شرکتکنندگان در کنگرهٔ
هزارهٔ حکیم ابوالقاسم فردوسی
برخی از بزرگترین شرقشناسان و ایرانشناسان آن زمانِ ایران و جهان؛ همچون
آرتور کریستنسن (دانمارک)
ولادیمیر مینورسکی (انگلستان)
یان ریپکا (چکسلواکی)
یِوگنی برتلس (شوروی)
آنری ماسه (فرانسه)
فریدریش زاره (آلمان)
عبدالوهاب عزام (مصر)
آنتونیو پالیارو (ایتالیا)
دستور نوشیروان (هند)
ادوارد دنیسن راس (انگلستان)
محمدفؤاد کوپروغلو (ترکیه)
یوری نیکولایویچ مار (شوروی)
آشیکاگا آتسوجی (ژاپن)
و
عباس اقبال آشتیانی
بدیعالزمان فروزانفر
محمدتقی (ملک الشعرای) بهار
ابراهیم پورداود
عیسی صدیق اعلم
علیاصغر حکمت
محمدعلی فروغی
صادق رضازاده شفق
نصرالله فلسفی
عبدالعظیم قریب
سید احمد کسروی
حسن پیرنیا
مجتبی مینوی
سعید نفیسی
جلالالدین همایی
احمد بهمنیار
غلامرضا رشید یاسمی
و...
تهران، مدرسه دارالفنون
مهرماه سال ۱۳۱۳خ
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هزارهٔ حکیم ابوالقاسم فردوسی
برخی از بزرگترین شرقشناسان و ایرانشناسان آن زمانِ ایران و جهان؛ همچون
آرتور کریستنسن (دانمارک)
ولادیمیر مینورسکی (انگلستان)
یان ریپکا (چکسلواکی)
یِوگنی برتلس (شوروی)
آنری ماسه (فرانسه)
فریدریش زاره (آلمان)
عبدالوهاب عزام (مصر)
آنتونیو پالیارو (ایتالیا)
دستور نوشیروان (هند)
ادوارد دنیسن راس (انگلستان)
محمدفؤاد کوپروغلو (ترکیه)
یوری نیکولایویچ مار (شوروی)
آشیکاگا آتسوجی (ژاپن)
و
عباس اقبال آشتیانی
بدیعالزمان فروزانفر
محمدتقی (ملک الشعرای) بهار
ابراهیم پورداود
عیسی صدیق اعلم
علیاصغر حکمت
محمدعلی فروغی
صادق رضازاده شفق
نصرالله فلسفی
عبدالعظیم قریب
سید احمد کسروی
حسن پیرنیا
مجتبی مینوی
سعید نفیسی
جلالالدین همایی
احمد بهمنیار
غلامرضا رشید یاسمی
و...
تهران، مدرسه دارالفنون
مهرماه سال ۱۳۱۳خ
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
عزتالله نگهبان
(۱۳۰۰ - ۱۶ بهمن ۱۳۸۷)
پدر باستانشناسی ایران
و استاد دانشگاه تهران
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
(۱۳۰۰ - ۱۶ بهمن ۱۳۸۷)
پدر باستانشناسی ایران
و استاد دانشگاه تهران
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
محسن ابوالقاسمی
(۱۳۱۵ - ۱۸ بهمن ۱۳۹۷)
استاد ممتاز،
عضو هیأت علمی و مدیر پیشین گروه
فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
(۱۳۱۵ - ۱۸ بهمن ۱۳۹۷)
استاد ممتاز،
عضو هیأت علمی و مدیر پیشین گروه
فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بزرگداشت یاد
دکتر محسن ابوالقاسمی
استاد ممتاز، عضو هیأت علمی و مدیر
پیشین گروه فرهنگ و زبانهای باستانی
دانشگاه تهران
نوشتهٔ دکتر علی شهیدی
بهمن ۱۳۹۸
منبع: ایسنا
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دکتر محسن ابوالقاسمی
استاد ممتاز، عضو هیأت علمی و مدیر
پیشین گروه فرهنگ و زبانهای باستانی
دانشگاه تهران
نوشتهٔ دکتر علی شهیدی
بهمن ۱۳۹۸
منبع: ایسنا
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ایسنا
یادی از محسن ابوالقاسمی و میراثش
محسن ابوالقاسمی سال گذشته در چنین روزهایی از دنیا رفت؛ کسی که آثار و شاگردان بسیار در رشتههای فرهنگ و زبانهای باستانی، زبان و ادبیات فارسی و زبانشناسی از او به یادگار مانده است. او همچنین میراثی را برای دانشگاه تهران به جا گذاشته است.
Forwarded from Ali Shahidi-Iranian Studies; University of Tehran (Ali Shahidi)
📚 "شادی شیخی که خانقاه ندارد":
گفتاری به یاد دکتر محسن ابوالقاسمی، استاد ممتاز و بازنشسته گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران
🖋 علی شهیدی
📔 گیلگمش، شماره ۱۰، زمستان ۱۳۹۸
@alishahidi_iranianstudies
گفتاری به یاد دکتر محسن ابوالقاسمی، استاد ممتاز و بازنشسته گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران
🖋 علی شهیدی
📔 گیلگمش، شماره ۱۰، زمستان ۱۳۹۸
@alishahidi_iranianstudies
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«بنفشه گل»
تصنیف گیلانی
شعر: بهمن فرخی
موسیقی و آواز: ناصر مسعودی
همخوانی: سپیده رئیس سادات
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
تصنیف گیلانی
شعر: بهمن فرخی
موسیقی و آواز: ناصر مسعودی
همخوانی: سپیده رئیس سادات
@irancradleofcivilization 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Forwarded from ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 گهوارهٔ تمدن
هجدهم بهمنماه؛
سالروز انتشار «وقایع اتفاقیه»
به دستور امیرکبیر
سالروز انتشار «وقایع اتفاقیه»
به دستور امیرکبیر
جایزه جهانی کتاب سال ۱۳۹۸ ایران
آثار برگزیده:
۱) خداینامگ: شاهنامۀ فارسیِ میانه، یاکو هِمین-آنتیلا، بریل، ۲۰۱۸.
۲) مبانی طبیعیات ابن سینا: منابع یونانی و نوآوریهای عربی، آندرئاس لَمِر، دگروتر، ۲۰۱۷.
۳) چرخش روسیه بهسمت ایران: شرقشناسی در دیپلماسی و خدمات اطلاعاتی، دِنیس وُلکوف، انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۸.
۴) مطالعاتی در باب تاریخ عقلانیت در ایران باستان: ادای سهمی به نظریۀ عصرِ محوری، گوتز کونیگ، هاراسویتز فرلاگ، ۲۰۱۸.
۵) حمل و هستیشناسی: مطالعات و متون در باب خوانشهای سینوی و پساـ سینوی از مقولات ارسطو، اَلِکْساندِرکالبارْزیک، دگروتر، ۲۰۱۸.
۶) تاریخ قصهنویسی ایران: از اوستا تا قرن ۲۱ میلادی، مو هونگ یان، دانشگاه جه جیانگ، ۲۰۱۹.
منبع: وبگاه عصر ایران
آثار برگزیده:
۱) خداینامگ: شاهنامۀ فارسیِ میانه، یاکو هِمین-آنتیلا، بریل، ۲۰۱۸.
۲) مبانی طبیعیات ابن سینا: منابع یونانی و نوآوریهای عربی، آندرئاس لَمِر، دگروتر، ۲۰۱۷.
۳) چرخش روسیه بهسمت ایران: شرقشناسی در دیپلماسی و خدمات اطلاعاتی، دِنیس وُلکوف، انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۸.
۴) مطالعاتی در باب تاریخ عقلانیت در ایران باستان: ادای سهمی به نظریۀ عصرِ محوری، گوتز کونیگ، هاراسویتز فرلاگ، ۲۰۱۸.
۵) حمل و هستیشناسی: مطالعات و متون در باب خوانشهای سینوی و پساـ سینوی از مقولات ارسطو، اَلِکْساندِرکالبارْزیک، دگروتر، ۲۰۱۸.
۶) تاریخ قصهنویسی ایران: از اوستا تا قرن ۲۱ میلادی، مو هونگ یان، دانشگاه جه جیانگ، ۲۰۱۹.
منبع: وبگاه عصر ایران
برندگان جوایز
کتاب سال ۱۳۹۸ ایران
💠 ادبیات
📚 پژوهش شعر
📔 کتاب چهارخطی: کندوکاوی در تاریخ رباعی فارسی، تألیف سید علی میرافضلی، تهران: سخن، ۱۳۹۷، ۴۱۲ ص.
📚 شعر معاصر
📙 رارا، سرودهٔ پانتهآ صفایی بروجنی، تهران: فصل پنجم، ۱۳۹۷، ۸۰ ص.
📙 به رنگ دانوب، سرودهٔ واهه آرمن، تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۷، ۱۲۶ ص.
📚 نقد ادبی
📘 نظریه و نقد ادبی: درسنامهٔ میانرشتهای، تألیف حسین پاینده، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، ۱۳۹۷، ۲ ج.
📘 بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران، تألیف محمد حنیف و محسن حنیف، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۹۷، ۴۴۲ ص.
💠 تاریخ و جغرافیا
📚 تاریخ
📕 پندها و عبرتها از بناها و آثار تاریخی مصر، تألیف تقیالدین احمد بن علی بن عبدالقادر بن محمد مقریزی، ترجمه پرویز اتابکی، ترجمۀ مجلد دوم با همکاری محمدرضا عطایی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۹۷، ۴ ج.
📚 مستندنگاری
📕 نقاشی قهوهخانه، خاطرات کاظم دارابی متهم دادگاه میکونوس، تحقیق و تألیف محسن کاظمی، تهران: شرکت انتشارات سورهٔ مهر، ۱۳۹۷، ۹۶۷ ص.
💠 دین؛ فقه و اصول
📓 مکاسب محرمه، تألیف علیرضا اعرافی، تقریر گروه محققان، قم: مؤسسه اشراق و عرفان، ۱۳۹۷، ۱۰ ج.
💠 علوم خالص؛ زیستشناسی
📗 فلور گیلان، گردآوری و تألیف، ولیالله مظفریان، رشت: فرهنگ ایلیا،۱۳۹۷، ۱۵۵۶ ص.
📗 فلور ایران: شمارۀ ۱۴۵ تیرۀ پروانهآسا (fabaceae) جنس گون III (Astragalus III)، تألیف علیاصغر معصومی، ویراستار: مصطفی اسدی و علیاصغر معصومی، تهران: سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی، مؤسسه تحقیقات و جنگلها و مراتع کشور، ۱۳۹۷، ۷۶۸ ص.
💠 علوم کاربردی؛ مهندسی کشاورزی
🖋 تألیف
📒 اندازهگیری باقیماندۀ آفتکشها در محصولات کشاورزی: مبانی و روشها، تألیف خلیل طالبیجهرمی و سیداحسان ترابی، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ، ۱۳۹۷، ۴۰۸ ص.
🖊 ترجمه
📒 فلزات سنگین در خاک، تألیف برایان جی. آلووی، ترجمه امیر فتوت، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، ۱۳۹۷، ۷۰۴ ص.
💠 کودک و نوجوان؛ داستانی تألیفی
📙 دروازه مردگان/ ۱: قبرستان عمودی، نوشته حمیدرضا شاهآبادی، تهران: افق، ۱۳۹۷، ۲۳۹ ص.
منبع: وبگاه عصر ایران
کتاب سال ۱۳۹۸ ایران
💠 ادبیات
📚 پژوهش شعر
📔 کتاب چهارخطی: کندوکاوی در تاریخ رباعی فارسی، تألیف سید علی میرافضلی، تهران: سخن، ۱۳۹۷، ۴۱۲ ص.
📚 شعر معاصر
📙 رارا، سرودهٔ پانتهآ صفایی بروجنی، تهران: فصل پنجم، ۱۳۹۷، ۸۰ ص.
📙 به رنگ دانوب، سرودهٔ واهه آرمن، تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۷، ۱۲۶ ص.
📚 نقد ادبی
📘 نظریه و نقد ادبی: درسنامهٔ میانرشتهای، تألیف حسین پاینده، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، ۱۳۹۷، ۲ ج.
📘 بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران، تألیف محمد حنیف و محسن حنیف، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۹۷، ۴۴۲ ص.
💠 تاریخ و جغرافیا
📚 تاریخ
📕 پندها و عبرتها از بناها و آثار تاریخی مصر، تألیف تقیالدین احمد بن علی بن عبدالقادر بن محمد مقریزی، ترجمه پرویز اتابکی، ترجمۀ مجلد دوم با همکاری محمدرضا عطایی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۹۷، ۴ ج.
📚 مستندنگاری
📕 نقاشی قهوهخانه، خاطرات کاظم دارابی متهم دادگاه میکونوس، تحقیق و تألیف محسن کاظمی، تهران: شرکت انتشارات سورهٔ مهر، ۱۳۹۷، ۹۶۷ ص.
💠 دین؛ فقه و اصول
📓 مکاسب محرمه، تألیف علیرضا اعرافی، تقریر گروه محققان، قم: مؤسسه اشراق و عرفان، ۱۳۹۷، ۱۰ ج.
💠 علوم خالص؛ زیستشناسی
📗 فلور گیلان، گردآوری و تألیف، ولیالله مظفریان، رشت: فرهنگ ایلیا،۱۳۹۷، ۱۵۵۶ ص.
📗 فلور ایران: شمارۀ ۱۴۵ تیرۀ پروانهآسا (fabaceae) جنس گون III (Astragalus III)، تألیف علیاصغر معصومی، ویراستار: مصطفی اسدی و علیاصغر معصومی، تهران: سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی، مؤسسه تحقیقات و جنگلها و مراتع کشور، ۱۳۹۷، ۷۶۸ ص.
💠 علوم کاربردی؛ مهندسی کشاورزی
🖋 تألیف
📒 اندازهگیری باقیماندۀ آفتکشها در محصولات کشاورزی: مبانی و روشها، تألیف خلیل طالبیجهرمی و سیداحسان ترابی، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ، ۱۳۹۷، ۴۰۸ ص.
🖊 ترجمه
📒 فلزات سنگین در خاک، تألیف برایان جی. آلووی، ترجمه امیر فتوت، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، ۱۳۹۷، ۷۰۴ ص.
💠 کودک و نوجوان؛ داستانی تألیفی
📙 دروازه مردگان/ ۱: قبرستان عمودی، نوشته حمیدرضا شاهآبادی، تهران: افق، ۱۳۹۷، ۲۳۹ ص.
منبع: وبگاه عصر ایران
Telegram
attach 📎
Forwarded from ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 گهوارهٔ تمدن
Telegram
attach 📎
Forwarded from ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 گهوارهٔ تمدن
سیاوش کسرایی
(۵ اسفند ۱۳۰۵ - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴)
شاعر و نقاش معاصر ایران
(۵ اسفند ۱۳۰۵ - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴)
شاعر و نقاش معاصر ایران
Forwarded from ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 گهوارهٔ تمدن
واپسین شعر
زندهیاد #سیاوش_کسرایی
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه! نه! من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ، دمی سر نمیکنم
آخر چگونه گل، خس و خاشاك میشود؟
آخر چگونه اینهمه رؤیای نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
میپژمرد به جان من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاق بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کورهراهها همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفیدبخت
بیوصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچهها
چشم انتظار یار، سیهپوش میشوند؟
باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور
بی آنکه سرکشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد
نفرین بر این دروغ؛ دروغ هراسناک!
پل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسهٔ لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحهٔ زمان
جاوید میشود
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر می زند جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونهٔ هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
میریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب میشود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
خوانش از
زندهیاد #سیاوش_کسرایی
زندهیاد #سیاوش_کسرایی
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه! نه! من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ، دمی سر نمیکنم
آخر چگونه گل، خس و خاشاك میشود؟
آخر چگونه اینهمه رؤیای نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
میپژمرد به جان من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاق بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کورهراهها همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفیدبخت
بیوصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچهها
چشم انتظار یار، سیهپوش میشوند؟
باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور
بی آنکه سرکشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد
نفرین بر این دروغ؛ دروغ هراسناک!
پل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسهٔ لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحهٔ زمان
جاوید میشود
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر می زند جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونهٔ هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
میریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب میشود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
خوانش از
زندهیاد #سیاوش_کسرایی
Telegram
attach 📎
Forwarded from ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 گهوارهٔ تمدن
#آرش_کمانگیر
سروده #سیاوش_کسرایی
بخش نخست
برف میبارد
برف میبارد بهروی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
درهها دلتنگ
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
برنمیشد گر ز بام کلبهها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد
ردپاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان
ما چه میکردیم در کولاک دلآشفته دمسرد؟
آنک آنک؛ کلبهای روشن
روی تپه، روبروی من
درگشودندم
مهربانیها نمودندم
زود دانستم که دور از این داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز
«گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته؛ ای بس نکتهها کاینجاست!
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشتهای بیدر و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر بارانخورده در کهسار
خواب گندمزار در چشمه مهتاب
آمدن، رفتن، دویدن
عشق وزیدن
در غم انسان نشستن
پابهپای شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن، کارکردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعههایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان بهسوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
و رهانیدن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاهگاهی
زیر سقف سقف این سفالین بامهای مهگرفته
قصههای درهم غم را ز نمنمهای باران شنیدن
بیتکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتشها نشستن
دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری! آری! زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گربیفروزیش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست»
پیرمرد آرام و با لبخند
کندهای در کوره افسردهجان افکند
چشمهایش را در سیاهیهای کومه جستجو میکرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو میکرد
«زندگی را شعله باید برفروزنده
شعلهها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده!
بیدریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیانها بر سرانگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبانهای تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سربلند و سبز باش! ای جنگلِ انسان!»
«زندگانی شعله میخواهد»
صدا سر داد عمو نوروز
«شعلهها را هیمه باید روشنیافروز
کودکانم! داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلیخورده هذیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی، روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی؛ پیچان
عشق در بیماری دلمردگی؛ بیجان
فصلها فصل زمستان شد
صحنه گلگشتها گم شد
نشستن در شبستان شد
در شبستانهای خاموشی
میتراوید از گل اندیشهها عطر فراموشی
ترس بود و بالهای مرگ
کس نمیجنبید
چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمهگاه دشمنان پرجوش
مرزهای مُلک
همچو سرحدّات دامنگستر اندیشه؛ بیسامان
برجهای شهر
همچو باروهای دل؛ بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو
هیچ سینه کینهای در بر نمیاندوخت
هیچ دل مهری نمیورزید
هیچکس دستی به سوی کس نمیآورد
هیچکس در روی دیگر کس نمیخندید
باغهای آرزو بیبرگ
آسمان اشکها پربار
گرمرو آزادگان در بند
روسپی نامردمان در کار
انجمنها کرد دشمن
رایزنها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم به دست ما شکست ما براندیشند
نازکاندیشانشان بی شرم
که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم
یافتند آخر فسونی را که میجستند
چشمها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو میکرد
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو میکرد
آخرین فرمان؛ آخرین تحقیر!
مرز را پرواز تیری میدهد سامان
گر به نزدیکی فرود آید
خانههامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرّرد دور
تا کجا؟ تا چند؟
آه! کوبازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان؟!
هر دهانی این خبر را بازگو میکرد
چشمها ، بیگفتگویی ، هر طرف را جست و جو میکرد
پیرمرد اندوهگین دستی به دیگر دست میسایید
از میان درههای دور، گرگی خسته مینالید
برف روی برف میبارید
باد بالش را به پشت شیشه میمالید
«صبح میآمد»
پیرمرد آرام کرد آغاز
«پیش روی لشکر دشمن؛ سپاه دوست
دشت نه! دریایی از سرباز!
آسمان الماس اخترهای خود را دادهبود از دست
بینفس میشد سیاهی در دهان صبح
باد پر میریخت روی دشت باز دامن البرز
سروده #سیاوش_کسرایی
بخش نخست
برف میبارد
برف میبارد بهروی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
درهها دلتنگ
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
برنمیشد گر ز بام کلبهها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد
ردپاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان
ما چه میکردیم در کولاک دلآشفته دمسرد؟
آنک آنک؛ کلبهای روشن
روی تپه، روبروی من
درگشودندم
مهربانیها نمودندم
زود دانستم که دور از این داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز
«گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته؛ ای بس نکتهها کاینجاست!
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشتهای بیدر و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر بارانخورده در کهسار
خواب گندمزار در چشمه مهتاب
آمدن، رفتن، دویدن
عشق وزیدن
در غم انسان نشستن
پابهپای شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن، کارکردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعههایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان بهسوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
و رهانیدن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاهگاهی
زیر سقف سقف این سفالین بامهای مهگرفته
قصههای درهم غم را ز نمنمهای باران شنیدن
بیتکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتشها نشستن
دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری! آری! زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گربیفروزیش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست»
پیرمرد آرام و با لبخند
کندهای در کوره افسردهجان افکند
چشمهایش را در سیاهیهای کومه جستجو میکرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو میکرد
«زندگی را شعله باید برفروزنده
شعلهها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده!
بیدریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیانها بر سرانگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبانهای تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سربلند و سبز باش! ای جنگلِ انسان!»
«زندگانی شعله میخواهد»
صدا سر داد عمو نوروز
«شعلهها را هیمه باید روشنیافروز
کودکانم! داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلیخورده هذیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی، روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی؛ پیچان
عشق در بیماری دلمردگی؛ بیجان
فصلها فصل زمستان شد
صحنه گلگشتها گم شد
نشستن در شبستان شد
در شبستانهای خاموشی
میتراوید از گل اندیشهها عطر فراموشی
ترس بود و بالهای مرگ
کس نمیجنبید
چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمهگاه دشمنان پرجوش
مرزهای مُلک
همچو سرحدّات دامنگستر اندیشه؛ بیسامان
برجهای شهر
همچو باروهای دل؛ بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو
هیچ سینه کینهای در بر نمیاندوخت
هیچ دل مهری نمیورزید
هیچکس دستی به سوی کس نمیآورد
هیچکس در روی دیگر کس نمیخندید
باغهای آرزو بیبرگ
آسمان اشکها پربار
گرمرو آزادگان در بند
روسپی نامردمان در کار
انجمنها کرد دشمن
رایزنها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم به دست ما شکست ما براندیشند
نازکاندیشانشان بی شرم
که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم
یافتند آخر فسونی را که میجستند
چشمها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو میکرد
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو میکرد
آخرین فرمان؛ آخرین تحقیر!
مرز را پرواز تیری میدهد سامان
گر به نزدیکی فرود آید
خانههامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرّرد دور
تا کجا؟ تا چند؟
آه! کوبازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان؟!
هر دهانی این خبر را بازگو میکرد
چشمها ، بیگفتگویی ، هر طرف را جست و جو میکرد
پیرمرد اندوهگین دستی به دیگر دست میسایید
از میان درههای دور، گرگی خسته مینالید
برف روی برف میبارید
باد بالش را به پشت شیشه میمالید
«صبح میآمد»
پیرمرد آرام کرد آغاز
«پیش روی لشکر دشمن؛ سپاه دوست
دشت نه! دریایی از سرباز!
آسمان الماس اخترهای خود را دادهبود از دست
بینفس میشد سیاهی در دهان صبح
باد پر میریخت روی دشت باز دامن البرز
Forwarded from ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 گهوارهٔ تمدن
#آرش_کمانگیر
سروده #سیاوش_کسرایی
بخش دوم
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور
دودو و سهسه به پچپچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
کمکمک در اوج آمد پچپچ خفته
خلق چون بحری برآشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت و مردی چون صدف
از سینه بیرون داد»
«منم آرش!»
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
«منم آرش؛ سپاهی مردی آزاده!
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده!
مجوییدم نسب!
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش!
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش!
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد!
دلم را در میان دست میگیرم
و میافشارمش در چنگ
دل؛ این جام پر از کین پر از خون را
دل؛ این بیتاب خشمآهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا کوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما
سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقیاست در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو تیرم
ستیغ سربلند کوه؛ مأوایم
به چشم آفتاب تازهرس؛ جایم
مرا تیر است آتشپَر
مرا باد است فرمانبر
ولیکن چاره را امروز زور پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستیسوز سامانساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز!»
پس آنگه سر به سوی آسمان برکرد،
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد:
«درود! ای واپسین صبح! ای سحر! بدرود!
که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهدبود
به صبح راستین سوگند!
به پنهان آفتاب مهربار پاکبین سوگند!
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس آنگه، بیدرنگی خواهدش افکند
زمین میداند این را، آسمانها نیز
که تن بیعیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من، نه افسونی!
نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است!»
درنگ آورد و یک دم شد به لب، خاموش
نَفَس در سینهها بیتاب میزد جوش
«ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره میآید
به هر گام هراسافکن
مرا با دیده خونبار میپاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز میگیرد
به راهم مینشیند، راه میبندد
به رویم سرد میخندد
به کوه و ده میریزد طنین زهرخندش را
و بازش باز میگیرد
دلم از مرگ بیزار است
که مرگِ اهرمنخو آدمیخوار است
ولی آن دم که ز اندوهان، روان زندگی تار است
ولی آن دم که نیکیّ و بدی را گاه پیکار است
فرورفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته آزادگی این است!
هزاران چشم گویا و لبِ خاموش
مرا پیک امید خویش میداند
هزاران دست لرزان و دل پرجوش
گهی میگیردم، گه پیش میراند
پیش میآیم
دل و جان را به زیورهای انسانی میآرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند،
نقاب از چهره ترسآفرین مرگ خواهم کند»
نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
به سوی قلّهها دستان ز هم بگشاد
«بر آ ای آفتاب! ای توشه امّید!
برآ ای خوشه خورشید!
تو جوشان چشمهای، من تشنهای بیتاب
برآ، سرریز کن تا جان شود سیراب!
چو پا در کام مرگی تندخو دارم
چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاشجو دارم
به موج روشنایی شستشو خواهم
ز گلبرگ تو، ای زرّینه گل! من رنگ و بو خواهم
شما ای قلّههای سرکش خاموش!
که پیشانی به تندرهای سهمانگیز میسایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایههای روز زرین را به روی شانه میکوبید
که ابر آتشین را در پناه خویش میگیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد!
امیدم را برافرازید!
چو پرچمها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید!
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید»
«زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش؛ گوش
به یال کوهها لغزید کم کم پنجه خورشید
هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید
«نظر افکند آرش سوی شهر؛ آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها در راه
سرود بیکلامی، با غمی جانکاه
ز چشمان برهمیشد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه میریزد
کدام آهنگ آیا میتواند ساخت
طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه میرفتند؟
طنین گامهایی را که آگاهانه میرفتند؟
دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
راه واکردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیرمردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همرهِ او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پردههای اشک پیدرپی فرود آمد»
سروده #سیاوش_کسرایی
بخش دوم
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور
دودو و سهسه به پچپچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
کمکمک در اوج آمد پچپچ خفته
خلق چون بحری برآشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت و مردی چون صدف
از سینه بیرون داد»
«منم آرش!»
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
«منم آرش؛ سپاهی مردی آزاده!
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده!
مجوییدم نسب!
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش!
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش!
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد!
دلم را در میان دست میگیرم
و میافشارمش در چنگ
دل؛ این جام پر از کین پر از خون را
دل؛ این بیتاب خشمآهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا کوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما
سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقیاست در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو تیرم
ستیغ سربلند کوه؛ مأوایم
به چشم آفتاب تازهرس؛ جایم
مرا تیر است آتشپَر
مرا باد است فرمانبر
ولیکن چاره را امروز زور پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستیسوز سامانساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز!»
پس آنگه سر به سوی آسمان برکرد،
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد:
«درود! ای واپسین صبح! ای سحر! بدرود!
که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهدبود
به صبح راستین سوگند!
به پنهان آفتاب مهربار پاکبین سوگند!
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس آنگه، بیدرنگی خواهدش افکند
زمین میداند این را، آسمانها نیز
که تن بیعیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من، نه افسونی!
نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است!»
درنگ آورد و یک دم شد به لب، خاموش
نَفَس در سینهها بیتاب میزد جوش
«ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره میآید
به هر گام هراسافکن
مرا با دیده خونبار میپاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز میگیرد
به راهم مینشیند، راه میبندد
به رویم سرد میخندد
به کوه و ده میریزد طنین زهرخندش را
و بازش باز میگیرد
دلم از مرگ بیزار است
که مرگِ اهرمنخو آدمیخوار است
ولی آن دم که ز اندوهان، روان زندگی تار است
ولی آن دم که نیکیّ و بدی را گاه پیکار است
فرورفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته آزادگی این است!
هزاران چشم گویا و لبِ خاموش
مرا پیک امید خویش میداند
هزاران دست لرزان و دل پرجوش
گهی میگیردم، گه پیش میراند
پیش میآیم
دل و جان را به زیورهای انسانی میآرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند،
نقاب از چهره ترسآفرین مرگ خواهم کند»
نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
به سوی قلّهها دستان ز هم بگشاد
«بر آ ای آفتاب! ای توشه امّید!
برآ ای خوشه خورشید!
تو جوشان چشمهای، من تشنهای بیتاب
برآ، سرریز کن تا جان شود سیراب!
چو پا در کام مرگی تندخو دارم
چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاشجو دارم
به موج روشنایی شستشو خواهم
ز گلبرگ تو، ای زرّینه گل! من رنگ و بو خواهم
شما ای قلّههای سرکش خاموش!
که پیشانی به تندرهای سهمانگیز میسایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایههای روز زرین را به روی شانه میکوبید
که ابر آتشین را در پناه خویش میگیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد!
امیدم را برافرازید!
چو پرچمها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید!
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید»
«زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش؛ گوش
به یال کوهها لغزید کم کم پنجه خورشید
هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید
«نظر افکند آرش سوی شهر؛ آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها در راه
سرود بیکلامی، با غمی جانکاه
ز چشمان برهمیشد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه میریزد
کدام آهنگ آیا میتواند ساخت
طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه میرفتند؟
طنین گامهایی را که آگاهانه میرفتند؟
دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
راه واکردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیرمردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همرهِ او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پردههای اشک پیدرپی فرود آمد»