در ۱۹ آبان ۱۴۰۱ چشماش هدف شلیک سرکوبگران قرار گرفت.
او نوشته است: «درسته عادت چیز عجیبیه و من دیگه یادم نمیاد با هر دو تا چشمم چجوری میدیدم ولی هیچ وقت به اینکه یه طرف صورتم تاریکه عادت نمیکنم. چون عادت کردن یعنی تموم شدن.»
#محسن_کفشگر در شهر «آمل» هدف گلولههای سرکوبگران قرار گرفت و برای همیشه یک طرف صورتش تاریک شد. به نوشته خودش، گلولهای که نور از چشم او ربود، ساچمه بوده است.
در همان شهر آمل بود که دختران و پسران جوان مقابل نیروهای سرتابهپا مسلح روی زمین زانو زدند، دستهای خود را گشودند و سینه سپر کردند مقابل گلولههایی که جان صدها معترض را فقط در این اعتراضات گرفت.
محسن عضوی از جمعیت «امام علی» است. نهادی که در اسفند ۱۳۹۹ به حکم قوه قضاییه جمهوری اسلامی بعد از ۲۴ سال فعالیت میدانی و مردمی، منحل شد. حکم نهایی انحلال این نهاد مردمی در خرداد سال جاری ابلاغ شد.
تصاویر محسن در میانه سیل و ویرانی که بر سر مردمان ایران آوار میشود، گویای فعالیتهای او است.
محسن ۳۱ ساله، وقتی تنها هجده سال داشت، پدرش را در ۱۶ تیر ۱۳۸۸ از دست داد. مروری در صفحه خودش ما را به آغوش پدر و مادرش میبرد و سوگی که حالا تقریبا نیمی از عمرش را با آن سپری کرده است. اولین عکسی که او در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده هم مربوط به نوجوانی پدرش است.
حالا چند ماه از وقتی محسن دو چشمش نور داشت میگذرد. محسن در بیشتر پستها و نوشتههایش از دیگران مینویسد و درد و رنج مردم را منعکس میکند. او در آخرین استوری که تا لحظه انتشار این گزارش، منتشر کرده است، از قول «نیکا شاکرمی» خطاب به «مهسا امینی» میگوید که «فکر کنم ما رو یادشون رفت...»
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سالگرد کشتار معترضان در آبان۱۳۹۸ بود و پایان دومین ماه از اعتراضات سراسری در پی کشته شدن «مهسا امینی.»
ساعت هفت و نیم شب بود. نیروهای سرکوبگر برای پراکنده کردن معترضان به آنها هجوم بردند. دهها نفر از جمله «بهزاد همراهی» به داخل کوچه دویدند و در پارکینگ ساختمانها پناه گرفتند.
«…در پارکینگ باز بود که به ما حمله و شروع به کتک زدن کردند. از پشت سر موهای یک دختری را گرفتند و کشیدند تا او را با خود ببرند. نتوانستم تحمل کنم، دختر را از دست آنها رها کردم اما ناگهان یک نفر از پشت دستهایم را گرفت و قفل کرد. سرم را که بالا آوردم، لوله تفنگ جلوی چشمانم بود. از فاصله یک وجبی با گلوله پینتبال زد توی چشمم.»
#بهزاد_همراهی عینک به چشم داشت. شیشه عینک خرد شد و به داخل چشمش رفت. در آن لحظه فقط توانست بگوید که «وای کور شدم.» و همانجا نشست. نیروهای مسلح یگانویژه با آن کلاهکشیهایی که فقط چشمها و لبشان معلوم است، کلاه کاپشن را بر سر او انداختند و بهزاد را در پارکینگ روی زمین کشیدند و همزمان با لگد و باتوم او را کتک میزدند.
«نمیدانم چرا من را ول کردند. شاید چون چشمم خونریزی شدیدی داشت.»
او چند قدم که جلو رفت، روی زمین افتاد. ماموران رفته بودند که زن و مرد جوانی زیر بغل بهزاد را گرفتند و او را به داخل خانهشان بردند. او توانست با خانوادهاش تماس بگیرد و پزشکی از آشنایان خبر کنند که بیاید و حداقل خردههای شیشه را از چشمانش خارج کند.
این آخرینباری بود که بهزاد در تظاهرات شرکت کرد. پس از آن، در پی درمان بود.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#بنیتا_کیانی و خانواده اش روز ۲۴ آبان ۱۴۰۱ وقتی همه خانواده در خانه پدربزرگ و مادر بزرگ در ملک شهر اصفهان جمع بودند یکباره با اوج گرفتن سر و صداها در جریان اعتراضات همراه با پسردایی اش از سر کنجکاوی به بالکن میروند مادرش به دنبال آنها میرود تا آنها را به خانه برگرداند که یکباره بنیتا با فریاد و جیغ سوختم سوختم به خانه بر می گردد.
به گفته شاهدان ماموران وقتی صدای جیغ و فریاد کودکانه آنها را شنیدند هدفمند تفنگ خود را به سمت بالکن خانه در طبقه دوم وسمت آنها گرفتند و به سوی بنیتا شلیک کردند.
بیش از ۲۰ ساچمه بر سر و صورت بنیتای کوچک اصابت کرده است ، بالغ بر ۱۶ تای آن در سر بنیتا است یکی از ساچمه ها از راه بینی وارد و به پشت شبکیه چشم راست بنیتا رسیده و چشم راست او را نابینا کرده است یکی هم به جمجمه او وارد شده است.
حالا چشمان بنیتا هم در جزو قربانیان شلیک به چشم است.
خانواده #بنیتا_کیانی_فلاورجانی از همان روزهای نخست تحت بدترین فشارها برای عدم اطلاع رسانی بوده و هستند.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
یک هفته از آغاز دوره مرخصی سربازی محمد میگذشت. همان یک هفتهای که او در اعتراضات خیابانی مشارکت داشت. محمد یکی از همان جوانهایی است که در سال گذشته، در صف نخست تجمعات مردمی بود و وقتی خیابان به خون مینشست و فریادهای اعتراضی ساکت میشد، او و دوستانش به برنامهریزی برای شبهای بعد مشغول بودند؛ از شعارنویسی و اعلامیه پخش کردن، تا شکستن چراغهای کوچه برای جلوگیری از شناسایی و دستگیری معترضان.
هفتم آبان رسید، حدود ساعت ۱۰ شب بود، نیروهای مسلح و امنیتی شهر را قرق کرده بودند؛ فضا امنیتی بود. در مناطقی که محمد و دوستانش فعالیت داشتند، خبری نبود. چندین بار کوچهها را گشتند، اما فقط خودروهای امنیتی بود که در شهر چرخ میزدند. سر کوچهای جلوی یک مغازه ایستادند. یک خودرو امنیتی با فاصله از آنها توقف کرد، سه نفر پیاده شدند. یکی از آنها سرباز وظیفه بود، مامور دیگر لباس نیروهای انتظامی بر تن داشت و نفر سوم، لباس محلی کردی پوشیده بود. از سرباز تا نیروی انتظامی و لباس شخصی، کنار هم و مسلح، قدمبهقدم به محمد و دوستانش نزدیک میشدند.
قدمهای ماموران سرعت گرفت. محمد و دوستانش برای فرار مردد بودند. مامور نیروی انتظامی سلاح خود را بدون هیچ هشداری به نشانهگیری بالا بردشروع کردند به تیراندازی. شلیک اول را سمت چپ من به زمین زدند. نایستادم. من دویدم. پنج بار دیگر هم شلیک کردند. همه شلیکها مستقیم از پشتسر به خودم خورد. همان لحظه احساس کردم که دست چپم دیگر تکان نمیخورد».
محمد به سربازی بازنگشت. خانوادهاش زیر ضرب تهدیدها مقاومت میکردند. تا در نهایت تصمیم بر آن شد که محمد ایران را ترک کند.
#محمد_خضری میگوید:«روزی همه ما در خاک وطن خودمان جمع خواهیم شد و دور هم جشن پیروزی و آزادیمان را برگزار خواهیم کرد. به شما قول میدهم»
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
روز ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت هشت شب، سیدمحمد حسینی پاییز، به بالکن خانهاش در محله صیاد شیراز میآید که یکباره مأموری با دستور فرماندهاش، چشمان او را نشانه میگیرد.»
#سید_محمد_حسینی ، تدوینگر سینما ، در آن شب، برای همیشه چشمان خود را از دست میدهد .
او پس از یکسال روایت خود را در صفحهاش این گونه آغاز میکند:«پرونده من مختومه شد»
این روایت تلخ را محمد اینگونه ادامه میدهد که :«جمعه۲۷آبان۱۴۰۱ساعت۸شب در حالی که در بالکن خونهم در محله صیاد مشهد بودم و به پایین نگاه می کردم، به دستور فرمانده میدان یگان انتظامی و با شلیک مستقیم و عامدانه مامور یگان ویژه، با اسلحه ساچمه ای، چشم راستمو از دست دادم.
با همسر و پسر یک ساله م ، اون شب اومدیم بیرون و تا سه ماه به خونه بر نگشتیم؛ خونه نبودم که آثار جنایت از در و دیوار پاک نشه؛ شاید از دادگاه بیان و ببینن و حقیقت روشن بشه؛ حقیقتی که در این یک سال، در دادگاه ها و دادسرا ها پیگیرش بودم.
رفتم دادگاهی که اون سه ماه حتی یک نفر رو برای راستی آزمایی به خونه م نفرستاد؛
همون دادگاهی که پیگیر دوربین های روبروی خونه م نشد؛
همون دوربین های مسجدی که بسیج و اطلاعات سپاه می تونستن بهش دسترسی داشته باشن؛
همون دوربین هایی که آقای مسئول با ورودش به ماجرا، به اطلاع ما رسوند که فیلم دوربین ها پاک شده.
حالا من بعد یکسال و با پیگیری قانونی و حضور دو شاهد به اینجا رسیدم که ضارب شناسایی نشد !!!
اگر از من بپرسی می گم این اتفاق هم تلخ بود و هم شیرین؛
تلخ بود چون تا دلت بخواد کام مون تلخ شد،
تلخی دیدم، تلخی شنیدم،
تو این یکسال چیزهایی دیدم که فقط با این جنایت می تونستم ببینم؛
آدم هایی اسم خودشونو گذاشته بودن رفیق که تو این مدت حتی یکبار و به قدر یک پیام حالی نپرسیدن؛
آدم هایی حقیر زیادی رو دیدم؛
بودن کسایی که یک عمر شعار می دادن و دم از شعائر می زدن، اما جاش که رسید سکوت کردن...
و شیرین بود چون چشم سرمو ازم گرفتن و چشم دلم باز شد؛
آدم های با معرفتی دیدم که دنیا بخاطر داشتن شون باید به خودش بباله؛
دوستای تازه ی دیده و نادیده ای که عظمت روح و قلب های بزرگ شون آدمو به تعظیم وادار می کنه.
اگر این بار یکی بهت گفت اینایی که پارسال آسیب دیدن، (به تعبیر خودشون) می خواستن کشورو بهم بریزن، اینا ایرانی نبودن، مسلمون نبودن، به نیروی انتظامی حمله کردن و هزارتا تهمت دیگه، عکس منو بهش نشون بده
بگو این مرد تو خونه ش بوده و پسر یک ساله معصومش، صورت باباشو پر خون دیده؛
پدرش بخاطر این داغ سکته کرده
همسر و مادر و خانوادهش دلشون خونه
این پدر و مادر همون پدر و مادرین که روزگار جنگ، دست سه تا بچه شونو گرفتن و رفتن زیر بمب بارون ایستادن تا یه روز دشمن نیاد به مردم و خانواده شون آسیب بزنه
اما حالا مزدشونو اینجوری دادن
بگو این آدمی که می بینی سعی می کنه جلوی چشم خانواده ش نباشه که مبادا داغ خانواده رو تازه کنه؛
در آخر به اون حقیری که جنایتو مرتکب شد، این قولو میدم که نمی میری تا با ذلت، ظلمی رو کردی رو به چشم ببینی….
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#سید_محمد_حسینی ، تدوینگر سینما ، در آن شب، برای همیشه چشمان خود را از دست میدهد .
او پس از یکسال روایت خود را در صفحهاش این گونه آغاز میکند:«پرونده من مختومه شد»
این روایت تلخ را محمد اینگونه ادامه میدهد که :«جمعه۲۷آبان۱۴۰۱ساعت۸شب در حالی که در بالکن خونهم در محله صیاد مشهد بودم و به پایین نگاه می کردم، به دستور فرمانده میدان یگان انتظامی و با شلیک مستقیم و عامدانه مامور یگان ویژه، با اسلحه ساچمه ای، چشم راستمو از دست دادم.
با همسر و پسر یک ساله م ، اون شب اومدیم بیرون و تا سه ماه به خونه بر نگشتیم؛ خونه نبودم که آثار جنایت از در و دیوار پاک نشه؛ شاید از دادگاه بیان و ببینن و حقیقت روشن بشه؛ حقیقتی که در این یک سال، در دادگاه ها و دادسرا ها پیگیرش بودم.
رفتم دادگاهی که اون سه ماه حتی یک نفر رو برای راستی آزمایی به خونه م نفرستاد؛
همون دادگاهی که پیگیر دوربین های روبروی خونه م نشد؛
همون دوربین های مسجدی که بسیج و اطلاعات سپاه می تونستن بهش دسترسی داشته باشن؛
همون دوربین هایی که آقای مسئول با ورودش به ماجرا، به اطلاع ما رسوند که فیلم دوربین ها پاک شده.
حالا من بعد یکسال و با پیگیری قانونی و حضور دو شاهد به اینجا رسیدم که ضارب شناسایی نشد !!!
اگر از من بپرسی می گم این اتفاق هم تلخ بود و هم شیرین؛
تلخ بود چون تا دلت بخواد کام مون تلخ شد،
تلخی دیدم، تلخی شنیدم،
تو این یکسال چیزهایی دیدم که فقط با این جنایت می تونستم ببینم؛
آدم هایی اسم خودشونو گذاشته بودن رفیق که تو این مدت حتی یکبار و به قدر یک پیام حالی نپرسیدن؛
آدم هایی حقیر زیادی رو دیدم؛
بودن کسایی که یک عمر شعار می دادن و دم از شعائر می زدن، اما جاش که رسید سکوت کردن...
و شیرین بود چون چشم سرمو ازم گرفتن و چشم دلم باز شد؛
آدم های با معرفتی دیدم که دنیا بخاطر داشتن شون باید به خودش بباله؛
دوستای تازه ی دیده و نادیده ای که عظمت روح و قلب های بزرگ شون آدمو به تعظیم وادار می کنه.
اگر این بار یکی بهت گفت اینایی که پارسال آسیب دیدن، (به تعبیر خودشون) می خواستن کشورو بهم بریزن، اینا ایرانی نبودن، مسلمون نبودن، به نیروی انتظامی حمله کردن و هزارتا تهمت دیگه، عکس منو بهش نشون بده
بگو این مرد تو خونه ش بوده و پسر یک ساله معصومش، صورت باباشو پر خون دیده؛
پدرش بخاطر این داغ سکته کرده
همسر و مادر و خانوادهش دلشون خونه
این پدر و مادر همون پدر و مادرین که روزگار جنگ، دست سه تا بچه شونو گرفتن و رفتن زیر بمب بارون ایستادن تا یه روز دشمن نیاد به مردم و خانواده شون آسیب بزنه
اما حالا مزدشونو اینجوری دادن
بگو این آدمی که می بینی سعی می کنه جلوی چشم خانواده ش نباشه که مبادا داغ خانواده رو تازه کنه؛
در آخر به اون حقیری که جنایتو مرتکب شد، این قولو میدم که نمی میری تا با ذلت، ظلمی رو کردی رو به چشم ببینی….
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
Telegram
ایران بریفینگ / مدیا
دانیال در یکی از فراخوانهای آذر، هنگام اعتراضات، سوار بر خودرو خود بود که سرکوبگران به داخل ماشین او بمب صوتی پرتاب کردند، شیشه جلوی ماشین خرد شد و خون سر و صورتش را پر کرد.
دانیال ۴۸ ساله که از آذر۱۴۰۱ تا به امروز، نه فقط شغل خود را از دست داد، بلکه زندگی تمامی خانوادهاش، از مادر و همسر تا فرزندان و دیگر اعضای خانوادهاش تغییر کرده است.
خودرو آنها تازه چراغ سبز را رد کرده بود که ناگهان «بمب صوتی به سمت ما زدند. شیشه سمت راننده شکست. بمب صوتی داخل ماشین وارد شد و زیر آینه منفجر شد. صحنه وحشتناکی بود.»
درد امان از دانیال گرفت. صورت دوست دانیال پر از خراش از خردههای شیشه بود و خودش هم خون از زیر چشماش میریخت. دانیال خودرو را نگه داشت، پیاده شد، دست روی سرش گذاشت و فریاد کشید که درد دارد.
مردم به دور او جمع شدند. کمکش کردند که کنار جدول کمی بنشیند. نیروهای سرکوب در لباسهای خاکی بسیجی با موتورهایشان سر رسیدند. دورهاش کردند. چشم چپ دانیال درد داشت و لای چشم راستش را باز کرد و دید و شنید که میگویند: «اینکه داره زجر میکشه، یکی خلاصش کنه.»
باز هم مردم بودند که به فریاد برآمدند و بسیجیهای موتورسوار او را ترک کردند و دانیال از حال رفت و روی زمین افتاد. وقتی چشمهایش را باز کرد، در بیمارستان بود.
دانیال را هنوز وارد بیمارستان نکرده بودند که یک نفر بهسراغش آمد و مشخصاتش را نوشت. دانیال فکر میکرد که پرسنده سوال، مسوول بخش اورژانس است و تمامی مشخصات خود را عنوان کرد. ناگهان به دستانش دستبند زدند. دانیال صداها را دنبال میکرد.
پزشکی در بخش اورژانس بیمارستان از بازداشت دانیال ممانعت کرد، با این توضیح که مصدوم ساچمه نخورده است: «مامور امنیتی میگفت ساچمه خورده و آن پزشک اصرار داشت که ساچمه نیست. ناگهان دست برد خرده شیشهای که از پوست گردن دانیال کند و با لحن تندی به مامور گفت: «نگاه کن، شیشه است، ساچمه نیست.»
مامور امنیتی منصرف شد و دانیال تا ساعت ۳ صبح تحت نظر بود که خونریزی چشمش را بند بیاورند.بخشهای آسیبدیده چشماش بخیه خورد و پلک چشم او را پیوند زدند.
دانیال راننده بازنشسته بیآرتی است و سالها از جمله فعالان کارگری این صنف بوده است.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
دانیال ۴۸ ساله که از آذر۱۴۰۱ تا به امروز، نه فقط شغل خود را از دست داد، بلکه زندگی تمامی خانوادهاش، از مادر و همسر تا فرزندان و دیگر اعضای خانوادهاش تغییر کرده است.
خودرو آنها تازه چراغ سبز را رد کرده بود که ناگهان «بمب صوتی به سمت ما زدند. شیشه سمت راننده شکست. بمب صوتی داخل ماشین وارد شد و زیر آینه منفجر شد. صحنه وحشتناکی بود.»
درد امان از دانیال گرفت. صورت دوست دانیال پر از خراش از خردههای شیشه بود و خودش هم خون از زیر چشماش میریخت. دانیال خودرو را نگه داشت، پیاده شد، دست روی سرش گذاشت و فریاد کشید که درد دارد.
مردم به دور او جمع شدند. کمکش کردند که کنار جدول کمی بنشیند. نیروهای سرکوب در لباسهای خاکی بسیجی با موتورهایشان سر رسیدند. دورهاش کردند. چشم چپ دانیال درد داشت و لای چشم راستش را باز کرد و دید و شنید که میگویند: «اینکه داره زجر میکشه، یکی خلاصش کنه.»
باز هم مردم بودند که به فریاد برآمدند و بسیجیهای موتورسوار او را ترک کردند و دانیال از حال رفت و روی زمین افتاد. وقتی چشمهایش را باز کرد، در بیمارستان بود.
دانیال را هنوز وارد بیمارستان نکرده بودند که یک نفر بهسراغش آمد و مشخصاتش را نوشت. دانیال فکر میکرد که پرسنده سوال، مسوول بخش اورژانس است و تمامی مشخصات خود را عنوان کرد. ناگهان به دستانش دستبند زدند. دانیال صداها را دنبال میکرد.
پزشکی در بخش اورژانس بیمارستان از بازداشت دانیال ممانعت کرد، با این توضیح که مصدوم ساچمه نخورده است: «مامور امنیتی میگفت ساچمه خورده و آن پزشک اصرار داشت که ساچمه نیست. ناگهان دست برد خرده شیشهای که از پوست گردن دانیال کند و با لحن تندی به مامور گفت: «نگاه کن، شیشه است، ساچمه نیست.»
مامور امنیتی منصرف شد و دانیال تا ساعت ۳ صبح تحت نظر بود که خونریزی چشمش را بند بیاورند.بخشهای آسیبدیده چشماش بخیه خورد و پلک چشم او را پیوند زدند.
دانیال راننده بازنشسته بیآرتی است و سالها از جمله فعالان کارگری این صنف بوده است.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
هر دو چشم وی در ٢۶ آبان ١۴٠١ مورد اصابت ده گلوله ساچمهای قرار گرفت و تاکنون درمان او با موفقیت انجام نشده است.
براساس اطلاعات بە دست آمدە پزشکها نابینا شدن او را تایید کردهاند.
پس از هدف قرار دادن افراد بە قصد کشت، شلیک به چشمان افراد یکی از کارهایی است که نیروهای سرکوب در آن مهارت دارند و از انجام آن هیچ ابایی نداشتهاند.
#فریده_صلواتی_پور حدودا چهل ساله و اهل سنندج که خبر زخمی شدن چشمانش بسیار کم مورد توجه رسانهها قرار گرفته تنها قربانی گمنام جمهوری اسلامی نیست که از ناحیه چشم مورد اصابت قرار میگیرد و رسانهای نمیشود.
فریده در ماههای گذشته متاسفانه مجبور به تخلیه هر دو چشم شدهاست.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«چیزی که آدمو نکشه، قویترش میکنه» این جملهای است که «علی محمدی»، یکی از آسیبدیدگان چشمی در بالای صفحه اینستاگرام خود نوشته است.این نوشته را میتوان در برخی از پستها و استوریهای او نیز مشاهده کرد.
#علی_محمدی ۳۰شهریور در تجمعات اعتراضی استان همدان از ناحیه سر مورد هدف نیروهای سرکوب قرار گرفت و یک چشم خود را از دست داد. ساچمهای که چشم علی را از او گرفت، آنقدر عمیق به داخل چشم چپاش رفته است که هم بیناییاش را از او گرفت، و هم به گفته پزشکان قابل خارج کردن از چشمانش نیست.
یکی از نزدیکان علی میگوید که خودش به یاد ندارد دقیقا در لحظه واقعه چه اتفاقی برای او افتاد، انگار که یک بمب صوتی کنار سرش منفجر شده باشد، صورتش پر از ساچمه شد و خون از چشم چپاش شره کرد. ساعت ۶ عصر ۳۰شهریور بود؛ همدان، خیابان طالقانی.
علی را برای ۲۴ ساعت در بیمارستان نگه داشتند و انگار که در کما بود. به گفته نزدیکانش، او پس از ۲۴ ساعت متوجه شد که بیناییاش از بین رفته است و دچار چنان شوکی شد که هیچ بهیاد نمیآورد؛ هنوز هم جزییات آن واقعه در یاد علی نیست.
او در ابتدا فکر کرده بود که چشماش ورم کرده است و بعد از مدتی بهبود مییابد، اما خانوادهاش در جریان قرار داشتند. حالا چشم چپ او انحراف پیدا کرده است. مردمک چشماش همیشه باز است و چشم آسیبدیدهاش، کوچکتر از قبل شده است.
علی آرایشگر است و از پانزده سالگی قدم به جهان کار گذاشته. پسری که به تنهایی عادت کرده است و گویی خودساخته بار آمد و حالا هم با آسیبی که به همراه خود دارد، میسازد.
مثل آخرین پستی که در اینستاگرامش گذاشته است: «نور چشم برای رهایی» علامت پیروزی و مشتی گره شده.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#علی_محمدی ۳۰شهریور در تجمعات اعتراضی استان همدان از ناحیه سر مورد هدف نیروهای سرکوب قرار گرفت و یک چشم خود را از دست داد. ساچمهای که چشم علی را از او گرفت، آنقدر عمیق به داخل چشم چپاش رفته است که هم بیناییاش را از او گرفت، و هم به گفته پزشکان قابل خارج کردن از چشمانش نیست.
یکی از نزدیکان علی میگوید که خودش به یاد ندارد دقیقا در لحظه واقعه چه اتفاقی برای او افتاد، انگار که یک بمب صوتی کنار سرش منفجر شده باشد، صورتش پر از ساچمه شد و خون از چشم چپاش شره کرد. ساعت ۶ عصر ۳۰شهریور بود؛ همدان، خیابان طالقانی.
علی را برای ۲۴ ساعت در بیمارستان نگه داشتند و انگار که در کما بود. به گفته نزدیکانش، او پس از ۲۴ ساعت متوجه شد که بیناییاش از بین رفته است و دچار چنان شوکی شد که هیچ بهیاد نمیآورد؛ هنوز هم جزییات آن واقعه در یاد علی نیست.
او در ابتدا فکر کرده بود که چشماش ورم کرده است و بعد از مدتی بهبود مییابد، اما خانوادهاش در جریان قرار داشتند. حالا چشم چپ او انحراف پیدا کرده است. مردمک چشماش همیشه باز است و چشم آسیبدیدهاش، کوچکتر از قبل شده است.
علی آرایشگر است و از پانزده سالگی قدم به جهان کار گذاشته. پسری که به تنهایی عادت کرده است و گویی خودساخته بار آمد و حالا هم با آسیبی که به همراه خود دارد، میسازد.
مثل آخرین پستی که در اینستاگرامش گذاشته است: «نور چشم برای رهایی» علامت پیروزی و مشتی گره شده.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
«حصین عابدینی»یک دهه هشتادی و یکی از صدها معترضی که طی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در پی قتل «مهسا امینی»، یک چشم خود را از دست داده است. چشم نابینای او تنها چیزی نیست که او در این مدت از دست داده است؛ او را از دانشگاه هم اخراج کردند، در خیابان کتک زدند، بازداشتش کردند و به زندان «فشافویه» انداختند. او یکی از دهها آسیبدیده از ناحیه چشم است که سکوت نکرد و به افشاگری کور کردن هدفمند و گسترده معترضان پرداخت و از دیگر آسیب دیدهها نوشت.
سیام شهریور بود. نخستین روزهای شکلگیری اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در ایران. ساعت هشتونیم شب بود که حصین عابدینی همراه با تعدادی از دوستانش به قصد پیوستن به معترضان، قدم به خیابان گذاشت. شاید او هم مثل صدها معترض دیگر، هیچگاه فکر نمیکرد که نیروهای جمهوری اسلامی چشم او را هدف قرار دهند و زیبایی، تحصیل و کارش را از او بگیرند.
بعدازظهر بود و هستههای نخست اعتراضات در یکی از مناطق تهران شکل میگرفت.حصین میان معترضان بود و شعار میداد.
موتورهای یگانویژه از راه رسیدند.چشمهایش رو موتورسواری که ترکنشین بود، خیره ماند. سلاح ساچمهای با لیزر سبز، از سمت چپ حصین، سر او را نشانه گرفته بود. صدای شلیک آمد و ناگهان انگار که تمام چراغهای شهر خاموش شود، جهان سیاه شد.
صورت حصین غرق خون شده بود. سه ساچمه به چشم حصین برخورد کرد. دوتا از آنها که کره چشم را شکافت و باعث از بین رفتن شبکیه چشمش شد، هنوز در سر حصین قرار دارند و یکی دیگر روی پلکش گیر کرد. یک ساچمه در پیشانی، دو ساچمه در گردن، سه ساچمه در کتف و دو تا هم ساعد دستش را شکافت.
حصین با همان وضعیت به کوچهای پناه برد. هرچه در میزد، کسی به او پناه نمیداد. مجبور شد خودش را به خانه برساند. کل لباسهایش، صورت و موهایش خونی شده بود. مادرش را در بالکن خانه دید و به زمین افتاد، اما جمهوری اسلامی به این هم بسنده نکرد، ۲۴ آبان، یعنی چهارده روز پس از انجام اولین جراحی،وقتی حصین برای خرید قطرههای درمان چشمش به داروخانههای مختلف مراجعه کرده بود در میدان صادقیه دو موتور، با چهار سرنشین که لباس شخصی بودند به او حمله کردند و حصین را مورد ضربوشتم قرار دادند، بیهوش شد،حصین را به داخل ون انداختند و به زندان «تهران بزرگ»منتقل کردند. ضربوشتم در زندان هم ادامه پیدا کرد.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
سیام شهریور بود. نخستین روزهای شکلگیری اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در ایران. ساعت هشتونیم شب بود که حصین عابدینی همراه با تعدادی از دوستانش به قصد پیوستن به معترضان، قدم به خیابان گذاشت. شاید او هم مثل صدها معترض دیگر، هیچگاه فکر نمیکرد که نیروهای جمهوری اسلامی چشم او را هدف قرار دهند و زیبایی، تحصیل و کارش را از او بگیرند.
بعدازظهر بود و هستههای نخست اعتراضات در یکی از مناطق تهران شکل میگرفت.حصین میان معترضان بود و شعار میداد.
موتورهای یگانویژه از راه رسیدند.چشمهایش رو موتورسواری که ترکنشین بود، خیره ماند. سلاح ساچمهای با لیزر سبز، از سمت چپ حصین، سر او را نشانه گرفته بود. صدای شلیک آمد و ناگهان انگار که تمام چراغهای شهر خاموش شود، جهان سیاه شد.
صورت حصین غرق خون شده بود. سه ساچمه به چشم حصین برخورد کرد. دوتا از آنها که کره چشم را شکافت و باعث از بین رفتن شبکیه چشمش شد، هنوز در سر حصین قرار دارند و یکی دیگر روی پلکش گیر کرد. یک ساچمه در پیشانی، دو ساچمه در گردن، سه ساچمه در کتف و دو تا هم ساعد دستش را شکافت.
حصین با همان وضعیت به کوچهای پناه برد. هرچه در میزد، کسی به او پناه نمیداد. مجبور شد خودش را به خانه برساند. کل لباسهایش، صورت و موهایش خونی شده بود. مادرش را در بالکن خانه دید و به زمین افتاد، اما جمهوری اسلامی به این هم بسنده نکرد، ۲۴ آبان، یعنی چهارده روز پس از انجام اولین جراحی،وقتی حصین برای خرید قطرههای درمان چشمش به داروخانههای مختلف مراجعه کرده بود در میدان صادقیه دو موتور، با چهار سرنشین که لباس شخصی بودند به او حمله کردند و حصین را مورد ضربوشتم قرار دادند، بیهوش شد،حصین را به داخل ون انداختند و به زندان «تهران بزرگ»منتقل کردند. ضربوشتم در زندان هم ادامه پیدا کرد.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#پرویز_یاری در ۱۹ آذر ۱۴۰۱ در جریان برپایی تجمع اعتراضی در شهرک «دره دریژ» در کرمانشاه، بر اثر شلیک گلوله ساچمهای از سوی مأموران امنیتی، بینایی چشم چپ خود را از دست داد.
هیچ بیمارستانی در کرمانشاه وی را پذیرش نکرد و او در نهایت مجبور شد با فروش پراید خود در تهران در یک بیمارستان خصوصی عمل تخلیه چشم چپش را انجام دهد.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
صادق صوفی ، ۲۶ سال دارد و کارشناس تربیت بدنی و شهروند اهل بوکان است.
#صادق_صوفی در روز چهارم آبان ۱۴۰۱ و همزمان با چهلم مهسا امینی، در بوکان هدف شلیک سلاحهای ساچمهزن نیروهای سپاه پاسداران قرار گرفته و چشم چپ خود را از دست داد.
صادق پس از آسیب دیدگی و جراحت بجای درمان بازداشت میشود، او پس از آنکه هر دو چشمش عفونت میکند با وثیقه پانصد میلیون تومانی آزاد و مستقیما در بیمارستان بستری میشود، پزشکان معتقد بودند امکان بازیابی چشم او در صورت بستری شدن در زمان مفید میرفت.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#صادق_صوفی در روز چهارم آبان ۱۴۰۱ و همزمان با چهلم مهسا امینی، در بوکان هدف شلیک سلاحهای ساچمهزن نیروهای سپاه پاسداران قرار گرفته و چشم چپ خود را از دست داد.
صادق پس از آسیب دیدگی و جراحت بجای درمان بازداشت میشود، او پس از آنکه هر دو چشمش عفونت میکند با وثیقه پانصد میلیون تومانی آزاد و مستقیما در بیمارستان بستری میشود، پزشکان معتقد بودند امکان بازیابی چشم او در صورت بستری شدن در زمان مفید میرفت.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#حسین_کارگر بعد از درمان و تخلیه چشمش از ماموران نیروی انتظامی شکایت کرده است اما تاکنون وبا گذشت بیش از یکسال حتی اورا برای توضیح شکایتش هم نخواستهاند.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
او اواخر شهریور ۱۴۰۱ در حالی که به عنوان سرباز وظیفه به مرخصی رفته بود، در ایستگاه اتوبوس در حالی که عازم خانه بود در جریان حمله مأموران امنیتی به تجمعات مردمی در سقز، و گلوله باران ساچمهای بر اثر اصابت گلوله ساچمهای، بینایی یک چشم خود را از دست داد.
#نچیروان_معروفی اکنون پس از از دست دادن بینایی یک چشم خود دچار بیماری افسردگی و روحی شده است.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
فیروز هنرمند است و شهروند اهل پاوه، او یکی از دهها معترضی است که بر اثر اصابت گلولههای ساچمهای نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی مصدوم شده و هر دو چشم خود را از دست داده است.
#فیروز_میرانی روز ۹ آذر ۱۴۰۱ ، بر اثر شلیک گلوله ساچمهای از سوی مأموران امنیتی به شدت آسیب دید بینایی یک چشم خود را از دست داده است و در انتظار است تا چشم راست خود را نیز به دلیل عفونت شدید تخلیه نماید.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#فیروز_میرانی روز ۹ آذر ۱۴۰۱ ، بر اثر شلیک گلوله ساچمهای از سوی مأموران امنیتی به شدت آسیب دید بینایی یک چشم خود را از دست داده است و در انتظار است تا چشم راست خود را نیز به دلیل عفونت شدید تخلیه نماید.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#علی_محمد_رضایی در تهران شبگرد و نگهبان منازل است، اولرای ملاقات با خانواده خود به آبدانان رفته بود که در روز ۲۷ آبان ۱۴۰۱ مقابل خانه خود هدف گلوله ساچمهای مأموران امنیتی قرار گرفت و یک چشم خود را ازدست داد.
او بصورت تعمدی مورد حمله نیروهای امنیتی قرار گرفته و از فاصله بسیار نزدیک به صورت و شکم او شلیک شده است.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
به آنها دستور میدهند به روی مردم معترض تیراندازی کنند اما #متین_نصری سرباز میزند و اسلحه را زمین میگذارد و به میان مردم معترض میرود، ساعاتی بعد او با اصابت سه گلوله به گردنوسینهاش در ۱۸آبان ۱۴۰۱ در سنندج به قتل می رسد.
درست یک روز بعد از سالگرد تولدش.
درود به شرفت پسر ایران
#علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سید احمد شکراللهی، در دی ۱۳۷۷ متولد شده، جوانی ۲۴ ساله از اهالی کردآباد اصفهان که در جریان اعتراضات خیابانی سال ۱۴۰۱ در حالی که صرفا در پیاده رو نظاره گر حضور سنگبن نیروهای امنیتی بود، در میدان آزادی اصفهان دروازهی شیراز مورد اصابت دو گلوله نظامی قرار گرفت و در دمجان سپرد.
احمد شکراللهی در روز حادثه و در حالی که به همراه مادرش عازم بیمارستان شریعتی بود پس از مواجهه با تظاهر کنندگانی که بر علیه رژیم حاکم دست به اعتراض زده بودند در حالی که موبایل در دستش بود نیروهای امنیتی از ترس ضبط تصاویرشان توسط او دوگلوله به سینه وقلبش شلیک کردند.
طبق معمول پیکر اوتوسط نیروهای سپاه پاسداران ربوده شد و ماموران حکومتی جسد را به بیمارستان الزهرا منتقل کرده و بدون هماهنگی با خانوادهی وی قصد خاکسپاری در باغ رضوان اصفهان داشتند.
اما بستگان #احمد_شکرالهی ایستادگی کرده و زیر بار نرفتند و پیکر را از باغ رضوان با کمک جمعیت چند هزار نفری به امامزاده محمد باقر خیادان واقع در خوراسگان منتقل کردند.
اگر چه خاکسپاری احمد در محل مورد علاقهشان انجام شد اما خانواده احمد در اثر فشارهای ماموران حکومت اجازه برگزاری مراسم نیافته و به ناچار جسد او را بی سر و صدا به خاک سپردند، مراسم هفتم و چهلم اواما صحنه درگیری مردمونیروهای امنیتی شد که منجر به کشته شدنچند هموطن نیز گردید.
#علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
احمد شکراللهی در روز حادثه و در حالی که به همراه مادرش عازم بیمارستان شریعتی بود پس از مواجهه با تظاهر کنندگانی که بر علیه رژیم حاکم دست به اعتراض زده بودند در حالی که موبایل در دستش بود نیروهای امنیتی از ترس ضبط تصاویرشان توسط او دوگلوله به سینه وقلبش شلیک کردند.
طبق معمول پیکر اوتوسط نیروهای سپاه پاسداران ربوده شد و ماموران حکومتی جسد را به بیمارستان الزهرا منتقل کرده و بدون هماهنگی با خانوادهی وی قصد خاکسپاری در باغ رضوان اصفهان داشتند.
اما بستگان #احمد_شکرالهی ایستادگی کرده و زیر بار نرفتند و پیکر را از باغ رضوان با کمک جمعیت چند هزار نفری به امامزاده محمد باقر خیادان واقع در خوراسگان منتقل کردند.
اگر چه خاکسپاری احمد در محل مورد علاقهشان انجام شد اما خانواده احمد در اثر فشارهای ماموران حکومت اجازه برگزاری مراسم نیافته و به ناچار جسد او را بی سر و صدا به خاک سپردند، مراسم هفتم و چهلم اواما صحنه درگیری مردمونیروهای امنیتی شد که منجر به کشته شدنچند هموطن نیز گردید.
#علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
در مراسم چهلم «احمد شکراللهی» از کشتههای این اعتراضات، با شلیک مستقیم به چشمهای «سید جواد موسوی»، او را نابینا کردند و سپس کشتند.
#سید_جواد_موسوی یکی از معترضانی است که هم به چشمهایش شلیک شد و هم جانش را از دست داد. پیکرش را هم کنار کانال آب انداختند و موتورسواران دور پیکرش خندهها کردند.
پیکری با دستهای باز و چشمهایی بسته شده روی زمین افتاده است؛ این تنها تصویر از «سید جواد موسوی» پس از شلیک به چشمهایش است. در ویدیویی که منتشر شده است، صدای موتورسواران به گوش میرسد که در نزدیکی پیکر بیجان سید جواد موسوی میرانند و میخندند.
سرکوبگران جواد را در ۲۶آبان، همزمان با مراسم چهلم «احمد شکراللهی» دنبال کردند، در حیاط خانهای که پناه گرفته بود، با بالا رفتن از در حیاط، چشمهایش را هدف گرفتند و کشتند.
سید جواد موسوی متولد بهمن ۱۳۶۱، مسوول بهداشت کارخانه «پروفیل سپاهان» بود. او که از ابتدای اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در تجمعات معترضان شرکت میکرد، برای مراسم چهلم احمد شکراللهی زودتر از کارخانه برگشت، ناهاری خورد و به حسینیهای که مراسم در آن برگزار شده بود، رفت.
صبح همان روز، پیش از رفتن به سر کار، در اینستاگرام خود استوریای درباره آن مراسم منتشر کرد و از دیگر معترضان دعوت کرد که در آن مراسم، خانواده همشهریشان را همراهی کنند. مراسم از ساعت ۲.۵ تا ۵ بعدازظهر برگزار میشد.
درباره جواد میگویند که او به گفتوگو معتقد بود.جواد در منطقه «خوراسگان» اصفهان شناخته شده بود. با بسیجی و سپاهی هم به بحث مینشست تا بلکه بتواند چشمهای بسته و مغزهای شستوشو داده آنها را به حقیقت بگشاید. اما انگار آنها اینبار در سرکوب مصممتر از همیشه بودند، و شناخته شده بودن یا نبودن قربانی، فرقی به حالشان نداشت.
برخی از حاضران در خانهای که آنها پس از فرار در آن مخفی شده بودند روایت کردهاند که جواد وقتی صدای بسیجیان را میشنود حتی به دیگران گفته بود: «نترسید [سید مجید] است، میشناسمش.»
اما دقایقی بعد در حالیکه آنها در پارکینگآنخانه بودند وی در پی شلیک مستقیم به چشمهایش توسط همان بسیجیان کشته شد.
از ۲۶آبان که جواد کشته شد، تا صبح روز ۲۹آبان، که پیکر سید جواد موسوی با حضور پرشمار نیروهای امنیتی و لباس شخصیها به خاک سپرده به خانواده اجازه ندادند پیکر فرزندشان را ببینند.
#علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#سید_جواد_موسوی یکی از معترضانی است که هم به چشمهایش شلیک شد و هم جانش را از دست داد. پیکرش را هم کنار کانال آب انداختند و موتورسواران دور پیکرش خندهها کردند.
پیکری با دستهای باز و چشمهایی بسته شده روی زمین افتاده است؛ این تنها تصویر از «سید جواد موسوی» پس از شلیک به چشمهایش است. در ویدیویی که منتشر شده است، صدای موتورسواران به گوش میرسد که در نزدیکی پیکر بیجان سید جواد موسوی میرانند و میخندند.
سرکوبگران جواد را در ۲۶آبان، همزمان با مراسم چهلم «احمد شکراللهی» دنبال کردند، در حیاط خانهای که پناه گرفته بود، با بالا رفتن از در حیاط، چشمهایش را هدف گرفتند و کشتند.
سید جواد موسوی متولد بهمن ۱۳۶۱، مسوول بهداشت کارخانه «پروفیل سپاهان» بود. او که از ابتدای اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در تجمعات معترضان شرکت میکرد، برای مراسم چهلم احمد شکراللهی زودتر از کارخانه برگشت، ناهاری خورد و به حسینیهای که مراسم در آن برگزار شده بود، رفت.
صبح همان روز، پیش از رفتن به سر کار، در اینستاگرام خود استوریای درباره آن مراسم منتشر کرد و از دیگر معترضان دعوت کرد که در آن مراسم، خانواده همشهریشان را همراهی کنند. مراسم از ساعت ۲.۵ تا ۵ بعدازظهر برگزار میشد.
درباره جواد میگویند که او به گفتوگو معتقد بود.جواد در منطقه «خوراسگان» اصفهان شناخته شده بود. با بسیجی و سپاهی هم به بحث مینشست تا بلکه بتواند چشمهای بسته و مغزهای شستوشو داده آنها را به حقیقت بگشاید. اما انگار آنها اینبار در سرکوب مصممتر از همیشه بودند، و شناخته شده بودن یا نبودن قربانی، فرقی به حالشان نداشت.
برخی از حاضران در خانهای که آنها پس از فرار در آن مخفی شده بودند روایت کردهاند که جواد وقتی صدای بسیجیان را میشنود حتی به دیگران گفته بود: «نترسید [سید مجید] است، میشناسمش.»
اما دقایقی بعد در حالیکه آنها در پارکینگآنخانه بودند وی در پی شلیک مستقیم به چشمهایش توسط همان بسیجیان کشته شد.
از ۲۶آبان که جواد کشته شد، تا صبح روز ۲۹آبان، که پیکر سید جواد موسوی با حضور پرشمار نیروهای امنیتی و لباس شخصیها به خاک سپرده به خانواده اجازه ندادند پیکر فرزندشان را ببینند.
#علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#شیرزاد_احمدی_نژاد دهمین شهروند است که در جریان اعتراضات سال ۱۴۰۱ زیر شکنجهی نیروهای جمهوریاسلامی کشته شده است، در اعتراضات سال گذشته تاکنون ۳۴ معترض شناسایی شدهاند که پس از بازداشت هرکدام به نحویی در زندانهای جمهوری اسلامی کشته شدهاند.
#علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#کمال_فقهی از ناحیه سر هدف قرار گرفته بود و در برگه پزشک قانونی دلیل مرگ وی اصابت جسم سخت عنوان شده است.
#علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آیتالله حبیبالله آشوری متولد ۱۳۱۵ گناباد، روحانی سادهزیست و خطیبی روشنفکر و مترقی بود.
او با نگاه سنتی به اسلام مخالف بود و کتابی تحقیقی به نام «توحید» را منتشر کرد. او و خامنهای دوستان صمیمی بودند، خامنهای البته بعد از مرگ وی مدعی شد نویسنده کتاب توحید اوست و آن کتاب را به نام خود منتشر کرده است.
در سال ۵۵ آخوندهای مرتجع برای جمعآوری کتاب به او فشار آوردند اما #حبیب_الله_آشوری با استدلال و قاطعیت در برابرشان ایستادگی نمود.
او با کنایه به آخوندهای مرتجع و بیعمل گفته بود: نمیشود مثل ابوسفیان زندگی کرد اما دم از ابوذر زد!
پس از پیروزی انقلاب ۵۷ و با شروع سرکوب آزادیها و جریانات سیاسی، حبیبالله آشوری به مخالفت با اختناق و سرکوب برخاست و به همین دلیل دستگیر و در ۲۷ شهریور ۶۰ به همراه تعداد دیگری از زندانیان سیاسی اعدام شد،تا سالها جمهوری اسلامی درباره علت بازداشت و اعدام او سکوت کرده بود اما در ابتدای دهه ۷۰ و مطرح شدن مجدد نام وی در رسانههای اینترنتی ، به طور غیر رسمی در چند رسانه هوادار جمهوری اسلامی عنوان شد که آشوری وابستگیای به سازمان مجاهدین خلق داشته ، در حالیکه پیش از دهه ۵۰ بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی از جمله علی خامنهای در عضویت این سازمان بودند اما پس از آن و با تغییر مشی این سازمان از آن خارج شدهاند.
در نتیجه اعدام آشوری تنها دلیلی که داشته است اختلاف عقیده وی با خامنهای بوده است.
#علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM