بابک خرمدین : "یک روز پادشاهی ، بهتر از چهل سال بردگیست! اینکه که زنده میمانم یا میمیرم ارزشی ندارد ، هر جا و هر زمانی از من یاد شود، من آنجا پادشاهم..."
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطعه «قیام کاوه»
شهرام ناظری
فرید الهامی
و گروه فردوسی
🍀چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه 🍀
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
شهرام ناظری
فرید الهامی
و گروه فردوسی
🍀چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه 🍀
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
💬 اینجا شیراز پایتخت عربستان سعودی !! باورتان نمیشود؟؟
ابوالنصر- الحسینی الهاشمی- بنی هاشمی - داعی الله
فرزدقی - فدک - ابوذر غفاری - شقاقیان - طلاب - فتحیه
سجادیه - منصوریه - فضیلت - فلاحت - رسالت- والفجر
صورالسرافیل- یقطین و.......
اینها نامهای خیابانهای بغداد یا ریاض نیست
نام خیابان های شیراز شهر شعر و ادب پارسی
شهر حافظ و سعدی است !! شهر کوروش
شهر هخامنشیان
شهر لطفعلی خان زند و زندیان
شهر فرهنگ غنی پارسیان
به راستی آیا زبان پارسی دارای فقر واژگانی است
و در نام گذاری چند خیابان ناتوان است
که نام های عربی را روی خیابان ها میگذارند؟
آیا در کل عربستان یک خیابان را می توانید بیابید
که نام پارسی داشته باشد؟
خیابان داریوش در حکومت گذشته ساخته و نام گذاری شد
چرا شهرداری پس از انقلاب نامش را به توحید تغییر داد؟
آیا داریوش به اندازه ابوذر غفاری از این شهر سهم ندارد؟
آیا این اقدام چیزی جز ستیز با تاریخ و فرهنگ کهن
این مرز و بوم است؟!
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
@iranghoghnoos🔥
ابوالنصر- الحسینی الهاشمی- بنی هاشمی - داعی الله
فرزدقی - فدک - ابوذر غفاری - شقاقیان - طلاب - فتحیه
سجادیه - منصوریه - فضیلت - فلاحت - رسالت- والفجر
صورالسرافیل- یقطین و.......
اینها نامهای خیابانهای بغداد یا ریاض نیست
نام خیابان های شیراز شهر شعر و ادب پارسی
شهر حافظ و سعدی است !! شهر کوروش
شهر هخامنشیان
شهر لطفعلی خان زند و زندیان
شهر فرهنگ غنی پارسیان
به راستی آیا زبان پارسی دارای فقر واژگانی است
و در نام گذاری چند خیابان ناتوان است
که نام های عربی را روی خیابان ها میگذارند؟
آیا در کل عربستان یک خیابان را می توانید بیابید
که نام پارسی داشته باشد؟
خیابان داریوش در حکومت گذشته ساخته و نام گذاری شد
چرا شهرداری پس از انقلاب نامش را به توحید تغییر داد؟
آیا داریوش به اندازه ابوذر غفاری از این شهر سهم ندارد؟
آیا این اقدام چیزی جز ستیز با تاریخ و فرهنگ کهن
این مرز و بوم است؟!
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
@iranghoghnoos🔥
سر سطر بنویس.......؟؟؟
جوانها در زندان ....!!
دختران حامله ،........!!
مادران دق مرگ ........!!
پدران سگ دو برای نان......!!
بنویس.........؟؟؟
بابا نای، نان دادن ندارد، بابا کار ندارد...!
بابا سهمی برای استخدام ندارد...!
بنویس .......؟؟؟
آن بچه سرطان دارد....!
هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است،
خانه ی آنها پایین شهر است ،
اشک چشمهای مادرش مروارید دارد ،
بنویس......؟؟
تلاش ما بی ثمر است !
صاحب خانه بابا را جواب کرد...!
حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود ، اما...؟
بابای من پول قبض آب و برق را ندارد.!
بنویس......؟؟؟
نماز قضا دارد....... اما سفره ما غذا ندارد...!
بنویس......؟؟
اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما ...،
سقف خانه ما چکه میکند....!
بنویس.......؟؟؟
پسر همسایه ما از گرسنگی "مرد" ...! اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند..!
بنویس......؟؟؟
در سرزمین من همه..؟؟
یا سنگ میفروشند ...!
یا سنگ میزنند ....!
یا سنگ می اندازند ...!
یا سنگ دل اند ...!
بنویس.......؟؟
مادران داغ دارن !
پدران بیمار !
بنویس ......!!
پدر "60"ساله ام نگهبان ویلای اقازاده "20" ساله شده است ،
جوان هایمان از سر نیاز ادعای عاشقی می کنند !
دختر هایمان از نداری خود را الوده هوس نامردان می کنند
بنویس.زندگیمان چه سخت چه آسان ولی به اجبار می گذرد !
👈وطنم ای پاره تنم😔
جوانها در زندان ....!!
دختران حامله ،........!!
مادران دق مرگ ........!!
پدران سگ دو برای نان......!!
بنویس.........؟؟؟
بابا نای، نان دادن ندارد، بابا کار ندارد...!
بابا سهمی برای استخدام ندارد...!
بنویس .......؟؟؟
آن بچه سرطان دارد....!
هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است،
خانه ی آنها پایین شهر است ،
اشک چشمهای مادرش مروارید دارد ،
بنویس......؟؟
تلاش ما بی ثمر است !
صاحب خانه بابا را جواب کرد...!
حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود ، اما...؟
بابای من پول قبض آب و برق را ندارد.!
بنویس......؟؟؟
نماز قضا دارد....... اما سفره ما غذا ندارد...!
بنویس......؟؟
اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما ...،
سقف خانه ما چکه میکند....!
بنویس.......؟؟؟
پسر همسایه ما از گرسنگی "مرد" ...! اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند..!
بنویس......؟؟؟
در سرزمین من همه..؟؟
یا سنگ میفروشند ...!
یا سنگ میزنند ....!
یا سنگ می اندازند ...!
یا سنگ دل اند ...!
بنویس.......؟؟
مادران داغ دارن !
پدران بیمار !
بنویس ......!!
پدر "60"ساله ام نگهبان ویلای اقازاده "20" ساله شده است ،
جوان هایمان از سر نیاز ادعای عاشقی می کنند !
دختر هایمان از نداری خود را الوده هوس نامردان می کنند
بنویس.زندگیمان چه سخت چه آسان ولی به اجبار می گذرد !
👈وطنم ای پاره تنم😔
Khoda Ra Mishenasam
Parvaz Homay
⭕️پرواز هماي
🔺خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#افتخارم_اینست_ایرانیم
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
@iranghoghnoos🔥🔥
🔺خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#افتخارم_اینست_ایرانیم
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
@iranghoghnoos🔥🔥
✳️ خدای من درون من است ...
🍀پندار نیکم: زرتشت
🍀گفتار نیکم: فردوسے
🍀کردار نیکم: کوروش بزرگ
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#افتخارم_اینست_ایرانیم
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
🍀پندار نیکم: زرتشت
🍀گفتار نیکم: فردوسے
🍀کردار نیکم: کوروش بزرگ
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#افتخارم_اینست_ایرانیم
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
🔶چون یک دستش را با شمشیر زدند، با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را سرخ کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ او گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم بیرون ریخته و چهرهام زرد میشود. و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترس زرد شده است! چهرهام را خونین کردم تا زردیاش دیده نشود... نام این دلیر مرد بابک بود، بابک خرمدین...
📚 به نقل از کتاب سیاستنامه خواجه نظام الملک طوسی
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
📚 به نقل از کتاب سیاستنامه خواجه نظام الملک طوسی
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
Forwarded from درج زیرنویس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپی که باید هر ایرانی ببینه تا متوجه بشه داستان اصلی انقلاب چی بود .
و چرا کشورهای غربی از جنبش های مردمی ایران حمایت نمیکنن و این فلاکتی که توش هستیم بخاطر چیه
#این_کلیپ_روپخشش_کنید ایرانی به کوری چشمهای کثیف سد علی گدا و رژیم نامشروع فاسد اخوندی
و چرا کشورهای غربی از جنبش های مردمی ایران حمایت نمیکنن و این فلاکتی که توش هستیم بخاطر چیه
#این_کلیپ_روپخشش_کنید ایرانی به کوری چشمهای کثیف سد علی گدا و رژیم نامشروع فاسد اخوندی
✔️ آن هنگام که درباره ی زنده شدن زبان پارسی پس از دوران خفگی تازیان سخن می گوییم، ناخودآگاه به یاد فردوسی بزرگ خواهیم افتاد.
فردوسی بسیار بزرگ بود.
بسیار نیک اندیش و از همه مهمتر، بسیار ایران دوست...
🔴 پیشتر از فردوسی اگر بنگریم به انسانی بر می خوریم که آتش زنده کردن زبان پارسی را روشن کرد.
کسی که به شاهی رسید، دستور داد واژگان پارسی دوباره گسترده شوند و هیچکس جز به زبان پارسی ننویسد و سروده نگوید.
🔵 کسی که آن هنگام که بدو نامه ی تازی دادند گفت : زبانی که اندر نیابم، چرا باید گفتن.
🍀🌹☘🌷🌱🌼🍁🍂
او رادمان بود،
پسر ماهک،
رویگر زاده ای سیستانی،
از دیار رستم دستان،
روانش شاد و گروسمان نشین باشد🙏🔥🌷
هشتم دی ماه، بزرگداشت رادمان پور ماهک (یعقوب لیث صفاری) بر تمامی ایرانیان و پارسی زبانان گرامی باد❤️
🏛 کهن دیار،
در راستای آشنایی ایرانیان با فرهنگ، تاریخ، باور نیاکان و جشن ها کنشگری می کند.
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
فردوسی بسیار بزرگ بود.
بسیار نیک اندیش و از همه مهمتر، بسیار ایران دوست...
🔴 پیشتر از فردوسی اگر بنگریم به انسانی بر می خوریم که آتش زنده کردن زبان پارسی را روشن کرد.
کسی که به شاهی رسید، دستور داد واژگان پارسی دوباره گسترده شوند و هیچکس جز به زبان پارسی ننویسد و سروده نگوید.
🔵 کسی که آن هنگام که بدو نامه ی تازی دادند گفت : زبانی که اندر نیابم، چرا باید گفتن.
🍀🌹☘🌷🌱🌼🍁🍂
او رادمان بود،
پسر ماهک،
رویگر زاده ای سیستانی،
از دیار رستم دستان،
روانش شاد و گروسمان نشین باشد🙏🔥🌷
هشتم دی ماه، بزرگداشت رادمان پور ماهک (یعقوب لیث صفاری) بر تمامی ایرانیان و پارسی زبانان گرامی باد❤️
🏛 کهن دیار،
در راستای آشنایی ایرانیان با فرهنگ، تاریخ، باور نیاکان و جشن ها کنشگری می کند.
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
یعقوب پسر شمشیر - بخش نخست
سراینده #هما_ارژنگی
شب پرده میکشد به سرِ کلبه با درنگ بر بوریا نشسته یَلی، چهره آذرنگ
از تنگنای فتنهی بیگانگان به تنگ
اندیشهاش رهایی از آن یوغ و بند و ننگ
مام وطن به گوش دلش میزند نهیب:
تا کی از این شکیب! تا چند از این درنگ؟
اندوهگین، به دفتر میهن کند نگاه
خواند به برگ برگ وطن سوگنامهای
نقشی نه از امیدی و رنگی نه از نشاط
نِی چنگ و رود و بانگ سرود و چکامهای
کشور نزار فقر و اسیر غم خراج
مردم دچار نیستی و رنج و احتیاج
ای بس غرور خم شده در جستوجوی نان
دیگر نه از سخنور و از پارسی نشان
در کشور غریب، به بازار تازیان
چوب حراج خورده به بالای گل رُخان
وان دلبران که گلبن این خانه بودهاند
از دیده سیل اشک دمادم گشودهاند
یعقوب بر سیاهی شب خیره میشود
بر بارگاه ایزد جان سجده میبرد
نالد که ای خدای کهن ملک سروران
این خاک را ز رستم دستان بُود نشان
هرگز مباد خانهی بیدادِ دشمنان
من بر مدار دادم و بر دادگستری
بیزارم از دروغ و بَری از ستمگری
سوگند من به نار و به نور و به مهر و جان
دادارِ کردگار و فرازندهی جهان
اینک، به نام و یادِ تو پیمان کنم درست
حاشا که رای من شود اندر میانه سست
با نقد جان ز ریشه من این فتنه بر کنم
سوزان شرر، به خرمن بیگانه افکنم
بازو گشاده، آن گزیده یَلِ ملک سیستان
آن رویگر تبار جوانمرد و پهلوان
پُتکِ گران گرفت به بازوی پر توان
تا آورد دوباره به جو آب رفته را
وان آبروی خاک به خونابه خفته را
مردانه بود و نانِجوین در نگاه او
گویی بهین خوراک و نکوتر نواله بود
یاد شکوه و دولت دیرین سرزمین
در جان او چو جوشش مِی در پیاله بود
گُردِ نژاده(۱) با خرد و رای آهنین
سودای باژگونی بیگانگان گرفت
تاریخ دیرپای و سخن گفتن دَری(۲)
با کوشش دوبارهی او باز جان گرفت
وین سرزمین غمزده، توش و توان گرفت
لیک این همه بسنده نبودش به روزگار
از بیم بد نهادی آن تیره گوهران
پیوسته دیدهاش سوی بغداد خیره بود
وانگه که خسته جان به شب تار میغنود
اندیشهاش ز دشمنِ مکار تیره بود
گویی روان مامِ وطن در سکوت شب
در گوش او به نالهی غمبار میسرود:
«تا دستگاه ظلم خلافت بود به پا
هرگز نمیشود دلم از چنگ غم رها»
با آن که معتمد همه از بیم خشم او
وز آتشین گُدازهی پیدا به چشم او
فرمان نوشت(۳) و پنجرهی آشتی گشود
فرمان او به سختهی سِندان اثر نکرد
وان کهنه کینه را که غمی جاودانه بود
دستان او ز سینهی سوزان بدر نکرد
آنک سپاه جان به کف میر سیستان
چون تیرِ تیزِ در شده از چلهی کمان
یا تندری که سینه شکافد از آسمان
غُران به سوی دشمن ایران روانه گشت
جنگی گران بپا شد و جنگاور سترگ
با تیغ جان شکار پی تازیان گرفت
با رایتی تنیده در آن مهر آب و خاک
رای شکار گرگ بلند آستان گرفت
غافل ز حیلهسازی و از دام گستری!
چون تیغ بیامان دلیران جمنژاد
در تار و پود دشمن دون رخنه مینمود
ناگه به امر معتمد، آن خصم بد نهاد
دستی به روی لشکریان دجله را گشود(۴)
دستی دگر شراره به دام و ستور زد
یکسو لهیب آتش و یکسو شتاب آب
بانگ و خروش و ناله و فریاد و پیچ و تاب
چون دشنهای به پیکر گُرد غیور زد
آشفته میگذشت و به زندان سینهاش
کوهی گران ز جوششِ خشم و نهیب داشت
در پشت دیدگان نمآلوده از غمش
خورشید خون گرفته، لهیبی غریب داشت
گویی لبان بیسخنش میکشد غریو:
«من ناگزیر میروم اکنون ولی بدان
تا هستم ای پلید، مرا با تو کارهاست
گر مرگ ناگزیر گذارد مرا به خویش
در سر مرا هماره هوای شکار هاست»
سِندان آهنین، پی درمان و چاره شد
رایَش به درشکستن آن سنگ خاره شد
با لشکری گزیده ز مردان کینهخواه
آمادهی نبرد و ستیزی دوباره شد
آه و فغان ز دشمنی چرخ کژ مدار
آیین کینهتوزی این کهنه روزگار
کاو ناگهان به پیکر آن پیل استوار
دردی گران نشاند و ربودش ز کف قرار
روز از غلاف تیرهی شب وارهیده بود
خورشید زرنگار ز نو بردمیده بود
بر خیمهگاه سادهی یعقوب قهرمان
نقاش باد سایه و روشن کشیده بود
با چهرهای ز جوشش اندیشه پر ملال
گرد گران به بستر خود آرمیده بود
نَـک قاصدی ز جانب بغداد میرسید
فرمانی از خلیفهی شیاد میرسید(۵)
یک نامه هم به شیوهی دلداری و کرم
از آن نماد فتنه و بیداد میرسید!
#رادمان_پورماهک
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
یعقوب پسر شمشیر - بخش نخست
سراینده #هما_ارژنگی
شب پرده میکشد به سرِ کلبه با درنگ بر بوریا نشسته یَلی، چهره آذرنگ
از تنگنای فتنهی بیگانگان به تنگ
اندیشهاش رهایی از آن یوغ و بند و ننگ
مام وطن به گوش دلش میزند نهیب:
تا کی از این شکیب! تا چند از این درنگ؟
اندوهگین، به دفتر میهن کند نگاه
خواند به برگ برگ وطن سوگنامهای
نقشی نه از امیدی و رنگی نه از نشاط
نِی چنگ و رود و بانگ سرود و چکامهای
کشور نزار فقر و اسیر غم خراج
مردم دچار نیستی و رنج و احتیاج
ای بس غرور خم شده در جستوجوی نان
دیگر نه از سخنور و از پارسی نشان
در کشور غریب، به بازار تازیان
چوب حراج خورده به بالای گل رُخان
وان دلبران که گلبن این خانه بودهاند
از دیده سیل اشک دمادم گشودهاند
یعقوب بر سیاهی شب خیره میشود
بر بارگاه ایزد جان سجده میبرد
نالد که ای خدای کهن ملک سروران
این خاک را ز رستم دستان بُود نشان
هرگز مباد خانهی بیدادِ دشمنان
من بر مدار دادم و بر دادگستری
بیزارم از دروغ و بَری از ستمگری
سوگند من به نار و به نور و به مهر و جان
دادارِ کردگار و فرازندهی جهان
اینک، به نام و یادِ تو پیمان کنم درست
حاشا که رای من شود اندر میانه سست
با نقد جان ز ریشه من این فتنه بر کنم
سوزان شرر، به خرمن بیگانه افکنم
بازو گشاده، آن گزیده یَلِ ملک سیستان
آن رویگر تبار جوانمرد و پهلوان
پُتکِ گران گرفت به بازوی پر توان
تا آورد دوباره به جو آب رفته را
وان آبروی خاک به خونابه خفته را
مردانه بود و نانِجوین در نگاه او
گویی بهین خوراک و نکوتر نواله بود
یاد شکوه و دولت دیرین سرزمین
در جان او چو جوشش مِی در پیاله بود
گُردِ نژاده(۱) با خرد و رای آهنین
سودای باژگونی بیگانگان گرفت
تاریخ دیرپای و سخن گفتن دَری(۲)
با کوشش دوبارهی او باز جان گرفت
وین سرزمین غمزده، توش و توان گرفت
لیک این همه بسنده نبودش به روزگار
از بیم بد نهادی آن تیره گوهران
پیوسته دیدهاش سوی بغداد خیره بود
وانگه که خسته جان به شب تار میغنود
اندیشهاش ز دشمنِ مکار تیره بود
گویی روان مامِ وطن در سکوت شب
در گوش او به نالهی غمبار میسرود:
«تا دستگاه ظلم خلافت بود به پا
هرگز نمیشود دلم از چنگ غم رها»
با آن که معتمد همه از بیم خشم او
وز آتشین گُدازهی پیدا به چشم او
فرمان نوشت(۳) و پنجرهی آشتی گشود
فرمان او به سختهی سِندان اثر نکرد
وان کهنه کینه را که غمی جاودانه بود
دستان او ز سینهی سوزان بدر نکرد
آنک سپاه جان به کف میر سیستان
چون تیرِ تیزِ در شده از چلهی کمان
یا تندری که سینه شکافد از آسمان
غُران به سوی دشمن ایران روانه گشت
جنگی گران بپا شد و جنگاور سترگ
با تیغ جان شکار پی تازیان گرفت
با رایتی تنیده در آن مهر آب و خاک
رای شکار گرگ بلند آستان گرفت
غافل ز حیلهسازی و از دام گستری!
چون تیغ بیامان دلیران جمنژاد
در تار و پود دشمن دون رخنه مینمود
ناگه به امر معتمد، آن خصم بد نهاد
دستی به روی لشکریان دجله را گشود(۴)
دستی دگر شراره به دام و ستور زد
یکسو لهیب آتش و یکسو شتاب آب
بانگ و خروش و ناله و فریاد و پیچ و تاب
چون دشنهای به پیکر گُرد غیور زد
آشفته میگذشت و به زندان سینهاش
کوهی گران ز جوششِ خشم و نهیب داشت
در پشت دیدگان نمآلوده از غمش
خورشید خون گرفته، لهیبی غریب داشت
گویی لبان بیسخنش میکشد غریو:
«من ناگزیر میروم اکنون ولی بدان
تا هستم ای پلید، مرا با تو کارهاست
گر مرگ ناگزیر گذارد مرا به خویش
در سر مرا هماره هوای شکار هاست»
سِندان آهنین، پی درمان و چاره شد
رایَش به درشکستن آن سنگ خاره شد
با لشکری گزیده ز مردان کینهخواه
آمادهی نبرد و ستیزی دوباره شد
آه و فغان ز دشمنی چرخ کژ مدار
آیین کینهتوزی این کهنه روزگار
کاو ناگهان به پیکر آن پیل استوار
دردی گران نشاند و ربودش ز کف قرار
روز از غلاف تیرهی شب وارهیده بود
خورشید زرنگار ز نو بردمیده بود
بر خیمهگاه سادهی یعقوب قهرمان
نقاش باد سایه و روشن کشیده بود
با چهرهای ز جوشش اندیشه پر ملال
گرد گران به بستر خود آرمیده بود
نَـک قاصدی ز جانب بغداد میرسید
فرمانی از خلیفهی شیاد میرسید(۵)
یک نامه هم به شیوهی دلداری و کرم
از آن نماد فتنه و بیداد میرسید!
#رادمان_پورماهک
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
یعقوب پسر شمشیر - بخش دوم
سراینده #هما_ارژنگی
چون پیک معتمد به ادب بر در ایستاد
وان نامه و نبشتهی او در میان نهاد
یعقوب برگزیده هم او را به مهر خواند
قرصی ز نان و تیغهی شمشیر در میان
بر پیشگاه سفرهی پر مایهاش نشاند
وانگه چُنین به شیوهی مردان زبان گشود:
«مردی سپاهیام من و ایران سرای من
خاکِ رَهش به دیده بُود توتیای من
با دشمن وطن نبود آشتی مرا
بر گو تو با خلیفهی خود ماجرای من
گر مرگ ناگزیر بود سرنوشت من
گردد رها ستیزهگرِ بَدکنشتِ من
ور زانکه روزگار دگر باشدم به جا
این تیغ تیز و مرگ هماورد زشت من
ور بخت من سیه شود و روز او سپید
نان جوین بهینه و شیرین خورشت من»
از آن زمان گذشته خزان و بهارها
ویرانه گشته پیکر این خانه بارها
از روزهای روشن و از شامهای تار
دارد وطن به سینه بسی یادگارها
یعقوب رفت و کشور ایران نمیرود
این سرزمین، زبون انیران نمیشود
گویی روان مام وطن تا جهان بپاست
چون خون تازهای به رگ کهنه میدود
ما پیروان راه هزاران ستارهایم
بینام و بینشانه ولی بیشمارهایم
آیینهدار آن همه گُردان رفتهایم
گُردآفرید و رستم این گاهوارهایم
«یعقوب اگر نماند نمویم به ماتمش
پاینده باد کشور ایران و پرچمش
در گوشم این چکامهی زیبا چه خوش نواست
ایران بجاست تا که بلند آسمان بجاست»(۶)
✍🏻✍🏻 پینوشت سراینده:
۱- گُردِ نژاده: یعقوب خود را از فرزندان انوشیروان پادشاه ساسانی میدانست و آرزو داشت که بتواند نَسب خود را زنده کند.
در داستانها آمده که پس از تازشِ ارب(عرب)ها، کیخسرو و ماهان، دو پسر از فرزندان انوشیروان، به دزفول آمدند و در کنا بزرگ مردی پناه جُستند و پس از بیش از دو سده، فرزندان کیخسرو، از بیم تازیان، به دژ هفتواد کرمان رفتند و ماهک پدر رادمان(لیث پدر یعقوب) به سیستان جا گرفت.
۲- سخن گفتن دَری: رادمان پس از شنیدن قصیدهای که در ستایش وی به زبان اربی سروده شده بود، با آوای بلند گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟
این سخن او مایهی آن شد که منشیان و سرایندگان به پارسی روی آوردند و نامههای دیوانی را به پارسی نوشتند. از کارهایی که به دستور رادمان انجام شد، برگردان تاریخ ملوک عجم، گردآوری و ساماندهی تاریخ فرهنگ و تمدن ایران از گاه کهن تا پایان کار ساسانیان است. بدینسان وی بنیادی نهاد که برپایهی آن شاهنامه پدید آمد و زبان دَری جان گرفت.
۳- فرمان نوشت: هنگامی که یعقوب به خوزستان رسید و آهنگ بغداد کرد، معتمد خلیفهی عباسی، از بیم او نامهای نوشت و در آن فرمانروایی سرزمین هایی که رادمان بر آنها چیره بود، به او بخشید. پاسخ تاریخی رادمان به خلیفه خواندنی است.
۴- دستی به روی لشکریان...: در رویارویی سپاه رادمان با خلیفه، در دیر عاقول، نزدیک دجله، هنگامی که رادمان و سوارانش از نهر آب میگذشتند، گماشتگان خلیفه به فرمان او بند را گشودند و آب همهی صحرا را فراگرفت. آنها همچنین از پشت اردوگاه و دام و بنه او را به آتش کشیدند. پنج هزار شتر همگی سوختند و مردان و اسبان بسیار از ضربه گروهه کور شدند. رادمان نیز زخمی شد.
۵- فرمانی از خلیفه شیاد میرسید: هنگامی که رادمان در بستر بیماری افتاده بود، فرستادهای از سوی خلیفه رسید. خلیفه در نامهای او را به فرمانبرداری خواند و فرمانروایی عراق و خراسان را به وی پیشنهاد کرده بود.
۶- یعقوب اگر نماند: دو بیت پایانی سروده، برگرفته از چکامهی زیبای "پاسخ یعقوب"، از سرایندهی توانمند،زنده یاد "پژمان بختیاری" است که روانش به سپنتا مینو باد.
#رادمان_پورماهک
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
سراینده #هما_ارژنگی
چون پیک معتمد به ادب بر در ایستاد
وان نامه و نبشتهی او در میان نهاد
یعقوب برگزیده هم او را به مهر خواند
قرصی ز نان و تیغهی شمشیر در میان
بر پیشگاه سفرهی پر مایهاش نشاند
وانگه چُنین به شیوهی مردان زبان گشود:
«مردی سپاهیام من و ایران سرای من
خاکِ رَهش به دیده بُود توتیای من
با دشمن وطن نبود آشتی مرا
بر گو تو با خلیفهی خود ماجرای من
گر مرگ ناگزیر بود سرنوشت من
گردد رها ستیزهگرِ بَدکنشتِ من
ور زانکه روزگار دگر باشدم به جا
این تیغ تیز و مرگ هماورد زشت من
ور بخت من سیه شود و روز او سپید
نان جوین بهینه و شیرین خورشت من»
از آن زمان گذشته خزان و بهارها
ویرانه گشته پیکر این خانه بارها
از روزهای روشن و از شامهای تار
دارد وطن به سینه بسی یادگارها
یعقوب رفت و کشور ایران نمیرود
این سرزمین، زبون انیران نمیشود
گویی روان مام وطن تا جهان بپاست
چون خون تازهای به رگ کهنه میدود
ما پیروان راه هزاران ستارهایم
بینام و بینشانه ولی بیشمارهایم
آیینهدار آن همه گُردان رفتهایم
گُردآفرید و رستم این گاهوارهایم
«یعقوب اگر نماند نمویم به ماتمش
پاینده باد کشور ایران و پرچمش
در گوشم این چکامهی زیبا چه خوش نواست
ایران بجاست تا که بلند آسمان بجاست»(۶)
✍🏻✍🏻 پینوشت سراینده:
۱- گُردِ نژاده: یعقوب خود را از فرزندان انوشیروان پادشاه ساسانی میدانست و آرزو داشت که بتواند نَسب خود را زنده کند.
در داستانها آمده که پس از تازشِ ارب(عرب)ها، کیخسرو و ماهان، دو پسر از فرزندان انوشیروان، به دزفول آمدند و در کنا بزرگ مردی پناه جُستند و پس از بیش از دو سده، فرزندان کیخسرو، از بیم تازیان، به دژ هفتواد کرمان رفتند و ماهک پدر رادمان(لیث پدر یعقوب) به سیستان جا گرفت.
۲- سخن گفتن دَری: رادمان پس از شنیدن قصیدهای که در ستایش وی به زبان اربی سروده شده بود، با آوای بلند گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟
این سخن او مایهی آن شد که منشیان و سرایندگان به پارسی روی آوردند و نامههای دیوانی را به پارسی نوشتند. از کارهایی که به دستور رادمان انجام شد، برگردان تاریخ ملوک عجم، گردآوری و ساماندهی تاریخ فرهنگ و تمدن ایران از گاه کهن تا پایان کار ساسانیان است. بدینسان وی بنیادی نهاد که برپایهی آن شاهنامه پدید آمد و زبان دَری جان گرفت.
۳- فرمان نوشت: هنگامی که یعقوب به خوزستان رسید و آهنگ بغداد کرد، معتمد خلیفهی عباسی، از بیم او نامهای نوشت و در آن فرمانروایی سرزمین هایی که رادمان بر آنها چیره بود، به او بخشید. پاسخ تاریخی رادمان به خلیفه خواندنی است.
۴- دستی به روی لشکریان...: در رویارویی سپاه رادمان با خلیفه، در دیر عاقول، نزدیک دجله، هنگامی که رادمان و سوارانش از نهر آب میگذشتند، گماشتگان خلیفه به فرمان او بند را گشودند و آب همهی صحرا را فراگرفت. آنها همچنین از پشت اردوگاه و دام و بنه او را به آتش کشیدند. پنج هزار شتر همگی سوختند و مردان و اسبان بسیار از ضربه گروهه کور شدند. رادمان نیز زخمی شد.
۵- فرمانی از خلیفه شیاد میرسید: هنگامی که رادمان در بستر بیماری افتاده بود، فرستادهای از سوی خلیفه رسید. خلیفه در نامهای او را به فرمانبرداری خواند و فرمانروایی عراق و خراسان را به وی پیشنهاد کرده بود.
۶- یعقوب اگر نماند: دو بیت پایانی سروده، برگرفته از چکامهی زیبای "پاسخ یعقوب"، از سرایندهی توانمند،زنده یاد "پژمان بختیاری" است که روانش به سپنتا مینو باد.
#رادمان_پورماهک
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
خدایا تا به کی ساکت نشینم
من این ها جمله از چشم تو بینم
همه ذرّات عالم منترِ توست
تمامِ حقّه ها زیرِ سرِ توست
چرا پا توی کفش ما گذاری؟
چرا دست از سرِ ما بر نداری؟
به دستِ توست وُسع و تنگ دستی
تو عزّت بخشی و ذلّت فرستی
تو این آخوند و ملاّ آفریدی
تو تویِ چرت ما مردم دویدی
خداوندا مگر بی کار بودی
که خلق ِ مارِ در بستان نمودی؟
چرا هر جا که دَأبی زشت دیدی
برای ما مسلمانان گزیدی
میان مسیو و آقا چه فرقست
که او در ساحل این در دجله غرقست
به شرعِ احمدی پیرایه بس نیست؟
زمانِ رفتن این خار و خس نیست؟!
بیا از گردنِ ما زنگ وا کن
ز زیرِ بارِ خر ملا رها کن
#ایرج_میرزا
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
من این ها جمله از چشم تو بینم
همه ذرّات عالم منترِ توست
تمامِ حقّه ها زیرِ سرِ توست
چرا پا توی کفش ما گذاری؟
چرا دست از سرِ ما بر نداری؟
به دستِ توست وُسع و تنگ دستی
تو عزّت بخشی و ذلّت فرستی
تو این آخوند و ملاّ آفریدی
تو تویِ چرت ما مردم دویدی
خداوندا مگر بی کار بودی
که خلق ِ مارِ در بستان نمودی؟
چرا هر جا که دَأبی زشت دیدی
برای ما مسلمانان گزیدی
میان مسیو و آقا چه فرقست
که او در ساحل این در دجله غرقست
به شرعِ احمدی پیرایه بس نیست؟
زمانِ رفتن این خار و خس نیست؟!
بیا از گردنِ ما زنگ وا کن
ز زیرِ بارِ خر ملا رها کن
#ایرج_میرزا
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
برای نخستین بار / اگر گفتید اولین کسی که قمه زنی کرد چه کسی بود!؟ باور نمی کنید اگر بگویم اولین نفر سفیر فخیمه انگلیس بود که در سال ۱۲۹۶ در باغ سفارت انگلیس قمه زد و این جهل را هم، همانند بسیاری دیگر از خرافه و گمراهی به خورد ملت مسلمان داد و خدا می داند چقدر بابت این حق خدمت پاداش گرفت و امکانات نصیب خود کرد! این هم عکس این سفیر قمه زن انگلیس که چندی پیش٬ اسناد سوخته سالهای دور MI6 را منتشر کرد! در یکی از گزارشات این اسناد٬ در ارتباط با سنجش حماقت مردم٬ مربوط به سال ۱۳۲۸ آمده که خزینه ای در شوش بوده که بسیار آبی کثیف و متعفن داشته است! ماموری انگلیسی از MI6، خود را به کوری می زند و در حضور مردم٬ از آب گندیده خزینه می خورد و به چشم هایش می مالد و ادعا می کند که شفا پیدا کرده است! بعد از آن واقعه٬ مردم برای تبرّک٬ به خزینه هجوم می آورند و با نوشیدن آب آلوده و مالیدن آن بر سر و صورت خود٬ از آن شفا طلب می کنند! در انتهای این سند آمده است که حماقت ايرانيان هنوز به حدی هست که تا سالهای سال می شود٬ آنها را بازی داد و سوارشان شد!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این روزها به کسی مثل فریدون فرخزاد
احتیاج داریم تا اینچنین سلبریتیها
و دانششان را به چالش بکشد. در این
ویدیو ببینید چطور فریدون شهره را
به چالش میکشد؛
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
احتیاج داریم تا اینچنین سلبریتیها
و دانششان را به چالش بکشد. در این
ویدیو ببینید چطور فریدون شهره را
به چالش میکشد؛
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
سر میدهم اما سر تسلیم ندارم
من آرشم از تیر کسی بیم ندارم
بر خاک بیوفتم که تو آزاد بمانی
از پای نیوفتم که تو آباد بمانی
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#سقوط_دیکتاتور_نزدیک_است
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
من آرشم از تیر کسی بیم ندارم
بر خاک بیوفتم که تو آزاد بمانی
از پای نیوفتم که تو آباد بمانی
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#سقوط_دیکتاتور_نزدیک_است
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
با وجود پیروزیهای عظیمی در دوران هخامنشی، اشکانی و ساسانی این دولت ها همواره از بند کشیدن اقوام مغلوب و روانه کردن آنها به بازارهای بردهفروشی جدا خودداری کرده اند!
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
#درخت_آسوریگ کهنترین متن ادبی کودکان ایران است که دیرینگی آن به نزدیک سههزار سال میرسد و نشانهی آشکار پیشینهی دراز ایرانیان در نوشتاری کردن داستانهای ویژهی کودکان است. درخت آسوریگ داستانی منظوم به #زبان_پهلوی است و محور بنیادینِ آن، رجزخوانی درخت خرما و بز برای یکدیگر است بر سر سودهایی که برای انسان دارند. زیادهخواهی خرما و زیرکیهای بز در هماوردی پُرکشش، صحنههای دلنشینی پدید آوردهاست. پیدا شدن روایتهای دگردیسیشده از درخت آسوریگ در دامنههای جنوبی و شمالی زاگرس بسیار بامعناست و پیشینهٔ کهن این منظومه را در خاستگاه نخستینِ خود نشان میدهد. در لایهٔ نهانی، این افسانه بیانگر دو شیوهٔ ناهمسان تولید و برخورد آنهاست. درخت خرما و بز در نبردی شرکت میکنند و در نهایت، بز که نماد دامپروری است، برتری مییابد. اما برای کودکان این رجزخوانی چیزی جز یک روایت دلکش و هیجانانگیز داستانی نیست.
(تاریخ ادبیات کودکان ایران: ادبیات شفاهی و دوران باستان. #محمدهادی_محمدی و زهره قایینی. تهران: چیستا، ۱۳۸۰، ص ۱۸۴–۱۸۸)
اساطیر_ایران
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
(تاریخ ادبیات کودکان ایران: ادبیات شفاهی و دوران باستان. #محمدهادی_محمدی و زهره قایینی. تهران: چیستا، ۱۳۸۰، ص ۱۸۴–۱۸۸)
اساطیر_ایران
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
⭕️ حالا که در آستانه فروپاشی کاملِ اقتصاد کشورمان هستیم نگاهی بیاندازیم به جملهای که شاهنشاه اريامهر ۴۴ سال پیش به نویسنده و دیپلماتی آلمانی گفت:
"با نرخ امروز رشد جمعیت تا دو دههٔ دیگر جمعیت ایران ۲ برابر امروز خواهد بود.
برای تامینِ نیازهای آن جمعیت من همین امروز مسئولم"
۴ سال پس از آن مصاحبه ما ملت مسئولیت شاه را از او گرفتیم و دادیم دست یک بیسواد که گفت اقتصاد مال خره!
آدمی میبایست مغز خر خورده باشد که از همان روز نخست نداند که عاقبت ملت با چنین حکومتی به کجا خواهد کشید.
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
"با نرخ امروز رشد جمعیت تا دو دههٔ دیگر جمعیت ایران ۲ برابر امروز خواهد بود.
برای تامینِ نیازهای آن جمعیت من همین امروز مسئولم"
۴ سال پس از آن مصاحبه ما ملت مسئولیت شاه را از او گرفتیم و دادیم دست یک بیسواد که گفت اقتصاد مال خره!
آدمی میبایست مغز خر خورده باشد که از همان روز نخست نداند که عاقبت ملت با چنین حکومتی به کجا خواهد کشید.
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
#چو_ایران_نباشد_تن_من_مباد
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
#جمهوری_اشغالگر_اسلامی_باید_برود
#ققنوس_ایران_از_خاکستر_خویش_بر_خواهد_خاست
Forwarded from درج زیرنویس
دندان تیزِ گرگِ جنگ
هجوم گرسنگی
عریانیِ تن فروشی
بیکاری و کودکان کار
دستفروش خسته
زباله گردی که
ذره ذره میمیرد
و شعلههای اعتراض...
حجم بزرگی از مرگ
شهر را فراگرفته
سوگواران
سکوت شدهاند
بیدردان پیتزا میخورند
شهر را مرگ فراگرفته
برخیز که
او خواب طوفان بهاری میبیند
خواب سفرهای رنگارنگ
شبنمی بر اطلسیها
نقره ماه در برکه
و خواب همه چیزهایی که
باید باشند...
هجوم گرسنگی
عریانیِ تن فروشی
بیکاری و کودکان کار
دستفروش خسته
زباله گردی که
ذره ذره میمیرد
و شعلههای اعتراض...
حجم بزرگی از مرگ
شهر را فراگرفته
سوگواران
سکوت شدهاند
بیدردان پیتزا میخورند
شهر را مرگ فراگرفته
برخیز که
او خواب طوفان بهاری میبیند
خواب سفرهای رنگارنگ
شبنمی بر اطلسیها
نقره ماه در برکه
و خواب همه چیزهایی که
باید باشند...
روزگاری شاهان این سرزمین:
جایگاه همسر و مهرورزیدن به همسر را آن قدر مهم می دانستند که دستور به حکاکی اینچنین نگاره ها دادند.
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
جایگاه همسر و مهرورزیدن به همسر را آن قدر مهم می دانستند که دستور به حکاکی اینچنین نگاره ها دادند.
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست