جمهوری برزخ/مظاهرشهامت
195 subscribers
211 photos
22 videos
8 files
184 links
نویسنده، شاعر و منتقد ادبی
Download Telegram
به باران قسم دادم با نام کوه و جنگل ببارد
با بوی پاهای شما
که در میان خوشبوترین سنگ ها زخمی شده بودید
و درخت
از قطره های گلویتان شرمزده می شد
و با گوزنی
که یوز تا یوزاین سرزمین ترس خورده را دویده است
و انگار
کویر سر پوشیدن کفش های روییدن را ندارد
من عمیق ترین واژه بودم
تو این را می دانستی
و می دانستی شهریور
مانند هر ماه دیگر چهره شرمگینش را
پشت دیوارهای فروریخته عصر پنهان می کند
و هر خیابانی باید از سوی من کج می شد
و پای هر درختی که می رسید یک بار دیگر نام خود را شهید می کرد
از توفانی بر جای ماندی
که دختران را می برد به گیجی درختان ببخشد
و به مردانی که کنار رودها سنگ شده بودند
آقا !
من به سختی دیر شده ام
سکوت سیاه جمعه را دارد چرا هر برگی که به من می دهید
این شماره که داده اید
یعنی باید پیش تر اعدام می شدم
اکنون ماه
با چشم های قی زده نگاهم می کند
از بس که گور زمین را معطل کرده ام

#مظاهر_شهامت
این که
این که
و این که پاییز
برگ درختان را تند تند بر زمین می ریزد
یعنی
چند پروانه تابان در آسمان هست
و یعنی تو هستی که دوستت می دارم
نشسته در اتاق روی مبلی با گیسوان پریشان
یا راه می روی در خیابان از کنار درختان
یا در میان ابرها دست برده ایی
دنبال دگمه گم شده پیراهنت می گردی
یا اصلا
عریان نشسته ایی روی گوری
سال ها پیش برای تاریکی اش مرده بودی
به چند پروانه تابان نگاه می کنی
و به پاییز
برگ های درختان را تند تند پایین می ریزد
مرا هم این گونه ببین
گونه ام را به کنج چندم زمین چسبانده ام
و آن صدایت را می شنوم:
" من کشف آخرین توام همیشه در آغاز این که ی پاییز "

#مظاهرشهامت
سینه خدا را لیسیده است
زبانی که
از کوه های پیراهن تو
گذشته بود
جملاتی عاصی هستم
پای لبت که گوشه می شود
و مردانگی ام
از پاییزی روانی لذت می برد
از زخم زبان
که موج می زند در هوا
خط می زند دیوارها و پوست درختان را هم !
برگ برگ باد هم که شده باشی
آدم ها کوه می شوند سر همین خیابان و
خیره نگاهت می کنند
من اما
هرگاه که فکرکنم
دست در دست تکه ابری سفید می رقصم در جایی دور
و دخترکان شعرم را
به توفان های سرگردان شوهر می دهم
بگذریم !
نیچه ترین تنهایی ام خوابزده است
و همیشه
از تصویر کهنه یک دریای دور
خیس می شوم

#مظاهرشهامت
بعد از آن رقص طولانی
روی روزی که ابری خاکستری را تنگ پوشیده بود
سر تا پا تاریک تر شدیم
حتی تاریک تر از سگانی زرد و درخشان
که این بار و کنار آن خیابان مایوس
در قدیمی ترین حادثه تاریخ فرو رفته
و صدای فهم کوه های دوردست را واق می زدند
تاریکی تو زیباتر بود که هیچ از آن دیده نمی شد
در تاریکی من
هنوز
حفره های نرمی بود که بعضی از انگشتان تو را می مکید
و این یعنی
باز هم چاه
بازهم چاه ها
بعضی از رازهای آن واقعه نزاع بزرگ را فاش نکرده است
چه خونین بوده
که همه آب های جهان را
و همه ردهایی را که بر روی ماسه ها مانده بود
به توفانی داده بود که از سراسر خود خسته بازمی گشت
نوشته بودم پیش تر
که باید گورهای خود را از زمین پس بگیریم
گورهای سبک
گورهای قابل حمل و وسیع
بله پس گرفتیم
پیش از واقعه جوجه کردن گنجشک ها روی جنگ جهانی دوم
و درست پس از اشتیاق عمیق
که جوان ترین اجسادی بودیم با پوست هنوز نمناک
حالا
گور تو روی تختخواب است
گور من روی صندلی ی پشت میزی فرتوت
در آن فرو می رویم هر شب
و به صدای سوت زدن ستاره ها گوش می دهیم
#مظاهر_شهامت
تلفون آچیلیر
و بئله دئییلیر :
« سنین
کچمیشین اولماسامدا
گله جگین منم »
سونرا سس باغلانیر
سس لر باغلانیر
و دونیانین هر طرفین
بیر قورخولو سوکوت دولدورور
یاواشجا اسن یئل لر کیمی

زنگ می زند تلفن
و این گونه گفته می شود :
«گذشته ات هم نباشم
آینده ات منم !»
و بعد
صدا خاموش می شود
خاموش می شود صداها
و هر گوشه جهان را
سکوتی هولناک لبریز می کند
مانند بادی
که آرام می وزد

و احمد پوری عزیز بعد از انتشار شعر :
Pori Ahmad:
شهامت عزیز شعر زیبایت را در صفحه ات خواندم. ترجمه اش را هم. دلم خواست من هم ترجمه خودم را برایت بفرستم. اگرشعری به دلم بنشیند وسوسه ترجمه اش رهایم نمی کند.

تلفن زنگ می زند
آن سوی سیم صدایی می گوید
"گذشته ات هم نباشم
آینده ات منم"
و بعد خاموش می شود
همه صداها هم
درهر گوشه جهان
چون بادی که آرام می وزد
خاموش می شود
و سکوتی هولناک یله می شود.
ماده – تبصره درخت قانون
خشکیده است به دقت
تا اینجا
امن ترین خانه باشد برای مردن تو
بی پرده که می بینم از شانه پنجره
اعداد ساده شده هستی
میان خندیدن هایی با بوی سوختگی
که ساعت را
به رفتار موریانه مجاب کرده ای
تو مرده ای
و من
با آهنگ کفش هایت می رقصم
آنقدر که
بند بند استخوان هایت
از صدا می افتد
و پنجره تکرار می شود
و پنجره تکرار می شود
و پنجره
تکرار می شود
درست تا تنه قرمز درختان
که شاخ و برگ
در آسمانی چند گم می کنند
بی که آشیانه ای از پرنده داشته باشند

#مظاهرشهامت
‍ یاغیش یاغیر
وارلیق ایسلانیر
هارداسا بیر کیشی
شاخان ایلدیریملرآراسینا
ال آتیر

باران می بارد
خیس می شود همه هستی
کسی حتما
در جایی نامعلوم
دست می برد در میان آذرخش ها !
دفتر شعر با عنوان تحت نظر از محمد صادقیان را با علاقه می خوانم!
از شکسپیر
تا فقدان افعال شعر
بندری رقصیده ایی ! بندری !
در هوای هوای شرجی دوباره
با سنگ های کابلی
سنگسار می شوی
و باز هم زنی هستی
که
پرواز روسری ات
شکل پرنده ایی است
ما
نامش را نمی دانیم

نشان پستانهایت وطنیست
این
دولتها را تحریک می کند
و وطن مادر تنومندی است
که همیشه
خمیازه سیاه می کشد

از شکسپیر
تا فقدان افعال شعر
بندرها را قرق کرده اند
و هر پلنگی که
به هوای هوای شرجی دوباره تو
از من می جهد
دیگر به سینه ام باز نمی گردد

بیا چند دریا را غرق کنیم
چند کشتی را نجات بدهیم
چند شکسپیر را شاعر شویم
و بالاخره
در تلویزیون همه خانه ها
سنگسار شویم
به او
به شبی در تنش
و به ماری که در دهان تاریک اش می گردد
باید پشت کنیم
و همین جا آن را بگوییم
و بگوییم آن چیز را به او دادیم
بر سر درخت نریخت
بر باد داد
حالا
با این که می دانیم چه طور باید به ماه نگاه کرد
اما آن چیز را نداریم
باید به او
به شبی در تنش
و به ماری که در دهان تاریک اش می گردد
پشت کنیم
اگر نه
اگر نه
هر چه هم دنبال باد بدویم نمی ایستد

#مظاهرشهامت
من هم
چشمم را کودک کرده ام
که
به جیب شما خیره شود
کمی تیله داشته باشید
با خورشیدهای درخشان
با ستاره های رنگی
هیچ کدام نباشد
هلال ماه !

من هم
کودکی ام را چشم کرده ام
و در خیابان های شما
به تصویر گل های سرخ
تماشا می شوم
دست هایتان را از جیب درآورید
و به هر رنگی که می خواهید گناه کنید

مظاهرشهامت
همین جا
روی نقطه درخشان دایره
امپریالیسم گفته بود آخر خط است
تظاهرات مردمی
سر از خروج از گیومه درآورده بود پیش می رفت
و پلیس
کمی دورتر
با به سر خود می کوبید مشغول بود
چگونه بگویم باران به کجای اشاره می بارد ؟
رفیق !
تو هنوز با مناسبات لو رفته کلماتی شاعری می کنی
که تابوت ها را
روی ابرها می چینند
حال آن که
بادها به جانب زنی می وزد که همچنان پیش آمده تا بگوید مرگ شاعر (هر شاعری ) نه از دیرینگی تعصب به حروف ، بلکه از کابوس سکوت کبود اجتناب ناپذیر است ...

امپریالیسم گفته بود آخر خط است
و این که ما از دایره به بیرون پرتاب شدیم
به دلیل ساده باران بود
خیسی قطره هایش
پوست زمین را لرزاند
بادها به جانب مردی می وزد که همچنان پیش آمده تا بگوید چروک پوست زمین باید هم بیشتر شود که اختگی مفاهیم بیش از آن که از رمیدن ماتریالیسم تاریخی بوده باشد از نزاع منظور با آبستنی درختانی بوده است که از قانون وحدت مکان - زمان نافرمانی کرده هر شب در تاریکی جای خود را جا به جا می کنند ...
هنوز هم با امپریالیسم
گویا در آخر خط
اما بیرون از حیطه گیومه قرار داریم
و این که بازهم خون هر دایره را رنگ می کند
اتفاق مهم متن محسوب نمی شود به اجبار
گیریم که باد
به جانب زنان و مردانی می وزد
که پیش آمده اند همچنان
تا بگویند
تنها ما عمل اصلی را انجام خواهیم داد :
درخواست از کلمات منزوی
برای شورش دوباره علیه اقناع سنگ !"

#مظاهرشهامت
تقدیم به مهر آناهیتا بابایی:

در تنگنای دیوارها
در خلاصه دقیقه
پشت ترافیک آهن
پس سنگ و بتون
عبور از پستان های تو سخت است خانم
و سخت است رها کردن چند جمله
که موریانه می شود در ساختار استخوان
و شعر را غرق شوخی نابه هنگام استعاره می کند
دارد سگ می شود شعر
استخوانی مخصوص می خواهد برای لیسیدن
استخوان مردانی بزرگ
جمجمه افلاطون
فک هیتلر
انگشتان ناتمام نوشتن نیچه
قفسه سینه بتهوون
چند معنا پستانهای تو را به سرعت پیش می برد
و باد بوی آن را در شهرهای اطراف می پراکند
و چند خواب را
چند خواب را
فکر کن ...
چند خواب را
با پر پرندگان آشفته می کند !
پهلو به پهلوی درختان ایستاده بودیم
و افتاده بودیم درخت به درخت به ایستادن
سایه ؟
سایه ها ؟
نه
ما شوخی شفاف یک اتفاق بودیم
یا شوخی ی اتفاقی شفاف
و دهان گرگ
امانتی
برای بلعیدن بزرگی ی مفهوم بوسیدن
و بعد ...
رازهای مگو
رازهای مگو
رازهای مگو با پوستی از نرمی و هیجانی سرخ
تا سکوت
هم آمیزی پندارهامان را ادامه دهد
عبور از پستان های تو سخت است خانم
و سخت است رها کردن چند جمله
که موریانه می شود در ساختار استخوان
و شعر را غرق شوخی نابه هنگام استعاره می کند
گاهی ماه را از کیف دستی ات در آور
در آن بنگر
و به هر کس که نگاهت می کند بگو
یادگار مادرم است
شاعر بود
و با دندان های همین ماه
گیسوانش را شانه می زد
شگون دارد آقا !
شگون دارد خانم !
سال را پرباران می کند
و یاد می دهد پرستوها را
کمی بیشتر در خانه نگه داریم
چند معنا پستانهای تو را به سرعت پیش می برد
و باد بوی آن را در شهرهای اطراف پراکنده می کند
و شیار کلمات
آسمان را به گونه ایی دیگر به تصویر می کشد
به شکل شعری که سگ شده است
و استخوانهایی مخصوص می خواهد

مظاهرشهامت
اسبی که اسب
اسبی که اسب سیاه
اسبی که اسب سیاه به اندازه ی هم کلمه سیاه و هم کلمه وحشی
اسبی با یال بلند بی ربط به زبان سرخی در کافه ای دنج
اسبی با تفکری متافیزیک با حدود اندک گشایش لبه های قیچی از هم
اسبی با تصمیمی بزرگ برای گذشتن از وسوسه ترک سیگار
اسبی که از دهان رئیس جمهور پریده
تا بگوید
من من هستم فقط مثل خودم
بایستد کنار خیابان و به سوی زنان زیبا شیهه بکشد
ابری لجوج باشد بایستد روی میزی و کنار نرود
اسبی که
اسبی که از دهان مدیر بحران جست بزند
و به دنبال شیهه خود
تا میان جمله " فلوت افلاطون طلایی بود" بدود
اسبی که رام شود یا باشد
و واژه کج و معوج " صلح" را سوار کند
و به خانه نلسون ماندلا در دروازه دولاب تهران ببرد
اسبی که در کنار تو بایستد
نگاه کنید به حروفی در روی شانه های عریان من
نگاه کنید و صبر کنید
صبر کنید تا خوانا شود
و تو جمله ها و سئوال های عجیبی بگویی
مثلا: " دریایی اگر شاعرانش را ندرخشاند می خشکد"
مثلا" هیچ استخوان بزرگی برای ساختن هیچ آدمی لازم نبود"
مثلا "آیا ما می دانیم هر راهی که می رویم به جایی ختم نمی شود؟"
مثلا " در خون هر پیرزنی
هر پیرمردی
هر کودکی که سری در هوا دارد
هر کودکی که پایی در هوا دارد
هر پیرزنی با چشمان آبی
هر پیرمردی با پوست چروکیده در یک سوی سینه اش
ذراتی از طلا جریان دارد"

اسبی که ابرها را می چرد
اسبی که می تازد و به باد می گوید:
" همراه شو عزیز!"

مثلا " با حروف روی شانه های تو خواهیم فهمید
در جهان چیزی گم شده است
که ما از ابتدای تاریخ
راه افتاده ایم شاید پیدایش کنیم"
مثلا " هر درختی که ایستاده آسمان را نگه می دارد
و هر درخت افتاده زمین را می میراند"

اسبی که باد را تنها می گذارد
به خانه می رود
و با خود می گوید:" خیلی خسته ام"

مثلا...

اسبی که
اسبی که
اسبی که روبروی ماه
غمگین است
روبروی درخت می گرید
روبروی تو سر خم می کند
و من
هزار کرگدن می خواهم
با هم
به مثلا های تو فکر کنیم

#مظاهرشهامت
برهم زده ام خواب ماه همیشگی را
زوزه می کشد بر جانب دایره
وقت گذر از معبر تاریکی
او
کسی که خطوط شکل مکعب را با شرح خداوندان باز نمی شناسد !
نگاه کن
وسیع نگاه کن
هر جا پیرمردانی است که روی تخته سنگ ها نشسته اند که بمیرند
آنها
پیشتر در جاده های متروک راه رفتند
و از تماشای ماتحت جهان خندیدند سخت
و دیگر هیچ معبر تاریکی را به خاطر نمی آورند
اکنون
جانب دایره کوری دارد اندکی از یک چشمت را بده
و رو به سوی ماه
ماه
ماه
ماه حزن آور شب های سرد
به ترتیب ایستادن عجیب درختان همقد بخند
اعتصاب زمین
بی موردی سیب برای عاشق شدن
و این که باید همیشه آماده باشی چون نمی دانی چه کسی کی صدایت می زند
پس
از کنار قبر پرنده بگذر
و باز هم بخند
شاید او
کسی که خطوط شکل مکعب را با شرح خداوندان باز نمی شناسد
از میان سنگ های بی قرار بگذرد
و خواب های تاریکش را دور کند

#مظاهرشهامت
تو بگو بعد از مهر
تو بگو پیش از آذر
آبان
تنها ماه نه
ماه و آه بود
برهه ای
که فر آن
هیچ گاه فراموش نمی شود
گیریم که آه کشان
اما ماه
همچنان بر فراز گاه می درخشد

#مظاهرشهامت
امتداد راه ها از میان نامگذاری عمودی اشیاء
با معیار لحن حلقوم پرنده
امتداد آدم ها از میان نامگذاری عمودی اشیاء
با معیار آشفتگی هر گام
امتداد لحن سخت آواز از میان نامگذاری اشیاء
با معیار مچاله گی تمدید سکوت !
افتادن از سخت افتادن از چشم هایی دوردست تلخ می زند به اعماق گلو
از چشم هایی از دوردست نگاه می کند به گردونه خاک و خاکستر
و امتداد راه ها می برد تلخ می زند را به اعماق گلو
و افتادن سخت فواره می زند به قعری از دلسپردگی خاموش ...

دست هایت را می گیرم از کنار درختان بنفش می گذرم
به چیزهای خوب فکر می کنم
به چیزهای خیلی خوب فکر می کنم
به رسیدن زردآلوهای خوب در کنار شهوت انعکاس آب
به پرواز سنجاقک ها با شکم پر از رویای آزادی ملت های خوب
به ضربان خوب کلمات تنومند که عدالت را غربال کرده اند
دست های تو خوب است
دستهای تو نرم خوب است
دست های تو نرم گرم خوب است
دست های تو نرم گرم خوب پر از مسیر رگ های یک انقلاب باشکوه خوب است ...

از چشم هایی از دوردست نگاه می کند به گردونه خاک و خاکستر

و امتداد راه ها می برد تلخ می زند را به اعماق گلو
و افتادن سخت فواره می زند به قعری از دلسپردگی خاموش
... شیدن از زور درد
... شیدن از درد زاییدن
... شیدن از زور درد زاییدن
... شیدن از زور درد زاییدن در ملاء عام
... شیدن از ملاء عام و هزار دستور زاییدن از زور اخلاق
... شیدن از ...

عمیق است نامگذاری عمودی اشیاء
خط تاریکی از دهان و آسمان پر می شود
و چشم های خوب تو
و چشم های خوب من
از پشت این همه حادثه سیاهی می رود

#مظاهرشهامت
هاشور دنده های مادیانی لاغر
از دشتی کبود
به ماهور به ماهور وزیدن باد
در عبور از لرزانی سطور شعری
که از ماه آغاز شده بود
و افتاده بود در کهکشان خنجرهای درخشان ناتوانی !

صبوری علف بر باد رفته است
و صبوری خم انگشتان در دست خمیده سفال
و درخت
درست در جایی می میرد که کبود دشت
از معنای ماهور به ماهور اندام تو به نفس می افتد

بیات طعم آسمان در کلمه
خستگی ضمیرهای کهن
و تخمیر استعاره در خفای تشابه صورت تو با تنهایی ی سیال
و همه آن همه صدای استخوان در گلوی دریا!
دریا !
دریا !
چند از من را کشته ایی به وقت عاشقی ناشیانه؟
چند از من را
با انگشتی بلند بر پیشانی سنگ عجیب افتاده در عمق تاریک کابوس ؟

هنوز پله ها
هنوز پله ها
هنوز از چروک پوست وسیع تو
به سراشیب کلمات سخت زبان فرو می رود
و در آن تاریکی ی پایان مواج
همهمه قدیمی مرده ها از ذرات هوا بالا می آید

گذر خطوط موازی
گذر از راستای یادآوری های هولناک
گذر از دوایر تاریک صبوری
گذر از همه ژرفای استعاری پیکر سنگوارگی
و ایستادن به تماشای پرنده ایی
که دانه چین نقطه های همین رسم الخط است

📓 دری به دایره های گچ
✒️ مظاهر شهامت