🖌 #خاطره | جهادگری از جنس مدافعان حرم || خاطره ای از اردو جهادی مدافع حرم شهید محمدرضا دهقان امیری، از زبان دوست شهید
🖌 تابستان سال ۸۹ از طرف مدرسه ما را به اردوی جهادی، شهر لرستان بردند. یکی از افرادی که بسیار تلاش میکرد و تلاشش در آنجا زبانزد بود، شهید محمد رضا دهقان بود.
🖌 محمد رضا هیئت که میرفت، برای خودشگریه میکرد؛ دوستان میگفتند که کنار ما نمینشست؛ دقیقا همان چیزی است که معصومین و بزرگان ما به آن سفارش کرده اند؛
🖌اگر میخواهید گریه کنید و اگر میخواهید خلوت داشته باشید باید خودتان باشید، نگاه نکنید که کنارت چه کسی نشسته است؛
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/43809-2
🌷 #جهادگران_آسمانی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 تابستان سال ۸۹ از طرف مدرسه ما را به اردوی جهادی، شهر لرستان بردند. یکی از افرادی که بسیار تلاش میکرد و تلاشش در آنجا زبانزد بود، شهید محمد رضا دهقان بود.
🖌 محمد رضا هیئت که میرفت، برای خودشگریه میکرد؛ دوستان میگفتند که کنار ما نمینشست؛ دقیقا همان چیزی است که معصومین و بزرگان ما به آن سفارش کرده اند؛
🖌اگر میخواهید گریه کنید و اگر میخواهید خلوت داشته باشید باید خودتان باشید، نگاه نکنید که کنارت چه کسی نشسته است؛
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/43809-2
🌷 #جهادگران_آسمانی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | نسل پنجم انقلاب در اردوی جهادی || خاطره ای از جهادگر 5 ساله گروه جهادی کمیل
🖌 چند روزی از اردوی جهادی سال ۹۷ می گذشت که ما میزبان یک کودک ۵ ساله شدیم آن روز حقیر برای خرید به روستای پایین دستی به نام کناره رفته بودم که یکی از دوستان به نام برادر میثم باهام بود.
🖌 تماس گرفتند و گفتند: یکی از بچه های اقوام که اسمشون یاسین هست، خیلی مشتقاق و علاقمند هست که بیاد اردوی جهادی. حقیقتا اولش جا خوردم چون حقیر چند باری آقا یاسین رو ملاقات کرده بودم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/221638
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 چند روزی از اردوی جهادی سال ۹۷ می گذشت که ما میزبان یک کودک ۵ ساله شدیم آن روز حقیر برای خرید به روستای پایین دستی به نام کناره رفته بودم که یکی از دوستان به نام برادر میثم باهام بود.
🖌 تماس گرفتند و گفتند: یکی از بچه های اقوام که اسمشون یاسین هست، خیلی مشتقاق و علاقمند هست که بیاد اردوی جهادی. حقیقتا اولش جا خوردم چون حقیر چند باری آقا یاسین رو ملاقات کرده بودم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/221638
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های «موج دوم» جمع کبوترهای حرم || خاطره علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_سوم
🖌 سید می گفت، شب عرفه دم سحر خواب دیدم با بچه های خانه طلاب داریم پیکر حضرت علی اکبر حسین علیه السلام را دور حرم حضرت معصومه طواف می دهیم؛ یکی از بچه های قدیمی تر هم فراز آخر زیارت عاشورا را می خواند، که “و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین علیه السلام و اصحاب الحسین…” بعد هم پیکر سالم پسر شهید ارباب را به سمت مردم بردیم و همه به سمت بدن هجوم آوردند و من از خواب بیدار شدم.
🖌 یکی از تفریحات بچه ها، تعریف خواب های باحالی است که می بینند؛ روح الله خوشش نمی آید می گوید:«خواب چیه کارتونو بکنید.» محسن هم یک بار به شوخی بعد اینکه یکی خوابش را تعریف کرد گفت «شما ها از بس می خوابید، هی خواب می بینید یه کم کار کنید.»
🖌 من هم بدم نمی آید خواب های باحال بچه ها را بشنوم، اما یک چیز برایم جالب است و آن این است که، خیلی وقت ها بچه ها درباره جمع خواب می بینند نه فقط شخص خودشان.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/818964
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
#روز_سوم
🖌 سید می گفت، شب عرفه دم سحر خواب دیدم با بچه های خانه طلاب داریم پیکر حضرت علی اکبر حسین علیه السلام را دور حرم حضرت معصومه طواف می دهیم؛ یکی از بچه های قدیمی تر هم فراز آخر زیارت عاشورا را می خواند، که “و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین علیه السلام و اصحاب الحسین…” بعد هم پیکر سالم پسر شهید ارباب را به سمت مردم بردیم و همه به سمت بدن هجوم آوردند و من از خواب بیدار شدم.
🖌 یکی از تفریحات بچه ها، تعریف خواب های باحالی است که می بینند؛ روح الله خوشش نمی آید می گوید:«خواب چیه کارتونو بکنید.» محسن هم یک بار به شوخی بعد اینکه یکی خوابش را تعریف کرد گفت «شما ها از بس می خوابید، هی خواب می بینید یه کم کار کنید.»
🖌 من هم بدم نمی آید خواب های باحال بچه ها را بشنوم، اما یک چیز برایم جالب است و آن این است که، خیلی وقت ها بچه ها درباره جمع خواب می بینند نه فقط شخص خودشان.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/818964
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | فعالیت طلبه جهادی از نذر مهربانی تا زنجیره امید || خاطره ای از علیرضا کمیلی طلبه جهادگر
🖌 تنها چند ماه از طلبگیام می گذشت که در ایام محرم با چند کودک کار آشنا شدم و پس از پیگیری وضعیت زندگی این کودکان متوجه شدم که تنها دارایی زندگیشان یک مادر مریض از کار افتاده است.
🖌 با چند نفر از طلبههای مدرسه تصمیم گرفتیم که این خانواده را مهمان سفره خود کنیم و روزانه مقداری از غذای خود را قبل از مصرف در یک ظرف بزرگ قرار دهیم و به منزل این خانواده ببریم.
🖌 ماجرای این خانواده پنجرهای به سوی دنیایی جدید برایم بود؛ اربعین سال ۹۷ بود که به تازگی از سفر کربلا برگشته بودم، یک شب با دوستانم درباره زندگی سخت محرومان بحث میکردیم که یک ایده جدید در ذهنمان کلید خورد.
🖌 تصمیم گرفتیم که طرحی به نام نذر مهربانی را در مدرسه اجرا کنیم، به این صورت که هر دو نفر از یک غذا استفاده کنند و سهم دیگر غذا را پس از بستهبندی به دست نیازمندان واقعی برسانیم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/476486
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 تنها چند ماه از طلبگیام می گذشت که در ایام محرم با چند کودک کار آشنا شدم و پس از پیگیری وضعیت زندگی این کودکان متوجه شدم که تنها دارایی زندگیشان یک مادر مریض از کار افتاده است.
🖌 با چند نفر از طلبههای مدرسه تصمیم گرفتیم که این خانواده را مهمان سفره خود کنیم و روزانه مقداری از غذای خود را قبل از مصرف در یک ظرف بزرگ قرار دهیم و به منزل این خانواده ببریم.
🖌 ماجرای این خانواده پنجرهای به سوی دنیایی جدید برایم بود؛ اربعین سال ۹۷ بود که به تازگی از سفر کربلا برگشته بودم، یک شب با دوستانم درباره زندگی سخت محرومان بحث میکردیم که یک ایده جدید در ذهنمان کلید خورد.
🖌 تصمیم گرفتیم که طرحی به نام نذر مهربانی را در مدرسه اجرا کنیم، به این صورت که هر دو نفر از یک غذا استفاده کنند و سهم دیگر غذا را پس از بستهبندی به دست نیازمندان واقعی برسانیم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/476486
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های«موج دوم» داستان لباس و مرگ || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_چهارم
🖌 این بار لباس هایی که پوشیده بودم متفاوت بود، یک لباس سفید رنگ کامل سرتاسری که تا زیر گلو زیپش بالا می آمد؛ شلوار و لباس و کلاهی که روی سر می آمد، از لحظه ای که پوشیدم شروع کردم عرق کردن، تمام بدنم خیس آب شده بود، سر زیپش هم همون اول کنده شد و من از ترس اینکه دوباره نمیتونم زیپ را بالا بکشم مجبور بودم در کل مدت همونطور با زیپ بالا، بگردم.
🖌 وقتی وارد اتاق بیمارها شدم شروع کردم به خوش و بش کردن، بیمارها هم که خودشان از این لباس ها تنشان نبود، یکیشان به شوخی و کمی طعنه گفت: حاج آقا خیلی ممنون از شما، همین که این لباس رو پوشیدی با این وضعیت... این رو گفت و زد زیر خنده، من هم خندم گرفت.
🖌 لباس بیمارها فرق می کرد و کار خدا همون شب مامور خدماتی گفت: حاج آقا بیا کمک بده، مرا برد داخل دستشویی توی بخش، کنار شیرهای آب یک سطل زرد بزرگ بود که داخلش پر از لباس، رو تختی، رو بالشی و پتو بود.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/056109
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
#روز_چهارم
🖌 این بار لباس هایی که پوشیده بودم متفاوت بود، یک لباس سفید رنگ کامل سرتاسری که تا زیر گلو زیپش بالا می آمد؛ شلوار و لباس و کلاهی که روی سر می آمد، از لحظه ای که پوشیدم شروع کردم عرق کردن، تمام بدنم خیس آب شده بود، سر زیپش هم همون اول کنده شد و من از ترس اینکه دوباره نمیتونم زیپ را بالا بکشم مجبور بودم در کل مدت همونطور با زیپ بالا، بگردم.
🖌 وقتی وارد اتاق بیمارها شدم شروع کردم به خوش و بش کردن، بیمارها هم که خودشان از این لباس ها تنشان نبود، یکیشان به شوخی و کمی طعنه گفت: حاج آقا خیلی ممنون از شما، همین که این لباس رو پوشیدی با این وضعیت... این رو گفت و زد زیر خنده، من هم خندم گرفت.
🖌 لباس بیمارها فرق می کرد و کار خدا همون شب مامور خدماتی گفت: حاج آقا بیا کمک بده، مرا برد داخل دستشویی توی بخش، کنار شیرهای آب یک سطل زرد بزرگ بود که داخلش پر از لباس، رو تختی، رو بالشی و پتو بود.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/056109
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | جهادگری که فکر می کرد در قصر زندگی می کند || خاطره ای از جهادگر آسمانی حمیدرضا عابدی زادگان
🖌 از بچگی سر به راه بود، فرق خیلی زیادی با بقیه دوستانش نداشت جز دلسوزی بیش از حدش برای نیازمندان، در کمک کردن هم همیشه پیشقدم میشد.
🖌 بعد از کنکور به گروههای جهادی دانشگاهشان پیوست؛ خود ما هم زندگی معمولی داشتیم، اما وقتی از این اردوها بر میگشت آدم دیگری میشد، یک بار از منطقهای که برای کمکرسانی به آنجا رفته بودند با من تماس گرفت و گفت مادر ما در قصر زندگی میکنیم، نیستی وضعیت خانوارهای نیازمند اینجا را ببینی، به خانههای شان که میرویم و نداریشان و وضع ژولیده و گرسنگی بچههای شان را که میبینیم جگرمان پاره پاره میشود.
🖌 تازه از خواندن زندگینامه شهیدی فارغ شده بود، مدتی بود در کیفش و کنار وسایلی که داشت این کتاب ها را میدیدم، به من گفت نمیدانید این شهدا چه زندگی قشنگی داشتهاند، دعا کنید من هم شهید شوم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/146948
🌷 #جهادگران_آسمانی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 از بچگی سر به راه بود، فرق خیلی زیادی با بقیه دوستانش نداشت جز دلسوزی بیش از حدش برای نیازمندان، در کمک کردن هم همیشه پیشقدم میشد.
🖌 بعد از کنکور به گروههای جهادی دانشگاهشان پیوست؛ خود ما هم زندگی معمولی داشتیم، اما وقتی از این اردوها بر میگشت آدم دیگری میشد، یک بار از منطقهای که برای کمکرسانی به آنجا رفته بودند با من تماس گرفت و گفت مادر ما در قصر زندگی میکنیم، نیستی وضعیت خانوارهای نیازمند اینجا را ببینی، به خانههای شان که میرویم و نداریشان و وضع ژولیده و گرسنگی بچههای شان را که میبینیم جگرمان پاره پاره میشود.
🖌 تازه از خواندن زندگینامه شهیدی فارغ شده بود، مدتی بود در کیفش و کنار وسایلی که داشت این کتاب ها را میدیدم، به من گفت نمیدانید این شهدا چه زندگی قشنگی داشتهاند، دعا کنید من هم شهید شوم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/146948
🌷 #جهادگران_آسمانی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های«موج دوم» الیاس || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_پنجم
🖌 دویست تا جهیزیه، هر کدام چند ده ملیون تومان، هر کدام بانی یک ازدواج آسان میشد، در منطقه ای که بیکاری ناشی از کرونا فشار روی خانواده های دردمند و محرومش را بیشتر کرده بود؛ مردمی در شرق هرمزگان، مردمی مظلوم و بی زبان که نمی توانند دردهایشان را آن قدر بلند فریاد بزنند که گوش های سنگین ما بشنود.
🖌 دویست تا جهیزیه را با خون دل تهیه کردیم، ذره ذره از این خیر و آن خیر، در صفحات مجازی و درخواست های حقیقی، که کاری کنیم اگر مراسم تجمع ناشی از جشن ها تعطیل می شود، لااقل شادی علم کردن ازدواج جوانان مان به تاخیر نیفتد، مردم با نشاط ما زیر این همه فشار، درد و محرومیت، لااقل جنگاورانه و مردانه، کانون های گرم و معنوی زندگی را بسازند که علم عشق و آرامش یعنی خانواده، نخوابد.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/306265
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
#روز_پنجم
🖌 دویست تا جهیزیه، هر کدام چند ده ملیون تومان، هر کدام بانی یک ازدواج آسان میشد، در منطقه ای که بیکاری ناشی از کرونا فشار روی خانواده های دردمند و محرومش را بیشتر کرده بود؛ مردمی در شرق هرمزگان، مردمی مظلوم و بی زبان که نمی توانند دردهایشان را آن قدر بلند فریاد بزنند که گوش های سنگین ما بشنود.
🖌 دویست تا جهیزیه را با خون دل تهیه کردیم، ذره ذره از این خیر و آن خیر، در صفحات مجازی و درخواست های حقیقی، که کاری کنیم اگر مراسم تجمع ناشی از جشن ها تعطیل می شود، لااقل شادی علم کردن ازدواج جوانان مان به تاخیر نیفتد، مردم با نشاط ما زیر این همه فشار، درد و محرومیت، لااقل جنگاورانه و مردانه، کانون های گرم و معنوی زندگی را بسازند که علم عشق و آرامش یعنی خانواده، نخوابد.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/306265
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های«موج دوم» سید بشیر || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_ششم
🖌 بیشتر از بیست سال است که با سید بشیر حسینی رفیقم، از همان زمان هم وقتی هم سخن می شدیم، به حرف هایش فکر می کردم، خوش فکر و خوش صحبت و البته با دلی پاک و معنوی، یک رفیق خواستنی و جذاب، او را دعوت کردیم که همراه ما در این منطقه فوق العاده محروم بشاگرد باشد.
🖌 با وجود سر شلوغی و دیسک کمرش قبول کرد، هدف مان این بود شاید اگر او بیاید این کار بیشتر دیده شود و بتوانیم در مدد به این موج دوم همیاری از او هم کمک بگیریم.
🖌 جهیزیه هایی که به خون دل جمع شده بود و عقدهایی ساده و مراسمی گرم اما مختصر و بدون تجمع ولی حضور سید برای عروس و دامادها هم جذاب بود اما وقتی کنار بچه های طلبه و جهادی نشست، آتشی به جانمان افکند.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/215375
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
#روز_ششم
🖌 بیشتر از بیست سال است که با سید بشیر حسینی رفیقم، از همان زمان هم وقتی هم سخن می شدیم، به حرف هایش فکر می کردم، خوش فکر و خوش صحبت و البته با دلی پاک و معنوی، یک رفیق خواستنی و جذاب، او را دعوت کردیم که همراه ما در این منطقه فوق العاده محروم بشاگرد باشد.
🖌 با وجود سر شلوغی و دیسک کمرش قبول کرد، هدف مان این بود شاید اگر او بیاید این کار بیشتر دیده شود و بتوانیم در مدد به این موج دوم همیاری از او هم کمک بگیریم.
🖌 جهیزیه هایی که به خون دل جمع شده بود و عقدهایی ساده و مراسمی گرم اما مختصر و بدون تجمع ولی حضور سید برای عروس و دامادها هم جذاب بود اما وقتی کنار بچه های طلبه و جهادی نشست، آتشی به جانمان افکند.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/215375
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | شهیدی که پای جوانان «آیسک» را به اردوهای جهادی باز کرد || خاطره ای از جهادگر آسمانی محمد خراسانی
🖌 محرومیت در شهرستانهای استان خراسان جنوبی چیزی نیست که بخواهی به دنبال آن بگردی، اما همه آنها عاشق اهل بیت و سیره آن ها هستند، صف نماز جماعت هنوز هم از پیر و جوان پر میشود و توجه به احکام دین در این خانوادهها حرف اول و آخر را میزند.
🖌 من به دلیل شغلی که در مسجد دارم رابط بین نیازمندان و متولیان محترم مسجد هم هستم و به همین دلیل محمد بیش از دیگر بچهها و زودتر از آنها با مشکلات خانوادههای نیازمند آشنا شد؛ همین زمینهها باعث شد همزمان با شروع درسهایش در دانشگاه به بسیج بپیوندند و با دعوت دوستی عضو گروه جهادی شهید علی نوری شد و دیگر کمتر او را در جمع خانوادگی و اقوام میدیدیم.
🖌 با این که جوان بود مسیر گرهگشایی را یاد گرفته بود، به سادگی از خودگذشتگی میکرد، با دیدن تلاشهایش به او غبطه میخوردم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/099472
🌷 #جهادگران_آسمانی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 محرومیت در شهرستانهای استان خراسان جنوبی چیزی نیست که بخواهی به دنبال آن بگردی، اما همه آنها عاشق اهل بیت و سیره آن ها هستند، صف نماز جماعت هنوز هم از پیر و جوان پر میشود و توجه به احکام دین در این خانوادهها حرف اول و آخر را میزند.
🖌 من به دلیل شغلی که در مسجد دارم رابط بین نیازمندان و متولیان محترم مسجد هم هستم و به همین دلیل محمد بیش از دیگر بچهها و زودتر از آنها با مشکلات خانوادههای نیازمند آشنا شد؛ همین زمینهها باعث شد همزمان با شروع درسهایش در دانشگاه به بسیج بپیوندند و با دعوت دوستی عضو گروه جهادی شهید علی نوری شد و دیگر کمتر او را در جمع خانوادگی و اقوام میدیدیم.
🖌 با این که جوان بود مسیر گرهگشایی را یاد گرفته بود، به سادگی از خودگذشتگی میکرد، با دیدن تلاشهایش به او غبطه میخوردم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/099472
🌷 #جهادگران_آسمانی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران