خشتِ خام | حسین دهباشی
32.1K subscribers
977 photos
475 videos
18 files
253 links
نگارنده | اندکی تاریخ پژوه است و مستندنگار | و مشتاق که یافته های خود را | با شما به اشتراک گذارد
Download Telegram
چرا رييس جمهور چين در دیدار رهبری ایستاد؟

خاطره آقای هاشمی رفسنجانی از روز 09 آبان سال 1370

اخبار كنفرانس مادريد در صدر است. ديروز مذاكرات كلى بوده، در حد سخنرانى‌هاى آمريكا و شوروى و اسپانيا و نوعى توجه به خواستههاى اسراييل در اظهارات بوش كه اعراب را نگران كرده است.
به خاطر پرداختن به ميهمانان چيني، برنامه مجمع تشخيص مصلحت را لغو كرديم.
ساعت ده صبح، رييسجمهور چين و همراهان به دفتر آمدند. ابتدا جلسه خصوصى داشتيم، ولي صحبتهاى معمولى بود. سپس جلسه مذاكرات رسمى دربارة روابط دو جانبه بود كه دربارة مسايل آسيا و منطقه‌اي و جهانى و سوءاستفاده آمريكا از خلاء رقيب پرقدرت صحبت شد. تا نصف مذاكرات، از روى نوشته حرف مىزد و خشك و معمولي بود. بعداً كه با سئوالات من مواجه شد، ديگر نوشته نداشت و بهتر شد.
دو ساعت طول مذاكرات بود و جالب اينكه با ضعف[بدني] و كِبرسن - 85 سال- به خوبى تحمل كرد. بعد از جلسه، دكتر ولايتى و [محمود]واعظى آمدند
عصر براى حضور در مراسم ملاقات رييس جمهور چين، به دفتر رهبرى رفتيم ؛آمدند ولى ننشستند، زيرا صندلى نبود و ميبايست روى زمين مىنشستند. چون پير است و چاق، نمىتوانست بنشيند؛ آنها عادت به نشستن روي زمين ندارند. چند دقيقه سرپا مذاكره كردند و رفتند؛ خوب نشد. با اينكه قبلاً تذكر داده بوديم كه فكري براي صندلي بشود.
به دفترم برگشتم. آقايان [محمود]واعظى و [احمد]وحيدى آمدند. گفتند اسراييل گفته قبل از روشن شدن وضع خلبان مفقودش، هيچ لبنانى را در مقابل گروگانهاى غربى آزاد نمىكند و كار دبيركل[سازمان ملل] به مشكل برخورد كرده است. قرار شد بررسى كنند و راههاى ديگرى براى حل مشكل گروگانها پيدا شود يا امتيازات ديگرى براى لبنانىها در نظر بگيرند.
شب به مهمانسراى سعدآباد رفتيم. با مهمانان چينى شام خورديم و مذاكره كرديم.
بر روی میزِ یا قسمتی از چشم‌نوازترين جایِ دفتر کار اغلب وزرا، اعضای عالیرتبه دولت، روسایِ سازمان‌های مهم، استانداران و سُفرای ایران نزد دیگر کشورهایِ جهان | قابِ خاتمِ نفیسی است با متن به استادی و زیبایی خوش‌نویسی شده | هدیهء نهاد ریاست جمهوری | و موسوم به «منشور اخلاقی دولت تدبیر و اميد» | متنى که با این جملات آغاز می شود:

«خداوندا به تو پناه می‌برم | از استبداد رای، عجله در تصمیم، تقّدمِ نفعِ شخصی و گروهی به مصالحِ عمومی و بستنِ دهانِ رقیبان و منتقدان | بارالهی! یاریم کن | تا بندهء مخلصی برایِ تو و خادمِ لایقی برایِ مردم باشم | و فراموش نکنم: آنچه بر پیشینیان رفته است...»

آن کلماتِ رفيقانه ترين آرزوهایِ نگارنده بود | که برایِ فرازِ پایانیِ سُخنانِ آقای دکتر روحانیِ عزیز در مراسم تنفیذِ حکم‌شان نوشت | و ایشان به دُرستی و شیوایی نزد رهبری و پیشِ چشمانِ مُشتاق و پُرسشگر ملیون‌ها هموطنِ ایرانی | واژه به واژه | و هر واژه زیباتر و محکم‌تر از واژهء قبل | از رویِ کاغذ خواندند... | کلماتی که کمتر از صدروز بعد شُدند دستمایهء نماهنگ «نوسفر» | که این‌بار به جایِ نوشتن، کارگردانی و تصویرسازی شُدند توسّطِ صاحبِ این قلم | و مزیدِ افتخار و امتنان‌اش از همراهیِ همدلانهء آقایِ رئیس‌جمهور

حالا | نزدیک به دوسال | از زمانی که آن تمنّانامهء انتقادپذیری را بر رویِ تختِ بیمارستان و برایِ سُخنرانیِ دوستِ سیاستمدار و گرامی‌ام نگاشته‌ام می‌گذرد | و از شبی که «نوسفر» را دید و سخت پسندید، نیز | جشنوارهء مطبوعات نزدیک است و هر دم صفِ آزردگان از کم‌تحمّلی و کارنابلدي وجه اطلاع‌رسانی و پاسخگویی دولت در آن، طویل‌تر | انتخابات در پیش است و هرآینه شُمارِ حتّی دوستانِ نزدیک و یارانِ همدل و همراهانی که دیگر هیچ گوشی را شنوایِ نصایحِ مُشفقانهء خود نمی‌یابند، افزون‌تر | و من راست‌اش هرچه بیشتر می‌گذرد در فایده و صداقت و واقعیّت آن حرفهایی که نوشتم و آن تصاویری که ساخته‌ام، مرددتر
منوچهر نوذری: از کی بپرسم؟
شماره ۴: از شماره ۳
نوذری: کدام رئیس جمهور آمریکا دستور بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را صادر کرد؟
عادل فردوسی‌پور: ترومن.
نوذری: هری ترومن. بله.
نوذری: شهرستان زابل در کدام استان کشورمان قرار دارد؟
شماره ۸: استان سیستان و بلوچستان.
نوذری: سیستان و بلوچستان. بله... از کی بپرسم؟
شماره ۸: از شماره سه.
نوذری: از سه...، ستاره سابق تیم ملی فوتبال برزیل که با تیم این کشور سه بار به مقام قهرمانی جهان رسید؟ وی در طول دوران بازیگری خود در ۱۳۲۴ بازی مجموعاً ۱۲۸۲ گل به ثمر رساند.
عادل فردوسی‌پور: ادسون آرانتس دوناسیمنتو یا پله
نوذری: چی آقا؟!
عادل: پله... بعد اسم اصلی‌اش ادسون آرانتس دوناسیمنتو است.
نوذری: خب! دیگه چی درباره‌اش می‌دونی؟ بگو
عادل: چندوقت پیش باز دوباره ازدواج کرد.
نوذری: اسم‌های طولانی دارن، ولی خب پله دیگه. منظورتون این بود. خیلی خب... الحمدالله که اسم کاملش رو هم بلدی. شما خودت فوتبال دوست داری؟
عادل: بله.
نوذری: شبیه پله هم هستی یه خورده!
عادل: اینقدر دیگه سیاه نیستم.
نوذری: بری تو زمین‌های فوتبال، سیاه هم می‌شی یواش یواش! هزارودویست و خورده‌ای، هزاروسیصدتا بازی کرده، هزار ودویست تا گل زده... از کی بپرسم؟
عادل: شماره سیزده.
نوذری: من اولش فکر کردم داره مثلاً درس اسپانیولی می‌ده! از کی؟
عادل: سیزده.
نوذری: سیزده. خب... یه دور دیگه بگو اسمه رو.
عادل: ادسون آرانتس دوناسیمنتو.
نوذری: خودتی!

[ قسمتی از برنامه مسابقه هفته| 1372 ]
[ عاشقان! عاشقان!... نامتان، جاودان ]
سُخنانِ امروزِ ریاستِ جمهوریِ اسلامیِ عزیزمان | در افتتاحیه جشنوارهء کم رونقِ مطبوعاتِ امسال | انصافا دل‌پسند و گوارا بود | و بعید است کمتر مخاطبِ منصفی با اصلِ آن جملات مخالف باشد | گرچه |  دل‌نشین‌تر آن بود که به قولِ دوستانِ طلبه | سُخنور و خطیبِ گرانمایهء ما خدایِ ناکرده «واعظِ غیرِ متّعظ» نبودند | و در کنار و شاید به جایِ این انتقاداتِ دُرُست به نابُردباری و ناهمراهیِ احیانا ناجوانمردانهء رسانه‌هایِ رقیب و غیرِدولتی | امکانِ این بود که جنابِ دکتر روحانیِ بُزرگوار | نمونه‌هایی از بُردباری مدیران و همکارانِ دولتِ تدبیر و امید در برابرِ مخالفان و مُنتقدان را شاهدِ مثال آورده | و به عنوانِ الگو و سرلوحهء موفقی از میزانِ راستگویی و درجهء انصاف و عدم مُبالغه | به رُخ دگراندیشان می‌کشیدند.

 

راستش‌اش را بخواهی | اینجانب چون بسیاری از همکاران و دوستانِ مطبوعاتیِ و رسانه‌ای‌اش | از شنیدن و نیوشیدنِ کلماتی از جنسِ حرف‌هایِ آزادی‌خواهانهء امروز | لذّت و شعفیِ داشت ناگفتنی | راست‌ترش امّا این است | که «اثباتِ شیء نفی ماعدا نمی‌کند» | می‌کُند؟ | و آخر نگارنده هرچه در ذهن می‌جُست |اثری از تجلّیِ این همه ابرازِ آزادگی و پیگیری | در میان اطرافیان و تصمیم‌سازانِ نابلد و نابردبار و هردم چون بُتِ عیّار به رنگیِ درآمدهء هم ایشان نمی‌دید | که هیچ | صرفِ‌نظر از نیّت و ابزار و روشِ متفاوتِ مثلا تحریریه کیهان با شورایِ اطلاع‌رسانیِ دولت | از لحاظُ روشِ‌هایی چون جانبداریِ یک‌سویه از دوستان و تحقیر و متهم‌نمودنِ درهمِ همهء منتقدان | شباهت‌هایِ شگرفی می‌یافت | چونان دوسویِ دیواری که از میان ترک برداشته باشد.

 

راست‌ترترش آنکه | از نظرِ منِ شهروندِ ایرانی | اشکالاتِ ولو غیرقابلِ کتمان و شرم‌آورِ یک بخشِ از این نظامِ انشالله رو به رُشد و بهبودی | توجیه‌گر اشکالاتی مشابه در بخشی دیگر نمی‌شوند | و اساسا این قبیل درگیری‌ها با همدیگر به اصطلاح «دَر» نمی‌شوند | «جمع» می‌شوند | و فراموش نکنیم آنچه بر پیشینیان رفته است.
جناب شیخ اجل | داستان حکیمانه‌ای دارد در بوستان | که چگونه پاداشِ به ظاهر سخاوتمندانهء یک سکهء سیم به جوانی جاهل | می‌تواند | او را به دام و وسوسه‌ای مهیب انداخته | و در نهایت | جانِ شیرین‌اش بستاند.

حالا حکایتِ وامِ شانزده درصدی دولت موسوم به تدبیر و است | در فقره شکستنِ کارزارِ ملّی و مسالمت آمیز و متمدنانه و خردمندانهء | نخریدنِ خودروهایِ ناامن و گران و در همه عالم به جُز این مملکت گل و بلبل از رده خارج شده | و نخست: | واضح و مبرهن است که | جماعت بانکدار | عاشقِ چشم و ابرویِ هموطنانِ ما نیست | و هرجور شده | ما‌به‌التفاوتِ این شانزده درصد با بهره‌های متداول بیست و چند درصدی را | یا از ذخیره یارانه های پرداخت نشده می‌ستاند | یا از محل پیش‌خور شدنِ مطالباتِ وصول‌نشده صادراتِ نفتی | یا به هر حال از گوشه‌ای دیگر از بیت المال همین مردم | دو دیگر آنکه: | چون نیک بنگری... | این وامِ فریبندهء ارزان | چونان پولِ خون مردمانِ ناشکیبا و یا ناچاري است | که عاقبت | به خریدن و راندن این تابوت‌های چهارچرخ | فریفته می شوند | و هرقرانی که در این میان هزینه شود | دو حاصل دارد | یکی: از برایِ ترمیمِ کارنامهء پیرسالارانِ وزارتِ صنایعِ و خودروسازی از غافله جامانده و ورشکستهء وطنی | دیگری: به جهتِ رونقِ کاسبیِ غسالخانه‌هایِ مُشرف بر هرکدام از شوارع این کشور.
یک: | تُرک و فارس | چون تاروپود این کشورند | زبانمـ لال | تارِ مویی از سرِ این فرش اگر کمـ شود | پودش از هم می‌پاشد | بی‌درنگ و بی‌هیچ مبالغه.

دو: | تبعیض خر است | خاصه اگر به نفع اصحابِ قدرت باشد | و مگر نه اینکه اگر صدهزار بار رقیق‌تر و کمتر از چنین خطایِ ابلهانه‌ای از سوی مثلا روزنامه شرق سرزده بود | تا حالا جوراب مهدی‌رحمانیان و شهاب‌ِطباطبائی و هادیِ‌حیدری را بر سر هر منبر و مسجد و نماز جمعه و جماعتی بر سرشان کشیده | و چه مرده‌باد‌ها و چه پرونده نفوذ و دشنامـ به اصلاح‌طلبی‌ها و چه رد چمدانِ دلار و هدایت خارجی یافتن‌ها؟ | نه؟ | حالا که به طنزِ ابلهانه‌ء دار و دسته محمد‌سرافراز کشید | پیش آمده، پیش میاد دیگه؟! | جایِ میز و صندلی‌شان آنقدر سِفت و محکمـ است | که به جایِ عذرخواهی و استعفایِ مدیرانِ ارشد | کارمندانِ بی‌نوایِ دون‌پایه را توبیخ می‌کُنند؟

سه: | هموطنان عزیز‌تر از جان آذری! | باور بفرمائید: | این حضراتِ رسانهء میلی | به قولِ اصفهانی‌هایِ ما، بِچِه‌اند | نابلدند | تلوزیون برایشان اسباب‌بازی و اسبابِ بازی است | دستِ خودشان نیست، ناخواسته عقل‌شان پس است | قصد بدی نداشتند، شوخی‌هایشان که بماند، جدی‌هایشان همـ همینقدر تفرقه‌انداز و لوس و بی‌مزه و آبکی است | شعورشان در همین حد است | تخصص‌شان بیش از این نیست که طلا را مِس کرده و رفاقت را عداوت کُنند | شما بزرگواری و گذشت کنید | بخشش از بُزرگ‌تر است | ما فارس‌ها | عاشق و مُخلصِ همهء اقوامِـ هموطن هستیمـ | یاشاسین ایران! یاشاسین آذربایجان!
یک: | واقعیّت بود! | به‌واسطهء پُلوغی‌هایِ ابتدایِ انقلاب و حواس‌پرتیِ دسته‌جاتِ سیاسی و ضعفِ نیروهایِ مُسلحِ ایرانی و از این قبیل | بعثی‌ها فُرصتی پیدا کرده | و از جنوبِ غربی تا غربِ مرزهایِ گُلگونِ میهن‌مان نفوذ کرده بودند | این وسط ناهماهنگیِ میانِ خودمان | خطر را بیشترتر کرده بود | بعضی‌ها، به سبکِ اشکانیان، می‌گفتند: زمین بدهیم تا زمان بخریم | گروهی رجز می‌خواند اما از کرج جلوتر نمی‌آمدند | و... گروه‌هایِ پراکنده از داوطلبینی که از سرِ غیرت اما اغلب بی‌تجربه و کم‌امکانات به جبهه‌ها می‌رسیدند هم چندان دردی را دوا نمی‌کردند | بارها شُده بود که نیروهایِ تازه از راه رسیده به درگیری با دشمن و ناخواسته بر رویِ هم آتش می‌گشودند | و این‌جوری همان نفرات کم و مُهماتِ اندک هم به هدر می‌رفت | و هم صف‌هایِ نیروهایِ واقعا مُدافع و سینه سپر کرده در مُقابلِ عراقی‌ها خالی‌تر می‌شُد | و کار برایِ نفوذی‌هایِ مُتجاوز سهل‌تر و مُمکن‌تر.

دو: | در میان یکی پیدا شُد | به نامِ غُلامحسینِ افشردی موسوم به حسنِ باقری | جوان‌ترین فرماندهِ ایران ما | و اگر نگوییم شُجاع‌ترین، بی‌گمان عاقل‌ترین‌شان | که گرچه مُدام در تک‌تکِ خطوطِ نبرد حاضر می‌شُد | اما بسیار بیش‌تر آنکه دست به تُفنگ ببرد | دوربین بر چشم می‌گذاشت و قلم بر روزآمدترین نقشه مُختصّاتِ میانِ طرفین می‌لغزاند | این‌جوری بود که فهمید و فهماند | که ای بابا! | ما شاید داریم به سختی و تلخی اشتباهاتی می‌کُنیم جُبران‌ناپذیر | شاید دُشمن دارد از جاهایِ دیگری نفوذ می‌کند | و شاید آن سنگرِ روبرویی که مُدام بر سرش آتش می‌ریزیم، از بروبچه‌هایِ خودمان‌اند! | و این آتش‌بازی‌هایِ کورکورانه، چه بسیار که خودی‌ها را به خاک انداخته و مجروح یا شهید می‌کُند.

سه: | می‌دانی؟ | باقری خیلی داد نمی‌زد | امّا بُلندتر از خیلی‌های دیگر از رزمندگانِ ما می‌شنید | صدایِ قاه‌قاهِ لشگریانِ دُشمن را | که به هیجان‌هایِ دُشمن‌شادکُن ما می‌خندیدند و دل بسته بودند | و از زمانیِ که حسن مسئول اطلاعات و عملیاتِ سپاهیانِ ایرانی شُد | تازه‌تازه یادگرفتیم که اوّل خوب نگاه کُنیم و شرایط را به سُرعت و دقّت بسنجیم | و بعد شاید لازم باشد لحظاتی خود را در تیرسِ عدو مخفی کُنیم | یا که نه! ماشه را بچکانیم: | «مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة»

چهار: | واقعیّت است | جنگِ میانِ ظالم و مظلوم تمامی ندارد | مگر آنکه آن ظالم دیگر ظُلم نکند | یا که این مظلوم به تمامی تسلیم شود | که زهی خیالِ باطل! | صُلحی که در کار نیست | و تازه در خلالِ همین آتش‌بس به ناچار هم | که تنها آنقدری دوام دارد تا نفسِ خسته و فرسوده خصم دوباره بالا بیاید | طرفین ثانیه‌ای از فکر و توطئهء علیه همدیگر و جلوگیری از نفوذِ طرفِ مقابل غافل نیستند | و نباید هم باشند! | به قولِ پیرمردِ مصاحبه‌شونده و تنها مانده‌ای در مُستندی که آقا مُرتضی آوینی در کوچه‌هایِ خلوتِ خُرمشهرِ محاصره شُده ساخته بود: | «جنگ است آقاجان، جنگ... شُما از کُجا آمده‌ای که نمی‌دانی جنگ چیست؟»

پنج: | امّا و هزار امّا | که جایِ آدم‌هایی چون شهیدحسنِ‌باقری در جبهه‌هایِ این جنگ چقدر خالی است | که هربار لحظاتی آرام‌مان کرده و به خوبی و دقِت جا و گرایِ دوست و دُشمن را نشان‌مان دهند | و اینکه این‌ عجولانه متهم‌کردن‌ها و خود درگیری‌هایِ الکی و کاذب و پُرهزینه | از فضایِ مجازی گرفته تا بُلندگوهایِ رسمیِ و گاه نیروهایِ امنیتی که قاعدتا باید چشم و چراغِ دیدن و مه‌شکنِ این مُلک و ملّت باشند | چقدر حواسِ ما را پرت می‌کنند | از روزنه‌های واقعیِ نفوذِ دُشمن | و چقدر گاه | دوستان را در جایگاهِ دُشمنان نشانده و به تُهمتی یا زخمِ زبانی بر خاک می‌اندازند

شش: | می‌دانی اخوی؟ | ما آن‌قدرها هم که گمان می‌کُنی در دنیا دوست نداریم | و این‌قدرها هم که می‌پنداری در ایرانِ خودمان، دُشمن | چشمان‌مان را اگر باز کُنیم سلاحِ بی‌جایگزین و محشر و دُشمن‌کوبی داریم که آن فرزانهء فقید نام‌اش را گذاشت: «وحدتِ‌کلمه» | و مگر نه اینکه آن «بصیرت»ی که رهبری مُدام از آن می‌گوید یعنی همین چشم باز کردن؟ | و تب و تابی هم که رئیسِ جمهورمان از بیمِ دشمن‌تراشی‌هایِ عجولانه و چشم‌بسته دارد یعنی همین؟

هفت: | مقوله‌ای هست به نامِ «اشتباه» | گناهی هم هست با عنوانِ «خیانت» | چیزِ دیگری هم هست به اسمِ «اختلافِ نظر و سلیقه» | وای به حالِ خانواده‌ای که این‌ها را باهم عوضی بگیرد | یاعلی!

https://telegram.me/Iranoralhistory
Forwarded from کارزار دارو و درمان بیماران صعب العلاج
زندگی‌! | کوتاه‌تر و پُردردتر و نخواستنی‌تر می‌شود | و برایِ عزیزترینِ عزیزان‌ِ آدمی | خسته‌کُننده و تحمل‌ناپذیرتر | و عاشقی که بماند... هرآینه آرزویِ مرگ می‌کُنند | اگر همین‌جوری بماند یا بدتر از این بشود | اوضاعِ بیمارانِ صعب‌العلاجِ دوروبرمان: | برایِ ُمبتلایانِ به سرطان، ام‌اس، دیالیز، دیابت، ای‌بی، اوتیسم و... این‌ها.

چندتا از رفقایِ خوش‌غیرت | خیلی بی‌چشمداشت و امام‌حُسینی | به فکرِ کارزاری همه‌جانبه هستند | برایِ تشویقِ تصمیم‌سازان به تدارک و تصویبِ نیم‌خط قانون! | در واپسین ماه‌های مجلسِ فعلی | که هزینه مسکن و قوتِ‌لایموت، پیشکش | دست‌ِکم دارو و درمانِ هموطنانِ دردمندی که تا آخرین دم و بازدم نیازمندِ ناز طبیبان‌اند | مودبانه و بی‌منّت و به تمامی و به‌موقع و با خوش‌رویی | از بیت‌المالِ ایرانیان و بودجهء دولت‌ها تقدیم شود: | چهارقران پولِ بسیارِ حکیم و دوا برایِ کسانی | دور از جان | مثلِ خودمان یا نزدیکان و دوستان‌مان.

اگر هرجور که خودت بلد هستی | از نوشتن در فضایِ مجازی گرفته تا تهیه گزارش برای روزنامه‌ها و مانندِ آن‌ها | از برگزاری جلساتِ چندنفری در دانشکده یا مسجد یا کتابخانه محله‌ات تا تقاضا از نمایندهء مجلس یا اُستاندار یا امام‌جمعهء همین‌جایی که هستی | از راهپیماییِ اربعین شُده تا حاشیهء مهمانیِ خودمانی با رُفقایت | و کمِ‌کم‌اش... | به اشتراک و در پیشِ چشم گذاشتنِ همین چند کلمه | برایِ آن‌ها که مثلا | به نذر و نیتِ تداومِ تندرستیِ هرکه‌را دوست می‌دارند | قدمی یا قلمی در این راه شاید بردارند: | «بسم‌الله الرحمن الرحیم»

https://telegram.me/karzar
Forwarded from کارزار دارو و درمان بیماران صعب العلاج
ساعتِ ۴ تا ۷ بعداز ظُهرِ | دوشنبه همین هفته دوّم آذرماه ۱۳۹۴ | بروبچّه‌هایِ فعال در فضایِ مجازی | از گوگل‌پلاس گرفته تا اینستاگرام و فیس‌بوک و تلگرام و وب‌لاگ‌هایِ شخصی | و از طرفدارانِ این جناح و حامیانِ آن‌یکی گرفته تا دوستانی که عطایِ سیاست را به لقایش بخشیده‌اند | دورِ هم جمع می‌شوند | عقل‌هایِ ناقص‌شان را رویِ هم گذاشته و دست‌هایِ یکدیگر را به گرمی می‌گیرند | که خُدا اگر بخواهد کاری بکنند | بی‌مُزد و منّت | و امام حسینی :)

پیداکردن و پای‌فشردن در کارزارِ دیگری در مجازستان | حمایت از تصویبِ «قانونی جهتِ دارو و درمانِ رایگان برایِ هموطنانِ مبتلا به بیماری‌هایِ صعب‌العلاج» | در مُدت باقیمانده از عُمرِ همین مجلسِ فعلی | شُما هم اگر قدم و قلم‌رنجه بفرمایید که دیگر نورِعلی‌نور می‌شود | تنها به خاطرِ رضایتِ «او» | که نام‌اش «دوا» و ذکرش «شفا» است.
https://telegram.me/karzar
شرمـ بر من! | اگر حریمِـ تو... | پیشِ چشمانِ من | شکسته شود
وای بر من! | اگر ببینمـ چشمـ | رو به رویایِ عشق | بسته شود
[دوستی می‌گفت:]

دقت کرده‌ای | که چون مطلب چرندی می‌نویسی یا بداهه‌ای سردستی و هویجورى | چقدر بیشتر لایک و کامنت نصیب‌ات می‌شود؟ | تا وقتی به گمان‌ات | کلماتی را گزیده‌ای | گداخته از دیدن ظلمی یا از چشیدن دردی؟ | یا جملاتی نگاشته‌ای در خيال شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی؟ | بساط سیاست بازی و مُطربی و مسخرگی | وه که چه پُرمشتری است! | و بازار بنی آدمی و دلسوزی و درویشی | آه که چقدر کساد!
مُچکريم...