کدبانوی ایرانی🌻🌼😍

#پارت_هشتاد_ششم باورم نمیشد اون بغل من نشسته بود حس خیلی خوبی داشتم -همه اتون باخوردن کباب موافقید دیگه مهسا زود گفت -بله که موافقیم بعدش هم میبری بستنی میدی بهمون علی تک خنده کرد گفت -چشم بستنی هم بهت میدم ...... اونا مشغول خوردن غذا بودن...ومن فقط…

#پارت_هشتاد_هفتم

-ایشالله اینطوری کهـ میگی باشه

-مگه من تاحالا به شما دورغ گفتم

-عطیه

باصدای علی به سمتش برگشتم

-توچرا اینجا وایسادی

-کیلدمو جاگذاشتم

......

من و علی توی اتاق بودیم ومهسا توی اشپزخونه

با طعنه بهش گفتم

-بستنی فروشیه خوش گذشت

-مگه میشه باوجود مهسا خوش نگذره

-پس همون بهتر که من نیومدم وگرنهـ مزاحم میشدم

خواست جوابمو بده که مهسا صداش کرد

-علی...یه چند لحظه بیا

-من برم که معشوقم صدام کرد
خنده ریزی کرد از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت

خیلی دوست داشتم بفهم که دارن چی به هم میگن
ولی راهی نبود که بفهمم خودمو زدم به بی خیالی

....
نگاهی به ساعت کردم ساعت۱۱بود علی وسط منومهسا نشسته بود

-وایی خدا چقدر گردنم درد میکنه

نگاهم به مهسا افتاد که دستشو به گردن علی رسوند

دستشو پس زدمو گفتم

-شما نمیخواد زحمت بکشی...من خودم گردنشو میمالم

-نه عزیزم راستش من میدونم مشکل چیه

-منم کم کم متوجه میشم مشکلش چیه

لبخندی زدمو شروع به مالیدن گردنش کردم
......
اروم به علی گفتم

-این میخواد اینجابمونه شب

-اره

-خانواده نداره
اخمی بهم کرد گفت

-اون ازهمه بهتر خانواده دار اما وقتی بامنه خانواده اش هیچی نمیگن

-یعنی چی هیچی نمیگن

-یعنی هیچی نمیگم
...
نکنه نامزدی چیزی باشن

هرچی هم که باشه هیچ خانواده ایی نمیزارن یه دختر یه جای غریبه شب رو صبح کنه

.....
-علی تشک منو لطفا توی اشپزخونه بنداز

-چرا اشپزخونه تو اتاق بخوام من میرم تو اشپزخونه

-نه،توکه میدونی من شبا گشنم میشه بهتره اشپزخونه بخوام

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii

https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

319 views05:13