دەگاو جۆڵانـــــدێ
398 subscribers
3.75K photos
1.95K videos
72 files
267 links
جۆڵاندێ نە پای قولەی شاهۆ ڪۆ
خاڪش دڵ نشین ، هەواش عەنبەر بۆ

ارتباط با مدیران کانال :

@gabrelazizi

@Eislam_Regama

@Mohamadyreben

————————————————————
Download Telegram
Audio
دنگ : کاکە عطا علی پور ، جە اوڵین کونیشتو قڵمو هورامانی جە تاریخو ۴؍۱۲؍۴۰۰ی ورانور چنی ۴؍۱؍۲۹۲۲ گورانی ( هورامی ) جە سنەنە ، رۆ چوارشمەی

دەگاو جـــــــۆڵانـــــــدێ

@joolandeh
‍ ‍ پەی کۆچوو مامۆساوەلی فەتاحی


هــەوراماناتی دەیــدێ ســەر وەنـە
ئۆستادی گەورەش بەرشیەن چەنە

چــل ساڵــێن وەلی کەرۆ پەروەردە
هـــەورامــاناتــی ڕەنجی ئاو بەردە

چەنەش ئەسەیمێ بەبێ هەقووسا
گەردوونی بێ باک گەورە مامــۆسا

چوون کاکە وەلی کەمتەر هۆر گنۆ
فـــەڵەک ژیرانە گوڵوو وێش چــنۆ

قــەڵەم بــنویـسە خۆ وێـت مزانی
چەزەرەریە کەوت ئەو هەورامانی

فەڵەک بەدێقەت کام گوڵش نەبەرد
کام گوڵســتانش وێـــرانە نە کــەرد

چە ئــــۆســایانە کەرۆنــە تـەڵ چن
ڕیشــەو زاناییش بەر ئاورد جەبن

ڕازەکێ فەتــــەی مەنــــە نیــمە چــڵ
ئەی داخەم مەشۆ بەردش نەتۆی گڵ

ڕازی بێ ئۆسا حەریر بێ گەوهــــەر
دەفتەر پژگیا قەڵەم بێ جەو هەر

حەرچن باخەکەش ڕەنگینەن ئارۆ
داخی داخانەم کێ ئاویـــش دارۆ

کۆنیشتوو شنـــــە. بەدڵ ســۆزانە
فەرێـــحە دڵــــــــوو یارا وزانــــە

هیـمەت کەرانە پەڕ کەرا یاگێـش
بائێدامەش بۆ حەر پێسە ڕاکێش

قەڵەم بەدەسێ فیشتەر جە ئەوســای
نازا هاڵـــی بۆ یاگــــێ مامــــــۆسـای

شــوکر پەی خوڐای هــەورامان ئارۆ
کوڕش گــەرەکــــــەن زانا بشمـــــارۆ

دەس دەیـمێ یۆوە هیـچ باکم نیــەن
حەر چن مامــۆســا جەدسما شیـــەن

بەڵام خۆتاومێ ڕاکێش گێرمێ وەر
چۆڵـش نەکەرمێ تایاوۆ ســەمـــەر

جوانێج ئـــــــــارۆ هۆشیــــارێ بانە
پــەی زوانەکەیشا پا هــــۆر گێــرانە

نەلــــــۆ بەتاڵان چیـــلاو چەولاوە
ئۆسایانەو ژیــــر وەرکۆش بــڐاوە

دارێ جە باخـــــــوو وێشا بنیـــانە
باوەر بەباوەر ئاویــــــــــش گێرانە

زوانی هــــەورامی بنـویسـاو وانـا
حەتا شــۆنوو پەی وێــشا بزانـــا

ئاڐیچ چوون یاران کەرانە هیمەت
ویەردەو وەڵاتی بیاونــاوە قیمەت

ئاوەختـە تاوا واچا من هـــــــەنا
زوانوو فەرهەنگشا نەلـۆ بەفـەنــا

نەبا نۆکەروو چەتــەو بێگـــــــانەی
قەناعەت کەرا بەنانــــوو شوانەی

هۆشما زوانیما چوون کەوتەن خەتەر
دیفاعە کەرمێ سەنگــــەر بەسەنـگەر



#خوڐابەخش پاڵنـــــــــانی




دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh


جەعمە
٨ سیاوکاموو ۲۹۲۱ هەورامی
📖هرشب یک #داستان کوتاه

داستان تلخیص شده از سینوهه.

"سینوهه" شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام میشود.

برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند.

سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب اين قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند :

"او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزرگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."
در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..."

سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟"

و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، مینویسد:
"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده كرد"


دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
📖هرشب یک #داستان کوتاه

حکایت کرده‌اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف،
به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند.
در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت:
«در من فایده‌اى براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى،
تو را سه نصیحت مى‌گویم
که هر یک، همچون گنجى است.
دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى‌گویم و پند سوم را،
وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى‌گویم.
مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرنده‌اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به یک درهم مى‌ارزد.
پذیرفت و به گنجشک گفت: «پندهایت را بگو.»
گنجشک گفت: «نصیحت اول آن است که اگر نعمتى را از کف دادى،
غصه مخور و غمگین مباش زیرا اگر آن نعمت، حقیقتاً و دائماً از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمى‌شد.
دیگر آن که اگر کسى با تو سخن محال و ناممکن گفت به آن سخن هیچ توجه نکن و از آن درگذر.»
مرد، چون این دو نصیحت را شنید، گنجشک را آزاد کرد.
پرنده کوچک پر کشید و بر درختى نشست .
چون خود را آزاد و رها دید، خنده‌اى کرد.
مرد گفت: «نصیحت سوم را بگو!»
گنجشک گفت:
«نصیحت چیست!؟ اى مرد نادان، زیان کردى.
در شکم من دو گوهر هست که هر یک بیست مثقال وزن دارد.
تو را فریفتم تا از دستت رها شوم.
اگر مى‌دانستى که چه گوهرهایى نزد من است به هیچ قیمت مرا رها نمى‌کردى.»
مرد، از خشم و حسرت، نمى‌دانست که چه کند. دست بر دست مى‌مالید و گنجشک را ناسزا مى‌گفت.
ناگهان رو به گنجشک کرد و گفت:
«حال که مرا از چنان گوهرهایى محروم کردى، دست کم آخرین پندت را بگو.»
گنجشک گفت: «مرد ابله! با تو گفتم که اگر نعمتى را از کف دادى، غم مخور اما اینک تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى.
نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر اما تو هم اینک پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد.
آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال گوهر با خود حمل کنم!؟
پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمى‌گویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.»


دەگاو جــــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
نه وروز سیروان خالیدی
<unknown>
ساڵەی تازێنە : سیروان خالێدی ،


دەگاو جـــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
🔺انفجار مواد محترقه 5 غرفه تجاری در شهرک دولت آباد را به آتش کشید.

🔸انفجار مواد محترقه و سوختن 5 غرفه تجاری در شهرک دولت آباد کرمانشاه، نخستین حادثه چهارشنبه آخر سال در کرمانشاه بود که به ثبت رسید.


دەگاو جـــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
زوانی ئەد٘ایی
کــافە دەنگ | Caafedeng
📖بابەت: زوانی ئەد٘ایی

📝 نویسەر: #ڕەحیم_ڕەحمانی

📝 شاعێرێ: #ڕەئووف_مەحموودپوور، #جەماڵ_قادرپوور

🎤دەنگ: #ڕەنگین_کەریمی - #شەیدا_باسامی- #سەبوور

🎚میکس و ڕێکوستەی: موسلێم ئەحمەدی

🎙ئێستدیۆ: مەرکەز ڕۆشدوو مەریوانی

کافە دەنگ

دەگاو جــــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh

📖هرشب یک #داستان کوتاه

تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند

حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...

تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..

دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..

آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است

دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..

تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..

پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...

این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛

پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..

و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...

دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !

خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...

اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!

سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن

دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 دستگاه روغن‌گیر خانگی هم رسید


دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
#ئێمە_هەورامیێنمێ%
یەعقۆب سۆسەکانی
گۆرانیە : چنوور ئەی چنوور....
دەنگ : یەعقووب سۆسەکانی

دەگاو جــــــــۆڵانـــــــدێ

@joolandeh
📖هرشب یک #داستان کوتاه

#هوای_نفس

در جوانی "اسبی" داشتم.

وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکـرد، "سایه اش" به روی دیوار می افتاد، اسبم به آن سایه نگاه میکرد و خیال مـیکـرد "اسـب دیگری" است.

لذا شیهه میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تندتر میرفـت و می دید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به "سرعتش" اضافه میکرد، تا حدی که اگر این جریان ادامه می یافت، مرا به "کشتن" میداد.

اما به محض اینکه دیوار تمام می شد و سایه اش از بین می رفت "آرام" میگرفت.

"حکایت بعضی از آدم ها" هم در دنیا همینطور است؛
وقتی که "بدون در نظر گرفتن"" توانایی های خود" به داشته های دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در "جنبه هـای دنیوي" از آنها جلو بزند.

اگر از "چشم و همچشمی" با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه "نابودی میکشد."👌

* در زندگی همیشه مواظب "اسب سرکشی" بنام "هوای نفس" باشیم...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎
دەگاو جــــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
تاتەیوە سپوور واتش بەکناچڵەکێش:

لاو کەسیۆ نەواچی تاتەم سپوورا نەکای فیفیێت
پەنە کەرا !
کناچڵەکێچ عەکسیوە وێش و تاتەیش پێوەرە
فەزای مەجازینە نیارەو چێرشەنە نویستش :

تاتەم سپوورا وەلێم هەرچی کەسما !

من تاتەم جەگیانیم وەشتەر مسیۆ !

ئەر تاتەم نەبۆ پاک و تەمیسیچ مەمەنۆ ،

ئاۮ نەبۆ شار گەنۆ ، دەسێش بەهەشتیێنێ ،

من شانازی کەروو کەتاتەم تاڵانچی نیا !

بە ڕیابازی وێش بەخوۮاتەرس نمەۮۆ قەڵەم
هەتا هەقی کەرۆ ناهەق !

نانش پەڕ پیت و حەراڵا !

وەیش پەی کەسی نیەنە و کەسش چەنە نمەتەرسۆ !

نە ئیمزاش یانەیوە وێران کەرۆ و نە کەین وبەینش (بیت الماڵی) هاڵی کەرۆوە !

هەرچن هەقۆقش ناقابلا وەلێم چون نانش : وەشەسیایی و عەشقش چەنەن مەفارووشەو
بە تەماموو هەقۆقوو تاڵانکەرا !

ئەرێ من تاتەم موهەندسوو پاک و تەمیسی و لاشەساقین !

بەشەر بیەی :

کارش نیا سەروو عەمری و ژەن و پیاییۆ

دەگاو جــــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
🔺اعترافات زنی که نوزادش را قسطی فروخت!

▫️زن شیشه ای که قصد داشت کودک ١٨ ماهه اش را به صورت اقساطی بفروشد با حضور به موقع پلیس مشهد دستگیر و روانه مرکز ترک اعتیاد شد.
▫️زن: قرار بود کودک ١٨ ماهه ام را ۴٠ میلیون تومان از من بخرند ولی من گفتم فقط ۵ میلیون تومان به من نقد بدهید، بقیه پول را هم سفته می گیرم تا به صورت اقساطی پرداخت کنید!


دەگاو جـــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
🔺مادرانی که فرزند دوم یا سوم‌شان به‌دنیا بیاید می‌توانند بدون قرعه‌کشی ماشین بخرند

🔸ایران‌خودرو: در راستای اجرای قانون جوانی جمعیت، مادرانی که فرزند دوم به بعدِ آن‌ها پس از ۱۹ آبان امسال به‌دنیا آمده باشد، می‌توانند در فروش‌های فوق‌العاده بدون‌قرعه‌کشی از ایران‌خودرو ماشین بخرند.

🔸اگر تعداد متقاضیانِ مشمول، بیش از ظرفیت باشد، بین این افراد قرعه‌کشی می‌شود. ثبت‌نام این طرح فروش از فردا شروع می‌شود و تا پنج‌شنبه ادامه خواهد داشت./فارس

دەگاو جــــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
📖هرشب یک #داستان کوتاه

💧#حکم_قاضی

💎جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، و حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد ، درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگس ها بر آن بنشینند.

جوان هر چه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد.پس از آن که مگس ها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند ، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.

عسل به قدری به مگس آلوده شد که کسی در شهر آن را نخرید .جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد. قاضی گفت: مقصر مگس ها هستند، مامور به مگس ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می نشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و مگس هر جا دیدی بکش.

جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی ، با مامور در اخذ رشوه همدست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود بگیرم. قاضی نوشته ای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان ، دید مگسی در صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان دست نوشته قاضی را از جیب در آورد، قاضی داستان یادش افتاد و گفت: دورش کنید و از شهر بیرون بیندازید او دیوانه است می شناسم.


دەگاو جــــــــۆڵانــــــــدێ

@joolandeh
نوشته یک پیرزن 98ساله اوکراینی

"نام من ایرینا است و 98سال سن دارم
من از هولودومور جان سالم به در بردم
من از هیتلر و آلمانی ها جان سالم به در بردم، از شر پوتین نیز خلاص خواهم شد."

(هولودومور، دوران قحطی بزرگ در اوکراین زمان استالین بود که جان نزدیک به ۱۰میلیون نفر را گرفت)


دەگاو جــــــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
#آرامش

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ !
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﮐﻮﺗﻪﻧﻈﺮ ... ﺍﺩﻡﻫﺎﯼ ﺣﺴﻮﺩ ...
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ ﺍﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮐﯿﻨﻪﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﯽ
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﺭﻧﺠﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ ﺍﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻇﻠﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ..
ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺩﯾﺪﺷﺎﻥ ﮔﺮﻓﺕ .. ﻭ ﮔﺬﺷﺖ
ﻣﯽﺑﺨﺸﻤﺸﺎﻥ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺨﺸﺸﻨﺪ، ﻧﻪ !
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ.


دەگاو جــــــــۆڵانــــــــــدێ

@joolandeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کارخانه کاملا بهداشتی آب هویج‌گیری بدون دخالت دست😁


دەگاو جــــــۆڵانـــــــــدێ

@joolandeh
سەرم سڕ مەنەن جە بەعزێ کەسا
بە ناهەحق درۆ قسێ هۆربەسا

جە تۆمەت بەسەی کسمو کارشانە
چون دایم شەیتان جە دەرونشانە

نە بۆی ئێنسانی نە خۆفو خۆڐای
مەتەرسا چانەی جە مەرگو سەوای

تەبلێخوو دینی و قیامەتی کەرا
بەڵام کە وێشا ئیسڵاح مەکەرا

وێشا بە مۆمن مۆسلمان زانا
پەنچ فەرزە نما پەی خوڐای وانا


#خەمبار_هەجیجی

دەگاو جــــــــــۆڵانــــــــــدێ

@joolandeh
معرفی رئیس جدید راهداری وحمل ونقل جاده ای شهرستان کامیاران

در جلسه ای با حضورالماسی فرماندار شهرستان و معاون اداره کل راهداری وحمل ونقل جاده ای کردستان از زحمات حسن شهبازی تقدیر و #رشادمقدمی‌پور به عنوان رئیس جدید راهداری وحمل ونقل جاده ای شهرستان کامیاران معرفی شد
گفتنی است حکم انتصاب رشاد مقدمی پور از سوی محمد راشد مدرس گرجی مدیرکل راهداری و حمل ونقل جاده ای استان به این سمت منصوب گردیده و همچنین حسن شهبازی به عنوان رئیس اداره نظارت بر ساخت و توسعه راههای روستایی استان منصوب شد

#کانال_روستای_جولانده

@joolandeh
💫با افتخار فراوان

🌸خوشبختانه اطلاع یافتیم مهندس رشاد مقدمی پور پسر مرحوم کاک یاور مقدمی پور از فرزندان شایسته اهالی روستای جولانده، به ریاست اداره راهداری شهرستان کامیاران،انتصاب شدند
🌸از انتصاب ایشان به ریاست اداره راهداری شهرستان کامیاران ،بینهایت خوشحال و سرفراز شدیم واین انتصاب رابه ایشان و خانواده محترم واهالی روستای جولانده ،تبریک عرض کرده و امیدواریم خداوند ایشان را در راه خدمت به مردمش ،کمک وهمراهی نماید

🌸ایشان ازپرسنل شایسته ،دلسوز ولایق اداره راهداری شهرستان کامیاران بودند که موجبات این انتصاب را برای ایشان فراهم ساخت

#کانال_روستای_جولانده

@joolandeh