♦️داستانهای دختر بلوچ /۱
🔸حنیسا
حنیسا دختری از روستاهای پرت استان کرمان و در واقع هممرز استان سیستان و بلوچستان بود. سورگاه در دورههای قدیم، از روستاهای استان سیستان و بلوچستان بود، اما طی تقسیمبندیهای جدیدتر، واگذار شد به استان کرمان.
سورگاه نام روستای حنیسا بود. دختری بلوچ که تا پنجم ابتدایی بیشتر به مدرسه نرفت و بعد از آن به حوزهی علمیه فرستاده شد. هجده ساله که شد در همان بحبوحه، بنیاد مسکن برای روستاهای فقیر و خانوادههای کمبضاعت و بیمسکن طرح ساخت مسکن را راهاندازی کرد.
گروههای مختلفی از طرف بنیاد مسکن به روستای مختلف برای ساخت مسکن فرستاده شدند. یکی از این روستاها، روستای حنیسا بود. حنیسا از همین طریق با عبدالله آشنا شد.
عبدالله پسر جوان افغانستانی بود که کارگر ساخت خانههای بنیاد مسکن در روستای سورگاه بود. عبدالله به خاطر موقعیتاش، جرات رفتن به خواستگاری حنیسا را نداشت، تا اینکه برنامهی فرار را طراحی میکنند.
دخترک مظلوم شناسنامهی خود را برمیدارد و فرار با پسر افغان را بر قرار ترجیح میدهد. بعد از رسیدن به جیرفت عقد میکنند. حنیسا با خانواده تماس میگیرد. خانواده سراسیمه بزرگ خاندان را در جریان قرار میدهند. او حنیسا را قانع میکند که هیچ چیزی تو را تهدید نمیکند. آدرس را بده تا بیایم دنبال شما. اینجا برایتان مراسم عروسی میگیریم.
حنیسا آدرس را میدهد. همه میآیند دنبالشان. اما عبدالله تحویل پلیس داده میشود. هر قدر تقلا میکند ما عقد کردیم و من اصلا هنوز به دختر شما دست نزدهام، قبول نمیکنند.
دخترک مظلوم را به روستایشان سورگاه میبرند. دو روز بعد از کلی جنجال، عموی دخترک برخلاف میل بقیهی اعضای خانواده، پنهانی داخل اتاق حنیسا میشود. اتاق را قفل میکند و حنیسا را با دستاناش خفه میکند.
پلیس خبر میشود. عمو را به زندان و جسد را به پزشکی قانونی میبرند و آنجا معلوم میشود که دخترک هیچ رابطهی جنسیای، حتی بهرغم عقدش، با عبدالله نداشته.
عبدالله هنوز در زندان است. حنیسا هم چهار سال است زیر خرواری مشت خاک متعصب خوابیده است. عموی حنیسا چهار ماه فقط در زندان ماند و پس از آن آزاد شد.
✍ #ناریا_بلوچ
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۹
#عشق
#خانواده
#قتل_ناموسی
#قتل_خانوادهگی
#فرهنگ_تزویر
#مهاجر_افغانستانی
منبع: کانال زیر سقف آسمان
http://telegram.me/Iranianspa
🔸حنیسا
حنیسا دختری از روستاهای پرت استان کرمان و در واقع هممرز استان سیستان و بلوچستان بود. سورگاه در دورههای قدیم، از روستاهای استان سیستان و بلوچستان بود، اما طی تقسیمبندیهای جدیدتر، واگذار شد به استان کرمان.
سورگاه نام روستای حنیسا بود. دختری بلوچ که تا پنجم ابتدایی بیشتر به مدرسه نرفت و بعد از آن به حوزهی علمیه فرستاده شد. هجده ساله که شد در همان بحبوحه، بنیاد مسکن برای روستاهای فقیر و خانوادههای کمبضاعت و بیمسکن طرح ساخت مسکن را راهاندازی کرد.
گروههای مختلفی از طرف بنیاد مسکن به روستای مختلف برای ساخت مسکن فرستاده شدند. یکی از این روستاها، روستای حنیسا بود. حنیسا از همین طریق با عبدالله آشنا شد.
عبدالله پسر جوان افغانستانی بود که کارگر ساخت خانههای بنیاد مسکن در روستای سورگاه بود. عبدالله به خاطر موقعیتاش، جرات رفتن به خواستگاری حنیسا را نداشت، تا اینکه برنامهی فرار را طراحی میکنند.
دخترک مظلوم شناسنامهی خود را برمیدارد و فرار با پسر افغان را بر قرار ترجیح میدهد. بعد از رسیدن به جیرفت عقد میکنند. حنیسا با خانواده تماس میگیرد. خانواده سراسیمه بزرگ خاندان را در جریان قرار میدهند. او حنیسا را قانع میکند که هیچ چیزی تو را تهدید نمیکند. آدرس را بده تا بیایم دنبال شما. اینجا برایتان مراسم عروسی میگیریم.
حنیسا آدرس را میدهد. همه میآیند دنبالشان. اما عبدالله تحویل پلیس داده میشود. هر قدر تقلا میکند ما عقد کردیم و من اصلا هنوز به دختر شما دست نزدهام، قبول نمیکنند.
دخترک مظلوم را به روستایشان سورگاه میبرند. دو روز بعد از کلی جنجال، عموی دخترک برخلاف میل بقیهی اعضای خانواده، پنهانی داخل اتاق حنیسا میشود. اتاق را قفل میکند و حنیسا را با دستاناش خفه میکند.
پلیس خبر میشود. عمو را به زندان و جسد را به پزشکی قانونی میبرند و آنجا معلوم میشود که دخترک هیچ رابطهی جنسیای، حتی بهرغم عقدش، با عبدالله نداشته.
عبدالله هنوز در زندان است. حنیسا هم چهار سال است زیر خرواری مشت خاک متعصب خوابیده است. عموی حنیسا چهار ماه فقط در زندان ماند و پس از آن آزاد شد.
✍ #ناریا_بلوچ
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۹
#عشق
#خانواده
#قتل_ناموسی
#قتل_خانوادهگی
#فرهنگ_تزویر
#مهاجر_افغانستانی
منبع: کانال زیر سقف آسمان
http://telegram.me/Iranianspa
Telegram
انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران
🇮🇷 انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران🇮🇷
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.
جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇
@FAtemeh_Hoseynaei
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.
جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇
@FAtemeh_Hoseynaei
♦️داستانهای دختر بلوچ /۲
🔸گلتاک زیبای من
گلتاک (در زبان بلوچی یعنی برگ گل) دختری زیباروی مظلوم و با چشمانی زمردین از زهک بود. زهک شهری کوچک از سیستان است. گلتاک را از کودکیهایم میشناختم. او را سخت دوست داشتم. او صورت و قلبی مهربان داشت.
گلتاک برخلاف دیگر زنان بلوچ، با تمام زیباییاش تا چهل سالگی مجرد ماند. سواد نداشت زنی بهشدت ساده و بسیار مظلوم و آرام بود. او را از خانهی مادربزرگام میشناختم.
مادربزرگام را خیلی دوست داشت و میآمد برای درد دل و کسب آرامش پیش او و در کنارش کارهای مختلف مادر بزرگجان را هم انجام میداد.
او در حال پختن نان بود و من محو تماشای زیبایی چشماناش بودم و یا وقتی لحاف را جلد میکرد، من دستاناش را با لبخند همراهی میکردم.
بزرگ شدم و به دانشگاه رفتم، اما گلتاک دوست داشتنی من، هنوز مجرد بود و مدام آمد و شد داشت پیش مادر جانام.
بالاخره سال آخر دانشگاه بودم که خبردار شدم گلتاک زیبا با پیرمردی ازدواج کرده. گلتاک را به زور زن یک پیرمرد کردند و راهی شمال.
شوهر گلتاک از بلوچهای ساکن گنبد کاووس بود؛ بلوچهایی که طی سالهای دههی چهل بعد از خشکسالیهای سیستان به شمال مهاجرت کردند.
گلتاک یک سال در شمال ماند. اما بهدلیل اختلافات زیاد با همسرش جدا شد و برگشت به سیستان و به خانهی پدری.
اما شایعه شد که او کس دیگری را میخواهد و به این دلیل از شوهرش جدا شده. شایعات همچنان بهقوت خود باقی بودند که برادر گلتاک با قساوت تمام در خانهی پدری، جلوی چشمان مادرش او را خفه کرد و کشت.
گلتاک را مخفیانه و شبانه بدون نماز جنازه و بدون غسل، در گوشهای از گورستان به خاک سپردند.
با شنیدن مرگ گلتاک زیبا و دوست داشتنیام، سخت گریستم و مغموم شدم. برادر نااهل او حتی یک روز هم به زندان نرفت.
برای گلتاک زیبای من حتی یک روز هم مراسم ختم نگرفتند و او مظلومانه از جهان محو شد.
برادر گلتاک که از او کوچکتر بود، لات درجهی یک محله بود و من که آن موقع کودکی دبستانی بودم و مدرسه میرفتم، از شرارتهای او وحشت داشتم.
سرانجام او با دختر همسایهاش فرار کرد و به مشهد رفت و عقد کرد و هنوز با همان زن زندگی میکند؛ بدون اینکه کسی او را ملامت کند یا جاناش را تهدید کند و یا زناش را تهدید به مرگ کند.
حالا برادر گلتاک بعد از فرار با زن مورد علاقهاش و ازدواجاش به حج هم رفته و کارش بالا گرفته. همان پسر لات محله در کودکیهای من و همان قاتل خواهر، حالا شده حاجی ربانی!
✍ #ناریا_بلوچ
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۹۹
#عشق
#خانواده
#قتل_ناموسی
#قتل_خانوادهگی
#فرهنگ_تزویر
منبع: کانال زیر سقف آسمان
http://telegram.me/Iranianspa
🔸گلتاک زیبای من
گلتاک (در زبان بلوچی یعنی برگ گل) دختری زیباروی مظلوم و با چشمانی زمردین از زهک بود. زهک شهری کوچک از سیستان است. گلتاک را از کودکیهایم میشناختم. او را سخت دوست داشتم. او صورت و قلبی مهربان داشت.
گلتاک برخلاف دیگر زنان بلوچ، با تمام زیباییاش تا چهل سالگی مجرد ماند. سواد نداشت زنی بهشدت ساده و بسیار مظلوم و آرام بود. او را از خانهی مادربزرگام میشناختم.
مادربزرگام را خیلی دوست داشت و میآمد برای درد دل و کسب آرامش پیش او و در کنارش کارهای مختلف مادر بزرگجان را هم انجام میداد.
او در حال پختن نان بود و من محو تماشای زیبایی چشماناش بودم و یا وقتی لحاف را جلد میکرد، من دستاناش را با لبخند همراهی میکردم.
بزرگ شدم و به دانشگاه رفتم، اما گلتاک دوست داشتنی من، هنوز مجرد بود و مدام آمد و شد داشت پیش مادر جانام.
بالاخره سال آخر دانشگاه بودم که خبردار شدم گلتاک زیبا با پیرمردی ازدواج کرده. گلتاک را به زور زن یک پیرمرد کردند و راهی شمال.
شوهر گلتاک از بلوچهای ساکن گنبد کاووس بود؛ بلوچهایی که طی سالهای دههی چهل بعد از خشکسالیهای سیستان به شمال مهاجرت کردند.
گلتاک یک سال در شمال ماند. اما بهدلیل اختلافات زیاد با همسرش جدا شد و برگشت به سیستان و به خانهی پدری.
اما شایعه شد که او کس دیگری را میخواهد و به این دلیل از شوهرش جدا شده. شایعات همچنان بهقوت خود باقی بودند که برادر گلتاک با قساوت تمام در خانهی پدری، جلوی چشمان مادرش او را خفه کرد و کشت.
گلتاک را مخفیانه و شبانه بدون نماز جنازه و بدون غسل، در گوشهای از گورستان به خاک سپردند.
با شنیدن مرگ گلتاک زیبا و دوست داشتنیام، سخت گریستم و مغموم شدم. برادر نااهل او حتی یک روز هم به زندان نرفت.
برای گلتاک زیبای من حتی یک روز هم مراسم ختم نگرفتند و او مظلومانه از جهان محو شد.
برادر گلتاک که از او کوچکتر بود، لات درجهی یک محله بود و من که آن موقع کودکی دبستانی بودم و مدرسه میرفتم، از شرارتهای او وحشت داشتم.
سرانجام او با دختر همسایهاش فرار کرد و به مشهد رفت و عقد کرد و هنوز با همان زن زندگی میکند؛ بدون اینکه کسی او را ملامت کند یا جاناش را تهدید کند و یا زناش را تهدید به مرگ کند.
حالا برادر گلتاک بعد از فرار با زن مورد علاقهاش و ازدواجاش به حج هم رفته و کارش بالا گرفته. همان پسر لات محله در کودکیهای من و همان قاتل خواهر، حالا شده حاجی ربانی!
✍ #ناریا_بلوچ
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۹۹
#عشق
#خانواده
#قتل_ناموسی
#قتل_خانوادهگی
#فرهنگ_تزویر
منبع: کانال زیر سقف آسمان
http://telegram.me/Iranianspa
Telegram
انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران
🇮🇷 انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران🇮🇷
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.
جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇
@FAtemeh_Hoseynaei
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.
جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇
@FAtemeh_Hoseynaei