کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.9K videos
95 files
43.1K links
Download Telegram
#پارت208

-همیشه ته حرفاتون همینه که من باعث بدبتتیتون شدم خودم میدونم که باعث مررگ مادرم شدم

ولی اینو بدونید زردکه شما باعث بدبختیای یکی دیگه هم شدین
اینو بدونید هرچی مشکل توی زندگیمون داریم فقط فقط بخاطر خانوم حسینیه


-خودمم خوب میدونم همش بخاطر درحق سمیرا کردم هست ؛ولی من همیشه به سمیرا به چشم یه دوست نگاه میکردم هیچ وقت نمیتونستم به عنوان شریک زندگیم بهش نگاه کنم


-اون کسی که شمارو میفهمه درکتون میکنه ؛مطمعن باشید اگه به درتون نمیخورد مامان انقدر اصرار نمیکرد که باهاش ازدواج کنید


بابا بدون هیچ حرفی خونه رو ترک کرد......


امروز قراربود خانوم حسینی بره

بهش عادت کرده بودم ازیه طرف هم از اینکه نتونستم کاری کنم که برای همیشه پیشمون بمونه خیلی ناراحت بودم


همه توی سالن نشسته بودیم منتظر اژانس بودیم ...بابا از عصبی بود هی پاشو تکون میداد

دعا دعا میکردم یه معجزه ای چیزی بشه

با صدای ایفون غمم چند برابر شد خانوم حسینی از جاش بلند شد گفت


-خب دیگه من باید برم ؛

شادی جان برای این چندوقت ازت ممنون


به سمت باباهم برگشت

-ازتوهم ممنونم


همه به سمت درسالن رفتیم ..


همینکه خانوم حسینی دستو روی دست گیره گذاشت تا در رو باز کنه بابا دستشو روی در گذاشت گفت


-حاضری برای همیشه اینجا بمونی سمیرا


-مگه من خودم خونه زندگی ندارم که بخوام اینجا بمونم


-حا...حاضری با.....باهام ازدواج کنی


سکوت بدی توی سالن بود ؛دعا دعا میکردم که خانوم حسینی قبول کنه


خانوم حسینی بابغض گفت

-دیرنیست برای این جمله

باشرمنده سرشو انداخت زمین گفت


-میدونم درحقت نامردی کردم؛ولی میخوام دیگه جبران کنم؛شاید این جوری خداهم منو ببخشه


-ولی من همیشه برات خوشبختیت ارزوم بود هیچ وقت نفرینت نکردم؛


ولی من همیشه منتظرت بودم باخودم میگفتم شاید یه روزی برگردی همیشه به این امید زنده بودم


-میمونی

خانوم حسینی برگشت سمت من گفت

-توچی.میگی بمونم یابرم


نفهمیدم چیشد زود رفتم بغلش گفتم


-بمونید بابا19ساله که زندگی نمیکنه باوجود شما دوباره زندگی میکنه

.......

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت207 رمان پارادوکس با حس گرسنگی شدیدی که حس کردم اروم چشامو باز کردم. گیج زل زدم به اتاقی که توش بودم. چند لحظه گذشت تا تونستم درک کنم که کجام و چیشده. سرم درد میکرد. دستمو به سرم گرفتم و با ناله ریزی از رو تخت پا شدم. واقعا گرسنه بودم. دنبال کیفم میگشتم…
#پارت208
رمان پارادوکس

صبح با صدای تقی که به در خورد چرخی به پهلو زدم و به زور چشامو باز کردم. خواب الود از تخت اومدم پایینو سمت در رفتم. با دیدن کمدی که پشت در بود یاد دیشب افتادمو اخمامو کشیدم تو هم. ازپشت در بسته پرسیدم :
_کیه؟
با شنیدن صداش تنم شروع به لرزیدن کرد:
_ باز کن.
درحالیکه سعی میکردم عادی باشم و ترسمو نشون ندم گفتم:
_ کارتو بگو.
_ درو باز کن از پشت در که نمیتونم حرف بزنم.
_ من از همینجا راحتم. حرفتو بزن و برو.
کلافه پوفی کشید و صداشو اورد پایین تر و اروم گفت:
_ آمین این بچه بازیارو تموم کن. تنها نیستم دکتر اومده ببینتت. الانم داره مشکوک نگام میکنه.
با تعجب پرسیدم :
_ دکتر برای چی؟
با صدایی که معلوم بود عصبیه گفت:
_ آمین باز کن دیگه اه.
با لجبازی جواب دادم:
_ باز نمیکنم. اصلا از کجا معلوم که راست میگی؟صدایی که ازون در نمیاد.
کلافه پوفی کشید و یهو شروع کرد به ترکی حرف زدن و پند لحظه بعد صدای مرد دیگه ای اومد که جوابشو داد. اینبار به فارسی گفت:
_ قانع شدی؟ میگم دکتر اوردم. دیشب حالت زیاد خوب نبود.
با تردید فشاری به کمد پشت در اوردمو به زور کشیدمش کنار. بعد یکم درو باز کردم و وقتی دیدم واقعا راست میگه کامل درو باز کردمو اخمامو کشیدم توهم:
_چیکار داری؟
_ هزار بار باید بگم؟ برو کنار بیایم تو.
دستمو جلوش گرفتم. زیر چشمی نگاهی به دکتر انداختم و بی توجه به حالت متعجبش گفتم:
_دکتر میاد تو کافیه. لازم به حضور تو نیست.
با این حرفم اخماشو کشید تو هم و گفت:
_ نکنه میخوای با این دکتر تنهات بزارم؟
لبخند مسخره ای رو لبم نشوندم و با تمسخر بهش گفتم :
_ اخی، نگران من میشی؟ اها یادم نبود شما خیلی به فکر من هستی. از اینهمه محبتت دارم هلاک میشم.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت208


جلوی در اتاقی که تابلوی درخشان ریاست در کنار چهارچوبش خودنمایی میکنه می ایسته و قبل از باز کردنش ، با شنیدن صدایی زنانه که هومان رو آقای دکتر خطاب می کنه، مکث میکنه و به عقب بر میگرده.
از جلوی دیدش کنار میرم و به صاحب صدا نگاه میکنم.

خانمی سیاه پوست که کت ودامن اداری به تن داره و با لبخند به طرفمون میاد و پوشه ای نارنجی رنگ به دست داره .


پوشه رو به طرف هومان میگیره :

_Schedule today according to what you wanted
( لیست برنامه ریزی امروز طبق چیزی که خواسته بودید. )

هومان پوشه رو میگیره و نگاه گذرایی بهش میندازه و زیر لب تشکر میکنه.

زن، دستش رو به سمتم دراز میکنه و با رویی گشاده میگه :

_Welcome to our company, young lady.…. I am Sophia !
(به شرکت ما خوش اومدی خانم جوان.... سوفیا هستم !)


هرگز دختر کم رو و بی سر و زبونی نبودم اما حالا که بعد از مدت ها از عمارت و آدمهایی که بهشون خو گرفتم، بیرون اومدم، نفس سرکوفت شده ام خودنمایی می کنه.

فقط خودم غیر واقعی بودن لبخندم رو متوجه میشم.
دستم رو درون دست دراز شده اش میزارم و خودم رو معرفی میکنم.

_I am niloo
(نيلو هستم)


لهجه ام زیادی مبتدی و خامِ و از قصد اسمم رو کامل نگفتم که تلفظش راحت تر باشه.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت208


جلوی در اتاقی که تابلوی درخشان ریاست در کنار چهارچوبش خودنمایی میکنه می ایسته و قبل از باز کردنش ، با شنیدن صدایی زنانه که هومان رو آقای دکتر خطاب می کنه، مکث میکنه و به عقب بر میگرده.
از جلوی دیدش کنار میرم و به صاحب صدا نگاه میکنم.

خانمی سیاه پوست که کت ودامن اداری به تن داره و با لبخند به طرفمون میاد و پوشه ای نارنجی رنگ به دست داره .


پوشه رو به طرف هومان میگیره :

_Schedule today according to what you wanted
( لیست برنامه ریزی امروز طبق چیزی که خواسته بودید. )

هومان پوشه رو میگیره و نگاه گذرایی بهش میندازه و زیر لب تشکر میکنه.

زن، دستش رو به سمتم دراز میکنه و با رویی گشاده میگه :

_Welcome to our company, young lady.…. I am Sophia !
(به شرکت ما خوش اومدی خانم جوان.... سوفیا هستم !)


هرگز دختر کم رو و بی سر و زبونی نبودم اما حالا که بعد از مدت ها از عمارت و آدمهایی که بهشون خو گرفتم، بیرون اومدم، نفس سرکوفت شده ام خودنمایی می کنه.

فقط خودم غیر واقعی بودن لبخندم رو متوجه میشم.
دستم رو درون دست دراز شده اش میزارم و خودم رو معرفی میکنم.

_I am niloo
(نيلو هستم)


لهجه ام زیادی مبتدی و خامِ و از قصد اسمم رو کامل نگفتم که تلفظش راحت تر باشه.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت208




رو به مسعود گفتم: تو اگه آب پرتقال و آیس پک می خواستی، خودت سفارش می دادی، چرا مال من و خوردی؟

نیم نگاهی به امیر و آرزو انداختم تا لااقل اونا به دادم برسن ولی ای دل غافل

امیر و آرزو اونقدر حواسشون به حرف زدنشون بود که اصلا متوجه قضیه نشده بودن.

پوفی کشیدم و رو به مسعود گفتم: نگفتی؟ چرا مال من و خوردی؟

مسعود لبخند شیطونی زدو گفت: چون دوست داشتم.

- آخه بی شعوور تو دهنی مهنی سرت نمیشه که همین جوری اومدی دهنی من و خوردی ؟

مسعود پوزخندی زد و گفت: نه بابا این سوسول بازیا چیه؟

البته من خودمم اعتقادی به دهنی ندارم. دهنی هر کسی رو می خورم. فقط به جز پیرمرد پیر زنا!

آخه اونا دندون مصنوعی دارن ، چندشم میشه
.
سعی کردم فکرم و روی فاجعه پیش اومده متمرکز کنم.

خب مسعود همه چی و خورده و تنها چیزی که برای من باقی گذاشته ، کیک. پس بهتره تا اونم نخورده، بخورمش

دستم و دراز کردم تا بشقاب کیک و از روی میز بردارم که دستم با دست مسعود برخورد کرد
اخمی کردم و به چشماش زل زدم و

گفتم:این دیگه مال منه

!! مسعود لبخند شیطونی زد و بشقاب کیک و زودتر از من برداشت.

شیطون گفت: زیادم مطمئن نباش.

به سمتش خیز برداشتم و گفتم: بدش به من

.
- نمیدم -

- گفتم بدش

- نمیدم

جیغی زدم و گفتم: بدش به من


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر