#آش_دوغ
دوغ ۴تا۴/۵کیلو
سبزی آش (گشنیز ،اسفناج،سیرتازه ،شوید(چندتاشاخه)تره،)حدوداخردشده۳۰۰گرم
نخود پخته شده۱پیمانه
برنج شسته شده ۱پیمانه
تخم مرغ۱عدد
آرد۱قاشق غذاخوری
نمک به مقدار لازم
گوشت قلقلی(۱۰۰گرم گوشت نوک قاشق نمک آرد یه قاشق کوچیک)باهم مخلوط میکنید وبا دست به اندازه فندق درست میکنید
دوغ رو داخل قابلمه میریزیم ویه کاسه برمیدارید برنج وآرد وتخم مرغ رو باهم میزنیم تایکدست بشه وبه دوغ اضافه میکنیم ومدام هم میزنیم تا دوغ به جوش بیاد ودیگه هم زدن نمیخواد اول ساقه های خردشده سیر رو میریزیم بعد چند دقیقه سبزی آش رو بهش اضافه میکنم وشعله رو کم میکنم تا هم سبزی بپزه وهم جابیفته نخود پخته شده رو هم اضافه میکنیم ودرآخر کوفته های که آمادکردید رو اضافه کنید وبزارید چنددقیقه بمونه تا بپزه وقتی سیر تازه میریزید نیاز به سیر خشک نداره ولی اگه دوست دارید له کتید یا آسیاب کنید ونوشجان کنید.
دوستان بدون تخم مرغ هم پختم هیچ مشکلی پیش نیومده.
شوید برای خوش طعم شدن آش ریختم خیلی کم دوقاشق غذاخوری حتما تازه باشه.
دوغ محلی استفاده میکنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
دوغ ۴تا۴/۵کیلو
سبزی آش (گشنیز ،اسفناج،سیرتازه ،شوید(چندتاشاخه)تره،)حدوداخردشده۳۰۰گرم
نخود پخته شده۱پیمانه
برنج شسته شده ۱پیمانه
تخم مرغ۱عدد
آرد۱قاشق غذاخوری
نمک به مقدار لازم
گوشت قلقلی(۱۰۰گرم گوشت نوک قاشق نمک آرد یه قاشق کوچیک)باهم مخلوط میکنید وبا دست به اندازه فندق درست میکنید
دوغ رو داخل قابلمه میریزیم ویه کاسه برمیدارید برنج وآرد وتخم مرغ رو باهم میزنیم تایکدست بشه وبه دوغ اضافه میکنیم ومدام هم میزنیم تا دوغ به جوش بیاد ودیگه هم زدن نمیخواد اول ساقه های خردشده سیر رو میریزیم بعد چند دقیقه سبزی آش رو بهش اضافه میکنم وشعله رو کم میکنم تا هم سبزی بپزه وهم جابیفته نخود پخته شده رو هم اضافه میکنیم ودرآخر کوفته های که آمادکردید رو اضافه کنید وبزارید چنددقیقه بمونه تا بپزه وقتی سیر تازه میریزید نیاز به سیر خشک نداره ولی اگه دوست دارید له کتید یا آسیاب کنید ونوشجان کنید.
دوستان بدون تخم مرغ هم پختم هیچ مشکلی پیش نیومده.
شوید برای خوش طعم شدن آش ریختم خیلی کم دوقاشق غذاخوری حتما تازه باشه.
دوغ محلی استفاده میکنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
#فیکن_چیکن
#نان_تست_رولی
مواد لازم
نان تست 1 بسته
آرد سوخاری دانه درشت 1 پ
زرده ی تخم مرغ 2 عدد
آب برای خیس کردن نان مقداری
مواد داخل رولهایم سلیقه ایست
من از مواد پیراشکی استفاده کردم
طرز تهیه:
نانها رو دورشو برش زده و با آب کمی خیس کنید و روشو آروم وردنه بکشید تا باز شود
سپس از مواد تون روی نانها ریخته و روی مواد پنیر پیتزا بریزید
ارو با دستتون که خیس هست رول کنید و خوب محکم کنید
سپس رولهای آماده رو درون زرده ی تخم مرغ بزنید و بعد در آرد سوخاری
و بعد رولها رو یک ساعت در یخچال بزارید تا استراحت کنه و آرد سوخاری به نان بچسبه
بعد درون روغن سرخ کنید
بسیار بسیار خوشمزه و پفکی میشود
نوش جان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#نان_تست_رولی
مواد لازم
نان تست 1 بسته
آرد سوخاری دانه درشت 1 پ
زرده ی تخم مرغ 2 عدد
آب برای خیس کردن نان مقداری
مواد داخل رولهایم سلیقه ایست
من از مواد پیراشکی استفاده کردم
طرز تهیه:
نانها رو دورشو برش زده و با آب کمی خیس کنید و روشو آروم وردنه بکشید تا باز شود
سپس از مواد تون روی نانها ریخته و روی مواد پنیر پیتزا بریزید
ارو با دستتون که خیس هست رول کنید و خوب محکم کنید
سپس رولهای آماده رو درون زرده ی تخم مرغ بزنید و بعد در آرد سوخاری
و بعد رولها رو یک ساعت در یخچال بزارید تا استراحت کنه و آرد سوخاری به نان بچسبه
بعد درون روغن سرخ کنید
بسیار بسیار خوشمزه و پفکی میشود
نوش جان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
فیکن چیکن یا نان تست رولی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#_برشتوک_شکلاتی_با_فر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#_برشتوک_شکلاتی_با_فر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی_
#برشتوک_شکلاتی_بدون_فر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#برشتوک_شکلاتی_بدون_فر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کلمپه_یا_نان_خرمایی_کرمان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کلمپه_یا_نان_خرمایی_کرمان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#شیرینی_فلیمنگو
دستور از استاد مهرداد
مواد لازم :
۱۵۰۰گرم ارد
۷۵۰گرم روغن ۵۰(روغن کره ای)
۶۰۰گرم پودر قند
۵عدد تخم مرغ
۲۰۰گرم خامه یا بستنی وانیلی یا شیر
مقداری وانیل
زعفران به میزان دلخواه( میتونید زعفران رو حذف کنین)
مواد میانی :
۱۵۰۰گرم مارسیپان
۷۵۰گرم پودرقند
۵۰۰گرم سفیده تخم مرغ
۱۲۵۰روغن
طرز تهیه خمیر:
همه ی مواد رو باهم بریزین توی همزن تا مواد مخلوط بشن و خمیر یکدستی داشته باشیم این خمیر استراحت نیاز نداره و همون موقع میشه استفاده کرد.
طرز تهیه مواد میانی :
مارسیپان و پودر قند رو هم میزنیم تا سفید و پوک بشه سفیده رو کم کم اضافه میکنیم و هم میزنیم ودر اخر روغن رو میریزم و هم میزنیم تا مخلوط بشن
خمیر رو توی قالب دلخواه بذارین و مواد میانی رو بذارین روش و بذارین تو فر با دمای ۱۶۰ درجه تا وقتی شیرینی طلایی رنگ بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
دستور از استاد مهرداد
مواد لازم :
۱۵۰۰گرم ارد
۷۵۰گرم روغن ۵۰(روغن کره ای)
۶۰۰گرم پودر قند
۵عدد تخم مرغ
۲۰۰گرم خامه یا بستنی وانیلی یا شیر
مقداری وانیل
زعفران به میزان دلخواه( میتونید زعفران رو حذف کنین)
مواد میانی :
۱۵۰۰گرم مارسیپان
۷۵۰گرم پودرقند
۵۰۰گرم سفیده تخم مرغ
۱۲۵۰روغن
طرز تهیه خمیر:
همه ی مواد رو باهم بریزین توی همزن تا مواد مخلوط بشن و خمیر یکدستی داشته باشیم این خمیر استراحت نیاز نداره و همون موقع میشه استفاده کرد.
طرز تهیه مواد میانی :
مارسیپان و پودر قند رو هم میزنیم تا سفید و پوک بشه سفیده رو کم کم اضافه میکنیم و هم میزنیم ودر اخر روغن رو میریزم و هم میزنیم تا مخلوط بشن
خمیر رو توی قالب دلخواه بذارین و مواد میانی رو بذارین روش و بذارین تو فر با دمای ۱۶۰ درجه تا وقتی شیرینی طلایی رنگ بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت46
~نیلوفر~
پلکام سنگینه....
مغزم خالیه...
احساس پوچی دارم...
یا شایدم نه!
هیچ احساسی ندارم!
ذهنم مثل یک کاغذ سفیده...
اولین سوالی که روی کاغذ میاد اینه که
(من کی هستم؟)
هیچ جوابی ندارم...
یک صدا مثل نبض در گوشم میپیچه و یه صدای آرامش بخش دیگه که عجیب آشناست....
جمله ای رو مدام تکرار میکنه.
(چشماتو باز کن دختر مامان )...
گوشمو تیز میکنم تا بهتر بشنوم اما دیگه صدایی نیست...
تمام تنم درد میکنه.
نمیدونم چه مدته تو این وضعیتم...
از شدت درد دهان باز میکنم و اصوات نامفهومی از حنجره ام خارج میشه.
صداهایی از اطرافم بلند میشه:
(نيلوفر... اگه صدای منو میشنوی یه حرکتی از خودت نشون بده.
(چشم هاتو باز کن یا انگشت هاتو تکون بده...)
(نيلوفر....)
مخاطب این جملات منم...
اسم من نيلوفره؟!...
گشودن چشم هام دشوار ترین کار ممکنه.
دردی در قفسه ی سینم می پیچه.
صورتمو جمع میکنم.
پلک هامو کمی از هم فاصله میدم.
جز سفیدی رنگی نمی بینم.
انگار نوری مستقیم به چشمهام میتابه و باعث میشه بازهم پلکامو روی هم فشار بدم.
باز همون مرد :
(مردمک هاش واکنش نشون میدن... )
(نيلوفر خانم خواب بسه دختر خوب...)
من خوابم؟!
تا این حد خواب سنگینی دارم؟!
پس این دردهای وحشتناک چیه؟!
تمام زورمو میزنم و یک بار دیگه چشم باز میکنم.
همه جا تار و در هم، بر همه.
چند بار پلک میزنم تا تصویر واضح تری ببینم.
یک مرد با روپوش سفید!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
~نیلوفر~
پلکام سنگینه....
مغزم خالیه...
احساس پوچی دارم...
یا شایدم نه!
هیچ احساسی ندارم!
ذهنم مثل یک کاغذ سفیده...
اولین سوالی که روی کاغذ میاد اینه که
(من کی هستم؟)
هیچ جوابی ندارم...
یک صدا مثل نبض در گوشم میپیچه و یه صدای آرامش بخش دیگه که عجیب آشناست....
جمله ای رو مدام تکرار میکنه.
(چشماتو باز کن دختر مامان )...
گوشمو تیز میکنم تا بهتر بشنوم اما دیگه صدایی نیست...
تمام تنم درد میکنه.
نمیدونم چه مدته تو این وضعیتم...
از شدت درد دهان باز میکنم و اصوات نامفهومی از حنجره ام خارج میشه.
صداهایی از اطرافم بلند میشه:
(نيلوفر... اگه صدای منو میشنوی یه حرکتی از خودت نشون بده.
(چشم هاتو باز کن یا انگشت هاتو تکون بده...)
(نيلوفر....)
مخاطب این جملات منم...
اسم من نيلوفره؟!...
گشودن چشم هام دشوار ترین کار ممکنه.
دردی در قفسه ی سینم می پیچه.
صورتمو جمع میکنم.
پلک هامو کمی از هم فاصله میدم.
جز سفیدی رنگی نمی بینم.
انگار نوری مستقیم به چشمهام میتابه و باعث میشه بازهم پلکامو روی هم فشار بدم.
باز همون مرد :
(مردمک هاش واکنش نشون میدن... )
(نيلوفر خانم خواب بسه دختر خوب...)
من خوابم؟!
تا این حد خواب سنگینی دارم؟!
پس این دردهای وحشتناک چیه؟!
تمام زورمو میزنم و یک بار دیگه چشم باز میکنم.
همه جا تار و در هم، بر همه.
چند بار پلک میزنم تا تصویر واضح تری ببینم.
یک مرد با روپوش سفید!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت47
**
_حواستو جمع کن
تمرکز کن و به من جواب بده...
سری تکون دادم و دکتر انگشت های پام رو فشار داد...
هیچی حس نمی کردم.
من پاهامو حس نمی کردم و دکتر
اینو نمی فهمید...
هنوز هم درد دارم اما نه به شدت اولیه...
گریه های مامان و بابا که وقتی به هوش اومدم بالای سرم بودن توی گوشم زنگ میزنه.
از وقتی به بخش منتقل شدم،
همه به دیدنم اومدن.
خاله صنوبر و همسرش، عموهام و زناشون، دایی و زندایی، جمیله خانم و آقای فرامرزی، سانازی که کلی گریه کرد و من با حالی نزار سعی در آروم کردنش داشتم...
ساشا هم بود، پیشونیمو بوسید، حالمو پرسید و برام آرزوی سلامتی کرد...
و اما ایلیا که در سکوت و با لبخند محزون و چشمایی که از اشک می درخشید فقط نگاهم کرد.
آخرین صحنه ای که به یاد دارم، برای زمانیه که وحشت از نزدیک شدن ماشین شاسی بلندی در کل وجودم پیچید و دیگه هیچ....
عاجزانه به دکتر نگاه میکنم و منتظرم حرف بزنه...
حرف بزنه و بگه چرا پاهام بی حسه؟!
نمیخام منفی فکر کنم.
همه ی افکار پوچمو پس میزنم.
مطمئنم همشون بی معنیه!!
مطمئنم اثرات تصادفه و دارم توهم میزنم.
اما این اطمینان با صدای دکتر در هم میشکنه و تکه های شکسته اش روی شاهرگم فرود میاد...
_ببین دخترم، با توجه به نتیجه ی ام آر آی و آزمایشات و تست های انجام شده،
تو دچار اختلال حرکتی شدی و اینکه پاهاتو حس نمیکنی و واکنشی ندارن به همین دلیله...
مکث میکنه، به صورتم نگاه میکنه و با لبخند مسخره ای ادامه میده :
_البته این وضعیت دائمی نیستو اگه اراده کنی، با عمل جراحی ممکنه بتونی دوباره راه بری و...
تو دختر قوی و زیبایی هستی نيلوفر...
امیدت به خدا باشه...
دهن باز و بسته میکنم تا حرفی بزنم...
حرف نه هوار بزنم...
قطره ی اشکی از گوشه چشمم روان میشه تا بین موهام میره.
همین طور قطرات بعدی...
لبهامو محکم روی هم فشار میدم تا داد نزنم.
دکتر با ترحم بهم نگاه میکنه و من از این نگاه متنفرم...
بریده بریده نفس نفس میزنم و میگم:
_من... ینی من..... ینی دیگه.... من فلج شدم...
و بعد با صدای بلند زیر گریه میزنم
.
غیر قابل کنترل اشک میریزم و خودمو خالی میکنم.
رفتن دکتر و اومدن پرستار و ترزیق اون مایع بیرنگ به داخل سرمم نمیتونه از شدت گریه هام کم کنه.
کم کم رخوت و سستی سراغم میاد و به دنیای بی خبری میرم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
**
_حواستو جمع کن
تمرکز کن و به من جواب بده...
سری تکون دادم و دکتر انگشت های پام رو فشار داد...
هیچی حس نمی کردم.
من پاهامو حس نمی کردم و دکتر
اینو نمی فهمید...
هنوز هم درد دارم اما نه به شدت اولیه...
گریه های مامان و بابا که وقتی به هوش اومدم بالای سرم بودن توی گوشم زنگ میزنه.
از وقتی به بخش منتقل شدم،
همه به دیدنم اومدن.
خاله صنوبر و همسرش، عموهام و زناشون، دایی و زندایی، جمیله خانم و آقای فرامرزی، سانازی که کلی گریه کرد و من با حالی نزار سعی در آروم کردنش داشتم...
ساشا هم بود، پیشونیمو بوسید، حالمو پرسید و برام آرزوی سلامتی کرد...
و اما ایلیا که در سکوت و با لبخند محزون و چشمایی که از اشک می درخشید فقط نگاهم کرد.
آخرین صحنه ای که به یاد دارم، برای زمانیه که وحشت از نزدیک شدن ماشین شاسی بلندی در کل وجودم پیچید و دیگه هیچ....
عاجزانه به دکتر نگاه میکنم و منتظرم حرف بزنه...
حرف بزنه و بگه چرا پاهام بی حسه؟!
نمیخام منفی فکر کنم.
همه ی افکار پوچمو پس میزنم.
مطمئنم همشون بی معنیه!!
مطمئنم اثرات تصادفه و دارم توهم میزنم.
اما این اطمینان با صدای دکتر در هم میشکنه و تکه های شکسته اش روی شاهرگم فرود میاد...
_ببین دخترم، با توجه به نتیجه ی ام آر آی و آزمایشات و تست های انجام شده،
تو دچار اختلال حرکتی شدی و اینکه پاهاتو حس نمیکنی و واکنشی ندارن به همین دلیله...
مکث میکنه، به صورتم نگاه میکنه و با لبخند مسخره ای ادامه میده :
_البته این وضعیت دائمی نیستو اگه اراده کنی، با عمل جراحی ممکنه بتونی دوباره راه بری و...
تو دختر قوی و زیبایی هستی نيلوفر...
امیدت به خدا باشه...
دهن باز و بسته میکنم تا حرفی بزنم...
حرف نه هوار بزنم...
قطره ی اشکی از گوشه چشمم روان میشه تا بین موهام میره.
همین طور قطرات بعدی...
لبهامو محکم روی هم فشار میدم تا داد نزنم.
دکتر با ترحم بهم نگاه میکنه و من از این نگاه متنفرم...
بریده بریده نفس نفس میزنم و میگم:
_من... ینی من..... ینی دیگه.... من فلج شدم...
و بعد با صدای بلند زیر گریه میزنم
.
غیر قابل کنترل اشک میریزم و خودمو خالی میکنم.
رفتن دکتر و اومدن پرستار و ترزیق اون مایع بیرنگ به داخل سرمم نمیتونه از شدت گریه هام کم کنه.
کم کم رخوت و سستی سراغم میاد و به دنیای بی خبری میرم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت47
**
_حواستو جمع کن
تمرکز کن و به من جواب بده...
سری تکون دادم و دکتر انگشت های پام رو فشار داد...
هیچی حس نمی کردم.
من پاهامو حس نمی کردم و دکتر
اینو نمی فهمید...
هنوز هم درد دارم اما نه به شدت اولیه...
گریه های مامان و بابا که وقتی به هوش اومدم بالای سرم بودن توی گوشم زنگ میزنه.
از وقتی به بخش منتقل شدم،
همه به دیدنم اومدن.
خاله صنوبر و همسرش، عموهام و زناشون، دایی و زندایی، جمیله خانم و آقای فرامرزی، سانازی که کلی گریه کرد و من با حالی نزار سعی در آروم کردنش داشتم...
ساشا هم بود، پیشونیمو بوسید، حالمو پرسید و برام آرزوی سلامتی کرد...
و اما ایلیا که در سکوت و با لبخند محزون و چشمایی که از اشک می درخشید فقط نگاهم کرد.
آخرین صحنه ای که به یاد دارم، برای زمانیه که وحشت از نزدیک شدن ماشین شاسی بلندی در کل وجودم پیچید و دیگه هیچ....
عاجزانه به دکتر نگاه میکنم و منتظرم حرف بزنه...
حرف بزنه و بگه چرا پاهام بی حسه؟!
نمیخام منفی فکر کنم.
همه ی افکار پوچمو پس میزنم.
مطمئنم همشون بی معنیه!!
مطمئنم اثرات تصادفه و دارم توهم میزنم.
اما این اطمینان با صدای دکتر در هم میشکنه و تکه های شکسته اش روی شاهرگم فرود میاد...
_ببین دخترم، با توجه به نتیجه ی ام آر آی و آزمایشات و تست های انجام شده،
تو دچار اختلال حرکتی شدی و اینکه پاهاتو حس نمیکنی و واکنشی ندارن به همین دلیله...
مکث میکنه، به صورتم نگاه میکنه و با لبخند مسخره ای ادامه میده :
_البته این وضعیت دائمی نیستو اگه اراده کنی، با عمل جراحی ممکنه بتونی دوباره راه بری و...
تو دختر قوی و زیبایی هستی نيلوفر...
امیدت به خدا باشه...
دهن باز و بسته میکنم تا حرفی بزنم...
حرف نه هوار بزنم...
قطره ی اشکی از گوشه چشمم روان میشه تا بین موهام میره.
همین طور قطرات بعدی...
لبهامو محکم روی هم فشار میدم تا داد نزنم.
دکتر با ترحم بهم نگاه میکنه و من از این نگاه متنفرم...
بریده بریده نفس نفس میزنم و میگم:
_من... ینی من..... ینی دیگه.... من فلج شدم...
و بعد با صدای بلند زیر گریه میزنم
.
غیر قابل کنترل اشک میریزم و خودمو خالی میکنم.
رفتن دکتر و اومدن پرستار و ترزیق اون مایع بیرنگ به داخل سرمم نمیتونه از شدت گریه هام کم کنه.
کم کم رخوت و سستی سراغم میاد و به دنیای بی خبری میرم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
**
_حواستو جمع کن
تمرکز کن و به من جواب بده...
سری تکون دادم و دکتر انگشت های پام رو فشار داد...
هیچی حس نمی کردم.
من پاهامو حس نمی کردم و دکتر
اینو نمی فهمید...
هنوز هم درد دارم اما نه به شدت اولیه...
گریه های مامان و بابا که وقتی به هوش اومدم بالای سرم بودن توی گوشم زنگ میزنه.
از وقتی به بخش منتقل شدم،
همه به دیدنم اومدن.
خاله صنوبر و همسرش، عموهام و زناشون، دایی و زندایی، جمیله خانم و آقای فرامرزی، سانازی که کلی گریه کرد و من با حالی نزار سعی در آروم کردنش داشتم...
ساشا هم بود، پیشونیمو بوسید، حالمو پرسید و برام آرزوی سلامتی کرد...
و اما ایلیا که در سکوت و با لبخند محزون و چشمایی که از اشک می درخشید فقط نگاهم کرد.
آخرین صحنه ای که به یاد دارم، برای زمانیه که وحشت از نزدیک شدن ماشین شاسی بلندی در کل وجودم پیچید و دیگه هیچ....
عاجزانه به دکتر نگاه میکنم و منتظرم حرف بزنه...
حرف بزنه و بگه چرا پاهام بی حسه؟!
نمیخام منفی فکر کنم.
همه ی افکار پوچمو پس میزنم.
مطمئنم همشون بی معنیه!!
مطمئنم اثرات تصادفه و دارم توهم میزنم.
اما این اطمینان با صدای دکتر در هم میشکنه و تکه های شکسته اش روی شاهرگم فرود میاد...
_ببین دخترم، با توجه به نتیجه ی ام آر آی و آزمایشات و تست های انجام شده،
تو دچار اختلال حرکتی شدی و اینکه پاهاتو حس نمیکنی و واکنشی ندارن به همین دلیله...
مکث میکنه، به صورتم نگاه میکنه و با لبخند مسخره ای ادامه میده :
_البته این وضعیت دائمی نیستو اگه اراده کنی، با عمل جراحی ممکنه بتونی دوباره راه بری و...
تو دختر قوی و زیبایی هستی نيلوفر...
امیدت به خدا باشه...
دهن باز و بسته میکنم تا حرفی بزنم...
حرف نه هوار بزنم...
قطره ی اشکی از گوشه چشمم روان میشه تا بین موهام میره.
همین طور قطرات بعدی...
لبهامو محکم روی هم فشار میدم تا داد نزنم.
دکتر با ترحم بهم نگاه میکنه و من از این نگاه متنفرم...
بریده بریده نفس نفس میزنم و میگم:
_من... ینی من..... ینی دیگه.... من فلج شدم...
و بعد با صدای بلند زیر گریه میزنم
.
غیر قابل کنترل اشک میریزم و خودمو خالی میکنم.
رفتن دکتر و اومدن پرستار و ترزیق اون مایع بیرنگ به داخل سرمم نمیتونه از شدت گریه هام کم کنه.
کم کم رخوت و سستی سراغم میاد و به دنیای بی خبری میرم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت48
******
سوز نهفته تو صدام قلب خودمو به درد می آورد. چشمه ی اشکم می جوشید.
مامان دستشو روی دستم گذاشته بود و پا به پام گریه میکرد.
آخ از این نگاه های پر از دلسوزی...
آخ از غم نگاه بابا...
سختی نگاه ساشا...
من که قرار بود هفته ی دیگه لباس سپید عروس به تن کنم... برقصم و پایکوبی کنم...!!!
چی به سرم اومد؟!
باورش سخته...
خیلی سخت...
تصور کن یه دختر شیطون و فعال که یک جا بند نمیشد، بفهمه دیگه قادر به راه رفتن نیست...
دیگه نمیتونه بدوئه....
دیگه نمیتونه جست و خیز کنه و همه رو عاصی کنه....
خودشه و یک صندلی چرخدار....
پرستار به اتاق میادو تذکر میده که وقت ملاقات تموم شده...
مامان دستمالی رو روی صورتش میکشه و با صدای گرفته میگه :
_شما برید ، گفتن یه همراه میتونه بمونه، من می مونم.
دایی اعتراض میکنه :
_اصلا حرفشم نزن، سه روزه تو این بیمارستانی، هلاک شدی، میری خونه...
بابا که سمت چپ تختم ایستاده حرف دایی رو ادامه میده :
_آره صنم جان بهتره بری خونه و استراحت کنی من میمونم پیشش...
زن دایی میگه :
_نه آقا مجتبی شماام خسته شدین تو این چند روز بهتره با صنم برید خونه، من اینجا هستم...
حس گندی بهم القا میشه، اینکه دردسرم و برای بقیه سربار... بینیمو بالا میکشم و میگم :
_لازم نیست هیچ کس بمونه، نیاز به همراه ندارم، اگه چیزی ام بخام پرستارا هستن.
میخان چیزی بگن که مانع میشم و میگم :
_خواهش میکنم... لطفا برید ... حسابی همتونو انداختم تو زحمت.
جمیله خانوم نزدیک تخت میاد، گونمو می بوسه و میگه :
_این چه حرفیه گلم.. تو رحمتی
نگاهمو سمت ساشا سوق میدم که از ساعت اول ملاقات کلمه ای حرف نزده و فقط نگاه به زمین دوخته...
بهش حق میدم که برای به هم خوردن عروسی ناراحت باشه چون خیلی ذوق و شوق داشت...
لبخند کجی میزنم و میگم :
_ممنون جمیله خانم، به آقای فرامرزی سلام منو برسونید...
_خیلی دوس داشت بیاد ولی متاسفانه کار داشت گلم.
سری تکون میدم.
دوس داشتم هرچه زودتر دورم خلوت بشه...که خلاص بشم از این همه ترحم...
تعارفات شروع میشه و من چشم میبندم و گوش هامو مسدود میکنم تا چیزی نشنوم...
مامان و بابا بعد از بغل کردنم و ابراز محبت هاشون آخرین نفر از اتاق خارج میشن. اما ساشا هنوز هم ایستاده... دستاشو داخل جیبای شلوارش فرو کرده و با کفشش روی زمین ضرب گرفته...
_وقت ملاقات تموم شده ساشا...
نگاه سنگینشو بالا میاره و بهم میدوزه.
قسم میخورم اولین باره که این نگاهو ازش می بینم... گنگ و سردرگم
سری تکون میده و میگه :
_ دکترت نگفته کِی مرخص میشی؟
با خودم میگم (ینی تو نرفتی با پزشک من صحبت کنی؟)
_فردا قراره بیاد و اگه شرایطم استیبل باشه مرخصم میکنه... از محیط اینجا بیزار شدم.
به طرف در میره و با لبخندی که بی شباهت به پوزخند نیست میگه :
_واقعا روحیه ات قابل تحسینه...
با چند قدم بلند از اتاق خارج میشه و من در بهت حرفش باقی میمونم.
منظورشو متوجه نشدم؟!
روحیه ام خوبه؟!
من سه شبانه روزه خواب و خوراکم شده گریه و داد و بیداد...
من فقط نمیخام بقیه رو آزار بدم...
نمیخام دردی که تو وجودم به ووفور یافت میشه بیشتر از این خودنمایی کنه...
دارم سعی میکنم باهاش کنار بیام و بپذیرمش...
آره دشواره... ولی من نيلوفرم
هیچ وقت از ناامیدی خوشم نیومده....
من مامان و بابا رو دارم.
ایلیا رو دارم.
یکی هست که عاشقمه و قراره باهم ازدواج کنیم.
پس حالا که خودم نمیتونم سره پا بشم باید زندگیمو سره پا نگه دارم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
******
سوز نهفته تو صدام قلب خودمو به درد می آورد. چشمه ی اشکم می جوشید.
مامان دستشو روی دستم گذاشته بود و پا به پام گریه میکرد.
آخ از این نگاه های پر از دلسوزی...
آخ از غم نگاه بابا...
سختی نگاه ساشا...
من که قرار بود هفته ی دیگه لباس سپید عروس به تن کنم... برقصم و پایکوبی کنم...!!!
چی به سرم اومد؟!
باورش سخته...
خیلی سخت...
تصور کن یه دختر شیطون و فعال که یک جا بند نمیشد، بفهمه دیگه قادر به راه رفتن نیست...
دیگه نمیتونه بدوئه....
دیگه نمیتونه جست و خیز کنه و همه رو عاصی کنه....
خودشه و یک صندلی چرخدار....
پرستار به اتاق میادو تذکر میده که وقت ملاقات تموم شده...
مامان دستمالی رو روی صورتش میکشه و با صدای گرفته میگه :
_شما برید ، گفتن یه همراه میتونه بمونه، من می مونم.
دایی اعتراض میکنه :
_اصلا حرفشم نزن، سه روزه تو این بیمارستانی، هلاک شدی، میری خونه...
بابا که سمت چپ تختم ایستاده حرف دایی رو ادامه میده :
_آره صنم جان بهتره بری خونه و استراحت کنی من میمونم پیشش...
زن دایی میگه :
_نه آقا مجتبی شماام خسته شدین تو این چند روز بهتره با صنم برید خونه، من اینجا هستم...
حس گندی بهم القا میشه، اینکه دردسرم و برای بقیه سربار... بینیمو بالا میکشم و میگم :
_لازم نیست هیچ کس بمونه، نیاز به همراه ندارم، اگه چیزی ام بخام پرستارا هستن.
میخان چیزی بگن که مانع میشم و میگم :
_خواهش میکنم... لطفا برید ... حسابی همتونو انداختم تو زحمت.
جمیله خانوم نزدیک تخت میاد، گونمو می بوسه و میگه :
_این چه حرفیه گلم.. تو رحمتی
نگاهمو سمت ساشا سوق میدم که از ساعت اول ملاقات کلمه ای حرف نزده و فقط نگاه به زمین دوخته...
بهش حق میدم که برای به هم خوردن عروسی ناراحت باشه چون خیلی ذوق و شوق داشت...
لبخند کجی میزنم و میگم :
_ممنون جمیله خانم، به آقای فرامرزی سلام منو برسونید...
_خیلی دوس داشت بیاد ولی متاسفانه کار داشت گلم.
سری تکون میدم.
دوس داشتم هرچه زودتر دورم خلوت بشه...که خلاص بشم از این همه ترحم...
تعارفات شروع میشه و من چشم میبندم و گوش هامو مسدود میکنم تا چیزی نشنوم...
مامان و بابا بعد از بغل کردنم و ابراز محبت هاشون آخرین نفر از اتاق خارج میشن. اما ساشا هنوز هم ایستاده... دستاشو داخل جیبای شلوارش فرو کرده و با کفشش روی زمین ضرب گرفته...
_وقت ملاقات تموم شده ساشا...
نگاه سنگینشو بالا میاره و بهم میدوزه.
قسم میخورم اولین باره که این نگاهو ازش می بینم... گنگ و سردرگم
سری تکون میده و میگه :
_ دکترت نگفته کِی مرخص میشی؟
با خودم میگم (ینی تو نرفتی با پزشک من صحبت کنی؟)
_فردا قراره بیاد و اگه شرایطم استیبل باشه مرخصم میکنه... از محیط اینجا بیزار شدم.
به طرف در میره و با لبخندی که بی شباهت به پوزخند نیست میگه :
_واقعا روحیه ات قابل تحسینه...
با چند قدم بلند از اتاق خارج میشه و من در بهت حرفش باقی میمونم.
منظورشو متوجه نشدم؟!
روحیه ام خوبه؟!
من سه شبانه روزه خواب و خوراکم شده گریه و داد و بیداد...
من فقط نمیخام بقیه رو آزار بدم...
نمیخام دردی که تو وجودم به ووفور یافت میشه بیشتر از این خودنمایی کنه...
دارم سعی میکنم باهاش کنار بیام و بپذیرمش...
آره دشواره... ولی من نيلوفرم
هیچ وقت از ناامیدی خوشم نیومده....
من مامان و بابا رو دارم.
ایلیا رو دارم.
یکی هست که عاشقمه و قراره باهم ازدواج کنیم.
پس حالا که خودم نمیتونم سره پا بشم باید زندگیمو سره پا نگه دارم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت49
امروز روز دومی بود که ایلیا به ملاقاتم نیومد!
دلم میخواست بیاد تا باهاش درد و دل کنم.
تا بهش بگم چقد دلم گرفته از جبر روزگار..
ولی نیومد... زندایی گفت درگیر کارای شرکته و نتونسته بیاد اما من میدونم دروغه...
من میدونم واسه چی نیومده!!
چون تحملشو نداره...
چون نمیتونه تحمل کنه نيلو رو تو این وضع ببینه...
کاش بیاد!
دلم بدجوری حرف زدن میخاد...
و هیچ شنونده ای بهتر از ایلیا نیست.
********************
_داره بارون میباره؟
پرستار لبخند ملیحی به روم میپاشه و جواب میده :
_آره عزیزم، یه بارون قشنگ بهاری....
_میشه پنجره رو باز کنید، صداش آرامش بخشه...
_بله چرا نشه.
هنوز دنیا زیباست.
هنوز بارون زیباست.
هنوز صدای شر شر بارون ملودی گوش نوازیه.
هنوز نعمت های خدا دیدنیه.
هنوز خدا مهربونه...
از پنجره ای که روی دیوار سمت راست تعبیه شده به آسمون شب چشم میدوزم و نفس عمیقی میکشم.
گوشیمو از زیر بالش برمیدارم و برنامه هامو بالا پایین میکنم.
جواب پیام هایی که بیشترشون ابراز نگرانیه و احوال پرسی میدم.
اینستاگرامم رو باز میکنم.
دایره ی سبز رنگ دور پروفایل ایلیا توجهمو جلب میکنه.
استوری کلوز ...
آنتن دهی ضعیفه و طول میکشه تا آپلود بشه.
به محض باز شدنش لبم میخنده و کاسه ی چشمم لبریز میشه...
ایلیا تحت هیچ شرایطی منو تنها نمیزاره و اینو با این عکس میخاد بهم بفهمونه...
نوشته ی روی عکس صحنه ای از بچگیامون رو برام تداعی میکنه.
.............................
انگشت کوچيکمو به طرف ایلیای ده ساله گرفتم و با لحن بچگونه ای گفتم :
_گول بده دعواشون کنی که با من باسی نکردن.
ایلیا هم انگشتشو به انگشتم گره زد و گفت :
_قول میدم آبجی جونیم. الان من مشقامو تند تند می نویسم میام خودمون باهم بازی کنیم.
خودمو بغلش پرت کردم و با ناز کودکانه گفتم :
_تو خِلس مهربون منی.
قلقکم داد و گفت :
_توام شاهزاده پری منی...
کمی فکر کردم و گفتم :
_همونی که قصشو برام خوندی؟ اون دختر خیلی خیلی خوشگله که مهربونم بود؟
سرشو تکون داد و گفت :
_آره آره همون.
ذوق کردم و بالا وپایین پریدم و موهای خرگوشیمو تکون دادم و با خوشحالی گفتم :
_پس توام اون خِلس آبیه ای چون آبی دوس دالی، خیلی دوسِت دالممم...
.....................................
با همون خنده ی کوتاه که از یادآوری خاطرات کودکی روی لبم شکل گرفته، استوری رو ریپلای میکنم و براش می نویسم :
** پری کوچولو منتظرته🙃...
گوشی رو خاموش میکنم و کنار میزارم و باز به صدای بارون گوش میسپرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
امروز روز دومی بود که ایلیا به ملاقاتم نیومد!
دلم میخواست بیاد تا باهاش درد و دل کنم.
تا بهش بگم چقد دلم گرفته از جبر روزگار..
ولی نیومد... زندایی گفت درگیر کارای شرکته و نتونسته بیاد اما من میدونم دروغه...
من میدونم واسه چی نیومده!!
چون تحملشو نداره...
چون نمیتونه تحمل کنه نيلو رو تو این وضع ببینه...
کاش بیاد!
دلم بدجوری حرف زدن میخاد...
و هیچ شنونده ای بهتر از ایلیا نیست.
********************
_داره بارون میباره؟
پرستار لبخند ملیحی به روم میپاشه و جواب میده :
_آره عزیزم، یه بارون قشنگ بهاری....
_میشه پنجره رو باز کنید، صداش آرامش بخشه...
_بله چرا نشه.
هنوز دنیا زیباست.
هنوز بارون زیباست.
هنوز صدای شر شر بارون ملودی گوش نوازیه.
هنوز نعمت های خدا دیدنیه.
هنوز خدا مهربونه...
از پنجره ای که روی دیوار سمت راست تعبیه شده به آسمون شب چشم میدوزم و نفس عمیقی میکشم.
گوشیمو از زیر بالش برمیدارم و برنامه هامو بالا پایین میکنم.
جواب پیام هایی که بیشترشون ابراز نگرانیه و احوال پرسی میدم.
اینستاگرامم رو باز میکنم.
دایره ی سبز رنگ دور پروفایل ایلیا توجهمو جلب میکنه.
استوری کلوز ...
آنتن دهی ضعیفه و طول میکشه تا آپلود بشه.
به محض باز شدنش لبم میخنده و کاسه ی چشمم لبریز میشه...
ایلیا تحت هیچ شرایطی منو تنها نمیزاره و اینو با این عکس میخاد بهم بفهمونه...
نوشته ی روی عکس صحنه ای از بچگیامون رو برام تداعی میکنه.
.............................
انگشت کوچيکمو به طرف ایلیای ده ساله گرفتم و با لحن بچگونه ای گفتم :
_گول بده دعواشون کنی که با من باسی نکردن.
ایلیا هم انگشتشو به انگشتم گره زد و گفت :
_قول میدم آبجی جونیم. الان من مشقامو تند تند می نویسم میام خودمون باهم بازی کنیم.
خودمو بغلش پرت کردم و با ناز کودکانه گفتم :
_تو خِلس مهربون منی.
قلقکم داد و گفت :
_توام شاهزاده پری منی...
کمی فکر کردم و گفتم :
_همونی که قصشو برام خوندی؟ اون دختر خیلی خیلی خوشگله که مهربونم بود؟
سرشو تکون داد و گفت :
_آره آره همون.
ذوق کردم و بالا وپایین پریدم و موهای خرگوشیمو تکون دادم و با خوشحالی گفتم :
_پس توام اون خِلس آبیه ای چون آبی دوس دالی، خیلی دوسِت دالممم...
.....................................
با همون خنده ی کوتاه که از یادآوری خاطرات کودکی روی لبم شکل گرفته، استوری رو ریپلای میکنم و براش می نویسم :
** پری کوچولو منتظرته🙃...
گوشی رو خاموش میکنم و کنار میزارم و باز به صدای بارون گوش میسپرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت50
بین خوابو بیداری با حس قرار گرفتن دستی روی پیشونیم، عکس العملی سریع نشون میدم و چشم باز میکنم .
تشخیص چهره ی ایلیا تو فضای نیمه روشن اتاق، آسوده خاطرم کرد.
دست راستشو نوازش گونه روی موهام میکشه و
وقتی چشمای بازمو می بینه با لبخند میگه :
_کلی رشوه دادم به پرستارای بخش، حیف بود چشماتو باز نکنی.
تازه بعضیاشون درخواستای نامتعارف داشتن، منم گفتم قیافم غلط اندازه ولی باور کنید زن و بچه دارم.
میخنده ولی خندش مثل همیشه نیست...
میخاد با شوخی هاش همه چیزو عادی جلوه بده و بگه هیچی فرق نکرده و حال منو خوب کنه.
لبهام به لبخند مزین میشن و میگم :
_خوبم ایلیا... خیلی خوشحالم که اومدی.
اون خنده ی مصنوعیشو کمی جمع میکنه و روی صندلی کنار تخت میشینه و به جلو متمایل میشه :
_باید خوب باشی! چون توخواهر منی... اصن مگه میشه آدم برادری به این خوشتیپی، خوش هیکلی و جذابی داشته باشه و بد باشه؟!!
سرمو روی بالش جا به جا میکنم تا راحت تر ببینمش. به این همه اعتماد به نفسش میخندم :
_خیلی پرویی بخدا، کم برای خودت نوشابه باز کن...
همه ی تلاششو میکنه که مثل بقیه با ترحم بهم نگاه نکنه، که نگاهش سمت پاهام کشیده نشه ولی ایلیا نمیتونه خوب نقش بازی کنه، نه برای من که باهاش بزرگ شدم...
بغضی که بعد از خنده به گلوم میدَوه، خیلی دردناکه...
چونه ام میلرزه و باز اشکی که روی گونه ام سُر میخوره...
ایلیا آرنجشو روی زانوهاش میزاره و سر پایین میندازه، می دونم که داره با خودش کلنجار میره که روحیه ی منو خراب نکنه.
به حرف میام و گله مند میگم :
_ایلیا دلم از دنیا گرفته، این حق من نیست... حق من نیست که بیفتم روی یه تخت و دیگه نتونم جنب و جوش کنم.
من میخاستم عروس بشم... چرا آخه باید این بلا سرم میومد؟؟ کجا به کی بدی کردم که این تاوانم باشه؟!... من که تا تونستم با همه خوب بودم و هیچ کسو نرنجوندم، پس چرا مستحق این دردم؟!...
دستمو بین دستاش میگیره و با لرزش محسوس صداش و اشکایی که سعی در مهارش داره میگه :
_قربونت برم عزیزم... گریه نکن، نریز این مرواریدا رو... تو بهترین و بی آزار ترین فرشته ی خدایی، تاوان چیه؟!! ... فکر کن این یه امتحانه، برای اینکه بفهمی چقد قدرتمندی.. تو همونی که هیچ وقت تسلیم سختی ها نمی شدی و برای هدفات می جنگیدی...
لبخند آرومی میزنه. مژه های خیسش روی صورتش سایه انداخته و خبری از تشویش چند دقیقه ی قبل نیست
ادامه میده :
_دکترت گفت اگه بخای اگه اراده کنی خوب میشی... جراحی میکنی و دوباره میشی همون نيلوی شاد و شیطون که از دست شیطنت هاش هیچکس در امان نمیموند...
با همون چشمای اشکی خنده ی کوتاهی میکنه و من هم میخندم.
دستی به صورتم میکشم و صورت خیسم رو پاک میکنم.
سوالی که برام پیش اومده رو از ایلیا می پرسم :
_هزینه ی این اتاق های خصوصی خیلی زیاد میشه، چرا بابام این اتاقو برام گرفته؟؟
سیبک گلوش تکونی میخوره و میگه:
_نه اونقد فرق نداره، تو حساسی واسه همین گفتیم اتاق شخصی بهتره...
_لازم نبود، من میدونم که هزینه اش بالاست...
چشم غره ای ساختگی حواله ام میکنه و میگه :
_ای بابا تو به این کارا چیکار داری دختر...
با سرسری جواب دادنش قانع نشدم اما میدونم چیزی نمیگه و من نباید تو این کارا دخالت کنم.
دهن باز میکنم که سوال بعدی ای که ذهنمو درگیر کرده بپرسم، اینکه اون میدونه چرا ساشا تا این حد تغییر کرده؟!
ولی پشیمون میشم...
ایلیا از کجا باید دلیل رفتار ساشا رو بدونه؟!
و اینطور جواب خودمو میدم...
ایلیا میخاد چیزی بگه که صدای پرستار خوش برورویی که وارد اتاق شده مانع میشه :
_ببخشید خلوت خواهر برادری رو بهم زدم اما آقای حق طلب شما گفتید فقط 5 دقیقه... بهتره بیاید بیرون تا سوپروایزر مارو توبیخ نکرده...
انقد کلماتش رو با عشوه برای ایلیا بیان میکرد که به زور تونستم جلوی خندمو بگیرم و برای اینکه ضد حالی بهش زده باشم قبل از ایلیا میگم :
_البته فامیلی ایشون حق طلب نیست، محمدیه!
ایلیا چشم و ابرو میاد و پرستار با چشمای گرد شده میگه :
_ینی چی؟! مگه خواهر برادر نیستید؟
برای کنترل خندم لبمو گاز میگیرم. ایلیا پیش دستی میکنه و هین بلندشدن از روی صندلی میگه:
_چرا هستیم، شما بفرمایید بیرون من میام براتون توضیح میدم.
و چشمکی براش میزنه که چشمای دختر ستاره بارون میشه .
ریز ریز میخنده و از اتاق خارج میشه.
برای اینکه صدای خندم بلند نشه دستمو روی دهنم فشار میدم.
ایلیا با خنده و به آرومی میگه :
_این خانم از همونا بود که درخواستهای نامعقول داشت،.. حالا نمیشد تو آمار ندی بهش که من مجبور نشم...... استغفرالله...
مشتی به رون پاش میزنم و میگم :
_برو برو که کارت در اومد...
خیلی ناگهانی قیافه اش جدی میشه و می پرسه :
_مطمئن باشم ک خوبی دیگه؟
خوب بودم...
نباید اجازه میدادم این موضوع شادیمو ازم بگیره و زندگیمو مختل کنه، برای همین میگم :
_آره مطمئن باش ....
بین خوابو بیداری با حس قرار گرفتن دستی روی پیشونیم، عکس العملی سریع نشون میدم و چشم باز میکنم .
تشخیص چهره ی ایلیا تو فضای نیمه روشن اتاق، آسوده خاطرم کرد.
دست راستشو نوازش گونه روی موهام میکشه و
وقتی چشمای بازمو می بینه با لبخند میگه :
_کلی رشوه دادم به پرستارای بخش، حیف بود چشماتو باز نکنی.
تازه بعضیاشون درخواستای نامتعارف داشتن، منم گفتم قیافم غلط اندازه ولی باور کنید زن و بچه دارم.
میخنده ولی خندش مثل همیشه نیست...
میخاد با شوخی هاش همه چیزو عادی جلوه بده و بگه هیچی فرق نکرده و حال منو خوب کنه.
لبهام به لبخند مزین میشن و میگم :
_خوبم ایلیا... خیلی خوشحالم که اومدی.
اون خنده ی مصنوعیشو کمی جمع میکنه و روی صندلی کنار تخت میشینه و به جلو متمایل میشه :
_باید خوب باشی! چون توخواهر منی... اصن مگه میشه آدم برادری به این خوشتیپی، خوش هیکلی و جذابی داشته باشه و بد باشه؟!!
سرمو روی بالش جا به جا میکنم تا راحت تر ببینمش. به این همه اعتماد به نفسش میخندم :
_خیلی پرویی بخدا، کم برای خودت نوشابه باز کن...
همه ی تلاششو میکنه که مثل بقیه با ترحم بهم نگاه نکنه، که نگاهش سمت پاهام کشیده نشه ولی ایلیا نمیتونه خوب نقش بازی کنه، نه برای من که باهاش بزرگ شدم...
بغضی که بعد از خنده به گلوم میدَوه، خیلی دردناکه...
چونه ام میلرزه و باز اشکی که روی گونه ام سُر میخوره...
ایلیا آرنجشو روی زانوهاش میزاره و سر پایین میندازه، می دونم که داره با خودش کلنجار میره که روحیه ی منو خراب نکنه.
به حرف میام و گله مند میگم :
_ایلیا دلم از دنیا گرفته، این حق من نیست... حق من نیست که بیفتم روی یه تخت و دیگه نتونم جنب و جوش کنم.
من میخاستم عروس بشم... چرا آخه باید این بلا سرم میومد؟؟ کجا به کی بدی کردم که این تاوانم باشه؟!... من که تا تونستم با همه خوب بودم و هیچ کسو نرنجوندم، پس چرا مستحق این دردم؟!...
دستمو بین دستاش میگیره و با لرزش محسوس صداش و اشکایی که سعی در مهارش داره میگه :
_قربونت برم عزیزم... گریه نکن، نریز این مرواریدا رو... تو بهترین و بی آزار ترین فرشته ی خدایی، تاوان چیه؟!! ... فکر کن این یه امتحانه، برای اینکه بفهمی چقد قدرتمندی.. تو همونی که هیچ وقت تسلیم سختی ها نمی شدی و برای هدفات می جنگیدی...
لبخند آرومی میزنه. مژه های خیسش روی صورتش سایه انداخته و خبری از تشویش چند دقیقه ی قبل نیست
ادامه میده :
_دکترت گفت اگه بخای اگه اراده کنی خوب میشی... جراحی میکنی و دوباره میشی همون نيلوی شاد و شیطون که از دست شیطنت هاش هیچکس در امان نمیموند...
با همون چشمای اشکی خنده ی کوتاهی میکنه و من هم میخندم.
دستی به صورتم میکشم و صورت خیسم رو پاک میکنم.
سوالی که برام پیش اومده رو از ایلیا می پرسم :
_هزینه ی این اتاق های خصوصی خیلی زیاد میشه، چرا بابام این اتاقو برام گرفته؟؟
سیبک گلوش تکونی میخوره و میگه:
_نه اونقد فرق نداره، تو حساسی واسه همین گفتیم اتاق شخصی بهتره...
_لازم نبود، من میدونم که هزینه اش بالاست...
چشم غره ای ساختگی حواله ام میکنه و میگه :
_ای بابا تو به این کارا چیکار داری دختر...
با سرسری جواب دادنش قانع نشدم اما میدونم چیزی نمیگه و من نباید تو این کارا دخالت کنم.
دهن باز میکنم که سوال بعدی ای که ذهنمو درگیر کرده بپرسم، اینکه اون میدونه چرا ساشا تا این حد تغییر کرده؟!
ولی پشیمون میشم...
ایلیا از کجا باید دلیل رفتار ساشا رو بدونه؟!
و اینطور جواب خودمو میدم...
ایلیا میخاد چیزی بگه که صدای پرستار خوش برورویی که وارد اتاق شده مانع میشه :
_ببخشید خلوت خواهر برادری رو بهم زدم اما آقای حق طلب شما گفتید فقط 5 دقیقه... بهتره بیاید بیرون تا سوپروایزر مارو توبیخ نکرده...
انقد کلماتش رو با عشوه برای ایلیا بیان میکرد که به زور تونستم جلوی خندمو بگیرم و برای اینکه ضد حالی بهش زده باشم قبل از ایلیا میگم :
_البته فامیلی ایشون حق طلب نیست، محمدیه!
ایلیا چشم و ابرو میاد و پرستار با چشمای گرد شده میگه :
_ینی چی؟! مگه خواهر برادر نیستید؟
برای کنترل خندم لبمو گاز میگیرم. ایلیا پیش دستی میکنه و هین بلندشدن از روی صندلی میگه:
_چرا هستیم، شما بفرمایید بیرون من میام براتون توضیح میدم.
و چشمکی براش میزنه که چشمای دختر ستاره بارون میشه .
ریز ریز میخنده و از اتاق خارج میشه.
برای اینکه صدای خندم بلند نشه دستمو روی دهنم فشار میدم.
ایلیا با خنده و به آرومی میگه :
_این خانم از همونا بود که درخواستهای نامعقول داشت،.. حالا نمیشد تو آمار ندی بهش که من مجبور نشم...... استغفرالله...
مشتی به رون پاش میزنم و میگم :
_برو برو که کارت در اومد...
خیلی ناگهانی قیافه اش جدی میشه و می پرسه :
_مطمئن باشم ک خوبی دیگه؟
خوب بودم...
نباید اجازه میدادم این موضوع شادیمو ازم بگیره و زندگیمو مختل کنه، برای همین میگم :
_آره مطمئن باش ....
کریسمس نه یه زمانه
و نه یه فصل،
بلکه یک یادبوده،
درواقع گرامی داشتن
صلح وحسن نیت،
رحیم وبخشنده بودن
است
پیشاپیش
کریسمس بر مسیحان و ارامنه گروهمون مبارک🎉
@kadbanoiranii
و نه یه فصل،
بلکه یک یادبوده،
درواقع گرامی داشتن
صلح وحسن نیت،
رحیم وبخشنده بودن
است
پیشاپیش
کریسمس بر مسیحان و ارامنه گروهمون مبارک🎉
@kadbanoiranii
Khande Hat
Yara Zahed
من حسابم از همه مردم ☺️
این شهر جداست...🙏
من امیدم به خداست،بعد خدا هم به خداست...👌🙏🌹🌹🌹
🌸 #یارا زاهد
🌸 #خودت فقط
هدیه شبانه
اهنگ پیشنهادی شامگاهی
@kadbanoiranii
این شهر جداست...🙏
من امیدم به خداست،بعد خدا هم به خداست...👌🙏🌹🌹🌹
🌸 #یارا زاهد
🌸 #خودت فقط
هدیه شبانه
اهنگ پیشنهادی شامگاهی
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیایید امشب✨
برای هم دعا کنیم✨
صبور باشیم از روزگار✨
و از سختی هاش نترسیم ✨
همه سالم و سلامت بمانند ✨
و در نهایت عاقبتمان خـتم ✨
به خیر شود
شبتون در پناه خـدای مهربان✨
@kadbanoiranii
برای هم دعا کنیم✨
صبور باشیم از روزگار✨
و از سختی هاش نترسیم ✨
همه سالم و سلامت بمانند ✨
و در نهایت عاقبتمان خـتم ✨
به خیر شود
شبتون در پناه خـدای مهربان✨
@kadbanoiranii
با نام و یاد خدای مهربان
آغاز میکنیم یک روز از روزهای دی ماه را🌸🍃
خدایا در این روز به همه دوستانم
بـرکت ببخش و یاریشان کـن
تا زیباترین روز را داشته باشند
روزی که بــا یــاد و نــام 🌸🍃
خدای مهربان شروع شود
سراسر شادی و مهربانیست
امروز تــون سـرشـــار از
لطف و مهربانی خــدا🌸🍃
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
آغاز میکنیم یک روز از روزهای دی ماه را🌸🍃
خدایا در این روز به همه دوستانم
بـرکت ببخش و یاریشان کـن
تا زیباترین روز را داشته باشند
روزی که بــا یــاد و نــام 🌸🍃
خدای مهربان شروع شود
سراسر شادی و مهربانیست
امروز تــون سـرشـــار از
لطف و مهربانی خــدا🌸🍃
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Bi Marefat
Hamid Hiraad
#حمید_هیراد
#بی معرفت
#زیاد_که_باشی_دل_رو_میزنی_و_زیادی_میشی
هدیه روزانه
تقدیم قلبهای مهربون
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#بی معرفت
#زیاد_که_باشی_دل_رو_میزنی_و_زیادی_میشی
هدیه روزانه
تقدیم قلبهای مهربون
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️💫آرزوی مــن بــرای
🤍💫شما عزیزان در سال 2023
♥️💫آغازی زیبا در ژانویه
🤍💫عـشـق در فـوریـه
♥️💫صـلـح در مــارس
🤍💫نداشتن نگرانی در آوریل
♥️💫خـوشـبـخـتـی در مـی
🤍💫سلامتی و شادی از ژوئن تا نوامبر
♥️💫وخوشبختی در دسامبر میباشد
♥️💫تقدیم با بهترین آرزوها
🤍💫شـروع امروزتــون عـالـی
@kadbanoiranii
🤍💫شما عزیزان در سال 2023
♥️💫آغازی زیبا در ژانویه
🤍💫عـشـق در فـوریـه
♥️💫صـلـح در مــارس
🤍💫نداشتن نگرانی در آوریل
♥️💫خـوشـبـخـتـی در مـی
🤍💫سلامتی و شادی از ژوئن تا نوامبر
♥️💫وخوشبختی در دسامبر میباشد
♥️💫تقدیم با بهترین آرزوها
🤍💫شـروع امروزتــون عـالـی
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ترفند
#شناختن_برنج_مرغوب 😊👌
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#ترفند
#شناختن_برنج_مرغوب 😊👌
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#قلوه_تابه_اي
قلوه٤عدد
كره٤٠گرم
ادويه فلفل سياه،فلفل پول بيبر،ادويه كاري،زردچوبه٣/١قاشق چايي خوري
نمك نصف قاشق چايي خوري
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#قلوه_تابه_اي
قلوه٤عدد
كره٤٠گرم
ادويه فلفل سياه،فلفل پول بيبر،ادويه كاري،زردچوبه٣/١قاشق چايي خوري
نمك نصف قاشق چايي خوري
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪