دەگاو جۆڵانـــــدێ
409 subscribers
3.78K photos
1.97K videos
72 files
274 links
جۆڵاندێ نە پای قولەی شاهۆ ڪۆ
خاڪش دڵ‌نشین، هەواش عەنبەر بۆ

ارتباط با مدیران کانال :

@gabrelazizi

@Eislam_Regama

@Mohamadyreben

————————————————————
Download Telegram
حەشا ئەر تەرسوو واچا کرۆنان
یا سفره هاڵین جه پەلێوه نان

هیچ باکێم نیا که گرانیا
ئی چێوێ هیچکام بەقاشا نیا

هەر دەردٚێ ئاما به جۆرێچ ملۆ
مۆهێم ئانەنه شۆنیش نەمەنۆ

نه ئاشنایی و نە قەومی و نە دۆس
نه سوور و سنجی مەنەن به ڕۆی پۆس

حۆرمەت نەمەنەن یانه ئاژاوەن
نه ئەڐا ئەڐا نه باوه باوەن

نه شەونشینی و کاسه هامسایی
نه باوش مەنەن ئەحواڵ پەرسایی

هەرکەسی مدٚیەی تاتەڕەو کەرۆ
مەنەنەو کۆگه گلەیاش بەرۆ

بڕفێن بڕفێنا و هەرکەس پەی وێشا
پی دەس و پەو دەس هەر گەرە و کێشا

ئیسه ورکەو من ئینا ئەچێنه
زاڕۆڵێ فۆتیا چی کەین و بەینه

ئی چێوا بەرا مەژگی نەفامشا
ئەجۆشا تاسەر پێسەن دنیاشا

هەر ئەپی ڕەوته تا بەسەر بەراش
ئانه ئێمه کەردٚ ئادٚیچێ کەراش

با بەزێما بەی زاڕۆڵاماره
ڕەنج پەی ئادٚیشان نەدریۆ واره

ئیدٚیچ دەورێوەن ملۆ و بڕیۆوه
میراسی بەدٚش با نەمەنۆوه

خودٚای ساحیب ڕەحم ئی چێوا وینۆ
دەروازەو خەما ئاقیبەت بینۆ

حەمەزەمان مورادی

دەگاو جـــــــــۆڵانـــــــــــدێ

@joolandeh
🍃ناامیدان این داستان راازدست ندهید👌

بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید:
با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم.
مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت.
در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است.

برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم.
به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد.

دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم.

دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم:

«یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.»

قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم.

او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟
گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند.

پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه.
بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت.

🍃 پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است

دەگاو جـــــــــۆڵانـــــــــــدێ

@joolandeh
با سلام خدمت اعضا محترم کانال پاڵنگان و دیگر کانالهای تلگرامی

این دو دارو در کامیاران یافت نمیشود داروی تشنج میباشد لذا از عزیزانی کە ما را در تهیە این داروهای کمیاب یکی از اعضا، ما را یاری نمایند بینهایت سپاسگزاریم🙏
اجرکم عند اللە🤲

دەگاو جـــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
مردم ژاپن یک ضرب المثل بسیار جالب دارند که اساس توسعه کشورشون قرار گرفته :

بخاطر میخی نعلی افتاد
بخاطر نعلی ، اسبی افتاد
بخاطر اسبی ، سواری افتاد
بخاطر سواری ، جنگی شكست خورد
بخاطر شكستی ، مملكتی نابود شد
و همه اینها بخاطر كسی بود كه میخ را خوب نكوبیده بود...

یادمان باشد هر كار ما، حتی كوچك،
اثری بزرگ دارد كه شاید در همان لحظه ما نبینیم.

دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
برگی از تقویم تاریخ

۵ تیر سالروز درگذشت هنرمند بی بدیل #حسن_زیرک

( زاده ۱ آذر ۱۳۰۰ بوکان -- درگذشته ۵ تیر ۱۳۵۱ بوکان)

استاد زیرک با ضبط آوازهای سنتی کردی، سبب حفظ و نگهداری آنها از گزند فراموشی شد.
بیش از ۱۵۰۰ ترانه و آواز به‌یادگار مانده‌است.
بیشتر ترانه‌های معروف وی با استادانی چون جهانگیر ملک، همایون شهردار، مجتبی میرزاده و احمد عبادی در رادیو کردی تهران و رادیو کردی کرمانشاه ضبط شده‌است.
علاوه بر زبان کردی سورانی و هورامی ، به زبان‌های #فارسی، #ترکی و #لری نیز آواز اجرا کرده و دارای ۳ مقام ترکی، ۸ مقام فارسی می باشد.
وی در ارکستر موسیقی کردی برادران یوسف زمانی، ارکستر مشیر همایون شهردار در تهران و ارکستر مجتبی میرزاده در کرمانشاه همکاری داشته و به اجرای برنامه پرداخته است.
باواسطه مام #جلال_طالبانی به رادیو بغداد رفت. مدتی در بخش کردیِ رادیو بغداد همکاری کرد و از سال ۱۳۳۷ که بخش کردیِ رادیو ایران گشایش یافت، همکاری خود را با این مرکز آغاز کرد.
استاد حسن زیرک در ۵۲ سالگی در نهایت حسرت و رنج در زادگاهش درگذشت. آرامگاه او در #ناڵەشکێنە زیارتگاە عاشقان هنر است.

دەگاو جـــــــــۆڵانــــدێ

@joolandeh
آخرین گورانی حسن زیرک

کانال سنندج SharSNA@
ئاخرین گۆرانی مامۆستا حەسەن زیرەک لە نەخۆشخانە
چندروز قبل از فوت🖤
فوقالعاده‌س👌🏻

دەگاو جـــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸باران مصنوعی در پایتخت چین برای خنک کردن شهروندان در موج گرما
اینجام گردوخاک واقعی و خفه شدن ملت😢😢

دەگاو جـــــــــۆڵانــــــــــدێ

@joolandeh
زندگی مان چه عجیب میخندید
قلب و روح در دلمان میرقصید
آرزوهامان همه یکرنگ بود
عشق در بین ما پر رنگ بود
پس چه شد ناگه همه بر باد رفت
عاشقی، مهر و محبت بر سر دار رفت
او که بود؟ چشم زخم بر ما زد
با دلی سنگی بر در و دیوار زد
حسرت آغوشمان تا ابد بر دل بماند
دستامان دور زِ هم خالی و تنها بماند
زندگی بی تو عجیب دلگیر شد
در دلم یک تکه سنگ جاگیر شد
آسمان زندگی بی رنگ شد
عاشق و غافل دگر همرنگ شد
این دل دگر توان و نا نداشت
همدلی و عاشقی معنا نداشت

#هم_سرایی
#جمعیت_شاعران_آزاد_ایران
#فرشته_اقتداری

دەگاو جـــــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
ڕۆخانەو پاڵنانی


چە بێ دەنگێنێ مەردێ و نامەردێ
دەگاشا پەڕەن هەناسە سەردێ

واچدێ مەلەوانا بیا سەرو پردێ
گۆمێ پەڕێنێ جەشیشە وردێ

لوتفوڵڵا فەتحی
هەورام

دەگاو جـــــــــۆڵانـــــــــــدێ

@joolandeh
Baxu Dlli [Radiokurdmusic.org]
Arshad Yamola
دەگاو جـــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا ئەسان مەنۆ حەر بازاریچ هەن
تا بازار مەنۆ حەر قەرزاریچ هەن

کەی بۆ پێچیۆوە بازاروو هەرا
حەتا هەر مەنۆ هەرسواریچ هەن

حەمەزەمان

دەگاو جـــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
● لای هەڵــــۆی بەرزەفڕی بەرزەمژی

چۆن بژی شەرتە، نە وەک چەندە بژی!

• 8ی پوشپەڕ ڕۆژی شەهیدانی ژینگەی ژیوای... یادتان بۆ هەتاهەتایە بەرز و پیرۆز ڕادەگرین ✌️✌️


● ۸ تیر روز شهیدان ژیوای

• ویدیو کلیپی به مناسبت سالیاد ژینگه پاریز "مختار خندانی"، "یاسین کریمی" و "بلال امینی" تقدیم به روح پاک آن بزرگواران و مردم همیشه رنج دیده کورد

دەگاو جـــــــــۆڵانــــــــــدێ

@joolandeh
ئاخ واوەی تەمێ تاریک و لێڵ مێ
بۆپڕووزی مەرگ جە مەڕەخێڵ مێ

ئاخ ئایر کەوتەن جەسەو نازارا
نازارێ سۆتێ پێسەو وەندارا

نیا «شەریفێ» بڵۆ دەمشاوە
ئازیزێ سۆتێ و کەش نەکوشیاوە

«بیلال» گیان ڕۆڵەو گیان فیداو کەشی
ئاخر بە بێ تۆ کەشم پەی چێشی!؟

حەیف نیەن جەسەو نازەنینوو تۆ
بە شەرای ئایر بۆ بە سیاچۆ

ماچی سەبوونەن شنەو کۆساری
وەختێ سۆتە بۆ جەسەو «موختار»ی

ئاتەشگا دیسان بڵێسەش بەرزەن
«یاسین»ش مەردەن، شینش سەدٚ تەرزەن

شەهیداو ژیوگەی یاوه‌یوە پاوە
دەک نەیار کۆر بی و ڕوەت سیاوە

تۆ سۆتی تاوا نەسۆچۆ کۆسار
گوڵێ بزیاوە واوەی نەووەهار

گەڵا کەرۆوە سەرشاتەو نەرەی
چووزە بەربارۆ ڕیواوو دەرەی

گلەیێ بێ کەسی ئەو لاو کێ بەروو
لاو کام یاسایه‌و شکایەت کەروو

بازە وڵاتم با وێرانە بۆ
با «ئایر» جەورش زاڵمانە بۆ

ئازیزێم سۆچا و کەشه‌و مرانێ
سەرداران ئاسا شەهیدٚی بانێ

خودٚا کەی ئینەن بەشوو وڵاتیم
دەی سا لاچەمێ پەرێ نەجاتیم

#سوهراب_مورادنیا
‎‌‌ ‌‎‌‌
دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــــدێ


@joolandeh
#داستان_شب

💎یک روزمردی از کار به خانه برگشت و از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟
همسرش گفت: نه,شوهر اش پرسید: چرا؟
همسرگفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.
شوهر گفت: درست است خسته ای امانمازت رابخوان قبل از اینکه بخوابی!
فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟
خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهر اش را بشنود، اما این بارشوهر پاسخ داد و شوهر اش گوشی را برداشت.
همسر اش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟
شوهر اش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.
همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟ شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصبانیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟
شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟
شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی.
همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟ شوهر گفت: میشنیدم. زن گفت: پس چرا پاسخ نمیدادی؟
شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟
چشمان همسر ازاشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی......معذرت میخواهم عزیزم!
شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب آمرزش کن، من دیگر چیزی از این دنیا نمیخواهم، فقط میخواهم که در یکی از کاخ های بهشت در کنار هم زندگی حقیقی خویش را آغاز کنیم، آنجا بی تو چی کنم؟
پس از آن روز همسر هیچ وقت نماز را بی وقت نمیخواند و هیچ وقت یک نماز را ترک نمیگفت

دەگاو جــــــــــۆڵانــــــــــــدێ

@joolandeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرزویم این است که
صفحه غم و اندوه
در دفتر زندگیتان
همیشه سفید بماند...

اوقاتتون به وقت مهربانی
لبخندتون بـه رنگ عشق

دەگاو جـــــــــۆڵانــــــــــدێ

@joolandeh
سەی پڕانوو هامنین و وەر ملۆ هەر جۆره بۆ
ڕۆو گەدٚای ڕۆ ئیسه ڕۆیێ تەر ملۆ هەر جۆرە بۆ

یۆ به تاڵی و ئەی خودٚا مەرگێ ملۆ ژیوایەکەش
یۆ بە شیرینی و بەتاڵی، هەر ملۆ هەر جۆره بۆ

دفتەروو ئەمواتەکەو دنیای پەڕەن شاه و گەدٚا
نامەکێت ئارۆ و سەوای دەفتەر ملۆ هەر جۆره بۆ

چێگه دڵ ماڕی و ملی حەج پەی تەوافوو دڵوەشی
ئێگە بۆ یا ئاگە دڵ مەحزەر ملۆ هەر جۆره بۆ

ناحەقوو ئارۆی جل و بەرگوو حەقیش کەردەن وەرش
سا بە ڕووتی لاو حەقی مەحشەر ملۆ هەر جۆره بۆ

هەر کەسێ مەیلش به دیدٚارەن گنۆ ڕاو دیدٚەنی
بێ کەس و بێ هام‌دەم و یاوەر ملۆ هەر جۆره بۆ

ناکەس و نامەردەنی ئەر وێت نەسانی حەق به زۆر
ناحەقی نەوزینە چێر تا سەر ملۆ هەر جۆره بۆ


#جەماڵ_قادرپوور

دەگاو جـــــــــــۆڵانــــــــــــدێ

@joolandeh
📖هرشب یک #داستان کوتاه

📗عاقبت_حسودی

روزی و روزگاری درسرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى برد و مى كوشید كه اندكى از نعمت هاى آن مرد شریف را كم كند و نیك نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود.

عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است.

خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد.
در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال(در جا) مردند.

خبر به حاكم شهر رسید، و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت.

حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است.

خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد.
این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت...

دەگاو جـــــــــۆڵانــــــــــدێ

@joolandeh
#ئێمە_هەورامیێنمێ%
دڵسۆز خالێدی
"دڵ وەشی دڵیم
وەشەویسی تۆ"

🎤دڵسۆز_خالێدی

پێشکەشتا بۆ

دەگاو جـــــــــۆڵانــــــــــدێ

@joolandeh