📄 پوتین و «رابطه جنسی» استالین و خروشچف
✍️ مصطفی خلجی
در هفتههای اخیر، دولت #پوتین فهرست دویست و پنجاه کتاب را تهیه کرده که به زعم خود «روابط جنسی غیرسنتی» را ترویج میکنند و به فروشگاههای روسیه دستور داده که از فروش آنها خودداری کنند.
در این فهرست، برخی از آثار فیودور #داستایفسکی هم گنجانده شده.
وضعیت #سانسور کتاب در دوران پوتین روز به روز وخیمتر میشود.
پوتین شدیدا رسانهها و انتشاراتیها را کنترل میکند و خطوط قرمز را همینطور افزایش میدهد و پررنگتر میکند.
در سالهای اخیر بهانههایی چون ترویج همجنسگرایی یا توهین به مذهب به خطوط قرمز افزوده شده و دلیل آن، حمایت پوتین از محافظهکاری در جامعه روسیه و جلوگیری از فعالیت بخشهای فرهنگی پیشرو است.
این فهرست کتابهای ممنوعه پس از تشکیل شورایی از سانسورچیهای کتاب تهیه شد.
این شورا از سوی رسانههای غربی به عنوان نوعی «پلیس ادبی» مشابه «پلیس اخلاقی» (#گشت_ارشاد) در ایران در نظر گرفته شده.
تشکیل این شورا، مرحله جدیدی در کنترل جریان اطلاعات و نشر توسط کرملین است که پس از تهاجم روسیه به #اوکراین شدت گرفته و سازمانهای بینالمللی آن را «سانسور نظامی» خواندهاند.
از نظر این شورا، رمانهایی چون «خانهای در انتهای جهان» نوشته مایکل کانینگهام نویسنده آمریکایی، «اتاق جیووانی» از جیمز بالدوین نویسنده آمریکایی و «وارث» اثر ولادیمیر سوروکین نویسنده روس به دلیل محتوایشان باید سانسور و فروششان ممنوع شود.
سوروکین که سبکی پستمدرن در نوشتن دارد، به دلیل افزایش محدودیتها پس از آغاز جنگ اوکراین، به آلمان پناهنده شده.
در سالهای اخیر هواداران پوتین (شبیه بسیجیهای خودمان) مجموعهای از اقدامات را علیه او به راه انداختند.
مثلا بیست سال پیش، مقابل اصلیترین سالن تئاتر در مسکو علیه این نویسنده تظاهرات کردند و همچنین کتابهایش را در توالتها انداختند، آنها را پاره کردند و سوزانند.
رمان «بیکن آبی» نوشته این نویسنده که در اواخر قرن بیستم منتشر شد، برای حکومت مسکو نوعی «هتک حرمت» تلقی شده.
این رمان که تکاندهندهترین و بحثبرانگیزترین رمان روسی پس از فروپاشی #شوروی سابق ارزیابی شده، به نقد رهبران شوروی سابق میپردازد.
در «بیکن آبی» یک صحنه تمثیلی از #روابط_جنسی صریح بین جوزف #استالین و نیکیتا #خروشچف رهبران شوروی سابق توصیف شده است.
با این حال، سانسور پوتین نه مانع رسیدن کتابها به مخاطبان روس شده، نه نویسندگان را از نوشتن باز داشته.
سوروکین گفته: «نویسنده روس دو امکان دارد: یا بترسد، یا بنویسد. من مینویسم.»
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ مصطفی خلجی
در هفتههای اخیر، دولت #پوتین فهرست دویست و پنجاه کتاب را تهیه کرده که به زعم خود «روابط جنسی غیرسنتی» را ترویج میکنند و به فروشگاههای روسیه دستور داده که از فروش آنها خودداری کنند.
در این فهرست، برخی از آثار فیودور #داستایفسکی هم گنجانده شده.
وضعیت #سانسور کتاب در دوران پوتین روز به روز وخیمتر میشود.
پوتین شدیدا رسانهها و انتشاراتیها را کنترل میکند و خطوط قرمز را همینطور افزایش میدهد و پررنگتر میکند.
در سالهای اخیر بهانههایی چون ترویج همجنسگرایی یا توهین به مذهب به خطوط قرمز افزوده شده و دلیل آن، حمایت پوتین از محافظهکاری در جامعه روسیه و جلوگیری از فعالیت بخشهای فرهنگی پیشرو است.
این فهرست کتابهای ممنوعه پس از تشکیل شورایی از سانسورچیهای کتاب تهیه شد.
این شورا از سوی رسانههای غربی به عنوان نوعی «پلیس ادبی» مشابه «پلیس اخلاقی» (#گشت_ارشاد) در ایران در نظر گرفته شده.
تشکیل این شورا، مرحله جدیدی در کنترل جریان اطلاعات و نشر توسط کرملین است که پس از تهاجم روسیه به #اوکراین شدت گرفته و سازمانهای بینالمللی آن را «سانسور نظامی» خواندهاند.
از نظر این شورا، رمانهایی چون «خانهای در انتهای جهان» نوشته مایکل کانینگهام نویسنده آمریکایی، «اتاق جیووانی» از جیمز بالدوین نویسنده آمریکایی و «وارث» اثر ولادیمیر سوروکین نویسنده روس به دلیل محتوایشان باید سانسور و فروششان ممنوع شود.
سوروکین که سبکی پستمدرن در نوشتن دارد، به دلیل افزایش محدودیتها پس از آغاز جنگ اوکراین، به آلمان پناهنده شده.
در سالهای اخیر هواداران پوتین (شبیه بسیجیهای خودمان) مجموعهای از اقدامات را علیه او به راه انداختند.
مثلا بیست سال پیش، مقابل اصلیترین سالن تئاتر در مسکو علیه این نویسنده تظاهرات کردند و همچنین کتابهایش را در توالتها انداختند، آنها را پاره کردند و سوزانند.
رمان «بیکن آبی» نوشته این نویسنده که در اواخر قرن بیستم منتشر شد، برای حکومت مسکو نوعی «هتک حرمت» تلقی شده.
این رمان که تکاندهندهترین و بحثبرانگیزترین رمان روسی پس از فروپاشی #شوروی سابق ارزیابی شده، به نقد رهبران شوروی سابق میپردازد.
در «بیکن آبی» یک صحنه تمثیلی از #روابط_جنسی صریح بین جوزف #استالین و نیکیتا #خروشچف رهبران شوروی سابق توصیف شده است.
با این حال، سانسور پوتین نه مانع رسیدن کتابها به مخاطبان روس شده، نه نویسندگان را از نوشتن باز داشته.
سوروکین گفته: «نویسنده روس دو امکان دارد: یا بترسد، یا بنویسد. من مینویسم.»
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
🇨🇳 اکونومیست: نفوذ چین در آمریکای جنوبی فراتر از امر اقتصادی است: چین به دنبال نفوذ سیاسی است.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
در این پنجاه روزی که از درگذشت آقای رئیسی سپری شده، حکومت ایران نهایت تلاش خود را کرده که از طریق دیدارهای حضوری ، تماس های تلفنی و پیامهای مکتوب به ولادیمیر پوتین حاکم روسیه اطمینان دهد که دولت بعدی ایران حافظ منافع روسیه خواهد بود و هیچ خللی در روابط «حسنه فیمابین » رخ نخواهد داد.آخرین فرستاده ایران به روسیه آقای قالیباف بود که امروز خدمت کدخدا مشرف شد و به او اطمینان داد که در ایران همه ارکان دولتی و حکومتی خواهان تحکیم رابطه با دولت فخیمه روسیه هستند.ظاهرا رئیسی چنان همسوی سیاستهای ایرانی و منطقهای کرملین بوده که پوتین از دست رفتن وی را یک ضایعه جبران ناپذیر (و حتی توطئه آمریکایی ها)تلقی میکند.اما وقاحت پوتین در این است که آشکارا به حکومت ایران پیام میدهد، یا دقیقتر بگویم فشار میآورد ، که رئیس جمهور بعدی هم باید مثل رئیس جمهور قبلی تامینکننده منافع روسیه باشد.
این طرز رفتار پوتین مرا به یاد دوران شوروی و کشورهای اقماری اش میاندازد.در آن زمان هیچ یک از کشورهای کمونیست اقماری شوروی بدون کسب اجازه کرملین نمیتوانست هیچ تغییری در کادر رهبری خود بدهد.رئیس حزب که جای خود داشت حتی وزرا و معاونان وزرا هم فقط پس از کسب نظر مثبت کرملین میتوانستند عزل و نصب شوند.رفتار پوتین در برخورد با جمهوری اسلامی تداعیکننده همین عادت زشت استعماری به جا مانده از دوران کمونیستهاست.البته این نوع روابط دهههاست که منسوخ شده است و حالا کشورهای بزرگ به خود اجازه چنین دخالتهای مستقیمی در امور داخلی کشورهای کوچکتر را نمیدهند و به همین خاطر معتقدم رفتار پوتین با ایران بسیار جسورانه، وقیحانه و توهینآمیز است.و متاسفانه مسئولین ایرانی هم به جای برخورد محکم با این نوع دخالتهای آشکار و پنهان روسها در امور داخلی ایران ،صرفا موضعی حقارت آمیز اتخاذ کردهاند.
✍️ #بیژن_اشتری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
این طرز رفتار پوتین مرا به یاد دوران شوروی و کشورهای اقماری اش میاندازد.در آن زمان هیچ یک از کشورهای کمونیست اقماری شوروی بدون کسب اجازه کرملین نمیتوانست هیچ تغییری در کادر رهبری خود بدهد.رئیس حزب که جای خود داشت حتی وزرا و معاونان وزرا هم فقط پس از کسب نظر مثبت کرملین میتوانستند عزل و نصب شوند.رفتار پوتین در برخورد با جمهوری اسلامی تداعیکننده همین عادت زشت استعماری به جا مانده از دوران کمونیستهاست.البته این نوع روابط دهههاست که منسوخ شده است و حالا کشورهای بزرگ به خود اجازه چنین دخالتهای مستقیمی در امور داخلی کشورهای کوچکتر را نمیدهند و به همین خاطر معتقدم رفتار پوتین با ایران بسیار جسورانه، وقیحانه و توهینآمیز است.و متاسفانه مسئولین ایرانی هم به جای برخورد محکم با این نوع دخالتهای آشکار و پنهان روسها در امور داخلی ایران ،صرفا موضعی حقارت آمیز اتخاذ کردهاند.
✍️ #بیژن_اشتری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃آزادی اماننامه دادن نیست
✍️ #مهرپویا_علا
این گفتۀ مرتضی مطهری را که در جمهوری اسلامی مارکسیستها هم حق دارند بیایند در دانشگاهها عقیدۀ خود را تدریس کنند بهعنوان شاهدی از آزاداندیشی او میآورند و درضمن افسوس خوردن بر اینکه چقدر ما از این آرمان فاصله گرفتهایم هم تبدیل به ابزاری در دست کسانی شده است که میخواهند ژست منتقد درون نظام را بگیرند.
ولی اگر آزادی بهویژه در بستر سیاسی درست فهمیده شود اتفاقاً همین گفتۀ مطهری شاهدی بر تفکر بسته و تمامیتخواه اوست. دربارۀ مأمون گفته میشود که حکمای ادیان و عقاید گوناگون را در مجلسی جمع میکرد، به آنان امان میداد که هر چه خواستند بگویند و به این ترتیب مناظره برگزار میکرد. اینکه چقدر این روایت از لحاظ تاریخی صحیح باشد در اینجا فاقد اهمیت است. آنچه اهمیت دارد این است که «امان دادن» و «آزادی» را با یکدیگر اشتباه نگیریم.
شما وقتی آزاد باشید لازم نیست از کسی اماننامه بگیرید. امان را کسی میدهد که در جایگاه قدرت نامشروع قرار گرفته باشد و کسی امان میگیرد که اسیر است.
در یک مناسبات سیاسی غیرآزاد همه اسیر حاکمان هستند. آن خلیفه عباسی شاید از سر نیاز به سرگرمی یا شاید بعضی ملاحظات سیاسی میپسندید که در دربار خود به این مباحث میدان دهد. آن «آزاداندیشی» هم که به امثال مطهری - و فرزندش - یا بهشتی و مانند اینان نسبت میدهند در بهترین تعبیر از همان نوع اماننامهای است. یک تعبیر کاملاً محتمل دیگر هم میتوان از آن به دست داد که «تو بیا حرفت را بزن تا من به بقیه نشان دهم چرا اشتباه میکنی و منحرفی!» آن «کرسیهای آزاداندیشی» هم که چند سال پیش در دانشگاهها به راه انداخته بودند فلسفهاش در واقع همین بود؛ یا در گذشته به حسین بشیریه - یک استاد علوم سیاسی مشهور که الان مقیم آمریکاست - برای تدریس در دانشگاه امام صادق واحد درسی میدادند تا دانشجویان آنجا «واکسینه» شوند! این اماننامهها نه آزادی که خود بخشی از پروپاگاندای دشمنان آزادی هستند.
برای اینکه متوجه نگاه غیرانسانی و فاشیستی پشت آن شوید همان گفتۀ مطهری را برعکس کنید: تصور کنید مارکسیستها به قدرت رسیده باشند و بگویند «در دانشگاههای جمهوری خلق، مسلمانان هم حق دارند بیایند در دانشگاه کرسی داشته باشند و عقاید خود را تدریس کنند.» اما در مناسبات لیبرالی حاکم نمیگوید من اجازه میدهم فلان گروه حرفش را بگوید؛ در این مناسبات حاکم اگر هم بخواهد نمیتواند اجازه ندهد کسی حرفش را بگوید. آزادی در این مناسبات سیاسی نیست نهاد است. برای همین دوام میآورد و جامعه را شکوفا میکند. برای همین آتن باستان شکوفا شد، ولی بغدادِ مأمون و هارون از حد ترجمۀ متونی که مورد تأیید حاکم باشند (برای مثال پولیتیک ارسطو جزو این متون نبود) فراتر نرفت. آنچه ما میخواهیم اماننامه نیست. ما حق طبیعیمان را میخواهیم که سلبش کردهاند.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #مهرپویا_علا
این گفتۀ مرتضی مطهری را که در جمهوری اسلامی مارکسیستها هم حق دارند بیایند در دانشگاهها عقیدۀ خود را تدریس کنند بهعنوان شاهدی از آزاداندیشی او میآورند و درضمن افسوس خوردن بر اینکه چقدر ما از این آرمان فاصله گرفتهایم هم تبدیل به ابزاری در دست کسانی شده است که میخواهند ژست منتقد درون نظام را بگیرند.
ولی اگر آزادی بهویژه در بستر سیاسی درست فهمیده شود اتفاقاً همین گفتۀ مطهری شاهدی بر تفکر بسته و تمامیتخواه اوست. دربارۀ مأمون گفته میشود که حکمای ادیان و عقاید گوناگون را در مجلسی جمع میکرد، به آنان امان میداد که هر چه خواستند بگویند و به این ترتیب مناظره برگزار میکرد. اینکه چقدر این روایت از لحاظ تاریخی صحیح باشد در اینجا فاقد اهمیت است. آنچه اهمیت دارد این است که «امان دادن» و «آزادی» را با یکدیگر اشتباه نگیریم.
شما وقتی آزاد باشید لازم نیست از کسی اماننامه بگیرید. امان را کسی میدهد که در جایگاه قدرت نامشروع قرار گرفته باشد و کسی امان میگیرد که اسیر است.
در یک مناسبات سیاسی غیرآزاد همه اسیر حاکمان هستند. آن خلیفه عباسی شاید از سر نیاز به سرگرمی یا شاید بعضی ملاحظات سیاسی میپسندید که در دربار خود به این مباحث میدان دهد. آن «آزاداندیشی» هم که به امثال مطهری - و فرزندش - یا بهشتی و مانند اینان نسبت میدهند در بهترین تعبیر از همان نوع اماننامهای است. یک تعبیر کاملاً محتمل دیگر هم میتوان از آن به دست داد که «تو بیا حرفت را بزن تا من به بقیه نشان دهم چرا اشتباه میکنی و منحرفی!» آن «کرسیهای آزاداندیشی» هم که چند سال پیش در دانشگاهها به راه انداخته بودند فلسفهاش در واقع همین بود؛ یا در گذشته به حسین بشیریه - یک استاد علوم سیاسی مشهور که الان مقیم آمریکاست - برای تدریس در دانشگاه امام صادق واحد درسی میدادند تا دانشجویان آنجا «واکسینه» شوند! این اماننامهها نه آزادی که خود بخشی از پروپاگاندای دشمنان آزادی هستند.
برای اینکه متوجه نگاه غیرانسانی و فاشیستی پشت آن شوید همان گفتۀ مطهری را برعکس کنید: تصور کنید مارکسیستها به قدرت رسیده باشند و بگویند «در دانشگاههای جمهوری خلق، مسلمانان هم حق دارند بیایند در دانشگاه کرسی داشته باشند و عقاید خود را تدریس کنند.» اما در مناسبات لیبرالی حاکم نمیگوید من اجازه میدهم فلان گروه حرفش را بگوید؛ در این مناسبات حاکم اگر هم بخواهد نمیتواند اجازه ندهد کسی حرفش را بگوید. آزادی در این مناسبات سیاسی نیست نهاد است. برای همین دوام میآورد و جامعه را شکوفا میکند. برای همین آتن باستان شکوفا شد، ولی بغدادِ مأمون و هارون از حد ترجمۀ متونی که مورد تأیید حاکم باشند (برای مثال پولیتیک ارسطو جزو این متون نبود) فراتر نرفت. آنچه ما میخواهیم اماننامه نیست. ما حق طبیعیمان را میخواهیم که سلبش کردهاند.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 «حاکمیت» چه روایتی از انتخابات 1403 را ترجیح می دهد؟
✍ #صادق_آبسالان
طی چند روز گذشته، گفتارها و روایت های مختلفی در ارتباط با انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ مطرح شده است. انتخاباتی که در شرایط "اضطرارگون" برگزار و حامل معانی پیدا و پنهان بسیاری بود. فارغ از نتیجه انتخابات، که موضوعی مهم است، عدم شرکت بیش از نیمی از واجدین شرایط نکته اصلی این انتخابات و چند انتخابات گذشته بوده است.
با ادبیات علم پزشکی تفسیر پاتولوژی (آسیب شناسی) جامعه ایران طی چهار مرتبه (انتخابات ۹۸، ۱۴۰۰، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳) علائم یک بیماری را تکرار کرده است. حاکمیت به مثابه پزشکی"حاذق" باید نتایج این آزمایش را چگونه تفسیر کند؟
احتمالا هر فرد، گروه و جریان سیاسی برداشت و روایت خود را از این عدم مشارکت داشته باشد. اینجا هدف ما بازخوانی این روایت ها و یا اینکه کدام روایت "اعتبار" بیشتری دارد، نیست. آنچه حائز اهمیت است و این یادداشت سعی در جستارگشایی آن دارد، فهم «حاکمیت» یا «قوه عاقله نظام سیاسی» از واقعیت موجود است.
این که مجموعۀ حاکمیت عدم مشارکت 60 درصد واجدین شرایط در دور نخست و 50 درصد آن در دور دوم را «برجسته» کند، یا مشارکت 40 و 50 درصد واجدین شرایط، دارای پیامدهای متفاوت است.
در تحلیل گفتمان، اینکه چه «گفتاری» روی «واقعیت» سوار شود دارای پیامدهای کرداری/سیاستی متفاوت است. مسلما کردارهای معطوف به گفتاری که "عدم مشارکت ۶۰ درصد واجدین شرایط" برای آن در اولویت باشد، متفاوت از رویکردی است که این انتخابات را با گزاره هایی مانند حضور حماسی، انتخابات پرشور و ... می نامد.
در حالت نخست قاعدتا باید اصلاح رویه ها، سیاست ها و قواعدی که ریشه چنین نارضایتی را فراهم کرده است؛ در اولویت باشد. اما برعکس آن نیز ممکن است. حاکمیت می تواند با "باژگون خوانی" نتیجه انتخابات پیام اصلی کاهش مشارکت را نادیده بگیرد؛ اینجا نقطه «بحرانی» مساله است.
البته حالت سومی نیز می توان در نظر گرفت و آن اینکه، عکس العمل حاکمیت ظاهر و باطن متفاوت داشته باشد. در ظاهر پیامدها و اهمیت کاهش مشارکت را برحسته نکند، اما به طور ضمنی، نگران نارضایتی موجود و به تبع آن در صدد تبیین راهکارهای لازم برای حل مساله کاهش مشارکت و مشروعیت منبعث از آن باشد. (به نظر تایید پزشکیان توسط شورای نگهبان فرضیه سوم را بیشتر محتمل میکند) اگر فرض سوم درست باشد قاعدتا باید شاهد تغییراتی اساسی در نوع حکمرانی باشیم. تغییراتی که در همدستی مجموعه نهادهای حاکمیت و "دولت منتخب" امکان تحقق دارد. البته این تغییرات "مقدماتی" دارد که بدون توجه به آن رسیدن به راه حل پایدار ممکن نیست.
گام نخست شهامت مواجهه با واقعیت است.
واقعیت، واقعیت است و هیچ وقت مجذوب و مرعوب "علم"، "ایدئولوژی" و مواردی از این قبیل نمیشود. واقعیت به آسانی تسلیم نمیشود، پس نباید در مواجهه با آن "بی احتیاط" یا "سر به هوا" بود. مسایل بغرنجی که سالها مردم جامعه ما را آزار میدهد، امری به غایت واقعی هستند. فهم و حل مسایل موجود، بدون پشتوانه اکثریت جامعه ممکن نیست.
با سیاستگذران و مدیران "عافیت اندیش" امکان غلبه بر مسایل پیچیده کنونی وجود ندارد. نظام حکمرانی باید "شهامت" مواجهه با "فاجعه" را داشته باشد. هیچ راه حلی جز رفتن به عمق مسایل و روبرو شدن با آنها وجود ندارد. "تبلیغات"، "بازی با کلمات" و "انتشار داده های غیرواقعی" نه تنها تخفیفی در واقعیت نمی دهد، بلکه اعتماد جامعه به حاکمیت را نیز زایل می کند.
عبور از رویکردهای "مرکزگرا" و "دولت محور"؛
اگر بپذیریم که بخشی از بحران های کنونی و نارضایتی موجود ریشه در عملکرد نامطلوب قدرت نهادینه ی "دولتی" دارد، پس راه حل های آن برای برون رفت از چالش ها، نمی تواند راهگشا باشد. در چنین شرایطی باید فرصت را برای "پادقدرت ها" فراهم و به کنش های "مدنی/صنفی" اجازه ابراز وجود داد. چیزی که متاسفانه در دو دهۀ اخیر شاهد افول نقش آن بوده ایم. نهادهای مدنی/صنفی به مثابه درختهایی می مانند که طی سالیان و با دوراندیشی در بیابان کاشته می شوند. نقش آفرینی این درختان در بزنگاه های مهم خود را نشان می دهد؛ آنجا که طوفانی وزیدن گرفته و سیلی خانمانسوز به راه می افتد. نظام سیاسی که جلوی رشد نهادهای مدنی را بگیرد و یا آنها را محدود کند، خود را در مقابل حوادث آسیب پذیر می کند. در ایران سالهاست دولت ها از پی هم میآیند، اما بحرانها و مسائل نه تنها برطرف نشده، بلکه بر پیچیدگی آن افزوده شده است. تا درهای اقتصاد، سیاست و فرهنگ ... به روی نمایندگان واقعی جامعه (سندیکاها، اصناف، تشکل های مدنی، و ...) گشوده نشود؛ در بر همان پاشنه می چرخد. البته با مانور دادن روی واژه هایی مانند "مردمی سازی" خودمان را گول نزنیم. توجه به نظر و نگاه مردم "منطق" روشن خود را دارد.
ادامه متن را اینجا بخوانید
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍ #صادق_آبسالان
طی چند روز گذشته، گفتارها و روایت های مختلفی در ارتباط با انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ مطرح شده است. انتخاباتی که در شرایط "اضطرارگون" برگزار و حامل معانی پیدا و پنهان بسیاری بود. فارغ از نتیجه انتخابات، که موضوعی مهم است، عدم شرکت بیش از نیمی از واجدین شرایط نکته اصلی این انتخابات و چند انتخابات گذشته بوده است.
با ادبیات علم پزشکی تفسیر پاتولوژی (آسیب شناسی) جامعه ایران طی چهار مرتبه (انتخابات ۹۸، ۱۴۰۰، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳) علائم یک بیماری را تکرار کرده است. حاکمیت به مثابه پزشکی"حاذق" باید نتایج این آزمایش را چگونه تفسیر کند؟
احتمالا هر فرد، گروه و جریان سیاسی برداشت و روایت خود را از این عدم مشارکت داشته باشد. اینجا هدف ما بازخوانی این روایت ها و یا اینکه کدام روایت "اعتبار" بیشتری دارد، نیست. آنچه حائز اهمیت است و این یادداشت سعی در جستارگشایی آن دارد، فهم «حاکمیت» یا «قوه عاقله نظام سیاسی» از واقعیت موجود است.
این که مجموعۀ حاکمیت عدم مشارکت 60 درصد واجدین شرایط در دور نخست و 50 درصد آن در دور دوم را «برجسته» کند، یا مشارکت 40 و 50 درصد واجدین شرایط، دارای پیامدهای متفاوت است.
در تحلیل گفتمان، اینکه چه «گفتاری» روی «واقعیت» سوار شود دارای پیامدهای کرداری/سیاستی متفاوت است. مسلما کردارهای معطوف به گفتاری که "عدم مشارکت ۶۰ درصد واجدین شرایط" برای آن در اولویت باشد، متفاوت از رویکردی است که این انتخابات را با گزاره هایی مانند حضور حماسی، انتخابات پرشور و ... می نامد.
در حالت نخست قاعدتا باید اصلاح رویه ها، سیاست ها و قواعدی که ریشه چنین نارضایتی را فراهم کرده است؛ در اولویت باشد. اما برعکس آن نیز ممکن است. حاکمیت می تواند با "باژگون خوانی" نتیجه انتخابات پیام اصلی کاهش مشارکت را نادیده بگیرد؛ اینجا نقطه «بحرانی» مساله است.
البته حالت سومی نیز می توان در نظر گرفت و آن اینکه، عکس العمل حاکمیت ظاهر و باطن متفاوت داشته باشد. در ظاهر پیامدها و اهمیت کاهش مشارکت را برحسته نکند، اما به طور ضمنی، نگران نارضایتی موجود و به تبع آن در صدد تبیین راهکارهای لازم برای حل مساله کاهش مشارکت و مشروعیت منبعث از آن باشد. (به نظر تایید پزشکیان توسط شورای نگهبان فرضیه سوم را بیشتر محتمل میکند) اگر فرض سوم درست باشد قاعدتا باید شاهد تغییراتی اساسی در نوع حکمرانی باشیم. تغییراتی که در همدستی مجموعه نهادهای حاکمیت و "دولت منتخب" امکان تحقق دارد. البته این تغییرات "مقدماتی" دارد که بدون توجه به آن رسیدن به راه حل پایدار ممکن نیست.
گام نخست شهامت مواجهه با واقعیت است.
واقعیت، واقعیت است و هیچ وقت مجذوب و مرعوب "علم"، "ایدئولوژی" و مواردی از این قبیل نمیشود. واقعیت به آسانی تسلیم نمیشود، پس نباید در مواجهه با آن "بی احتیاط" یا "سر به هوا" بود. مسایل بغرنجی که سالها مردم جامعه ما را آزار میدهد، امری به غایت واقعی هستند. فهم و حل مسایل موجود، بدون پشتوانه اکثریت جامعه ممکن نیست.
با سیاستگذران و مدیران "عافیت اندیش" امکان غلبه بر مسایل پیچیده کنونی وجود ندارد. نظام حکمرانی باید "شهامت" مواجهه با "فاجعه" را داشته باشد. هیچ راه حلی جز رفتن به عمق مسایل و روبرو شدن با آنها وجود ندارد. "تبلیغات"، "بازی با کلمات" و "انتشار داده های غیرواقعی" نه تنها تخفیفی در واقعیت نمی دهد، بلکه اعتماد جامعه به حاکمیت را نیز زایل می کند.
عبور از رویکردهای "مرکزگرا" و "دولت محور"؛
اگر بپذیریم که بخشی از بحران های کنونی و نارضایتی موجود ریشه در عملکرد نامطلوب قدرت نهادینه ی "دولتی" دارد، پس راه حل های آن برای برون رفت از چالش ها، نمی تواند راهگشا باشد. در چنین شرایطی باید فرصت را برای "پادقدرت ها" فراهم و به کنش های "مدنی/صنفی" اجازه ابراز وجود داد. چیزی که متاسفانه در دو دهۀ اخیر شاهد افول نقش آن بوده ایم. نهادهای مدنی/صنفی به مثابه درختهایی می مانند که طی سالیان و با دوراندیشی در بیابان کاشته می شوند. نقش آفرینی این درختان در بزنگاه های مهم خود را نشان می دهد؛ آنجا که طوفانی وزیدن گرفته و سیلی خانمانسوز به راه می افتد. نظام سیاسی که جلوی رشد نهادهای مدنی را بگیرد و یا آنها را محدود کند، خود را در مقابل حوادث آسیب پذیر می کند. در ایران سالهاست دولت ها از پی هم میآیند، اما بحرانها و مسائل نه تنها برطرف نشده، بلکه بر پیچیدگی آن افزوده شده است. تا درهای اقتصاد، سیاست و فرهنگ ... به روی نمایندگان واقعی جامعه (سندیکاها، اصناف، تشکل های مدنی، و ...) گشوده نشود؛ در بر همان پاشنه می چرخد. البته با مانور دادن روی واژه هایی مانند "مردمی سازی" خودمان را گول نزنیم. توجه به نظر و نگاه مردم "منطق" روشن خود را دارد.
ادامه متن را اینجا بخوانید
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Telegraph
حاکمیت چه روایتی از انتخابات ۱۴۰۳ را ترجیح میدهد؟!
"مردمی سازی" یک واژه ایدئولوژیک و گول زننده است. کار ایدئولوژی ساده کردن امر پیچیده است و تنش موجود در واقعیت را نادیده می گیرد. این خیلی ساده انگارانه است که تصور کنیم با گذاشتن دستیار مردمی سازی و ایجاد چند پست مرتبط در نهادهای دولتی، امکان نقش آفرینی جامعه…
ساره امیری ۳۷ ساله، زن ایرانیالاصل ، وزیر آموزش و پرورش امارات متحده عربی شد.
ساره امیری پیش از این رییس آژانس فضایی و شورای دانشمندان امارات بوده است. خانواده او اهل سیستان و بلوچستان هستند و پس از انقلاب سال ۵۷ از ایران به امارات مهاجرت کردند.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
ساره امیری پیش از این رییس آژانس فضایی و شورای دانشمندان امارات بوده است. خانواده او اهل سیستان و بلوچستان هستند و پس از انقلاب سال ۵۷ از ایران به امارات مهاجرت کردند.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 آزادی اسلحه و هزینه دموکراسی امریکا
✍️ #محمدرضا_تهمک
پیشتر در یادداشت "اعتراضات امریکا در سایه آزادی اسلحه" تشریح شد که باوجود هزینههای آزادی سلاح گرم در امریکا آنها منافع بلندمدت آزادی اسلحه را ترجیح دادهاند و پاسداری از دموکراسی این ناموس جامعه امریکا تا چه اندازه اهمیت دارد. آمد که تفسیرهایی چون تقلیل علل آن به نفوذ کمپانیهای اسلحه و خشونتطلبی جامعه امریکا و جمهوریخواهان سطحی و دور از دلایل اصلی واقعیتاند. اینجا فقط به لیست ترورهای روسای جمهور و کاندیداهای آن در امریکا اشاره میشود تا روشنتر شود که آزادی اسلحه برای حفظ دموکراسی و پایداری امنیت را بسیار حیاتیتر از آن دانستهاند که حتی مرگ روسای جمهور نیز سبب لغو آن شود.
۱) اندرو جکسون، ژانویه ۱۸۳۵، دو تیر به او شلیک شد. تیرها در تپانچه گیر میکند و زنده میماند.
۲) به آبراهام لینکلن در حین تماشای تئاتر در بهار ۱۸۶۵ شلیک و کشته شد.
۳) در تابستان ۱۸۸۱ بود که پرزیدنت گارفیلد با دو گلوله زخمی شد و جان داد.
۴) سپتامبر ۱۹۰۱ یک آنارشیست ناراضی دو تیر به مککینلی شلیک کرد و او هفته بعد جان سپرد.
۵) در ۱۹۱۲ گلولهای به قلب تئودور روزولت شلیک شد، وسایلی که داخل جیبش بود بهطرز معجزهآسایی ضرب گلوله را گرفت و زنده ماند.
۶) در فوریه ۱۹۳۳ گلولههای متعددی به فرانکلین روزولت شلیک شد. مانند پسرخالهاش تئودور خوششانس بود و تیرها جان شهردار بیچاره شیکاگو در مجاورتش را گرفت.
۷) در اواخر ۱۹۵۰ دو ناسیونالیست پورتوریکویی خواهان استقلال از امریکا به اقامتگاه هری ترومن در نزدیکی کاخ سفید حمله مسلحانه کردند. ترومن جان سالم به در بر برد.
۸) در اواخر ۱۹۶۳ ترور کندی در خودرویی در حال گذر رخ داد. چندین گلوله به او خورد و کشته شد.
۹) در مبارزات انتخاباتی ۱۹۶۸ بود که رابرت کندی برادر جان کندی و کاندیدای ریاست جمهوری در لسآنجلس به ضرب گلوله کشته شد.
۱۰) در ۱۹۷۲ کاندیدای دیگر ریاست جمهوری جورج والاس در رقابتهای انتخاباتی مورد شلیک گلوله قرار گرفت و قطع نخاع شد.
۱۱) ۲ عملیات تروریستی مسلحانه برای حذف جرالد فورد در ۱۹۷۵ انجام شد، ترورها ناموفق بود.
۱۲) دانلد ریگان مورد سوءقصد تروریستی قرار گرفت. گلولهها او را تا نزدیکی مرگ بردند، اما زنده ماند. این ترور در ۱۹۸۱ رخ داد.
۱۳) ترور ناموفق دانلد ترامپ در جولای ۲۰۲۴
افزودن چند مثال کوتاه خالی از لطف نیست. در سوئیس که معمولا هر سال یکی از بهترین کشورهای جهان برای زندگی معرفی میشوند نیز سلاح گرم آزاد است. مردم در رفراندوم سال ۲۰۰۷ مجددا به آزادی اسلحه رای دادند و ۴۶ درصد جمعیت سوئیس مسلحاند؛ تقریبا ۲ اسلحه به ازای هر خانوار ۴نفره. همچنین در فنلاند افراد حداقل ۲۰ ساله که تمرین کار با اسلحه را در باشگاههای تیراندازی گذرانده باشند میتوانند سلاح گرم داشته باشند. طبق آمارهای تخمینی در کشورهای شاد و امن فنلاند ۳۳ درصد و کانادا ۳۵ درصد جمعیت سلاح گرم دارند؛ یعنی حدودا هر خانوار سهنفره یک اسلحه دارد.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #محمدرضا_تهمک
پیشتر در یادداشت "اعتراضات امریکا در سایه آزادی اسلحه" تشریح شد که باوجود هزینههای آزادی سلاح گرم در امریکا آنها منافع بلندمدت آزادی اسلحه را ترجیح دادهاند و پاسداری از دموکراسی این ناموس جامعه امریکا تا چه اندازه اهمیت دارد. آمد که تفسیرهایی چون تقلیل علل آن به نفوذ کمپانیهای اسلحه و خشونتطلبی جامعه امریکا و جمهوریخواهان سطحی و دور از دلایل اصلی واقعیتاند. اینجا فقط به لیست ترورهای روسای جمهور و کاندیداهای آن در امریکا اشاره میشود تا روشنتر شود که آزادی اسلحه برای حفظ دموکراسی و پایداری امنیت را بسیار حیاتیتر از آن دانستهاند که حتی مرگ روسای جمهور نیز سبب لغو آن شود.
۱) اندرو جکسون، ژانویه ۱۸۳۵، دو تیر به او شلیک شد. تیرها در تپانچه گیر میکند و زنده میماند.
۲) به آبراهام لینکلن در حین تماشای تئاتر در بهار ۱۸۶۵ شلیک و کشته شد.
۳) در تابستان ۱۸۸۱ بود که پرزیدنت گارفیلد با دو گلوله زخمی شد و جان داد.
۴) سپتامبر ۱۹۰۱ یک آنارشیست ناراضی دو تیر به مککینلی شلیک کرد و او هفته بعد جان سپرد.
۵) در ۱۹۱۲ گلولهای به قلب تئودور روزولت شلیک شد، وسایلی که داخل جیبش بود بهطرز معجزهآسایی ضرب گلوله را گرفت و زنده ماند.
۶) در فوریه ۱۹۳۳ گلولههای متعددی به فرانکلین روزولت شلیک شد. مانند پسرخالهاش تئودور خوششانس بود و تیرها جان شهردار بیچاره شیکاگو در مجاورتش را گرفت.
۷) در اواخر ۱۹۵۰ دو ناسیونالیست پورتوریکویی خواهان استقلال از امریکا به اقامتگاه هری ترومن در نزدیکی کاخ سفید حمله مسلحانه کردند. ترومن جان سالم به در بر برد.
۸) در اواخر ۱۹۶۳ ترور کندی در خودرویی در حال گذر رخ داد. چندین گلوله به او خورد و کشته شد.
۹) در مبارزات انتخاباتی ۱۹۶۸ بود که رابرت کندی برادر جان کندی و کاندیدای ریاست جمهوری در لسآنجلس به ضرب گلوله کشته شد.
۱۰) در ۱۹۷۲ کاندیدای دیگر ریاست جمهوری جورج والاس در رقابتهای انتخاباتی مورد شلیک گلوله قرار گرفت و قطع نخاع شد.
۱۱) ۲ عملیات تروریستی مسلحانه برای حذف جرالد فورد در ۱۹۷۵ انجام شد، ترورها ناموفق بود.
۱۲) دانلد ریگان مورد سوءقصد تروریستی قرار گرفت. گلولهها او را تا نزدیکی مرگ بردند، اما زنده ماند. این ترور در ۱۹۸۱ رخ داد.
۱۳) ترور ناموفق دانلد ترامپ در جولای ۲۰۲۴
افزودن چند مثال کوتاه خالی از لطف نیست. در سوئیس که معمولا هر سال یکی از بهترین کشورهای جهان برای زندگی معرفی میشوند نیز سلاح گرم آزاد است. مردم در رفراندوم سال ۲۰۰۷ مجددا به آزادی اسلحه رای دادند و ۴۶ درصد جمعیت سوئیس مسلحاند؛ تقریبا ۲ اسلحه به ازای هر خانوار ۴نفره. همچنین در فنلاند افراد حداقل ۲۰ ساله که تمرین کار با اسلحه را در باشگاههای تیراندازی گذرانده باشند میتوانند سلاح گرم داشته باشند. طبق آمارهای تخمینی در کشورهای شاد و امن فنلاند ۳۳ درصد و کانادا ۳۵ درصد جمعیت سلاح گرم دارند؛ یعنی حدودا هر خانوار سهنفره یک اسلحه دارد.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Imgur
Discover the magic of the internet at Imgur, a community powered entertainment destination. Lift your spirits with funny jokes, trending memes, entertaining gifs, inspiring stories, viral videos, and so much more from users.
📊 حضور ایران در میان کشورهای با رشد نقدینگی بالا در سال 2023
منبع: صندوق بینالمللی پول
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
منبع: صندوق بینالمللی پول
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 کارکردهای صنعت انتخابات در نظام های توتالیتر
✍️ #علی_حاتم
توتالیتاریسم مثل هر مفهوم دیگری در تاریخ ، در معرض دگرگونی ها و چرخش هایی قرار می گیرد که متاثر از شرایط عینی و مقتضیات زمانه است. لذا توتالیتاریسم در عرصه ی نظر و عمل هرگز ماهیتی مطلق و ایستا نداشته و ندارد. نظام های توتالیتر هر چند جوهری مشترک دارند اما در مسیر پر پیچ و خم تاریخ حربه های تازه ای را برای حفظ موجودیت خود به کار می گیرند تا افکار عمومی را فریب داده و بقای نظام را تضمین کنند.
یکی از این حربه ها در زمانه ی فعلی پدید آوردن صنعت انتخابات است؛ یعنی ساز و کار برگزاری انتخاباتی به ظاهر آزاد و دموکراتیک اما بشدت کنترل شده و تحت نظارت که فقط جناح های درون سیستم از قبل آن سود برده و با پشتوانه آرای عمومی به اهداف مالی و سیاسی خود دست می یابند. سیستم از تمام ترفندها از جمله مناظره های تلویزیونی استفاده می کند تا نمایش انتخابات برای عموم سرگرم کننده و جذاب باشد.
اگر در گذشته های نه چندان دور در خیلی از حکومت های توتالیتر هیچ انتخاباتی وجود نداشت یا فی المثل رهبر حزب در انتخاباتی بدون رقیب با کسب صد در صد آرا به پیروزی می رسید یا انتخاباتی حداقلی فقط بین نخبگان حزب برگزار می شد؛ اکنون در برخی از این گونه نظام ها شاهد صحنه آرایی جهت اجرای " نمایشی انتخاباتی " هستیم که در فضای انسداد سیاسی حتی بعضی از روشنفکران را تحت الشعاع قرار داده تا در این نمایش شرکت کرده و خواسته و ناخواسته باعث رونق "صنعت انتخابات" شوند.
تلخی حقیقت هنگامی بیشتر می شود که شرکت کنندگان در نمایش می دانند که چنین انتخاباتی شبحی از دموکراسی است؛ انتخاباتی محدود ، ناقص و تحت نظارت . با این وجود برای توجیه مشارکت خود در انتخابات دلایلی دارند ظاهرا منطقی و البته تکراری : " آلترناتیو دیگری وجود ندارد ، اگر نامزد الف جای نامزد ب رای بیاورد وضع بدتر می شود، زیر ساخت ها نابود می گردد ، حمله نظامی رخ می دهد ، خطر تجزیه و فروپاشی وجود دارد و ... "
کنایه آمیز ترین وجه قضیه این است که این عده در هر دوره نسبت به دوره قبل سطح مطالبات و خواسته هایشان تحلیل می رود و به کمترین ها بسنده می کنند. روزنه امیدی اگر هست فقط در جلوگیری از بروز مصائب بیشتر و فجایعی عظیم تر است.از دید افرادی که چنین دلایلی را اقامه می کنند کسانی که مخالف شرکت در انتخابات هستند هیچ راه حل موثری ندارند. آنها نیروهای اپوزیسیون را نیز فاقد یکپارچگی و انسجام ، و فاقد رهبری کاریزماتیک می دانند که بتواند تحول چشمگیری ایجاد کند. درست در همین نقطه است که صنعت انتخابات در یک نظام توتالیتر به یکی از مهم ترین اهداف خود دست می یابد. چون از دید بسیاری تنها چاره ی باقی مانده تن دادن به همین انتخابات است.
آنها که این گونه می اندیشند آلترناتیو اصلی را یا نمی ببیند یا اساسا بدان اعتقادی ندارند. موثرترین نیرو اما نیروی مقاومت مردمانی است که دیگر حاضر به شرکت در انتخابات سیستم نیستند.
تحولات عمیق و ریشه ای آن گاه رخ می دهد که آحاد جامعه به نیروی همبستگی و همدلی بین خود بیش از پیش آگاه شوند. در نتیجه مردمی که تنها و دست خالی هستند آگاهانه اهداف صنعت انتخابات را بی اثر می سازند. آنها دیگر زیر بار هر آنچه آزادی ها و حقوق فردی شان را تهدید می کند نمی روند ، قانون پوشش اجباری را برنمی تابند و در قالب اتحادیه ها و اصناف به مقاومت مدنی خود ادامه می دهند.
با وجود همه دشواری ها و به رغم همه فشارهایی که از سوی حکومت بر جامعه مدنی وارد می شود، در صورت غلبه بر ناامیدی و پی گیری مستمر چنین روندی است که ارکان هر سیستم سرکوبگری به سستی و ضعف می گراید و استحاله نهایی رخ می دهد. اما مشارکت در آنچه سیستم برایش برنامه ریزی کرده حاصلی ندارد جز تدوام سیر قهقرایی.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #علی_حاتم
توتالیتاریسم مثل هر مفهوم دیگری در تاریخ ، در معرض دگرگونی ها و چرخش هایی قرار می گیرد که متاثر از شرایط عینی و مقتضیات زمانه است. لذا توتالیتاریسم در عرصه ی نظر و عمل هرگز ماهیتی مطلق و ایستا نداشته و ندارد. نظام های توتالیتر هر چند جوهری مشترک دارند اما در مسیر پر پیچ و خم تاریخ حربه های تازه ای را برای حفظ موجودیت خود به کار می گیرند تا افکار عمومی را فریب داده و بقای نظام را تضمین کنند.
یکی از این حربه ها در زمانه ی فعلی پدید آوردن صنعت انتخابات است؛ یعنی ساز و کار برگزاری انتخاباتی به ظاهر آزاد و دموکراتیک اما بشدت کنترل شده و تحت نظارت که فقط جناح های درون سیستم از قبل آن سود برده و با پشتوانه آرای عمومی به اهداف مالی و سیاسی خود دست می یابند. سیستم از تمام ترفندها از جمله مناظره های تلویزیونی استفاده می کند تا نمایش انتخابات برای عموم سرگرم کننده و جذاب باشد.
اگر در گذشته های نه چندان دور در خیلی از حکومت های توتالیتر هیچ انتخاباتی وجود نداشت یا فی المثل رهبر حزب در انتخاباتی بدون رقیب با کسب صد در صد آرا به پیروزی می رسید یا انتخاباتی حداقلی فقط بین نخبگان حزب برگزار می شد؛ اکنون در برخی از این گونه نظام ها شاهد صحنه آرایی جهت اجرای " نمایشی انتخاباتی " هستیم که در فضای انسداد سیاسی حتی بعضی از روشنفکران را تحت الشعاع قرار داده تا در این نمایش شرکت کرده و خواسته و ناخواسته باعث رونق "صنعت انتخابات" شوند.
تلخی حقیقت هنگامی بیشتر می شود که شرکت کنندگان در نمایش می دانند که چنین انتخاباتی شبحی از دموکراسی است؛ انتخاباتی محدود ، ناقص و تحت نظارت . با این وجود برای توجیه مشارکت خود در انتخابات دلایلی دارند ظاهرا منطقی و البته تکراری : " آلترناتیو دیگری وجود ندارد ، اگر نامزد الف جای نامزد ب رای بیاورد وضع بدتر می شود، زیر ساخت ها نابود می گردد ، حمله نظامی رخ می دهد ، خطر تجزیه و فروپاشی وجود دارد و ... "
کنایه آمیز ترین وجه قضیه این است که این عده در هر دوره نسبت به دوره قبل سطح مطالبات و خواسته هایشان تحلیل می رود و به کمترین ها بسنده می کنند. روزنه امیدی اگر هست فقط در جلوگیری از بروز مصائب بیشتر و فجایعی عظیم تر است.از دید افرادی که چنین دلایلی را اقامه می کنند کسانی که مخالف شرکت در انتخابات هستند هیچ راه حل موثری ندارند. آنها نیروهای اپوزیسیون را نیز فاقد یکپارچگی و انسجام ، و فاقد رهبری کاریزماتیک می دانند که بتواند تحول چشمگیری ایجاد کند. درست در همین نقطه است که صنعت انتخابات در یک نظام توتالیتر به یکی از مهم ترین اهداف خود دست می یابد. چون از دید بسیاری تنها چاره ی باقی مانده تن دادن به همین انتخابات است.
آنها که این گونه می اندیشند آلترناتیو اصلی را یا نمی ببیند یا اساسا بدان اعتقادی ندارند. موثرترین نیرو اما نیروی مقاومت مردمانی است که دیگر حاضر به شرکت در انتخابات سیستم نیستند.
تحولات عمیق و ریشه ای آن گاه رخ می دهد که آحاد جامعه به نیروی همبستگی و همدلی بین خود بیش از پیش آگاه شوند. در نتیجه مردمی که تنها و دست خالی هستند آگاهانه اهداف صنعت انتخابات را بی اثر می سازند. آنها دیگر زیر بار هر آنچه آزادی ها و حقوق فردی شان را تهدید می کند نمی روند ، قانون پوشش اجباری را برنمی تابند و در قالب اتحادیه ها و اصناف به مقاومت مدنی خود ادامه می دهند.
با وجود همه دشواری ها و به رغم همه فشارهایی که از سوی حکومت بر جامعه مدنی وارد می شود، در صورت غلبه بر ناامیدی و پی گیری مستمر چنین روندی است که ارکان هر سیستم سرکوبگری به سستی و ضعف می گراید و استحاله نهایی رخ می دهد. اما مشارکت در آنچه سیستم برایش برنامه ریزی کرده حاصلی ندارد جز تدوام سیر قهقرایی.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
در اتحاد جماهیر شوروی «روشنفکری خودش، خودش را نابود کرد و با نابود کردن خویش هر آنچه را که در تغایر با کیش پرستش قدرت بود نیز نابود کرد... ما خودمان کورکورانه برای تحمیل وحدت کلمه مبارزه کردیم زیرا هر عدم موافقت و هر تفاوت عقیدهای را مقدمهای بر شروع یک آشوب و هرجومرج تازه تلقی میکردیم. ما خودمان، با سکوت یا با اعلام رضایت، به رژیم کمک کردیم تا قویتر شود و از خودش در برابر عیبجویان... محافظت کند»
از کتاب
امید علیه امید (روشنفکران روسیه در دوره وحشت استالینی)
نادژدا ماندلشتام
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
از کتاب
امید علیه امید (روشنفکران روسیه در دوره وحشت استالینی)
نادژدا ماندلشتام
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 روشنفکران چگونه ایدئولوژی را در دنیای ایماژینر روایت میکنند؟
📌 ایدئولوژی و سلطه
✍️ احمد نقیب زاده
🖇 ریمون آرون در کتاب "افیون روشنفکران" ایدئولوژی را نظامی از تفسیرها در حوزۀ اجتماعی تعریف می کند که خود متضمن نظمی از ارزشهاست که باید و نبایدهایی را برای پیروان خود القاء می کند. عنوان کتاب خود جنبۀ یوتوپیایی ایدئولوژی را نشان می دهد. دست کم این متفکر ایدئولوژی را به مثابه پرسه زدن در دنیای رؤیاها یا ماده ای نشئه آور می داند که آدمهای ایدئالیست به آن پناه می برند. این واقعیت را نمی توان انکار کرد که زندگی خوشتر بود در پردۀ وهم و خیال/صبح روشن را ضفای سایۀ مهتاب نیست.
🖇 امروز که از بسیاری باورها و امیدها افسون زدایی شده است بهتر می توان فهمید که دنیای افسون زدودۀ علمی تا چه حد می تواند خشک و بی روح باشد و سرانجامی جز نیهیلیسم و سرگردانی نداشته باشد. حال اینکه بشر واقعیت را با همه تلخی هایش ترجیح می دهد یا زندگی در پردۀ وهم و خیال را نکته ای است که هرکس پاسخ خود را به این سؤال می دهد. اما دلیل یوتوپیایی بودن ایدئولوژی ها دراین نکته نهفته ست که همۀ آنها بر یک جهان بینی استوار هستند و این جهان بینی ها هم خود بر صغری و کبرایی تکیه دارند که هرگز به اثبات نرسیده اند.
🖇 نه ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم و نه ذات نیکوی انسان و نه برتری نژادی نازیسم در هیچ آزمونی اثبات نشده اند. درعین حال ژان فرانسوا دورتیه از متفکران اندیشه سیاسی در فرانسه براین باور است که ایدئولوژی هرگز ازبین نمی رود. زیرا هرکس نگرشی نسبت به زندگی دارد که با حرکتی به سوی آن همراه است. آنچه بین ایدئولوژی و ایده و علم فرق می گذارد همین وجه عملی ایدئولوژی است. ایدئولوژی ازاین جهت که از پیروان و باورمندان بخود می خواهد که در جهت تجقق اهداف آن دست به عمل و مبارزه بزنند آن را به ادیان شبیه می سازد.
🖇 درحقیقت هرآنچه به ادیان نسبت داده می شود در ایدئولوژی هم وجود دارد: وجود پیامبر یا بنیانگذار، افسانه یا افسانه های مقدس، دفاع از اصول، مسیانیسم یا امید به فرجامی نیکو، تفاسیر مختلف و متخاصم، کفریات و نزاع های درونی، جنگ مقدس علیه سایر باورها و اسطوره های تأسیسی در مورد خلقت جهان ایدئولوژی سعی دارد همه مسائل را در یک مسئله خلاصه کرده و برای آن سؤال کلیدی هم پاسخی واحد ارائه کند. این طرز نگاه دنیا را به دو قسمت تقسیم می کند: خوب و بد؛ درست و نادرست؛ دوست و دشمن. از نظر کارل اشمیت همین تقسیم به دوست و دشمن بنیان سیاست را تشکیل می دهد. در واقع ایدئولوژی بنا به طبیعت خود دایکوتومیک یا دوگانه بین است.
🖇 باید بین ایده و ایدئولوژی تفکیک قائل شد. ایده جزئی از هستی بشر است زیرا اگر نیندیشد پس نیست. یعنی وارونه ی کوژیتو. این سیاست است که ایده ها را به ایدئولوژی تبدیل می کند. ایده های بزرگ زائیده آزمون های بزرگ تاریخ است. تمام نظام های ارزشی که ایماژینر سیاسی معاصر را رقم زده اند مانند لیبرالیسم، ناسیونالیسم، دموکراسی، جمهوریت، مساوات، سوسیالیسم، زیست بوم وغیره در لحظات بنیانی تاریخ معاصر شکل گرفته اند.
🖇 برای مثال لیبرالیسم که هنوز هم پشت اقتدارگرایان را بهم می لرزاند درست در مقطعی از تاریخ شکل گرفت که واکنشی جدی علیه قدرت مطلقه در جریان بود و دموکراسی هم واکنشی علیه امتیازات اشراف و نابرابری های دیگر بود که در قرون هفدهم و هیجدهم جریان داشت. اینکه سیاست گرایش جدی به تبدیل ایده ها به ایدئولوژی دارد ریشه در آمریتی دارد که در ایدئولوژی وجود دارد ولی در ایده وجود ندارد.
🖇 ایده می تواند حنثی و بیطرف باشد در حالی که ایدئولوژی جانبدار و مبارز است. ایدئولوژی خنثی نیست و مانند ادیان از پیروان خود انتظار کنش دارد. سیر این الزام به این صورت است که جهان بینی خاصی شکل می گیرد که پس از تبیین هستی شناسانه خود به جامعه و امور اجتماعی می پردازد و از آن جا به موضوع خاص مورد نظر می رسد. آنگاه بر پایه داده های پیشین به ترسیم و توصیف بایدها و نبایدها و نقشه راه پرداخته احکام لازم را صادر می کند. پراکسیس یعنی چگونه نظریه را به عمل تبدیل کنیم، موانع را از سر راه برداریم و در صورت لزوم به جفت و جور کردن اجزاء نظریه و عمل بپردازیم. دراین جاست که ایدئولوژی مانند نظریه باید از آزمون سرنوشت سازی گذر کند و اینجا پل صراطی است که بسیاری از ایدئولوژی ها رفوزه می شوند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📌 ایدئولوژی و سلطه
✍️ احمد نقیب زاده
🖇 ریمون آرون در کتاب "افیون روشنفکران" ایدئولوژی را نظامی از تفسیرها در حوزۀ اجتماعی تعریف می کند که خود متضمن نظمی از ارزشهاست که باید و نبایدهایی را برای پیروان خود القاء می کند. عنوان کتاب خود جنبۀ یوتوپیایی ایدئولوژی را نشان می دهد. دست کم این متفکر ایدئولوژی را به مثابه پرسه زدن در دنیای رؤیاها یا ماده ای نشئه آور می داند که آدمهای ایدئالیست به آن پناه می برند. این واقعیت را نمی توان انکار کرد که زندگی خوشتر بود در پردۀ وهم و خیال/صبح روشن را ضفای سایۀ مهتاب نیست.
🖇 امروز که از بسیاری باورها و امیدها افسون زدایی شده است بهتر می توان فهمید که دنیای افسون زدودۀ علمی تا چه حد می تواند خشک و بی روح باشد و سرانجامی جز نیهیلیسم و سرگردانی نداشته باشد. حال اینکه بشر واقعیت را با همه تلخی هایش ترجیح می دهد یا زندگی در پردۀ وهم و خیال را نکته ای است که هرکس پاسخ خود را به این سؤال می دهد. اما دلیل یوتوپیایی بودن ایدئولوژی ها دراین نکته نهفته ست که همۀ آنها بر یک جهان بینی استوار هستند و این جهان بینی ها هم خود بر صغری و کبرایی تکیه دارند که هرگز به اثبات نرسیده اند.
🖇 نه ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم و نه ذات نیکوی انسان و نه برتری نژادی نازیسم در هیچ آزمونی اثبات نشده اند. درعین حال ژان فرانسوا دورتیه از متفکران اندیشه سیاسی در فرانسه براین باور است که ایدئولوژی هرگز ازبین نمی رود. زیرا هرکس نگرشی نسبت به زندگی دارد که با حرکتی به سوی آن همراه است. آنچه بین ایدئولوژی و ایده و علم فرق می گذارد همین وجه عملی ایدئولوژی است. ایدئولوژی ازاین جهت که از پیروان و باورمندان بخود می خواهد که در جهت تجقق اهداف آن دست به عمل و مبارزه بزنند آن را به ادیان شبیه می سازد.
🖇 درحقیقت هرآنچه به ادیان نسبت داده می شود در ایدئولوژی هم وجود دارد: وجود پیامبر یا بنیانگذار، افسانه یا افسانه های مقدس، دفاع از اصول، مسیانیسم یا امید به فرجامی نیکو، تفاسیر مختلف و متخاصم، کفریات و نزاع های درونی، جنگ مقدس علیه سایر باورها و اسطوره های تأسیسی در مورد خلقت جهان ایدئولوژی سعی دارد همه مسائل را در یک مسئله خلاصه کرده و برای آن سؤال کلیدی هم پاسخی واحد ارائه کند. این طرز نگاه دنیا را به دو قسمت تقسیم می کند: خوب و بد؛ درست و نادرست؛ دوست و دشمن. از نظر کارل اشمیت همین تقسیم به دوست و دشمن بنیان سیاست را تشکیل می دهد. در واقع ایدئولوژی بنا به طبیعت خود دایکوتومیک یا دوگانه بین است.
🖇 باید بین ایده و ایدئولوژی تفکیک قائل شد. ایده جزئی از هستی بشر است زیرا اگر نیندیشد پس نیست. یعنی وارونه ی کوژیتو. این سیاست است که ایده ها را به ایدئولوژی تبدیل می کند. ایده های بزرگ زائیده آزمون های بزرگ تاریخ است. تمام نظام های ارزشی که ایماژینر سیاسی معاصر را رقم زده اند مانند لیبرالیسم، ناسیونالیسم، دموکراسی، جمهوریت، مساوات، سوسیالیسم، زیست بوم وغیره در لحظات بنیانی تاریخ معاصر شکل گرفته اند.
🖇 برای مثال لیبرالیسم که هنوز هم پشت اقتدارگرایان را بهم می لرزاند درست در مقطعی از تاریخ شکل گرفت که واکنشی جدی علیه قدرت مطلقه در جریان بود و دموکراسی هم واکنشی علیه امتیازات اشراف و نابرابری های دیگر بود که در قرون هفدهم و هیجدهم جریان داشت. اینکه سیاست گرایش جدی به تبدیل ایده ها به ایدئولوژی دارد ریشه در آمریتی دارد که در ایدئولوژی وجود دارد ولی در ایده وجود ندارد.
🖇 ایده می تواند حنثی و بیطرف باشد در حالی که ایدئولوژی جانبدار و مبارز است. ایدئولوژی خنثی نیست و مانند ادیان از پیروان خود انتظار کنش دارد. سیر این الزام به این صورت است که جهان بینی خاصی شکل می گیرد که پس از تبیین هستی شناسانه خود به جامعه و امور اجتماعی می پردازد و از آن جا به موضوع خاص مورد نظر می رسد. آنگاه بر پایه داده های پیشین به ترسیم و توصیف بایدها و نبایدها و نقشه راه پرداخته احکام لازم را صادر می کند. پراکسیس یعنی چگونه نظریه را به عمل تبدیل کنیم، موانع را از سر راه برداریم و در صورت لزوم به جفت و جور کردن اجزاء نظریه و عمل بپردازیم. دراین جاست که ایدئولوژی مانند نظریه باید از آزمون سرنوشت سازی گذر کند و اینجا پل صراطی است که بسیاری از ایدئولوژی ها رفوزه می شوند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
جمهوری اسلامی بدون وجود اتحاد شوروی غیرقابلتصور بود....
اینکه جمهوری اسلامی را نوعی «بازگشت سرکوبشدگان» در نظر بگیریم درک اشتباه منشأ آن و ایدئولوژی مشروعیتسازش است. درعوض جمهوری اسلامی محصول آمیختگی مارکسیسم متأثر از شوروی، اشکال متنوع جنبشهای جهان سوم و نوعی اسلام مدرنشده و فعال بود. آنچه اتفاق افتاد این بود که رخداد جدیدی متولد شده بود: حکومت دینیای که خود را پیشرو و متعهد به ضدامپریالیسم (حداقل ضدآمریکایی، که حزب توده حامی آن بود) میدید، تعهد به توسعهی اقتصادی و عدالت را حفظ کرد، گرچه بهجای اینکه بیشتر به آن عمل کند، آن را نایده میگرفت.
#بریدهای_از_کتاب
آمادهی انقلاب: برپایی سوسیالیسم در جهان سوم
اثر جرمی فریدمن
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
اینکه جمهوری اسلامی را نوعی «بازگشت سرکوبشدگان» در نظر بگیریم درک اشتباه منشأ آن و ایدئولوژی مشروعیتسازش است. درعوض جمهوری اسلامی محصول آمیختگی مارکسیسم متأثر از شوروی، اشکال متنوع جنبشهای جهان سوم و نوعی اسلام مدرنشده و فعال بود. آنچه اتفاق افتاد این بود که رخداد جدیدی متولد شده بود: حکومت دینیای که خود را پیشرو و متعهد به ضدامپریالیسم (حداقل ضدآمریکایی، که حزب توده حامی آن بود) میدید، تعهد به توسعهی اقتصادی و عدالت را حفظ کرد، گرچه بهجای اینکه بیشتر به آن عمل کند، آن را نایده میگرفت.
#بریدهای_از_کتاب
آمادهی انقلاب: برپایی سوسیالیسم در جهان سوم
اثر جرمی فریدمن
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃دیکتاتوری در شیلی چگونه پایان یافت ؟
🖋 اکونومیست فارسی
برگی از تاریخ
آگوستو پینوشه (Augusto Pinochet) در 11 سپتامبر 1973 طی یک کودتای نظامی به قدرت رسید. این کودتا منجر به سرنگونی حکومت دموکراتیک سالوادور آلنده شد. پس از کودتا، پینوشه به عنوان رئیسجمهور نظامی شیلی حکومت کرد و تا سال 1990 در قدرت بود.
دوران حکومت پینوشه به دلیل نقض گسترده حقوق بشر و سرکوب مخالفان سیاسی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. بر اساس گزارشها، در طول حکومت وی، هزاران نفر کشته، ناپدید و یا تحت شکنجه قرار گرفتند
در سال 1989، مردم شیلی توانستند با انتخاب پتریسیو آیلوین (Patricio Aylwin) به عنوان رئیسجمهور، سرنوشت سیاسی خود را تغییر دهند و به دوران حکومت نظامی آگوستو پینوشه پایان دهند. این اتفاق بهوسیله یک روند دموکراتیک و انتخابات آزاد ممکن شد که نتیجه چندین سال تلاش و مبارزه سیاسی بود.
زمینه و شرایط تاریخی
1. رفراندوم 1988: اولین قدم مهم در تغییر سرنوشت سیاسی شیلی، رفراندومی بود که در اکتبر 1988 برگزار شد. در این رفراندوم، مردم شیلی باید تصمیم میگرفتند که آیا پینوشه باید برای یک دوره هشت ساله دیگر در قدرت بماند یا خیر. نتیجه رفراندوم با اکثریت آرا "نه" بود، که به معنی عدم تمدید حکومت پینوشه بود.
2. ائتلاف سیاسی: اپوزیسیون ضد پینوشه، با تشکیل یک ائتلاف گسترده به نام "کنسرتاسیون دموکراتیک" موفق به متحد کردن نیروهای مختلف سیاسی از جمله سوسیالیستها، مسیحیان دموکرات و دیگر احزاب میانهرو و چپ شد. این ائتلاف توانست با ارائه یک برنامه سیاسی جامع، اعتماد مردم را جلب کند.
انتخابات 1989
پس از رفراندوم 1988، حکومت نظامی مجبور به برگزاری انتخابات آزاد شد. انتخابات ریاستجمهوری در دسامبر 1989 برگزار شد و پتریسیو آیلوین، نامزد ائتلاف کنسرتاسیون، توانست با کسب بیشترین آرا به پیروزی برسد.
عوامل موفقیت
1. مشارکت مردمی: یکی از کلیدهای موفقیت، مشارکت گسترده مردم در فرآیند دموکراتیک بود. آگاهی عمومی از اهمیت انتخابات و تمایل برای تغییر، موجب شد تا نرخ مشارکت بالایی در انتخابات داشته باشند.
2. تاکتیکهای مسالمتآمیز: اپوزیسیون با استفاده از روشهای مسالمتآمیز و قانونی، توانست به اهداف خود برسد. مبارزات انتخاباتی با تاکید بر اصلاحات دموکراتیک و حقوق بشر انجام شد.
3. فشار بینالمللی: فشارهای بینالمللی نیز نقشی اساسی در پایان دادن به حکومت پینوشه داشت. جامعه بینالمللی از طریق سازمانهای حقوق بشری و دولتهای خارجی، بر حکومت نظامی شیلی فشار آورد تا به دموکراسی بازگردد.
🔗نتیجه گیری
انتخاب پتریسیو آیلوین به عنوان رئیسجمهور، آغازگر دوره جدیدی از دموکراسی در شیلی بود.در آن دوره مهم ترین عامل یعنی اتحاد مردم و مشارکت بالا توانست به دیکتاتوری پینوشه پایان دهد ،
مردم شیلی مشارکت در انتخابات را به معنی تایید سیاست حاکم بر جامعه و مشارکت خود در کشتن جوانهای کشور نمی دانستند
مردم شیلی برای تغییرات به جای قهر و انفعال و امید به قدرت ها یا شخصیت های خارجی در یک روش مسالمت آمیز موفق به تغییر ساختار حکومت دیکتاتوری خود شدند.
مردم شیلی به جای خط کشی بین خود و دوستانشان و زدن انگ و ننگ به خاطر طرفداری از کاندیدها و دعوت به مشارکت در انتخابات برای نتیجه گیری از هر خط فکری که بودند با هم متحد شدند و نه یک شبه بلکه طی یک مبارزه ۱۷ ساله موفق به ایجاد تغییرات شدند.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
🖋 اکونومیست فارسی
برگی از تاریخ
آگوستو پینوشه (Augusto Pinochet) در 11 سپتامبر 1973 طی یک کودتای نظامی به قدرت رسید. این کودتا منجر به سرنگونی حکومت دموکراتیک سالوادور آلنده شد. پس از کودتا، پینوشه به عنوان رئیسجمهور نظامی شیلی حکومت کرد و تا سال 1990 در قدرت بود.
دوران حکومت پینوشه به دلیل نقض گسترده حقوق بشر و سرکوب مخالفان سیاسی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. بر اساس گزارشها، در طول حکومت وی، هزاران نفر کشته، ناپدید و یا تحت شکنجه قرار گرفتند
در سال 1989، مردم شیلی توانستند با انتخاب پتریسیو آیلوین (Patricio Aylwin) به عنوان رئیسجمهور، سرنوشت سیاسی خود را تغییر دهند و به دوران حکومت نظامی آگوستو پینوشه پایان دهند. این اتفاق بهوسیله یک روند دموکراتیک و انتخابات آزاد ممکن شد که نتیجه چندین سال تلاش و مبارزه سیاسی بود.
زمینه و شرایط تاریخی
1. رفراندوم 1988: اولین قدم مهم در تغییر سرنوشت سیاسی شیلی، رفراندومی بود که در اکتبر 1988 برگزار شد. در این رفراندوم، مردم شیلی باید تصمیم میگرفتند که آیا پینوشه باید برای یک دوره هشت ساله دیگر در قدرت بماند یا خیر. نتیجه رفراندوم با اکثریت آرا "نه" بود، که به معنی عدم تمدید حکومت پینوشه بود.
2. ائتلاف سیاسی: اپوزیسیون ضد پینوشه، با تشکیل یک ائتلاف گسترده به نام "کنسرتاسیون دموکراتیک" موفق به متحد کردن نیروهای مختلف سیاسی از جمله سوسیالیستها، مسیحیان دموکرات و دیگر احزاب میانهرو و چپ شد. این ائتلاف توانست با ارائه یک برنامه سیاسی جامع، اعتماد مردم را جلب کند.
انتخابات 1989
پس از رفراندوم 1988، حکومت نظامی مجبور به برگزاری انتخابات آزاد شد. انتخابات ریاستجمهوری در دسامبر 1989 برگزار شد و پتریسیو آیلوین، نامزد ائتلاف کنسرتاسیون، توانست با کسب بیشترین آرا به پیروزی برسد.
عوامل موفقیت
1. مشارکت مردمی: یکی از کلیدهای موفقیت، مشارکت گسترده مردم در فرآیند دموکراتیک بود. آگاهی عمومی از اهمیت انتخابات و تمایل برای تغییر، موجب شد تا نرخ مشارکت بالایی در انتخابات داشته باشند.
2. تاکتیکهای مسالمتآمیز: اپوزیسیون با استفاده از روشهای مسالمتآمیز و قانونی، توانست به اهداف خود برسد. مبارزات انتخاباتی با تاکید بر اصلاحات دموکراتیک و حقوق بشر انجام شد.
3. فشار بینالمللی: فشارهای بینالمللی نیز نقشی اساسی در پایان دادن به حکومت پینوشه داشت. جامعه بینالمللی از طریق سازمانهای حقوق بشری و دولتهای خارجی، بر حکومت نظامی شیلی فشار آورد تا به دموکراسی بازگردد.
🔗نتیجه گیری
انتخاب پتریسیو آیلوین به عنوان رئیسجمهور، آغازگر دوره جدیدی از دموکراسی در شیلی بود.در آن دوره مهم ترین عامل یعنی اتحاد مردم و مشارکت بالا توانست به دیکتاتوری پینوشه پایان دهد ،
مردم شیلی مشارکت در انتخابات را به معنی تایید سیاست حاکم بر جامعه و مشارکت خود در کشتن جوانهای کشور نمی دانستند
مردم شیلی برای تغییرات به جای قهر و انفعال و امید به قدرت ها یا شخصیت های خارجی در یک روش مسالمت آمیز موفق به تغییر ساختار حکومت دیکتاتوری خود شدند.
مردم شیلی به جای خط کشی بین خود و دوستانشان و زدن انگ و ننگ به خاطر طرفداری از کاندیدها و دعوت به مشارکت در انتخابات برای نتیجه گیری از هر خط فکری که بودند با هم متحد شدند و نه یک شبه بلکه طی یک مبارزه ۱۷ ساله موفق به ایجاد تغییرات شدند.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📌گروگان گیری ایران و ایرانی به روایت تصویر
⭕️ کاربر توییتر :
مسعود پزشکیان امروز در مجلس حاضر شد و نکته قابل توجه، تلفنهای همراه نمایندگان است. از ۳ گوشی که در تصویر دیده میشود، ۲ گوشی متعلق به شرکت اپل است.
🔸قانونگذاران ایرانی از یک سو آیفون را ممنوع میکنند و از سوی دیگر، با آن سلفی میگیرند!
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
⭕️ کاربر توییتر :
مسعود پزشکیان امروز در مجلس حاضر شد و نکته قابل توجه، تلفنهای همراه نمایندگان است. از ۳ گوشی که در تصویر دیده میشود، ۲ گوشی متعلق به شرکت اپل است.
🔸قانونگذاران ایرانی از یک سو آیفون را ممنوع میکنند و از سوی دیگر، با آن سلفی میگیرند!
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آغاز درسگفتارهای عباس امانت، مورخ و استاد بازنشستهٔ دانشگاه ییل دربارهٔ تاریخ ایران
پیشگفتار
مشاهده در یوتیوب:
https://m.youtube.com/watch?v=SosSFpvXs8Y
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
پیشگفتار
مشاهده در یوتیوب:
https://m.youtube.com/watch?v=SosSFpvXs8Y
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 افسانۀ جلال آلاحمد
✍️ #سالار_سیفالدینی
«امان از قبلۀ مسلمین. مرکز کثافت است، مزبله است، کثافتکدهای است. نمودار کاملی است از ظاهر و باطن مردمی که به این قبله، نماز میگذارند و اصلاً چه بیخود ما جهودها را به کثافت مسخره میکنیم. اسلام را در زادگاهش، باید نمودار اصلی کثافت دید»
(خسی در میقات، از بخشهای حذف شده، مجلۀ بخارا، رسول جعفریان، خرداد ۱۴۰۳ خورشیدی)
انتشار بخشهای سانسور شده سفرنامۀ جلال آلاحمد در حج ) (به قول خودش بدویتِ موتوریزه)، از سوی رسول جعفریان، بسیاری را به شوک فرو بُرد.
آلاحمد به عنوان یک تودهای بریده و ماجراجو، طی دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی برندینگ شد و مرجع تقلید بخشِ بزرگی از روشنفکری دینی و چپ شناخته میشد.
معروف بود که جلالِ بیدین، با رفتن به حج ایمان آورد، ولی آنطور که خودش نوشته، حجِ او صرفاً یک ماجراجویی بود نه از روی اعتقاد، همانطور که سفر به سرزمین اسرائیل (عزرائیل) از روی ماجرا بود. بخشهای حذف شده از کتاب خسی در میقات، بنا بر مصلحت از سوی خود آلاحمد و به توصیۀ محمود طالقانی، حذف شدند نه اعتقاد. این حذفیات از جلال موجودی وارونه ساخت و مرجعیتِ روشنفکری به او بخشید.
ضرباتی که جلال از بیرون دانشگاه به پیکرۀ دانشگاه و نظام علم وارد کرد، ضرباتی کاری و جبرانناپذیر بود. جلال که هرگز «به مکتب نرفت و خط ننوشت» به غمزههای سمی و کتابهای زهراگین، عالَمی را فریفت و مسألهآموز صد مدرس و روشنفکر برای «خودزنی» شد.
حملاتِ جلال به وحدتِ ملی، زمینۀ رشدِ روشنفکری «ضدِّ ملی» را فراهم آورد. آرزوی اشغال ایران توسط خلافتِ عثمانی به بهانۀ اینکه چه فرقی میکند؟ مگر اکنون ایالتی از ایالتهای امریکا نیستیم... اوجِ منجلاب و باتلاقِ کثیفی بود که آلاحمد مانند یک مخلوقِ بیریشه و بیاصالت در آن دست و پا میزد.
رضا براهنی که سرچشمۀ جوشانِ افکار سمی او بود، در جایی، غربزدگی را چیزی در مایههای «مانیفیست کمونیستِ شرق» نامیده است.
حقیقتاً پیامدهای ویرانگر این کتاب در لجنمالی اندیشمندانِ ایرانی و نگاه ایدئولوژیک به هر چیز و نابودی تئوریکِ بنیادهای تجدد و سنت (توأمان) کاریکاتوری از همان مانیفیستِ مارکس است.
در خدمت و خیانت روشنفکران برای آن بود که خائن، جای خادم را بگیرد و گفتارِ غربزدگی در نهایت تا جایی پیش رفت که خود جلال نیز «غربزدۀ مضاعف» نام گرفت.
پروژۀ برندینگِ جلال ،سیمین زنش ،و احمد شامپو از سوی کسانی همچون «پدر طالقانی» برای مصرفِ او در راه پیکارِ سیاسی بود تا از او، یک روشنفکرِ متعهد بسازد، تا بتوان از یک معلمِ دیپلمۀ الکلی در برابر اندیشمندانِ مستقل دانشگاهی، تندیسی ساخت.
افکار ضدِّ علم و ضدِّ مشروطۀ جلال و ضربهای که بر پیکرۀ «حکومت قانون» زد به تنهایی با حملۀ مغول برابری میکند. تعطیل کردن فکرِ مشروطه و به هیچشمردنِ قانون و دانشگاه، ضربهای عظیم بود ولی برای هیچ... بسیاری از مبارزان مذهبی توجه نکردند بریدن او از «حزب» توده به معنای بریدن از سنت کمونیستی و چپ نبود.
جلال، بادکنکی بود که ساخته شده بود برای پیکارِ سیاسی اما فراتر از پیشبینیها باد کرد. مغزی بود سمی و از روی سودا و هوس، که بر هیچ بنیادی تکیه نداشت.
داستان زندگی جلال - که قلمی نرانده جز از روی کینه - نشان میدهد که روشنفکری یعنی «حزبِ روشنفکرانِ ایدئولوژیک» سالها با توهمی از واقعیت، مخاطب را سر کار گذاشته بود.
کینۀ جلال به حج و آئین مسلمانان که با بدترین جملات از آن یاد میکند، نشان میدهد که او چقدر دمدمی مزاج بود و بر هیچ بنیادی تکیه نداشت جز هوس و سودا.
اگر سفرنامۀ اسرائیل او را خوانده باشید، دقیقاً چنین ویژگی دارد، در جایی طرفدارِ اسرائیل و تعلقِ فلسطین به یهودیان است و در جای دیگر طرفدارِ مظلومیتِ فلسطین، اما در نهایت با اسرائیل نیز بد نیست.
جلال، ترور شخصیتِ اندیشمندان و نویسندگان درجۀ یک معاصر را به عنوان یک رسالت، تلقی میکرد و ذیلِ نامِ غربزدگی، دهها نویسندۀ مرجع و دانشمندِ عالی این مملکت را لجنمال کرد و عاقبت، خودش نیز در سودای افراط در الکل به عدم رفت، اما مغزهای زیادی را تباه کرد و کارخانه فکری خائنپروری را به کار انداخت.
احمد فردید که بار اول، اصطلاحِ غربزدگی را ابداع کرده بود، وقتی دید جلال آن را بیملاحظه به این و آن نسبت میدهد، خود او را «غربزدۀ مضاعف» نامید اما تمام این مقاومتها چیزی نبود که قلمِ زهرآلود او را متوقف کند.
تکلیفِ جلال با خودش معلوم نبود، یک روز خوب، حالش خوب بود و یک روز بد، روشنفکر بیماری بود که بیدلیل به همه چیز حمله میکرد. شاید اگر روشنفکر نمیشد، یک قاتل سریالی میشد که بدون منفعت، آدم میکُشد.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #سالار_سیفالدینی
«امان از قبلۀ مسلمین. مرکز کثافت است، مزبله است، کثافتکدهای است. نمودار کاملی است از ظاهر و باطن مردمی که به این قبله، نماز میگذارند و اصلاً چه بیخود ما جهودها را به کثافت مسخره میکنیم. اسلام را در زادگاهش، باید نمودار اصلی کثافت دید»
(خسی در میقات، از بخشهای حذف شده، مجلۀ بخارا، رسول جعفریان، خرداد ۱۴۰۳ خورشیدی)
انتشار بخشهای سانسور شده سفرنامۀ جلال آلاحمد در حج ) (به قول خودش بدویتِ موتوریزه)، از سوی رسول جعفریان، بسیاری را به شوک فرو بُرد.
آلاحمد به عنوان یک تودهای بریده و ماجراجو، طی دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی برندینگ شد و مرجع تقلید بخشِ بزرگی از روشنفکری دینی و چپ شناخته میشد.
معروف بود که جلالِ بیدین، با رفتن به حج ایمان آورد، ولی آنطور که خودش نوشته، حجِ او صرفاً یک ماجراجویی بود نه از روی اعتقاد، همانطور که سفر به سرزمین اسرائیل (عزرائیل) از روی ماجرا بود. بخشهای حذف شده از کتاب خسی در میقات، بنا بر مصلحت از سوی خود آلاحمد و به توصیۀ محمود طالقانی، حذف شدند نه اعتقاد. این حذفیات از جلال موجودی وارونه ساخت و مرجعیتِ روشنفکری به او بخشید.
ضرباتی که جلال از بیرون دانشگاه به پیکرۀ دانشگاه و نظام علم وارد کرد، ضرباتی کاری و جبرانناپذیر بود. جلال که هرگز «به مکتب نرفت و خط ننوشت» به غمزههای سمی و کتابهای زهراگین، عالَمی را فریفت و مسألهآموز صد مدرس و روشنفکر برای «خودزنی» شد.
حملاتِ جلال به وحدتِ ملی، زمینۀ رشدِ روشنفکری «ضدِّ ملی» را فراهم آورد. آرزوی اشغال ایران توسط خلافتِ عثمانی به بهانۀ اینکه چه فرقی میکند؟ مگر اکنون ایالتی از ایالتهای امریکا نیستیم... اوجِ منجلاب و باتلاقِ کثیفی بود که آلاحمد مانند یک مخلوقِ بیریشه و بیاصالت در آن دست و پا میزد.
رضا براهنی که سرچشمۀ جوشانِ افکار سمی او بود، در جایی، غربزدگی را چیزی در مایههای «مانیفیست کمونیستِ شرق» نامیده است.
حقیقتاً پیامدهای ویرانگر این کتاب در لجنمالی اندیشمندانِ ایرانی و نگاه ایدئولوژیک به هر چیز و نابودی تئوریکِ بنیادهای تجدد و سنت (توأمان) کاریکاتوری از همان مانیفیستِ مارکس است.
در خدمت و خیانت روشنفکران برای آن بود که خائن، جای خادم را بگیرد و گفتارِ غربزدگی در نهایت تا جایی پیش رفت که خود جلال نیز «غربزدۀ مضاعف» نام گرفت.
پروژۀ برندینگِ جلال ،سیمین زنش ،و احمد شامپو از سوی کسانی همچون «پدر طالقانی» برای مصرفِ او در راه پیکارِ سیاسی بود تا از او، یک روشنفکرِ متعهد بسازد، تا بتوان از یک معلمِ دیپلمۀ الکلی در برابر اندیشمندانِ مستقل دانشگاهی، تندیسی ساخت.
افکار ضدِّ علم و ضدِّ مشروطۀ جلال و ضربهای که بر پیکرۀ «حکومت قانون» زد به تنهایی با حملۀ مغول برابری میکند. تعطیل کردن فکرِ مشروطه و به هیچشمردنِ قانون و دانشگاه، ضربهای عظیم بود ولی برای هیچ... بسیاری از مبارزان مذهبی توجه نکردند بریدن او از «حزب» توده به معنای بریدن از سنت کمونیستی و چپ نبود.
جلال، بادکنکی بود که ساخته شده بود برای پیکارِ سیاسی اما فراتر از پیشبینیها باد کرد. مغزی بود سمی و از روی سودا و هوس، که بر هیچ بنیادی تکیه نداشت.
داستان زندگی جلال - که قلمی نرانده جز از روی کینه - نشان میدهد که روشنفکری یعنی «حزبِ روشنفکرانِ ایدئولوژیک» سالها با توهمی از واقعیت، مخاطب را سر کار گذاشته بود.
کینۀ جلال به حج و آئین مسلمانان که با بدترین جملات از آن یاد میکند، نشان میدهد که او چقدر دمدمی مزاج بود و بر هیچ بنیادی تکیه نداشت جز هوس و سودا.
اگر سفرنامۀ اسرائیل او را خوانده باشید، دقیقاً چنین ویژگی دارد، در جایی طرفدارِ اسرائیل و تعلقِ فلسطین به یهودیان است و در جای دیگر طرفدارِ مظلومیتِ فلسطین، اما در نهایت با اسرائیل نیز بد نیست.
جلال، ترور شخصیتِ اندیشمندان و نویسندگان درجۀ یک معاصر را به عنوان یک رسالت، تلقی میکرد و ذیلِ نامِ غربزدگی، دهها نویسندۀ مرجع و دانشمندِ عالی این مملکت را لجنمال کرد و عاقبت، خودش نیز در سودای افراط در الکل به عدم رفت، اما مغزهای زیادی را تباه کرد و کارخانه فکری خائنپروری را به کار انداخت.
احمد فردید که بار اول، اصطلاحِ غربزدگی را ابداع کرده بود، وقتی دید جلال آن را بیملاحظه به این و آن نسبت میدهد، خود او را «غربزدۀ مضاعف» نامید اما تمام این مقاومتها چیزی نبود که قلمِ زهرآلود او را متوقف کند.
تکلیفِ جلال با خودش معلوم نبود، یک روز خوب، حالش خوب بود و یک روز بد، روشنفکر بیماری بود که بیدلیل به همه چیز حمله میکرد. شاید اگر روشنفکر نمیشد، یک قاتل سریالی میشد که بدون منفعت، آدم میکُشد.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
⚠️ پلمب ساختمان انجمن جامعه شناسی ایران توسط شهرداری تهران
📍ساختمان انجمن جامعه شناسی ایران توسط شهرداری تهران پلمب شد.
🗓به گزارش خبرنگار شبکه شرق ساختمان انجمن جامعه شناسی ایران امروز توسط شهرداری تهران پلمب شد. به گفته شاهدان وسایل انجمن از ساختمان بیرون آورده شده و یک نگهبان از سوی شهرداری کنار در واحد مستقر شده است. این واحد از سال ۱۳۹۲ در اختیار انجمن جامعه شناسی قرار گرفته بود.
🔰 انجمن جامعهشناسان از دهه ۷۰ فعالیت خود را آغاز کرده است. دهها شعبه در شهرستانهای مختلف در سراسر کشور دارد. از ابتدای فعالیتش بیش از ۴ هزار نفر در این انجمن عضویت داشتهاند و در حال حاضر ۵۰۰ جامعهشناس عضو انجمن هستند. به گفته معیدفر عمده فعالیتهای انجمن جامعهشناسی، تمرکز بر حوزه علوم اجتماعی، برگزاری نشستها، تولید مجلات علمی، تخصصی و همایشهایی است که توسط جامعهشناسان و اصحاب علوم اجتماعی در عرصه داخلی و بینالمللی برگزار میشود.
انجمن جامعه شناسی با استناد به قوانین، حکم تخلیه شهرداری را غیرقانونی دانسته بود.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📍ساختمان انجمن جامعه شناسی ایران توسط شهرداری تهران پلمب شد.
🗓به گزارش خبرنگار شبکه شرق ساختمان انجمن جامعه شناسی ایران امروز توسط شهرداری تهران پلمب شد. به گفته شاهدان وسایل انجمن از ساختمان بیرون آورده شده و یک نگهبان از سوی شهرداری کنار در واحد مستقر شده است. این واحد از سال ۱۳۹۲ در اختیار انجمن جامعه شناسی قرار گرفته بود.
🔰 انجمن جامعهشناسان از دهه ۷۰ فعالیت خود را آغاز کرده است. دهها شعبه در شهرستانهای مختلف در سراسر کشور دارد. از ابتدای فعالیتش بیش از ۴ هزار نفر در این انجمن عضویت داشتهاند و در حال حاضر ۵۰۰ جامعهشناس عضو انجمن هستند. به گفته معیدفر عمده فعالیتهای انجمن جامعهشناسی، تمرکز بر حوزه علوم اجتماعی، برگزاری نشستها، تولید مجلات علمی، تخصصی و همایشهایی است که توسط جامعهشناسان و اصحاب علوم اجتماعی در عرصه داخلی و بینالمللی برگزار میشود.
انجمن جامعه شناسی با استناد به قوانین، حکم تخلیه شهرداری را غیرقانونی دانسته بود.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃توسعهگرایی پهلوی و قضاوت تاریخ
✍️ #محمدـمختارپور
بزرگترین ظلم و بیانصافی دربارهی حکمومت پهلوی نادیده گرفتن وجه توسعهطلبانهی آنها و صرفاً پررنگ کردن و تأکید مطلق بر وجه مستبد و دیکتاتورمعآبانهی آنها بود. برخلاف روشنفکران ایرانی که هیچگاه نکوشیدند با نگاهی محققانه و بهدور از جزماندیشیهایی همچون بومیگرایی به مسائل ایران بنگرند، عموم مردم اما قضاوت واقعبینانهای دربارهی تاریخ معاصر ایران دارند.
این مصاحبهی عباس امانت و تحلیلهایش دربارهی حکومت پهلوی اول و شخص رضاشاه (بخصوص دربارهی شعارهای معترضان در سال 1396 -رضا شاه روحت شاد- و بعد از آن) را مقایسه کنید با طاماتی که امثال یوسف اباذری دربارهی همین موضوعات میبافند.
ببینید فضای دانشگاههای ایران بخصوص در حوزههای علوم انسانی و علوماجتماعی بهدست چه شخصیتهای غیر علمی، سطحینگر و چپزدهای افتاده است که از درک مطالبات جامعه و معنای شعار مردم معترض کف خیابان عاجزند، مردمی که پاسخ اعترضشان گلوله و زندان و شدیدترین خشونتهاست. اساتید و بهاصطلاح روشنفکرانی که از طرفی هنوز پس از بیشاز یکصده مسخ ایدئولوژیهای مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسماند و از طرفی ملاحظاتشان از منافع شخصی و ترس از برخوردهای حاکمیت ایجاب میکند که به جای بیان واقعیتهای تاریخی، تنها تحریفی از آن را به خورد دانشجویان و مخاطبان خود بدهند.
رضا شاه در مجموع 16 سال بر ایران حکومت کرد و امروز دست کم بخشی از جامعهی ایران خدمات و تفاوت های نظام او با حکومت چهل سال اخیر را عمیقاً درک کرده است. باید پرسید اگر روحانیت و ایدئولوژی طالبانی پیش از تأسیس و گسترش نهادهای مدرن در ایران مستقر میشدند، آیا سرنوشت ایران چیزی جز افغانستان و برخی کشورهای شمال افریقا میشد؟!
فقط لحظهای تصور کنید که در اسفند ۱۲۹۹ به جای رضاشاه، آیت الله خمینی حاکمیت را به دست میگرفت و ایدئولوژی ولایی آن زمان مستقر میشد. آنگاه به جای تمامی اقدامات و کارنامهی رضاشاه و محمدرضا پهلوی، تمام اقدامات و کارنامهی روحانیون را قرار دهید. تصور کنید به جای زیرساختهای مدرن مانند دولت، دانشگاه، مدارس، جادهها، راه آهن و تمامی اقدامات توسعهگرایانهی رضاشاه، ترویج و اجرای منویات ضد توسعهای و ضد مدرن رهبران ولایت صورت میگرفت. اگر آیتالله خمینی و اسلامگرایان عنوان «جمهوری» را پسوند حکومت اسلامیشان گذاشتند، از صدقه سر تمامی مبارزات نیروهای مترقی از پیش از مشروطه تا پایان حکومت پهلوی بود. اگر نیمبندی از جمهوریت و کاریکاتوری از دموکراسی در قالب «جمهوری اسلامی» شکل گرفت و اساساً چیزهایی با نامهای «انتخابات» و «ریاست جمهوری» و «دولت» و «مجلس» در ایران وجود دارد، اساساً مدیون توسعه طلبی و تحولخواهی بخشی از جامعه ایران است که از چندین دهه پیش از مشروطیت برای آرمانهای مدرن و انسانی مانند دولت، آزادی، برابری، حکومت قانون و شعارهایی اینچنینی جنگیدند.
امروز تاریخ قضاوت میکند و جامعهی ایران بیش از هر زمان دیگری خدمتها و خیانتها را تشخیص میدهد. توسعه و توسعهگرایی بزرگترین میراث پهلوی بود که تمامی زیرساختهای مدرن ایران را شکل داد. زیرساختها و نهادهایی که اگر در آن زمان شکل نمیگرفتند مشخص نبود که امروز ایرانی باقی مانده بود یا خیر.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #محمدـمختارپور
بزرگترین ظلم و بیانصافی دربارهی حکمومت پهلوی نادیده گرفتن وجه توسعهطلبانهی آنها و صرفاً پررنگ کردن و تأکید مطلق بر وجه مستبد و دیکتاتورمعآبانهی آنها بود. برخلاف روشنفکران ایرانی که هیچگاه نکوشیدند با نگاهی محققانه و بهدور از جزماندیشیهایی همچون بومیگرایی به مسائل ایران بنگرند، عموم مردم اما قضاوت واقعبینانهای دربارهی تاریخ معاصر ایران دارند.
این مصاحبهی عباس امانت و تحلیلهایش دربارهی حکومت پهلوی اول و شخص رضاشاه (بخصوص دربارهی شعارهای معترضان در سال 1396 -رضا شاه روحت شاد- و بعد از آن) را مقایسه کنید با طاماتی که امثال یوسف اباذری دربارهی همین موضوعات میبافند.
ببینید فضای دانشگاههای ایران بخصوص در حوزههای علوم انسانی و علوماجتماعی بهدست چه شخصیتهای غیر علمی، سطحینگر و چپزدهای افتاده است که از درک مطالبات جامعه و معنای شعار مردم معترض کف خیابان عاجزند، مردمی که پاسخ اعترضشان گلوله و زندان و شدیدترین خشونتهاست. اساتید و بهاصطلاح روشنفکرانی که از طرفی هنوز پس از بیشاز یکصده مسخ ایدئولوژیهای مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسماند و از طرفی ملاحظاتشان از منافع شخصی و ترس از برخوردهای حاکمیت ایجاب میکند که به جای بیان واقعیتهای تاریخی، تنها تحریفی از آن را به خورد دانشجویان و مخاطبان خود بدهند.
رضا شاه در مجموع 16 سال بر ایران حکومت کرد و امروز دست کم بخشی از جامعهی ایران خدمات و تفاوت های نظام او با حکومت چهل سال اخیر را عمیقاً درک کرده است. باید پرسید اگر روحانیت و ایدئولوژی طالبانی پیش از تأسیس و گسترش نهادهای مدرن در ایران مستقر میشدند، آیا سرنوشت ایران چیزی جز افغانستان و برخی کشورهای شمال افریقا میشد؟!
فقط لحظهای تصور کنید که در اسفند ۱۲۹۹ به جای رضاشاه، آیت الله خمینی حاکمیت را به دست میگرفت و ایدئولوژی ولایی آن زمان مستقر میشد. آنگاه به جای تمامی اقدامات و کارنامهی رضاشاه و محمدرضا پهلوی، تمام اقدامات و کارنامهی روحانیون را قرار دهید. تصور کنید به جای زیرساختهای مدرن مانند دولت، دانشگاه، مدارس، جادهها، راه آهن و تمامی اقدامات توسعهگرایانهی رضاشاه، ترویج و اجرای منویات ضد توسعهای و ضد مدرن رهبران ولایت صورت میگرفت. اگر آیتالله خمینی و اسلامگرایان عنوان «جمهوری» را پسوند حکومت اسلامیشان گذاشتند، از صدقه سر تمامی مبارزات نیروهای مترقی از پیش از مشروطه تا پایان حکومت پهلوی بود. اگر نیمبندی از جمهوریت و کاریکاتوری از دموکراسی در قالب «جمهوری اسلامی» شکل گرفت و اساساً چیزهایی با نامهای «انتخابات» و «ریاست جمهوری» و «دولت» و «مجلس» در ایران وجود دارد، اساساً مدیون توسعه طلبی و تحولخواهی بخشی از جامعه ایران است که از چندین دهه پیش از مشروطیت برای آرمانهای مدرن و انسانی مانند دولت، آزادی، برابری، حکومت قانون و شعارهایی اینچنینی جنگیدند.
امروز تاریخ قضاوت میکند و جامعهی ایران بیش از هر زمان دیگری خدمتها و خیانتها را تشخیص میدهد. توسعه و توسعهگرایی بزرگترین میراث پهلوی بود که تمامی زیرساختهای مدرن ایران را شکل داد. زیرساختها و نهادهایی که اگر در آن زمان شکل نمیگرفتند مشخص نبود که امروز ایرانی باقی مانده بود یا خیر.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
YouTube
میراث رضا شاه در گفتوگو با عباس امانت، استاد تاریخ دانشگاه ییل
چهل سال پس از انقلاب ضد سلطنتی و به رغم تبلیغات شدید حکومتی مردم هر چه بیشتر به دوره رضاه شاه با دید مثبت تری نگاه می کنند. گفت و گوی صادق صبا با عباس امانت استاد دانشگاه .ییل درباره نقش رضاه شاه در تاریخ معاصر ایران وکتاب اخیر او «تاریخ مدرن ایران»
کانال…
کانال…
🖊 توتالیتاریسم و ریشههای مارکسیستی حکومت استالین
📌 سیمای استالینیسم
✍️ لشک کولاکفسکی/مترجم محسن قائممقامی
🖇وقتی میپرسیم، “نظام قدرت استالینیستی و ایدئولوژی استالینیستی چه ارتباطی با مارکسیسم دارند؟” مسأله اصلی شیوۀ درست طرح پرسش است. پرسش را میشود به شیوههای دیگری همبیان کرد، و راستش پیش از اینچنین شده؛ بعضی از پرسشها اصولاً جواب ندارند یا اینکهبیجاهستند، و بعضی دیگر در انتظار جوابی نیستند، چون که پاسخشان بدیهی است.
🖇 نمونۀ سؤالی که هم جواب ندارد و هم بیجا است: “اگر مارکس زنده بود و میدید عقایدش در نظام شوروی مجسم شده است، چه میگفت؟”اگر مارکس زنده هم میماند ناگزیر تغییر میکرد. اگر میشد با معجزهای او را دوباره زنده کرد، عقیدهاش درباره اینکه بهترین تفسیر عملی فلسفهاش کدام است، صرفاً عقیدهای در بین عقاید دیگران میبود و خیلی راحت ممکن بود به این بهانه کهفیلسوف در پیشبینی تبعات افکارش لزوماً مصون از خطا نیست با بیاعتنایی مواجه میشد.
🖇نمونههای سؤالهایی که جوابشان بدیهی است و نیازی به بحث پیدا نمیکنند: “آیا نظام استالینیستی برآمده از نظریۀ مارکسی است؟” “ آیا میتوان در نوشتههای مارکس داوریهایی ارزشی پیدا کرد که تلویحاً یا آشکارا با نظام ارزشی مستقر در جوامع استالینیستی در تضاد باشند؟” پاسخ سؤال اول مشخصاً نه است چرا که تاکنون هیچ جامعهای نبوده که یکسراز یک ایدئولوژی زاده شده باشد یااصولاً بشود آن را با عقاید بنیانگذارانش، توضیح داد؛ همه آنقدر مارکسیست هستند که با این حکم موافق باشند. بسیاری از آراء و عقاید—متناقض-- اعضا و بنیانگذاران جامعه دربارۀ ویژگیهای یک جامعه در نهادهای جوامع منعکس میشوند، اما هیچ جامعهای نیست که صرفاً از اصل اولیه این عقاید به وجود آمده باشد، و تصور اینکه یک جامعه تماماً بتواند از یک اتوپیا زاده شود به این باور خطا میانجامد که جماعات بشری میتوانند از شر تاریخ گذشتهشان خلاص شوند. این یک واقعیت مسلم است. تصور جوامع از خودشان همیشه در شکلگیریآنها نقش داشته است. ولی این وابستگی همیشه جزئی بوده است.
🖇پاسخ سؤال دوم مشخصاً آری است و به مسألۀ محل بحث ما هم ربطی پیدا نمیکند. پر واضح است که مارکس هرگز چیزی دایر بر این ننوشته است که ملکوت آزادی سوسیالیسم یعنی حکومت تکحزبی مستبدانه؛ که اشکال دموکراتیک زندگی اجتماعی را رد و نفی نکرده است؛ و اینکه از سوسیالیسم انتظار داشته علاوه بر برچیدنِ جبر سیاسی، جبراقتصادی را هم براندازد، و چیزهایِ دیگری از این دست. اگر چنین باشد، منافاتی با این ندارد که یا دلایلی منطقی وجود دارند ناظر بر اینکه چرا نظریۀ مارکس تبعاتی را به دنبال داشته که با داوریهای ارزشیصریح او در تعارض است، یا اینکه اوضاع و شرایط تجربی مانع از این شدهاند که این نظریه در عمل طوری اجرا شود که تفاوت زیادی با آنچه مد نظر بود پیدا کند.
🖇اصلاً عجیب نیست که برنامهها، اتوپیاها، پیشگوییهای سیاسی و اجتماعی، نتایجی به بار آورند که نه تنها با نیت صاحبان آنها متفاوت باشد، که حتی با آنها در تضادی فاحش باشد؛ بعضی روابط تجربی که پیشتر دیده نشدهاند یا نادیده گرفتهشدهاند، تحقق یک بخش از اوتوپیارا، به بهای ممانعت از تحقق اجزای دیگر، میسر میسازند. این هم یکیاز بدیهیات پیشپاافتاده است؛ اغلب چیزهایی که در زندگی میآموزیم نوعی شناخت ارزشها سازگار و ارزشها ناسازگارند؛ مشکل غالب آرمانشهر باوران صرفاً این است که نمیتوانند بفهمندکه بعضیارزشها با هم ناسازگارند. معمولاً این ناسازگاری تجربی است و نه منطقی ، و به همین دلیل است که اوتوپیاهای آنها به لحاظ منطقی تناقض در خود ندارند،بلکه صرفاً به دلیل ساز وکار واقعی جهان ما نشدنی هستند.
🖇بنابراین، من در بحث از ربط استالینیسم با مارکسیسم، جملاتی نظیر جملات زیر را نامربوط میدانمو به آنها اعتنایی نخواهم کرد: “اینْ تنِ مارکس را در قبر میلرزاند”؛ “مارکس با سانسور مخالف و موافق انتخابات آزاد بود.”؛ و چیزهایی از این دست—خواه همچو قضیههایی را بشود آشکارا آزمود و معتبر دانست خواه نه
🖇شاید بتوانم سؤال مورد نظرم را به شیوۀ دیگری هم بیان کنم: آیا این ایدئولوژی مشخصاً استالینیستی که برای توجیه نظام سازماندهی اجتماعی استالینیستی طرح شده (یا میشود) تفسیریمشروع (ولو نه، تنها تفسیر ممکن) از فلسفۀ تاریخی مارکسیستی بوده (یا هست) ؟ این نسخۀ معتدلتری از سؤال من است. نسخۀ مؤکدتر سؤال من این است: آیا هر تلاشی برای تحقق بخشیدن به همۀ ارزشهای بنیادی سوسیالیسم مارکسیستی محتملاً نظام و سازمانی سیاسی به وجود خواهد آورد که مشخصههایی بیچون و چرا مشابه با استالینیسم دارد؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📌 سیمای استالینیسم
✍️ لشک کولاکفسکی/مترجم محسن قائممقامی
🖇وقتی میپرسیم، “نظام قدرت استالینیستی و ایدئولوژی استالینیستی چه ارتباطی با مارکسیسم دارند؟” مسأله اصلی شیوۀ درست طرح پرسش است. پرسش را میشود به شیوههای دیگری همبیان کرد، و راستش پیش از اینچنین شده؛ بعضی از پرسشها اصولاً جواب ندارند یا اینکهبیجاهستند، و بعضی دیگر در انتظار جوابی نیستند، چون که پاسخشان بدیهی است.
🖇 نمونۀ سؤالی که هم جواب ندارد و هم بیجا است: “اگر مارکس زنده بود و میدید عقایدش در نظام شوروی مجسم شده است، چه میگفت؟”اگر مارکس زنده هم میماند ناگزیر تغییر میکرد. اگر میشد با معجزهای او را دوباره زنده کرد، عقیدهاش درباره اینکه بهترین تفسیر عملی فلسفهاش کدام است، صرفاً عقیدهای در بین عقاید دیگران میبود و خیلی راحت ممکن بود به این بهانه کهفیلسوف در پیشبینی تبعات افکارش لزوماً مصون از خطا نیست با بیاعتنایی مواجه میشد.
🖇نمونههای سؤالهایی که جوابشان بدیهی است و نیازی به بحث پیدا نمیکنند: “آیا نظام استالینیستی برآمده از نظریۀ مارکسی است؟” “ آیا میتوان در نوشتههای مارکس داوریهایی ارزشی پیدا کرد که تلویحاً یا آشکارا با نظام ارزشی مستقر در جوامع استالینیستی در تضاد باشند؟” پاسخ سؤال اول مشخصاً نه است چرا که تاکنون هیچ جامعهای نبوده که یکسراز یک ایدئولوژی زاده شده باشد یااصولاً بشود آن را با عقاید بنیانگذارانش، توضیح داد؛ همه آنقدر مارکسیست هستند که با این حکم موافق باشند. بسیاری از آراء و عقاید—متناقض-- اعضا و بنیانگذاران جامعه دربارۀ ویژگیهای یک جامعه در نهادهای جوامع منعکس میشوند، اما هیچ جامعهای نیست که صرفاً از اصل اولیه این عقاید به وجود آمده باشد، و تصور اینکه یک جامعه تماماً بتواند از یک اتوپیا زاده شود به این باور خطا میانجامد که جماعات بشری میتوانند از شر تاریخ گذشتهشان خلاص شوند. این یک واقعیت مسلم است. تصور جوامع از خودشان همیشه در شکلگیریآنها نقش داشته است. ولی این وابستگی همیشه جزئی بوده است.
🖇پاسخ سؤال دوم مشخصاً آری است و به مسألۀ محل بحث ما هم ربطی پیدا نمیکند. پر واضح است که مارکس هرگز چیزی دایر بر این ننوشته است که ملکوت آزادی سوسیالیسم یعنی حکومت تکحزبی مستبدانه؛ که اشکال دموکراتیک زندگی اجتماعی را رد و نفی نکرده است؛ و اینکه از سوسیالیسم انتظار داشته علاوه بر برچیدنِ جبر سیاسی، جبراقتصادی را هم براندازد، و چیزهایِ دیگری از این دست. اگر چنین باشد، منافاتی با این ندارد که یا دلایلی منطقی وجود دارند ناظر بر اینکه چرا نظریۀ مارکس تبعاتی را به دنبال داشته که با داوریهای ارزشیصریح او در تعارض است، یا اینکه اوضاع و شرایط تجربی مانع از این شدهاند که این نظریه در عمل طوری اجرا شود که تفاوت زیادی با آنچه مد نظر بود پیدا کند.
🖇اصلاً عجیب نیست که برنامهها، اتوپیاها، پیشگوییهای سیاسی و اجتماعی، نتایجی به بار آورند که نه تنها با نیت صاحبان آنها متفاوت باشد، که حتی با آنها در تضادی فاحش باشد؛ بعضی روابط تجربی که پیشتر دیده نشدهاند یا نادیده گرفتهشدهاند، تحقق یک بخش از اوتوپیارا، به بهای ممانعت از تحقق اجزای دیگر، میسر میسازند. این هم یکیاز بدیهیات پیشپاافتاده است؛ اغلب چیزهایی که در زندگی میآموزیم نوعی شناخت ارزشها سازگار و ارزشها ناسازگارند؛ مشکل غالب آرمانشهر باوران صرفاً این است که نمیتوانند بفهمندکه بعضیارزشها با هم ناسازگارند. معمولاً این ناسازگاری تجربی است و نه منطقی ، و به همین دلیل است که اوتوپیاهای آنها به لحاظ منطقی تناقض در خود ندارند،بلکه صرفاً به دلیل ساز وکار واقعی جهان ما نشدنی هستند.
🖇بنابراین، من در بحث از ربط استالینیسم با مارکسیسم، جملاتی نظیر جملات زیر را نامربوط میدانمو به آنها اعتنایی نخواهم کرد: “اینْ تنِ مارکس را در قبر میلرزاند”؛ “مارکس با سانسور مخالف و موافق انتخابات آزاد بود.”؛ و چیزهایی از این دست—خواه همچو قضیههایی را بشود آشکارا آزمود و معتبر دانست خواه نه
🖇شاید بتوانم سؤال مورد نظرم را به شیوۀ دیگری هم بیان کنم: آیا این ایدئولوژی مشخصاً استالینیستی که برای توجیه نظام سازماندهی اجتماعی استالینیستی طرح شده (یا میشود) تفسیریمشروع (ولو نه، تنها تفسیر ممکن) از فلسفۀ تاریخی مارکسیستی بوده (یا هست) ؟ این نسخۀ معتدلتری از سؤال من است. نسخۀ مؤکدتر سؤال من این است: آیا هر تلاشی برای تحقق بخشیدن به همۀ ارزشهای بنیادی سوسیالیسم مارکسیستی محتملاً نظام و سازمانی سیاسی به وجود خواهد آورد که مشخصههایی بیچون و چرا مشابه با استالینیسم دارد؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY