کدبانوی ایرانی🌻🌼😍

#پارت_بیست_یکم علی چیزی مگفت رو به زمین خیره شد مرد مشغول معاینه ام شد بهد از ده دقیقه گفت -از یه چیزی ترسیده همون ترس باعث شده که زبونش به طورموقت بندبیاد اگه حداقل تا دوماه اینده نتونه حرف بزنه امکان داره که برای همیشه نتونه حرف بزنه باورم نمیشد که…

#پارت_بیست_دوم

باتوقف ماشین به خودم اومدم ماشین رو جلوی یه فروشگاه لوازم تحریر نگه داشته بود

بدون هیچ حرفی ازماشین پیاده شد ماشین رو قفل کرد

بعد از چنددقیقه با یه کیسه پلاستیک کوچیک برگشت

همینکه سوارماشین شد به سمتم برگشت گفت

-سواد که داری

سرمو به نشونه بله تکون دادم

کیسه رو جلوم گرفت گفت
-بیا اینو بگیر تاموقعی که وضعیت اینجوری چیزی خواستی بگی توی اون بنویس

کیسه رو ازش گرفتم بازش کردم یه دفترچه با خودکار بود

لبخند غمگینی زدم که ازچشمش دور نبود

درحالی که داشت ماشین روشن میکرد بهم گفت

-ببین دارم بهت چی میگم بهترخودت تلاش کنی تادوباره بتونی حرف بزنی

چون برای من مهم نیس که بتونی حرفذبزنی یانه من بعد از این که کارم باهات تموم پرت میکنم تواشغالا برام اهمیتی نداره که بعداز من چه بلایی میخواد سرت بیاد

سرمو برگردوندم سمت شیشه به ادم ها و خیابوناش نگاه میکردم هرکدومشون یه ماجرایی داشتن اماهیچکدومشون زندگیشون مثل من نبود

بعد از اینکهدولم کرد فقط خدامیدونه میخواد چه بلای سرم بیاد؛توی این جامعه

باتوقف ماشین سرمو از روی شیشه برداشتم
.......

توی اتاق نشسته بودم اونم توی هال بود داشت سیگار میکشید

تنفرم هر دقیقه ازش بیشترمیشد...

عجیب گرسنه بودم....ازجام بلندشدمو به سمت در رفتم همینکه وارد سالن شدم صورتمو به سمتم چرخوند
بااخم گفت

-کجا

اشاره ای به اشپزخونه کردم

-اون دفتر رو خریدم برا چی برو بنویس ببینم چی میخواای بگی

دفتر رو از روی میز برداشتمو براش نوشتم

خیلی گرسنه امه میخوام یه چیزی درست کنم

دفترچه رو جلوش گرفتم

-نمیخواد یه امروز رو بهتره استراحت کنی زنگ زده ام غذا بیارن
روی مبل نشست

روی یکی از مبل ها نشستم جوری که هیچ دیدی نسبت بهش نداشته باشم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii

https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

403 views10:35