This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سپرده گذاران مالباختهی موسسه كاسپين شعبه دروازه دولت فرياد مي زنند «سيف دزدى ميكنه..حيدرى توجيه ميكنه» هيچ مسئولي پاسخگو نيست. چه بايد كرد؟!
🌐 IRANNC
🌐 IRANNC
یک تصویر و هزاران درد، اینجا اهواز است، مرکز جانفشانی هشت ساله. این نگاه ملتمسانهی مادری دستفروش به مأموری است که برای جمع کردن بساط او آمده @irannc
اعتصاب کامیون داران تاکستان
کامیون داران شهرستان تاکستان برای اجرای عدالت در عوارضی تاکستان دست به اعتصاب زدند و امروز را روز اتحاد و اعتصاب نامیدند.
سه شنبه 1 خرداد @irannc
کامیون داران شهرستان تاکستان برای اجرای عدالت در عوارضی تاکستان دست به اعتصاب زدند و امروز را روز اتحاد و اعتصاب نامیدند.
سه شنبه 1 خرداد @irannc
اعتصاب جمعی از کامیون داران استان قزوین در پایانه کالای قزوین
کامیون داران خواستار رسیدگی به مشکلات رانندگان از جمله کاهش حق بیمه پایانه بار و لوازم یدکی هستند.
سه شنبه 1 خرداد @irannc
کامیون داران خواستار رسیدگی به مشکلات رانندگان از جمله کاهش حق بیمه پایانه بار و لوازم یدکی هستند.
سه شنبه 1 خرداد @irannc
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این #آخوند معتقد است اگر حکومت عوض شود، خامنه ای به #حوزه_علمیه #قم برگشته و تدریس میکند، البته اگر.... @irannc
امروز، جمعی از کامیونداران شهرضا از توابع استان اصفهان و برخی شهرهای دیگر در اعتراض به شرایط بد اقتصادی و گران شدن غیر متعارف تمامی لوازم و عدم افزایش کرایهها، اعتصاب کردند. @irannc
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باران وحشتناک #کرج ۱خرداد و سیلاب در #بازار #لوازم_خانگی
بافت فرسوده بازار هیچگونه ایمنی ندارد. @irannc
بافت فرسوده بازار هیچگونه ایمنی ندارد. @irannc
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گستاخی و حمله تند دادستان تهران به رییس سازمان حفاظت محیط زیست:
مطالبی نظیر «متهمان باید بزودی آزاد شوند» در حد این افراد نیست
جعفری دولتآبادی، دادستان تهران در واکنش به اظهارات معاون رئیس جمهور:
از رییس سازمان حفاظت محیط زیست باید سوال کرد اولاً، ایشان به چه مجوزی در پروندههای قضایی دخالت میکنند و ثانیاً، مبنای اظهارات وی که هیچ دسترسی و اطلاعی از پرونده قضایی نداشته است چیست.
مبنای اظهارات آقای کلانتری گزارش هیئت تشکیل شده از برخی وزرای دولت و معاون حقوقی ریاست جمهوری برشمرده است در حالی که این هیئت هیچگونه دسترسی به پرونده محتویات آن نداشته است.
نابراین نه این گروه حق اظهارنظر و مداخله در پرونده جاری دارند و نه آقای کلانتری به عنوان رئیس سازمان محیط زیست و معاون رئیس جمهور.
آقای کلانتری و دیگر مقامات اجرایی حق دخالت در پروندههای جاری را ندارند و تعبیراتی امثال «متهمان باید بزودی آزاد شوند» در حد آنان نیست @irannc
مطالبی نظیر «متهمان باید بزودی آزاد شوند» در حد این افراد نیست
جعفری دولتآبادی، دادستان تهران در واکنش به اظهارات معاون رئیس جمهور:
از رییس سازمان حفاظت محیط زیست باید سوال کرد اولاً، ایشان به چه مجوزی در پروندههای قضایی دخالت میکنند و ثانیاً، مبنای اظهارات وی که هیچ دسترسی و اطلاعی از پرونده قضایی نداشته است چیست.
مبنای اظهارات آقای کلانتری گزارش هیئت تشکیل شده از برخی وزرای دولت و معاون حقوقی ریاست جمهوری برشمرده است در حالی که این هیئت هیچگونه دسترسی به پرونده محتویات آن نداشته است.
نابراین نه این گروه حق اظهارنظر و مداخله در پرونده جاری دارند و نه آقای کلانتری به عنوان رئیس سازمان محیط زیست و معاون رئیس جمهور.
آقای کلانتری و دیگر مقامات اجرایی حق دخالت در پروندههای جاری را ندارند و تعبیراتی امثال «متهمان باید بزودی آزاد شوند» در حد آنان نیست @irannc
Forwarded from فینیتو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اعتصاب رانندگان و کامیون داران اصفهان پایانه امیر کبیر 97/3/2 @irannc
لحظه ترسناک ورود طوفان به شهر ابوزیدآباد آران و بیدگل/اصفهان، سه شنبه ۱خرداد ۹۷ @irannc
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تیراندازی بی ضابطه #نیروی_انتظامی در منطقه #بلوچستان به خودروی حامل میوه باعث واژگونی خودرو و مجروح شدن حداقل یک نفر شد. @irannc
فرهاد سلمانپور ظهیر یکی از زندانیان سیاسی-امنیتی سابق که به دلیل افشای اسنادی محرمانه در خصوص سرکوب معترضین توسط حکومت ایران و رساندن آن اسناد به دادگاههای بین المللی کیفری، بازداشت و تحت شدید ترین شکنجه های جسمی و روحی توسط وزارت اطلاعات قرار گرفته بود، پس از گذشت سالها، خاطره یکی از روزهای سخت بازجویی و شکنجه که در سلولهای انفرادی بر او گذشته را به شرح زیر، بازگو کرده است:
"به نام او که در همه حال یار بود"
《شکنجه های من》
این نوشته را تقدیم میدارم به همه مادران داغدیده از ضحاک زمان؛
صفحه ۱ از ۲
دوباره ماه خرداد اومده، ماهی که تلخ ترین خاطره زندگیم را از اون دارم، خاطره ای که حتی اون شب سرد دیماه که پدرمو ازم گرفته بود رو، میزاره تو جیبش!
۱۷ ماه از تحمل سلولهای انفردای بند ۲۴۰ و ۲۰۹ و خونه های امن وزارت اطلاعات گذشته بود و ماهها بود که دیگه حتی بازجویی هم نمیشدم، بقول بازجو قرار بود اونقدر بمونم اون تو که بپوسم یا به حرف بیام! انگار دیگه از زدن هم خسته شده بود از آویزون کردن و چند نفری با کابل و چوب و باتوم به جونم افتادن، از شکستن کتفم و بستری کردن تو بیمارستان قمر بنی هاشم وزارت اطلاعات، دوباره خوب شدن و دوباره شروع شدن کتک ها و آویزون شدن لخت مادر زاد از سقف و خالی کردن یک اسپری گاز فلفل و درو بستن و رفتن ها... انگار اونا خودشونم خسته شده بودن! من اگه میدونستم که مجازاتم اعدام نیست و فقط حبس میدن، زودتر میگفتم! اما تقصیر خودشون بود که از روز اول گفته بودن تو اعدام میشی! منم مقاومت میکردم تا اعدامم نکنن! آخه مادرم... باید زنده می موندم تا یه روز دوباره میرفتم پیش مادرم... من فقط به این فکر میکردم که الان مادرم... و اگه من اعدام بشم، مادرم.... فقط به این فکر میکردم "مادرم".... بگذریم...
کل دارایی هایی که تو سلول انفرادی داشتم یک چشم بند و یک مسواک و خمیر دندان بود، البته یک جفت دمپایی پلاستیکی ام داشتم که روش ۳۳ تا سوراخ داشت! آره ۳۳ تا بودن، چون خیلی شمرده بودم، اصلا کارم از صب تا شب شمردن سوراخهای اون بود! با خودم یه قراداد بسته بودم! که اگه این ۳۳ سوراخ شدن ۳۴ تا، من قراره از اونجا برم بیرون!! که البته بعدنا فهمیدم که یه جورایی قاطی کرده بودم! آخه ۱۷ ماه بود که یه آدم ندیده بودم، یه زنگ به خونمون نزده بودم، کسی هم به ملاقاتم نمیتونس که بیاد، اصلا نمیدونستن که کجام! یک برگه به در سلولم چسبونده بودن که روش سه تا جمله نوشته بود: "ممنوع الملاقات- ممنوع التماس- ممنوع المراوده!!" یعنی حتی نگهبانهای بند ۲۰۹ هم بجز بازجوم، حق نداشتن با من حرف بزنن! و فقط باید غذامو از در سلول میزاشتنو میرفتن!! واسه همین بود که دیگه پناه آورده بودم به دمپاییم، خیلی دوسش داشتم، اون هم دم من بود!! و شده بود تنها امیدم، چونکه بعده هفت هشت ماه روزه گرفتن با کتف شکسته هم خدا به دادم نرسیده بود!، ویا شاید خدا هم زورش به اینا نمیرسه!! فقط یه چیز ذهنمو مشغول میکرد که نکنه چون سرنمازم سجده نمی تونستم برم، خدا ازم قبول نکرده! آخه دنده هام خورد شده بودنو نمیتونستم که خم شم، همش مجبور بودم مثله مامان بزرگا نماز بخونم... بازم بگذریم...
"به نام او که در همه حال یار بود"
《شکنجه های من》
این نوشته را تقدیم میدارم به همه مادران داغدیده از ضحاک زمان؛
صفحه ۱ از ۲
دوباره ماه خرداد اومده، ماهی که تلخ ترین خاطره زندگیم را از اون دارم، خاطره ای که حتی اون شب سرد دیماه که پدرمو ازم گرفته بود رو، میزاره تو جیبش!
۱۷ ماه از تحمل سلولهای انفردای بند ۲۴۰ و ۲۰۹ و خونه های امن وزارت اطلاعات گذشته بود و ماهها بود که دیگه حتی بازجویی هم نمیشدم، بقول بازجو قرار بود اونقدر بمونم اون تو که بپوسم یا به حرف بیام! انگار دیگه از زدن هم خسته شده بود از آویزون کردن و چند نفری با کابل و چوب و باتوم به جونم افتادن، از شکستن کتفم و بستری کردن تو بیمارستان قمر بنی هاشم وزارت اطلاعات، دوباره خوب شدن و دوباره شروع شدن کتک ها و آویزون شدن لخت مادر زاد از سقف و خالی کردن یک اسپری گاز فلفل و درو بستن و رفتن ها... انگار اونا خودشونم خسته شده بودن! من اگه میدونستم که مجازاتم اعدام نیست و فقط حبس میدن، زودتر میگفتم! اما تقصیر خودشون بود که از روز اول گفته بودن تو اعدام میشی! منم مقاومت میکردم تا اعدامم نکنن! آخه مادرم... باید زنده می موندم تا یه روز دوباره میرفتم پیش مادرم... من فقط به این فکر میکردم که الان مادرم... و اگه من اعدام بشم، مادرم.... فقط به این فکر میکردم "مادرم".... بگذریم...
کل دارایی هایی که تو سلول انفرادی داشتم یک چشم بند و یک مسواک و خمیر دندان بود، البته یک جفت دمپایی پلاستیکی ام داشتم که روش ۳۳ تا سوراخ داشت! آره ۳۳ تا بودن، چون خیلی شمرده بودم، اصلا کارم از صب تا شب شمردن سوراخهای اون بود! با خودم یه قراداد بسته بودم! که اگه این ۳۳ سوراخ شدن ۳۴ تا، من قراره از اونجا برم بیرون!! که البته بعدنا فهمیدم که یه جورایی قاطی کرده بودم! آخه ۱۷ ماه بود که یه آدم ندیده بودم، یه زنگ به خونمون نزده بودم، کسی هم به ملاقاتم نمیتونس که بیاد، اصلا نمیدونستن که کجام! یک برگه به در سلولم چسبونده بودن که روش سه تا جمله نوشته بود: "ممنوع الملاقات- ممنوع التماس- ممنوع المراوده!!" یعنی حتی نگهبانهای بند ۲۰۹ هم بجز بازجوم، حق نداشتن با من حرف بزنن! و فقط باید غذامو از در سلول میزاشتنو میرفتن!! واسه همین بود که دیگه پناه آورده بودم به دمپاییم، خیلی دوسش داشتم، اون هم دم من بود!! و شده بود تنها امیدم، چونکه بعده هفت هشت ماه روزه گرفتن با کتف شکسته هم خدا به دادم نرسیده بود!، ویا شاید خدا هم زورش به اینا نمیرسه!! فقط یه چیز ذهنمو مشغول میکرد که نکنه چون سرنمازم سجده نمی تونستم برم، خدا ازم قبول نکرده! آخه دنده هام خورد شده بودنو نمیتونستم که خم شم، همش مجبور بودم مثله مامان بزرگا نماز بخونم... بازم بگذریم...
یه روز از اون روزای خرداد که بازم نشسته بودمو سوراخهای روی دمپاییمو میشمردم، یکی از نگهبانای بند ۲۰۹ اومدو از دریچه کوچیک در سلولم، گفتش که "چشم بندت رو بزن" هُرری دلم ریخت... چونکه هر وقت که می اومدنو میگفتن چشم بند بزن، یعنی اینکه یا میخاستن ببرن تو اتاقای بازجویی ۲۰۹ و ازم بازجویی کنن، یا اینکه از اوین خارجم میکردن و میبردن تو خونه های امن وزارت اونقدر میزدن که بیهوش میشدمو وقتی چشمامو باز میکردم، میدیدم تو بهداری بستری ام....
چشم بندمو زدمو دمپاییمو هم پام کردم، پشت در وایسادم، در رو باز کردو منو برد تو اتاقای بازجویی... وارد که شدم دیدم بازجو قبل از من اونجاس! منتظره منه! اما داشت با تلفن حرف میزد، منم گوش میدادم.... پشت تلفن اینارو میگفت: "خانم ظهیر!!، غم آخرتون باشه!! ایشالا که فرهادم سر عقل بیاد و همکاری کنه تا منم دستم باز باشه بتونم از بازپرس اجازه بگیرمو تا قبل از تشییع جنازه بیاریم سر خاک!! ولی منوط به اینکه همکاری کنه!!" اینارو گفتو خدافظی کرد، من فهمیده بودم که با خانوادم داشت حرف میزد، اما کی فوت شده که میخان منو ببرن به تشییع جنازش؟؟ ازش پرسیدم... اما جواب نداد و یه آه از ته دل کشید، بهم گفت که وای بر تو که یه آق والدینی! دوباره ازش پرسیدم، کی بود داشتین باهاش حرف میزدین؟ کی فوت شده؟ اینسری یه داد کشید رو سرمو گفت که خفه شو! تو اگه لیاقت داشتی یه کاری نمیکردی مادرت چشم به راهه تلفن و ملاقات تو بمیره! هزار بار بهت گفتم فرهاد همکاری کن تا بتونم انتقالت بدم بند عمومی، که بتونی یه زنگ به مادرت بزنی و صداتو بشنوه، بتونه بیاد ملاقاتت! اما گوش نکردی و اون زن بیچاره تو انتظار شنیدن صدات از دنیا رفت!
⬇️⬇️⬇️ @irannc
چشم بندمو زدمو دمپاییمو هم پام کردم، پشت در وایسادم، در رو باز کردو منو برد تو اتاقای بازجویی... وارد که شدم دیدم بازجو قبل از من اونجاس! منتظره منه! اما داشت با تلفن حرف میزد، منم گوش میدادم.... پشت تلفن اینارو میگفت: "خانم ظهیر!!، غم آخرتون باشه!! ایشالا که فرهادم سر عقل بیاد و همکاری کنه تا منم دستم باز باشه بتونم از بازپرس اجازه بگیرمو تا قبل از تشییع جنازه بیاریم سر خاک!! ولی منوط به اینکه همکاری کنه!!" اینارو گفتو خدافظی کرد، من فهمیده بودم که با خانوادم داشت حرف میزد، اما کی فوت شده که میخان منو ببرن به تشییع جنازش؟؟ ازش پرسیدم... اما جواب نداد و یه آه از ته دل کشید، بهم گفت که وای بر تو که یه آق والدینی! دوباره ازش پرسیدم، کی بود داشتین باهاش حرف میزدین؟ کی فوت شده؟ اینسری یه داد کشید رو سرمو گفت که خفه شو! تو اگه لیاقت داشتی یه کاری نمیکردی مادرت چشم به راهه تلفن و ملاقات تو بمیره! هزار بار بهت گفتم فرهاد همکاری کن تا بتونم انتقالت بدم بند عمومی، که بتونی یه زنگ به مادرت بزنی و صداتو بشنوه، بتونه بیاد ملاقاتت! اما گوش نکردی و اون زن بیچاره تو انتظار شنیدن صدات از دنیا رفت!
⬇️⬇️⬇️ @irannc