اشکان زارع
2.03K subscribers
14 photos
5 videos
2 files
45 links
Download Telegram
Channel created
Forwarded from Finance & Economics
تأملی_بر_تفاوت_ناسیونالیسم_و_میهن_دوستی.pdf
592.2 KB
📄 مقاله

درباره دو میهن در یک سرزمین؛ تأملی بر تفاوت ناسیونالیسم و میهن دوستی

👤 اشکان زارع

تأمل بر تفاوت «ناسیونالیسم» و «میهن دوستی» در ایران اهمیتی دو چندان دارد. در این نوشته کوتاه سعی داریم به تمایز این دو در سیر تاریخ مفهوم با ارجاع به ماده تاریخ ایران بپردازیم.
یک روی دیگر میهن‌دوستی آن است که به تمامی باشندگان یک سرزمین، صرف نظر از پیشینه و پس زمینه‌های قومی آنها متوسل می‌شود. پس می‌توان گفت که میهن‌دوستی موضوعی است که به روی مفهوم «شهروندی» تاکید دارد. با این گزاره‌ها نمی‌توان میهن‌دوستی فردگرایانه را که مبتنی بر آزادی با ارجاع به مفهوم شهروندی است را با ناسیونالیسم یا ملی‌گرایی که مقوله‌ای جمع‌گرا و اقتدارگرا است، یکی دانست.

📎 PDF

◽️@utfinance◽️
📄 یادداشت

درباره مشت‌مال

👤 اشکان زارع

چند روز پیش در پستی که بابت نقد کتاب گذشته یک توهم نوشته‌ بودم، ذکر کردم که مدتی است مشت‌مال‌چی جریانات چپ (اعم از تروریست تا پروگرسیو) شده‌ام. گویا این اصطلاح برای برخی خوش مذاق نیافتاد. پنداشته‌اند که «فحش» است.
مشت‌مال در فارسی معنی «نقد سخت» هم می‌دهد؛ البته برای فهم این موضوع باید از گویش کوچه‌ بازاری فارسی فراتر رفت، و به معنای تاریخی و سیر این اصطلاحات در تاریخ توجه کرد. شادروان باستانی پاریزی کتابی دارد با نام «خود مشت‌مالی» که در نقد شیوه تاریخ‌نگاری به ویژه کارهای خودش نوشته است. گمان نمی‌کنم او قصد جنگ با خودش را داشته است. تا آن‌جا که می‌دانم شادروان باستانی پاریزی سر جنگ با کسی را نداشت، با خودش هم در صلح مطلق بود.
برخی این اصطلاح را که من به کار برده‌ام در پی عدم توجه به معنی آن فحش فهمیده‌اند. رفقا هم بابتش تهدیدم کرده‌اند. اما برخی که لباس علم بر تن دارند، تحلیل جامعه شناسی کرده‌اند. خیلی هم خوشحالم. وانگهی، بهتر بود پیش از نوشتن تحلیل‌شان جست‌وجویی در اینترنت در باب این اصطلاح یا هر اصطلاحی که می‌خواهند در بابش بنویسند انجام دهند.
تئوری‌سازی برای مشروعیت خشونت در هر لباسی و با نام هر تحلیلی کاری ستوده نیست. پس از آن، کسانی چون ژیژک هستند که خشونت را تئوریزه می‌کنند و نیازی به نمونه وطنی آن نیست.

بعد‌التحریر؛
می‌گویند زبانت تند است. زبان من تند نیست. فقط بی‌پرده سخن می‌گویم. هزینه بردن سخن در حجاب را چندین دهه است که این سرزمین می‌پردازد. ما برای دفاع از ایران در هیچ چیزی تعارف نداریم.
https://t.me/iranpazhohi
یکم:برشی از گفت‌وگوی من منتشر شده است؛ آنجا در باب تجددستیزی در ایران معاصر سخن گفتم. یکی از فکت‌های من در آن بحث اشاره به فیلم فارسی بود؛ در ادامه هم به مسعود کیمیایی رسیدم. عده‌ای عوام بلاگر، انواع شعب چپ، لیبرال پفکی و قصه‌پرداز منتقد در سیاست فحشم دادند. می‌دانم تبر برداشته‌ام گردن بت‌هایی را بشکنم که عوام فرهنگی طبقه متوسط ساخته شده پس از پنجاه‌و هفت آن‌ها را می‌ستایند. معلوم است که فحش می‌دهند.
دوم: ذهن بدوی، ماهیت اسطوره‌‌ای دارد؛ روستایی منش است؛ قهرمانش لات و گردن کش است. وارد جهان عقل نشده است. پیشرفت که کند ملا لغت باز می‌شود. تمایلی به گرایش تجددخواهانه ندارد. سینمای کیمیایی نیز همین است. آن‌هایی هم که سینمای کیمیایی را تنها فیلم می‌بیند و نسبت او با جریانات تجدد ستیز را نمی‌بینند، شرایط فعلی ایران برایشان مطبوع است.
سوم: قیصر که برای‌ آن عوام طبقه متوسط بلاگر( اعم از منتقد در سیاست تا فرهنگ که القصه لیبرال هم هستند و از لیبرالیسم فقط چیزهایی از پوپر و هایک شنیده‌اند و دستی هم در قصه‌سرایی دارند) اسطوره است، ذره‌ای با مناسبات نظام جدید مطابقت ندارد؛ قیصر ستیزه‌جوی بدوی را عین مدنیت نمی‌توان فهمید. دفاع از آن قصه هم همسویی با تجددستیزی قیصر است. قیصر دنبال زمانه‌ای است که نزنی می‌زننت؛ حسرت آن را می‌خورد. مدافعان قیصر در جهان امروز حتی اگر بگویند لیبرال هستند یا منتقد هر چیزی، فهم‌شان از مناسبات مدنی این است.
چهارم: می‌دانم درام چیست؛ قصه‌پردازی یعنی چه؛ تخیل چیست؛ و سینما است دیگر؛ بحث من اما سینما نیست. تجددستیزی است که در این فرهنگ جاری است. مسئله مهم‌ترم تداوم تجدد ستیزی است که توسط افرادی با لباس مدنی دوام دارد. برای مقابله با این تجددستیزی اول باید این مانع را بشکنید.
پنجم: کیمیایی دلزده از فضای شهر است؛ تمدن مضحک غرب؛( به مجله فردوسی بنگرید؛ البته در پست‌های بعدی می‌آیند) رضا موتوری را هم با این رویکرد ساخت. رضاموتوری نمونه مقاومت در برابر نظم جدید است. و طبقه عوام کالانعام تن به او می‌دهند بلکم نتیجه‌ای بگیرد؛ شاید پیروز شود. این طبقه که امروز لباس فرهنگ و منتقد و قصه‌نویس و بلاگر بر تن دارد، دنبال افیونی سریع‌الاثر همچون تر حلوا می‌گردد. قیصر برای همه طبقه عوام‌کالانعام، همان طبقه متوسط ساخته شده در پس پنجاه و هفت، چهره خودشان است. نگاه به لباس، ادبیات فرهیخته‌شان، عنوان‌های بسته به ریش‌شان نکنید. تجددستیزان نهفته در طبقه متوسط ایران همگی قیصری هستند که می‌توانند قتل ناموسی انجام دهند.
https://t.me/iranpazhohi
ششم؛ توكويل در كتاب «انقلاب فرانسه» به توصيف تقابل «جامعه خیالی» با «جامعه واقعی » پرداخته است؛ او نشان می‌دهد كه چگونه جامعه خیالی که توسط اهل فكر و ادب در خیال ساخته شد بر جامعه واقعی غلبه کرد. اين «جامعه خیالی» که در ذهن روشنفکران فرانسوی بروز داشت توانست وارد سیاست شود. سیاست را تبدیل به یک تئاتر تجربی کند. در ایران هم‌ مباحث ایدئولوژیک که القصه «تجددستیز»بودند توسط هنرمندان و ادبا وارد زندگی توده شد. الان هم مدافعان مسعود کیمیایی که قیصر وار به نگارنده این کیبورد فحش می‌دهند بیشتر از این صنوف هستند. منتقد ادبی یا سینما هستند که گاهی لنگ را در موضوعات جدی هم بی‌آنکه تاریخ مفهوم بدانند دراز می‌کنند.
هفتم؛ ذوقیات عوام‌کالانعام ایرانی در آن زمان با فیلم‌های احمقانه اکشن آمریکایی و هندی شکل می‌یافت. الان هم همان است فقط هندی‌اش رفته و جای خود را به نتفلیکس و جم تی‌وی داده؛ ادبا هم از آمریکای جنوبی به سمت ترکیه و پاکستان با محوریت عنعنات ادوارد سعید جهش یافته است.
هرچه هست عوام ایرانی بی‌پشتوانه به سرچشمه‌ای از فرهنگ و اخلاق والا در فیلم‌های کیمیایی ذوقیات سخیف خود را به رخ گروه‌های متفاوت و متعلق به فرهنگ متجدد می‌کشید؛ الان هم اوضاع خیلی بهتر نیست.
هشتم؛ در رضا موتوری گروه‌های متجدد، همان‌ها که فرهنگ منحط غرب را ترویج می‌دهند، یعنی همان‌ها که به جای عطر فله‌ای شابدُلَظیم عطر مثلا کریستن دیور می‌زدند، زندگی مبتذل دارند.نوکیسه‌اند. گوسفند‌وار ادای فرنگی‌ها را در می‌آورند؛ خلاصه بی‌غیرت هم شدند. قمبار بازند!
هشتم؛ کارکترهای ساخته شده توسط کیمیایی یک منطق دارند، و‌ آن منطق تیزی است. یکجا هم که به قانون رجوع می‌کند کارش انجام نمی‌شود. بلوچ همان قیصر است؛ قیصری که به دادگاه می‌رود. بلوچ که برای عدالت به عدلیه می‌رود خودش زندانی می‌شود.در این فیلم هم قضیه ناموسی است. شهر جدید بی‌شرافت شده، عاری از جوانمردی و مردانگی. به قول خودشان تف به این روزگار یاد قدیما. سفر سنگ هم ادامه همین منطق است!(جا نیست نمی‌پردازم)
نهم؛ فیلم «خاک» کیمیایی اقتباسی از کتاب«آوسنه بابا سبحان» دولت‌آبادی است؛ دولت‌آبادی خودش تجسم تجددستیزی است؛ در پست‌های بعد می‌نویسم. قصه نفی مالکیت است؛ دو کشاورز زمینی را از یک‌خارجی اجاره کرده‌اند نمی‌خواهند پس بدهند؛ البته قصه تراژیک است.شاید تراژیک‌ترین فیلم کیمیایی در قبل از انقلاب باشد. آن خارجی بد، یک قلدر مفت‌خور و گردن کلفت را اجیر می‌کند تا این دو رعیت بی‌نوا را از ملکش که نمی‌خواهد به آن‌ها اجاره دهد بیرون کند. (ادامه دارد)
https://t.me/iranpazhohi
📄 یادداشت

شطحیات جاهلانه

👤 اشکان زارع

دکان دونبش مراد فرهادپور و دار و دسته‌اش چندسالی است تخته شده؛ ترجمه‌های الکن این جماعت هیچ نسبتی با تاریخ ایران و آن چه اکنون در اینجا یعنی ایران می‌گذرد ندارد. آن‌ها از این وضع عصبانی‌اند از این روی پرخاشگر شده‌اند.

مراد نشئه از مخدرات صنعتی، هشتصد سال از تاریخ ایران را یعنی چهارصد سال پیش از اسلام و چهارصد سال پس از اسلام را می‌گوید که هیچ نیست؛ در مورد تاریخ هخامنشی هم فقط نام کورش بزرگ را شنیده است. او از مناسبات درون شاهنشاهی ایران چیزی نمی‌داند؛ در مورد نسبت این کثرت‌ها با وحدتی که شاهنشاه است نمی‌تواند فهم کند.

خر جهل مراد آنقدر لنگ است که نمی‌داند اشکانیان چقدر از ایران آگاه‌ بودند و‌ مهرداد اشکانی چگونه مناسبات ایرانی را احیا کرد؛ نمی‌داند که اوستا در آن‌چهارصد سال که می‌گوید هیچی نیست جمع شده و‌ نمی‌داند که القصه نام ایران از همان‌ اوستا آمده است.

پس از مراد عنعنات گو نمی‌توان‌ انتظار داشت که بفهمد‌ مبنای دولت عالیه ایران از زمان هخامنشی تا کنون سرزمین است؛ ساسانیان، خاندان‌های محلی پس از اسلام، حتی ترکان‌ اشغالگر مادامی که می‌خواستند لباس دولت بر تن‌ کنند تا مشروطیت و پس از آن هر کدام که داعیه دولت بودن داشتند بر سرزمین ایران تکیه زده‌اند.

گمانم مراد فارسی بلد نیست؛ اگر نظامی، رودکی، فردوسی و بقیه منابع را نگاهی می‌کرد می‌فهمید‌ که آگاهی از ایران‌ چگونه است؛ اگر متون دربار صفوی را‌ دیده بود یا اسناد‌ پیشا مشروطیت را می‌دانست همچین شکر گندیده‌ای نمی‌خورد.

او همچون دیگر کمونیست‌ها می‌خواهد‌ مبارزه را به تاریخ ربط دهد؛ می‌خواهد‌ تاریخ را بر مبنای انسان طراز نوین‌ جعل کند. استمنای ذهن مراد آنقدر متعفن است که نیاز به پاسخ جدی ندارد؛ این‌ انسان‌ دائم‌ نشئه بدرد گالری‌ گردی هم دیگر نمی‌خورد.

اینکه مادربزرگ مراد نمی‌دانسته‌ ایران کجاست حاصل «کند ذهنی» او بوده و‌ ربطی  به تاریخ ایران، تمامیت ارضی و بقیه ملت ایران‌ ندارد.

من هم در مترو‌ ایستاده‌ام و این مطلب را می‌نویسم؛ چون یاوه‌هاش چنان جاهلانه است که نیازی به دقت ندارد.

مراد راستی رودکی گفته:

شادی بو جعفر احمد بن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ایران

کاش مادر بزرگت و آن‌ کنیزش زنده بوده باشند و  از نظامی بخوانی:

همه عالم تنست و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد؛

مراد فرهادپور با شعرهای فردوسی نمی‌توان با خلق‌الله لاس زد اما خب:

ترا کهتری کار بستن نکوست
نگه داشتن بر تن خویش پوست
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
https://t.me/iranpazhohi
زیستن آزادی.pdf
339.6 KB
📄 مقاله
زیستن آزادی



👤 اشکان زارع



📎 PDF
https://t.me/iranpazhohi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قومیت در ایران افسانه‌ای بیش نیست؛ در تاریخ ایران گروه‌های مختلف خود را به قبایل و تیره‌های عشایر نسبت می‌دادند. کمونیست‌ها در آغاز قرن پیش پیرو آموزه‌های لنین قوم و قومیت‌گرایی را در ایران ترویج دادند.
ایران از قدیمی‌ترین دولت‌های جهان است؛ ایران دولت شد چون توانست از خودش بیرون آید، پیرامونش را بفهمد و دوباره به خودش باز گردد. نزاع قومیتی محصول اروپا است؛ مسئله اروپا است. اینکه عده‌ای در چند سال اخیر از درون و‌ بیرون ایران تنش قومی را به جان ملت انداخته‌اند، خطری بزرگ پیش روی ایران گذاشته‌اند. نباید اجازه داد عده‌ای سیاسی برای پیشبرد کنش‌های عوام‌فریبانه‌خود ایران را قربانی کنند.
قوم‌گرایی در ایران از سوی برخی احزاب سیاسی و دانشکده‌های علوم‌اجتماعی وابسته به آنها ترویج یافت. امروز آن گفته‌ها لقلقه‌ زبان چپ‌ها و تجزیه طلب‌ها است. از خود بپرسید اگر ما شهروندان دارای حقوق هستیم‌ چطور اقلیت‌ هستیم و اگر شهروند بی‌حقوق‌ هستیم نسبت ما با دولت‌ مستقر
چیست؟
https://t.me/iranpazhohi
از داستانی که هیچ‌گاه منتشر نشد؛
ما وطنمان را توی بقچه‌ای پیچیده‌ایم در گوشه گنجه گذاشته‌ایم؛ مراقب آنیم. او وطنش را کنج طاقچه گذاشته، نگهداری و گردگیری می‌کند شب‌ها آن را نگاه می‌کند و لبخندزنان به‌سوی بسترش می‌رود. یکی را می‌شناسم وطنش را ترجمه می‌کند؛ در تک تک‌ واژگانی که بر می‌گرداند وطنش را یاد دارد. یکی هست، وطنش را می‌خواند، وطنش را فریاد زنان می‌خواند. در شهر ما یکی زندگی می‌کند کاتب است، وطنش را می‌نویسد. آن یکی که همه می‌شناسند او را عاشق است، عشق، وطنش است. یکی بود در شهرمان، از شهر رفت، وطنش را زیر بغلش گرفت و از شهر رفت؛ وطنش همیشه با او است. چند تنی اما در شهر هستند که وطنشان را سوزاندند؛ خاکسترش را فروختند و بی‌همه چیز بروی زمین سوخته‌ای عربده می‌کشند که آری ما صاحب همه چیزتان گشتیم. که پدرانتان سوزاندند که شما پدر سوخته باشید و ما صاحب شهر سوخته؛ اما وطنی هست هنوز. در شهر همه وطنشان را به کنجی می‌برند که مبادا او بفهمد و بسوزاند.
اشکان زارع
#ایران #ایرانشهر #ایرانشهری #تاریخ #ادبیات #میهن #ازادی
📄 یادداشت

ستیز با عقل مدرن

👤 اشکان زارع

سه ضلع برجسته ستیزه‌جو با عقل مدرن گرامشی، فوکو و ادوارد سعید هستند. 
مادامی که گرامشی در زندان «فاشیسم» برای تمدن غربی نقشه می‌کشید روزی را می‌دید که توده‌ای که او‌ افسارش زده بر دوش جرج واشنگن چفیه انداخته است؛ مادامی که فوکو باستان‌شناسی علوم انسانی را می‌نوشت روزی را می‌دید که حقوق اساسی آمریکا توسط توده افسار گسیخته مطبوعش عاری از اقتدار است؛ و روزی که ادوارد سعید شرق شناسی را نوشت روزی را می‌دید که قوانین شریعت در انگلستان حامیان بیشتری از حقوق عرفی دارد.

امروز می‌توان به عیان خطرات اندیشه این سه ضلع را دید؛ نهادهای تاریخی غرب رو به زوال‌اند. چپ‌ها با ایدئولوژی خود به‌ویژه با نفوذ در هنر و رسانه از غرب مشروعیت زدایی کردند.

سیطره پست مدرن در فضای عمومی انحطاط عقل مدرن را پیش روی غرب قرار داده است. انگاره‌های پست مدرن دانشگاه کلمبیا و هژمونیک‌ شدن پنداشت ادوارد سعید در دولت آمریکا بربریت را تا دهان کاخ سفید برده؛ آنگاه که کاخ سفید با ایده لیبرال دموکراسی رالزی دست حسین اوباما افتاد، سیاست‌خارجی آمریکا نشان داد که گرگی در لباس میش است؛ سیاستی که رالزی هم نبود. سیاستی که مختصری از منافع ملی هم نمی‌فهمید. سیاست خارجی آمریکا در دوران حسین اوباما بر گرفته از ایده ادوارد سعید بود و بربرهای شرقی در آن جست‌وجوگران تجدد با ارجاع به سنت خود بودند؛ آنها کسانی بودند که توسط غرب تحقیر  شده بودند و‌ حسین اوباما خود را مسیحی می‌دانست که ناجی آن قوم یَأجوج و مَأجوج است.

امروز اما قوم یَأجوج و مَأجوج نهادهای تاریخی غرب را سخره گرفته، همه را برساخت سرمایه‌داری می‌داند و خلافت اسلامی را در غرب نعره‌زنان‌ فریاد می‌زند. حال آنکه شرق توسط غرب تحقیر نشده، بلکه توسط غرب مختصری متمدن شده، نهادهای تاریخی غرب نه محصول سرمایه‌داری که محصول نظمی خودجوش در زد و خورد‌های غرب است، و تمدن برساخت نیست؛ بلکه حاصل مجادله تاریخ است.

گفتن اینها و‌ البته شرح توضیح آن برای یک دندانپزشک، یک‌ مهندس و یا سقط فروش اهل پاکستان، گینه، تانزانیا، و‌ حتی ایران و یا یک چپ مستقر در نیویورک، لس‌آنجلس، پیونگ‌یانگ، پکن، هاوانا ، اسلام‌آباد، کابل و یا تهران دشوار است. چرا که مارکسیسم نظام فکری نیست، یک کالت و‌ فرقه است، و‌ تمامی بحث‌هایش نیز رتوریک است.
https://t.me/iranpazhohi
عنعنات علمی مارکسیسم
یادداشت🗒️
🖌️اشکان زارع
💎از ادعاهای مارکسیست‌­ها در جهان همواره علمی بودن آنها است. آنها نظریه کمونیسم را که بعداً توسط کسانی چون آلن بدیو به فرضیه فروکاهیده شد یکی از وجوهات علمی نگرش خود تلقی می­‌کنند. این وهم بزرگ به گونه­‌ای است که شوروی به هنگام سقوط را برخی دولت علمی می­‌دانستند. این ادعاها البته ریشه در تفکر مارکس دارد؛ مارکس و انگلس ادعا می‌کردند که راهنمای کارشان تحلیل‌های علمی و نه آرمان‌های ایدئالیستی است، و انگلس بر این باور بود که فلسفه‌ای ماتریالیستی ابداع کرده که اساس معرفت‌شناختی علوم طبیعی و اجتماعی به شمار می‌رود. یکی از ابزارهای عوام‌فریبانه در دست چپ­‌ها همین موضوع علم است. می‌­توان این بحث را پیش کشید که علت اصلی به قدرت رسیدن بلشویک‌ها این بود که ادعا می‌کردند در همه‌ی کارهای خود از نظریه‌ علمی تکامل تاریخی پیروی می‌کنند. بحث علمی بودن همواره وهن بزرگی مقابل مخاطب عام ایجاد می‌کند و کمونیست‌ها این حربه را خوب می‌دانستند. برخی از دانشمندان نیز در این ائتلاف با حزب کمونیسم شوروی شرکت داشتند. مثلا یکی از این دانشمندان این دوره کسی گاستِف، شاعر آینده‌گرا و سراینده‌ی شعرِ کارگران، بود. گاستف «مؤسسه‌ی مرکزی کار» را به منظور مطالعه‌ حرکت بدن کارگران تأسیس کرد تا بتواند بازده کار و بهره‌وری را افزایش دهد. علم ژنتیک عرصه‌ای پر جنب‌وجوش بود. سرگئی چتوِریکوف کارهای مبتکرانه‌ای در زمینه‌ی ژنتیکِ جمعیت انجام داد. ایلیا ایوانوف در مورد پیوند نژاد انسان و شامپانزه تحقیق کرد. دلیل انتخاب موضوعات بالا اثبات ایدئولوژی مارکسی بود.

💎 کمونیست­‌ها بودجه علم مورد نظر خود  را افزایش دادند و دولت به دنبال توسعه علم مدنظر خود بودند. همه اینها در حالی انجام می‌­شد که کشور درگیر کمبود غذا، کمبود گرما، کمبود تجهیزات و حتی کمبود مجله‌های علمی بود. نیکولای واویلوف، متخصص برجسته‌ی علم ژنتیک و پرورش گیاه در شوروی، دانشمندی دیگر به نام لیسنکو را تشویق می‌کرد که پژوهش‌­های خود را ادامه دهد. لیسِنکو پیرو نظریه‌ای بود که اعتقاد داشت ویژگی‌های اکتسابی می‌توانند موروثی شوند؛ این نظریه... در دوران شوروی توسط کمونیست‌­ها پرطرفدار بود. جالب آنکه لیسنکو منکر وجود ژن بود؛ نظریات او ناشی از ایدئولوژی بود در نتیجه او حملات سیاسی به علم ژنتیک انجام می‌­داد. آنها به دنبال تأسیس انسان طراز نوین به کمک علم بودند و در نتیجه هر چیز مخالف آن را با نام علم تخطئه می­‌کردند. لیسنکو مخالفینی داشت. اما استالین پشتیبان او بود. این در حالی است که  روش کاملاً غیرعلمیِ بررسی‌­های او، نتیجه‌ واقعی شیوه لیسنکو بود. شواهد ارائه شده از سوی این دانشمند کمونیست افواهی بود و هیچ چیزی از نتایج آماری در آن دیده نمی‌شد. هیچ تلاش جدی برای سنجش عملیِ روش‌های گوناگون از سوی او انجام نمی‌شد. اما آنچه در این باره و نتایج دستوری علم در دوران شوروی مهم است، پشتیبانی استالین از لیسنکو در سال ١٩۴٨ است که آن را می­‌توان نمونه‌ آشکاری از استفاده‌ استالین از قدرت برای تعیین آن‌چه دانش علمی به حساب می‌آمد، دانست.

💎 جالب آنکه مایکل پولانی فیلسوف علم زمانی که از سوی آکادمی علوم کمونیست‌­ها به شوروی دعوت شد تا از دستاوردهای علمی آنها به همراه دیگر دانشمندان دیدن کند متوجه دستوری بودن نتایج علمی آنها شد. او فهمید که دانشمندان شوروی دستوراتی را دریافت می‌­کنند که نتایج علمی آنها بدان منتج شود. نتیجه این سفر پولانی به شوروی کتابی به نام تحقیر آزادی شد. او در این کتاب از حقارت آزادی علم سخن می­‌راند. پولانی تنها منتقد علم کمونیستی نبود؛ واتسلاف هاول که در ایران با کتاب قدرت بی‌قدرتان معروف است، نیز با این نگرش مخالف بود. او که بر عکس پولانی در کشور شوراها زندگی می‌­کرد و بنا به اقلیم محل سکونت خود دیدگاه راز ورزانه‌تری را اتخاذ کرده بود، کمونیسم شوروی را وجه افراطی منحرفی از این باور می‌دانستند که هستی را می‌توان نظامی دانست که قوانین جهان‌شمول معدودی بر آن حاکم است و می‌توان آن را به نفع بشریت هدایت کرد.  

💎 آنچه درباره علم در شوروی می‌­توان گفت این است که آنها با جعل علم، به دنبال برساخت انسان طراز نوین بودند. انسانی که آنها می‌­خواستند این بود که تاریخ بشر را در پیشا تاریخ کمونیسم منهدم و با اتکا به ایدئولوژی مارکسیستی دوباره بسازند. آنها انسان طراز نوین را در تخیل خود پاک و منزه تصور می‌­کردند که توسط نظام سرمایه‌داری و بورژوازی به قهقهرا رفته است. به همین منظور بود که آنها از علم به سوی شبه علم حرکت می‌­کردند. شیوه­‌ای که ایدئولوژی هنوز هم با برخی از علوم انجام می‌­دهد.
https://t.me/iranpazhohi