This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#عصرونه_فوری
مواد لازم :
نون باگت ۱ عدد
تخم مرغ ۲ عدد
آرد ۳ ق غ (من از آرد نانوایی استفاده کردم.)
نمک و فلفل سیاه مقداری(میتونید به دلخواه از ادویه های دیگه هم مثل پاپریکا و غیره استفاده کنید.)
بکینگ پودر ۱ ق مربا خوری
ماست ۴ ق غ
پیازچه خرد شده ۲ ق غ
جعفری خرد شده ۲ ق غ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#عصرونه_فوری
مواد لازم :
نون باگت ۱ عدد
تخم مرغ ۲ عدد
آرد ۳ ق غ (من از آرد نانوایی استفاده کردم.)
نمک و فلفل سیاه مقداری(میتونید به دلخواه از ادویه های دیگه هم مثل پاپریکا و غیره استفاده کنید.)
بکینگ پودر ۱ ق مربا خوری
ماست ۴ ق غ
پیازچه خرد شده ۲ ق غ
جعفری خرد شده ۲ ق غ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#لقمه_خوشمزه
#ساندویچ_سرد
مواد:
1 قوطی ماهی تن
2.5 قاشق غذاخوری ماست یونانی
1 قاشق غذاخوری سس تند (سس کچاپ داغ هم میشه استفاده کرد)
1ساقه کرفس
1/2 پیاز قرمز
4-5 برش فلفل سبز
نمک، فلفل، فلفل سیاه و جعفری خشک
برش های گوجه فرنگی
خیار ورقه شده
کاهو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#لقمه_خوشمزه
#ساندویچ_سرد
مواد:
1 قوطی ماهی تن
2.5 قاشق غذاخوری ماست یونانی
1 قاشق غذاخوری سس تند (سس کچاپ داغ هم میشه استفاده کرد)
1ساقه کرفس
1/2 پیاز قرمز
4-5 برش فلفل سبز
نمک، فلفل، فلفل سیاه و جعفری خشک
برش های گوجه فرنگی
خیار ورقه شده
کاهو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#دسر_گیلاس
مواد لازم: گیلاس
شکر ۱ ق غ یا نبات یک تکه کوچک
گیلاس ده عدد
خامه قنادی
دنت
گردو یا فندق برای تزیین
توی خامه قنادی ترکیب ۱ ق چ هات چاکلت + ۱ ق چ پودر نسکافه ریختم.
بعد هم با همزن فرم دادم.
هسته های گیلاس رو هم دربیارید با کمی شکر و اب بپزید که مارمالاد شه . ( بعد با گوشکوب برقی له کنید)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#دسر_گیلاس
مواد لازم: گیلاس
شکر ۱ ق غ یا نبات یک تکه کوچک
گیلاس ده عدد
خامه قنادی
دنت
گردو یا فندق برای تزیین
توی خامه قنادی ترکیب ۱ ق چ هات چاکلت + ۱ ق چ پودر نسکافه ریختم.
بعد هم با همزن فرم دادم.
هسته های گیلاس رو هم دربیارید با کمی شکر و اب بپزید که مارمالاد شه . ( بعد با گوشکوب برقی له کنید)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#آرد_سوخاری_رنگی
مواد لازم برای تهیه #پودر_سوخاری_ پانکو
نان باگت۳ عدد
رنگ خوراکی مجاز۳ قطره
ادویه و سبزیجات خشک دلخواه به مقدار مورد نیاز
آماده سازی:۱۱۰ دقیقه
زمان پخت:۱۰ دقیقه
مجموع زمان پخت:۱۲۰ دقیقه
روش تهیه پودر سوخاری پانکو رنگی در منزل
نان ها را از شب قبل داخل فریزر بگذارید تا راحت تر رنده شوند.
نان ها را با رنده درشت رنده کنید.
سه قطره رنگ خوراکی به رنگ دلخواه را در یک لیوان آب خل کرده و در آب پاش بریزید.
نان ها را در سینی پهن کرده و رویشان رنگ اسپری کنید.
کمی نان ها را زیر و رو کرده و مجددا رنگ اسپری کنید.
این کار را ادامه دهید تا خرده نان ها یک دست رنگ بگیرند.
روی پارچه تمیز یا سفره پهن کنید.
در محلی دور از گرد و غبار که هوا در آن جریان داشته باشد قرار دهید تا خشک شود.
در صورت تمایل نان ها را پس از خشک شدن با خرد کن پودر کنید.
طعم دار کردن پودر سوخاری
می توانید از (نمک، فلفل، زردچوبه، پودر پاپریکا، پودر آویشن، پودر سیر، پودر پیاز، پودر زنجبیل، پودر تخم گشنیز، سبزیجات خشک و …) برای طعم دار کردن پودر سوخاری پانکو استفاده کنید.
پس از اضافه کردن ادویه ها ۵ الی ۱۰ دقیقه با حرارت ملایم تفت دهید.
نکات
می توانید ابتدا نان ها را حلقه حلقه برش زده، خشک کنید و سپس پودر نمایید.
برای رنگی کردن هم، رنگ را همراه نان در خرد کن بریزید.
بهتر است نان ها را خیلی پودر نکنید.
اگر خرد کن ندارید می توانید نان ها را در زیپ کیپ بریزید و با ضربات گوشت کوب خرد کنید.
در صورت تمایل می توانید کمی داخل نان باگت ها را خالی کنید.
می توانید نان ها را برش زده، داخل سینی فر بچینید و در فر با دمای ۱۸۰ درجه به مدت ۱۵ الی ۲۰ دقیقه خوب تست و خشک کنید.
با این روش نان های خوش عطر و خوش رنگ تری خواهید داشت.
اگر رنگ خوراکی ندارید یا مایل به استفاده از آن نیستید، به روش های زیر عمل کنید:
برای پودر سوخاری نارنجی، چند پفک به همراه پودر انبه و پودر خردل بریزید.
برای پودر سوخاری قرمز از ترکیب پودر لبو و پودر گوجه فرنگی استفاده کنید.
برای پودر سوخاری سبز از ترکیب پودر آویشن و پودر جعفری استفاده کنید.
نگهداری پودر سوخاری
وقتی از خشک بودن پودر اطمینان حاصل کردید، آن را در شیشه یا ظرف با درب محکم یا در زیپ کیپ بریزید.
سپس در یخچال یا محلی خشک و خنک نگهداری کنید.
مواد لازم برای تهیه #پودر_سوخاری_ پانکو
نان باگت۳ عدد
رنگ خوراکی مجاز۳ قطره
ادویه و سبزیجات خشک دلخواه به مقدار مورد نیاز
آماده سازی:۱۱۰ دقیقه
زمان پخت:۱۰ دقیقه
مجموع زمان پخت:۱۲۰ دقیقه
روش تهیه پودر سوخاری پانکو رنگی در منزل
نان ها را از شب قبل داخل فریزر بگذارید تا راحت تر رنده شوند.
نان ها را با رنده درشت رنده کنید.
سه قطره رنگ خوراکی به رنگ دلخواه را در یک لیوان آب خل کرده و در آب پاش بریزید.
نان ها را در سینی پهن کرده و رویشان رنگ اسپری کنید.
کمی نان ها را زیر و رو کرده و مجددا رنگ اسپری کنید.
این کار را ادامه دهید تا خرده نان ها یک دست رنگ بگیرند.
روی پارچه تمیز یا سفره پهن کنید.
در محلی دور از گرد و غبار که هوا در آن جریان داشته باشد قرار دهید تا خشک شود.
در صورت تمایل نان ها را پس از خشک شدن با خرد کن پودر کنید.
طعم دار کردن پودر سوخاری
می توانید از (نمک، فلفل، زردچوبه، پودر پاپریکا، پودر آویشن، پودر سیر، پودر پیاز، پودر زنجبیل، پودر تخم گشنیز، سبزیجات خشک و …) برای طعم دار کردن پودر سوخاری پانکو استفاده کنید.
پس از اضافه کردن ادویه ها ۵ الی ۱۰ دقیقه با حرارت ملایم تفت دهید.
نکات
می توانید ابتدا نان ها را حلقه حلقه برش زده، خشک کنید و سپس پودر نمایید.
برای رنگی کردن هم، رنگ را همراه نان در خرد کن بریزید.
بهتر است نان ها را خیلی پودر نکنید.
اگر خرد کن ندارید می توانید نان ها را در زیپ کیپ بریزید و با ضربات گوشت کوب خرد کنید.
در صورت تمایل می توانید کمی داخل نان باگت ها را خالی کنید.
می توانید نان ها را برش زده، داخل سینی فر بچینید و در فر با دمای ۱۸۰ درجه به مدت ۱۵ الی ۲۰ دقیقه خوب تست و خشک کنید.
با این روش نان های خوش عطر و خوش رنگ تری خواهید داشت.
اگر رنگ خوراکی ندارید یا مایل به استفاده از آن نیستید، به روش های زیر عمل کنید:
برای پودر سوخاری نارنجی، چند پفک به همراه پودر انبه و پودر خردل بریزید.
برای پودر سوخاری قرمز از ترکیب پودر لبو و پودر گوجه فرنگی استفاده کنید.
برای پودر سوخاری سبز از ترکیب پودر آویشن و پودر جعفری استفاده کنید.
نگهداری پودر سوخاری
وقتی از خشک بودن پودر اطمینان حاصل کردید، آن را در شیشه یا ظرف با درب محکم یا در زیپ کیپ بریزید.
سپس در یخچال یا محلی خشک و خنک نگهداری کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#دسر_کاراملی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#دسر_کاراملی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
پخت #مرغ_با_نوشابه😳
وقتی روغن نداری👌
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
پخت #مرغ_با_نوشابه😳
وقتی روغن نداری👌
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نان_سیب_زمینی_پنیری
مواد لازم::
شیر ۱۰۰ گرم یا حدود ۱۲ ق غ
آرد ۱۸۰ گرم یا یک و یک سوم لیوان
شکر ۱ ق غ
نمک ۱ پینچ (اندازه ای که بین دو انگشت شست و اشاره جا میشه)
کره ذوب شده ۲۰ گرم
سیب زمینی بزرگ آب پز ۱ عدد
سس مایونز ۲ ق غ
نمک، فلفل سیاه و به دلخواه جعفری خشک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#نان_سیب_زمینی_پنیری
مواد لازم::
شیر ۱۰۰ گرم یا حدود ۱۲ ق غ
آرد ۱۸۰ گرم یا یک و یک سوم لیوان
شکر ۱ ق غ
نمک ۱ پینچ (اندازه ای که بین دو انگشت شست و اشاره جا میشه)
کره ذوب شده ۲۰ گرم
سیب زمینی بزرگ آب پز ۱ عدد
سس مایونز ۲ ق غ
نمک، فلفل سیاه و به دلخواه جعفری خشک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزئین_الویه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#تزئین_الویه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزیین سالاد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#تزیین سالاد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۱۸ ارباب چند بار گفت بريم شهر محرم بشيم اما من يجوري كه شك نكنه هربار از زيرش در ميرفتم، چون اگه ميخواست ميتونست منو به زور و دستور هم كه شده ببره..ولي من دلم نميخواست هووي رباب بشم و همينطور دلم نميخواست زنِ مخفيِ ارباب باشم.. .يه شب خانوم بزرگ…
#گلاب #پارت_۱۹
متاسفانه مهتاب كوچولو نتونست با مريضيش بجنگه و رفت پيش خدا(قديما چقدر بچه هاي بي گناه بخاطر ضعف درمان و پزشكي و نااگاهي والدين ميمردن)رباب اومد جلو بچه رو از ارباب گرفت نه گريه ميكرد نه جيغ ميزد فقط بچه رو گذاشت رو پاهاش داد ميزد بريد بيرون مهتابم خوابش مياد..همه به حالش گريه ميكردن..متاسفانه شوكي كه به رباب وارد شد باعث شد تبديل به يه بيمار رواني بشه..واسه دفن مهتاب نرفته بود،يه عروسك پارچه اي رو گرفته بود تو بغلش و باهاش زندگي ميكرد..ارباب چندبار طبيب اورد،چند بارم ربابو برد بيمارستان،حتي چندهفته بستريش كردن اما خوب نشد،مجبور شدن تو دارالمجانين بستريش كنن..تمام زندگي رباب شده بود همون عروسك پارچه اي،به زور سينشو درمياورد كه بهش شير بده و وقتي عكس العملي از عروسك نميديد شروع ميكرد به كتك زدنش..خلاصه اينجوري شد كه رباب تو دارالمجانين موندگار شد..از حال و روز ارباب بهتون بگم كه به شدت عصبي شده بود،گاهي وقتا انقد با من بد حرف ميزد كه بعدش پشيمون ميشد و عذرخواهي ميكرد..من بهش حق ميدادم، از دست دادن بچه اي كه بعد از كلي انتظار خدا بهش داد،خيلي سخت بود،مخصوصا حالا كه ربابم به اون وضعيت افتاده بود..حال خانوم بزرگم خيلي خوب نبود بيشتر براي ارباب غصه ميخورد.. عمارت رنگ غم گرفته بود، هيچ كسي رمقي براي كار نداشت..ارباب انگار براش مهم نبود بقيه چيكار ميكنن..اگه اكبر نبود حتما هرج و مرج ميشد..از حال و هواي اونروزها اگه بخوام بنويسم خيلي طولاني ميشه واسه همين خلاصه نوشتم..شش ماه از فوت مهتاب گذشت و وضعيت رباب تغييري نكرد..ارباب حالش بهتر از قبل شده بود..خانوم بزرگ اصرار داشت ربابو طلاق بده و دوباره ازدواج كنه اما ارباب قبول نميكرد..تا اينكه يكسال از فوت مهتاب گذشت و اصرار خانوم بزرگ بيشتر شد..همش ميگفت تو اربابي بايد بچه داشته باشي بايد خانواده داشته باشي،اربابم تصميم گرفت بره ديدن رباب..
ارباب رفت و برگشت..همه دلشون ميخواست بدونن سرنوشت رباب چي ميشه اما جرات نميكردن ازش بپرسن.. تا اينكه دو سه روز بعد وقتي داشتم اتاقشو تميز ميكردم يهو وارد شد و وقتي منو ديد بغلم كرد و گفت: اخ گلابم،عزيزم،منو ببخش اين چند وقت زياد سراغتو نگرفتم..گفتم اين چه حرفيه شما حق دارين،هركي جاي شما باشه همينجوري رفتار ميكنه..سرمو بوسيد گفت بيا بشين ببينم.نشستم كنارش،موهامو نوازش كرد گفت گلاب من بايد ربابو طلاق بدم..وقتي رفتم ديدنش تا منو ديد شروع كرد به كتك زدنم..دكترش ميگفت حالش بهتر نشده كه بدترم شده..ميگفت كلا با اون عروسك سر ميكنه با اينكه چندجاي عروسك پاره شده...هر چند وقت يكبارم عروسكو ميزنه و ميگه پدرت ميخواد تورو بكشه چون تو پسر نشدي..خلاصه كه دكترش هيچ اميدي به خوب شدنش نداره..منم رفتم كاراشو انجام دادم فردا بايد برم شهر كه طلاقشو بدم...خيلي ناراحت شدم گفتم يعني واقعا هيچ راهي نداره؟ گفت نه، دكتر هيچ اميدي نداشت..تازه من رفتم پيش پدر و مادر رباب كه بهشون سر بزنم،منو تو خونشون راه ندادن،از من انتظار دارن ربابو با اين وضعيت تو عمارت نگه دارم..فردا همه چي تموم ميشه و يه مدت كه بگذره اعلام ميكنم كه ميخوام با تو ازدواج كنم..اون لحظه نميتونستم خوشحال باشم چون از ته قلبم براي رباب و سرنوشتش ناراحت شدم...ارباب دراز كشيد و ازم خواست سرشو ماساژ بدم ، كنارش كه بودم سلولهاي بدنم سرشار از عشق ميشدن..انقد پر بودم از خواستنش كه هرلحظه براي داشتنش بيقرارتر ميشدم، اصلا برام مهم نبود كه اربابه.. ابراهيم اگه فقير هم بود من براش جونمو ميدادم..يكم كه گذشت ديدم خوابش برده..اومدم نشستم جلوش،تمام اجزاي صورتشو نگاه كردم.. دست كشيدم روي صورتش،چقدر اين مرد جذاب بود. خدايا اين چه عشقيه كه تمام وجودمو گرفته..ناخوداگاه لبشو بوسيدمو از ترس فرار كردم رفتم تو اتاقم... از كاري كه كردم خجالت كشيدم اما خيلي لذت بخش بود..يادم اومد دستمالمو تو اتاقش جا گذاشتم..رفتم بگيرم ديدم پاهاشو جمع كرده تو شكمش،فهميدم سردشه..يه لحاف كشيدم روش و از اتاق رفتم بيرون..خودمو با كار مشغول كردم..يكساعت بعد از اتاق اومد بيرون منو تو حياط ديد و لبخند جذابشو تحويلم داد،منم با يه لبخند جوابشو دادم..فرداش رفت شهر و به زندگيش با رباب پايان داد،البته زندگي كه چه عرض كنم.. وقتي برگشت گرفته بود، بهش حق ميدادم بالاخره رباب زنش بود، يه زماني عشقش بود..يكي دو هفته طول كشيد تا ارومتر بشه، حالا ديگه واسه عقد كردنِ من مصمم شده بود.
@kadbanoiranii
متاسفانه مهتاب كوچولو نتونست با مريضيش بجنگه و رفت پيش خدا(قديما چقدر بچه هاي بي گناه بخاطر ضعف درمان و پزشكي و نااگاهي والدين ميمردن)رباب اومد جلو بچه رو از ارباب گرفت نه گريه ميكرد نه جيغ ميزد فقط بچه رو گذاشت رو پاهاش داد ميزد بريد بيرون مهتابم خوابش مياد..همه به حالش گريه ميكردن..متاسفانه شوكي كه به رباب وارد شد باعث شد تبديل به يه بيمار رواني بشه..واسه دفن مهتاب نرفته بود،يه عروسك پارچه اي رو گرفته بود تو بغلش و باهاش زندگي ميكرد..ارباب چندبار طبيب اورد،چند بارم ربابو برد بيمارستان،حتي چندهفته بستريش كردن اما خوب نشد،مجبور شدن تو دارالمجانين بستريش كنن..تمام زندگي رباب شده بود همون عروسك پارچه اي،به زور سينشو درمياورد كه بهش شير بده و وقتي عكس العملي از عروسك نميديد شروع ميكرد به كتك زدنش..خلاصه اينجوري شد كه رباب تو دارالمجانين موندگار شد..از حال و روز ارباب بهتون بگم كه به شدت عصبي شده بود،گاهي وقتا انقد با من بد حرف ميزد كه بعدش پشيمون ميشد و عذرخواهي ميكرد..من بهش حق ميدادم، از دست دادن بچه اي كه بعد از كلي انتظار خدا بهش داد،خيلي سخت بود،مخصوصا حالا كه ربابم به اون وضعيت افتاده بود..حال خانوم بزرگم خيلي خوب نبود بيشتر براي ارباب غصه ميخورد.. عمارت رنگ غم گرفته بود، هيچ كسي رمقي براي كار نداشت..ارباب انگار براش مهم نبود بقيه چيكار ميكنن..اگه اكبر نبود حتما هرج و مرج ميشد..از حال و هواي اونروزها اگه بخوام بنويسم خيلي طولاني ميشه واسه همين خلاصه نوشتم..شش ماه از فوت مهتاب گذشت و وضعيت رباب تغييري نكرد..ارباب حالش بهتر از قبل شده بود..خانوم بزرگ اصرار داشت ربابو طلاق بده و دوباره ازدواج كنه اما ارباب قبول نميكرد..تا اينكه يكسال از فوت مهتاب گذشت و اصرار خانوم بزرگ بيشتر شد..همش ميگفت تو اربابي بايد بچه داشته باشي بايد خانواده داشته باشي،اربابم تصميم گرفت بره ديدن رباب..
ارباب رفت و برگشت..همه دلشون ميخواست بدونن سرنوشت رباب چي ميشه اما جرات نميكردن ازش بپرسن.. تا اينكه دو سه روز بعد وقتي داشتم اتاقشو تميز ميكردم يهو وارد شد و وقتي منو ديد بغلم كرد و گفت: اخ گلابم،عزيزم،منو ببخش اين چند وقت زياد سراغتو نگرفتم..گفتم اين چه حرفيه شما حق دارين،هركي جاي شما باشه همينجوري رفتار ميكنه..سرمو بوسيد گفت بيا بشين ببينم.نشستم كنارش،موهامو نوازش كرد گفت گلاب من بايد ربابو طلاق بدم..وقتي رفتم ديدنش تا منو ديد شروع كرد به كتك زدنم..دكترش ميگفت حالش بهتر نشده كه بدترم شده..ميگفت كلا با اون عروسك سر ميكنه با اينكه چندجاي عروسك پاره شده...هر چند وقت يكبارم عروسكو ميزنه و ميگه پدرت ميخواد تورو بكشه چون تو پسر نشدي..خلاصه كه دكترش هيچ اميدي به خوب شدنش نداره..منم رفتم كاراشو انجام دادم فردا بايد برم شهر كه طلاقشو بدم...خيلي ناراحت شدم گفتم يعني واقعا هيچ راهي نداره؟ گفت نه، دكتر هيچ اميدي نداشت..تازه من رفتم پيش پدر و مادر رباب كه بهشون سر بزنم،منو تو خونشون راه ندادن،از من انتظار دارن ربابو با اين وضعيت تو عمارت نگه دارم..فردا همه چي تموم ميشه و يه مدت كه بگذره اعلام ميكنم كه ميخوام با تو ازدواج كنم..اون لحظه نميتونستم خوشحال باشم چون از ته قلبم براي رباب و سرنوشتش ناراحت شدم...ارباب دراز كشيد و ازم خواست سرشو ماساژ بدم ، كنارش كه بودم سلولهاي بدنم سرشار از عشق ميشدن..انقد پر بودم از خواستنش كه هرلحظه براي داشتنش بيقرارتر ميشدم، اصلا برام مهم نبود كه اربابه.. ابراهيم اگه فقير هم بود من براش جونمو ميدادم..يكم كه گذشت ديدم خوابش برده..اومدم نشستم جلوش،تمام اجزاي صورتشو نگاه كردم.. دست كشيدم روي صورتش،چقدر اين مرد جذاب بود. خدايا اين چه عشقيه كه تمام وجودمو گرفته..ناخوداگاه لبشو بوسيدمو از ترس فرار كردم رفتم تو اتاقم... از كاري كه كردم خجالت كشيدم اما خيلي لذت بخش بود..يادم اومد دستمالمو تو اتاقش جا گذاشتم..رفتم بگيرم ديدم پاهاشو جمع كرده تو شكمش،فهميدم سردشه..يه لحاف كشيدم روش و از اتاق رفتم بيرون..خودمو با كار مشغول كردم..يكساعت بعد از اتاق اومد بيرون منو تو حياط ديد و لبخند جذابشو تحويلم داد،منم با يه لبخند جوابشو دادم..فرداش رفت شهر و به زندگيش با رباب پايان داد،البته زندگي كه چه عرض كنم.. وقتي برگشت گرفته بود، بهش حق ميدادم بالاخره رباب زنش بود، يه زماني عشقش بود..يكي دو هفته طول كشيد تا ارومتر بشه، حالا ديگه واسه عقد كردنِ من مصمم شده بود.
@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۱۹ متاسفانه مهتاب كوچولو نتونست با مريضيش بجنگه و رفت پيش خدا(قديما چقدر بچه هاي بي گناه بخاطر ضعف درمان و پزشكي و نااگاهي والدين ميمردن)رباب اومد جلو بچه رو از ارباب گرفت نه گريه ميكرد نه جيغ ميزد فقط بچه رو گذاشت رو پاهاش داد ميزد بريد بيرون…
#گلاب #پارت_۲۰
يه روز كه طيبه و طاهره اومدن عمارت،ارباب بهم گفت حالا كه خواهرام اومدن ميخوام به همه اعلام كنم كه ميخوام با تو ازدواج كنم..شب همه تو حياط جمع شده بودن.. من از استرس فقط عرق ميريختم.. از عكس العمل خانوم بزرگ ميترسيدم..ارباب گفت همتون از زندگي من خبر دارين. متاسفانه بخاطر مرگ مهتاب رباب نتونست به زندگي عاديش ادامه بده و ما از هم جدا شديم.. خانوم بزرگ شما خيلي اصرار داري كه من زودتر ازدواج كنم..خانوم بزرگ بهش لبخند زد،طيبه گفت قربون قد و بالات بشم من يكي يه دونه ي خواهر...ارباب ادامه داد: من چندوقته از يكي خوشم مياد، امشب همتونو اينجا جمع كردم كه زن ايندمو بهتون معرفي كنم، بعدم رو كرد به من و گفت گلاب بيا كنارم.. با زانوهاي لرزان رفتم پيشش، دستمو گرفت و رو به مادر و خواهراش گفت،ميدونم همتون تعجب ميكنيد اما گلاب انتخاب منه، عشق منه.. از اين به بعد كسي حق نداره به گلاب دستور بده.. گلاب خانومِ عمارته..اينو كه گفت خانوم بزرگ با چوبش حمله كرد به من و محكم زد به بازوم..دردش تا عمق وجودم رفت.. طيبه و طاهره سعي كردن جلوشو بگيرن اما نتونستن.. بهم فحش ميداد ميگفت، دختره ي پاپَتي بي همه چيز نقشه كشيدي واسه پسرم؟ چشم سفيدِ غربتي،دريده، عفريته، توي نيم وجبيِ گدازاده ميخواي عروسِ عمارت بشي؟ مگر اينكه از روي جنازه من رد بشي.. بعدم رو كرد به ارباب و گفت ابراهيم خان شيرموحلالت نميكنم اگه اين حروم لقمه رو عقدش كني، اون دنيا هم ازت نميگذرم.. ربابو به زور و خواسته ي خودت عقد كردي چي شد؟ محض رضاي خدا كوتاه بيااا.. حرفاشو زد و وقتي داشت برميگشت تو عمارت حالش بد شد و افتاد روي زمين.. همه دوييدن سمتش.. ارباب به من گفت تو برو تو اتاقت..بعدشم رفت سمت مادرش.. رفتم تو اتاقم، نميدونستم واسه دردِ قلبم گريه كنم يا دردِ دستم. دو سه روز گذشت، من از اتاقم بيرون نميرفتم.. يه روز غروب طيبه و طاهره اومدن پيشم.. خيلي مهربون بودن.. به من گفتن ما تورو دوست داريم، هم خوشگلي هم مورد پسند داداشمون هستي اما اينو بدون تا خانوم بزرگ نخواد، نميشه عقد كنيد..اون حالش بده، اگه خدايي نكرده بخاطر تو اتفاقي براش بيفته، ميتوني با عذاب وجدانش زندگي كني؟ گفتم بخدا من نميخوام كسي رو ناراحت كنم، من اگه دنبال منفعت خودم بودم قبل از اينكه مهتاب خدابيامرز به دنيا بياد، عروس عمارت شده بودم.. طاهره گفت يعني عشقتون قديميه؟ گفتم خيلي هم قديمي نيست اما زماني كه ارباب به من ابرازش كرد، رباب خانوم حامله بود، من نميخواستم زندگي رباب خانومو خراب كنم وگرنه همون موقع هووي خانوم ميشدم..
خانوم بزرگ هرروز ميرفت و ميومد رو ايوان منو نفرين ميكرد و فحش ميداد..اربابم بخاطر حال خانوم بزرگ فعلا چيزي نميگفت اما همچنان مصمم بود.. يه روز احسان اومد عمارت و به ارباب گفت زميناي تهران كه براي فروش گذاشته بودن به مشكل خورده و بايد بره تهران، كارشون به عدليه( دادگاه) كشيده بود.. روزي كه ميخواست بره قبلش به من گفت: گلاب مراقب خودت باش، بهت قول ميدم وقتي برگشتم بدون توجه به كسي عقدت كنم.. تو اين مدت سعي كن زياد جلو چشم خانوم بزرگ نباشي.. نگران نباش طيبه و طاهره مراقبت هستن..بعداز كلي اشك و اه از هم جدا شديم و رفت..قبل از اينكه بره ازش اجازه گرفتم چندروزي رو برم خونه خودمون..گفت اره اينجوري بهتره برو سه چهار روز خونتون بمون..به پدر و مادرتم راجع به تصميم من بگو..بنابراين وقتي رفت همزمان باهاش منم رفتم خونمون..اقاجان و خانوم جانم خيلي خوشحال شدن از ديدنم.. اون روز حرفي بهشون نزدم اما فرداش وقتي از تصميم ارباب و عكس العمل خانوم بزرگ بهشون گفتم، خانوم جانم گريه ميكرد و ميگفت گلاب جان اين كارو نكن، خانوم بزرگ تورو راحت نميذاره دخترجان، بخدا اگه تو چيزيت بشه من دق ميكنم.. گفتم نگران نباش ارباب حواسش به من هست..چهار روز مثل برق و باد گذشت و برگشتم عمارت.از همون لحظه شكنجه هاي خانوم بزرگ شروع شدن.فرشهاي دستبافت سنگينو تنها بلند ميكردم تو حياط عمارت تنهايي ميشستم..طويله به اون بزرگي رو خودم تنهايي بايد تميز ميكردم..لحافهاي سنگين ميداد ببرم تو اب سرد رودخونه بشورم..اما وقتي كارم تموم ميشد از هيچ كدوم از كارهام راضي نبود، هميشه يا موهامو ميكشيد يا با چوب دستيش و كفشاش منو ميزد..يه روز منو كشوند تو اتاقشو گفت خوب گوش كن ببين چي ميگم: يه خونه تو شهر(يه شهري كه با شهرِروستاي ما خيلي فاصله داشت اما تو همون مازندران بود) براتون ميگيرم، تو و پدر مادرت بريد اونجا براي زندگي، هرماه هم يكيو ميفرستم كه براتون خرجي(پول) بياره.دو روز بهت فرصت ميدم كه فكراتو بكني،اگه قبول كردي كه هيچ وگرنه ميدم يا خونتونو با پدر و مادرت اتيش بزنن يا تمام زمينا و گاو و گوسفنداي پدرتو خونه زندگيشو ازش ميگيرم كه گرسنه و اواره بشن..من هنوز نمردم كه تو بخواي عروسم بشي رعيت زاده..
@kadbanoiranii
يه روز كه طيبه و طاهره اومدن عمارت،ارباب بهم گفت حالا كه خواهرام اومدن ميخوام به همه اعلام كنم كه ميخوام با تو ازدواج كنم..شب همه تو حياط جمع شده بودن.. من از استرس فقط عرق ميريختم.. از عكس العمل خانوم بزرگ ميترسيدم..ارباب گفت همتون از زندگي من خبر دارين. متاسفانه بخاطر مرگ مهتاب رباب نتونست به زندگي عاديش ادامه بده و ما از هم جدا شديم.. خانوم بزرگ شما خيلي اصرار داري كه من زودتر ازدواج كنم..خانوم بزرگ بهش لبخند زد،طيبه گفت قربون قد و بالات بشم من يكي يه دونه ي خواهر...ارباب ادامه داد: من چندوقته از يكي خوشم مياد، امشب همتونو اينجا جمع كردم كه زن ايندمو بهتون معرفي كنم، بعدم رو كرد به من و گفت گلاب بيا كنارم.. با زانوهاي لرزان رفتم پيشش، دستمو گرفت و رو به مادر و خواهراش گفت،ميدونم همتون تعجب ميكنيد اما گلاب انتخاب منه، عشق منه.. از اين به بعد كسي حق نداره به گلاب دستور بده.. گلاب خانومِ عمارته..اينو كه گفت خانوم بزرگ با چوبش حمله كرد به من و محكم زد به بازوم..دردش تا عمق وجودم رفت.. طيبه و طاهره سعي كردن جلوشو بگيرن اما نتونستن.. بهم فحش ميداد ميگفت، دختره ي پاپَتي بي همه چيز نقشه كشيدي واسه پسرم؟ چشم سفيدِ غربتي،دريده، عفريته، توي نيم وجبيِ گدازاده ميخواي عروسِ عمارت بشي؟ مگر اينكه از روي جنازه من رد بشي.. بعدم رو كرد به ارباب و گفت ابراهيم خان شيرموحلالت نميكنم اگه اين حروم لقمه رو عقدش كني، اون دنيا هم ازت نميگذرم.. ربابو به زور و خواسته ي خودت عقد كردي چي شد؟ محض رضاي خدا كوتاه بيااا.. حرفاشو زد و وقتي داشت برميگشت تو عمارت حالش بد شد و افتاد روي زمين.. همه دوييدن سمتش.. ارباب به من گفت تو برو تو اتاقت..بعدشم رفت سمت مادرش.. رفتم تو اتاقم، نميدونستم واسه دردِ قلبم گريه كنم يا دردِ دستم. دو سه روز گذشت، من از اتاقم بيرون نميرفتم.. يه روز غروب طيبه و طاهره اومدن پيشم.. خيلي مهربون بودن.. به من گفتن ما تورو دوست داريم، هم خوشگلي هم مورد پسند داداشمون هستي اما اينو بدون تا خانوم بزرگ نخواد، نميشه عقد كنيد..اون حالش بده، اگه خدايي نكرده بخاطر تو اتفاقي براش بيفته، ميتوني با عذاب وجدانش زندگي كني؟ گفتم بخدا من نميخوام كسي رو ناراحت كنم، من اگه دنبال منفعت خودم بودم قبل از اينكه مهتاب خدابيامرز به دنيا بياد، عروس عمارت شده بودم.. طاهره گفت يعني عشقتون قديميه؟ گفتم خيلي هم قديمي نيست اما زماني كه ارباب به من ابرازش كرد، رباب خانوم حامله بود، من نميخواستم زندگي رباب خانومو خراب كنم وگرنه همون موقع هووي خانوم ميشدم..
خانوم بزرگ هرروز ميرفت و ميومد رو ايوان منو نفرين ميكرد و فحش ميداد..اربابم بخاطر حال خانوم بزرگ فعلا چيزي نميگفت اما همچنان مصمم بود.. يه روز احسان اومد عمارت و به ارباب گفت زميناي تهران كه براي فروش گذاشته بودن به مشكل خورده و بايد بره تهران، كارشون به عدليه( دادگاه) كشيده بود.. روزي كه ميخواست بره قبلش به من گفت: گلاب مراقب خودت باش، بهت قول ميدم وقتي برگشتم بدون توجه به كسي عقدت كنم.. تو اين مدت سعي كن زياد جلو چشم خانوم بزرگ نباشي.. نگران نباش طيبه و طاهره مراقبت هستن..بعداز كلي اشك و اه از هم جدا شديم و رفت..قبل از اينكه بره ازش اجازه گرفتم چندروزي رو برم خونه خودمون..گفت اره اينجوري بهتره برو سه چهار روز خونتون بمون..به پدر و مادرتم راجع به تصميم من بگو..بنابراين وقتي رفت همزمان باهاش منم رفتم خونمون..اقاجان و خانوم جانم خيلي خوشحال شدن از ديدنم.. اون روز حرفي بهشون نزدم اما فرداش وقتي از تصميم ارباب و عكس العمل خانوم بزرگ بهشون گفتم، خانوم جانم گريه ميكرد و ميگفت گلاب جان اين كارو نكن، خانوم بزرگ تورو راحت نميذاره دخترجان، بخدا اگه تو چيزيت بشه من دق ميكنم.. گفتم نگران نباش ارباب حواسش به من هست..چهار روز مثل برق و باد گذشت و برگشتم عمارت.از همون لحظه شكنجه هاي خانوم بزرگ شروع شدن.فرشهاي دستبافت سنگينو تنها بلند ميكردم تو حياط عمارت تنهايي ميشستم..طويله به اون بزرگي رو خودم تنهايي بايد تميز ميكردم..لحافهاي سنگين ميداد ببرم تو اب سرد رودخونه بشورم..اما وقتي كارم تموم ميشد از هيچ كدوم از كارهام راضي نبود، هميشه يا موهامو ميكشيد يا با چوب دستيش و كفشاش منو ميزد..يه روز منو كشوند تو اتاقشو گفت خوب گوش كن ببين چي ميگم: يه خونه تو شهر(يه شهري كه با شهرِروستاي ما خيلي فاصله داشت اما تو همون مازندران بود) براتون ميگيرم، تو و پدر مادرت بريد اونجا براي زندگي، هرماه هم يكيو ميفرستم كه براتون خرجي(پول) بياره.دو روز بهت فرصت ميدم كه فكراتو بكني،اگه قبول كردي كه هيچ وگرنه ميدم يا خونتونو با پدر و مادرت اتيش بزنن يا تمام زمينا و گاو و گوسفنداي پدرتو خونه زندگيشو ازش ميگيرم كه گرسنه و اواره بشن..من هنوز نمردم كه تو بخواي عروسم بشي رعيت زاده..
@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۰ يه روز كه طيبه و طاهره اومدن عمارت،ارباب بهم گفت حالا كه خواهرام اومدن ميخوام به همه اعلام كنم كه ميخوام با تو ازدواج كنم..شب همه تو حياط جمع شده بودن.. من از استرس فقط عرق ميريختم.. از عكس العمل خانوم بزرگ ميترسيدم..ارباب گفت همتون از زندگي…
#گلاب #پارت_۲۱
براي ثريا از شرط خانوم بزرگ گفتم، خيلي ناراحت شد اما خب اون بنده خدا هم نميتونست كاري از پيش ببره... دو روز مهلتم تموم شده بود، خانوم بزرگ صدام كرد.. گفت تصميمتو گرفتي؟ گفتم بله خانوم جان، از اينجا ميرم. گفت خوبه خوشم اومد دختر عاقلي هستي،من الان يكيو ميفرستم خونتون به پدر و مادرت خبر بده كه لوازمشونو جمع كنن،خونه اي كه براتون گرفتم وسيله ي زندگي هم داره، خونه خودتون و زميناتون اينجا بمونن تا چندسال ديگه كه ازدواج كني و برگردي... حالا هم برو لوازمتو جمع كن كه صبح راهي بشين..بدون هيچ حرف و پراز بغض برگشتم پايين. چيزي واسه جمع كردن نداشتم،سه چهارتا تيكه لباس بود كه توي پارچه بستم.. ثريا و عطيه اومدن تو اتاق، عطيه گفت واقعا ميخواي بري؟ گفتم مگه چاره ي ديگه هم دارم؟ بمونم كه اقاجان و خانوم جانمو اتيش بزنه يا اواره كنه؟ نميتونم بخاطر عشق خودم اونارو قرباني كنم.. من اگه زن اربابم ميشدم خانوم بزرگ زندگي رو به كامم جهنم ميكرد.. همون بهتر كه برم.. سه تايي همديگرو بغل كرديم و اشك ريختيم..اونروز غروب به بهانه ي گردگيري رفتم تو اتاق ارباب..لباساشو بو كردم و زار زدم.. دلم براش تنگ شده بود.. گفتم خدايا اين چه عشقيه كه نميتونم ازش دل بكنم؟ چرا منو اينجور اسيرش كردي؟ چشمم افتاد به يه قاب عكس، زودي گرفتمش زير دامنم قايمش كردم.. ميخواستم با خودم ببرمش تا وقتي دلتنگش ميشم به عكسش نگاه كنم.. اون شب تا صبح با ثريا و عطيه بيدار بوديم و حرف زديم، از خاطراتمون،خرابكاريهامون، نقشه كشيدنامون و.... حرف زديم.. خنديديم و اشك ريختيم..صبح با صداي اكبر از اتاق رفتم بيرون،بهم گفت دخترجان وقتِ رفتنه، اقاجانت بيرونه عمارت منتظرته.همه تو حياط جمع شدن.خانوم بزرگم بود، رفتم جلو به زور دستشو بوسيدم،بغلم كرد و گفت از من حلال كن،اين كار به نفع خودته، هركسي بايد همونجايي باشه كه لياقتشو داره... همه برام اشك ميريختن، يكي يكي باهاشون خداحافظي كردم، وقتي رسيدم به ثريا و عطيه به هق هق افتادم،به زور از هم جدا شديم و بالاخره من از عمارت خارج شدم.. اقاجان و خانوم جانم پشت در عمارت گريه ميكردن، خانوم جانم ميگفت غصه نخور دخترم اينجوري براي همه بهتره... راه افتاديم سمت شهر و خونه ي جديد.. اما وقتي رسيديم فهميديم خانوم بزرگ دروغ گفته بود، خونه اي كه برامون گرفته بود تو يه روستاي كوچيك و دورافتاده ي اون شهر بود، جايي كه عقل جن هم نميرسيد همچين روستايي وجود داشته باشه.....
همه ي اميدم اين بود كه ارباب بالاخره تو اون شهر منو پيدا ميكنه اما با ديدنه اون روستا فهميدم كه خانوم بزرگ حسابي محكم كاري كرده و هيچ اميدي نيست..رسيديم و مستقر شديم.. روزهاي كسالت باري رو ميگذروندم.. بعد از يك هفته اقاجانم تو خونه طاقت نياورد و رفت تو روستا يه چرخي زد و وقتي برگشت گفت يه زمين اجاره كردم،نصفش گندم و نصفش باغِ..خيلي خوشحال شديم.. منو خانوم جانم به باغچه ي بزرگي كه توي حياطمون بود رسيديمو توش كلي گل و سبزي و صيفيجات كاشتيم.. روزهامون يكي پس از ديگري طي ميشد و من هرروز دلتنگتر و بيقرارتر از ديروز بودم تا اينكه سرماه يه اقايي از طرف خانوم بزرگ اومد يكم پول و سكه بهمون داد و وقتي داشت ميرفت تا دم در باهاش رفتم و گفتم چه خبر از عمارت؟ گفت ارباب وقتي ديد شما نيستي عصباني شد و در به در دنبال شما ميگرده..خانوم بزرگ بهش گفت شما خودت فرار كردي اما ارباب باور نكرد، تورو خدا اينارو از من نشنيده بگير، خانوم بزرگ اگه بفهمه منو زنده نميذاره...يكسال گذشت، تو اين يكسال هروقت بهادر(همون ادم خانوم بزرگ) برامون خرجي مياورد، بهم از عمارت گزارش ميداد، ارباب همچنان دنبال من بود، خانوم بزرگ خيلي اصرار داشت ارباب ازدواج كنه اما قبول نميكرد.منم كه همدمم فقط يه قاب عكس بود..يه روز از طرف خانِ روستا دعوت شديم براي به دنيا اومدنه اولين نوه ي پسريشون..وقتي اونجا بودم يه خانومي منو از خانوم جانم خواستگاري كرد..خانوم جانم خيلي خوشحال شد و بدون اينكه چيزي به من بگه باهاشون قرار گذاشت كه بيان خونمون..فردا عصر اون خانوم با دوتا خانوم ديگه و پسرش اومدن خونمون،من وقتي فهميدم ماجرا چيه خيلي عصباني شدم، يه خانوم كه بعدا فهميدم خاله ي پسره بود،قيافه ي منو كه ديد بهم گفت: چته دخترجان؟ نيامديم كه تورو براي بردگي ببريم!نكنه ارث باباتو از ما طلب داري؟ خانوم جانم شوكه شد،بهشون گفت شما هنوز هيچي نشده دختر منو سياست ميكني واي بحال روزيكه عروستون بشه، پاشيد از خونه ي من بريد بيرون..بعد از اينكه رفتن خانوم جانمو بغل كردمو گفتم: شما كه ميدوني من دلم گيره خانوم جان، شما رو بخدا ديگه اجازه ندين كسي بياد خواستگاريم.گفت دخترم منم مادرم ارزومه تورو تو رخت عروسي ببينم، تا كي ميخواي به پاي اين عشق پوچ بسوزي؟گفتم تا وقتي كه بهادر خبر بياره ارباب عروسي كرده..اونوقت با هركسي كه شما بگي ازدواج ميكنم..
@kadbanoiranii
براي ثريا از شرط خانوم بزرگ گفتم، خيلي ناراحت شد اما خب اون بنده خدا هم نميتونست كاري از پيش ببره... دو روز مهلتم تموم شده بود، خانوم بزرگ صدام كرد.. گفت تصميمتو گرفتي؟ گفتم بله خانوم جان، از اينجا ميرم. گفت خوبه خوشم اومد دختر عاقلي هستي،من الان يكيو ميفرستم خونتون به پدر و مادرت خبر بده كه لوازمشونو جمع كنن،خونه اي كه براتون گرفتم وسيله ي زندگي هم داره، خونه خودتون و زميناتون اينجا بمونن تا چندسال ديگه كه ازدواج كني و برگردي... حالا هم برو لوازمتو جمع كن كه صبح راهي بشين..بدون هيچ حرف و پراز بغض برگشتم پايين. چيزي واسه جمع كردن نداشتم،سه چهارتا تيكه لباس بود كه توي پارچه بستم.. ثريا و عطيه اومدن تو اتاق، عطيه گفت واقعا ميخواي بري؟ گفتم مگه چاره ي ديگه هم دارم؟ بمونم كه اقاجان و خانوم جانمو اتيش بزنه يا اواره كنه؟ نميتونم بخاطر عشق خودم اونارو قرباني كنم.. من اگه زن اربابم ميشدم خانوم بزرگ زندگي رو به كامم جهنم ميكرد.. همون بهتر كه برم.. سه تايي همديگرو بغل كرديم و اشك ريختيم..اونروز غروب به بهانه ي گردگيري رفتم تو اتاق ارباب..لباساشو بو كردم و زار زدم.. دلم براش تنگ شده بود.. گفتم خدايا اين چه عشقيه كه نميتونم ازش دل بكنم؟ چرا منو اينجور اسيرش كردي؟ چشمم افتاد به يه قاب عكس، زودي گرفتمش زير دامنم قايمش كردم.. ميخواستم با خودم ببرمش تا وقتي دلتنگش ميشم به عكسش نگاه كنم.. اون شب تا صبح با ثريا و عطيه بيدار بوديم و حرف زديم، از خاطراتمون،خرابكاريهامون، نقشه كشيدنامون و.... حرف زديم.. خنديديم و اشك ريختيم..صبح با صداي اكبر از اتاق رفتم بيرون،بهم گفت دخترجان وقتِ رفتنه، اقاجانت بيرونه عمارت منتظرته.همه تو حياط جمع شدن.خانوم بزرگم بود، رفتم جلو به زور دستشو بوسيدم،بغلم كرد و گفت از من حلال كن،اين كار به نفع خودته، هركسي بايد همونجايي باشه كه لياقتشو داره... همه برام اشك ميريختن، يكي يكي باهاشون خداحافظي كردم، وقتي رسيدم به ثريا و عطيه به هق هق افتادم،به زور از هم جدا شديم و بالاخره من از عمارت خارج شدم.. اقاجان و خانوم جانم پشت در عمارت گريه ميكردن، خانوم جانم ميگفت غصه نخور دخترم اينجوري براي همه بهتره... راه افتاديم سمت شهر و خونه ي جديد.. اما وقتي رسيديم فهميديم خانوم بزرگ دروغ گفته بود، خونه اي كه برامون گرفته بود تو يه روستاي كوچيك و دورافتاده ي اون شهر بود، جايي كه عقل جن هم نميرسيد همچين روستايي وجود داشته باشه.....
همه ي اميدم اين بود كه ارباب بالاخره تو اون شهر منو پيدا ميكنه اما با ديدنه اون روستا فهميدم كه خانوم بزرگ حسابي محكم كاري كرده و هيچ اميدي نيست..رسيديم و مستقر شديم.. روزهاي كسالت باري رو ميگذروندم.. بعد از يك هفته اقاجانم تو خونه طاقت نياورد و رفت تو روستا يه چرخي زد و وقتي برگشت گفت يه زمين اجاره كردم،نصفش گندم و نصفش باغِ..خيلي خوشحال شديم.. منو خانوم جانم به باغچه ي بزرگي كه توي حياطمون بود رسيديمو توش كلي گل و سبزي و صيفيجات كاشتيم.. روزهامون يكي پس از ديگري طي ميشد و من هرروز دلتنگتر و بيقرارتر از ديروز بودم تا اينكه سرماه يه اقايي از طرف خانوم بزرگ اومد يكم پول و سكه بهمون داد و وقتي داشت ميرفت تا دم در باهاش رفتم و گفتم چه خبر از عمارت؟ گفت ارباب وقتي ديد شما نيستي عصباني شد و در به در دنبال شما ميگرده..خانوم بزرگ بهش گفت شما خودت فرار كردي اما ارباب باور نكرد، تورو خدا اينارو از من نشنيده بگير، خانوم بزرگ اگه بفهمه منو زنده نميذاره...يكسال گذشت، تو اين يكسال هروقت بهادر(همون ادم خانوم بزرگ) برامون خرجي مياورد، بهم از عمارت گزارش ميداد، ارباب همچنان دنبال من بود، خانوم بزرگ خيلي اصرار داشت ارباب ازدواج كنه اما قبول نميكرد.منم كه همدمم فقط يه قاب عكس بود..يه روز از طرف خانِ روستا دعوت شديم براي به دنيا اومدنه اولين نوه ي پسريشون..وقتي اونجا بودم يه خانومي منو از خانوم جانم خواستگاري كرد..خانوم جانم خيلي خوشحال شد و بدون اينكه چيزي به من بگه باهاشون قرار گذاشت كه بيان خونمون..فردا عصر اون خانوم با دوتا خانوم ديگه و پسرش اومدن خونمون،من وقتي فهميدم ماجرا چيه خيلي عصباني شدم، يه خانوم كه بعدا فهميدم خاله ي پسره بود،قيافه ي منو كه ديد بهم گفت: چته دخترجان؟ نيامديم كه تورو براي بردگي ببريم!نكنه ارث باباتو از ما طلب داري؟ خانوم جانم شوكه شد،بهشون گفت شما هنوز هيچي نشده دختر منو سياست ميكني واي بحال روزيكه عروستون بشه، پاشيد از خونه ي من بريد بيرون..بعد از اينكه رفتن خانوم جانمو بغل كردمو گفتم: شما كه ميدوني من دلم گيره خانوم جان، شما رو بخدا ديگه اجازه ندين كسي بياد خواستگاريم.گفت دخترم منم مادرم ارزومه تورو تو رخت عروسي ببينم، تا كي ميخواي به پاي اين عشق پوچ بسوزي؟گفتم تا وقتي كه بهادر خبر بياره ارباب عروسي كرده..اونوقت با هركسي كه شما بگي ازدواج ميكنم..
@kadbanoiranii
حال دلم
قشنگه
#باتو خوشحال دلم
آهنگ پیشنهادی شامگاهی
❤️❤️
@kadbanoiranii
آهنگ پیشنهادی شامگاهی
❤️❤️
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهـی
یـاورمان بـاش✨
تامحتاج روزگار نباشیم✨
همدممان باش ✨
تا که تنهای روزگـار نباشیم✨
کنارمان بمان
تا که بی کس روزگار نباشیم✨
وخدایمان باش
تا بنده این روزگار نباشیم✨
شبتون بخیر
آرامش شب نصیبتون✨
@kadbanoiranii
یـاورمان بـاش✨
تامحتاج روزگار نباشیم✨
همدممان باش ✨
تا که تنهای روزگـار نباشیم✨
کنارمان بمان
تا که بی کس روزگار نباشیم✨
وخدایمان باش
تا بنده این روزگار نباشیم✨
شبتون بخیر
آرامش شب نصیبتون✨
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸🍃
❤️ الهی به امید تو ❤️
🍃🌸همین ڪه روزمون با نام
💖تو آغاز میشود
همین ڪه خدایم هستے کافیست
@kadbanoiranii
❤️ الهی به امید تو ❤️
🍃🌸همین ڪه روزمون با نام
💖تو آغاز میشود
همین ڪه خدایم هستے کافیست
@kadbanoiranii
Hale Khoob @MuSic1Online
Reza Sadeghi @MuSic1Online
♬ نـام موزیـک : #حال خوب
❣️بـا صـدای : #رضا صادقی
شاد باش و شادی ات را باب ڪن
اخم را در چھــره ها ڪمیاب ڪن
آنقــدر با مردمان خوش باش ڪہ
غصہ را در ذهنِ مردم خواب ڪن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
❣️بـا صـدای : #رضا صادقی
شاد باش و شادی ات را باب ڪن
اخم را در چھــره ها ڪمیاب ڪن
آنقــدر با مردمان خوش باش ڪہ
غصہ را در ذهنِ مردم خواب ڪن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پنه_آلفردو
مواد لازم:
ماکارونی پنه: ۴۵۰ گرم
سینه مرغ: ۵۰۰ گرم
قارچ: ۴۰۰ گرم
شیر: ۲.۵ پیمانه
پنیرپارمزان: ۱۰۰ گرم
خامه: ۲۰۰ میلی لیتر
آرد: ۱ قاشق غذاخوری
جعفری تازه: ۴ قاشق غذاخوری
کره: ۵۰ گرم
سیر: ۴ حبه
عصاره مرغ: ۲ عدد
نمک، فلفل سیاه، پودرسیر، آویشن و آبلیمو: به مقدار لازم
طرز تهیه:
سیر را رنده می کنیم.
سینه مرغ را بصورت نگینی کوچک ریز می کنیم.
سیر را با نصف کره و مقداری روغن تفت داده بعد از کمی سبک شدن سینه مرغ را به همراه نمک و فلفل اضافه می کنیم و تفت می دهیم، بعد از تغییر رنگ سینه مرغ، قارچ و کمی آبلیمو ریخته تا تمام مواد با هم بپزند.
ماکارونی را داخل آب جوش می پزیم و بعد آبکش می کنیم.
برای تهیه سس، آرد را با مقداری روغن و کره باقیمانده تفت داده، شیر را اضافه می کنیم و تند هم می زنیم، پس از جوش آمدن و غلیظ شدن، خامه، پنیرپارمزان، پودرسیر، عصاره مرغ و آویشن را ریخته و هم می زنیم، شعله را خاموش کرده نصف جعفری تازه را اضافه کرده و مخلوط می کنیم.
به سینه مرغ و قارچ پخته شده، ماکارونی و سس را اضافه می کنیم و کاملا مخلوط می کنیم.
موقع سرو می توانید غذای خود را با پنیرپارمزان، جعفری تازه، گوجه گیلاسی و فلفل دلمه ای تزئین کنید.
نوش جان 😄😍
نکات:
سینه مرغ را بصورت نواری نازک هم می توانید ریز کنید.
ماکارونی را داخل آب جوش با مقداری نمک و روغن بپزید حتی بیشتر از زمانی که روی بسته نوشته شده، چون در این روش ماکارونی را دم نمی کنیم.
آرد در حدی تفت بدید که بوی خامی آن گرفته بشه و تغییر رنگ نده.
شیر کم کم به آرد اضافه کرده و تند تند هم بزنید تا آرد گلوله نشه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
مواد لازم:
ماکارونی پنه: ۴۵۰ گرم
سینه مرغ: ۵۰۰ گرم
قارچ: ۴۰۰ گرم
شیر: ۲.۵ پیمانه
پنیرپارمزان: ۱۰۰ گرم
خامه: ۲۰۰ میلی لیتر
آرد: ۱ قاشق غذاخوری
جعفری تازه: ۴ قاشق غذاخوری
کره: ۵۰ گرم
سیر: ۴ حبه
عصاره مرغ: ۲ عدد
نمک، فلفل سیاه، پودرسیر، آویشن و آبلیمو: به مقدار لازم
طرز تهیه:
سیر را رنده می کنیم.
سینه مرغ را بصورت نگینی کوچک ریز می کنیم.
سیر را با نصف کره و مقداری روغن تفت داده بعد از کمی سبک شدن سینه مرغ را به همراه نمک و فلفل اضافه می کنیم و تفت می دهیم، بعد از تغییر رنگ سینه مرغ، قارچ و کمی آبلیمو ریخته تا تمام مواد با هم بپزند.
ماکارونی را داخل آب جوش می پزیم و بعد آبکش می کنیم.
برای تهیه سس، آرد را با مقداری روغن و کره باقیمانده تفت داده، شیر را اضافه می کنیم و تند هم می زنیم، پس از جوش آمدن و غلیظ شدن، خامه، پنیرپارمزان، پودرسیر، عصاره مرغ و آویشن را ریخته و هم می زنیم، شعله را خاموش کرده نصف جعفری تازه را اضافه کرده و مخلوط می کنیم.
به سینه مرغ و قارچ پخته شده، ماکارونی و سس را اضافه می کنیم و کاملا مخلوط می کنیم.
موقع سرو می توانید غذای خود را با پنیرپارمزان، جعفری تازه، گوجه گیلاسی و فلفل دلمه ای تزئین کنید.
نوش جان 😄😍
نکات:
سینه مرغ را بصورت نواری نازک هم می توانید ریز کنید.
ماکارونی را داخل آب جوش با مقداری نمک و روغن بپزید حتی بیشتر از زمانی که روی بسته نوشته شده، چون در این روش ماکارونی را دم نمی کنیم.
آرد در حدی تفت بدید که بوی خامی آن گرفته بشه و تغییر رنگ نده.
شیر کم کم به آرد اضافه کرده و تند تند هم بزنید تا آرد گلوله نشه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#پنه_آلفردو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پنه_آلفردو
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#مانتی_سیب زمینی
حدودا برای ۸ عدد
گوشت چرخ کرده ۱۰۰ گرم
سیب زمینی ۵ تا ۶ عدد
پیاز ۱ عدد
فلفل دلمه نصف عدد
نمک و فلفل و زردچوبه به میزان لازم
رب گوجه ۱ ق غ
کره هم در صورت تمایل 1 ق غ
پنیر پیتزا اختیاری مقداری
سیب زمینی رو آبپز کردم و بعد پوستش رو کندم ، رنده ریز کردم و بهش نمک و کمی کره اضافه کردم . میتونین به جای کره روغن اضافه کنین .
پیاز رو نگینی کردم و تفت دادم و گوشت رو اضافه کردم و کمی تفت دادم . فلفل دلمه رو هم نگینی کردم و ریختم داخلش . بعد نمک و زردچوبه و رب ریختم .یه کمی که تفت خرد خاموش کردم .
از سیب زمینی به اندازه یه نارنگی برداشتم و توی دستم گرد کردم و توسط یه استکان وسطش رو گود کردم تا به شکل کاسه در بیاد . بعد از مواد گوشتی داخل کاسه ریختم . تا همین جا کار تمومه .
من یه کوچولو روی هر کدومشون پنیر پیتزا ریختم و گذاشتم تو فر فقط گریل رو روشن کردم آب بشه پنیر .
بدون پنیر پیتزا هم میشه کاملا اختیاریه و می تونین همین طور سرو کنین و یا کمی سس بریزین .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
حدودا برای ۸ عدد
گوشت چرخ کرده ۱۰۰ گرم
سیب زمینی ۵ تا ۶ عدد
پیاز ۱ عدد
فلفل دلمه نصف عدد
نمک و فلفل و زردچوبه به میزان لازم
رب گوجه ۱ ق غ
کره هم در صورت تمایل 1 ق غ
پنیر پیتزا اختیاری مقداری
سیب زمینی رو آبپز کردم و بعد پوستش رو کندم ، رنده ریز کردم و بهش نمک و کمی کره اضافه کردم . میتونین به جای کره روغن اضافه کنین .
پیاز رو نگینی کردم و تفت دادم و گوشت رو اضافه کردم و کمی تفت دادم . فلفل دلمه رو هم نگینی کردم و ریختم داخلش . بعد نمک و زردچوبه و رب ریختم .یه کمی که تفت خرد خاموش کردم .
از سیب زمینی به اندازه یه نارنگی برداشتم و توی دستم گرد کردم و توسط یه استکان وسطش رو گود کردم تا به شکل کاسه در بیاد . بعد از مواد گوشتی داخل کاسه ریختم . تا همین جا کار تمومه .
من یه کوچولو روی هر کدومشون پنیر پیتزا ریختم و گذاشتم تو فر فقط گریل رو روشن کردم آب بشه پنیر .
بدون پنیر پیتزا هم میشه کاملا اختیاریه و می تونین همین طور سرو کنین و یا کمی سس بریزین .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#مانتی سیب زمینی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#مانتی سیب زمینی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کتلت_بادمجان
اگر بادمجان دوست دارید قطعنا از این کتلت خوشتون میاد طعمی متفاوت 😋
طرز تهیه
بادمجان را مثل فیلم برش بزنید با یه پیاز متوسط با پوست نصف کنید ودر فر داغ 200درجه بزارید بمدت یک ونیم تا دوساعت تا پخته بشه وروی بادمجون طلایی بشه میتونید هردو را روی گاز دودی کتید بعد گوشت بادمجان را جدا کنید وپوست پیاز را بگیرید وتوی غذا ساز خوب پوره کنید اگر غذا ساز ندارید با گوشت کوب خوب بکوبید نباید چیزی بصورت تکه ای بعد کوبیدن باقی بمونه کاملا پوره باشه
بعد با دوقاشق جعفری ریز خرد شده وپوره یه حبه سیر و نصف لیوان پنیر پیتزا بیشتر هم می شه بریزید خوشمزه تر می شه با سه قاشق ارد سفید یا گندم فرقی نداره با یه تخم مرغ نمک وفلفل سیاه خوب مخلوط کنید ومثل کتلت توی روغن داغ سرخ کنید
نکته قابل توجه........... این کتلت بخاطر وجود بادمجان بافتی نرم داره تا یکطرف اون که خوب سرخ شد بعد برگردونید واینکه واسه سرو حتما باید سرد بشه هم سفت تر می شه هم خوشمزه تر پس به نکته توجه بفرمایید
نکته مهم ..... جعفری شما باید کاملا خشک باشه بعد ریز خردکنید واگر کتلت فرم نگرفت واستون کمی ارد اضافه کنید
@kadbanoiranii
اگر بادمجان دوست دارید قطعنا از این کتلت خوشتون میاد طعمی متفاوت 😋
طرز تهیه
بادمجان را مثل فیلم برش بزنید با یه پیاز متوسط با پوست نصف کنید ودر فر داغ 200درجه بزارید بمدت یک ونیم تا دوساعت تا پخته بشه وروی بادمجون طلایی بشه میتونید هردو را روی گاز دودی کتید بعد گوشت بادمجان را جدا کنید وپوست پیاز را بگیرید وتوی غذا ساز خوب پوره کنید اگر غذا ساز ندارید با گوشت کوب خوب بکوبید نباید چیزی بصورت تکه ای بعد کوبیدن باقی بمونه کاملا پوره باشه
بعد با دوقاشق جعفری ریز خرد شده وپوره یه حبه سیر و نصف لیوان پنیر پیتزا بیشتر هم می شه بریزید خوشمزه تر می شه با سه قاشق ارد سفید یا گندم فرقی نداره با یه تخم مرغ نمک وفلفل سیاه خوب مخلوط کنید ومثل کتلت توی روغن داغ سرخ کنید
نکته قابل توجه........... این کتلت بخاطر وجود بادمجان بافتی نرم داره تا یکطرف اون که خوب سرخ شد بعد برگردونید واینکه واسه سرو حتما باید سرد بشه هم سفت تر می شه هم خوشمزه تر پس به نکته توجه بفرمایید
نکته مهم ..... جعفری شما باید کاملا خشک باشه بعد ریز خردکنید واگر کتلت فرم نگرفت واستون کمی ارد اضافه کنید
@kadbanoiranii