بودم ولی
فرهنگا فرق داره پس ادمام فرق دارن...
پنی از اتاق رفت بیرون فکرکنم قهر کرد دید محلش نمیدم
خواستم دکمه های مانتومو ببندم که با صدای پارس و دادی که از بیرون اومد ترسیده از
اتاق زدم بیرونمحمد بالا مبل وایستاده بود و پنیم پایین مبل طلبکارانه پارس میکرد
از قیافه ای که محمد به خودش گرفته بود به شدت خندم گرفت و باعث شد لبخند عمیقی رو
لبم نقش ببنده
سوت بلندی زدم
که نگاه پنی و محمد روم چرخید
چشمای محمد گرد شده بود و رنگش به شدت پریده بود
مرد گنده خجالت نمیکشه از یه سگ میترسه؟
نگاهش رو بدنم چرخید که باعث شد بفهمم پوششم اصلا درست نیست و جلو مانتومو با
دست گرفتم از طرز نگاهش زیاد خوشم نیومد و همینطور که چشم غره ای به محمد میرفتم
که نگاهشو بگیره رو به پنی گفتم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 18
پنی هیییس ساکت بشین چخبرته
بدون توجه به حرفم دوباره برگشت به سمت محمد و پارس بلندی کرد که محمدم هول شد و
نزدیک بود بیوفته
_شهرزاد میشه این سگ وحشیتو جمع کنی؟دیوانست انگار
صورتم جمع شد
+لابد یه چیزی دیده داره اینجوری پارس میکنه دیگه بعدم چیزی برای ترسیدن وجود نداره
قرار نیست بخورت که
پنی و تو بغلم گرفتم هم چنان میغرید
تو دلم گفتم خوب کردی اصلا تا دیگه غلط بکنه بهت بگه وحشی و دیوانه
اونقدر رو پنی حساس بودم که حد نداشت
پنی و تو اتاق گذاشتم و خودمم لباسامو عوض کردم،در روهم قفل کردم که بیرون نیاد دیگه
محمد رو مبل نشسته بود و سرش و تو دستاش گرفته بود
اب قندی درست کردم جلوش گرفتم تا بخوره
از چهرم مشخص بود بخاطر حرفش ناراحتم ولی بروی خودش نیاورد
چند دقیقه ای بود که هیچ کدوممون حرفی نزده بودیم
تا بالاخره زبون باز کرد و گفت
_عجب روزی بود امروز
نگاهم روش چرخید که دیدم خیره نگاهم میکنه
_نظرت چیه شام و بیرون بخوریم؟
_البته مهمون من
نگاهی به اشپزخونه انداختم نه غذا تو خونه بود نه حوصله غذا درست کردن داشتم برای
همین با حرفش مخالفت نکردم
_پس آماده شو تا بریم ساعت هشته
+اوف اصلا نفهمیدم کی گذشت...
اولین قدمی که به سمت اتاقم برداشتم موجب یه عطسه بزرگ شد که حس کردم دل و رودم
از دماغم زد بیرون!
بینیم به گز گز افتاده بود.
محمد زیر لب گفت: اوه اوه! سرما خوردی؟!
با اوقات تلخی غر زدم: من اگه شهرزاد باشم که میدونم چجور اون بچه پررو رو بشونم سرجاش! بشین و ببین.
خنده ارومی کرد که با فین فین رفتم تو اتاق.
یه ارایش خیلی ملیح نشوندم روی صورتم و یه تیپ ساده زدم.
درکل زیاد به خودم نرسیدم اصلا حوصلشو نداشتم.
سرم سنگینی میکرد و درواقع خیلی دلم میخواست تو خونه بشینم.
پنی رو هم جاشو اماده کردم و غذاشو دادم که تا وقتی برمیگردم بی قراری نکنه دخترم!
یکم ناز و نوازشش کردم ، چند وقتی بود حسابی از هم دور بودیم و مشغول!
از اتاق اومدم بیرون که محمد با روی باز ازم استقبال کرد و از سر تا پامو از نظر گذروند.
زیر نگاه سنگینش یکم معذب شدم که اونم وقتی فهمید سعی کرد زیاد خیره نشه بهم!
بعد چک کردن خونه و قفل کردن در از ساختمون خارج شدیم.
بین راهی که با ماشین میرفتیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و فقط آهنگ بود که به
فضای ماشین حکمرانی میکرد.
هوف خدایا دلم میخواست بخوابم.
روز پر مشغله ای داشتم و از یه طرف هم ک سل بودم بخاطر مریضی!
ای خدا بگم چیکارت نکنه رادمان ملکی!
میدونم باهات چیکار کنم.
بعد کلی انتظار و ترافیک بالاخره رسیدیم به یه رستوران شیک و نسبتا کوچیک.
با اینکه کوچیک بود ولی فضای دنج و قشنگی داشت!
با قرار گرفتن دست محمد روی کمرم یکم جا خوردم ولی به روم نیاوردم.
از توی چشماش میتونستم بخونم چقدر با خودش کلنجار رفته بود تا اینکارو انجام بده!
معلوم بود هنوزم شک داره.
حس میکردم اگه پسش بزنم فکر میکنه چقدر عقب مونده و مال عهد قاجارم!
درسته خارج از کشور هم تحصیل کرده بودم ولی بازم اعتقادات خودمو داشتم!
از این چیزا زیاد خوشم نمیومد.
ولی چیزی نگفتم و همراهش تا میزی که چند ساعت پیش رزرو کرده بود رفتم.
صندلیو برام کشید عقب و بعد خودشم نشست.
اینه ای از کیفم دراوردم و به خودم نگاه کردم.
با وجود ارایش ملیح هم بازم زیر چشمام و نوک بینیم قرمز بود از سرما خوردگی!
و ته بدبختی اینجاست که سرماخوردگی های من اصلا معمولی نیستن و همیشه پدر درارن!
بعد خوردن یه شام مختصر و شوخی های بامزه محمد که واقعا ادم و میخندوند بعد یکم
گشت زنی تو شهر بالاخره ساعتای 11 شب منو رسوند دم خونه.
برای اولین قرار رسمی واقعا شب خوبی بود.
با خستگی زیاد وارد خونه شدم و سراغ دخترم رفتم.
اوف خدایا خدا کنه فردا کلاس نداشته باشم.
واقعا نای دانشگاه رفتن نداشتم و باید مینشستم یه نقشه خوب برای سرجا نشوندن رادمان
درست میکردم.
تنم یکم لرز میکرد.
پتومو دور خودم کشیدم و روی کاناپه لش کردم و همه چیو جلوی میزم اماده کردم که دیگه
از جام بلند نشم.
گوشیمم دستم گرفتم و وارد اینستاگرام شدم.
وای خدا یکی از حسای بهشتیه خیلی راحت و بدون دغدغه لش کنی روی کاناپه و یکم
استراحت بدی به خودت!
وارد گالریم شدم و یکم بالا پایینش کردم و چشمم به چیزی خورد که جرقه بزرگی تو ذهنم
ایجاد کرد.
از فکر خونه خراب کنی که توی سرم داشتم لبخند شیطونی روی لبم ظاهر شد که میتونستم
از الان اعلام کنم فاتحهات خوندست رادمان ملکی!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 18
پنی هیییس ساکت بشین چخبرته
بدون توجه به حرفم دوباره برگشت به سمت محمد و پارس بلندی کرد که محمدم هول شد و
نزدیک بود بیوفته
_شهرزاد میشه این سگ وحشیتو جمع کنی؟دیوانست انگار
صورتم جمع شد
+لابد یه چیزی دیده داره اینجوری پارس میکنه دیگه بعدم چیزی برای ترسیدن وجود نداره
قرار نیست بخورت که
پنی و تو بغلم گرفتم هم چنان میغرید
تو دلم گفتم خوب کردی اصلا تا دیگه غلط بکنه بهت بگه وحشی و دیوانه
اونقدر رو پنی حساس بودم که حد نداشت
پنی و تو اتاق گذاشتم و خودمم لباسامو عوض کردم،در روهم قفل کردم که بیرون نیاد دیگه
محمد رو مبل نشسته بود و سرش و تو دستاش گرفته بود
اب قندی درست کردم جلوش گرفتم تا بخوره
از چهرم مشخص بود بخاطر حرفش ناراحتم ولی بروی خودش نیاورد
چند دقیقه ای بود که هیچ کدوممون حرفی نزده بودیم
تا بالاخره زبون باز کرد و گفت
_عجب روزی بود امروز
نگاهم روش چرخید که دیدم خیره نگاهم میکنه
_نظرت چیه شام و بیرون بخوریم؟
_البته مهمون من
نگاهی به اشپزخونه انداختم نه غذا تو خونه بود نه حوصله غذا درست کردن داشتم برای
همین با حرفش مخالفت نکردم
_پس آماده شو تا بریم ساعت هشته
+اوف اصلا نفهمیدم کی گذشت...
اولین قدمی که به سمت اتاقم برداشتم موجب یه عطسه بزرگ شد که حس کردم دل و رودم
از دماغم زد بیرون!
بینیم به گز گز افتاده بود.
محمد زیر لب گفت: اوه اوه! سرما خوردی؟!
با اوقات تلخی غر زدم: من اگه شهرزاد باشم که میدونم چجور اون بچه پررو رو بشونم سرجاش! بشین و ببین.
خنده ارومی کرد که با فین فین رفتم تو اتاق.
یه ارایش خیلی ملیح نشوندم روی صورتم و یه تیپ ساده زدم.
درکل زیاد به خودم نرسیدم اصلا حوصلشو نداشتم.
سرم سنگینی میکرد و درواقع خیلی دلم میخواست تو خونه بشینم.
پنی رو هم جاشو اماده کردم و غذاشو دادم که تا وقتی برمیگردم بی قراری نکنه دخترم!
یکم ناز و نوازشش کردم ، چند وقتی بود حسابی از هم دور بودیم و مشغول!
از اتاق اومدم بیرون که محمد با روی باز ازم استقبال کرد و از سر تا پامو از نظر گذروند.
زیر نگاه سنگینش یکم معذب شدم که اونم وقتی فهمید سعی کرد زیاد خیره نشه بهم!
بعد چک کردن خونه و قفل کردن در از ساختمون خارج شدیم.
بین راهی که با ماشین میرفتیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و فقط آهنگ بود که به
فضای ماشین حکمرانی میکرد.
هوف خدایا دلم میخواست بخوابم.
روز پر مشغله ای داشتم و از یه طرف هم ک سل بودم بخاطر مریضی!
ای خدا بگم چیکارت نکنه رادمان ملکی!
میدونم باهات چیکار کنم.
بعد کلی انتظار و ترافیک بالاخره رسیدیم به یه رستوران شیک و نسبتا کوچیک.
با اینکه کوچیک بود ولی فضای دنج و قشنگی داشت!
با قرار گرفتن دست محمد روی کمرم یکم جا خوردم ولی به روم نیاوردم.
از توی چشماش میتونستم بخونم چقدر با خودش کلنجار رفته بود تا اینکارو انجام بده!
معلوم بود هنوزم شک داره.
حس میکردم اگه پسش بزنم فکر میکنه چقدر عقب مونده و مال عهد قاجارم!
درسته خارج از کشور هم تحصیل کرده بودم ولی بازم اعتقادات خودمو داشتم!
از این چیزا زیاد خوشم نمیومد.
ولی چیزی نگفتم و همراهش تا میزی که چند ساعت پیش رزرو کرده بود رفتم.
صندلیو برام کشید عقب و بعد خودشم نشست.
اینه ای از کیفم دراوردم و به خودم نگاه کردم.
با وجود ارایش ملیح هم بازم زیر چشمام و نوک بینیم قرمز بود از سرما خوردگی!
و ته بدبختی اینجاست که سرماخوردگی های من اصلا معمولی نیستن و همیشه پدر درارن!
بعد خوردن یه شام مختصر و شوخی های بامزه محمد که واقعا ادم و میخندوند بعد یکم
گشت زنی تو شهر بالاخره ساعتای 11 شب منو رسوند دم خونه.
برای اولین قرار رسمی واقعا شب خوبی بود.
با خستگی زیاد وارد خونه شدم و سراغ دخترم رفتم.
اوف خدایا خدا کنه فردا کلاس نداشته باشم.
واقعا نای دانشگاه رفتن نداشتم و باید مینشستم یه نقشه خوب برای سرجا نشوندن رادمان
درست میکردم.
تنم یکم لرز میکرد.
پتومو دور خودم کشیدم و روی کاناپه لش کردم و همه چیو جلوی میزم اماده کردم که دیگه
از جام بلند نشم.
گوشیمم دستم گرفتم و وارد اینستاگرام شدم.
وای خدا یکی از حسای بهشتیه خیلی راحت و بدون دغدغه لش کنی روی کاناپه و یکم
استراحت بدی به خودت!
وارد گالریم شدم و یکم بالا پایینش کردم و چشمم به چیزی خورد که جرقه بزرگی تو ذهنم
ایجاد کرد.
از فکر خونه خراب کنی که توی سرم داشتم لبخند شیطونی روی لبم ظاهر شد که میتونستم
از الان اعلام کنم فاتحهات خوندست رادمان ملکی!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 19
قراره یه بلایی سرش بیارم که تا عمر داره فراموش نکنه!
من هیچوقت دربرابر این کاری که کرد ساکت نمیشینم ، اگه قراره این بازی ادامه پیدا کنه
پس منم تا تهش هستم و برنده میشم!
خیره به عکس رادمان شدم و شبیو یادم اومد که با بهار و اکیپش رفتیم رستوران و برای
جرعت و حقیقت که بازی کردیم صورت رادمان و ارایش کرده بودم و یواشکی هم چند تا
عکس گرفته بودم.
قراره یه بمب تو دانشگاه بترکه!
بگیر که اومد رادمان خان!
****
کلافه دستی به پیشونیم کشیدم و گفتم: تو میتونی اینکاری که گفتم بکنی یا نه؟
بهار دوباره از خنده پخش زمین شد و همینطور که صدای خندش کل خونرو برداشته بود
بریده بریده گفت : شهرزاد میدونی داری چیکار میکنی؟
و دوباره مثل بز کوهی شروع کرد به خندیدن!
زیادی روی نوروم بود!
سرفه ای کردم و گفتم: بهار دو دقیقه نیشتو ببند ببین چی میگم!
_بابا این هرکارم کرده باشه بخوای اینو پخش کنی به نظرت بد نمیشه؟این کلی تو دانشگاه
کلاس میزاره حالا با این قیافه ببیننش هیچی دیگه
باز مثل بمب ترکید
+اتفاقا قصدمم همینه غلط کرد جلو کلی دانشجو اون طوری منو خیس کرد باید از خودش
بفهمه و چی بهتر از این عکسا
_ما که نوکر شمام هستیم شهرزاد خانوم شما فقط امر بفرما
چشمکی بهش زدم و لبخند عمیقی رو لبم نقش بست از اتفاقاتی که امروز تو دانشگاه قرار
بود بیوفته...
.
ساعت یک ظهر بود که رفتم دانشگاه امروز تا هفت کلاس داشتم اونم دوتا درس خیلی
سنگین با چندتا دانشجو خنگ که چیزی حالیشون نمیشد
عکسایه از قبل چاپ شده رو داده بودم به بهار و همه چیو سپرده بودم به خودش اونم گفت
خاطرت جمع همه چیو درست میکنم
وقتی داشتم وارد دفتر اساتید میشدم به رادمان که اخر سالن با دوتا دختر و یه پسر وایستاده
بود چشم تو چشم شدم
چشماش برق میزد و وقتی دید نگاهش میکنم تظاهرانه بلند خندید
ولی من هیچ ری اکشنی نشون ندادم بزار اون عکسا پخش بشه بعد قیافت دیدن داره اقایه
ملکی
از درون بخاطر نقشم حسابی ذوق کرده بودم فقط باید یکم دیگه منتظر میموندم برای دیدن
نتیجه
امروز محمد کلاس نداشت برای همین ندیدمش ساعت اول کالسمو رفتم این جلسه فقط
ازشون یه کوییز گرفتم اونم با بدبختی بس که ناله میکنن و بهونه های الکی میارن برای لغو
کوییزا که خب من یه گوشم دره یه گوشم دروازه...
بعد از یه استراحت نیم ساعته داشتم میرفتم سرکلاس دیگم که دیدم پچ پچ دانشجوها تو
دانشگاه بلند شده ودانشجو های خودمم یطور عجیبی نگاهم میکردن
بااین وجود یعنی بهار کارشو درست انجام داده
پیامی به گوشیم اومد همینطور که میرفتم سمت کلاس بازش کردم و خوندم
"شهرزاد اوکی کردمش بقیش با خودت"
انگار کل خستگی از تنم رفت اخ که چقدر دلم میخواست عکس العملشو ببینم
این کالسم همه ترم اولی بودن و زیاد با وقایع دانشگاه اشنا نبودن برای همین عکس العمل
خاصی ندیدم ازشون...
بعد دو ساعت کلاس طاقت فرسا و جواب دانشجوها رو دادن
با هیجان مشغول جمع کردن وسایلم شدم میدونم که میبینمش باید یه جواب دندون شکن بهش
میدادم
با صدای بسته شدن محکم در سرمو بالا گرفتم
اینجا؟
اخماش تو هم بود و صورتش سرخ شده بود
نگاهی به کلاس خالی کردم کی همه رفتن بیرون؟
سعی کردم بروی خودم نیارم و عادی برخورد کنم
+بفرمایید اقای ملکی مشکلی پیش اومده؟
چند قدم بلند کاملا بهم نزدیک شد خواستم برم عقب ولی میز لعنتی مانع شد
_این چه بازییه که شروع کردید خانوم فرهمند؟
+متوجه منظورتون نمیشم
اشاره ای به فاصله کم بینمون کردم و خیلی جدی گفتم
_این چه وضعشه؟بفرمایید عقب
انگار که بیشتر لج کنه خودشو نزدیک تر کرد بهم و کمی سمتم خم شد که منم مجبور شدم
به عقب خم شم
دیوونه شده؟چیکار داره میکنه پسره بی عقل
دست مشت شدشو اورد بالا و جلو صورتم بازش کرد
ناخوداگاه تک خنده ای کردم که جری تر شد و با تن صدای که سعی داشت کنترل کنه گفت
_چرا این عکس تو کل دانشگاه پخش شده استاد؟چرا همچین کاری کردید؟؟
+بهتره از شما بپرسم اقای ملکی...شما چرا اون روز جلو کلی دانشجو منو خیس کردید؟
بااین حرفم کم کم قیافش تغییر کرد دوباره برگشت به همون حالت شیطون و رو اعصاب
_پس استاد به خاطر این عصبی شدن؟
دستشو کنارم به میز تکیه زد
نگاهم به چشمای شیطونش گره خورد
انگار کل عصبانیتش دود شده بود رفته بود هوا و دیگه داشت کیف میکرد
به خودم اومدم و با کیف تو دستم محکم به سینش کوبیدم که چون انتظار نداشت یه قدم عقب
رفت
با کیفم به سینش فشار اوردم
همونطور که میخندید عقب رفت
من میگم این بشر تعادل روانی نداره ها
_درسته اولش عصبی شدم ولی نکنه انتظار داشتین اون یه هفته اخراجتونو بی جواب
بزارم؟فقط جواب کار خودتونو دادم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 19
قراره یه بلایی سرش بیارم که تا عمر داره فراموش نکنه!
من هیچوقت دربرابر این کاری که کرد ساکت نمیشینم ، اگه قراره این بازی ادامه پیدا کنه
پس منم تا تهش هستم و برنده میشم!
خیره به عکس رادمان شدم و شبیو یادم اومد که با بهار و اکیپش رفتیم رستوران و برای
جرعت و حقیقت که بازی کردیم صورت رادمان و ارایش کرده بودم و یواشکی هم چند تا
عکس گرفته بودم.
قراره یه بمب تو دانشگاه بترکه!
بگیر که اومد رادمان خان!
****
کلافه دستی به پیشونیم کشیدم و گفتم: تو میتونی اینکاری که گفتم بکنی یا نه؟
بهار دوباره از خنده پخش زمین شد و همینطور که صدای خندش کل خونرو برداشته بود
بریده بریده گفت : شهرزاد میدونی داری چیکار میکنی؟
و دوباره مثل بز کوهی شروع کرد به خندیدن!
زیادی روی نوروم بود!
سرفه ای کردم و گفتم: بهار دو دقیقه نیشتو ببند ببین چی میگم!
_بابا این هرکارم کرده باشه بخوای اینو پخش کنی به نظرت بد نمیشه؟این کلی تو دانشگاه
کلاس میزاره حالا با این قیافه ببیننش هیچی دیگه
باز مثل بمب ترکید
+اتفاقا قصدمم همینه غلط کرد جلو کلی دانشجو اون طوری منو خیس کرد باید از خودش
بفهمه و چی بهتر از این عکسا
_ما که نوکر شمام هستیم شهرزاد خانوم شما فقط امر بفرما
چشمکی بهش زدم و لبخند عمیقی رو لبم نقش بست از اتفاقاتی که امروز تو دانشگاه قرار
بود بیوفته...
.
ساعت یک ظهر بود که رفتم دانشگاه امروز تا هفت کلاس داشتم اونم دوتا درس خیلی
سنگین با چندتا دانشجو خنگ که چیزی حالیشون نمیشد
عکسایه از قبل چاپ شده رو داده بودم به بهار و همه چیو سپرده بودم به خودش اونم گفت
خاطرت جمع همه چیو درست میکنم
وقتی داشتم وارد دفتر اساتید میشدم به رادمان که اخر سالن با دوتا دختر و یه پسر وایستاده
بود چشم تو چشم شدم
چشماش برق میزد و وقتی دید نگاهش میکنم تظاهرانه بلند خندید
ولی من هیچ ری اکشنی نشون ندادم بزار اون عکسا پخش بشه بعد قیافت دیدن داره اقایه
ملکی
از درون بخاطر نقشم حسابی ذوق کرده بودم فقط باید یکم دیگه منتظر میموندم برای دیدن
نتیجه
امروز محمد کلاس نداشت برای همین ندیدمش ساعت اول کالسمو رفتم این جلسه فقط
ازشون یه کوییز گرفتم اونم با بدبختی بس که ناله میکنن و بهونه های الکی میارن برای لغو
کوییزا که خب من یه گوشم دره یه گوشم دروازه...
بعد از یه استراحت نیم ساعته داشتم میرفتم سرکلاس دیگم که دیدم پچ پچ دانشجوها تو
دانشگاه بلند شده ودانشجو های خودمم یطور عجیبی نگاهم میکردن
بااین وجود یعنی بهار کارشو درست انجام داده
پیامی به گوشیم اومد همینطور که میرفتم سمت کلاس بازش کردم و خوندم
"شهرزاد اوکی کردمش بقیش با خودت"
انگار کل خستگی از تنم رفت اخ که چقدر دلم میخواست عکس العملشو ببینم
این کالسم همه ترم اولی بودن و زیاد با وقایع دانشگاه اشنا نبودن برای همین عکس العمل
خاصی ندیدم ازشون...
بعد دو ساعت کلاس طاقت فرسا و جواب دانشجوها رو دادن
با هیجان مشغول جمع کردن وسایلم شدم میدونم که میبینمش باید یه جواب دندون شکن بهش
میدادم
با صدای بسته شدن محکم در سرمو بالا گرفتم
اینجا؟
اخماش تو هم بود و صورتش سرخ شده بود
نگاهی به کلاس خالی کردم کی همه رفتن بیرون؟
سعی کردم بروی خودم نیارم و عادی برخورد کنم
+بفرمایید اقای ملکی مشکلی پیش اومده؟
چند قدم بلند کاملا بهم نزدیک شد خواستم برم عقب ولی میز لعنتی مانع شد
_این چه بازییه که شروع کردید خانوم فرهمند؟
+متوجه منظورتون نمیشم
اشاره ای به فاصله کم بینمون کردم و خیلی جدی گفتم
_این چه وضعشه؟بفرمایید عقب
انگار که بیشتر لج کنه خودشو نزدیک تر کرد بهم و کمی سمتم خم شد که منم مجبور شدم
به عقب خم شم
دیوونه شده؟چیکار داره میکنه پسره بی عقل
دست مشت شدشو اورد بالا و جلو صورتم بازش کرد
ناخوداگاه تک خنده ای کردم که جری تر شد و با تن صدای که سعی داشت کنترل کنه گفت
_چرا این عکس تو کل دانشگاه پخش شده استاد؟چرا همچین کاری کردید؟؟
+بهتره از شما بپرسم اقای ملکی...شما چرا اون روز جلو کلی دانشجو منو خیس کردید؟
بااین حرفم کم کم قیافش تغییر کرد دوباره برگشت به همون حالت شیطون و رو اعصاب
_پس استاد به خاطر این عصبی شدن؟
دستشو کنارم به میز تکیه زد
نگاهم به چشمای شیطونش گره خورد
انگار کل عصبانیتش دود شده بود رفته بود هوا و دیگه داشت کیف میکرد
به خودم اومدم و با کیف تو دستم محکم به سینش کوبیدم که چون انتظار نداشت یه قدم عقب
رفت
با کیفم به سینش فشار اوردم
همونطور که میخندید عقب رفت
من میگم این بشر تعادل روانی نداره ها
_درسته اولش عصبی شدم ولی نکنه انتظار داشتین اون یه هفته اخراجتونو بی جواب
بزارم؟فقط جواب کار خودتونو دادم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii