This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_اسفنجی از استاد زهرا صالحی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_اسفنجی از استاد زهرا صالحی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 6
خاله دعا کن یذره
خاله خداکنه بگه بل...
+ مگه اینجا عروسیه ؟
با صدای من همه برگشتن طرفم.
کنترل کردن خندم خیلی سخت بود ولی عصبانیتم از دست ملکی بهش غلبه کرد.
ملکی از میز اومد پایین و گفت :خسته نباشید استاد با زحمتای ما ...
پوزخندی زدم و درحالی که میرفتم سمت میز گفتم : برگه هاتونو دربیارین میخوام کوئیز
بگیرم ... ببینم جواب دادنتونم اندازه اهنگ خوندنتونم خوبه ؟
بین تک تک بچه ها راه میرفتم و حواسم به همشون بود که تقلب نکنن.
کاوه رو دم در دیدم که داشت اشاره میکرد بیا بیرون.
رفتم دم در و گفتم :دارم کوئیز میگیرم نمیشه بیام ...
بیا نیکا با تو کار داره میگه جواب نمیدی کار مهمت داره ، من بالا سرشون وایمیستم.
باشه ای گفتم و تلفن و گرفتم : جانم نیکا ؟
ناله وار گفت : شهرزاد تروخدا حواست به کاوه باشه شوهرمو اغفال نکنن مخشو بزنن ...
یکی زدم تو پیشونیم و پوفی کردم.
باز هورمونای این بهم ریخته بود ، حرصی گفتم : بخاطر همین منو از سرکلاسم کشوندی ؟
+ شهرزاد به دلم بد افتاده قول بده حواست بهش هست ...
- اخه روان پریش اگه عاشقت نبود و دوست نداشت یه چیزی ، چرا انقدر چرت و پرت
میگی ...
_کجایه کاری دختر یجوری مخشو میزنن که عشق و عاشقی یادش بره اینارو نمیشناسی تو
واای شهرزاد قول بده مراقب شوم هستی
+باشه نیکاجان باشه انقدر حرص نخور دو روز دیگه که بچت به دنیا اومد مثل خودت اینجوری کم نداشته باشه
با صدای جیغش گوشیو از گوشم فاصله دادم
+من برم نیکا باشه حواسم هست به شوهرعزیزت
_مرسی عشقمم
+خداحافظ
_بای
گوشیو قطع کردم و رفتم تو کلاس بچها سرشون گرم امتحان دادن بود
+بیا کاوه گوشیت،انقدرم به زنت استرس نده معلوم نیست باز چیکار کردی که فکر میکنه
قراره بهش خیانت کنی
_ای بابا از وقتی حامله شده بند و بسات ما همینه
کلافه چشمامو چرخوندم
_اوکی من برم تو به کلاست برس بعد باهم حرف میزنیم
+باشه فعلا
کاوه رفت و منم برگشتم به حالت جدی خودم و حواسمو دادم به بچها که تقلب نکنن
تنها چیزی که برام خیلی عجیب بود رفتار رادمان بود نمیدونم چرا توقع داشتم ازش کلی
تقلب بگیرم و بازم بندازمش بیرون از کلاس ولی خب اصلا سرشو از رو برگش بلند نکرد
و تند تند داشت جواب میداد!
حتی چندبارم رفتم بالا سرش شاید یه وقت برگه تقلب وجایی قایم کرده بود ولی خب نوچ
خبری نبود!
سر نیم ساعت برگه هارو جمع کردم که صدای غر غر چندنفر بلند شد ولی محل نذاشتم این
دانشجوها کال مدلشونه نمیتونن غر نزنن
خب الان وقت جبران کردن بود لبخند کوچیکی اومد رو لبم که سریع جمعش کردم
+خب حالا میریم سر درس امروز...
فیلمی که جلسه قبل گذاشته بودم و پلی کردم و برگه اسامی و دستم گرفتم و سرسری نگاهی
انداختم
_اقایه ملکی بفرمایید بیاید این فیلم و توضیح بدید
رادمان نگاهی گیج به تابلو انداخت
_استاد مگه نباید اول خودتون شرح بدینش؟
+من جلسه پیش این فیلم و توضیح دادم حالا میخوام شما بیای و یه خالصه بگی تا برای
بچهام مرور شه
اخمای رادمان توهم رفته بود و برخلاف قبلش خیلی جدی شده بود ...
_ولی خودتون میدونید که من جلسه پیش نبودم پس چطوری میتونم اینو براتون توضیح بدم؟
با دستم ضربه ای رو میزم زدم و جدی گفتم
+این که دانشجو من تو کلاس حضور داشته یا نداشته به من ربطی نداره وظیفه من اینه که
مطمعن شم درسمو میخونه و یاد میگیره
خیلی جدی تو چشمای هم زل زدیم
خوردی بخور اقایه ملکی تا تو باشی بخوای ماشین منو با اشغال بشوری
دانشجوها صداشون درنمیومد که گله کنن خداروشکر همون روز اول فهمیدن شوخی ندارم
بااین چیزا
رادمانم که نشوندمش سرجاش
+خانوم فریهان بیا اینو توضیح بده
....
+خسته نباشید همگی جلسه بعدی کوییز داریم یادتون نره...
مثل همیشه با غرغر کلاس و ترک کردن
و منم مشغول جمع کردن وسایلم شدم
کلاس خالی شده بود و فقط ملکی نشسته بود رو صندلیش
وسایلمو که جمع کردم بدون توجه بهش خواستم برم بیرون که گفت
_بد بازی و شروع کردین خانوم فرهمند حالا که اینطوری ناعادلانه کردیش بچرخ تا
بچرخیم
برگشتم به سمتش چرا این بشر تمومش نمیکرد؟من فکر کردم نشوندمش سرجاش
+من وقت ندارم برای بازی های بچگانت اقایه ملکی اون کسیم که اینو شروع کرد من
نبودم،ولی حالا که خیلی دلت میخواد ادامه پیدا کنه من تا اخرش هستم ولی از الان خودتو
بازنده فرض کن
پوزخندی زد و دوباره شد همون ادم شیطون قبل
اومد جلوم وایستاد و چون قدم کوتاه تر ازش بود رو صورتم خم شد و زمزمه کرد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 6
خاله دعا کن یذره
خاله خداکنه بگه بل...
+ مگه اینجا عروسیه ؟
با صدای من همه برگشتن طرفم.
کنترل کردن خندم خیلی سخت بود ولی عصبانیتم از دست ملکی بهش غلبه کرد.
ملکی از میز اومد پایین و گفت :خسته نباشید استاد با زحمتای ما ...
پوزخندی زدم و درحالی که میرفتم سمت میز گفتم : برگه هاتونو دربیارین میخوام کوئیز
بگیرم ... ببینم جواب دادنتونم اندازه اهنگ خوندنتونم خوبه ؟
بین تک تک بچه ها راه میرفتم و حواسم به همشون بود که تقلب نکنن.
کاوه رو دم در دیدم که داشت اشاره میکرد بیا بیرون.
رفتم دم در و گفتم :دارم کوئیز میگیرم نمیشه بیام ...
بیا نیکا با تو کار داره میگه جواب نمیدی کار مهمت داره ، من بالا سرشون وایمیستم.
باشه ای گفتم و تلفن و گرفتم : جانم نیکا ؟
ناله وار گفت : شهرزاد تروخدا حواست به کاوه باشه شوهرمو اغفال نکنن مخشو بزنن ...
یکی زدم تو پیشونیم و پوفی کردم.
باز هورمونای این بهم ریخته بود ، حرصی گفتم : بخاطر همین منو از سرکلاسم کشوندی ؟
+ شهرزاد به دلم بد افتاده قول بده حواست بهش هست ...
- اخه روان پریش اگه عاشقت نبود و دوست نداشت یه چیزی ، چرا انقدر چرت و پرت
میگی ...
_کجایه کاری دختر یجوری مخشو میزنن که عشق و عاشقی یادش بره اینارو نمیشناسی تو
واای شهرزاد قول بده مراقب شوم هستی
+باشه نیکاجان باشه انقدر حرص نخور دو روز دیگه که بچت به دنیا اومد مثل خودت اینجوری کم نداشته باشه
با صدای جیغش گوشیو از گوشم فاصله دادم
+من برم نیکا باشه حواسم هست به شوهرعزیزت
_مرسی عشقمم
+خداحافظ
_بای
گوشیو قطع کردم و رفتم تو کلاس بچها سرشون گرم امتحان دادن بود
+بیا کاوه گوشیت،انقدرم به زنت استرس نده معلوم نیست باز چیکار کردی که فکر میکنه
قراره بهش خیانت کنی
_ای بابا از وقتی حامله شده بند و بسات ما همینه
کلافه چشمامو چرخوندم
_اوکی من برم تو به کلاست برس بعد باهم حرف میزنیم
+باشه فعلا
کاوه رفت و منم برگشتم به حالت جدی خودم و حواسمو دادم به بچها که تقلب نکنن
تنها چیزی که برام خیلی عجیب بود رفتار رادمان بود نمیدونم چرا توقع داشتم ازش کلی
تقلب بگیرم و بازم بندازمش بیرون از کلاس ولی خب اصلا سرشو از رو برگش بلند نکرد
و تند تند داشت جواب میداد!
حتی چندبارم رفتم بالا سرش شاید یه وقت برگه تقلب وجایی قایم کرده بود ولی خب نوچ
خبری نبود!
سر نیم ساعت برگه هارو جمع کردم که صدای غر غر چندنفر بلند شد ولی محل نذاشتم این
دانشجوها کال مدلشونه نمیتونن غر نزنن
خب الان وقت جبران کردن بود لبخند کوچیکی اومد رو لبم که سریع جمعش کردم
+خب حالا میریم سر درس امروز...
فیلمی که جلسه قبل گذاشته بودم و پلی کردم و برگه اسامی و دستم گرفتم و سرسری نگاهی
انداختم
_اقایه ملکی بفرمایید بیاید این فیلم و توضیح بدید
رادمان نگاهی گیج به تابلو انداخت
_استاد مگه نباید اول خودتون شرح بدینش؟
+من جلسه پیش این فیلم و توضیح دادم حالا میخوام شما بیای و یه خالصه بگی تا برای
بچهام مرور شه
اخمای رادمان توهم رفته بود و برخلاف قبلش خیلی جدی شده بود ...
_ولی خودتون میدونید که من جلسه پیش نبودم پس چطوری میتونم اینو براتون توضیح بدم؟
با دستم ضربه ای رو میزم زدم و جدی گفتم
+این که دانشجو من تو کلاس حضور داشته یا نداشته به من ربطی نداره وظیفه من اینه که
مطمعن شم درسمو میخونه و یاد میگیره
خیلی جدی تو چشمای هم زل زدیم
خوردی بخور اقایه ملکی تا تو باشی بخوای ماشین منو با اشغال بشوری
دانشجوها صداشون درنمیومد که گله کنن خداروشکر همون روز اول فهمیدن شوخی ندارم
بااین چیزا
رادمانم که نشوندمش سرجاش
+خانوم فریهان بیا اینو توضیح بده
....
+خسته نباشید همگی جلسه بعدی کوییز داریم یادتون نره...
مثل همیشه با غرغر کلاس و ترک کردن
و منم مشغول جمع کردن وسایلم شدم
کلاس خالی شده بود و فقط ملکی نشسته بود رو صندلیش
وسایلمو که جمع کردم بدون توجه بهش خواستم برم بیرون که گفت
_بد بازی و شروع کردین خانوم فرهمند حالا که اینطوری ناعادلانه کردیش بچرخ تا
بچرخیم
برگشتم به سمتش چرا این بشر تمومش نمیکرد؟من فکر کردم نشوندمش سرجاش
+من وقت ندارم برای بازی های بچگانت اقایه ملکی اون کسیم که اینو شروع کرد من
نبودم،ولی حالا که خیلی دلت میخواد ادامه پیدا کنه من تا اخرش هستم ولی از الان خودتو
بازنده فرض کن
پوزخندی زد و دوباره شد همون ادم شیطون قبل
اومد جلوم وایستاد و چون قدم کوتاه تر ازش بود رو صورتم خم شد و زمزمه کرد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 7
_من هیچوقت بازنده نبودم و نخواهم بود پس بهتره شما خودتونو اماده کنید استااد
نفساش به صورتم میخورد کمی خودمو به عقب خم کرده بود که یکم فاصله بینمون بیشتر
شه حداقل
یه دسته از موهای فوق العاده فرم سر خورد بود رو یکی از چشمام افتاد
نگاهی بهش کرد و بعد مکثی با انگشتش بدون اینکه تماسی باهام داشته باشه دادش تو مغنعم
و لبخند شیطونی زد
_میگم چطوره که انقدر به حیوانات علاقه دارید نه؟
گیج نگاهش کردم
+اخه خیلی شبیهشونین برای همون دوسشون دارین
کثافـــت
با کیفم محکم هولش دادم عقب که دو قدمی ازم فاصله گرفت
+خوبه که انقدر آشنایی دارید باهاشون هرچی نباشه از یه خانواده اید دیگه همتون یه نژاد
دارین درسته اقایه ملکی؟
لبخندی به قیافه وا رفتش زدم و بی اهمیت ازش سری از کلاس زدم بیرون
وای چقدر بی دقتی کردم من اگه کسی تو اون وضع میدیدمون معلوم نبود چه شایعاتی که
میساختن برامون
رفتم تو دفتر اساتید و برای کلاس بعدم خودمو اماده کردم
وقتی داشتم میرفتم تو کلاس استاد احمدی و دیدم که اونم با دیدنم وایستاد و لبخندعمیقی زد
_حالتون چطوره خانوم فرهمند؟
+خیلی ممنونم شما چطورید؟
_به خوبی شما خوبم
یکی از ابروهام پرید بالا
+ببخشید من کلاس دارم باید برم
_بله بله بفرمایید موفق باشید
+ممنون
وقتی به یکیشون یکم رو میدی همین میشه دیگه سری میخوان خودشونو پسرخالت کنن
*
بعد پایان کلاسم خواستم به کاوه زنگ بزنم که یادم اومد کلاس اون امروز زودتر از من تموم شده و قطعا رفته بود...
داشتم میرفتم سمت پارکینگ اساتید که چشمم به ملکی افتاد رو به رو یه یک دختر که
نمیشناختمش وایستاده بود و داشتن خیلی صمیمی باهم صحبت میکردن
از حرکاتش معلوم بود که داشت دختر بیچاررو مخ میکرد البته همچینم بیچاره نبود وگرنه با
اون وضع نمیومد دانشگاه
حالا درسته من تو دانشگاه المان درس خوندم ولی همه به قوانینی که داشت احترام میذاشتن
ولی اینجا...
ملکی که چشمش بهم خورد بدون اینکه فاصله شو با اون دختر کم کنه چشمکی بهم زد
پسره رو اعصاب منم محلش ندادم انگار که ندیدمش اصال تا خوب ضایع شه
لبخندی اومد رو لبم و سوار ماشینم شدم
تو راه بودم و داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خوردش
"بهار"
+جانم؟
_علیک سلام شهرزاد خانوم دیگه از وقتی استاد شدی مارو تحویل نمیگیریا حواست که
هست؟
+سلام بهار خانوم والا شما کم پیدایی نمیبینمت معلوم نیست با کیا سرت گرمه الکی ننداز به
پایه من
_اره اره خودتو خوب جلوه بده و منو تقصیر کار،شمایی که یجوری میای دانشگاه که کسی
نبینت و یجوریم میری که دیده نشی
+والا من که مثل ادم میرم مثل ادمم میام غیب شدن خودتو تقصیر من نندازا
_گفتم استاد میشی ادم میشی که دیدم نه نکبت تر از قبلت شدی
بلند خندیدم
+خدالعنتت نکنه بهار چیکار داشتی مزاحم شدی؟
_ببند از نیش بازت مشخصه مزاحم شدم شب چیکاره ای بریم بیرون؟
+شب بیکارم ولی خب کلی برگست که باید امضاشون کنم
_دیگه به من ربطی نداره اون برگه هات پس شب بیا دنبالم ساعتای۷خوبه +خودت برای خودت میبری و میدوزی و تنم میکنی پس الان زنگ زدنت دقیقا برای چی
بود؟
_هیچی دیگه خواستم لباسی که برات دوختمو تنت کنم
رسیدم جلو خونه و با ریموت در و باز کردم و رفتم تو پارکینگ
+کم نیاری یه وقتا هرجور شده یه چرت و پرتی از خودت درمیاری میگی
صدای خندش از پشت تلفن اومد
_حرفام به اون خوبی و پر مفهومی اینکه تو چرت و پرت میبینیشون دیگه مشکل از مغز
خودته
+باشه بهار خانوم حالا شب میبینمت دیگه من برم کار نداری فعلا؟
_نوچ شب میبینمت هفت اینجا باشی و مثل پیرزنام نیای خوشگل میکنی چندتا هلو تور کنیم
+هر وقت میریم بیرون قصد داری هلو تور کنی ولی خب خودت میدونی نتیچش چی میشه
دیگه
_ایندفعه حتما میشه یه حسی بهم میگه
خندیدم
+اوکی فعلا پس
_فعلا
گوشیو قطع کردم و رفتم تو خونه
سوت و کور همونطوری که صبح ازش زدم بیرون مونده بود بدون هیچ تغییری
دلم برای خانوادگی زندگی کردن تنگ شده بودش خسته شده بودم از این تنهایی
لباسامو عوض کردمو و مایع کتلت ودراوردم و شروع کردم به پختنش فکرم رفت سمت
ملکی
معلوم نیست اینبار میخواد چه بلایی سرم بیاره یادم باشه به نگهبان پارکینگ بگم حواسش به
ماشینم باشه باز نزنه یه بالیی سر اون بیاره پسره بااون سنش خجالت نمیکشه عین بچها
رفتار میکنه خوبه از من بزرگترم هست فکرکنم البته، هیکلش که اینجوری میگه...!
غذام که اماده شد خوردمش و دور برم و جمع کردم و نصف برگه هارو امضا کردم که
مال ملکی توشون نبودش
بعدم ساعت شیش و نیم رفتم اماده شم
حق با بهار بود خیلی خودمو ول کرده بودم باید یه تیپ خیلی خاص بزنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 7
_من هیچوقت بازنده نبودم و نخواهم بود پس بهتره شما خودتونو اماده کنید استااد
نفساش به صورتم میخورد کمی خودمو به عقب خم کرده بود که یکم فاصله بینمون بیشتر
شه حداقل
یه دسته از موهای فوق العاده فرم سر خورد بود رو یکی از چشمام افتاد
نگاهی بهش کرد و بعد مکثی با انگشتش بدون اینکه تماسی باهام داشته باشه دادش تو مغنعم
و لبخند شیطونی زد
_میگم چطوره که انقدر به حیوانات علاقه دارید نه؟
گیج نگاهش کردم
+اخه خیلی شبیهشونین برای همون دوسشون دارین
کثافـــت
با کیفم محکم هولش دادم عقب که دو قدمی ازم فاصله گرفت
+خوبه که انقدر آشنایی دارید باهاشون هرچی نباشه از یه خانواده اید دیگه همتون یه نژاد
دارین درسته اقایه ملکی؟
لبخندی به قیافه وا رفتش زدم و بی اهمیت ازش سری از کلاس زدم بیرون
وای چقدر بی دقتی کردم من اگه کسی تو اون وضع میدیدمون معلوم نبود چه شایعاتی که
میساختن برامون
رفتم تو دفتر اساتید و برای کلاس بعدم خودمو اماده کردم
وقتی داشتم میرفتم تو کلاس استاد احمدی و دیدم که اونم با دیدنم وایستاد و لبخندعمیقی زد
_حالتون چطوره خانوم فرهمند؟
+خیلی ممنونم شما چطورید؟
_به خوبی شما خوبم
یکی از ابروهام پرید بالا
+ببخشید من کلاس دارم باید برم
_بله بله بفرمایید موفق باشید
+ممنون
وقتی به یکیشون یکم رو میدی همین میشه دیگه سری میخوان خودشونو پسرخالت کنن
*
بعد پایان کلاسم خواستم به کاوه زنگ بزنم که یادم اومد کلاس اون امروز زودتر از من تموم شده و قطعا رفته بود...
داشتم میرفتم سمت پارکینگ اساتید که چشمم به ملکی افتاد رو به رو یه یک دختر که
نمیشناختمش وایستاده بود و داشتن خیلی صمیمی باهم صحبت میکردن
از حرکاتش معلوم بود که داشت دختر بیچاررو مخ میکرد البته همچینم بیچاره نبود وگرنه با
اون وضع نمیومد دانشگاه
حالا درسته من تو دانشگاه المان درس خوندم ولی همه به قوانینی که داشت احترام میذاشتن
ولی اینجا...
ملکی که چشمش بهم خورد بدون اینکه فاصله شو با اون دختر کم کنه چشمکی بهم زد
پسره رو اعصاب منم محلش ندادم انگار که ندیدمش اصال تا خوب ضایع شه
لبخندی اومد رو لبم و سوار ماشینم شدم
تو راه بودم و داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خوردش
"بهار"
+جانم؟
_علیک سلام شهرزاد خانوم دیگه از وقتی استاد شدی مارو تحویل نمیگیریا حواست که
هست؟
+سلام بهار خانوم والا شما کم پیدایی نمیبینمت معلوم نیست با کیا سرت گرمه الکی ننداز به
پایه من
_اره اره خودتو خوب جلوه بده و منو تقصیر کار،شمایی که یجوری میای دانشگاه که کسی
نبینت و یجوریم میری که دیده نشی
+والا من که مثل ادم میرم مثل ادمم میام غیب شدن خودتو تقصیر من نندازا
_گفتم استاد میشی ادم میشی که دیدم نه نکبت تر از قبلت شدی
بلند خندیدم
+خدالعنتت نکنه بهار چیکار داشتی مزاحم شدی؟
_ببند از نیش بازت مشخصه مزاحم شدم شب چیکاره ای بریم بیرون؟
+شب بیکارم ولی خب کلی برگست که باید امضاشون کنم
_دیگه به من ربطی نداره اون برگه هات پس شب بیا دنبالم ساعتای۷خوبه +خودت برای خودت میبری و میدوزی و تنم میکنی پس الان زنگ زدنت دقیقا برای چی
بود؟
_هیچی دیگه خواستم لباسی که برات دوختمو تنت کنم
رسیدم جلو خونه و با ریموت در و باز کردم و رفتم تو پارکینگ
+کم نیاری یه وقتا هرجور شده یه چرت و پرتی از خودت درمیاری میگی
صدای خندش از پشت تلفن اومد
_حرفام به اون خوبی و پر مفهومی اینکه تو چرت و پرت میبینیشون دیگه مشکل از مغز
خودته
+باشه بهار خانوم حالا شب میبینمت دیگه من برم کار نداری فعلا؟
_نوچ شب میبینمت هفت اینجا باشی و مثل پیرزنام نیای خوشگل میکنی چندتا هلو تور کنیم
+هر وقت میریم بیرون قصد داری هلو تور کنی ولی خب خودت میدونی نتیچش چی میشه
دیگه
_ایندفعه حتما میشه یه حسی بهم میگه
خندیدم
+اوکی فعلا پس
_فعلا
گوشیو قطع کردم و رفتم تو خونه
سوت و کور همونطوری که صبح ازش زدم بیرون مونده بود بدون هیچ تغییری
دلم برای خانوادگی زندگی کردن تنگ شده بودش خسته شده بودم از این تنهایی
لباسامو عوض کردمو و مایع کتلت ودراوردم و شروع کردم به پختنش فکرم رفت سمت
ملکی
معلوم نیست اینبار میخواد چه بلایی سرم بیاره یادم باشه به نگهبان پارکینگ بگم حواسش به
ماشینم باشه باز نزنه یه بالیی سر اون بیاره پسره بااون سنش خجالت نمیکشه عین بچها
رفتار میکنه خوبه از من بزرگترم هست فکرکنم البته، هیکلش که اینجوری میگه...!
غذام که اماده شد خوردمش و دور برم و جمع کردم و نصف برگه هارو امضا کردم که
مال ملکی توشون نبودش
بعدم ساعت شیش و نیم رفتم اماده شم
حق با بهار بود خیلی خودمو ول کرده بودم باید یه تیپ خیلی خاص بزنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 8
جلو کمدم وایستادم و به لباسام نگاه کردم
یه شلوار لی ابی تیره چسب ومانتو لی کوتاه و چسب که برعکس ساده بودنش خیلی جذاب
بود یه شال ابی هم رنگ شلوار لیم بالا سرم محکم بستم و فقط دو تا دسته کوچیک انداختم
تویه صورتم با یه ارایش تم ابی ولی بیحال در حدی که چهرمو جذاب کرده بود فقط
کفشای ال استارمم پوشیدم و عطر و ساعتمم بستم
بانگاه کردن تو اینه فهمیدم چقدر دلم برای خودم تنگ شده بود از وقتی اومده بودم ایران به
کل خودمو فراموش کرده بودم یه چشمکی تو اینه به خودم زدم کیف و سوییچو برداشتم و
رفتم پایین
پنج مین مونده بود به هفت باز جیغ این بهار بلند میشد اگه دیر میرسیدم گازو گرفتم و یه
اهنگم پلی کردم
"مو مشکی از گرشا رضایی"
عشق یعنی روزهای طالیی
یه شب خوب دوتایی
من کنارت بی قرارم بی قرارم
عشق خودتی با موی مشکی
نگم از تو خود عشقی
نگم از حالی که دارم بی قرارم
ای وای از تو دلشو ندارم بری
من مگه میذارم بری امشب
ای وای از تو دلمو کجا میبری
کاشکی تو بمونی نری امشب
ای وای از تو دلشو ندارم بری
من مگه میذارم بری امشب
ای وای از تو دلمو کجا میبری
کاشکی تو بمونی نری امشب
امشب دستای تو مثل رقص یک پرندس
میخندی تو برام خنده های تو کشندس
هیچکی جز خودمون نمیدونه که چمونه
عشقم کاره دل منو سمتت میکشونه
هفت و پنج دقیقه بود که رسیدم جلو خونشون بهار وایستاده بود جلو در داشت با تلفن حرف
میزد منو که دید همینطور اومد سوار ماشین شد
+اره عالیه اصلا نه بابا چرا بد باشه هرچی بیشتر بهتر
+نهه غلط میکنه بخواد بگه نه اررهه +حله دیگه میبینیمتون پس فقط پایه باشن همه کوفتمون نشه یه بیرون رفتنمون
بادستم کوبیدم به بازوش که چشم غره ای بهم رفت
لب زدم
_باکی حرف میزنی؟
مثل خودم جوابمو داد
+ببند دو دقیقه
اوووف معلوم نیست باز داره چیکار میکنه این دختره
بالاخره تصمیم گرفت قطع کنه این تلفن کوفتیو جونم به لبم رسید
+نمیخای بگی با کی حرف میزدی؟باز برنامه چی میچیدی؟
_خبر دارم خبر مشتلوق دار
همینطور که ماشینو روشن میکردم زیر چشمی نگاهش کردم که دیدم با نیش باز بهم زل
زده
+اره مشخصه که برای من چه خبر توپیه با اون نیش بازت بگو دیگه ...
_هیچ قرار شد بچه های دانشگاهم پاشن بیان اکیپی باشین امشب
چشمام گرد شدش جیغ زدم
+دیوونه شدی تو نه من مگه دانشجوام؟؟؟
_خنک نکن خودتو دانشجو و استاد نداره مهم سنه که فعلا تو کوچیکه ای پس لازم نیست
الکی کلاس بزاری
+بهاار اعصاب منو خورد نکن بعد دو روز دیگه میرن پشت سرم میشینن حرف میزنن
دیگم کسی ازم حساب نمیبره
_شهرزاد والا بخوای خودتو عن کنی دیگه باهات حرف نمیزنما
چپ چپ نگاهش کردم و دیگه حرفی نزدم ولی خب بهار پرو تر از این حرفاست برایه
خودش اهنگ گذاشت و شروع کرد به بلند بلند خوندن نگاه کل مردم به ما بود منم سعی
کردم گند نزنم به امشبو و یکم همراهیش میکردم
بعد گذروندن یه ترافیک وحشتناک بالاخره رسیدیم تو یکی از رستوراناش قرار گذاشته بودن
فقط نیم ساعت دنبال رستورانه بودیم دلم میخواست موهای این بهار و بکنم با این ادرس
دادنش فقط میگفت برو اینجا نیست ای بابا نکنه اینه چرا اسمش یادم رفته و...
دیوونم کرد قشنگ و بالاخره رسیدیم یه رستوران فوق العاده شیک و بزرگ قبل پیاده شدن
یکم پیشونیمو ماساژ دادم تا اروم شم بهارم مشغول تمدید ارایش شده بود
+بسه دیگه انقدر به خودت مالیدی شناخته نمیشی
_تو یکی ساکت باش که انقدر به خودت رسیدی یکی باید به خودت بگه
+من ارایشم محوه چشمات مشکل داره ایا؟
دستشو به معنی ببند دهنتو جلوم تکون داد و دوباره مشغول شدش
منم محلش ندادم و از ماشین پیاده شدم و نفس عمیقی کشیدم
چقدر اب و هوایه اینجا خوبه اصال دلت باز میشه
بالاخره بهار کارش تموم شد و رضایت داد از تو ماشین دل بکنه درارو قفل کردم و رفتیم تو
رستوران
+کدوم تخت هستن حالا ؟
_گفت تخت55
از یکی از گارسوناش پرسیدیم و راهنماییمون کرد سمت تخت
نه خب خوبه حداقل سلیقه به خرج دادن وکنار اب تخت و رزرو کردن فقط خداکنه بچه
هاش پایه و خوب باشن کوفتم نشه امشب
بهار کفشاشو دراورد و رفت بالا تخت من چون کفشام کتونی بود یکم بیشتر طول کشید تا
درشون بیارم پلاستیک و زدم کنار رفتم تو با دیدن کسی که وایستاده بود و داشت با بهار
سلام و احوال پرسی میکرد اخمام تو هم رفت اونم که چشمش بهم افتاد لبخندی رو لبش جا
گرفت بخشکی شانس ...
+ تو اینجا چیکار میکنی ؟
با همون نیش بازش گفت : تا گفتن استاد فرهمند هم میاد منم به علت شوق دیدار دوباره شما
قدم سر چشم همه گذاشتم و اومدم ...
ای تف به قبرت بهار با این اکیپ درست کردنت.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری حرامست
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 8
جلو کمدم وایستادم و به لباسام نگاه کردم
یه شلوار لی ابی تیره چسب ومانتو لی کوتاه و چسب که برعکس ساده بودنش خیلی جذاب
بود یه شال ابی هم رنگ شلوار لیم بالا سرم محکم بستم و فقط دو تا دسته کوچیک انداختم
تویه صورتم با یه ارایش تم ابی ولی بیحال در حدی که چهرمو جذاب کرده بود فقط
کفشای ال استارمم پوشیدم و عطر و ساعتمم بستم
بانگاه کردن تو اینه فهمیدم چقدر دلم برای خودم تنگ شده بود از وقتی اومده بودم ایران به
کل خودمو فراموش کرده بودم یه چشمکی تو اینه به خودم زدم کیف و سوییچو برداشتم و
رفتم پایین
پنج مین مونده بود به هفت باز جیغ این بهار بلند میشد اگه دیر میرسیدم گازو گرفتم و یه
اهنگم پلی کردم
"مو مشکی از گرشا رضایی"
عشق یعنی روزهای طالیی
یه شب خوب دوتایی
من کنارت بی قرارم بی قرارم
عشق خودتی با موی مشکی
نگم از تو خود عشقی
نگم از حالی که دارم بی قرارم
ای وای از تو دلشو ندارم بری
من مگه میذارم بری امشب
ای وای از تو دلمو کجا میبری
کاشکی تو بمونی نری امشب
ای وای از تو دلشو ندارم بری
من مگه میذارم بری امشب
ای وای از تو دلمو کجا میبری
کاشکی تو بمونی نری امشب
امشب دستای تو مثل رقص یک پرندس
میخندی تو برام خنده های تو کشندس
هیچکی جز خودمون نمیدونه که چمونه
عشقم کاره دل منو سمتت میکشونه
هفت و پنج دقیقه بود که رسیدم جلو خونشون بهار وایستاده بود جلو در داشت با تلفن حرف
میزد منو که دید همینطور اومد سوار ماشین شد
+اره عالیه اصلا نه بابا چرا بد باشه هرچی بیشتر بهتر
+نهه غلط میکنه بخواد بگه نه اررهه +حله دیگه میبینیمتون پس فقط پایه باشن همه کوفتمون نشه یه بیرون رفتنمون
بادستم کوبیدم به بازوش که چشم غره ای بهم رفت
لب زدم
_باکی حرف میزنی؟
مثل خودم جوابمو داد
+ببند دو دقیقه
اوووف معلوم نیست باز داره چیکار میکنه این دختره
بالاخره تصمیم گرفت قطع کنه این تلفن کوفتیو جونم به لبم رسید
+نمیخای بگی با کی حرف میزدی؟باز برنامه چی میچیدی؟
_خبر دارم خبر مشتلوق دار
همینطور که ماشینو روشن میکردم زیر چشمی نگاهش کردم که دیدم با نیش باز بهم زل
زده
+اره مشخصه که برای من چه خبر توپیه با اون نیش بازت بگو دیگه ...
_هیچ قرار شد بچه های دانشگاهم پاشن بیان اکیپی باشین امشب
چشمام گرد شدش جیغ زدم
+دیوونه شدی تو نه من مگه دانشجوام؟؟؟
_خنک نکن خودتو دانشجو و استاد نداره مهم سنه که فعلا تو کوچیکه ای پس لازم نیست
الکی کلاس بزاری
+بهاار اعصاب منو خورد نکن بعد دو روز دیگه میرن پشت سرم میشینن حرف میزنن
دیگم کسی ازم حساب نمیبره
_شهرزاد والا بخوای خودتو عن کنی دیگه باهات حرف نمیزنما
چپ چپ نگاهش کردم و دیگه حرفی نزدم ولی خب بهار پرو تر از این حرفاست برایه
خودش اهنگ گذاشت و شروع کرد به بلند بلند خوندن نگاه کل مردم به ما بود منم سعی
کردم گند نزنم به امشبو و یکم همراهیش میکردم
بعد گذروندن یه ترافیک وحشتناک بالاخره رسیدیم تو یکی از رستوراناش قرار گذاشته بودن
فقط نیم ساعت دنبال رستورانه بودیم دلم میخواست موهای این بهار و بکنم با این ادرس
دادنش فقط میگفت برو اینجا نیست ای بابا نکنه اینه چرا اسمش یادم رفته و...
دیوونم کرد قشنگ و بالاخره رسیدیم یه رستوران فوق العاده شیک و بزرگ قبل پیاده شدن
یکم پیشونیمو ماساژ دادم تا اروم شم بهارم مشغول تمدید ارایش شده بود
+بسه دیگه انقدر به خودت مالیدی شناخته نمیشی
_تو یکی ساکت باش که انقدر به خودت رسیدی یکی باید به خودت بگه
+من ارایشم محوه چشمات مشکل داره ایا؟
دستشو به معنی ببند دهنتو جلوم تکون داد و دوباره مشغول شدش
منم محلش ندادم و از ماشین پیاده شدم و نفس عمیقی کشیدم
چقدر اب و هوایه اینجا خوبه اصال دلت باز میشه
بالاخره بهار کارش تموم شد و رضایت داد از تو ماشین دل بکنه درارو قفل کردم و رفتیم تو
رستوران
+کدوم تخت هستن حالا ؟
_گفت تخت55
از یکی از گارسوناش پرسیدیم و راهنماییمون کرد سمت تخت
نه خب خوبه حداقل سلیقه به خرج دادن وکنار اب تخت و رزرو کردن فقط خداکنه بچه
هاش پایه و خوب باشن کوفتم نشه امشب
بهار کفشاشو دراورد و رفت بالا تخت من چون کفشام کتونی بود یکم بیشتر طول کشید تا
درشون بیارم پلاستیک و زدم کنار رفتم تو با دیدن کسی که وایستاده بود و داشت با بهار
سلام و احوال پرسی میکرد اخمام تو هم رفت اونم که چشمش بهم افتاد لبخندی رو لبش جا
گرفت بخشکی شانس ...
+ تو اینجا چیکار میکنی ؟
با همون نیش بازش گفت : تا گفتن استاد فرهمند هم میاد منم به علت شوق دیدار دوباره شما
قدم سر چشم همه گذاشتم و اومدم ...
ای تف به قبرت بهار با این اکیپ درست کردنت.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری حرامست
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 9
شیطونه میگفت پاشو برو پشت سرتم نگاه نکن.
بی توجه به حرفی ک زد از کنارش رد شدم و تو دورترین نقطه ازش نشستم.
تقریبا ۲ یا ۳ نفرشون دانشجوهای خودم بودن بقیه رو نمیشناختم.
همون ۲ - ۳ نفر هم خیلی سرسنگین باهام برخورد میکردن.
گارسون اومد و سفارش گرفت .
یه ابمیوه سفارش دادم چون خیلی تشنم بود بقیه هم هرچی دلشون میخواست.
نگاهای خبیثانه رادمان بدجوری رو مخ بود میخواستم سر پسره رو بکوبم تو دیوار .
ن ی ابمیومو به دهن گرفتم و به بحث بچه ها گوش میکردم.
یهو بهار محکم زد به پشتم که ابمیوه پرید تو گلوم.
همینطور که داشتم خفه میشدم بریده بریده گفتم: خدا ... لع...نتت کنه... بهار .
محکم میزد پشتم که جیغ کشیدم : شکستی استخونمو ولم کن بیشعور.
بچه ها میخندیدن و من به جون بهار غر میزدم.
یکیشون که پسر بود و نمیشناختمش گفت : استاد شما چند سالتونه ؟
شالمو کشیدم جلوتر و گفتم : منم تقریبا همسنای شمام ، 25 سالمه.
یکی دیگشون که دختر بود گفت : استاد چجوری تو 25 سالگی استاد دانشگاه شدین ؟
لبخندی بهش زدم و گفتم : بیرون دانشگاه نمیخواد بهم بگین استاد ، بگین شهرزاد ، من خیلی
تو خارج درس خوندم ، پی در پی جهشی میزدم ! بالاخره هم نتیجشو دیدم.
دختره اومد حرفی بزنه که رادمان مثل قاشق نَ ُشسته پرید وسط و گفت : خب حالا اکیپی
اومدیم بیرون باز بحث درس و دانشگاهو شروع کنین ... بیاین یه بازی کنیم الکی که نیومدیم
بیرون !
منتظر نظر بقیه بودم که موافقت کردن.
رادمان یه بطری از پشت سرش اورد و گفت : کی جرعت و حقیقت پایست ؟
همه موافقت کردن که منم موافقت کردم.
الان وقت تلافیه دیگه اقای ملکی ! منتظر باش فقط . من تا نریزم از اینجا بیرون نمیرم.
همه به صورت گرد نشستن و رادمان بطری رو چرخوند.
بعد چندبار چرخوندن یه سرش افتاد به یه دختره که اسمش نگین بود و یه سرشم افتاد به یه
دختره دیگه که اسمش همتا بود.
همتا: جرعت یا حقیقت ؟
نگین : حقیقت .
همتا بعد کمی فکر کردن و مشورت با بغل دستیش گفت : بزرگترین فوبیات ؟
- ارتفاااااع ، لعنتی خیلی ترسناکه.
چند بار بطری هارو چرخوندن که بعد قرنی به من افتاد !
من و یه پسره دیگه به اسم بهرام .
لبخندی زد و گفت : جرعت یا حقیقت ؟
بعد کمی مکث گفتم : حقیقت !
+ تاحالا عاشق شدین یا تو رابطه بودین ؟
خندیدم و گفتم: نه وقتشو داشتم نه حوصلشو !
سری تکون داد و دوباره بطری چرخید و چرخید تا بالاخره افتاد به من و رادمان.
ههههههه ! گاوم زاییدست !
خونسرد نگاهش کردم که شیطون نگاهم کرد و گفت : جرعت یا حقیقت ؟
- جرعت !
پاشد رفت سمت حوض وسط رستوران و یه لیوان پلاستیکیو اب کرد.
اومد نشست و لیوان و داد سمتم .
سوالی نگاهش کردم که گفت : حداقلش دو قلوپ ازش بخور.
همه اه و اوهشون بلند شد ولی من جدی زل زدم بهش ! نوبت منم میرسه رادمان خان !
لیوان و از دستش گرفتم و با تردید نگاهی بهش کردم !
بهار دم گوشم گفت : من جای تو بودم همچین کاری نمیکردم ! لعنتی این خیلی چندشه ...
زیر لب گفتم : باید روی این بچه پررو رو کم کنم .
یه نفس دو قلوپ دادم بالا که حالت تهوع گرفتم.
سریع پاشدم رفتم سمت سطل آشغال و عوق زدم.
دهنتو سرویس میکنم رادمان .
ای که بالی جون بگیری پلشت ...
رفتم سمت دستشور توی رستوران و چند بار اب قرقره کردم تا از میکروب نمیرم ...
با تنفر و چندش به قیافه شیطونش نگاه کردم که ابروهاشو برام بالا پایین میکرد.
پسره ایکبیری.
دوباره چند دست چرخوندن و باز به بچه های دیگه افتاد.
خدایی از هیچی شانس نداریم ...
دیگه بازی داره تموم میشه و من حال اینو نگرفتم ایش .
اخرین دست و بطری رو چرخوندن که ملتمسانه به بطری نگاه کردم.
عین دیوونه ها !
وای خدایاشکرت میتونم این پسر و بشونم سرجاش.
خبیث نگاهش کردم و گفتم : جرعت یا حقیقت ؟
- جرعت .
دم گوش بهار گفتم : برو لوازم ارایشیاتو بیار .
سریع پرید رفت اوردشون.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 9
شیطونه میگفت پاشو برو پشت سرتم نگاه نکن.
بی توجه به حرفی ک زد از کنارش رد شدم و تو دورترین نقطه ازش نشستم.
تقریبا ۲ یا ۳ نفرشون دانشجوهای خودم بودن بقیه رو نمیشناختم.
همون ۲ - ۳ نفر هم خیلی سرسنگین باهام برخورد میکردن.
گارسون اومد و سفارش گرفت .
یه ابمیوه سفارش دادم چون خیلی تشنم بود بقیه هم هرچی دلشون میخواست.
نگاهای خبیثانه رادمان بدجوری رو مخ بود میخواستم سر پسره رو بکوبم تو دیوار .
ن ی ابمیومو به دهن گرفتم و به بحث بچه ها گوش میکردم.
یهو بهار محکم زد به پشتم که ابمیوه پرید تو گلوم.
همینطور که داشتم خفه میشدم بریده بریده گفتم: خدا ... لع...نتت کنه... بهار .
محکم میزد پشتم که جیغ کشیدم : شکستی استخونمو ولم کن بیشعور.
بچه ها میخندیدن و من به جون بهار غر میزدم.
یکیشون که پسر بود و نمیشناختمش گفت : استاد شما چند سالتونه ؟
شالمو کشیدم جلوتر و گفتم : منم تقریبا همسنای شمام ، 25 سالمه.
یکی دیگشون که دختر بود گفت : استاد چجوری تو 25 سالگی استاد دانشگاه شدین ؟
لبخندی بهش زدم و گفتم : بیرون دانشگاه نمیخواد بهم بگین استاد ، بگین شهرزاد ، من خیلی
تو خارج درس خوندم ، پی در پی جهشی میزدم ! بالاخره هم نتیجشو دیدم.
دختره اومد حرفی بزنه که رادمان مثل قاشق نَ ُشسته پرید وسط و گفت : خب حالا اکیپی
اومدیم بیرون باز بحث درس و دانشگاهو شروع کنین ... بیاین یه بازی کنیم الکی که نیومدیم
بیرون !
منتظر نظر بقیه بودم که موافقت کردن.
رادمان یه بطری از پشت سرش اورد و گفت : کی جرعت و حقیقت پایست ؟
همه موافقت کردن که منم موافقت کردم.
الان وقت تلافیه دیگه اقای ملکی ! منتظر باش فقط . من تا نریزم از اینجا بیرون نمیرم.
همه به صورت گرد نشستن و رادمان بطری رو چرخوند.
بعد چندبار چرخوندن یه سرش افتاد به یه دختره که اسمش نگین بود و یه سرشم افتاد به یه
دختره دیگه که اسمش همتا بود.
همتا: جرعت یا حقیقت ؟
نگین : حقیقت .
همتا بعد کمی فکر کردن و مشورت با بغل دستیش گفت : بزرگترین فوبیات ؟
- ارتفاااااع ، لعنتی خیلی ترسناکه.
چند بار بطری هارو چرخوندن که بعد قرنی به من افتاد !
من و یه پسره دیگه به اسم بهرام .
لبخندی زد و گفت : جرعت یا حقیقت ؟
بعد کمی مکث گفتم : حقیقت !
+ تاحالا عاشق شدین یا تو رابطه بودین ؟
خندیدم و گفتم: نه وقتشو داشتم نه حوصلشو !
سری تکون داد و دوباره بطری چرخید و چرخید تا بالاخره افتاد به من و رادمان.
ههههههه ! گاوم زاییدست !
خونسرد نگاهش کردم که شیطون نگاهم کرد و گفت : جرعت یا حقیقت ؟
- جرعت !
پاشد رفت سمت حوض وسط رستوران و یه لیوان پلاستیکیو اب کرد.
اومد نشست و لیوان و داد سمتم .
سوالی نگاهش کردم که گفت : حداقلش دو قلوپ ازش بخور.
همه اه و اوهشون بلند شد ولی من جدی زل زدم بهش ! نوبت منم میرسه رادمان خان !
لیوان و از دستش گرفتم و با تردید نگاهی بهش کردم !
بهار دم گوشم گفت : من جای تو بودم همچین کاری نمیکردم ! لعنتی این خیلی چندشه ...
زیر لب گفتم : باید روی این بچه پررو رو کم کنم .
یه نفس دو قلوپ دادم بالا که حالت تهوع گرفتم.
سریع پاشدم رفتم سمت سطل آشغال و عوق زدم.
دهنتو سرویس میکنم رادمان .
ای که بالی جون بگیری پلشت ...
رفتم سمت دستشور توی رستوران و چند بار اب قرقره کردم تا از میکروب نمیرم ...
با تنفر و چندش به قیافه شیطونش نگاه کردم که ابروهاشو برام بالا پایین میکرد.
پسره ایکبیری.
دوباره چند دست چرخوندن و باز به بچه های دیگه افتاد.
خدایی از هیچی شانس نداریم ...
دیگه بازی داره تموم میشه و من حال اینو نگرفتم ایش .
اخرین دست و بطری رو چرخوندن که ملتمسانه به بطری نگاه کردم.
عین دیوونه ها !
وای خدایاشکرت میتونم این پسر و بشونم سرجاش.
خبیث نگاهش کردم و گفتم : جرعت یا حقیقت ؟
- جرعت .
دم گوش بهار گفتم : برو لوازم ارایشیاتو بیار .
سریع پرید رفت اوردشون.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 10
دونه به دونه خط چشم و ریمل و رژ لب و رژگونه رو دراوردم.
همینطور هم میگفتم : ارایشت میکنم تا وقتی که هم بخوایم بریم خونه پاکشون نمیکنی .
قیافه شیطونشو حفظ کرده بود ولی نگاه حرصیشو میشد قشنگ دید.
با پوزخند رفتم کنارش و روی زانوهام وایستادم و خم شدم روش.
با دقت براش خط چشم میکشیدم البته بیشتر تر زدم به صورتش.
هی وول میخورد یه جا اروم نمیگرفت.
هر چیزی که روی صورتش میکشیدم صدای بلند خنده بچه ها بلند میشد.
با اعتماد به نفس به هنر دستم نگاه کردم.
با شیطنت گفتم : چه جیگری شدی به چشم خواهری ...
نمایشی پشت چشمی نازک کرد و گفت : جیگر بودم کی بود که ببینه ؟
زیر لب گفتم :اره ارواح عمت !
خوردی؟ بخور رادمان خان نوش جونت.
رادمان عصبی به بچه هایی نگاه میکرد که بخاطر قیافش از خنده ریسه میرفتن.
منم بدون اینکه کسی بفهمه یه چند تا عکس ازش گرفتم تا آتو داشته باشمشون.
بهار زد به پهلوم و گفت : عجب چیزی دراوردی ماشالله دست و پنجه.
بادی به غبغب انداختم و گفتم: دیگه ما لولو رو تبدیل به هلو میکنیم چه میشه کرد ...
رادمان با شیطنت گفت : خوبه حالا من لولوعم ، تو که ببعی هستی چی ؟
با این حرفش همه زدن زیر خنده که پشت چشمی براش نازک کردم.
پسره بُز به من میگه ببعی !
حالا خوبه خودش کمی از گوسفند نداره !
اونشبم بعد کلی کرم ریختن و انتقام های پی در پی تموم شد
****
+ خسته نباشید بچه ها ...
یه سری از دانشجوها دورم جمع شدن و شروع کردن به سوال کردن.
با حوصله به تک تک سوالاشون جواب دادم و رفتم دفتر استراحت.
کنار کاوه نشستم و راجب امروز حرف زدم.
+ هورمونای نیکا دیگه شورشو دراوردن ! امروز میخواستم بیام دانشگاه باور نمیکنی
شهرزاد عین بچه ها نشسته بود رو زمین گریه میکرد که اخرش تورو مخ میکنن منو طلاق
میدی با این بچه تو شکمم ... اصلا دیوونم کرده شهرزاد ، این دوست دیوونت چی بود قالب
ما کردی ...
خندیدم و مشتی به بازوی عضلانیش زدم و گفتم: هوی درمورد دوست من درست صحبت
کناااا ، دیگه اونم بارداره و موقع بارداری خیلی چیزاش تغییر میکنه ! چار روز دیگه که
بچتون به دنیا بیاد به همه اینا میخندین ...
برگشتم به سمت دیگه که استاد احمدی نشست کنارم.
اقای احمدی یکی از استادای مرد جوون اینجا بود و از طرفی خیلی خوش برخورد و مودب
بود که همه تعریفشو میکردن
دستش یه لیوان چای بود و میخواست بدش به من .
با یه لبخند تصنعی کوچیکی ازش گرفتم و تشکری کردم.
کاوه مشغول حرف زدن با اساتید دیگه شد و احمدی هم مخ منو به کار گرفته بود ...
+ خانوم فرهمند شما و آقای نعیمی زن و شوهرین ؟
تک خنده ای کردم و گفتم : نه ! کاوه پسر عممه ! گذشته از همه اینا خودش همسر داره و
کم کم داره پدر میشه !
چشماش برقی زد و لبخندش بزرگتر شد و گفت : آهان ...
با لبخند سری براش تکون دادم که بعد کمی مکث گفت : الان تو رابطه هستین ؟
با این حرفش کلا مطمعن شدم که میخواد مخمو بزنه ...
البته پسر بدیم به نظر نمیومد ! خوش قیافه و خوش استایل بود و کمی هم با نمک.
یکم از چایمو خوردم و گفتم : راستش نه ! حوصله یه ادم جدید و توی زندگیم ندارم ...
به افق خیره شد و سری تکون داد.
بعد یکم گپ زدن و ... رفتم سر کلاس بعدیم که اونم به خیر و خوشی تموم شد !
****
قدم زنان رفتم سمت ماشینم که یه برگه روی برف پاک کنش بود.
برش داشتم و خوندمش ....
(امیدوارم از هدیه لذت ببری ببعی جون ، تالفی جرعت و حقیقت تو رستوران)
اخمامو تو هم کشیدم.
دور و بر و نگاهی انداختم که چیزی نبود !
پس منظورش از هدیه چی بود ؟
بیخیال کاغذ ، مچالش کردم و انداختمش تو داشبورد.
استارت زدم که ماشینم روشن نشد.
یه بار ... دوبار ... سه بار ...
لعنتی ! پس منظورش از هدیه این بود ؟
عصبانی و با حرص از ماشین پیاده شدم و لگدی به لاستیکش زدم که پای خودم داغون شد.
ای خدا لعنتت کنه رادمان که هوا به این گرمی من و بدون ماشین گزاشتی !
پسره بیشعور بی فکر .
جیغ خفه ای از حرص کشیدم که ماشین احمدیو پشت سرم دیدم ...
+ چیشده خانوم فرهمند ؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 10
دونه به دونه خط چشم و ریمل و رژ لب و رژگونه رو دراوردم.
همینطور هم میگفتم : ارایشت میکنم تا وقتی که هم بخوایم بریم خونه پاکشون نمیکنی .
قیافه شیطونشو حفظ کرده بود ولی نگاه حرصیشو میشد قشنگ دید.
با پوزخند رفتم کنارش و روی زانوهام وایستادم و خم شدم روش.
با دقت براش خط چشم میکشیدم البته بیشتر تر زدم به صورتش.
هی وول میخورد یه جا اروم نمیگرفت.
هر چیزی که روی صورتش میکشیدم صدای بلند خنده بچه ها بلند میشد.
با اعتماد به نفس به هنر دستم نگاه کردم.
با شیطنت گفتم : چه جیگری شدی به چشم خواهری ...
نمایشی پشت چشمی نازک کرد و گفت : جیگر بودم کی بود که ببینه ؟
زیر لب گفتم :اره ارواح عمت !
خوردی؟ بخور رادمان خان نوش جونت.
رادمان عصبی به بچه هایی نگاه میکرد که بخاطر قیافش از خنده ریسه میرفتن.
منم بدون اینکه کسی بفهمه یه چند تا عکس ازش گرفتم تا آتو داشته باشمشون.
بهار زد به پهلوم و گفت : عجب چیزی دراوردی ماشالله دست و پنجه.
بادی به غبغب انداختم و گفتم: دیگه ما لولو رو تبدیل به هلو میکنیم چه میشه کرد ...
رادمان با شیطنت گفت : خوبه حالا من لولوعم ، تو که ببعی هستی چی ؟
با این حرفش همه زدن زیر خنده که پشت چشمی براش نازک کردم.
پسره بُز به من میگه ببعی !
حالا خوبه خودش کمی از گوسفند نداره !
اونشبم بعد کلی کرم ریختن و انتقام های پی در پی تموم شد
****
+ خسته نباشید بچه ها ...
یه سری از دانشجوها دورم جمع شدن و شروع کردن به سوال کردن.
با حوصله به تک تک سوالاشون جواب دادم و رفتم دفتر استراحت.
کنار کاوه نشستم و راجب امروز حرف زدم.
+ هورمونای نیکا دیگه شورشو دراوردن ! امروز میخواستم بیام دانشگاه باور نمیکنی
شهرزاد عین بچه ها نشسته بود رو زمین گریه میکرد که اخرش تورو مخ میکنن منو طلاق
میدی با این بچه تو شکمم ... اصلا دیوونم کرده شهرزاد ، این دوست دیوونت چی بود قالب
ما کردی ...
خندیدم و مشتی به بازوی عضلانیش زدم و گفتم: هوی درمورد دوست من درست صحبت
کناااا ، دیگه اونم بارداره و موقع بارداری خیلی چیزاش تغییر میکنه ! چار روز دیگه که
بچتون به دنیا بیاد به همه اینا میخندین ...
برگشتم به سمت دیگه که استاد احمدی نشست کنارم.
اقای احمدی یکی از استادای مرد جوون اینجا بود و از طرفی خیلی خوش برخورد و مودب
بود که همه تعریفشو میکردن
دستش یه لیوان چای بود و میخواست بدش به من .
با یه لبخند تصنعی کوچیکی ازش گرفتم و تشکری کردم.
کاوه مشغول حرف زدن با اساتید دیگه شد و احمدی هم مخ منو به کار گرفته بود ...
+ خانوم فرهمند شما و آقای نعیمی زن و شوهرین ؟
تک خنده ای کردم و گفتم : نه ! کاوه پسر عممه ! گذشته از همه اینا خودش همسر داره و
کم کم داره پدر میشه !
چشماش برقی زد و لبخندش بزرگتر شد و گفت : آهان ...
با لبخند سری براش تکون دادم که بعد کمی مکث گفت : الان تو رابطه هستین ؟
با این حرفش کلا مطمعن شدم که میخواد مخمو بزنه ...
البته پسر بدیم به نظر نمیومد ! خوش قیافه و خوش استایل بود و کمی هم با نمک.
یکم از چایمو خوردم و گفتم : راستش نه ! حوصله یه ادم جدید و توی زندگیم ندارم ...
به افق خیره شد و سری تکون داد.
بعد یکم گپ زدن و ... رفتم سر کلاس بعدیم که اونم به خیر و خوشی تموم شد !
****
قدم زنان رفتم سمت ماشینم که یه برگه روی برف پاک کنش بود.
برش داشتم و خوندمش ....
(امیدوارم از هدیه لذت ببری ببعی جون ، تالفی جرعت و حقیقت تو رستوران)
اخمامو تو هم کشیدم.
دور و بر و نگاهی انداختم که چیزی نبود !
پس منظورش از هدیه چی بود ؟
بیخیال کاغذ ، مچالش کردم و انداختمش تو داشبورد.
استارت زدم که ماشینم روشن نشد.
یه بار ... دوبار ... سه بار ...
لعنتی ! پس منظورش از هدیه این بود ؟
عصبانی و با حرص از ماشین پیاده شدم و لگدی به لاستیکش زدم که پای خودم داغون شد.
ای خدا لعنتت کنه رادمان که هوا به این گرمی من و بدون ماشین گزاشتی !
پسره بیشعور بی فکر .
جیغ خفه ای از حرص کشیدم که ماشین احمدیو پشت سرم دیدم ...
+ چیشده خانوم فرهمند ؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
امشب✨
ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ⭐️
ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ
ﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭی✨
ﺷﺎﻳﺪ ﺩﻋﺎیی ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ
ﻭ ﻳﺎ ﺷﮑﺮﺵ بگو ﻣﻴﺸﻨﻮﺩ⭐️
🌙شبتون آرام
فرداتون بروفق مراد🌙
─┅─═इई❄️ईइ═─┅─
@kadbanoiranii
ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ⭐️
ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ
ﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭی✨
ﺷﺎﻳﺪ ﺩﻋﺎیی ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ
ﻭ ﻳﺎ ﺷﮑﺮﺵ بگو ﻣﻴﺸﻨﻮﺩ⭐️
🌙شبتون آرام
فرداتون بروفق مراد🌙
─┅─═इई❄️ईइ═─┅─
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام ودعا✨
🌸سالها گذشت تا فهمیدم ؛
❣تندرستی
با ارزش ترین داراییست ...!
❣آسایش و آرامش
بهترین نعمت است ...!
❣خداوند
بهترین دوست است ...!
❣غـرور
بدترین دشمن انسان است ...!
❣بی تفاوتی
دردناک ترین انتقام است ...!
❣هرکسی می خندد
بدون دردو غم نیست ...!
❣هرکسی زبانش
نرم است دلش گرم نیست ...!
❣هرکسی با توست
لزوما دوست تو نیست ...!
❣خانواده بزرگترین شانسه ...!
🧿 @kadbanoiranii
باسلام ودعا✨
🌸سالها گذشت تا فهمیدم ؛
❣تندرستی
با ارزش ترین داراییست ...!
❣آسایش و آرامش
بهترین نعمت است ...!
❣خداوند
بهترین دوست است ...!
❣غـرور
بدترین دشمن انسان است ...!
❣بی تفاوتی
دردناک ترین انتقام است ...!
❣هرکسی می خندد
بدون دردو غم نیست ...!
❣هرکسی زبانش
نرم است دلش گرم نیست ...!
❣هرکسی با توست
لزوما دوست تو نیست ...!
❣خانواده بزرگترین شانسه ...!
🧿 @kadbanoiranii
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
🙏🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🙏🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🙏🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🙏🌺الـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💜امين يا رب العالمین💜
@kadbanoiranii
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
🙏🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🙏🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🙏🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🙏🌺الـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💜امين يا رب العالمین💜
@kadbanoiranii
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کوفته_ترش_گیلانی
داخل یه ظرف، ۳۰۰ گرم گوشت چرخ کرده
یک عدد پیاز رنده و آبگیری شده
یک قاشق چایخوری نمک
یک قاشق چایخوری فلفل سیاه بریزید و مخلوط کنید
با دست حسابی ورز بدین
هر مدلی که دوست داشتین، شکل بدین و بذارین کنار
داخل یه قابلمه کمی روغن بریزین
یک عدد پیاز رنده شده
۲ حبه سیر خرد شده
و یک قاشق چایخوری زردچوبه اضافه کنید و تفت بدید ۱۰۰ گرم گردوی آسیاب شده بریزید و هم بزنید یک الی دو قاشق غذا خوری رب انار اضافه و ترکیب کنید یک قاشق چایخوری سبزی معطر (من از نعنا خشک و ترخون استفاده کردم) اضافه و مخلوط کنید نصف قاشق چایخوری فلفل سیاه و دو قاشق غذا خوری آب انار بریزین و تفت بدید نصف لیوان آب بریزین، بیشتر نریزید یک قاشق غذاخوری رب گوجه و یک عدد گوجه رنده شده اضافه و یکدست کنید در قابلمه رو بذارید و نیم ساعت روی حرارت باشه تا غلیظ بشه داخل تابه روغن بریزین کوفته ها رو داخلش بچینین و دوطرفشو سرخ کنیدبعد داخل سس، بذارینشون روش دو عدد گوجهی خرد و سرخ شده بذارید با در باز نیم ساعت روی حرارت ملایم بزاریم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
داخل یه ظرف، ۳۰۰ گرم گوشت چرخ کرده
یک عدد پیاز رنده و آبگیری شده
یک قاشق چایخوری نمک
یک قاشق چایخوری فلفل سیاه بریزید و مخلوط کنید
با دست حسابی ورز بدین
هر مدلی که دوست داشتین، شکل بدین و بذارین کنار
داخل یه قابلمه کمی روغن بریزین
یک عدد پیاز رنده شده
۲ حبه سیر خرد شده
و یک قاشق چایخوری زردچوبه اضافه کنید و تفت بدید ۱۰۰ گرم گردوی آسیاب شده بریزید و هم بزنید یک الی دو قاشق غذا خوری رب انار اضافه و ترکیب کنید یک قاشق چایخوری سبزی معطر (من از نعنا خشک و ترخون استفاده کردم) اضافه و مخلوط کنید نصف قاشق چایخوری فلفل سیاه و دو قاشق غذا خوری آب انار بریزین و تفت بدید نصف لیوان آب بریزین، بیشتر نریزید یک قاشق غذاخوری رب گوجه و یک عدد گوجه رنده شده اضافه و یکدست کنید در قابلمه رو بذارید و نیم ساعت روی حرارت باشه تا غلیظ بشه داخل تابه روغن بریزین کوفته ها رو داخلش بچینین و دوطرفشو سرخ کنیدبعد داخل سس، بذارینشون روش دو عدد گوجهی خرد و سرخ شده بذارید با در باز نیم ساعت روی حرارت ملایم بزاریم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#لازانیای_قارچ_و_گوشت
با تمام فوت و فناش😋
مواد لازم :
لازانیا ۱ بسته
پیاز ۱عدد
گوشت چرخ شده ۲۰۰ گرم
قارچ خرد شده ۱ پیمانه
رب ۲ ق غ
پنیر ۱ پیمانه
شیر ۱ پیمانه
آرد ۲ ق غ
کره ۲ ق غ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#لازانیای_قارچ_و_گوشت
با تمام فوت و فناش😋
مواد لازم :
لازانیا ۱ بسته
پیاز ۱عدد
گوشت چرخ شده ۲۰۰ گرم
قارچ خرد شده ۱ پیمانه
رب ۲ ق غ
پنیر ۱ پیمانه
شیر ۱ پیمانه
آرد ۲ ق غ
کره ۲ ق غ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کرپ_پلیسه_ای_گوشت
برای کرپ
دو عدد تخم مرغ
یک تا یک ونیم لیوان شیر
۶قاشق غذاخوری سر پر آرد سفید قنادی
۱/۲قاشق چایخوری بیکینگ پودر
۱/۴لیوان روغن
یک پنسه نمک
مواد میانی که میتونید از مرغ و بیکن ،کالباس انواع سبزیجات استفاده کنید)
۲۰۰گرم گوشت چرخکرده
یک پیاز ریز خرد شده
خامه
پنیر پیتزا یا موزارلا رنده شده
نمک،فلفل سیاه و ادویه دلخواه
مواد سس گوجه
رب گوجه فرنکی یا پوره گوجه فرنگی
رب فلفل
مقداری آب و روغن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کرپ_پلیسه_ای_گوشت
برای کرپ
دو عدد تخم مرغ
یک تا یک ونیم لیوان شیر
۶قاشق غذاخوری سر پر آرد سفید قنادی
۱/۲قاشق چایخوری بیکینگ پودر
۱/۴لیوان روغن
یک پنسه نمک
مواد میانی که میتونید از مرغ و بیکن ،کالباس انواع سبزیجات استفاده کنید)
۲۰۰گرم گوشت چرخکرده
یک پیاز ریز خرد شده
خامه
پنیر پیتزا یا موزارلا رنده شده
نمک،فلفل سیاه و ادویه دلخواه
مواد سس گوجه
رب گوجه فرنکی یا پوره گوجه فرنگی
رب فلفل
مقداری آب و روغن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ترفند_معلق_ماندن_تخم_شربتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#ترفند_معلق_ماندن_تخم_شربتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_بابا_روتی_
#کیک_ماست_با_رویه_نسکافه
آموزش یه کیک عصرونه جدید
و خوشمزه همراه باشین🫠
کیک ماست با رویه نسکافه یا باباروتی
تخم مرغ ۳ عدد
شکر ۲/۳ پیمانه (۱۵۰گرم)
وانیل ۱/۴ ق چ
ماست سفت وشیرین ۲/۳ پیمانه(۱۶۰گرم)
روغن مایع ۱/۲ پیمانه (۱۰۰گرم)
آرد قنادی ۱ و۱/۲ پیمانه (۲۲۵گرم)
بکینگ پودر ۱و۱/۲ ق چ (۵گرم)
👈تخم مرغ ها شکر ووانیل را با همزن خوب هم بزنید تاکاملا حجیم وکرم رنگ شوند سپس ماست همدمای محیط و روغن مایع را اضافه ودر حد مخلوط شدن هم بزنید در نهایت آرد وبکینگ پودر الک شده
طی دو مرحله اضافه وبا لیسک یکدست کنید
مایه کیک را درون قالب کاغذ روغنی انداخته سایز ۲۳ تا ۲۵ بریزید ودر فر از قبل گرم ۱۸۰ درجه حدود ۳۰ دقیقه بپزید یا تا زمانی که کیک کمی پخته بشه ورویه اون سفت
بعد از فر خارج کنید بلافاصله مواد رویه را بریزید ویکدست کنید به مدت ۱۵ تا ۲۰ دقیقه دیگر داخل فر قرار بدین تا رویه نیز پخته بشه(پخت کیک را با سیخ چوبی چک کنید) برای خوشرنگ شدن رویه کمی گریل کنید واز فر خارج کنید پس ازکمی خنک شدن کیک را از قالب جدا کنید وبا شیر عسلی کاراملی یا ترکیب شیرعسلی ونسکافه وشکلات و.........تزیین کنید
مواد رویه:
نسکافه گلد یا قهوه فوری کلاسیک ۱ق س یا غذاخوری
آب جوش ۱ق س
کره نرم شده در دمای محیط ۱۰۰ گرم (کره گیاهی هم میشه)
پودر قند الک شده ۲/۳ پیمانه (۱۲۰ گرم تا ۱۵۰ گرم هم می تونید اضافه کنید)
تخم مرغ ۲ عدد
وانیل یا دارچین مقداری
آرد ۱ پیمانه سرصاف (حدود ۱۲۵گرم)
👈کره نرم+پودر قند +دارچین یا وانیل را یک دقیقه هم بزنید سپس تخم مرغ ها را اضافه کنید دو تا سه دقیقه دیگر مخلوط کنید
ترکیب نسکافه واب جوش ودر نهایت آرد
مایه نه شله ونه خیلی سفت اگر شل بود کمی آرد واگر سفت کمی ترکیب نسکافه وآبجوش بهش اضافه کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_ماست_با_رویه_نسکافه
آموزش یه کیک عصرونه جدید
و خوشمزه همراه باشین🫠
کیک ماست با رویه نسکافه یا باباروتی
تخم مرغ ۳ عدد
شکر ۲/۳ پیمانه (۱۵۰گرم)
وانیل ۱/۴ ق چ
ماست سفت وشیرین ۲/۳ پیمانه(۱۶۰گرم)
روغن مایع ۱/۲ پیمانه (۱۰۰گرم)
آرد قنادی ۱ و۱/۲ پیمانه (۲۲۵گرم)
بکینگ پودر ۱و۱/۲ ق چ (۵گرم)
👈تخم مرغ ها شکر ووانیل را با همزن خوب هم بزنید تاکاملا حجیم وکرم رنگ شوند سپس ماست همدمای محیط و روغن مایع را اضافه ودر حد مخلوط شدن هم بزنید در نهایت آرد وبکینگ پودر الک شده
طی دو مرحله اضافه وبا لیسک یکدست کنید
مایه کیک را درون قالب کاغذ روغنی انداخته سایز ۲۳ تا ۲۵ بریزید ودر فر از قبل گرم ۱۸۰ درجه حدود ۳۰ دقیقه بپزید یا تا زمانی که کیک کمی پخته بشه ورویه اون سفت
بعد از فر خارج کنید بلافاصله مواد رویه را بریزید ویکدست کنید به مدت ۱۵ تا ۲۰ دقیقه دیگر داخل فر قرار بدین تا رویه نیز پخته بشه(پخت کیک را با سیخ چوبی چک کنید) برای خوشرنگ شدن رویه کمی گریل کنید واز فر خارج کنید پس ازکمی خنک شدن کیک را از قالب جدا کنید وبا شیر عسلی کاراملی یا ترکیب شیرعسلی ونسکافه وشکلات و.........تزیین کنید
مواد رویه:
نسکافه گلد یا قهوه فوری کلاسیک ۱ق س یا غذاخوری
آب جوش ۱ق س
کره نرم شده در دمای محیط ۱۰۰ گرم (کره گیاهی هم میشه)
پودر قند الک شده ۲/۳ پیمانه (۱۲۰ گرم تا ۱۵۰ گرم هم می تونید اضافه کنید)
تخم مرغ ۲ عدد
وانیل یا دارچین مقداری
آرد ۱ پیمانه سرصاف (حدود ۱۲۵گرم)
👈کره نرم+پودر قند +دارچین یا وانیل را یک دقیقه هم بزنید سپس تخم مرغ ها را اضافه کنید دو تا سه دقیقه دیگر مخلوط کنید
ترکیب نسکافه واب جوش ودر نهایت آرد
مایه نه شله ونه خیلی سفت اگر شل بود کمی آرد واگر سفت کمی ترکیب نسکافه وآبجوش بهش اضافه کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_بابا_روتی_
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_بابا_روتی_
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_باباروتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join۹۵ص۴۴
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_باباروتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join۹۵ص۴۴
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کباب_چوبی_آسووون 😍
مواد لازم:
گوشت گوساله... ۷۰۰ گرم
گوشت گوسفند....۳۰۰ گرم
سیر.....۱ عدد
پیاز.... ۲عدد
فلفل سیاه.... ۱ قاشق چایخوری
فلفل قرمز.... نصف قاشق چایخوری
نمک...... ۱ قاشق چایخوری (بستگی به ذائقه داره)
جعفری..... ۶ تا قاشق غذاخوری
فلفل دلمه ای قرمز خرد شده.....۱ عدد(از فلفل دلمه ای سبز هم میشه استفاده کرد)
گوجه و فلفل کبابی...... برای گذاشتن توی سینی فر
کاغذ روغنی و سیخ چوبی
طرز تهیه:
گوشت گوسفند و گوساله رو چرخ کنید با پیاز و سیر مخلوط کنید و خوب ورز بدین، بعد فلفل دلمه ای و ادویه ها و جعفری و نمکو اضافه کنید و ورز دهید،سپس به مدت دو و سه ساعت در یخچال بزارید بمونه،بعد مثل فیلم به سیخ بکشید و توی سینی فر که کاغذ روغنی گذاشتید بزارید و لابه لاش گوجه و فلفل کبابی بچینید.
در فر گرم شده از قبل با دمای۱۸۰ و مدت زمان ۱۵ دقیقه بزارید بپزه،چک کنید اگه خوب پخته نشده بود ۵ دقیقه دیگه بزارید بپزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال
مواد لازم:
گوشت گوساله... ۷۰۰ گرم
گوشت گوسفند....۳۰۰ گرم
سیر.....۱ عدد
پیاز.... ۲عدد
فلفل سیاه.... ۱ قاشق چایخوری
فلفل قرمز.... نصف قاشق چایخوری
نمک...... ۱ قاشق چایخوری (بستگی به ذائقه داره)
جعفری..... ۶ تا قاشق غذاخوری
فلفل دلمه ای قرمز خرد شده.....۱ عدد(از فلفل دلمه ای سبز هم میشه استفاده کرد)
گوجه و فلفل کبابی...... برای گذاشتن توی سینی فر
کاغذ روغنی و سیخ چوبی
طرز تهیه:
گوشت گوسفند و گوساله رو چرخ کنید با پیاز و سیر مخلوط کنید و خوب ورز بدین، بعد فلفل دلمه ای و ادویه ها و جعفری و نمکو اضافه کنید و ورز دهید،سپس به مدت دو و سه ساعت در یخچال بزارید بمونه،بعد مثل فیلم به سیخ بکشید و توی سینی فر که کاغذ روغنی گذاشتید بزارید و لابه لاش گوجه و فلفل کبابی بچینید.
در فر گرم شده از قبل با دمای۱۸۰ و مدت زمان ۱۵ دقیقه بزارید بپزه،چک کنید اگه خوب پخته نشده بود ۵ دقیقه دیگه بزارید بپزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 11
ماشینم روشن نمیشه ! باید ببرمش تعمیرگاه فکر کنم ...
+ ای بابا ، صبر کنین من الان میرم حراست و خبر میکنم زنگ بزنن بیان ببرتش
تعمیرگاه...
- دستتون درد نکنه ...
خندید و با مزه گفت : فعلا که درد نمیکنه !
لبخند کوچیکی بهش زدم که بعد 5 دقیقه اومد سمتم و گفت : بیاین بشینین من میرسونتمون !
ادرس تعمیرگاهی هم بهتون میدم هروقت درست شد برین ماشینتون و بگیرین.
کلی تشکر ازش کردم و روی صندلی جلو نشستم !
دیگه هرچی نباشه رانندم که نیست عقب بشینم...
ادرس خونه رو پرسید که بهش گفتم و راه افتاد.
تقریبا داشتیم از محوطه دانشگاه عبور میکردیم که چشمم به رادمان خورد که با چند تا از
همکلاسیاش خوش و بش میکرد.
چشمش که بهم خورد پوزخندی بهش زدم و با دیدن احمدی که میخواست منو برسونه
حرصی به ما نگاه کرد.
فکر کنم بخاطر خراب شدن نقشش انقدر داره حرص میخوره !
افرین همینطوری حرص بخور دلم خنک شه !
پسره پلشت ...
بعد 20 دقیقه رسیدیم و کلی تعارف و تشکر از احمدی پیاده شدم و داشتم میرفتم سمت
آپارتمانم که سرشو از پنجره اورد بیرون و گفت : خوشحال میشم بازم همدیگه رو بیرون از
دانشگاه ملاقات کنیم ...
دیگه رسما داشت درخواست میداد !
تردید داشتم قبول کنم ولی مگه چش بود ؟ تا جایی که من میدونم هم بانمکه هم خوشتیپه با همه نمیپره !
درکل پسر خوبی بود.
لبخندی بهش زدم و با تکون دادن سرم تایید کردم که لبخندش بزرگتر شد.
+ عع راستی فردا هم بیام دنبالتون ؟ اخه ماشین ندارین ...
- نه ممنون کاوه رو میگم بیاد .
+ باشه .
بعد خداحافظی راهشو کشید و رفت !
از خودم خندم گرفته بود !
بهش میگفتم حوصله ادم جدید رو تو زندگیم ندارم بعد پیشنهاد دوستیشو تقریبا قبول کردم !
امشب خیلی سرحال بودم تصمیم گرفتم یه شام خوب درست کنم و یه دلی از عزا در بیارم
اول رفتم یه اهنگ فرانسوی شاد پلی کردمو یکم با پنی بازی کردم بچم خیلی تنها شده بود
تو خونه میترسیدم افسردگی بگیره...
بعدم شروع کردم به درست کردن لازانیا در کنارشم گوشت اب پز کردم برای پنی
کارم که تمومش شدش گذاشتم تو فر تا بپزه
یه نگاه به ساعت کردم الان المان طرفای ظهره یه زنگ به مامان و بابا بزنم حالشونو
بپرسم
شماره خونه رو گرفتم که بعد سه تا بوق مامان جواب داد
_بله
+سلام مامان چطوری؟
_شهرزاد جان تویی؟حالت چطوره؟
+من خوبم مامان حال تو و بابا چطوره؟
_ماهم خوبیم دخترم کارات چطور پیش میرن؟
+خیلی خوبه واقعا راضیم از شغلم
_خداروشکر نمیای اینجا؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 11
ماشینم روشن نمیشه ! باید ببرمش تعمیرگاه فکر کنم ...
+ ای بابا ، صبر کنین من الان میرم حراست و خبر میکنم زنگ بزنن بیان ببرتش
تعمیرگاه...
- دستتون درد نکنه ...
خندید و با مزه گفت : فعلا که درد نمیکنه !
لبخند کوچیکی بهش زدم که بعد 5 دقیقه اومد سمتم و گفت : بیاین بشینین من میرسونتمون !
ادرس تعمیرگاهی هم بهتون میدم هروقت درست شد برین ماشینتون و بگیرین.
کلی تشکر ازش کردم و روی صندلی جلو نشستم !
دیگه هرچی نباشه رانندم که نیست عقب بشینم...
ادرس خونه رو پرسید که بهش گفتم و راه افتاد.
تقریبا داشتیم از محوطه دانشگاه عبور میکردیم که چشمم به رادمان خورد که با چند تا از
همکلاسیاش خوش و بش میکرد.
چشمش که بهم خورد پوزخندی بهش زدم و با دیدن احمدی که میخواست منو برسونه
حرصی به ما نگاه کرد.
فکر کنم بخاطر خراب شدن نقشش انقدر داره حرص میخوره !
افرین همینطوری حرص بخور دلم خنک شه !
پسره پلشت ...
بعد 20 دقیقه رسیدیم و کلی تعارف و تشکر از احمدی پیاده شدم و داشتم میرفتم سمت
آپارتمانم که سرشو از پنجره اورد بیرون و گفت : خوشحال میشم بازم همدیگه رو بیرون از
دانشگاه ملاقات کنیم ...
دیگه رسما داشت درخواست میداد !
تردید داشتم قبول کنم ولی مگه چش بود ؟ تا جایی که من میدونم هم بانمکه هم خوشتیپه با همه نمیپره !
درکل پسر خوبی بود.
لبخندی بهش زدم و با تکون دادن سرم تایید کردم که لبخندش بزرگتر شد.
+ عع راستی فردا هم بیام دنبالتون ؟ اخه ماشین ندارین ...
- نه ممنون کاوه رو میگم بیاد .
+ باشه .
بعد خداحافظی راهشو کشید و رفت !
از خودم خندم گرفته بود !
بهش میگفتم حوصله ادم جدید رو تو زندگیم ندارم بعد پیشنهاد دوستیشو تقریبا قبول کردم !
امشب خیلی سرحال بودم تصمیم گرفتم یه شام خوب درست کنم و یه دلی از عزا در بیارم
اول رفتم یه اهنگ فرانسوی شاد پلی کردمو یکم با پنی بازی کردم بچم خیلی تنها شده بود
تو خونه میترسیدم افسردگی بگیره...
بعدم شروع کردم به درست کردن لازانیا در کنارشم گوشت اب پز کردم برای پنی
کارم که تمومش شدش گذاشتم تو فر تا بپزه
یه نگاه به ساعت کردم الان المان طرفای ظهره یه زنگ به مامان و بابا بزنم حالشونو
بپرسم
شماره خونه رو گرفتم که بعد سه تا بوق مامان جواب داد
_بله
+سلام مامان چطوری؟
_شهرزاد جان تویی؟حالت چطوره؟
+من خوبم مامان حال تو و بابا چطوره؟
_ماهم خوبیم دخترم کارات چطور پیش میرن؟
+خیلی خوبه واقعا راضیم از شغلم
_خداروشکر نمیای اینجا؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 12
+الان که کلاس دارم مامان شما بیاین خب
_میدونی که چقدر سختمونه
+اره میدونم،حالا سعیمو میکنم شاید برای عید اومدم
یکم دیگه حرف زدیم و مامان گوشیو داد به بابا حال اونم پرسیدم جفتشون حسابی سفارش
کردن مراقب خودم باشم و به خودم برسم
تلفنم که قطع شد لازانیام اماده شد
به به عجب چیزی درست کردم
قربون دست پخت خودم که باید انگشتاتم باهاش بخوری
بعد اینکه یه دلی از عزا دراوردم غذای پنی و بردم براش تا بخوره
یعالمه تو بغلم چلوندمش اخ دختر قشنگم انقد تو دلبرو بود که دلت براش ضعف میرفت
یهو یاد برگه های کوییز افتادم که امضاشون نکرده بودم
چقدر حواس پرتم من اخه!
رفتم تو اتاق شروع کردم به امضا کردن
ساعتای دو شب بود که تموم شدن
چیزی که منو خیلی متعجب کرده بود برگه ملکی بود توقع نداشتم نمرش کامل بشه یا واقعا
درسش خوبه و یام تقلب کرده بود که من نفهمیدم!
ولی خب درکل شاگردا همشون سطحشون متوسط رو به بالا بود خداروشکر جز دوتا پسر
که یکم سرگوششون میجنبید و به درس توجهی نمیکردن باید باهاشون جدی صحبت کنم.
کارامو کردم و با پنی رفتم تو تختم
+انقدر وول وول نکن دختر خوب بخواب افرین،فردا کلی کار دارم
نمیدونم پنی و نداشتم تو تنهایی باید چیکار میکردم دیوونه میشدم!
****
تو دفتر اساتید نشسته بودم که احمدی اومد تو و با دیدن من لبخند بزرگی رو لبش اومد
بعد سلام و احوال پرسی با بقیه اومد و صاف نشست کنار من
چون صندلی که روش نشسته بودم دو نفره بودش و یکم جمع جور بود قشنگ بهم چسبیده
بود
احساس میکنم داره تعارف میکنه باید بهش بگم راحت باشه بیاد تو حلقم دیگه تعارف نداره
یکم کنار رفتم و کیفمو بینمون گذاشتم
و لبخند مسخره ای تحویلش دادم
_حالت چطوره شهرزاد خانوم؟
+ممنون اقای احمدی شما چطورید؟
_محمد صدام کن لطفا
یه ابروم رفت بالا خوبه فقط گفتم میشه همو بیشتر ببینیم هنوز خبری نیست که...
به بدبختی احمدی و از خودم جدا کردم نمیگم پسر بدیه نه خیلی اقا و جنتلمنه ولی خب یکم
زود صمیمی میشه
مثال یهو ورداشت گفت
+شهرزاد واقعا نمیدونم چطوری انقدر ازت خوشم اومده انقدر شیرینی که ادم بهت جذب
میشه
موندم چی بگم بهش اصلا
داشتم پشیمون میشدم که پیشنهادشو قبول کردم دیروز
کلا من ادم احساساتی نیستم یجورایی چندشم میشه از این حرفا و روابط کلا یه مدتم تو المان
با یکی بودم سر اینکه انقدر حرفای عاشقانه نزدم بهش طرف فکر کرد برایه سرگرمی
باهاشم بخاطر همین باهام بهم زد سر یه ماه...
خب اصلاهم دست خودم نیستا نمیگم بدم میاد تو رابطه باشم نه ولی خب یه رابطه ای و
میخوام که از این چیزا توش نباشه چون واقعا با اینجور حرفا حال نمیکنم
کلاس اولم با ترم اولیا بود که زیاد خوشم نمیومد ازشون
چون بار اولشون بود اومده بودن دانشگاه کلا فاز برشون داشته بود و احساس بزرگی
میکردن لباساشون که تاجایی که میتونستن و دانشگاه پرتشون نمیکرد بیرون نازک و کم
بامنم که مثل بچه های دوساله رفتار میکردن انگار من دانشجو بودم اونا استاد
بااینکه بیشتریاشون ۱۸ تا۲۰ سالشون بود ولی خب!
هرچیم تو جلد جدی بودنم میرفتم فایده نداشت انگار براشون فیلم گذاشته بودی
کلا خیلی رو اعصابم بودن و بزور تحملشون میکردم فقط چند نفر تو کلاس ادم بودن و از
این خز بازیا در نمیاوردن ولی بقیه...
واقعا حیف این رشته که همچین ادمایی میان و فقط برای چشم و هم چشمی تا یه اسمی در
کنن گند میزنن توش
**
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 12
+الان که کلاس دارم مامان شما بیاین خب
_میدونی که چقدر سختمونه
+اره میدونم،حالا سعیمو میکنم شاید برای عید اومدم
یکم دیگه حرف زدیم و مامان گوشیو داد به بابا حال اونم پرسیدم جفتشون حسابی سفارش
کردن مراقب خودم باشم و به خودم برسم
تلفنم که قطع شد لازانیام اماده شد
به به عجب چیزی درست کردم
قربون دست پخت خودم که باید انگشتاتم باهاش بخوری
بعد اینکه یه دلی از عزا دراوردم غذای پنی و بردم براش تا بخوره
یعالمه تو بغلم چلوندمش اخ دختر قشنگم انقد تو دلبرو بود که دلت براش ضعف میرفت
یهو یاد برگه های کوییز افتادم که امضاشون نکرده بودم
چقدر حواس پرتم من اخه!
رفتم تو اتاق شروع کردم به امضا کردن
ساعتای دو شب بود که تموم شدن
چیزی که منو خیلی متعجب کرده بود برگه ملکی بود توقع نداشتم نمرش کامل بشه یا واقعا
درسش خوبه و یام تقلب کرده بود که من نفهمیدم!
ولی خب درکل شاگردا همشون سطحشون متوسط رو به بالا بود خداروشکر جز دوتا پسر
که یکم سرگوششون میجنبید و به درس توجهی نمیکردن باید باهاشون جدی صحبت کنم.
کارامو کردم و با پنی رفتم تو تختم
+انقدر وول وول نکن دختر خوب بخواب افرین،فردا کلی کار دارم
نمیدونم پنی و نداشتم تو تنهایی باید چیکار میکردم دیوونه میشدم!
****
تو دفتر اساتید نشسته بودم که احمدی اومد تو و با دیدن من لبخند بزرگی رو لبش اومد
بعد سلام و احوال پرسی با بقیه اومد و صاف نشست کنار من
چون صندلی که روش نشسته بودم دو نفره بودش و یکم جمع جور بود قشنگ بهم چسبیده
بود
احساس میکنم داره تعارف میکنه باید بهش بگم راحت باشه بیاد تو حلقم دیگه تعارف نداره
یکم کنار رفتم و کیفمو بینمون گذاشتم
و لبخند مسخره ای تحویلش دادم
_حالت چطوره شهرزاد خانوم؟
+ممنون اقای احمدی شما چطورید؟
_محمد صدام کن لطفا
یه ابروم رفت بالا خوبه فقط گفتم میشه همو بیشتر ببینیم هنوز خبری نیست که...
به بدبختی احمدی و از خودم جدا کردم نمیگم پسر بدیه نه خیلی اقا و جنتلمنه ولی خب یکم
زود صمیمی میشه
مثال یهو ورداشت گفت
+شهرزاد واقعا نمیدونم چطوری انقدر ازت خوشم اومده انقدر شیرینی که ادم بهت جذب
میشه
موندم چی بگم بهش اصلا
داشتم پشیمون میشدم که پیشنهادشو قبول کردم دیروز
کلا من ادم احساساتی نیستم یجورایی چندشم میشه از این حرفا و روابط کلا یه مدتم تو المان
با یکی بودم سر اینکه انقدر حرفای عاشقانه نزدم بهش طرف فکر کرد برایه سرگرمی
باهاشم بخاطر همین باهام بهم زد سر یه ماه...
خب اصلاهم دست خودم نیستا نمیگم بدم میاد تو رابطه باشم نه ولی خب یه رابطه ای و
میخوام که از این چیزا توش نباشه چون واقعا با اینجور حرفا حال نمیکنم
کلاس اولم با ترم اولیا بود که زیاد خوشم نمیومد ازشون
چون بار اولشون بود اومده بودن دانشگاه کلا فاز برشون داشته بود و احساس بزرگی
میکردن لباساشون که تاجایی که میتونستن و دانشگاه پرتشون نمیکرد بیرون نازک و کم
بامنم که مثل بچه های دوساله رفتار میکردن انگار من دانشجو بودم اونا استاد
بااینکه بیشتریاشون ۱۸ تا۲۰ سالشون بود ولی خب!
هرچیم تو جلد جدی بودنم میرفتم فایده نداشت انگار براشون فیلم گذاشته بودی
کلا خیلی رو اعصابم بودن و بزور تحملشون میکردم فقط چند نفر تو کلاس ادم بودن و از
این خز بازیا در نمیاوردن ولی بقیه...
واقعا حیف این رشته که همچین ادمایی میان و فقط برای چشم و هم چشمی تا یه اسمی در
کنن گند میزنن توش
**
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر