Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فيلم_آموزشي
#آموزش_توپ_های_پنیری_به_شکل_درخت_کریسمس_با_خمیر_پیتزا_خمیر_همه_کاره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#آموزش_توپ_های_پنیری_به_شکل_درخت_کریسمس_با_خمیر_پیتزا_خمیر_همه_کاره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فيلم_آموزشي
#طرز_تهيه_خاگينه_رولتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#طرز_تهيه_خاگينه_رولتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_آموزشی
🔴 #فیلم_آموزشی
#_مربای_بادمجان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🔴 #فیلم_آموزشی
#_مربای_بادمجان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آموزش_شوکو_خرما
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#آموزش_شوکو_خرما
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#گلاب #پارت_۱۶
ارباب گفت همتون بريد بيرون..ثريا رفت كنار ارباب گفت اقاجان خدا شاهده كه گلاب بي گناهه..ارباب گفت ميگم همتون بريد بيرون..همه رفتن و رباب موند..ارباب نگاهش كرد و گفت برو بيرون..گفت اقاجان بگم اكبر فلكو بياره؟ ارباب گفت برو تو اتاقت تا نگفتم بيرون نيا..يهو صداي خانوم بزرگ از روي ايوان اومد كه بلند داد ميزد و به ارباب ميگفت بهش رحم نكنيااا خيلي دم دراورده..رباب رفت بيرون و ارباب در طويله رو بست...جايي كه من نشسته بودم از بيرون ديد نداشت..اومد جلو محكم بغلم كرد و گفت گلابم اين جماعت چي به سرت اوردن؟تعجب كردم!گفتم اقاجان شما نميخواي منو تنبيه كني؟گفت اولا اقا نه و ابراهيم بعدشم من چجوري دلم مياد تورو تنبيه كنم.. من كه از روي حرف نميتونم تورو قضاوت كنم،در ضمن تو مگه منو دور ميزني و ميري با يكي ديگه؟ تو كه چشمات از عشق به من برق ميزنه! فقط واسه اينكه دهن اينا بسته بشه بايد علي رو بيارم و جلوي خانوم بزرگ و بقيه يكم نقش بازي كنم..تو يكم اينجا رو تحمل كن من زود ميارمت بيرون..بغلم كرد چشممو سرمو بوسيد..گفت لبت چرا خون اومده؟ گفتم كار اون رشيد بي شرفه...گفت به وقتش به حساب اونم ميرسم..گلاب اگه باهام ميومدي اينهمه بلا سرت نميومد،حالا ببين وضعيتتو..بعد كلافه يه دستي به صورتش كشيد و بلند شد گفت تحمل كن زود ميارمت بيرون، انقدم گريه نكن چشمات خراب ميشن...
علي و نامزدشو اوردن..همه تو حياط عمارت جمع شدن.خانوم بزرگ و رباب هم بودن..عطيه اومد دنبالم گفت گلاب جان بيا بيرون اقا كارت داره..رفتم بيرون ارباب تا منو ديد گفت بيا برو اونجا بشين تا ببينم تو اين عمارت چه خبر بوده؟مگه اينجا بي صاحبه هركي هر كاري دلش ميخواد ميكنه؟گفتم اقا بخدا تقصير من نبود.. گفت حرف نباشه بيا بشين ببينم.. ( نقشش بود،جلوي بقيه منو سياست ميكرد كه كسي شك نكنه)رفتم يه گوشه نشستم.پاهامو ديد كه بهش پارچه بستم.. گفت اينا چيه بستي به پاهات؟ قبل از اينكه من جوابشو بدم خانوم بزرگ گفت دادم فلكش كردن تا ادب بشه...ارباب خيلي ناراحت ناراحت شد اما نميتونست فعلا چيزي بگه..گفت گلاب تعريف كن ببينم چيكار كردي كه اينجوري ادبت كردن؟گفتم اقا بخدا من فقط نميخواستم زنِ رشيد بشم..خواستم فرار كنم كه علي رو توي راه ديدمو ازش خواهش كردم منو تا جاده ببره اما متاسفانه خانوم بزرگ حرف منو باور نكردن.. تو همين حين رشيد رسيد..ارباب بهش گفت تو هم بيا اينجا بشين كارت دارم..خلاصه علي هم حرفاشو زد و نامزدشم گفت اقا بخدا من و علي سه ساله نشون كرده ايم و خيلي همو ميخوايم،من ميدونم علي همچينكاري نميكنه..اربابم علي و نامزدشو فرستاد رفتن..بعد رو كرد به رشيد گفت مگه تو نيومدي گلابو از من خواستگاري نكردي؟مگه من بهت نگفتم شما به درد هم نميخورين؟ حالا ديگه كارت به جايي رسيده كه در غيابِ من به خانوم بزرگ متوسل ميشي؟ تو به چه حقي رفتي تو طويله اين دخترو كتك زدي؟ بعدم رو كرد به همه و داد زد گفت: مگه اين عمارت ارباب نداره كه هر كي به خودش اجازه ميده هر كسي رو كه خواست تنبيه كنه؟ به اكبر گفت اين بي همه چيزو فلك كن تا براي بقيه عبرت بشه كه رو حرف من حرف نزنن و بيخودي هم كسي رو كتك نزنن..رشيد افتاد به التماس اما ارباب بهش توجهي نكرد..اربابم به اكبر گفت وقتي حسابي ادبش كردي بفرستينش عمارتِ داخل شهر اونجا اب حوض خالي كنه و همونجا بمونه..بعدم راه افتاد سمت پله ها كه بره تو اتاقش..چندتا پله رو بالا نرفته بود كه برگشت به خانوم بزرگ گفت واقعا نميدونم دليلتون چي بود كه اين دخترو بي گناه فلكش كردين،اونم دوبار، خواهش ميكنم ايندفعه كه خواستين كسي رو فلك كنيد و من نبودم،صبر كنيد تا برگردم..بعدم به ثريا گفت گلابو بفرست دو روز بره خونه مادرش بهش برسه بعد برگرده.. رباب گفت چييييي؟ برگرده؟؟ مگه اين ديگه تو عمارت جايي هم داره با اين همه اشوبي كه به پا كرد؟ ارباب يه نگاه بهش كرد و به ثريا گفت كاري كه بهت گفتمو انجام بده..رباب با حرص رفت تو اتاقش........
رفتم خونه ي خودمون..دو روز موندم.. پدر و مادرم خيلي خوشحال شدن..خانوم جانم انقد ازم پرستاري كرد كه زخمام خيلي بهتر شدن،انقد غذا بهم ميداد كه بالا مياوردم..روزي كه بايد برميگشتم عمارت اقاجانم بهم گفت گلاب جان بيا با مادرت از اينجا فرار كنيم،ميريم مشهد خونه ي عموزاده م بعدشم خدا بزرگه..گفتم اقاجان نگران من نباش حالا كه ارباب برگشته كسي منو اذيت نميكنه..خاطرشونو راحت كردم و برگشتم عمارت..رفتم تو مطبخ ثريا و عطيه خيلي خوشحال شدن..چند ماه گذشت..مثل سابق ارباب گاهي اوقات منو به بهانه ي حساب كتاب ميبرد تو اتاقش و يكم با هم حرف ميزديم..خانوم بزرگ ديگه چشم ديدنه منو نداشت.ربابم كه كلا با همه بد شده بود..يه روز منو صدا كرد كه برم اتاقشو تميز كنم.وارد اتاق كه شدم اربابم اونجا بود..دست به كار شدم و وقتي كارم تموم شد به رباب گفتم خانوم جان من كارم تموم شد با اجازتون..
@kadbanoiranii
ارباب گفت همتون بريد بيرون..ثريا رفت كنار ارباب گفت اقاجان خدا شاهده كه گلاب بي گناهه..ارباب گفت ميگم همتون بريد بيرون..همه رفتن و رباب موند..ارباب نگاهش كرد و گفت برو بيرون..گفت اقاجان بگم اكبر فلكو بياره؟ ارباب گفت برو تو اتاقت تا نگفتم بيرون نيا..يهو صداي خانوم بزرگ از روي ايوان اومد كه بلند داد ميزد و به ارباب ميگفت بهش رحم نكنيااا خيلي دم دراورده..رباب رفت بيرون و ارباب در طويله رو بست...جايي كه من نشسته بودم از بيرون ديد نداشت..اومد جلو محكم بغلم كرد و گفت گلابم اين جماعت چي به سرت اوردن؟تعجب كردم!گفتم اقاجان شما نميخواي منو تنبيه كني؟گفت اولا اقا نه و ابراهيم بعدشم من چجوري دلم مياد تورو تنبيه كنم.. من كه از روي حرف نميتونم تورو قضاوت كنم،در ضمن تو مگه منو دور ميزني و ميري با يكي ديگه؟ تو كه چشمات از عشق به من برق ميزنه! فقط واسه اينكه دهن اينا بسته بشه بايد علي رو بيارم و جلوي خانوم بزرگ و بقيه يكم نقش بازي كنم..تو يكم اينجا رو تحمل كن من زود ميارمت بيرون..بغلم كرد چشممو سرمو بوسيد..گفت لبت چرا خون اومده؟ گفتم كار اون رشيد بي شرفه...گفت به وقتش به حساب اونم ميرسم..گلاب اگه باهام ميومدي اينهمه بلا سرت نميومد،حالا ببين وضعيتتو..بعد كلافه يه دستي به صورتش كشيد و بلند شد گفت تحمل كن زود ميارمت بيرون، انقدم گريه نكن چشمات خراب ميشن...
علي و نامزدشو اوردن..همه تو حياط عمارت جمع شدن.خانوم بزرگ و رباب هم بودن..عطيه اومد دنبالم گفت گلاب جان بيا بيرون اقا كارت داره..رفتم بيرون ارباب تا منو ديد گفت بيا برو اونجا بشين تا ببينم تو اين عمارت چه خبر بوده؟مگه اينجا بي صاحبه هركي هر كاري دلش ميخواد ميكنه؟گفتم اقا بخدا تقصير من نبود.. گفت حرف نباشه بيا بشين ببينم.. ( نقشش بود،جلوي بقيه منو سياست ميكرد كه كسي شك نكنه)رفتم يه گوشه نشستم.پاهامو ديد كه بهش پارچه بستم.. گفت اينا چيه بستي به پاهات؟ قبل از اينكه من جوابشو بدم خانوم بزرگ گفت دادم فلكش كردن تا ادب بشه...ارباب خيلي ناراحت ناراحت شد اما نميتونست فعلا چيزي بگه..گفت گلاب تعريف كن ببينم چيكار كردي كه اينجوري ادبت كردن؟گفتم اقا بخدا من فقط نميخواستم زنِ رشيد بشم..خواستم فرار كنم كه علي رو توي راه ديدمو ازش خواهش كردم منو تا جاده ببره اما متاسفانه خانوم بزرگ حرف منو باور نكردن.. تو همين حين رشيد رسيد..ارباب بهش گفت تو هم بيا اينجا بشين كارت دارم..خلاصه علي هم حرفاشو زد و نامزدشم گفت اقا بخدا من و علي سه ساله نشون كرده ايم و خيلي همو ميخوايم،من ميدونم علي همچينكاري نميكنه..اربابم علي و نامزدشو فرستاد رفتن..بعد رو كرد به رشيد گفت مگه تو نيومدي گلابو از من خواستگاري نكردي؟مگه من بهت نگفتم شما به درد هم نميخورين؟ حالا ديگه كارت به جايي رسيده كه در غيابِ من به خانوم بزرگ متوسل ميشي؟ تو به چه حقي رفتي تو طويله اين دخترو كتك زدي؟ بعدم رو كرد به همه و داد زد گفت: مگه اين عمارت ارباب نداره كه هر كي به خودش اجازه ميده هر كسي رو كه خواست تنبيه كنه؟ به اكبر گفت اين بي همه چيزو فلك كن تا براي بقيه عبرت بشه كه رو حرف من حرف نزنن و بيخودي هم كسي رو كتك نزنن..رشيد افتاد به التماس اما ارباب بهش توجهي نكرد..اربابم به اكبر گفت وقتي حسابي ادبش كردي بفرستينش عمارتِ داخل شهر اونجا اب حوض خالي كنه و همونجا بمونه..بعدم راه افتاد سمت پله ها كه بره تو اتاقش..چندتا پله رو بالا نرفته بود كه برگشت به خانوم بزرگ گفت واقعا نميدونم دليلتون چي بود كه اين دخترو بي گناه فلكش كردين،اونم دوبار، خواهش ميكنم ايندفعه كه خواستين كسي رو فلك كنيد و من نبودم،صبر كنيد تا برگردم..بعدم به ثريا گفت گلابو بفرست دو روز بره خونه مادرش بهش برسه بعد برگرده.. رباب گفت چييييي؟ برگرده؟؟ مگه اين ديگه تو عمارت جايي هم داره با اين همه اشوبي كه به پا كرد؟ ارباب يه نگاه بهش كرد و به ثريا گفت كاري كه بهت گفتمو انجام بده..رباب با حرص رفت تو اتاقش........
رفتم خونه ي خودمون..دو روز موندم.. پدر و مادرم خيلي خوشحال شدن..خانوم جانم انقد ازم پرستاري كرد كه زخمام خيلي بهتر شدن،انقد غذا بهم ميداد كه بالا مياوردم..روزي كه بايد برميگشتم عمارت اقاجانم بهم گفت گلاب جان بيا با مادرت از اينجا فرار كنيم،ميريم مشهد خونه ي عموزاده م بعدشم خدا بزرگه..گفتم اقاجان نگران من نباش حالا كه ارباب برگشته كسي منو اذيت نميكنه..خاطرشونو راحت كردم و برگشتم عمارت..رفتم تو مطبخ ثريا و عطيه خيلي خوشحال شدن..چند ماه گذشت..مثل سابق ارباب گاهي اوقات منو به بهانه ي حساب كتاب ميبرد تو اتاقش و يكم با هم حرف ميزديم..خانوم بزرگ ديگه چشم ديدنه منو نداشت.ربابم كه كلا با همه بد شده بود..يه روز منو صدا كرد كه برم اتاقشو تميز كنم.وارد اتاق كه شدم اربابم اونجا بود..دست به كار شدم و وقتي كارم تموم شد به رباب گفتم خانوم جان من كارم تموم شد با اجازتون..
@kadbanoiranii
#گلاب #پارت_۱۷
گفت وايسا ببينم،بعد رفت دست كشيد زير پايه هاي تختش و اومد موهامو كشيد گفت اي چشم سفيد داري منو گول ميزني؟ اينجوري تميز ميكني؟ همينجور پشت سر هم موهامو ميكشيد و غرغر ميكرد..ارباب بلند شد دستشو گرفت گفت چته رباب؟تو چرا جديدا اينجوري شدي؟ گفت چجوري شدم؟ اقا من بچه ي شمارو تو شكمم دارم بخاطر اين رعيت زاده با من اينجوري رفتار نكنيد..ارباب يه نگاهي به من انداخت و گفت تو برو تو اتاق كارم تا بيام..من كه اومدم بيرون شنيدم كه ميگفت چرا جلوي اين دختره ي كنيز با من اينجوري حرف ميزني اقا؟ديگه نشنيدم ارباب چي جوابشو داد چون رفتم تو اتاق كار..سرم به شدت درد گرفته بود..يه ربع بعد ارباب اومد داخل ديد دارم گريه ميكنم بغلم كرد،گفت گلابم منو ببخش كه نميتونم مراقبت باشم.تورو خدا گريه نكن،نميدونم اين زن چرا بعد از حاملگيش انقد حساس و عصبي شده.. وقتي بغلم كرد تمام دردام از بين رفتن..بهش گفتم اشكالي نداره من همه ي اينارو بخاطر شما تحمل ميكنم..يكم كنارش موندم و رفتم تو اتاقم جريانو براي ثريا تعريف كردم،گفتم نميدونم چرا رباب انقد بداخلاق شده..گفت من ميدونم بيا بشين برات تعريف كنم..نشستم..گفت رباب از خانواده ي متوسط بود،ارباب خدابيامرز و خانوم بزرگ راضي نبودن ابراهيم خان با رباب ازدواج كنه اما وقتي ديدن ارباب عاشقشه كوتاه اومدن..رباب وقتي زن ارباب شد خيلي در حق همه ظلم ميكرد، تمام خدمه ازش ميترسيدن،زرق و برق عمارت و عروسِ ارباب شدن وجدانشو از بين برده بود،به همه زور ميگفت تا اينكه سه بار حامله شد و بچه هاش سقط شدن و طبيب گفت ديگه نبايد بچه بياره..
ثريا ادامه داد:بعد از اينكه طبيب اون حرفارو به رباب زد اونم تصميم گرفت خودشو به مظلوميت بزنه تا ارباب سرش هوو نياره.كم كم ميونه ش با همه خوب شد و سعي ميكرد دل همه رو به دست بياره..انقد محبت كرد كه ارباب اگه ميخواست هم دلش نميومد زن دوم بگيره..اين وسط خانوم بزرگ گاهي وقتا به ارباب ميگفت زن بگيره اما ارباب گوش نميداد..الانم كه رباب دوباره حامله شده شخصيت واقعي خودشو داره نشون ميده...گفتم اين الان اينجوريه واي به حال روزيكه پسر به دنيا بياره،هممونو بيچاره ميكنه..روز ها گذشتن ارباب هنوزم اصرار داشت بريم شهر به هم محرم بشيم اما من قبول نميكردم،دلم براي رباب ميسوخت حالا كه داشت بچه دار ميشد نبايد زندگيشو خراب ميكردم..يه روز صبح نزديك اذان با صداي فرياد رباب بيدار شدم،دوييدم سمت اتاقش ديدم ارباب و خانوم بزرگم اونجان..رباب تا منو ديد گفت گلاب برو دنبال خاله فكر كنم وقته زايمانمه..بدون هيچ حرفي بدو بدو رفتم خاله رو اوردم..زايمان رباب انقد سخت بود كه من و ارباب و ثريا پشت در اتاق زار زار گريه ميكرديم..يهو صداي گريه ي بچه اومد و صداي رباب قطع شد..از زور زياد بيهوش شده بود..محترم(يكي از خدمه) اومد بيرون به ارباب گفت اقا مشتلق بدين، دخترتون به دنيا امد صحيح و سالم..ارباب بهش چشم روشني داد و گفت خوش خبر باشي دختر..من گفتم محترم حال خانوم جان چطوره؟ گفت بنده خدا از زور زياد بيهوش شده ولي ماما ميگه خوب ميشه.در اتاقو باز كرد و به ارباب گفت بفرماييد اقا..اسمشو گذاشتن مهتاب ..خيلي خوشحال بودم يعني كل عمارت خوشحال بودن، ارباب به كل روستا غذا داد و يه جشن بزرگ گرفت.. خانوم بزرگ از اينكه بچه پسر نشد يكم حالش گرفته شد اما خوشحال بود كه بالاخره صداي بچه ي ارباب تو عمارت ميپيچيد..حال رباب روز به روز بدتر ميشد..حتي تكون نميتونست بخوره.. از شهر طبيب اوردن گفت منكه بهتون گفتم زايمان براش خطرناكه،خلاصه دو سه ماه بعد يكم حالش بهتر شد اما اخلاقش افتضاح شد.. ديگه حتي با اربابم يجوري رفتار ميكرد..شنيده بود يه خانومي تو شهر از فرنگ لباس مياره، فرستاد دنبالش اوردنش،براي خودشو بچش كلي لباساي فرنگي ميخريد كسي هم اگه اعتراضي ميكرد ميگفت من مادرِ مهتابم،دختره ارباب ابراهيم خاااان..بايد مثل فرنگيا بپوشم....
@kadbanoiranii
گفت وايسا ببينم،بعد رفت دست كشيد زير پايه هاي تختش و اومد موهامو كشيد گفت اي چشم سفيد داري منو گول ميزني؟ اينجوري تميز ميكني؟ همينجور پشت سر هم موهامو ميكشيد و غرغر ميكرد..ارباب بلند شد دستشو گرفت گفت چته رباب؟تو چرا جديدا اينجوري شدي؟ گفت چجوري شدم؟ اقا من بچه ي شمارو تو شكمم دارم بخاطر اين رعيت زاده با من اينجوري رفتار نكنيد..ارباب يه نگاهي به من انداخت و گفت تو برو تو اتاق كارم تا بيام..من كه اومدم بيرون شنيدم كه ميگفت چرا جلوي اين دختره ي كنيز با من اينجوري حرف ميزني اقا؟ديگه نشنيدم ارباب چي جوابشو داد چون رفتم تو اتاق كار..سرم به شدت درد گرفته بود..يه ربع بعد ارباب اومد داخل ديد دارم گريه ميكنم بغلم كرد،گفت گلابم منو ببخش كه نميتونم مراقبت باشم.تورو خدا گريه نكن،نميدونم اين زن چرا بعد از حاملگيش انقد حساس و عصبي شده.. وقتي بغلم كرد تمام دردام از بين رفتن..بهش گفتم اشكالي نداره من همه ي اينارو بخاطر شما تحمل ميكنم..يكم كنارش موندم و رفتم تو اتاقم جريانو براي ثريا تعريف كردم،گفتم نميدونم چرا رباب انقد بداخلاق شده..گفت من ميدونم بيا بشين برات تعريف كنم..نشستم..گفت رباب از خانواده ي متوسط بود،ارباب خدابيامرز و خانوم بزرگ راضي نبودن ابراهيم خان با رباب ازدواج كنه اما وقتي ديدن ارباب عاشقشه كوتاه اومدن..رباب وقتي زن ارباب شد خيلي در حق همه ظلم ميكرد، تمام خدمه ازش ميترسيدن،زرق و برق عمارت و عروسِ ارباب شدن وجدانشو از بين برده بود،به همه زور ميگفت تا اينكه سه بار حامله شد و بچه هاش سقط شدن و طبيب گفت ديگه نبايد بچه بياره..
ثريا ادامه داد:بعد از اينكه طبيب اون حرفارو به رباب زد اونم تصميم گرفت خودشو به مظلوميت بزنه تا ارباب سرش هوو نياره.كم كم ميونه ش با همه خوب شد و سعي ميكرد دل همه رو به دست بياره..انقد محبت كرد كه ارباب اگه ميخواست هم دلش نميومد زن دوم بگيره..اين وسط خانوم بزرگ گاهي وقتا به ارباب ميگفت زن بگيره اما ارباب گوش نميداد..الانم كه رباب دوباره حامله شده شخصيت واقعي خودشو داره نشون ميده...گفتم اين الان اينجوريه واي به حال روزيكه پسر به دنيا بياره،هممونو بيچاره ميكنه..روز ها گذشتن ارباب هنوزم اصرار داشت بريم شهر به هم محرم بشيم اما من قبول نميكردم،دلم براي رباب ميسوخت حالا كه داشت بچه دار ميشد نبايد زندگيشو خراب ميكردم..يه روز صبح نزديك اذان با صداي فرياد رباب بيدار شدم،دوييدم سمت اتاقش ديدم ارباب و خانوم بزرگم اونجان..رباب تا منو ديد گفت گلاب برو دنبال خاله فكر كنم وقته زايمانمه..بدون هيچ حرفي بدو بدو رفتم خاله رو اوردم..زايمان رباب انقد سخت بود كه من و ارباب و ثريا پشت در اتاق زار زار گريه ميكرديم..يهو صداي گريه ي بچه اومد و صداي رباب قطع شد..از زور زياد بيهوش شده بود..محترم(يكي از خدمه) اومد بيرون به ارباب گفت اقا مشتلق بدين، دخترتون به دنيا امد صحيح و سالم..ارباب بهش چشم روشني داد و گفت خوش خبر باشي دختر..من گفتم محترم حال خانوم جان چطوره؟ گفت بنده خدا از زور زياد بيهوش شده ولي ماما ميگه خوب ميشه.در اتاقو باز كرد و به ارباب گفت بفرماييد اقا..اسمشو گذاشتن مهتاب ..خيلي خوشحال بودم يعني كل عمارت خوشحال بودن، ارباب به كل روستا غذا داد و يه جشن بزرگ گرفت.. خانوم بزرگ از اينكه بچه پسر نشد يكم حالش گرفته شد اما خوشحال بود كه بالاخره صداي بچه ي ارباب تو عمارت ميپيچيد..حال رباب روز به روز بدتر ميشد..حتي تكون نميتونست بخوره.. از شهر طبيب اوردن گفت منكه بهتون گفتم زايمان براش خطرناكه،خلاصه دو سه ماه بعد يكم حالش بهتر شد اما اخلاقش افتضاح شد.. ديگه حتي با اربابم يجوري رفتار ميكرد..شنيده بود يه خانومي تو شهر از فرنگ لباس مياره، فرستاد دنبالش اوردنش،براي خودشو بچش كلي لباساي فرنگي ميخريد كسي هم اگه اعتراضي ميكرد ميگفت من مادرِ مهتابم،دختره ارباب ابراهيم خاااان..بايد مثل فرنگيا بپوشم....
@kadbanoiranii
#گلاب #پارت_۱۸
ارباب چند بار گفت بريم شهر محرم بشيم اما من يجوري كه شك نكنه هربار از زيرش در ميرفتم، چون اگه ميخواست ميتونست منو به زور و دستور هم كه شده ببره..ولي من دلم نميخواست هووي رباب بشم و همينطور دلم نميخواست زنِ مخفيِ ارباب باشم..
.يه شب خانوم بزرگ تو خواب حالش بد شد..البته من متوجه نشدم چون خواب بودم اما وقتي بيدار شدم فهميدم ارباب خانوم بزرگو برده شهر پيش طبيب و تنها برگشت.رفتم تو اتاقش كه حال خودشو خانوم بزرگو بپرسم،گفت پاهاش از كار افتادن و نميتونه صحبت كنه فعلا بايد دواخونه بمونه،طيبه و طاهره نوبتي ميرن پيشش..خلاصه بعد از يك هفته خانوم بزرگ برگشت عمارت اما پاهاش هنوز حركت نداشتن،حرف زدنشم خيلي تغييري نكرده بود..يه روز ارباب مهتابو برد تو اتاق خانوم بزرگ كه ببيندش و يكم روحيه ش عوض بشه و خودش رفت تو اتاق كارش..يهو صداي جيغ رباب بلند شد،هممون ترسيديم،من فوري دوييدم بالا،همزمان با من اربابم دوييد سمت اتاقِ خانوم بزرگ،از چيزي كه ميديدم دلم به درد اومد..خانوم بزرگ تنها بود و بي اختيار شده بود و زيرشو خيس كرده بود،يكم تشك مهتاب نم گرفته بود و رباب عصباني شد و داشت خانوم بزرگو ميزد..من رفتم جلوشو بگيرم اما پرتم كرد محكم خوردم به در..ارباب رفت جلو ربابو گرفت و با صداي بلند بهش گفت تو چه غلطي كردي؟ربابم با داد و فرياد ميگفت اقا مگه نميبيني زيرِ بچمو نجس كرده..ارباب محكم خوابوند زيرِ گوشش و گفت كوري مگه نميبيني مريضه؟رباب بار اخرت باشه دست روش بلند ميكني..همه تو اتاق جمع شده بودن و به حال خانوم بزرگ اشك ميريختن..ثريا كمك كرد بلند شدم و با هم رفتيم سراغ خانوم بزرگ كه تميزش كنيم..رباب كه حالا مهتابو يه پشتوانه واسه خودش ميديد برگشت به ارباب گفت من مادرِ مهتابم،من به شما يه بچه دادم حق ندارين با من اينجوري حرف بزنين اونم جلوي همه..ارباب گفت فقط از جلوي چشمام دور شو.. ربابم مهتابو برداشت و رفت تو اتاقش...ثريا و عطيه و دو سه تا از مرداي عمارت كمك كردن خانوم بزرگ بردن پايين كه ثريا تنشو بشوره..منم موندم كه فرش اتاق خانوم بزرگو جمع كنم..بقيه هم رفتن سركارشون،من موندم و ارباب..خيلي ناراحت بود..رفتم كنارش گفتم غصه نخوريد اقا..به خانوم حق بديد..بعد از چندسال بچه دار شده يكم حساسه..گفت نه گلاب بحثِ حساسيت نيست،رباب از اولم ذاتش همين بود اما من نميخواستم باور كنم.. وقتي اين چندسال رفتارشو تغيير داد فكر كردم درست شده خيلي خوشحال شدم اما اشتباه ميكردم،رباب همون ادمِ سابقه
چند وقتي از اون ماجراها گذشت، رباب روز به روز رفتارش با بقيه بدتر ميشد،حال خانوم بزرگ بهتر شده بود،حرف ميزد اما براي راه رفتن از يه چوب استفاده ميكرد..يه چندروزي بود كه مهتاب درست حسابي شير نميخورد و تب ميكرد،گاهي وقتا هم بالا مياورد..طبيب يكم دارو گياهي داد اما تاثير نداشت..تااينكه يه شب تو مطبخ داشتيم پياز خرد ميكرديم كه صداي داد و بيداد ارباب اومد..همه دوييديم سمت اتاقش..ربابم از تو حياط خودشو سريع رسوند بالا..از اونطرفم خانوم بزرگ لنگان لنگان اومد تو اتاق..ارباب زار زار گريه ميكرد،تو يه دستش مهتاب و با يه دستش ميكوبيد تو سرش..
@kadbanoiranii
ارباب چند بار گفت بريم شهر محرم بشيم اما من يجوري كه شك نكنه هربار از زيرش در ميرفتم، چون اگه ميخواست ميتونست منو به زور و دستور هم كه شده ببره..ولي من دلم نميخواست هووي رباب بشم و همينطور دلم نميخواست زنِ مخفيِ ارباب باشم..
.يه شب خانوم بزرگ تو خواب حالش بد شد..البته من متوجه نشدم چون خواب بودم اما وقتي بيدار شدم فهميدم ارباب خانوم بزرگو برده شهر پيش طبيب و تنها برگشت.رفتم تو اتاقش كه حال خودشو خانوم بزرگو بپرسم،گفت پاهاش از كار افتادن و نميتونه صحبت كنه فعلا بايد دواخونه بمونه،طيبه و طاهره نوبتي ميرن پيشش..خلاصه بعد از يك هفته خانوم بزرگ برگشت عمارت اما پاهاش هنوز حركت نداشتن،حرف زدنشم خيلي تغييري نكرده بود..يه روز ارباب مهتابو برد تو اتاق خانوم بزرگ كه ببيندش و يكم روحيه ش عوض بشه و خودش رفت تو اتاق كارش..يهو صداي جيغ رباب بلند شد،هممون ترسيديم،من فوري دوييدم بالا،همزمان با من اربابم دوييد سمت اتاقِ خانوم بزرگ،از چيزي كه ميديدم دلم به درد اومد..خانوم بزرگ تنها بود و بي اختيار شده بود و زيرشو خيس كرده بود،يكم تشك مهتاب نم گرفته بود و رباب عصباني شد و داشت خانوم بزرگو ميزد..من رفتم جلوشو بگيرم اما پرتم كرد محكم خوردم به در..ارباب رفت جلو ربابو گرفت و با صداي بلند بهش گفت تو چه غلطي كردي؟ربابم با داد و فرياد ميگفت اقا مگه نميبيني زيرِ بچمو نجس كرده..ارباب محكم خوابوند زيرِ گوشش و گفت كوري مگه نميبيني مريضه؟رباب بار اخرت باشه دست روش بلند ميكني..همه تو اتاق جمع شده بودن و به حال خانوم بزرگ اشك ميريختن..ثريا كمك كرد بلند شدم و با هم رفتيم سراغ خانوم بزرگ كه تميزش كنيم..رباب كه حالا مهتابو يه پشتوانه واسه خودش ميديد برگشت به ارباب گفت من مادرِ مهتابم،من به شما يه بچه دادم حق ندارين با من اينجوري حرف بزنين اونم جلوي همه..ارباب گفت فقط از جلوي چشمام دور شو.. ربابم مهتابو برداشت و رفت تو اتاقش...ثريا و عطيه و دو سه تا از مرداي عمارت كمك كردن خانوم بزرگ بردن پايين كه ثريا تنشو بشوره..منم موندم كه فرش اتاق خانوم بزرگو جمع كنم..بقيه هم رفتن سركارشون،من موندم و ارباب..خيلي ناراحت بود..رفتم كنارش گفتم غصه نخوريد اقا..به خانوم حق بديد..بعد از چندسال بچه دار شده يكم حساسه..گفت نه گلاب بحثِ حساسيت نيست،رباب از اولم ذاتش همين بود اما من نميخواستم باور كنم.. وقتي اين چندسال رفتارشو تغيير داد فكر كردم درست شده خيلي خوشحال شدم اما اشتباه ميكردم،رباب همون ادمِ سابقه
چند وقتي از اون ماجراها گذشت، رباب روز به روز رفتارش با بقيه بدتر ميشد،حال خانوم بزرگ بهتر شده بود،حرف ميزد اما براي راه رفتن از يه چوب استفاده ميكرد..يه چندروزي بود كه مهتاب درست حسابي شير نميخورد و تب ميكرد،گاهي وقتا هم بالا مياورد..طبيب يكم دارو گياهي داد اما تاثير نداشت..تااينكه يه شب تو مطبخ داشتيم پياز خرد ميكرديم كه صداي داد و بيداد ارباب اومد..همه دوييديم سمت اتاقش..ربابم از تو حياط خودشو سريع رسوند بالا..از اونطرفم خانوم بزرگ لنگان لنگان اومد تو اتاق..ارباب زار زار گريه ميكرد،تو يه دستش مهتاب و با يه دستش ميكوبيد تو سرش..
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌱خــدايــا
✨آرامش را سر ليست
🌱تـمامِ اتفاقات
✨زندگي مان قرار بده
🌱آرامـش را تـنها
✨از تــو ميخواهیم
🌱الهی بـه
✨دوستان و عزیزانم تنی سالم
🌱خوابی آرام و فـردایی
✨پراز خیر و برکت عطاکن
🌱شبتون خوش و در پناه خدا
@kadbanoiranii
✨آرامش را سر ليست
🌱تـمامِ اتفاقات
✨زندگي مان قرار بده
🌱آرامـش را تـنها
✨از تــو ميخواهیم
🌱الهی بـه
✨دوستان و عزیزانم تنی سالم
🌱خوابی آرام و فـردایی
✨پراز خیر و برکت عطاکن
🌱شبتون خوش و در پناه خدا
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروزتون پرازحس آرامش
بسم الله النور مهربانان🌼🌿
صبحتون با نور خدا روشن
و نور خدا بر قلبتان جاری
صبحی سرشار از
انرژیهای مثبت
اتفاقهای بی نظیر 🕊💐
و سر آغاز یک حرکت جدید
و پر از خیر و برکت...🕊💐
امروز روز بهترین هاست....💐
روز دوباره برخواستن روز...💐
دوباره فریاد زدن روز پرواز...💐
به بلندای گیتی و تو میتوانی💐
با ارادهای قوی بهترین باشی.💐
سلام روزتون خالی از غم....💐
پر از خوبی و مهربانی.🌼🌿
@kadbanoiranii
بسم الله النور مهربانان🌼🌿
صبحتون با نور خدا روشن
و نور خدا بر قلبتان جاری
صبحی سرشار از
انرژیهای مثبت
اتفاقهای بی نظیر 🕊💐
و سر آغاز یک حرکت جدید
و پر از خیر و برکت...🕊💐
امروز روز بهترین هاست....💐
روز دوباره برخواستن روز...💐
دوباره فریاد زدن روز پرواز...💐
به بلندای گیتی و تو میتوانی💐
با ارادهای قوی بهترین باشی.💐
سلام روزتون خالی از غم....💐
پر از خوبی و مهربانی.🌼🌿
@kadbanoiranii
یه میکس فوق العاده از معین و مریم حیدرزاده - همدم
☕
#معین و مریم حیدر زاده
شاد باش و شادی ات را باب ڪن
اخم را در چھــره ها ڪمیاب ڪن
آنقــدر با مردمان خوش باش ڪہ
غصہ را در ذهنِ مردم خواب ڪن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#معین و مریم حیدر زاده
شاد باش و شادی ات را باب ڪن
اخم را در چھــره ها ڪمیاب ڪن
آنقــدر با مردمان خوش باش ڪہ
غصہ را در ذهنِ مردم خواب ڪن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صبحانه
نان پیتا یک عدد
تخم مرغ ۲ عدد
پنیر پیتزا ۱۰۰ گرم
نمک به مقدار لازم
گوجه فرنگی یک عدد
کره ۲۰ گرم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
نان پیتا یک عدد
تخم مرغ ۲ عدد
پنیر پیتزا ۱۰۰ گرم
نمک به مقدار لازم
گوجه فرنگی یک عدد
کره ۲۰ گرم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#هسلبک_رامک
_سینه مرغ
_پول بیبر (پاپریکا بزنید اگر ندارید)
_فلفل سیاه
_ نمک
_سیر رنده شده
_ابلیمو
_روغن زیتون
_سس مایونز
_پپرونی یا ژامبون
_پنیر ورقه ای
_پنیر پیتزا
_جعفری خرد شده کمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#هسلبک_رامک
_سینه مرغ
_پول بیبر (پاپریکا بزنید اگر ندارید)
_فلفل سیاه
_ نمک
_سیر رنده شده
_ابلیمو
_روغن زیتون
_سس مایونز
_پپرونی یا ژامبون
_پنیر ورقه ای
_پنیر پیتزا
_جعفری خرد شده کمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#هسلبک_رامک
#پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#هسلبک_رامک
#پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#هسلبک رامک
پارت اخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#هسلبک رامک
پارت اخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_چیپس
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#کیک_چیپس
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_چیپس
#پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#کیک_چیپس
#پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فلافل
وقتی که داغ داغ از داخل روغن میارم بیرون پفش رو ببین،
اگه توجه کنی اصلا دون نیست و ترک نداره💪
بافت این فلافل بسیار عالیه
به نکات داخل ویدئو توجه کنید
❌نخود حداقل ۲۴ ساعت، حداکثر ۴۸ بخیسون
❌وقتی مراحل چرخ تموم شد، اگر نخود آبدار بود که چه بهتر، اگر نبود، حتما نصف لیوان آب اضافه کن
❌گوجه، فلفل دلمه، جعفری برای طعم بهتره، پس قابل حذفه
❌ادویه ها و اندازه هاشون کاملا اختیاریه
❌حرارت شعله موقع سرخ کردن فلافل ها، باید کم نباشه چرا؟ چون روغن زیادی جذب می کنه،زیاد نباشه چرا؟ چون مغز پخت نمیشه، پس حرارت متوسط باشه
❌تخم مرغ قابل حذفه، برای یک کیلو نخود این یه دونه تخم مرغ اصلا بوی بدی نداره، پس سلیقه ایی هستش
مواد لازم:
نخود یک کیلو بهتره درشت باشه
سیب زمینی بزرگ ۲ عدد
پیاز بزرگ۲ عدد
سیر۱۰ حبه
گوجه ۲ عدد
فلفل دلمه ۱ عدد
جعفری۱۰۰گرم
تخم مرغ ۱ عدد
نمک ۱ ق غ خ
زردچوبه۱ق غ خ
فلفل قرمز ۱ ق چ خ
فلفل سیاه ۱ ق چ خ
پودر انبه ۱ ق م خ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
وقتی که داغ داغ از داخل روغن میارم بیرون پفش رو ببین،
اگه توجه کنی اصلا دون نیست و ترک نداره💪
بافت این فلافل بسیار عالیه
به نکات داخل ویدئو توجه کنید
❌نخود حداقل ۲۴ ساعت، حداکثر ۴۸ بخیسون
❌وقتی مراحل چرخ تموم شد، اگر نخود آبدار بود که چه بهتر، اگر نبود، حتما نصف لیوان آب اضافه کن
❌گوجه، فلفل دلمه، جعفری برای طعم بهتره، پس قابل حذفه
❌ادویه ها و اندازه هاشون کاملا اختیاریه
❌حرارت شعله موقع سرخ کردن فلافل ها، باید کم نباشه چرا؟ چون روغن زیادی جذب می کنه،زیاد نباشه چرا؟ چون مغز پخت نمیشه، پس حرارت متوسط باشه
❌تخم مرغ قابل حذفه، برای یک کیلو نخود این یه دونه تخم مرغ اصلا بوی بدی نداره، پس سلیقه ایی هستش
مواد لازم:
نخود یک کیلو بهتره درشت باشه
سیب زمینی بزرگ ۲ عدد
پیاز بزرگ۲ عدد
سیر۱۰ حبه
گوجه ۲ عدد
فلفل دلمه ۱ عدد
جعفری۱۰۰گرم
تخم مرغ ۱ عدد
نمک ۱ ق غ خ
زردچوبه۱ق غ خ
فلفل قرمز ۱ ق چ خ
فلفل سیاه ۱ ق چ خ
پودر انبه ۱ ق م خ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فلافل
پارت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
پارت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فلافل
پارت ۳
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
پارت ۳
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سیب_زمینی_خامه_ای
تعدادی سیب زمینی کوچک رو
از وسط برش بزنین
و داخل قابلمه ی آب بریزین تا بجوشه
یک قاشق نمک ،
بعد از اینکه نیم پز شد از روی حرارت بردارین
داخل تابه روغن بریزین
و یک عدد پیاز خرد شده رو تفت بدین
وقتی طلایی شد دو حبه سیر خرد شده اضافه کنید
پیاز ها رو از داخل تابه خارج کنین
یک قاشق کره ،
سیب زمینی ها رو از قابلمه به تابه منتقل کنید پودر سیر
آویشن
پاپریکا
پولبیبر و لیمو فلفلی اضافه و حسابی تفت بدید
100 گرم قارچ خرد شده
بعد از اینکه پخته شد،
صد گرم خامه و پیاز داغ ها رو اضافه و یکدست کنین
مقداری شوید رو خرد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#سیب_زمینی_خامه_ای
تعدادی سیب زمینی کوچک رو
از وسط برش بزنین
و داخل قابلمه ی آب بریزین تا بجوشه
یک قاشق نمک ،
بعد از اینکه نیم پز شد از روی حرارت بردارین
داخل تابه روغن بریزین
و یک عدد پیاز خرد شده رو تفت بدین
وقتی طلایی شد دو حبه سیر خرد شده اضافه کنید
پیاز ها رو از داخل تابه خارج کنین
یک قاشق کره ،
سیب زمینی ها رو از قابلمه به تابه منتقل کنید پودر سیر
آویشن
پاپریکا
پولبیبر و لیمو فلفلی اضافه و حسابی تفت بدید
100 گرم قارچ خرد شده
بعد از اینکه پخته شد،
صد گرم خامه و پیاز داغ ها رو اضافه و یکدست کنین
مقداری شوید رو خرد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG