انجمن تئاتر ایران Iran Theatre Association
20 subscribers
5 photos
10 files
49 links
انجمن تئاتر ایران در سال 1968/1347 بنیان گذاشته شد و علیرغم شرایط خفقان و سانسورِ خشنِ هر دو رژیمِ سلطنتی و اسلامی، همواره کوشش داشته است که آثار نمایشی اجتماعی و پیشروی جهان را روی صحنه آورد.
Download Telegram
برخاستن از میان ویرانه ها
میکا دَنی
ترجمه ی ناصر رحمانی نژاد

هنگامی که سر و صدای دابستپ* از بلندگوها به صدای موتور جت ها تبدیل شد، دلقک ها از بازی دست کشیدند. در حالی که صدای انفجارهای ضبط شده از بلندگوها می غرید، دلقک ها بر توده ی ناهموار بتون ها، محلی که انبوه کودکان با هیجان مشغول تماشا بودند، فرود آمدند. یکی از دلقک ها با سستی روی توده ی خاک فروغلتید.
آهنگ سوگوارانه ی فلوت عربی یاسر فاروق به نام «نی اندوهگین» از سیستم صوتی به گوش رسید. در ردیف پشت سرِ بچه ها اکثراً رهبران محلی بودند که بر صندلی های سفید پلاستیکی، رو به ویرانه های بنیاد فرهنگی و علمی سعیدالمسحال نشسته بودند. این اجرا، یادمانی بود که بر ویرانه به صحنه رفت: هواپیماهای اسرائیلی در نهم اوت ۲۰۱۸، در پاسخ به پرتاپ یک راکت از نوار غزه به بیرشبا، شهری در ۳۰ مایلی نزدیک به جنوب اسرائیل، محل ساختمان را هدف قرار داده و آن را با خاک یکسان کردند. حماس و ارتش اسرائیل در روزهای قبل صدها راکت و حملات هوایی علیه یکدیگر رد و بدل کرده بودند به نحوی که از ۲۰۱۴ به این طرف سابقه نداشته است.
طبق گفته ی علی ابو یاسین، کارگردان و مربی بازیگری که مدرسه خود را مستقل از این مرکز فرهنگی دارد، اینجا آخرین مرکز فرهنگی پنج طبقه ای بود که تئاترهای بزرگی را در خود داشت. یاسین کمک کرد تا تئاتر عشتار بنیان گذاشته شود، گروهی که در سال ۲۰۱۰ مونولوگ های غزه را تهیه کرد. یک سال پس از حمله ی زمینی نیروهای دفاع اسرائیل به نوار بود که به کشتار بیش از ۱۴۰۰ فلسطینی و ۱۳ اسرائیلی منجر شد. نمایش داستان های فردی جوانانی است که زندگی در منطقه ی بسته ی ساحلی محاصره شده را تصویر می کند. این نمایش به ۱۴ زبان ترجمه شد و در ۳۶ کشور به روی صحنه رفت.
یاسین می گوید، «این ساختمان روح زیبای غزه بود. غزه اکنون سر تا پا اندوه است.» هنگامی که مرکز فرهنگی هدف موشک ها قرار گرفت، او در خانه اش که در چند قدمی اینجاست، بود. پسر ۲۶ ساله ی او، امجد، در حال بالا رفتن از پله های ورودی ساختمان بود که اولین موشک زده شد. موشک کوچکی که ارتش اسرائیل برای «کوبیدن سقف» به کار می برد، تاکتیکی برای هشدار شهروندان داخل ساختمان که عنقریب بمباران خواهند شد. امجد فرار می کند تا خود را به فاصله ی امنی برساند و بر می گردد به ساختمان نگاه کند - پدرش می گوید خانه ی دوم او. او در آنجا بزرگ شد، بازیگری را از ۱۲ سالگی شروع کرد. او دعا می کند که دیگر موشک پرتاب نشود.
اما باز هم موشک. چندین موشک دیگر سقف را می زند، سپس یک سری موشک های بزرگ به پایه های ساختمان اصابت می کند. ابری از خاک به بالا غلتید و بالا رفت و ساختمان در آن فرو ریخت.
امجد می گوید، «ذهنم متوقف شد. دیدم که ساختمان دارد فرو می ریزد، و من فقط شروع کردم به گریه. همه چیز آنجا بود- تمام رفاقت ها، تمام عشق ها، تمام خاطرات.»
پدرش با شتاب به مرکز می رود. تنها چیزی که می بیند ابری سیاه و عظیم است. او به میان ابر قدم می گذارد. تمام سعی خود را به کار می برد تا از درون دود و خاک چیزی ببیند، و به تدریج در می یابد که ساختمان به طور کامل ویران شده است.
یاسین می گوید، «در این لحظه همه چیز را به یاد آوردم.» خاطرات در ذهن او گذشت: خاطرات روی صحنه، شاگردانش در حال اجرا، تماشاگران در حال دست زدن، تمام دکورها و لباس های صحنه، و اکنون، که در این ویرانه مدفون شده اند. مصالح دکور شش نمایشنامه در آنجا بود که گروه باید اجرا می کرد. یاسین نقشِ بر زمین می شود و گریه امانش نمی دهد.
برای آن روز یک نمایش ۱۵ دقیقه ای توسط دختران نوجوان برنامه ریزی شده بود تا در برابر کارکنان امداد سازمان ملل و آژانس کار، تشکیلات امدادی سازمان ملل به پناهندگان فلسطینی، اجرا شود. نماینده ی امداد سازمان ملل و آژانس کار همان روز صبح به یاسین تلفن کرده بود و از او خواسته بود که به دلیل ادامه ی جنگ برنامه ی آن روز را لغو کنند. این اولین اجرایی بود که قرار بود دختران نوجوان در برابر تماشاگران بازی کنند.
هبه داود ۲۳ سال دارد و یکی از اولین دانشجویان گروه تئاتر عشتار است. او زمانی که شانزده سال داشت به گروه پیوست و در مونولوگ های غزه شرکت داشت. هنگامی که انفجار رخ داد او در خانه بود که تا مرکز فرهنگی پنج دقیقه رانندگی است. او از رادیو شنید که ساختمان مرکز بوسیله ی موشک ویران شده، اما باور نکرد. بعد پدرش این خبر را به او می دهد.
هبه داود می گوید، «نه، پدر. نه.» اما بعداً ویدئوی فروریختن ساختمان را در رسانه ی اجتماعی می بیند. او می گوید ساعت ها می گریسته است. او ویدئو را با ناباوری بارها و بارها نگاه کرد. خانواده ی او با همدردی کامل فقط نگاه می کردند. هبه گفت، آنها می دانستند که این مکان چقدر برای او اهمیت دارد. در حالی که در غزه شرکت دختران در تئاتر کمتر شنیده شده بود، اما خانواده ی او از همان ابتدا از بازیگری او حمایت کردند. از میان دو جین دخترانی که با هم کار تئاتر را شروع کردند، هبه داود تنها دختری است که همچنان ادامه می دهد. او می گوید که به نظر او، «مرکز المسحال فقط یک ساختمان نبود.»
در حالی که ساختمان ویران شده همچنان خاکستر می شد، هبه و دوستانش یکدیگر را خبر می کردند تا با هم بگریند و بر خاطرات مشترک خود از مکانی که یک شبکه ی حمایتی را زیر چتر خود گرفته بود و آنها را تغذیه ی معنوی کرده و زخم های روحی آنها را التیام بخشیده بود، تأمل کنند. آنها روزها و روزها پس از این حادثه، مانند یک سیستم عصبی که ناگهان ارتباط خود با اندامش را از دست داده، یکدیگر را می دیدند و با هم تماس می گرفتند.
یاسین به تلفن هایی که از طرف دانشجویان قدیمی دریافت می کرد پاسخ می داد؛ برخی از آنها در خارج زندگی و کار تئاتر می کردند. جوانی از مراکش تلفن کرد تا خاطره اش را درباره ی لحظه ای که در ماه رمضان زیر پله ها روزه اش را شکسته بود و غذا می خورد، و به وسیله ی یاسین غافلگیرشده بود، تعریف کند. او گفت، افتخار می کند که به دیگران بگوید او در غزه بازیگری را آموخته است.

سه روز پس از حادثه ی حمله است. یاسین در اتاق نشیمن خانه اش نشسته، چشمانش را می بندد و دستش را روی صورتش می کشد. امجد، پسرش، به کف اتاق چشم دوخته است. او می گوید: «هنوز تا این لحظه نمی توانم بفهمم برای چه؟ هیچ دلیلی برای زدن موشک به این محل وجود ندارد. سر در نمی آورم.»
طبق ادعای ارتش اسرائیل، در روزهای پیش از این حادثه، بیش از ۲۰۰ راکت از غزه به محدوده ی اسرائیل پرتاب شده است. رسانه های اسرائیلی گزارش داده اند که ۳۰ در صد از راکت ها بوسیله ی سیستم دفاعی موشک آیرون دُم (Iron Dome missile) در میان راه خنثی شده اند و بیشتر راکت های باقی مانده درمنطقه ی باز فرود آمده اند، اما ۲۳ اسرائیلی به علت پرتاب راکت ها مجروح و بیمارستانی شده اند. از سال ۲۰۱۴ تا کنون، این برای اولین بار بود که آژیرهای هشدار پرتاب راکت در مناطق اطراف غزه به صدا در می آمد.
در پاسخ، اسرائیل در هشتم ماه آگوست ۱۵۰ هدف را در غزه مورد حمله ی موشکی قرار داد. ساکنان غزه در سراسر شب صدای انفجار بمب ها را می شنیدند و لرزش خانه هایشان را احساس می کردند. در نهم آگوست، از غزه یک راکت شلیک شد و در منطقه ای باز نزدیک بیرشِبا، یکی از بزرگترین شهرهای اسرائیل، فرود آمد. مذاکرات آتش بس توسط مصر در جریان بود، و حماس پرتاب راکت را انکار کرد، و ادعا کرد که یک گروه افراطی سَلَفی مسئول آنست. اما کمی بعد در همان روز ارتش اسرائیل این پاسخ را رد کرد.
استدلال رسمی برای حمله ی موشکی به مرکز المسحال این بود که این ساختمان توسط نیروهای امنیت داخلی حماس مورد استفاده قرار می گیرد، و اسرائیل آن را چنین توصیف می کرد: «بازوی عملی رهبری سیاسی گروه تروریستی حماس.» ارتش می گفت این ساختمان را به این علت انتخاب کرده اند تا وسعت توانایی اطلاعاتی خود را نشان دهند، «تا ساکنان بهای تشدید حملات را احساس کنند و از حماس توضیح بخواهند.»
برخی رسانه های اسرائیلی خاطر نشان ساختند که این نشان دهنده ی کنار گذاشتن روایت معمول ارتش درباره ی حملاتش به غزه است - این روایت که آنها هدف های نظامی که امنیت اسرائیلی ها را مورد تهدید قرار می دهد، نشانه می گیرند. از سال ۲۰۰۷ به اینسو که حماس کنترل نوار غزه را در دست گرفته، توجیهات حماس و نیروهای دفاع اسرائیل (IDF) برای حملات متقابل خود، راکت های غیر هدایت شونده از طرف حماس و حملات هوایی هدف گیری شده از جانب اسرائیل، تبدیل به بخشی و پاره ای از چرخه ی دشمنی یی گردیده که اسرائیلی ها را به پناهگاهها می راند و ساکنان غزه را به قوز کردن و بی دفاعی در خانه هایشان. عملیات توپخانه تظاهر یک بازی تلافی جویانه ی انتقامی است که تنها مذاکرات آتش بس می تواند آن را حل کند.
حماس استفاده از مرکز المسحال توسط اعضای خود را برای هر منظوری رد کرده و تأکید دارد که «هدف قرار دادن مراکز فرهنگی از قبیل مرکز فرهنگی المسحال توسط اسرائیل اقدامی وحشیانه و متعلق به دوره ایست که در آن دوره فرهنگ با آتش و باروت علیه آن می جنگید.» تا آنجا که به یاسین مربوط می شود، او می گوید ساختمان مرکز را وجب به وجب می شناسد و می داند که هیچ کس از افراد حماس آنجا را مورد استفاده قرار نداده. گروه حماس، با وجود آن که هدف های تئاتر را کاملاً نپذیرفته اند، اما تا امروز در کار تئاتر دخالت نکرده اند. یاسین زمانی که اقتباسی از رومئو و ژولیت را کارگردانی کرد، خانواده ی مونتاگ و کاپولِت را با گروه حماس و فَتَح جا به جا کرد. یاسین با خنده می گوید، مقامات حماس برای انتقادات از فَتَح دست می زدند، ولی در مورد انتقاداتی که خودشان را هدف قرار می داد خوشحال نبودند.
یاسین می گوید، مرکز المسحال مورد استفاده ی تمام هنرمندان محلی رشته های مختلف - موسیقدانان، نقاشان، بازیگران - قرار می گرفت و همین طور برای کمپ تابستانی جوانان. پس از جنگ ۲۰۱۴، که فصلی منحصراً مرگبار در طول این دهه ها برخورد بود و طبق آمار سازمان ملل به کشته شدن ۲۲۵۱ فلسطینی انجامید، که بیش از نیمی از آنها شهروندان فلسطینی بودند، دانشجویان تئاتر یاسین هنر خود را به عنوان کمک و حمایت روانشناسانه از ساکنین به کار گرفتند. صدها نفر از آنها کودکان بودند. تمام محلات شهر توسط توپخانه و حملات هوایی اسرائیل با خاک یکسان شده بود، همین طور تأسیسات کلیدی زیربنایی مانند تنها سازمان تصفیه فاضلاب شهری. طی ۵۰ روز جنگ، شصت و هفت سرباز و شش شهروند اسرائیلی در اسرائیل کشته شدند.
یاسین می گوید،«بعد از جنگ بسیاری از کودکان در اینجا حرف نمی زدند. آنها توانایی تکلم را از دست داده بودند، چون وحشت زده شده بودند.»
در این زمان بود که دانشجویان گروه تئاتر عشتار که از طرف سازمان غیرانتفاعی مسحیت پشتیبانی مالی گردید، قدم به پیش گذاشتند و در سراسر غزه به مدت چهار ماه به مدارس می رفتند و برای تقریباً ۵۰۰۰ کودک کارگاه های تئاتر درمانی دائر کردند. این کار موفق شد تا به بسیاری کمک کند که دوباره بتوانند خود را بیان کنند.
این تئاتر خود برای ساکنان غزه مکان ویژه ای بود - یکی از مکان های بزرگی که آنها می توانستند در اطراف آن خود را آراسته کنند، در کنار هم بنشینند و احساس کنند که عواطف جمعی بوسیله ی بازیگران با زنده کردن واقعیت های زندگی شان روی صحنه، بیرون ریخته می شود. تئاتر همچنین برای بازیگران فضایی بود تا تجارب خود را به محک بزنند، دورنمای زندگی خود را بیافرینند و به نمایش بگذارند.
یاسین معتقد است که ویرانی تئاتر صرفاً یک آسیب جنبی بود. او می گوید، هدف گرفتن چنین مکانی، یعنی هدف قرار دادن روح جامعه. «این تجاوز به یک ساختمان نیست، تجاوز علیه زیباترین مردم این کشور است در این منطقه. آنها نمی خواهند جنبه ی زیبای غزه را ببینند. آنها می خواهند ما مانند تورا بورا یا افغانستان باشیم؟ این منطقی نیست.»
او می گوید، به عنوان یک هنرمند او هرگز آرزوی ویرانی یک تئاتر اسرائیلی را نمی کند. او تعجب می کند که چگونه یک جامعه که ادعا می کند عاشق دموکراسی و صلح است بتواند خودش را نابود کند؟ یاسین از لحاظ نظری می پرسد،«چگونه است که آنها به هنرمندان خود افتخار می کنند، اما هنرمندان ملتی دیگر را می کشند؟» او به برخی عملیات گذشته علیه هنرمندان فلسطینی اشاره می کند: قتل نویسنده غسان کنفانی توسط موساد در بیروت، سال ۱۹۷۲، به تلافی واقعه ی قتل عام در یک فرودگاه در اسرائیل (کنفانی سخنگوی گروه فلسطینی ای بود که ادعا شد حمله را سازمان داده بوده)، و قتل کاریکاتوریست سیاسی ناجی العلی در لندن، سال ۱۹۸۷. قاتل او هرگز شناخته نشد، و پلیس انگلستان تحقیقات خود را درباره ی قتل او، دوباره در سال ۲۰۱۷ آغاز کرد.
داود نیز می گوید، هدف گرفتن مرکز و نابود کردن آن، اهمیت آنچه را که در آنجا می گذشت ثابت می کند. او به تئاتر جذب شد چون به او صدا بخشید، و از طریق آن صدا، قدرت خدمت به غزه و مردم فلسطین. او شاهد بود که، بطور مثال، چگونه تماشاگران انگلیسی نسبت به مونولوگ های غزه واکنش نشان دادند - این نمایش آنها را با وضعیت جامعه ی او در ارتباط قرار داد.
اگر چه دخترانی که او با آنها کارش را شروع کرد گروه را ترک گفته بودند، اما نفرات بیشتری جای آنها را گرفتند. دختران جوان به او می گویند آنها دوست دارند مانند او باشند. او می گوید، ده سال پیش هیچ کس اصلاً نمی توانست تصور کند که دخترها و زنان در غزه بتوانند بازیگر شوند. الآن، زنان نیمی از دانشجویان تئاتر عشتار هستند.
او بعضی از زنان جوان را می شناسد که در صحنه ی بازیگری مرد-سلطه از تهدید جنسی می ترسند، یا از طرف خانواده هایشان با فشار روبرو هستند چون آنها نیز همین ترس را دارند، یا از طرف همسایه های محافظه کار و حماس زیر نظر قرار دارند. اما او می گوید، یاسین برای من مثل پدر است، و به من احساس امنیت می دهد. و در هر صورت، بازیگری در او این اعتماد به نفس را به وجود آورده که اگر با رفتار نامناسبی روبرو شود، می تواند از خود دفاع کند. او می گوید، نمی تواند بدون تئاتر زندگی کند. این مسئله را سال گذشته با مردی که از او خواستگاری کرد روشن ساخته و مرد گفته که از او حمایت می کند. او در حالی که حامله است، می خندد و می گوید، «در واقع، برای همین من او را قبول کردم.»
او می گوید، هیچ دلیل دیگری برای هدف قرار دادن مرکز نمی بیند جز این که ارتش اسرائیل قدرت استثنایی این مکان را تشخیص داده بود.
یک روز پس از آن که دلقک ها حمله ی هوایی به مرکز فرهنگی ویران شده شان را به نمایش گذاشتند، نقاشان و طراحان کارهای خود را برای نمایش بر سنگها و قلوه سنگها تکیه دادند. در روزهای پس از حمله ی هوایی، نوازندگان سازهای خود را می آوردند و فی البداهه کنسرت اجرا می کردند. تمام آنها که برای کار هنری شان از مرکز استفاده می کردند، هنرشان را بر ویرانه ی آن ارائه می دادند.
یاسین می گوید، او یک کار تک نفره خواهد کرد. اما او برای صحنه پردازی کارش به بودجه نیاز دارد. او مایل نیست بگوید چقدر - یک کارگردان برجسته نباید برای بودجه اش تقاضا کند. او سوگند می خورد که مرکز را دوباره خواهند ساخت.
داود نیز نتیجه گیری یاسین را ابراز می کند. او می گوید، «ما مرکز را دوباره می سازیم. آنها فکر می کنند که ساختمان را ویران کردند. آنها ما را متوقف خواهند کرد؟ نه. ما هرگز توقف نخواهیم کرد. ما می توانیم در خیابان بازی کنیم. ما می توانیم روی ماسه ها بازی کنیم. روی سنگ های المسحال، همانجا بازی خواهیم کرد. ما هرگز توقف نخواهیم کرد. ما ادامه خواهیم داد. جهان باید داستان ما را بشنود.»
------------------------------
* دابستپ (Dubstep) یکی از سبک های موسیقی رقص الکترونیک است که شکل گیری آن به اواخر دهه ی ۱۹۹۰ در لندن جنوبی واقع در بریتانیا بر می گردد. (نقل از ویکی پدیا)
ناصر رحمانی نژاد

درباره ی فیلم مستند
ساعدی: آزادی و دیگر رنج ها

اخیراً فیلم مستندی درباره ی غلامحسین ساعدی به نام «آزادی و دیگر رنج ها» بر روی رسانه های اجتماعی گذاشته شده که به نظر من تأمل برانگیز است. از آنجا که من با موضوع این مستند و شخصیت محوری آن، غلامحسین ساعدی، کم و بیش آشنایی دارم، پس از دیدن آن، در مورد سلامت رویکرد سازندگان این مستند، اگر نگویم دچار شک، حداقل دچار تردید شدم. چند سال پیش آقای بهمن سقایی برای گفتگویی با من درباره ی غلامحسین ساعدی تماس گرفتند و این گفتگو، اگر اشتباه نکنم بهمراه خانم پروین قاسمی (راکی) انجام شد. اما آشنایی قبلی من با آقای بهمن سقایی، مرا از یک قضاوت شتابزده درباره ی این مستند باز داشت، و بهتر دیدم برای رفع تردیدهایم دوباره آن را ببینم. روز بعد وقتی به همان صفحه ی فیسبوک مراجعه کردم، در بالای صفحه یادداشتی با امضای « پروین و شیرین» اضافه شده بود که می گفت «بخاطر محدودیت زمانی فیلم، بسیاری از موضوعات مربوط به زندگی ساعدی از جمله … از متن فیلم حذف شد…» اگر چه، چنین یادداشتی معمولا برای توجیه کمبودهای یک اثر هنری بسیار غریب می نماید، اما در این مورد بخوبی نشان می داد که سازندگان این فیلم آگاهانه و دانسته «بسیاری از موضوعات مربوط به زندگی ساعدی» را حذف کرده اند، حال یا «بخاطر محدودیت زمانی» بوده است یا بخاطر چیزهای دیگر! سؤالی که در اینجا پیش می آید اینست که این «بسیاری از موضوعات مربوط به زندگی ساعدی» چه موضوعاتی بوده که حذف شده اند؟ و چرا این موضوعات حذف شده اند؟ زیرا یادداشت ذکر شده بهیچوجه قانع کننده نیست، و دلایلش را عرض می کنم.
قبل از هر چیز در این مستند بسیاری صحنه ها وجود دارد که نه تنها به شناخت شخصیت ساعدی کمک نمی کند، بلکه صحنه هایی پراکنده اند که روال طبیعی روایت را منحرف کرده و در نتیجه استمرار منطقی داستان قطع می شود. از آن گذشته این صحنه ها زمانی را اشغال کرده اند که می توانست به بخش هایی اختصاص داده شود که حذف شده اند و در نتیجه شخصیت ساعدی بهتر، کامل تر و برجسته تر، و مهم تر از همه وفادارانه تر، شناخته می شد.
اشاره کردم به تردیدهایی که از دیدن این مستند در من به وجود آمد. اول در ترسیم شخصیت ساعدی. در این مستند ساعدی همچون یک فرد آواره، یک آلاخون-والاخون، یک آدم درمانده که نمی تواند تنبان خود را بالا بکشد، معرفی می شود. آدمی که شلوارش پاره پاره شده، دگمه هایش ریخته، از نوشتن خسته و بیزار شده، و تازه در غربت متوجه شده که همه ی نوشته های پیشین او مفت نمی ارزیده، چون شتابزده نوشته شده اند و شتابزده چاپ زده شده اند، و و و …
ساعدی در میان همان نوشته ها و گفتگوهایی که سازندگان این مستند از آنها استفاده کرده اند، انبوهی از سخنانی دارد که درباره ی پناهندگان سیاسی است و تفاوت شان با مهاجر و آواره با دقت مشخص و متمایز شده اند. او هر جا که فرصت یافته درباره ی مقاومت و ایستادگی پناهندگان سیاسی در برابر جمهوری اسلامی سخن گفته است. یا همین طور درباره ی «آوارگی» که سازندگان مستند آگاهانه از آن بخش به نحوی استفاده کرده اند که موجب تخریب شخصیت ساعدی می شود. ساعدی در همان منابع می گوید: «درد آوارگی را بهانه کردن و به گوشه ای خزیدن و به امید روزی نشستن که در داخل کشور اتفاقی بیافتد که آوارگان به وطن بازگردند شرم آور است. [آوارگی] دربدری، بیماری، افسردگی و مهجوری را نیز با خود دارد. ولی نباید بهانه باشد. مدام باید کار کرد، جنگید و نوشت.» واقعاً چرا وقتی ساعدی چنین سخن روشن و صریحی درباره ی «آوارگی» دارد، سازندگان این مستند به سراغ بخشی می روند که یک پناهنده ی سیاسی به عنوان فردی وامانده، درمانده و بریده را ترسیم می کند؟ بهانه ی «محدودیت زمانی فیلم» هنگامی که با جانشین کردن این بخش از سخن ساعدی بجای بخشی که در مستند آورده شده می توانست به سادگی حل شود، چگونه توجیه پذیر است؟ من نمی توانم قبول کنم که این بخش از سخن ساعدی - و همچنین بخش های دیگر - بر حسب اتفاق و ناآگاهانه انتخاب شده باشند، به ویژه که همزمان، صحنه ی داخل مترو را می بینیم و فرد مستمندی لیوانی را برای درخواست پول دراز می کند و دستی که چندرغاز در لیوان می اندازد، و بلافاصله صحنه ی بعد که صحبت از گدایی پناهندگان و گداخانه می شود. انتخاب یک به یک این بخش ها در تعقیب ترسیم، جا انداختن و القاء شخصیت ساعدی به عنوان یک تبعیدی و مفهوم معینی از تبعید است.
همه ی ما می دانیم که آدم ها، از جمله خودِ ما، در لحظاتی از زندگی شان دچار افسردگی و حالات روحی استثنایی می شوند که با روال عادی زندگی شان متفاوت است. اما این به این معنا نیست که زندگی آن فرد سراسر در افسردگی و پریشانی می گذرد. آدم ها به طور معمول یک روال طبیعی و عادی زندگی روزمره دارند و در همان حال کار می کنند، تفریح می کنند، معاشرت دارند، عشق می ورزند، خلق می کنند، … و گاهی هم به لحاظ دشواری های زندگی افسرده می شوند. این لحظات گاهی توسط شخصی که تصادفاً نویسنده هم هست - مانند ساعدی در این مورد - یادداشت می شود. آیا ما با بزرگنمایی کردن و تعمیم دادن این لحظه به پهنه ی وسیع زندگی آن فرد، او را به درستی و وفادارانه معرفی کرده ایم؟ در اینجاست که من مکث می کنم و تردید جدی ام را در مورد هدف سازندگان این مستند - پروین قاسمی (راکی)، بهمن سقایی و شیرین سقایی - ابراز می کنم.

در این یادداشت، من تنها به یک نکته اشاره کرده ام و از مسایل دیگر این مستند درگذشته ام، زیرا ورود به جنبه های دیگر آن مطلب را به درازا می کشاند.