فکر کردید شوخی است؟
اصفهان در اضطرار
۶ هزار بنای تاریخی، ورزشگاه نقش جهان، ۲ پالایشگاه، ۳ فرودگاه و ۲/۵ میلیون نفر در معرض تهدید فرونشست زمین قرار دارند.
علی بیتالهی، عضو هیئتعلمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی کشور:
فرونشست در اصفهان به صورت ویژه به مرحله اضطراری رسیده است و در مطالعه موردی فرونشست را در اصفهان بررسی کردیم و امیدواریم بهصورت پایلوت بتوان راهکارهای مهار این پدیده را در این استان اجرائی کرد.
مهار پدیده فرونشست تدریجی صورت میگیرد و فرونشست در اصفهان متوقف نشده و کماکان با نرخ بیشینه حدود ۱۵ سانتیمتر در سال در حال پیشروی است، چنانچه جریان دائمی زایندهرود با کنترل بهرهبرداری از منابع آبهای زیرزمینی برقرار شود، میتوان در بازه زمانی ۱۵ساله شاهد مهار فرونشست در اصفهان بود.
جریان دائمی زایندهرود به عنوان شاهرگ اصفهان میتواند به کنترل پدیده فرونشست در اصفهان کمک کند.
@iranboom_ir
اصفهان در اضطرار
۶ هزار بنای تاریخی، ورزشگاه نقش جهان، ۲ پالایشگاه، ۳ فرودگاه و ۲/۵ میلیون نفر در معرض تهدید فرونشست زمین قرار دارند.
علی بیتالهی، عضو هیئتعلمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی کشور:
فرونشست در اصفهان به صورت ویژه به مرحله اضطراری رسیده است و در مطالعه موردی فرونشست را در اصفهان بررسی کردیم و امیدواریم بهصورت پایلوت بتوان راهکارهای مهار این پدیده را در این استان اجرائی کرد.
مهار پدیده فرونشست تدریجی صورت میگیرد و فرونشست در اصفهان متوقف نشده و کماکان با نرخ بیشینه حدود ۱۵ سانتیمتر در سال در حال پیشروی است، چنانچه جریان دائمی زایندهرود با کنترل بهرهبرداری از منابع آبهای زیرزمینی برقرار شود، میتوان در بازه زمانی ۱۵ساله شاهد مهار فرونشست در اصفهان بود.
جریان دائمی زایندهرود به عنوان شاهرگ اصفهان میتواند به کنترل پدیده فرونشست در اصفهان کمک کند.
@iranboom_ir
نظری در باره هویت مادر سیاوش
دکتر جلال خالقی مطلق
ز بادی کوکلاه از سرکند دور
گیاه آسوده باشد، سرو رنجور
نظامی
در آغاز داستان سیاوخش آمده است که روزی طوس و گیو و چند تن سوار دیگر در نزدیکی مرز توران به شکار می روند و در آنجا در بیشه ای به دختری تورانی بر می خورند که چنانکه خود او برای پهلوانان نقل می کند، شبانه از دست پدر مست خود که آهنگ جان او داشته گریخته، در راه اسبش جان سپرده و خود گرفتار راهزنان شده، آنها جواهرات او را گرفته و او را زده اند و سرانجام او به این بیشه پناه آورده و اکنون امیدوار است که چون پدرش از مستی به هوش آید، سوارانی از پی او بفرستد تا او را بازگردانند. دختر در پاسخ پهلوانان که از نژاد او می پرسند، می گوید که خویشاوند کرسیوز (برادر افراسیاب) است.
میان طوس و گیو بر سر تصاحب دختر اختلاف می افتد تا سرانجام به پیشنهاد یکی از سواران با هم توافق می کنند که کیکاوس را میان خود به داوری برگزینند. ولی کیکاوس، با دیدن دختر پریچهره (که این بارکرسیوز را نیای خود می نامد)، او راازچنگ پهلوانان می رباید و به عقد خود درمی آورد و به شبستان خویش می فرستند. چندی بعد این زن از کیکاوس پسری می زاید که نام او را سیاوش می نهند. سپس رستم از سیستان می آید و کودک را به قصد تربیت او با خود به سیستان می برد و پس از آنکه همه چیزهائی را که بایسته یک شاهزاده است به او می آموزد، اورا دوباره به پیش پدر بازمی گرداند. هشت سال پس از این واقعه سوداوه یا سودابه نامادری سیاوش با دیدن سیاوش عاشق او می شود.1
از مادر سیاوش پس از تولد سیاوش دیگر هیچ نامی در داستان نیست. حتی هنگامی که سیاوش سه بار به دعوت سودابه به شبستان شاه می رود و در آنجا خواهران سیاوش و دختران سودابه به پیشباز سیاوش می آیند، از مادر او، که اکنون بسبب شاهزاده باید مقام مهمتری هم داشته باشد، سخنی نیست. همچنین در ادامه داستان، هنگام گذشتن سیاوش از آتش، هنگام ترک کردن ایران، تا فاجعه کشته شدن او در توران و وقایع پس از آن، دیگر هیچ کجا مادر او در داستان ظاهر نمی گردد.
بنا بر متن دستنویس فلورانس (مورخ 614 هجری)، علت یاد نشدن از مادر سیاوش در ادامه داستان این است که او هنگام زادن فرزند در می گذرد:
یکی ماه دیدار فرّخ پسر
که بر مادر آورد گیتی به سر
چوآن شاهزاده ز مادر بزاد
هم اندرزمان مادرش جان بداد2
ثعالبی با آنکه روایت آغاز داستان، یعنی یافتن دختر تورانی بوسیله طوس و گیو را اصلا" ندارد، گزارش مرگ مادر سیاوش را که در دستنویس فلورانس آمده است تأیید می کند: ثمّ انّ کیکاوس اُهدیت الیه جاریه لم یُرَ مثلها حسنا" فافترشها و ولدت له سیاوش کالشهاب اللامع و الهلال الطالع و مضت لسبیلها3 [کیکاوس با کنیزکی که زیبارویی مانند او دیده نشده بود و به او بخشیده بودند، همبستر گشت و سیاوش از او بزاد که چون ستاره ای درخشان بود و چون ماهی تابان، و آن کنیزک از دست برفت.]4
شاید ثعالبی روایت آغاز داستان را در مأخذ خود (یعنی در شاهنامه ابو منصوری که مأخذ اصلی شاهنامه فردوسی هم بوده) داشته، ولی آنرا به قصد کوتاه کردن داستان زده باشد. ولی آیا گزارش درگذشت مادر سیاوش را نیز که یاد کرده در مأخذ خود داشته بوده است؟ در این صورت چطور ممکن است که فردوسی چنین گزارش مهمی را، که بدون آن داستان دارای نقص بزرگی است، از قلم انداخته باشد؟ پس آیا دوبیتی که در دستنویس فلورانس آمده و ما آنرا در بالا نقل کردیم و ثعالبی نیز آنرا تأیید می کند اصیل اند؟ و آیا می توان پذیرفت که در چهارده دستنویس دیگر ما و نیز در ترجمه عربی بنداری این گزارش از قلم افتاده باشد؟
در برخی از دستنویس های دیگر، مانند دستنویس لندن مورخ 841 و دستنویس بی تاریخ لنینگراد، در محلی دیگر از داستان، یعنی پیش از ملاقات سیاوش با سودابه در شبستان (پس از بیت 132 در تصحیح نگارنده)، گزارشی دراز، یکی در 15 بیت و دیگری در 21 بیت، درباره مرگ مادر سیاوش ساخته اند که در عدم اصالت آنها کوچکترین تردیدی نیست. ولی این روایت های الحاقی نشان می دهند که برخی از کاتبان متوجه شده اند که بدون هیچ اشارهای به سرنوشت بعدی مادر سیاوش، داستان دارای نقص است و از اینرو درست پیش از رفتن سیاوش به شبستان و ملاقات با سودابه، گزارشی در مرگ مادر او ساخته و درون متن کرده اند تا این نقص داستان را بر طرف کرده باشند که این خود عدم اصالت آن دو بیت را در دستنویس فلورانس محتمل تر می کند. به سخن دیگر، کاری که کاتب این دو دست نویس سپس تر انجام داده اند، کاتب دست نویس فلورانس جلوتر کرده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/2223-nazari-darbare-hoviat-madar-sivash.html
https://telegram.me/iranboom_ir
دکتر جلال خالقی مطلق
ز بادی کوکلاه از سرکند دور
گیاه آسوده باشد، سرو رنجور
نظامی
در آغاز داستان سیاوخش آمده است که روزی طوس و گیو و چند تن سوار دیگر در نزدیکی مرز توران به شکار می روند و در آنجا در بیشه ای به دختری تورانی بر می خورند که چنانکه خود او برای پهلوانان نقل می کند، شبانه از دست پدر مست خود که آهنگ جان او داشته گریخته، در راه اسبش جان سپرده و خود گرفتار راهزنان شده، آنها جواهرات او را گرفته و او را زده اند و سرانجام او به این بیشه پناه آورده و اکنون امیدوار است که چون پدرش از مستی به هوش آید، سوارانی از پی او بفرستد تا او را بازگردانند. دختر در پاسخ پهلوانان که از نژاد او می پرسند، می گوید که خویشاوند کرسیوز (برادر افراسیاب) است.
میان طوس و گیو بر سر تصاحب دختر اختلاف می افتد تا سرانجام به پیشنهاد یکی از سواران با هم توافق می کنند که کیکاوس را میان خود به داوری برگزینند. ولی کیکاوس، با دیدن دختر پریچهره (که این بارکرسیوز را نیای خود می نامد)، او راازچنگ پهلوانان می رباید و به عقد خود درمی آورد و به شبستان خویش می فرستند. چندی بعد این زن از کیکاوس پسری می زاید که نام او را سیاوش می نهند. سپس رستم از سیستان می آید و کودک را به قصد تربیت او با خود به سیستان می برد و پس از آنکه همه چیزهائی را که بایسته یک شاهزاده است به او می آموزد، اورا دوباره به پیش پدر بازمی گرداند. هشت سال پس از این واقعه سوداوه یا سودابه نامادری سیاوش با دیدن سیاوش عاشق او می شود.1
از مادر سیاوش پس از تولد سیاوش دیگر هیچ نامی در داستان نیست. حتی هنگامی که سیاوش سه بار به دعوت سودابه به شبستان شاه می رود و در آنجا خواهران سیاوش و دختران سودابه به پیشباز سیاوش می آیند، از مادر او، که اکنون بسبب شاهزاده باید مقام مهمتری هم داشته باشد، سخنی نیست. همچنین در ادامه داستان، هنگام گذشتن سیاوش از آتش، هنگام ترک کردن ایران، تا فاجعه کشته شدن او در توران و وقایع پس از آن، دیگر هیچ کجا مادر او در داستان ظاهر نمی گردد.
بنا بر متن دستنویس فلورانس (مورخ 614 هجری)، علت یاد نشدن از مادر سیاوش در ادامه داستان این است که او هنگام زادن فرزند در می گذرد:
یکی ماه دیدار فرّخ پسر
که بر مادر آورد گیتی به سر
چوآن شاهزاده ز مادر بزاد
هم اندرزمان مادرش جان بداد2
ثعالبی با آنکه روایت آغاز داستان، یعنی یافتن دختر تورانی بوسیله طوس و گیو را اصلا" ندارد، گزارش مرگ مادر سیاوش را که در دستنویس فلورانس آمده است تأیید می کند: ثمّ انّ کیکاوس اُهدیت الیه جاریه لم یُرَ مثلها حسنا" فافترشها و ولدت له سیاوش کالشهاب اللامع و الهلال الطالع و مضت لسبیلها3 [کیکاوس با کنیزکی که زیبارویی مانند او دیده نشده بود و به او بخشیده بودند، همبستر گشت و سیاوش از او بزاد که چون ستاره ای درخشان بود و چون ماهی تابان، و آن کنیزک از دست برفت.]4
شاید ثعالبی روایت آغاز داستان را در مأخذ خود (یعنی در شاهنامه ابو منصوری که مأخذ اصلی شاهنامه فردوسی هم بوده) داشته، ولی آنرا به قصد کوتاه کردن داستان زده باشد. ولی آیا گزارش درگذشت مادر سیاوش را نیز که یاد کرده در مأخذ خود داشته بوده است؟ در این صورت چطور ممکن است که فردوسی چنین گزارش مهمی را، که بدون آن داستان دارای نقص بزرگی است، از قلم انداخته باشد؟ پس آیا دوبیتی که در دستنویس فلورانس آمده و ما آنرا در بالا نقل کردیم و ثعالبی نیز آنرا تأیید می کند اصیل اند؟ و آیا می توان پذیرفت که در چهارده دستنویس دیگر ما و نیز در ترجمه عربی بنداری این گزارش از قلم افتاده باشد؟
در برخی از دستنویس های دیگر، مانند دستنویس لندن مورخ 841 و دستنویس بی تاریخ لنینگراد، در محلی دیگر از داستان، یعنی پیش از ملاقات سیاوش با سودابه در شبستان (پس از بیت 132 در تصحیح نگارنده)، گزارشی دراز، یکی در 15 بیت و دیگری در 21 بیت، درباره مرگ مادر سیاوش ساخته اند که در عدم اصالت آنها کوچکترین تردیدی نیست. ولی این روایت های الحاقی نشان می دهند که برخی از کاتبان متوجه شده اند که بدون هیچ اشارهای به سرنوشت بعدی مادر سیاوش، داستان دارای نقص است و از اینرو درست پیش از رفتن سیاوش به شبستان و ملاقات با سودابه، گزارشی در مرگ مادر او ساخته و درون متن کرده اند تا این نقص داستان را بر طرف کرده باشند که این خود عدم اصالت آن دو بیت را در دستنویس فلورانس محتمل تر می کند. به سخن دیگر، کاری که کاتب این دو دست نویس سپس تر انجام داده اند، کاتب دست نویس فلورانس جلوتر کرده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/2223-nazari-darbare-hoviat-madar-sivash.html
https://telegram.me/iranboom_ir
آشنایی با یک کتاب از محمدرضا عاملی تهرانی
هجدهم اردیبهشت سالروز شهادت دکتر محمدرضا عاملی تهرانی ( آژیر) است . به همین مناسبت معرفی یک کتاب از نوشته های شعرگونه ی او در ستایش از ایران را برای آشنایی بیشتر ایرانیان با اندیشه های او ، در اینجا منتشر می کنیم
https://iranchehr.com/?p=9109
@iranboom_ir
هجدهم اردیبهشت سالروز شهادت دکتر محمدرضا عاملی تهرانی ( آژیر) است . به همین مناسبت معرفی یک کتاب از نوشته های شعرگونه ی او در ستایش از ایران را برای آشنایی بیشتر ایرانیان با اندیشه های او ، در اینجا منتشر می کنیم
https://iranchehr.com/?p=9109
@iranboom_ir
چرا ۶۰ هزار ایرانی را از عراق اخراج نمودند؟
شادروان دکتر محمدرضا عاملی تهرانی (آژیر)
بانوان ارجمند، دوشیزگان گرامی، سروران ارجمند! امشب همانطور که ملاحظه میکنید برنامه این بوده است که بهخاطر روزی که در حیات زن ایرانی خاطرهای بسیار ارزنده و گرامی دارد مراسمی برپا شود و طبیعی است که این مراسم باید با جشن و سروری همراه باشد ولی افسوس که این جشن و سرور به ماتمی غمانگیز تبدیل شده است زیرا در این روزها همسایهی ما، برادران عرب آقای هویدا، آنچه را که سالها انتظار آن را داشتند به عمل آوردند. خواهران و برادران ایرانی ما را از سرزمین نیاکانی خود آواره کردند. با چنین غم و اندوه و ماتمی چه جای جشن و سروری برای ما باقی مانده است. به ناچار باید امشب را به شرح و تفصیل این واقعهی غمانگیز و تجزیه و تحلیل علل دردناک و تلخ آن بپردازیم.
موجودیت یک ملت چیست؟ این سؤالی است که همیشه باید مطرح کرد. اگر نتوانیم به این سؤال جواب، صحیح بدهیم هرگز موفق نمیشویم موجودیت یک ملت را حس کنیم.
موجودیت یک ملت همهی آن چیزی است که در طول تاریخ به همت زنان و مردان آن ملت ساخته شده و پدید آمده. این موجودیت قابل تجزیه نیست، نه از لحاظ جغرافیایی، نه از لحاظ نیروهای انسانی و نه از لحاظ پیامهای فرهنگی و هستههای فرهنگی. هممیهنان ما تنها آنهایی نیستند که در داخل خطوطی که به نام مرز ایران وجود دارد زندگی میکنند. این خطوط مرزهای واقعی ما نیستند. این خطوط زخمهای استعمار بر پیکر ملت ما هستند. در آن سوی این خطهای به اصطلاح مرزی، باز هم موجودیت ملت ایران وجود دارد، باز هم خانوادههای ایرانی هستند، باز هم فرهنگ ایرانی هست، باز هم خون ایرانی، زندگی ایرانی هست. در همهی آن سوی مرزها داستانی از این قرار وجود دارد. در مرزهای غربی ما هم ماجرا همین است. موجودیت ملت ایران به این مرزها پایان پیدا نمیکند. اینها نه مرز واقعی ملت ایران است، نه مرز نیروهای انسانی ملت ایران است، نه مرز سرزمینهای ایرانی. اینها خطهای استعمار و زنجیرهای دردناک و جانگداز استعمار است.
در آنسوی این مرزها خواهرانی داریم، برادرانی داریم که اینها شمارشان کم نیست. گرچه اگر هم کم بودند دلیل این نبود که آنها را فراموش کنیم. ما سه میلیون برادران کُرد خودمان را در آنسوی مرز داریم. میلیونها نفر شیعیان را داریم که از جهت مذهبی با اکثریت ملت ایران پیوندی ناگسستنی دارند. شیعه تنها یک مذهب نیست. تنها، مذهب ما نیست. شیعه گنجینهای از فرهنگ و حکمت ایرانی است، یکی از گرانبهاترین گنجینههای حکمت و فرهنگ ایرانی است. اگر به فرض محال، سالهای سال بگذرد و زمانی باشد که دیگر - به فرض محال - ما نه مسلمان باشیم و نه شیعه، باز هم به حکم روابط معنوی و فرهنگی، با مکتب شیعه پیوندی استوار و آهنین خواهیم داشت. این مکتب قسمتی از روح ایرانی را بیان میکند. مراکز علمی تشیع از لحاظ ملت ایران مراکز قابل انصراف و صرفنظر نیست. اینجا مراکز علم و حکمت ماست، مراکز فرهنگ و تمدن ماست، مراکزی که عصارهی اندیشههای پیشینیان ما در آنجا بههم آمیخته و عجین شده است و از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا کرده است.
اینجا جایگاه مکتب تشیع برای مدتی بیش از هزار سال بوده. این سرزمینها به صرف اینکه آن طرف مرز هست ما نباید بگوییم که به دور از وطن ماست و جزو وطن ما نیست. اینجا قسمتی است از وطن ما، چه اصطلاح مسخرهای؛ معاودین1. اینها نرفتهاند که امروز برگردند. اینها خانه و زندگیشان آنجا بود. شما گمان میکنید یک گروهی پا شدهاند پارسال رفتهاند، برای نمونه نجف، کربلا، کاظمین. اینطور گمان میکنند که اینها رفتهاند و الآن دارند برمیگردند؟ مهمان بودهاند آنجا؟ این کوربینی است. این لغات را کی اختراع میکند و برای کی اختراع میکند؟ اینها وطنشان اینجا بود. نسل اندر نسل در بغداد، کربلا، کاظمین و سامره، زندگی میکردند نه اینکه تازه رفتهاند. زندگیشان آنجاست، قبر پدرشان آنجاست، خانه و کاشانهشان آنجاست، آنجا زاییده شدهاند، آنجا بزرگ شدهاند، آنجا بچههای خودشان را بزرگ کردهاند. آنها مهاجر به آن سرزمین نبودهاند. این چه اشتباهی است. این شهرها جز این مردم، سکنهای ندارند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhemoaser/11446-chera-60hezar-irani-ekhraj-az-iraq.html
@iranboom_ir
شادروان دکتر محمدرضا عاملی تهرانی (آژیر)
بانوان ارجمند، دوشیزگان گرامی، سروران ارجمند! امشب همانطور که ملاحظه میکنید برنامه این بوده است که بهخاطر روزی که در حیات زن ایرانی خاطرهای بسیار ارزنده و گرامی دارد مراسمی برپا شود و طبیعی است که این مراسم باید با جشن و سروری همراه باشد ولی افسوس که این جشن و سرور به ماتمی غمانگیز تبدیل شده است زیرا در این روزها همسایهی ما، برادران عرب آقای هویدا، آنچه را که سالها انتظار آن را داشتند به عمل آوردند. خواهران و برادران ایرانی ما را از سرزمین نیاکانی خود آواره کردند. با چنین غم و اندوه و ماتمی چه جای جشن و سروری برای ما باقی مانده است. به ناچار باید امشب را به شرح و تفصیل این واقعهی غمانگیز و تجزیه و تحلیل علل دردناک و تلخ آن بپردازیم.
موجودیت یک ملت چیست؟ این سؤالی است که همیشه باید مطرح کرد. اگر نتوانیم به این سؤال جواب، صحیح بدهیم هرگز موفق نمیشویم موجودیت یک ملت را حس کنیم.
موجودیت یک ملت همهی آن چیزی است که در طول تاریخ به همت زنان و مردان آن ملت ساخته شده و پدید آمده. این موجودیت قابل تجزیه نیست، نه از لحاظ جغرافیایی، نه از لحاظ نیروهای انسانی و نه از لحاظ پیامهای فرهنگی و هستههای فرهنگی. هممیهنان ما تنها آنهایی نیستند که در داخل خطوطی که به نام مرز ایران وجود دارد زندگی میکنند. این خطوط مرزهای واقعی ما نیستند. این خطوط زخمهای استعمار بر پیکر ملت ما هستند. در آن سوی این خطهای به اصطلاح مرزی، باز هم موجودیت ملت ایران وجود دارد، باز هم خانوادههای ایرانی هستند، باز هم فرهنگ ایرانی هست، باز هم خون ایرانی، زندگی ایرانی هست. در همهی آن سوی مرزها داستانی از این قرار وجود دارد. در مرزهای غربی ما هم ماجرا همین است. موجودیت ملت ایران به این مرزها پایان پیدا نمیکند. اینها نه مرز واقعی ملت ایران است، نه مرز نیروهای انسانی ملت ایران است، نه مرز سرزمینهای ایرانی. اینها خطهای استعمار و زنجیرهای دردناک و جانگداز استعمار است.
در آنسوی این مرزها خواهرانی داریم، برادرانی داریم که اینها شمارشان کم نیست. گرچه اگر هم کم بودند دلیل این نبود که آنها را فراموش کنیم. ما سه میلیون برادران کُرد خودمان را در آنسوی مرز داریم. میلیونها نفر شیعیان را داریم که از جهت مذهبی با اکثریت ملت ایران پیوندی ناگسستنی دارند. شیعه تنها یک مذهب نیست. تنها، مذهب ما نیست. شیعه گنجینهای از فرهنگ و حکمت ایرانی است، یکی از گرانبهاترین گنجینههای حکمت و فرهنگ ایرانی است. اگر به فرض محال، سالهای سال بگذرد و زمانی باشد که دیگر - به فرض محال - ما نه مسلمان باشیم و نه شیعه، باز هم به حکم روابط معنوی و فرهنگی، با مکتب شیعه پیوندی استوار و آهنین خواهیم داشت. این مکتب قسمتی از روح ایرانی را بیان میکند. مراکز علمی تشیع از لحاظ ملت ایران مراکز قابل انصراف و صرفنظر نیست. اینجا مراکز علم و حکمت ماست، مراکز فرهنگ و تمدن ماست، مراکزی که عصارهی اندیشههای پیشینیان ما در آنجا بههم آمیخته و عجین شده است و از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا کرده است.
اینجا جایگاه مکتب تشیع برای مدتی بیش از هزار سال بوده. این سرزمینها به صرف اینکه آن طرف مرز هست ما نباید بگوییم که به دور از وطن ماست و جزو وطن ما نیست. اینجا قسمتی است از وطن ما، چه اصطلاح مسخرهای؛ معاودین1. اینها نرفتهاند که امروز برگردند. اینها خانه و زندگیشان آنجا بود. شما گمان میکنید یک گروهی پا شدهاند پارسال رفتهاند، برای نمونه نجف، کربلا، کاظمین. اینطور گمان میکنند که اینها رفتهاند و الآن دارند برمیگردند؟ مهمان بودهاند آنجا؟ این کوربینی است. این لغات را کی اختراع میکند و برای کی اختراع میکند؟ اینها وطنشان اینجا بود. نسل اندر نسل در بغداد، کربلا، کاظمین و سامره، زندگی میکردند نه اینکه تازه رفتهاند. زندگیشان آنجاست، قبر پدرشان آنجاست، خانه و کاشانهشان آنجاست، آنجا زاییده شدهاند، آنجا بزرگ شدهاند، آنجا بچههای خودشان را بزرگ کردهاند. آنها مهاجر به آن سرزمین نبودهاند. این چه اشتباهی است. این شهرها جز این مردم، سکنهای ندارند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhemoaser/11446-chera-60hezar-irani-ekhraj-az-iraq.html
@iranboom_ir
غلامرضا رشید یاسِمی گوران (۲۹ آبان ۱۲۷۵، گهواره کرمانشاه – ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۰، تهران) مشهور به رشید یاسِمی، نویسنده، مورخ، مترجم و شاعر ایرانی بود.
یادش گرامی باد
@IRANBOOM_IR
یادش گرامی باد
@IRANBOOM_IR
غلامرضا رشید یاسِمی گوران (۲۹ آبان ۱۲۷۵، گهواره کرمانشاه – ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۰، تهران) مشهور به رشید یاسِمی، نویسنده، مورخ، مترجم و شاعر ایرانی بود.
یادش گرامی باد
@IRANBOOM_IR
فهرست آثار (تألیف و تصحیح)
احوال ابن یمین، ۱۳۰۴
اندرزنامه اسدی طوسی (تصحیح)، ۱۳۰۴
سلامان و آبسال جامی (تصحیح)، ۱۳۰۶
نصایح فردوسی، ۱۳۰۷
قانون اخلاق، ۱۳۰۷
دیوان هاتف اصفهانی (تصحیح)، ۱۳۰۷
تاریخ ملل و نحل، ۱۳۱۵
کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او
ادبیات معاصر (ذیل بر ترجمهٔ جلد چهارم تاریخ ادبی ایران ادوارد براون)، ۱۳۱۶
دیوان مسعود سعد سلمان (تصحیح)، ۱۳۱۸
تاریخ مختصر ایران
دیوان اشعار، ۱۳۳۶
کتاب
ایران در زمان ساسانیان
تاریخ مختصر ایران
تاریخ ملل ونحل
آیین نگارش تاریخ، ۱۳۱۶
ترجمهها
«تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب کبیر فرانسه و امپراتوری ناپلئون»، آلبر ماله و ژول ایزاک، ۱۳۱۰
«تاریخ ادبیات ایران»، ادوارد براون، جلد چهارم از صفویه تا عصر حاضر ۱۳۱۶
«ایران در زمان ساسانیان»، آرتور کریستنسن، ۱۳۱۷
«چنگیز خان»، هارولد لمب، ۱۳۱۳
«تاریخچهٔ نادرشاه»، مینورسکی، ۱۳۱۳
رمان «شاگرد (دیسیپل)» از پل بورژه
«آیین دوستیابی»، دیل کارنگی، ۱۳۲۰
«نصایح»، اپیکتتوس حکیم
تئاتر «انوش (منظوم)»
«اندرز اوشنرداناک» (از زبان پهلوی)
«اندرز آذرباد مهراسپندان» (از پهلوی)
«ارداویرافنامه» (از زبان پهلوی)
https://t.me/iranboom_ir/31789
یادش گرامی باد
@IRANBOOM_IR
فهرست آثار (تألیف و تصحیح)
احوال ابن یمین، ۱۳۰۴
اندرزنامه اسدی طوسی (تصحیح)، ۱۳۰۴
سلامان و آبسال جامی (تصحیح)، ۱۳۰۶
نصایح فردوسی، ۱۳۰۷
قانون اخلاق، ۱۳۰۷
دیوان هاتف اصفهانی (تصحیح)، ۱۳۰۷
تاریخ ملل و نحل، ۱۳۱۵
کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او
ادبیات معاصر (ذیل بر ترجمهٔ جلد چهارم تاریخ ادبی ایران ادوارد براون)، ۱۳۱۶
دیوان مسعود سعد سلمان (تصحیح)، ۱۳۱۸
تاریخ مختصر ایران
دیوان اشعار، ۱۳۳۶
کتاب
ایران در زمان ساسانیان
تاریخ مختصر ایران
تاریخ ملل ونحل
آیین نگارش تاریخ، ۱۳۱۶
ترجمهها
«تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب کبیر فرانسه و امپراتوری ناپلئون»، آلبر ماله و ژول ایزاک، ۱۳۱۰
«تاریخ ادبیات ایران»، ادوارد براون، جلد چهارم از صفویه تا عصر حاضر ۱۳۱۶
«ایران در زمان ساسانیان»، آرتور کریستنسن، ۱۳۱۷
«چنگیز خان»، هارولد لمب، ۱۳۱۳
«تاریخچهٔ نادرشاه»، مینورسکی، ۱۳۱۳
رمان «شاگرد (دیسیپل)» از پل بورژه
«آیین دوستیابی»، دیل کارنگی، ۱۳۲۰
«نصایح»، اپیکتتوس حکیم
تئاتر «انوش (منظوم)»
«اندرز اوشنرداناک» (از زبان پهلوی)
«اندرز آذرباد مهراسپندان» (از پهلوی)
«ارداویرافنامه» (از زبان پهلوی)
https://t.me/iranboom_ir/31789
Telegram
ایران بوم
غلامرضا رشید یاسِمی گوران (۲۹ آبان ۱۲۷۵، گهواره کرمانشاه – ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۰، تهران) مشهور به رشید یاسِمی، نویسنده، مورخ، مترجم و شاعر ایرانی بود.
یادش گرامی باد
@IRANBOOM_IR
یادش گرامی باد
@IRANBOOM_IR
نمایشگاه کتاب امروز آغاز بهکار میکند
سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران امروز از ساعت ۱۵ در مصلای تهران افتتاح میشود و تا پایان روز شنبه ۲۹ اردیبهشت ادامه خواهد داشت.
همزمان با برگزاری بخش حضوری از ساعت ۱۰ صبح تا ۸ شب، بخش مجازی نیز در سامانۀ book.icfi.ir امکان خرید کتاب را در ۲۴ ساعت شبانهروز فراهم میکند.
@iranboom_ir
سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران امروز از ساعت ۱۵ در مصلای تهران افتتاح میشود و تا پایان روز شنبه ۲۹ اردیبهشت ادامه خواهد داشت.
همزمان با برگزاری بخش حضوری از ساعت ۱۰ صبح تا ۸ شب، بخش مجازی نیز در سامانۀ book.icfi.ir امکان خرید کتاب را در ۲۴ ساعت شبانهروز فراهم میکند.
@iranboom_ir
به مناسبت زادروز شادروان جبار باغچهبان - نقاش ِ دنیای سکوت
فرینوش اکبرزاده
پاشیدن ِ رنگ ِ کلمات به دنیایی که سرشار از سکوت بوده، کاری است که باغچهبان باغچه اطفال با دل و جان انجام داده و اکنون دنیایی رنگین تر را برای فرزندان این سرزمین موجب شده است.
امروز، یادآور روزی است که ما مردم ایران زمین را در سوگ از دست دادن یکی از نوابغ پر مهر خود نشاند؛ هرچند «جبار باغچهبان (میرزا جبار عسگرزاده)» همواره در میان حرکات و اصوات بی صدایی که خلق کرده، زنده و جاوید خواهد ماند.
باغچه بان را خیلی ها در حد اسم می شناسند، اما برای کودکان ناشنوا، او پدری مهربان بوده و تا همیشه یادش با کلماتش گرامی می ماند.
این را وقتی خیلی خوب لمس کردم که وارد حیاط مدرسه باغچهبان شدم، مدرسهای قدیمی و بسیار ساکت تر از تصویری که از یک مدرسه ابتدایی در ذهن دارید؛ با حیاطی نه چندان بزرگ و کودکانی که مشتقانه به صورت و دستهایت نگاه می کنند.
مدرسه باغچهبان اگرچه در همان مکان قدیمی و اولیه بنیان گذاریاش توسط جبار باغچه بان قرار ندارد، اما محلی است برای آموزش کودکانی که دنیای ساکتشان را با کلماتی از جنس حرکت دستان مشتاق و پر توانشان، رنگ و رویی دیگر بخشیدهاند.
هرچند صحبت با این کودکان برای ما که با زبان ارتباطی آنها آشنا نیستیم کمی دشوار می نماید، اما سخت نیست در گوشه گوشه حیاط و سالن مدرسه یافتن کودکانی که با حرکاتشان مفهومی را منتقل می کند؛ و ناگهان صدای خنده ای شادمانه و کودکانه آدم را به دنیایی که در آن قرار دارد باز می گرداند.
آموزش با حرکات دست و ایما و اشاره با تلاشهای او وارد نظام آموزشی ایران شد و وسایل کمک آموزشی متفاوتی که امروز کودکان ناشنوا برای یادگرفتن مفاهیم مختلف از آنها بهره می گیرند هم ثمره تلاشهای این مرد خوش قلب و مهربان است. هرچند این تنها دغدغه باغچه بان نبود و امروز فعالیت صدها مهدکودک و مرکز پیش دبستانی را نیز مدیون همین تلاشگر آموزش کودکان هستیم. اعتقاد وی به اهمیت آموزشهای قبل از دبستان، کودکانی را که در سالهای اول دبستان به دلیل کمبود آموزش مفاهیم مختلف با مشکل مواجه می شدند، یاری رساند و اکنون شاهد توسعه گسترده این مراکز و آموزشهای ارائه شده در آنها برای کودکان خردسال هستیم.
مولف کتاب «بابا برفی» اولین نویسنده و ناشر کتاب کودک در ایران نیز است. او از سال 1307 علیرغم دشواری های فراوان چاپ و کلیشه، چاپ کتابهای مخصوص کودکان را با تصاویری که خود آنها را ترسیم می کرد آغاز نمود و در نهایت بابا برفی باغچه بان، از سوی شورای جهانی کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب شد.
نگارش کتاب حساب ویژه و کتاب آموزش کر و لال ها، تنظیم روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان، اختراع گوشی استخوانی یا تلفن گنگ، کشف خواص اصوات و تقسیم بندی آنها تهیه وسایل مختلف بصری برای تدریس ناشنوایان و اختراع گاهنما از دیگر خدماتی است که باغچه بان باغچه اطفال طی سالهای زندگی اش برای تسهیل زندگی ناشنوایان انجام داده و به یادگار گذاشته است.
اگر امروز کودک ناشنوا و ناگویایی را میبینیم که قادر به صحبت کردن هست، بی شک به دلیل تلاشها و اقدامات باغچه بان در طراحی و به کار گیری روش آموزشی شفاهی برای این افراد است؛ روشی مبتنی بر صحبت کردن و لب خوانی که توانسته تاثیر زیادی در زندگی ناشنوایان بگذارد.
82 سال زندگی پرثمر این قهرمان ملی، او را به معلم همیشگی کودکان ناشنوای ایران و بسیاری کشورهای دیگر تبدیل کرده است؛ مردی که به کودکان ناشنوا یاد داد از چشم به جای گوش خود بهره بگیرند و دنیای خود را با ارتباطی بسیار گسترده تر از قبل بسازند.
چهارم آذرماه سالروز درگذشت بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران، باغچهبان باغچۀ اطفال و نقاش دنیای سکوت، جبار باغچه بان است
آثار
برنامه کار آموزگار - ۱۳۰۲
الفبای آسان - ۱۳۰۳
الفبای دستی مخصوص ناشنوایان - ۱۳۰۳
زندگی کودکان - ۱۳۰۸
گرگ و چوپان - ۱۳۰۸
خانم خزوک - ۱۳۱۱
پیر و ترب - ۱۳۱۱
بازیچه دانش - ۱۳۱۱
دستور تعلیم الفبا - ۱۳۱۴
علم آموزش برای دانشسراها - ۱۳۲۰
بادکنک - ۱۳۲۴
الفبای خودآموز برای سالمندان - ۱۳۲۶
الفبا - ۱۳۲۷
اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا - ۱۳۲۷
الفبای گویا - ۱۳۲۹
برنامهٔ یکساله - ۱۳۲۹
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۰
حساب - ۱۳۳۴
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۵
آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی - ۱۳۳۶
درخت مروارید - ۱۳۳۷
رباعیات باغچهبان - ۱۳۳۷
روش آموزش کر و لالها - ۱۳۴۳
من هم در دنیا آرزو دارم - ۱۳۴۵
بابا برفی - ۱۳۴۶
عروسان کوه - ۱۳۴۷
زندگینامهٔ باغچهبان به قلم خودش - ۱۳۵۶
شب به سر رسید - ۱۳۷۳
کبوتر من - ۱۳۷۳
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10986-jabar-baghche-ban.html
https://telegram.me/iranboom_ir
فرینوش اکبرزاده
پاشیدن ِ رنگ ِ کلمات به دنیایی که سرشار از سکوت بوده، کاری است که باغچهبان باغچه اطفال با دل و جان انجام داده و اکنون دنیایی رنگین تر را برای فرزندان این سرزمین موجب شده است.
امروز، یادآور روزی است که ما مردم ایران زمین را در سوگ از دست دادن یکی از نوابغ پر مهر خود نشاند؛ هرچند «جبار باغچهبان (میرزا جبار عسگرزاده)» همواره در میان حرکات و اصوات بی صدایی که خلق کرده، زنده و جاوید خواهد ماند.
باغچه بان را خیلی ها در حد اسم می شناسند، اما برای کودکان ناشنوا، او پدری مهربان بوده و تا همیشه یادش با کلماتش گرامی می ماند.
این را وقتی خیلی خوب لمس کردم که وارد حیاط مدرسه باغچهبان شدم، مدرسهای قدیمی و بسیار ساکت تر از تصویری که از یک مدرسه ابتدایی در ذهن دارید؛ با حیاطی نه چندان بزرگ و کودکانی که مشتقانه به صورت و دستهایت نگاه می کنند.
مدرسه باغچهبان اگرچه در همان مکان قدیمی و اولیه بنیان گذاریاش توسط جبار باغچه بان قرار ندارد، اما محلی است برای آموزش کودکانی که دنیای ساکتشان را با کلماتی از جنس حرکت دستان مشتاق و پر توانشان، رنگ و رویی دیگر بخشیدهاند.
هرچند صحبت با این کودکان برای ما که با زبان ارتباطی آنها آشنا نیستیم کمی دشوار می نماید، اما سخت نیست در گوشه گوشه حیاط و سالن مدرسه یافتن کودکانی که با حرکاتشان مفهومی را منتقل می کند؛ و ناگهان صدای خنده ای شادمانه و کودکانه آدم را به دنیایی که در آن قرار دارد باز می گرداند.
آموزش با حرکات دست و ایما و اشاره با تلاشهای او وارد نظام آموزشی ایران شد و وسایل کمک آموزشی متفاوتی که امروز کودکان ناشنوا برای یادگرفتن مفاهیم مختلف از آنها بهره می گیرند هم ثمره تلاشهای این مرد خوش قلب و مهربان است. هرچند این تنها دغدغه باغچه بان نبود و امروز فعالیت صدها مهدکودک و مرکز پیش دبستانی را نیز مدیون همین تلاشگر آموزش کودکان هستیم. اعتقاد وی به اهمیت آموزشهای قبل از دبستان، کودکانی را که در سالهای اول دبستان به دلیل کمبود آموزش مفاهیم مختلف با مشکل مواجه می شدند، یاری رساند و اکنون شاهد توسعه گسترده این مراکز و آموزشهای ارائه شده در آنها برای کودکان خردسال هستیم.
مولف کتاب «بابا برفی» اولین نویسنده و ناشر کتاب کودک در ایران نیز است. او از سال 1307 علیرغم دشواری های فراوان چاپ و کلیشه، چاپ کتابهای مخصوص کودکان را با تصاویری که خود آنها را ترسیم می کرد آغاز نمود و در نهایت بابا برفی باغچه بان، از سوی شورای جهانی کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب شد.
نگارش کتاب حساب ویژه و کتاب آموزش کر و لال ها، تنظیم روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان، اختراع گوشی استخوانی یا تلفن گنگ، کشف خواص اصوات و تقسیم بندی آنها تهیه وسایل مختلف بصری برای تدریس ناشنوایان و اختراع گاهنما از دیگر خدماتی است که باغچه بان باغچه اطفال طی سالهای زندگی اش برای تسهیل زندگی ناشنوایان انجام داده و به یادگار گذاشته است.
اگر امروز کودک ناشنوا و ناگویایی را میبینیم که قادر به صحبت کردن هست، بی شک به دلیل تلاشها و اقدامات باغچه بان در طراحی و به کار گیری روش آموزشی شفاهی برای این افراد است؛ روشی مبتنی بر صحبت کردن و لب خوانی که توانسته تاثیر زیادی در زندگی ناشنوایان بگذارد.
82 سال زندگی پرثمر این قهرمان ملی، او را به معلم همیشگی کودکان ناشنوای ایران و بسیاری کشورهای دیگر تبدیل کرده است؛ مردی که به کودکان ناشنوا یاد داد از چشم به جای گوش خود بهره بگیرند و دنیای خود را با ارتباطی بسیار گسترده تر از قبل بسازند.
چهارم آذرماه سالروز درگذشت بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران، باغچهبان باغچۀ اطفال و نقاش دنیای سکوت، جبار باغچه بان است
آثار
برنامه کار آموزگار - ۱۳۰۲
الفبای آسان - ۱۳۰۳
الفبای دستی مخصوص ناشنوایان - ۱۳۰۳
زندگی کودکان - ۱۳۰۸
گرگ و چوپان - ۱۳۰۸
خانم خزوک - ۱۳۱۱
پیر و ترب - ۱۳۱۱
بازیچه دانش - ۱۳۱۱
دستور تعلیم الفبا - ۱۳۱۴
علم آموزش برای دانشسراها - ۱۳۲۰
بادکنک - ۱۳۲۴
الفبای خودآموز برای سالمندان - ۱۳۲۶
الفبا - ۱۳۲۷
اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا - ۱۳۲۷
الفبای گویا - ۱۳۲۹
برنامهٔ یکساله - ۱۳۲۹
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۰
حساب - ۱۳۳۴
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۵
آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی - ۱۳۳۶
درخت مروارید - ۱۳۳۷
رباعیات باغچهبان - ۱۳۳۷
روش آموزش کر و لالها - ۱۳۴۳
من هم در دنیا آرزو دارم - ۱۳۴۵
بابا برفی - ۱۳۴۶
عروسان کوه - ۱۳۴۷
زندگینامهٔ باغچهبان به قلم خودش - ۱۳۵۶
شب به سر رسید - ۱۳۷۳
کبوتر من - ۱۳۷۳
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10986-jabar-baghche-ban.html
https://telegram.me/iranboom_ir
پوشش و ابزار جنگی در شاهنامه
حورا نژادصداقت
پوشش جنگی و سلاحهایی که عموماً در رزم برای شخصیتهای شاهنامه به تصویرکشیده شده است بسیار زیادند.
و در کتابهای آموزشی این کلمات به شکل بسیار خلاصهای معنا میشوند. در این نوشتار قصد برآن است با اشاره به چند پوشش و ابزارجنگی همچون خود، خفتان، برگستوان، زره، جوشن، درفش، گرز و خشت با توضیحات دقیقتر، اشاره به ریشه پهلوی و کاربردهای آنان، مفهومی روشنتر از کلمات را بازگو شود.
خود: یک جنگجو در شاهنامه بر سرش خود دارد. خود در پارسی باستان «خئوده» بوده است. (نامه باستان ص264) و آن کلاهی از آهن یا فلزی دیگر است که محافظ سر بوده و جنگجو در هنگام نبرد سعی میکرد که با نیزه، خود حریف را بردارد تا تیغ و گرز بر وی کارگر افتد.
همی گرز پولاد همچون تگرگ / ببارید بر جوشن و خود و ترگ
خفتان: ریخت کهنتر آن «کفتان» است. بدین سان ستاک واژه «کپ» میتواند به معنی پوشاندن باشد که «پ» در آن، پیش از «ت» به «ف» تبدیل شده است (نامه باستان ص369). خفتان نوعی تنپوش جنگی است که آن را زیر زره میپوشیدند که از پارچه کلفت دولا دوخته میشده و با نخ ابریشم تو دوزی شد و به همین دلیل غیرقابل نفوذ بوده و شمشیر روی آن میلغزید. خفتان از جلو میتوانست باز شود.
جهانجوی زیر پولاد بود/ به خفتانش بر، تیر چون باد بود
زره: بالا پوشی است آستینکوتاه که فقط از حلقههای فلزی تشکیل شده است و بدن را از گردن تا کمر میپوشاند و معرب آن «جوشن» است. البته تفاوتی میان تعریف جوشن و زره وجود دارد که جوشن علاوه بر وجود حلقههای فلزی، قطعههای آهن نیز دارد(دهخدا).
زره زیر بُد جوشن اندر میان/ به بالا بپوشید ببر بیان
بَرگستوان: از 3 تک واژ «بر» به معنی سینه، «گُست» به معنی پهلو و «وان» پسوند نگهبانی، تشکیل شده است. پس معنی اصلی آن نگهبان سینه و پهلو است. برگستوان پوشش جنگی جنگجو و نیز پوشش ستور (اسب، فیل و...) بوده است که در فرهنگها عموماً بر این حیث که پوشش حیوان بوده، برآن تاکید شده است. این پوشش لحاف مانند را روی اسب برای حفاظتش از ضربهها میانداختند. صاحب آنندراج میگوید: جامهای بوده که به جای پنبه در آن پیله و ابریشم (کژ) میگذاشتهاند و میدوختهاند و آن را کژاغند و کژاگند نیز مینامند. یکی از بهترین راهها برای از پادرآوردن حریف این بوده است که اسب او را از بین ببرند و برای این کار میبایست ابتدا برگستوان را از بین میبردند.
به برگستوان بر زد و کرد چاک / گرانمایه اسب اندر آمد به خاک
درفش کاویانی: علم یا رایتی بوده است که در جنگها ایرانیان، پیشاپیش سپاه آن را به دست فرمانده کل میسپردند و وجودش را با پیشینه غلبه فریدون و کاوه بر ضحاک، خوش یمن میدانستند و بر آن بودند که با حمل این درفش به پیروزی دست خواهند یافت.
کلمه درفش با همین شکل در زبان پهلوی به کار رفته است و میتواند ریختی از درخش باشد (به واسطه گوهرهای فراوانی که روی آن وجود داشت). در اینکه جنس این درفش از چه بوده است نظرات مختلفی وجود دارد: طبری آن را از پوست شیر میداند و در جایی دیگر از پوست پلنگ و ابوریحان در آثار الباقیه این علَم را از پوست خرس میداند. در حالی که ابیات واضحی از خود شاهنامه گواه است که این درفش از یک چرم آهنگری بوده است:
وزان چرم کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد
و یا در بیت:
بدان بیبها ناسزاوار پوست / پدید آمد آوای دشمن ز دوست
براساس 3 مأخذ تاریخی یعنی سکههای بازمانده از یک سلسله در فارس و خاتم کاری بر موزائیکی کشف شده در پومپی (شهر قدیم ایتالیا) و وصفهای شاهنامه میتوان درفش را این چنین در ذهن به تصویر کشید:
قطعه چرم مربعی که بر بالای نیزهای نصب شده و نوک نیزه از پشت آن از سمت بالا پیدا بود و روی چرم که آراسته به حریر و گوهر بود، شکل ستارهای بوده مرکب از 4پرّه و در مرکز آن دایرهای کوچک که به یقین همان است که فردوسی از آن به اختر کاویان تعبیر میکند. از سمت پایین چرم، 4ریشه به رنگهای مختلف سرخ و زرد و بنفش آویخته و نوک این ریشهها به گوهر آراسته بوده است.
پادشاهان ایرانی این درفش را خجسته و مبارک میدانستند و در هر پیروزی علیه دشمن روی آن سیم و زر و گوهر و مرواریدهایی نصب میکردند
زین ابزار: فردوسی جمشید را مخترع ابزارها میداند زیرا او میتوانست آهن را با دست نرم کند و از آن ابزار بسازد.
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فرّ کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
ابزارها را در زرادخانه یا قورخانه یا زندان نگه میداشتند
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/3711-pozesh-abzar-jangi-dar-shahnameh.html
https://telegram.me/iranboom_ir
حورا نژادصداقت
پوشش جنگی و سلاحهایی که عموماً در رزم برای شخصیتهای شاهنامه به تصویرکشیده شده است بسیار زیادند.
و در کتابهای آموزشی این کلمات به شکل بسیار خلاصهای معنا میشوند. در این نوشتار قصد برآن است با اشاره به چند پوشش و ابزارجنگی همچون خود، خفتان، برگستوان، زره، جوشن، درفش، گرز و خشت با توضیحات دقیقتر، اشاره به ریشه پهلوی و کاربردهای آنان، مفهومی روشنتر از کلمات را بازگو شود.
خود: یک جنگجو در شاهنامه بر سرش خود دارد. خود در پارسی باستان «خئوده» بوده است. (نامه باستان ص264) و آن کلاهی از آهن یا فلزی دیگر است که محافظ سر بوده و جنگجو در هنگام نبرد سعی میکرد که با نیزه، خود حریف را بردارد تا تیغ و گرز بر وی کارگر افتد.
همی گرز پولاد همچون تگرگ / ببارید بر جوشن و خود و ترگ
خفتان: ریخت کهنتر آن «کفتان» است. بدین سان ستاک واژه «کپ» میتواند به معنی پوشاندن باشد که «پ» در آن، پیش از «ت» به «ف» تبدیل شده است (نامه باستان ص369). خفتان نوعی تنپوش جنگی است که آن را زیر زره میپوشیدند که از پارچه کلفت دولا دوخته میشده و با نخ ابریشم تو دوزی شد و به همین دلیل غیرقابل نفوذ بوده و شمشیر روی آن میلغزید. خفتان از جلو میتوانست باز شود.
جهانجوی زیر پولاد بود/ به خفتانش بر، تیر چون باد بود
زره: بالا پوشی است آستینکوتاه که فقط از حلقههای فلزی تشکیل شده است و بدن را از گردن تا کمر میپوشاند و معرب آن «جوشن» است. البته تفاوتی میان تعریف جوشن و زره وجود دارد که جوشن علاوه بر وجود حلقههای فلزی، قطعههای آهن نیز دارد(دهخدا).
زره زیر بُد جوشن اندر میان/ به بالا بپوشید ببر بیان
بَرگستوان: از 3 تک واژ «بر» به معنی سینه، «گُست» به معنی پهلو و «وان» پسوند نگهبانی، تشکیل شده است. پس معنی اصلی آن نگهبان سینه و پهلو است. برگستوان پوشش جنگی جنگجو و نیز پوشش ستور (اسب، فیل و...) بوده است که در فرهنگها عموماً بر این حیث که پوشش حیوان بوده، برآن تاکید شده است. این پوشش لحاف مانند را روی اسب برای حفاظتش از ضربهها میانداختند. صاحب آنندراج میگوید: جامهای بوده که به جای پنبه در آن پیله و ابریشم (کژ) میگذاشتهاند و میدوختهاند و آن را کژاغند و کژاگند نیز مینامند. یکی از بهترین راهها برای از پادرآوردن حریف این بوده است که اسب او را از بین ببرند و برای این کار میبایست ابتدا برگستوان را از بین میبردند.
به برگستوان بر زد و کرد چاک / گرانمایه اسب اندر آمد به خاک
درفش کاویانی: علم یا رایتی بوده است که در جنگها ایرانیان، پیشاپیش سپاه آن را به دست فرمانده کل میسپردند و وجودش را با پیشینه غلبه فریدون و کاوه بر ضحاک، خوش یمن میدانستند و بر آن بودند که با حمل این درفش به پیروزی دست خواهند یافت.
کلمه درفش با همین شکل در زبان پهلوی به کار رفته است و میتواند ریختی از درخش باشد (به واسطه گوهرهای فراوانی که روی آن وجود داشت). در اینکه جنس این درفش از چه بوده است نظرات مختلفی وجود دارد: طبری آن را از پوست شیر میداند و در جایی دیگر از پوست پلنگ و ابوریحان در آثار الباقیه این علَم را از پوست خرس میداند. در حالی که ابیات واضحی از خود شاهنامه گواه است که این درفش از یک چرم آهنگری بوده است:
وزان چرم کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد
و یا در بیت:
بدان بیبها ناسزاوار پوست / پدید آمد آوای دشمن ز دوست
براساس 3 مأخذ تاریخی یعنی سکههای بازمانده از یک سلسله در فارس و خاتم کاری بر موزائیکی کشف شده در پومپی (شهر قدیم ایتالیا) و وصفهای شاهنامه میتوان درفش را این چنین در ذهن به تصویر کشید:
قطعه چرم مربعی که بر بالای نیزهای نصب شده و نوک نیزه از پشت آن از سمت بالا پیدا بود و روی چرم که آراسته به حریر و گوهر بود، شکل ستارهای بوده مرکب از 4پرّه و در مرکز آن دایرهای کوچک که به یقین همان است که فردوسی از آن به اختر کاویان تعبیر میکند. از سمت پایین چرم، 4ریشه به رنگهای مختلف سرخ و زرد و بنفش آویخته و نوک این ریشهها به گوهر آراسته بوده است.
پادشاهان ایرانی این درفش را خجسته و مبارک میدانستند و در هر پیروزی علیه دشمن روی آن سیم و زر و گوهر و مرواریدهایی نصب میکردند
زین ابزار: فردوسی جمشید را مخترع ابزارها میداند زیرا او میتوانست آهن را با دست نرم کند و از آن ابزار بسازد.
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فرّ کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
ابزارها را در زرادخانه یا قورخانه یا زندان نگه میداشتند
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/3711-pozesh-abzar-jangi-dar-shahnameh.html
https://telegram.me/iranboom_ir
ایران را از یاد نبریم
دومین سالگرد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
در شهر یزد
پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت
@iranboom_ir
دومین سالگرد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
در شهر یزد
پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت
@iranboom_ir
تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی
معمولاً وقتی در تاریخ ایران از دورهی پیش از اسلام و دوران اسلامی آن یاد میشود گویی از دورانهایی سخن میرود از هم گسسته و بیپیوند که دیواری آن دو را از هم جدا ساخته، آنچه در آن سوی دیوار بوده نابود و منقرض گشته و آنچه در این سوی دیوار است نوظهور و نویافته است. این پنداری است نادرست و با واقعیات تاریخی ناسازگار. این از نوشتههایی برمیآید که تنها به یکسو از تاریخ چشم گشوده و بر سوی دیگر آن چشم بستهاند، زوال قدرت ساسانیان را نباید با زوال ملت ایران، به عنوان ملتی کهن و قائم به فرهنگ و تمدن خویش، اشتباه کرد. بافت اجتماعی و فرهنگی مردم ایران بر پایههایی استوار بوده که از دوران خود آن مردم و ویژگیهای طبیعی و موقع جغرافیایی سرزمینی که در آن میزیستهاند و از تاریخ کهن ایشان مایه میگرفته، و ریشههای پیوند همهی ساکنان پراکندهی این سرزمین گسترده هم همواره در خصایل ملی و ویژگیهای فرهنگی و تاریخی آنها نهفته بوده است. بیگفتوگوست که در دورههایی که این مردم از درون خود و برخاسته از فرهنگ خویش مردانی آگاه و توانا یافته و دولتهایی جامع و فراگیر پی افکندهاند، خصایل ملی و فرهنگی ایشان هم جلوه و جلایی روشنتر و گسترشی بیشتر داشته، ولی چنان نبوده است که در غیبت چنان دولتها و چنان دولتمردانی فرهنگ و تمدن ایشان هم از پویش و تحرک بازمانده یا سیر تاریخی آن متوقف شده باشد.
تاریخ کهن این سرزمین از دورههای نامساعدی که پیش از دوران مورد گفتوگو بر این مرز و بوم گذشته یادگارهای برجستهای از کارایی نیروهای درونی جامعهی ایرانی در خود نهفته دارد. در این دوران هم، جامعهی ایرانی همان جامعهی کهنسالی بود که همهی آن نیروها را در خود ذخیره داشت، و اگر قدرت سیاسی خود را از دست داده بود نیروهای درونی و جاذبههای فرهنگ و تمدن آن پابرجا بود. تمدن و فرهنگی که جامعهی اسلامی هم که ایرانیان خود یکی از رکنهای مهم آن شده بودند به آن نیاز فراوان داشت، و برای راه بردن دولت نوپای خود نه از دستآوردهای دولتهای گذشتهی این سرزمین بینیاز میتوانست بود و نه از تجربههای مردم کارآزمودهی آن چشمپوشی میتوانست کرد.
هنگامی که عربهای مسلمان بر مدائن، پایتخت دولت ساسانی دست یافتند و بر همهی عراق که در آن هنگام استان مرکزی ایران بود و دل ایرانشهر خوانده میشد(1) مسلط شدند و دیوان خراج و مجموعهی نظام مالی ایران را در اختیار گرفتند خود را با سازمانی منظم و تا حدی پیچیده روبهرو یافتند که تصرف در آن را نه در حد توانایی خویش دیدند و نه به مصلحت خود یافتند. به این سبب نه تنها در آن نظام تغییری ندادند بلکه به حکم ضرورت برخی از روشهای خود را هم که تا آن هنگام به آن عمل میکردند و اکنون با این نظام نمیخواند تغییر دادند، و یکی از آنها تقسیم زمینهای مفتوحه بود میان فاتحان، که چون در اینجا با مشکلات فراوان روبهرو میشد، عمر دستور داد از تقسیم آنها صرفنظر شود و همچنان در اختیار صاحبانشان باقی ماند و از آنها خراج سالیانه بستانند. برای خراج آنجا هم عمر همان نهادهایی را پذیرفت که خسرو انوشیروان نهاده بود.(2) از نخستین کارهای سعد، فاتح قادسیه هم این را نوشتهاند که وی دهقانان منطقه – یعنی همانها را که در نظام دیوانی ایران جمع خراج را از قلمرو خود بر عهده میداشتند - گرد آورد و آنها را نسبت به خراج ابوابجمعی خودشان متعهد ساخت،(3) یعنی به آنها گفت همچنان بهکار خود ادامه دهند و از آن پس به جای نظام قدیم خود را در برابر نظام جدید متعهد شناسند. و به اینسان نظام مالی و دیوانی ایران، بیآنکه در اساس آن خللی وارد آید، به دولت نوپای اسلام انتقال یافت.
اثر آنی و فوری که از این اقدام در نظر بوده این بود که با حفظ وضع موجود از آشفتگی امر خراج و کاهش عایدات که رکن اصلی و استخوانبندی هر دولت است جلوگیری شود و چنین هم شد، چه عمر در همان سال نخست که سواد را به تصرف درآورد، مبلغ خراجی که از آنجا وصول نمود با آنچه پیش از آن بهوسیلهی پادشاهان ایران وصول میشد چندان تفاوتی نداشت.(4) او همچنین در سایهی همین تشکیلات منظم دیوانی توانست تمام این منطقه را که از لحاظ مالی و خراجی از زمان انوشیروان به اینسو مساحت یا به اصطلاح امروزی ممیزی نشده بود، از نو مساحت کند و به نسبت تغییراتی که در آنها حاصل شده بود در خراج آنها تجدیدنظر نماید.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhekohan/11429-enteghal-az-sasai-be-eslami.html
https://telegram.me/iranboom_ir
معمولاً وقتی در تاریخ ایران از دورهی پیش از اسلام و دوران اسلامی آن یاد میشود گویی از دورانهایی سخن میرود از هم گسسته و بیپیوند که دیواری آن دو را از هم جدا ساخته، آنچه در آن سوی دیوار بوده نابود و منقرض گشته و آنچه در این سوی دیوار است نوظهور و نویافته است. این پنداری است نادرست و با واقعیات تاریخی ناسازگار. این از نوشتههایی برمیآید که تنها به یکسو از تاریخ چشم گشوده و بر سوی دیگر آن چشم بستهاند، زوال قدرت ساسانیان را نباید با زوال ملت ایران، به عنوان ملتی کهن و قائم به فرهنگ و تمدن خویش، اشتباه کرد. بافت اجتماعی و فرهنگی مردم ایران بر پایههایی استوار بوده که از دوران خود آن مردم و ویژگیهای طبیعی و موقع جغرافیایی سرزمینی که در آن میزیستهاند و از تاریخ کهن ایشان مایه میگرفته، و ریشههای پیوند همهی ساکنان پراکندهی این سرزمین گسترده هم همواره در خصایل ملی و ویژگیهای فرهنگی و تاریخی آنها نهفته بوده است. بیگفتوگوست که در دورههایی که این مردم از درون خود و برخاسته از فرهنگ خویش مردانی آگاه و توانا یافته و دولتهایی جامع و فراگیر پی افکندهاند، خصایل ملی و فرهنگی ایشان هم جلوه و جلایی روشنتر و گسترشی بیشتر داشته، ولی چنان نبوده است که در غیبت چنان دولتها و چنان دولتمردانی فرهنگ و تمدن ایشان هم از پویش و تحرک بازمانده یا سیر تاریخی آن متوقف شده باشد.
تاریخ کهن این سرزمین از دورههای نامساعدی که پیش از دوران مورد گفتوگو بر این مرز و بوم گذشته یادگارهای برجستهای از کارایی نیروهای درونی جامعهی ایرانی در خود نهفته دارد. در این دوران هم، جامعهی ایرانی همان جامعهی کهنسالی بود که همهی آن نیروها را در خود ذخیره داشت، و اگر قدرت سیاسی خود را از دست داده بود نیروهای درونی و جاذبههای فرهنگ و تمدن آن پابرجا بود. تمدن و فرهنگی که جامعهی اسلامی هم که ایرانیان خود یکی از رکنهای مهم آن شده بودند به آن نیاز فراوان داشت، و برای راه بردن دولت نوپای خود نه از دستآوردهای دولتهای گذشتهی این سرزمین بینیاز میتوانست بود و نه از تجربههای مردم کارآزمودهی آن چشمپوشی میتوانست کرد.
هنگامی که عربهای مسلمان بر مدائن، پایتخت دولت ساسانی دست یافتند و بر همهی عراق که در آن هنگام استان مرکزی ایران بود و دل ایرانشهر خوانده میشد(1) مسلط شدند و دیوان خراج و مجموعهی نظام مالی ایران را در اختیار گرفتند خود را با سازمانی منظم و تا حدی پیچیده روبهرو یافتند که تصرف در آن را نه در حد توانایی خویش دیدند و نه به مصلحت خود یافتند. به این سبب نه تنها در آن نظام تغییری ندادند بلکه به حکم ضرورت برخی از روشهای خود را هم که تا آن هنگام به آن عمل میکردند و اکنون با این نظام نمیخواند تغییر دادند، و یکی از آنها تقسیم زمینهای مفتوحه بود میان فاتحان، که چون در اینجا با مشکلات فراوان روبهرو میشد، عمر دستور داد از تقسیم آنها صرفنظر شود و همچنان در اختیار صاحبانشان باقی ماند و از آنها خراج سالیانه بستانند. برای خراج آنجا هم عمر همان نهادهایی را پذیرفت که خسرو انوشیروان نهاده بود.(2) از نخستین کارهای سعد، فاتح قادسیه هم این را نوشتهاند که وی دهقانان منطقه – یعنی همانها را که در نظام دیوانی ایران جمع خراج را از قلمرو خود بر عهده میداشتند - گرد آورد و آنها را نسبت به خراج ابوابجمعی خودشان متعهد ساخت،(3) یعنی به آنها گفت همچنان بهکار خود ادامه دهند و از آن پس به جای نظام قدیم خود را در برابر نظام جدید متعهد شناسند. و به اینسان نظام مالی و دیوانی ایران، بیآنکه در اساس آن خللی وارد آید، به دولت نوپای اسلام انتقال یافت.
اثر آنی و فوری که از این اقدام در نظر بوده این بود که با حفظ وضع موجود از آشفتگی امر خراج و کاهش عایدات که رکن اصلی و استخوانبندی هر دولت است جلوگیری شود و چنین هم شد، چه عمر در همان سال نخست که سواد را به تصرف درآورد، مبلغ خراجی که از آنجا وصول نمود با آنچه پیش از آن بهوسیلهی پادشاهان ایران وصول میشد چندان تفاوتی نداشت.(4) او همچنین در سایهی همین تشکیلات منظم دیوانی توانست تمام این منطقه را که از لحاظ مالی و خراجی از زمان انوشیروان به اینسو مساحت یا به اصطلاح امروزی ممیزی نشده بود، از نو مساحت کند و به نسبت تغییراتی که در آنها حاصل شده بود در خراج آنها تجدیدنظر نماید.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhekohan/11429-enteghal-az-sasai-be-eslami.html
https://telegram.me/iranboom_ir
شاهنامه کتابِ سرشت و سرنوشت ایران
کامیار عابدی
پژوهشگر و منتقد حوزه شعر
@iranboom_ir
در میان شاعران و نویسندگان پُرتوان جهان کمتر شاعر و نویسندهای یافت میشود که همه زندگی خود را بر سر سرودن و تألیف یک کتاب صرف کرده باشد: ذوق انسانی اغلب از اینکه سراسر حیات را متمرکز بر یک موضوع و کتاب کند، گریزان است. اما شاعر برجسته و حکیم بزرگی بهنام ابوالقاسم فردوسی بخش اعظم عمر خود را بر سر سرودن «شاهنامه» گذاشته است.
کتابی که فردوسی پدید آورده، از حد طاقت انسان به معنای متعارفی که بشر تاکنون شناخته فراتر رفته است. او در کتاب خود کوشیده است تا سرگذشت یک قوم و سرزمین را از ابتدا تا زمان نزدیک به خود، بر اساس منابعی که در اختیارش بوده، بهصورتی منظوم و منتظم در دسترس دیگران قرار دهد. نام این قوم، قوم ایرانی است و نام این سرزمین، سرزمین ایران. او برای این کار از جهان اسطورهای به عصر قهرمانی و از عصر قهرمانی به دوران تاریخی قدم گذاشته است. البته، منابع او در بخش نخست در میانه حد لازم و کافی در نوسان است و در بخش سوم، نه. اما آن چه اهمیت بیشتری دارد این است که او در کار خود چنان ظرافت و مهارتی نشان داده که پس از گذشت بیش از یک هزاره، خواننده کتابش هنوز در روایتی ادبی، اسطورهها و قهرمانان این قوم و سرزمین را در ذهن خود به صورتی مجموع و ملموس حس و با آنها زندگی میکند. روایت فردوسی از زایش و شکلگیری جهان ایرانی دلپذیر و استوار است: نوع توانایی و کار او در حوزه شعر داستانی به مرحله نبوغ رسیده است.
با این همه، «شاهنامه» فردوسی در حوزه زبان هم اهمیت خاصی دارد. این کتاب بازآفرینی و تثبیت زبانی بهنام زبان فارسی دری است که در سدههای چهارم و پنجم ه.ق، یعنی زمانه فردوسی، هنوز دوره جوانی خود را از لحاظ ادبیات طی میکرد. فردوسی با کنش خلاقانه، به فارسی دانان بخشی از طعم و لذت این زبان را با مَجاز و تشبیه و استعاره و کنایه خاص خویش چشانده است. کاربرد سهل و ممتنع زبان در بیان سرگذشت جهان ایرانی - که در مواردی درخور توجه اوجی حماسی پیدا میکند- به این کتاب عظیم تشخص میبخشد. علاوه براین، نباید از یک ویژگی بسیارعمده «شاهنامه» به غفلت گذشت: این کتاب علاوه بر اینکه به تعبیر محمدعلی اسلامی ندوشن «کتاب سرنوشت ایران است»، باید کتاب سرشت انسان هم شمرده شود. اهمیت آن یک نباید «منِ ایرانی» ما را از توجه به «منِ انسانی»مان- مشترک با همه جهان- دور کند. داستانهای مختلفی که در«شاهنامه» روایت میشود، از لحاظ تنوع واقعهها و رابطههای انسانی واجتماعی و ویژگی روحی شخصیتهای اصلی و فرعی در جهان ادب و هنر بسیار ممتاز و متمایز است. شاید در ادبیات جهان فقط مجموعه آثار نمایشی ویلیام شکسپیر درخور مقایسه با آن باشد.
«شاهنامه» کتابی است که از همان آغاز تألیف، با آنکه به هیچ نیروی رسمی آشکار و پنهانی متکی نبود، به سرعت جای خود را در میان ایرانیان و همسایگانشان باز کرد. دامنه این توجه بتدریج در سدههای بعد به کشورها، فرهنگها و زبانهای مختلفی در شرق و غرب کشیده شده است. قسمتی از بازتابهای درونی و بیرونی این کتاب را میتوان در دو تألیف «سرچشمههای فردوسی شناسی» (محمدامین ریاحی) و «کتابشناسی فردوسی» (ایرج افشار) یافت. البته، شمار قلمزنان و محققانی که به «شاهنامه» پرداختهاند، بسیار است و یادکردن از همه آنان در یک نوشته کوتاه، ناممکن. از این رو، اجازه میخواهم از میان همه فرهیختگان درخور احترامی که در دوره متأخر، یعنی دهه های1390-1340 در این زمینه آثاری پدید آوردهاند، محض نمونه فقط به پنج نفر اشاره کنم.
1. شاهرخ مسکوب(۱۳۸۴-۱۳۰۴) تحلیلگر و جستارنویس ادبی توانمندی که با گرایشی اسطورهای و مدرن در چند کتاب خود پیشگامانه به واکاوی داستانها و بخشها و موضوعهایی از «شاهنامه» پرداخته است.
2. اسلامی ندوشن(متولد ۱۳۰۴)ادیب نکتهپردازی که با نگاهی نو، روان شناختی و تاریخی در شناخت«شاهنامه» چندین کتاب خواندنی و راهگشا تألیف کرده است.در آثار او جهان نگری ایرانی- انسانی نمودی خوشایند، سنجیده و تأثیرگذار دارد.
۳.جلال خالقی مطلق (متولد ۱۳۱۶)استاد سابق دانشگاه هامبورگ آلمان که پراهمیتترین تصحیح «شاهنامه» در این دوره با کوشش علمی و پیگیرانه او فراهم آمده است(البته، وی در کار تصحیح دو دفتر از یاری دو پژوهشگر ادبی: محمود امید سالار و ابوالفضل خطیبی بهرهمند بوده است).
۴.میرجلالالدین کزازی(متولد ۱۳۲۷) استاد دانشگاه علامه طباطبایی که علاوه بر تشریح و تدریس استادانه «شاهنامه» در نوع سخنوری گرم و پُرشور خود نیز متأثر از زبان کهن فارسی بویژه زبان فردوسی است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/17438-ketab-seresht-sarnevesht-iran.html
https://t.me/iranboom_ir
کامیار عابدی
پژوهشگر و منتقد حوزه شعر
@iranboom_ir
در میان شاعران و نویسندگان پُرتوان جهان کمتر شاعر و نویسندهای یافت میشود که همه زندگی خود را بر سر سرودن و تألیف یک کتاب صرف کرده باشد: ذوق انسانی اغلب از اینکه سراسر حیات را متمرکز بر یک موضوع و کتاب کند، گریزان است. اما شاعر برجسته و حکیم بزرگی بهنام ابوالقاسم فردوسی بخش اعظم عمر خود را بر سر سرودن «شاهنامه» گذاشته است.
کتابی که فردوسی پدید آورده، از حد طاقت انسان به معنای متعارفی که بشر تاکنون شناخته فراتر رفته است. او در کتاب خود کوشیده است تا سرگذشت یک قوم و سرزمین را از ابتدا تا زمان نزدیک به خود، بر اساس منابعی که در اختیارش بوده، بهصورتی منظوم و منتظم در دسترس دیگران قرار دهد. نام این قوم، قوم ایرانی است و نام این سرزمین، سرزمین ایران. او برای این کار از جهان اسطورهای به عصر قهرمانی و از عصر قهرمانی به دوران تاریخی قدم گذاشته است. البته، منابع او در بخش نخست در میانه حد لازم و کافی در نوسان است و در بخش سوم، نه. اما آن چه اهمیت بیشتری دارد این است که او در کار خود چنان ظرافت و مهارتی نشان داده که پس از گذشت بیش از یک هزاره، خواننده کتابش هنوز در روایتی ادبی، اسطورهها و قهرمانان این قوم و سرزمین را در ذهن خود به صورتی مجموع و ملموس حس و با آنها زندگی میکند. روایت فردوسی از زایش و شکلگیری جهان ایرانی دلپذیر و استوار است: نوع توانایی و کار او در حوزه شعر داستانی به مرحله نبوغ رسیده است.
با این همه، «شاهنامه» فردوسی در حوزه زبان هم اهمیت خاصی دارد. این کتاب بازآفرینی و تثبیت زبانی بهنام زبان فارسی دری است که در سدههای چهارم و پنجم ه.ق، یعنی زمانه فردوسی، هنوز دوره جوانی خود را از لحاظ ادبیات طی میکرد. فردوسی با کنش خلاقانه، به فارسی دانان بخشی از طعم و لذت این زبان را با مَجاز و تشبیه و استعاره و کنایه خاص خویش چشانده است. کاربرد سهل و ممتنع زبان در بیان سرگذشت جهان ایرانی - که در مواردی درخور توجه اوجی حماسی پیدا میکند- به این کتاب عظیم تشخص میبخشد. علاوه براین، نباید از یک ویژگی بسیارعمده «شاهنامه» به غفلت گذشت: این کتاب علاوه بر اینکه به تعبیر محمدعلی اسلامی ندوشن «کتاب سرنوشت ایران است»، باید کتاب سرشت انسان هم شمرده شود. اهمیت آن یک نباید «منِ ایرانی» ما را از توجه به «منِ انسانی»مان- مشترک با همه جهان- دور کند. داستانهای مختلفی که در«شاهنامه» روایت میشود، از لحاظ تنوع واقعهها و رابطههای انسانی واجتماعی و ویژگی روحی شخصیتهای اصلی و فرعی در جهان ادب و هنر بسیار ممتاز و متمایز است. شاید در ادبیات جهان فقط مجموعه آثار نمایشی ویلیام شکسپیر درخور مقایسه با آن باشد.
«شاهنامه» کتابی است که از همان آغاز تألیف، با آنکه به هیچ نیروی رسمی آشکار و پنهانی متکی نبود، به سرعت جای خود را در میان ایرانیان و همسایگانشان باز کرد. دامنه این توجه بتدریج در سدههای بعد به کشورها، فرهنگها و زبانهای مختلفی در شرق و غرب کشیده شده است. قسمتی از بازتابهای درونی و بیرونی این کتاب را میتوان در دو تألیف «سرچشمههای فردوسی شناسی» (محمدامین ریاحی) و «کتابشناسی فردوسی» (ایرج افشار) یافت. البته، شمار قلمزنان و محققانی که به «شاهنامه» پرداختهاند، بسیار است و یادکردن از همه آنان در یک نوشته کوتاه، ناممکن. از این رو، اجازه میخواهم از میان همه فرهیختگان درخور احترامی که در دوره متأخر، یعنی دهه های1390-1340 در این زمینه آثاری پدید آوردهاند، محض نمونه فقط به پنج نفر اشاره کنم.
1. شاهرخ مسکوب(۱۳۸۴-۱۳۰۴) تحلیلگر و جستارنویس ادبی توانمندی که با گرایشی اسطورهای و مدرن در چند کتاب خود پیشگامانه به واکاوی داستانها و بخشها و موضوعهایی از «شاهنامه» پرداخته است.
2. اسلامی ندوشن(متولد ۱۳۰۴)ادیب نکتهپردازی که با نگاهی نو، روان شناختی و تاریخی در شناخت«شاهنامه» چندین کتاب خواندنی و راهگشا تألیف کرده است.در آثار او جهان نگری ایرانی- انسانی نمودی خوشایند، سنجیده و تأثیرگذار دارد.
۳.جلال خالقی مطلق (متولد ۱۳۱۶)استاد سابق دانشگاه هامبورگ آلمان که پراهمیتترین تصحیح «شاهنامه» در این دوره با کوشش علمی و پیگیرانه او فراهم آمده است(البته، وی در کار تصحیح دو دفتر از یاری دو پژوهشگر ادبی: محمود امید سالار و ابوالفضل خطیبی بهرهمند بوده است).
۴.میرجلالالدین کزازی(متولد ۱۳۲۷) استاد دانشگاه علامه طباطبایی که علاوه بر تشریح و تدریس استادانه «شاهنامه» در نوع سخنوری گرم و پُرشور خود نیز متأثر از زبان کهن فارسی بویژه زبان فردوسی است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/17438-ketab-seresht-sarnevesht-iran.html
https://t.me/iranboom_ir
مردم کدام فردوسی و شاهنامه را میپسندیدند؟
(بررسی تلقیات عامیانه دربارۀ فردوسی و شاهنامه)
سجاد آیدِنلو
مقدّمه:
هنگامی که از «تلقّیات عامیانه» دربارۀ فردوسی و شاهنامه سخن گفته میشود، این نگرشها یا به بیان دقیقتر صاحبان تلقّی را باید به دو دسته تقسیم کرد: نخست فرهیختگان و اهل قلمی که نوع نگاه آنها غالباً در مقدّمههای منثور دستنویسهای شاهنامه، تذکرهها و ضمن روایات متون ادبی و تاریخی نمود یافته است و به دلیل تعلّق این آثار و پدید آورندگانشان به حوزۀ فرهنگ و ادبیات «رسمی» به کار بردن صفت «عامیانه» دربارۀ آنها با توجّه به مفهوم اصطلاحی این واژه چندان درست و دقیق نیست و «عامیانه» را در اینجا باید به معنای عامّ «مردمی» دانست. دستۀ دوم، معتقدات و پسندهای اصناف دیگر ـ و عموماً کم دانش ترِ ـ مردم است که برخلاف گروه نخست، مجالی برای گردآوری و کتابت تلقّیات خویش نیافتهاند و چون خاستگاه و حفظ و انتقال اینگونه از روایات، شفاهی و به صورتهای غیر رسمی بوده است، مراد از «عامیانه» در معنای خاصّ واژه، همین گروه از باورها و داستانها خواهد بود.
حدودِ آگاهیها و چگونگی تصورات موجود در شماری از روایات و اشارات منابع رسمی ادبی و تاریخی (بخش نخست از تلقیات مردم ایران) پیشتر در پژوهشهای چند تن از محققان طبقه بندی و بررسی شده است (رک: دبیرسیاقی، 1383: 201-350؛ ریاحی، 1372؛ متینی، 1375: 121-151؛ نوریان، 1371: 131-164، یا حقّی ، 1387کم 53-68) و مطابق این تحقیقات ، مهمترین موضوعهایی که در این گزارشها مورد توجّه بوده، عبارت است از: پیش بینی شهرت فردوسی ، پرهیزگاری و دینداری فردوسی، آزادگی و بزرگ منشی شاعر، صراحت سخن و ایران دوستی او، روابط فردوسی و سلطان محمود و دربار غزنه، بدخواهان فردوسی و .... (در این باره ، رک: متینی، 1357: 121-151).
اما آن دستۀ دیگر از روایتهای و باورداشتهای مردمی ـ شاید به سبب ماهیت عامیانه و تبعاً غیر رسمی آنها ـ به طور کامل و دقیق مطالعه نشده است1 تا معلوم شو.د که عموم مردم ایران ـ غیر از شاعران،نویسندگان و مورّخان ـ فردوسی و شاهنامه را چگونه میشناخته و میخواستهاند. این داستانها که بخشی از آنها به کوشش انجوی شیرازی گردآوری شده2، دقیقاً گزارش راویان آنهاست و از همین روی بی واسطه و بدون تصرّف ، نوعِ دانستهها، اعتقادات و خواستههای عامیانۀ مردم را دربارۀ فردوسی و شاهنامه نشان میدهد؛ ضمن اینکه تأخّر تدوین و ثبت مکتوبشان هرگز دلیل کم قدمتی یا بی پیشینگی آنها نیست (در این باره، رک: آیدنلو ، 1387: 74-83) و محتملاً مأخذ یا درونمایۀ کلّی برخی از افسانههای مربوط به فردوسی و شاهنامه نیز در منابع رسمی ادبی و تاریخی، همین روایات شفاهی به اصطلاح عامیانه بوده (برای اشاره ای، رک: ریاحی، 1372: 72) که در آنجا قالب و بیان ادبی / رسمی یافته است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/6573-mardom-kodam-ferdosi-va-shahname-ra-mishenasnd.html
https://telegram.me/iranboom_ir
(بررسی تلقیات عامیانه دربارۀ فردوسی و شاهنامه)
سجاد آیدِنلو
مقدّمه:
هنگامی که از «تلقّیات عامیانه» دربارۀ فردوسی و شاهنامه سخن گفته میشود، این نگرشها یا به بیان دقیقتر صاحبان تلقّی را باید به دو دسته تقسیم کرد: نخست فرهیختگان و اهل قلمی که نوع نگاه آنها غالباً در مقدّمههای منثور دستنویسهای شاهنامه، تذکرهها و ضمن روایات متون ادبی و تاریخی نمود یافته است و به دلیل تعلّق این آثار و پدید آورندگانشان به حوزۀ فرهنگ و ادبیات «رسمی» به کار بردن صفت «عامیانه» دربارۀ آنها با توجّه به مفهوم اصطلاحی این واژه چندان درست و دقیق نیست و «عامیانه» را در اینجا باید به معنای عامّ «مردمی» دانست. دستۀ دوم، معتقدات و پسندهای اصناف دیگر ـ و عموماً کم دانش ترِ ـ مردم است که برخلاف گروه نخست، مجالی برای گردآوری و کتابت تلقّیات خویش نیافتهاند و چون خاستگاه و حفظ و انتقال اینگونه از روایات، شفاهی و به صورتهای غیر رسمی بوده است، مراد از «عامیانه» در معنای خاصّ واژه، همین گروه از باورها و داستانها خواهد بود.
حدودِ آگاهیها و چگونگی تصورات موجود در شماری از روایات و اشارات منابع رسمی ادبی و تاریخی (بخش نخست از تلقیات مردم ایران) پیشتر در پژوهشهای چند تن از محققان طبقه بندی و بررسی شده است (رک: دبیرسیاقی، 1383: 201-350؛ ریاحی، 1372؛ متینی، 1375: 121-151؛ نوریان، 1371: 131-164، یا حقّی ، 1387کم 53-68) و مطابق این تحقیقات ، مهمترین موضوعهایی که در این گزارشها مورد توجّه بوده، عبارت است از: پیش بینی شهرت فردوسی ، پرهیزگاری و دینداری فردوسی، آزادگی و بزرگ منشی شاعر، صراحت سخن و ایران دوستی او، روابط فردوسی و سلطان محمود و دربار غزنه، بدخواهان فردوسی و .... (در این باره ، رک: متینی، 1357: 121-151).
اما آن دستۀ دیگر از روایتهای و باورداشتهای مردمی ـ شاید به سبب ماهیت عامیانه و تبعاً غیر رسمی آنها ـ به طور کامل و دقیق مطالعه نشده است1 تا معلوم شو.د که عموم مردم ایران ـ غیر از شاعران،نویسندگان و مورّخان ـ فردوسی و شاهنامه را چگونه میشناخته و میخواستهاند. این داستانها که بخشی از آنها به کوشش انجوی شیرازی گردآوری شده2، دقیقاً گزارش راویان آنهاست و از همین روی بی واسطه و بدون تصرّف ، نوعِ دانستهها، اعتقادات و خواستههای عامیانۀ مردم را دربارۀ فردوسی و شاهنامه نشان میدهد؛ ضمن اینکه تأخّر تدوین و ثبت مکتوبشان هرگز دلیل کم قدمتی یا بی پیشینگی آنها نیست (در این باره، رک: آیدنلو ، 1387: 74-83) و محتملاً مأخذ یا درونمایۀ کلّی برخی از افسانههای مربوط به فردوسی و شاهنامه نیز در منابع رسمی ادبی و تاریخی، همین روایات شفاهی به اصطلاح عامیانه بوده (برای اشاره ای، رک: ریاحی، 1372: 72) که در آنجا قالب و بیان ادبی / رسمی یافته است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/6573-mardom-kodam-ferdosi-va-shahname-ra-mishenasnd.html
https://telegram.me/iranboom_ir
سالروز درگذشت استاد «عبدالوهاب شهیدی»
عبدالوهاب شهیدی، آهنگساز، خواننده و نوازنده پیشکسوت عود، در روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، در سن ۹۹ سالگی درگذشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
(۱۰ مهر ۱۳۰۱ – ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰)
دیدار با دردانه موسیقی ایران (استاد عبدالوهاب شهیدی)
استاد #عبدالوهاب_شهیدی از اوایل دهه ۱۳۲۰ فعالیت هنری خود را با فراگیری آواز، سنتور و عود نزد #اسماعیل_مهرتاش آغاز کرد. او بهجز آواز خواندن و آهنگسازی، نوازندهای منحصربهفرد با ساز #عود است، همچنین سابقه همکاری با استادانی مانند #جلیل_شهناز، #فرامرز_پایور، #علیاصغر_بهاری، #حسین_تهرانی، #رحمتالله_بدیعی، #حسن_ناهید و #محمد_اسماعیلی دارد.
@iranboom_ir
عبدالوهاب شهیدی، آهنگساز، خواننده و نوازنده پیشکسوت عود، در روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، در سن ۹۹ سالگی درگذشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
(۱۰ مهر ۱۳۰۱ – ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰)
دیدار با دردانه موسیقی ایران (استاد عبدالوهاب شهیدی)
استاد #عبدالوهاب_شهیدی از اوایل دهه ۱۳۲۰ فعالیت هنری خود را با فراگیری آواز، سنتور و عود نزد #اسماعیل_مهرتاش آغاز کرد. او بهجز آواز خواندن و آهنگسازی، نوازندهای منحصربهفرد با ساز #عود است، همچنین سابقه همکاری با استادانی مانند #جلیل_شهناز، #فرامرز_پایور، #علیاصغر_بهاری، #حسین_تهرانی، #رحمتالله_بدیعی، #حسن_ناهید و #محمد_اسماعیلی دارد.
@iranboom_ir
سالروز درگذشت استاد «عبدالوهاب شهیدی»
عبدالوهاب شهیدی، آهنگساز، خواننده و نوازنده پیشکسوت عود در روز دوشنبه، ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ در سن ۹۹ سالگی درگذشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
(۱۰ مهر ۱۳۰۱ – ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰)
https://t.me/iranboom_ir/38331
دیدار با دردانه موسیقی ایران (استاد عبدالوهاب شهیدی)
استاد #عبدالوهاب_شهیدی از اوایل دهه ۱۳۲۰ فعالیت هنری خود را با فراگیری آواز، سنتور و عود نزد #اسماعیل_مهرتاش آغاز کرد. او بهجز آواز خواندن و آهنگسازی، نوازندهای منحصربهفرد با ساز #عود است، همچنین سابقه همکاری با استادانی مانند #جلیل_شهناز، #فرامرز_پایور، #علیاصغر_بهاری، #حسین_تهرانی، #رحمتالله_بدیعی، #حسن_ناهید و #محمد_اسماعیلی دارد.
همچنین تصنیفهای دیگری مثل یار «بی وفا»، «گلهای تازه»، «در مدح علی (ع)»، «دو بیتیهای بابا طاهر»، «راز عود»، «عود من خداحافظ»، «گله دارم شتربانا»، «نگاه گرم تو (زندگی)»، «تنها بیا» و «بی تو به سر نمیشود» از اجراهای اوست. شهیدی قطعات قدیمی معروفی مانند آثار عارف قزوینی را نیز اجرا کرده است که از میان آنها میتوان به تصنیفهای «گریه را به مستی بهانه کردم» و «گریه کن» اشاره کرد.
استاد #محمد_رضا_شجریان درباره او گفته است: «شهیدی یک اعتبار و یک منش انسانی و بزرگوارانه در موسیقی ما است. هرجا شهیدی بود، بالاترین عنوان هنر را داشت. چه در جشنها، چه در گلها و چه در حضور مردم، من همیشه پشت سر این نازنین، خودم را پنهان میکردم و از او یاد میگرفتم که رفتار هنری باید چگونه باشد.»
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/17171-khabar-970812-018.html
@iranboom_ir
عبدالوهاب شهیدی، آهنگساز، خواننده و نوازنده پیشکسوت عود در روز دوشنبه، ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ در سن ۹۹ سالگی درگذشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
(۱۰ مهر ۱۳۰۱ – ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰)
https://t.me/iranboom_ir/38331
دیدار با دردانه موسیقی ایران (استاد عبدالوهاب شهیدی)
استاد #عبدالوهاب_شهیدی از اوایل دهه ۱۳۲۰ فعالیت هنری خود را با فراگیری آواز، سنتور و عود نزد #اسماعیل_مهرتاش آغاز کرد. او بهجز آواز خواندن و آهنگسازی، نوازندهای منحصربهفرد با ساز #عود است، همچنین سابقه همکاری با استادانی مانند #جلیل_شهناز، #فرامرز_پایور، #علیاصغر_بهاری، #حسین_تهرانی، #رحمتالله_بدیعی، #حسن_ناهید و #محمد_اسماعیلی دارد.
همچنین تصنیفهای دیگری مثل یار «بی وفا»، «گلهای تازه»، «در مدح علی (ع)»، «دو بیتیهای بابا طاهر»، «راز عود»، «عود من خداحافظ»، «گله دارم شتربانا»، «نگاه گرم تو (زندگی)»، «تنها بیا» و «بی تو به سر نمیشود» از اجراهای اوست. شهیدی قطعات قدیمی معروفی مانند آثار عارف قزوینی را نیز اجرا کرده است که از میان آنها میتوان به تصنیفهای «گریه را به مستی بهانه کردم» و «گریه کن» اشاره کرد.
استاد #محمد_رضا_شجریان درباره او گفته است: «شهیدی یک اعتبار و یک منش انسانی و بزرگوارانه در موسیقی ما است. هرجا شهیدی بود، بالاترین عنوان هنر را داشت. چه در جشنها، چه در گلها و چه در حضور مردم، من همیشه پشت سر این نازنین، خودم را پنهان میکردم و از او یاد میگرفتم که رفتار هنری باید چگونه باشد.»
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/17171-khabar-970812-018.html
@iranboom_ir
Telegram
ایران بوم
سالروز درگذشت استاد «عبدالوهاب شهیدی»
عبدالوهاب شهیدی، آهنگساز، خواننده و نوازنده پیشکسوت عود، در روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، در سن ۹۹ سالگی درگذشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
(۱۰ مهر ۱۳۰۱ – ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰)
دیدار با دردانه موسیقی ایران (استاد عبدالوهاب…
عبدالوهاب شهیدی، آهنگساز، خواننده و نوازنده پیشکسوت عود، در روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، در سن ۹۹ سالگی درگذشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
(۱۰ مهر ۱۳۰۱ – ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰)
دیدار با دردانه موسیقی ایران (استاد عبدالوهاب…
انتشارات دکتر محمود افشار در سی و پنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران
راهرو ۱۶، غرفۀ ۳۱۶
علاقهمندان میتوانند با مراجعه به غرفۀ انتشارات دکتر محمود افشار در نمایشگاه کتاب تهران، تا بیست و نهم اردیبهشتماه کتابهای این انتشارات را با تخفیف ۲۰٪ تهیه کنند.
همچنین خرید کتابهای انتشارات دکتر محمود افشار در نمایشگاه مجازی کتاب تهران با تخفیف ۱۰٪ از طریق پیوند زیر امکانپذیر است:
B2n.ir/y92884
برای سفارشهای بیش از پانصد هزار تومان ارسال رایگان است.
@iranboom_ir
راهرو ۱۶، غرفۀ ۳۱۶
علاقهمندان میتوانند با مراجعه به غرفۀ انتشارات دکتر محمود افشار در نمایشگاه کتاب تهران، تا بیست و نهم اردیبهشتماه کتابهای این انتشارات را با تخفیف ۲۰٪ تهیه کنند.
همچنین خرید کتابهای انتشارات دکتر محمود افشار در نمایشگاه مجازی کتاب تهران با تخفیف ۱۰٪ از طریق پیوند زیر امکانپذیر است:
B2n.ir/y92884
برای سفارشهای بیش از پانصد هزار تومان ارسال رایگان است.
@iranboom_ir
فردوسی و اهمیت شاهنامه- محمدعلی فروغی
شاهنامه فردوسی هم از حیث کمیت هم از جهت کیفیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم فارسی است، بلکه می توان گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است، و اگر من همیشه در راه احتیاط قدم نمی زدم، می گفتم که شاهنامه معظم ترین یادگار ادبی نوع بشر است.
تاریخ ملی ایرانیان
نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد احیا و ابقای تاریخ ملی ماست. هرچند جمع آوری این تاریخ را فردوسی نکرده و عمل او تنها این بوده است که کتابی را که پیش از او فراهم آمده بود بنظم آورده است ولیکن همین فقره کافیست که او را زنده کننده آثار گذشته ایرانیان بشمار آورد.
چنانکه خود او این نکته را متوجه بوده و فرموده است: "عجم زنده کردم بدین پارسی" و پس از شماره ی اسامی بزرگانی که نام آنها را ثبت جریده ی روزگار ساخته می گوید:
چون عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم بنام
ایرانی بی شاهنامه: چرخ چنبر
اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود این روایات بحالت تاریخ بلعمی و نظایر آن در می آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است، و شکی نیست در اینکه اگر سخن دلنشین فردوسی نبود، وسیله ی ابقای تاریخ ایران همانا منحصر بکتب امثال مسعودی و حمزه بن حسن و ابوریحان میبود که همه بزبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانی ها از فهم آن عاجزند. شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموما فریفته آن گردیده اند. هرکس خواندن می توانست، شاهنامه را می خواند و کسی که خواندن نمی دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتع یافتن از آن حاضر می شد. کمتر ایرانی بود که آن داستان ها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیا شده ی فردوسی را نشناسد.
وظیفه هر ایرانی
بعقیده ی من وظیفه هر ایرانی است که اولا خود با شاهنامه مانوس شود، ثانیا ابناء وطن را بموانست این کتاب ترغیب نماید و اسباب آن را فراهم آورد. مختصر، فردوسی قباله و سند نجابت ملت ایران را تنظیم فرموده، و همین کلمه مرا بی نیاز می کند از اینکه در توضیح مطلب و پافشاری در اثبات مقام فردوسی از این جهت بطول کلام بپردازم.
وقایع تاریخی و اعتقاد به حقیقت
بی موقع نمی دانم که جواب این اعتراض را بدهم که: غالب روایاتی که فردوسی در شاهنامه نقل کرده، یا تمام عاری از حقیقت است یا مشوب بافسانه می باشد و درین صورت چگونه میتواند سند تاریخ ما محسوب شود؟ غافل نباید شد از اینکه مقصود از تاریخ چیست و فواید آن کدام است. البته در هر رشته از تحقیقات و معلومات حقیقت باید وجهه و مقصود باشد و خلاف حقیقت مایه ی گمراهی است. اما در این مورد مخصوص، مطابق واقع بودن یا نبودن قضایا منظور نظر نیست. همه اقوام و ملل متمدن مبادی تاریخشان مجهول و آمیخته بافسانه است و هراندازه سابقه ی ورودشان بتمدن قدیمتر باشد این کیفیت در نزد آنها قویتر است، زیرا که در ازمنه ی باستانی تحریر و تدوین کتب و رسائل شایع و رایج نبود، و وقایع و سوانحی که بر مردم وارد می شد فقط در حافظه ی اشخاص نقش می گرفت و سینه به سینه از اسلاف باخلاف می رسید و ضعف حافظه یا قوت تخیل و غیرت و تعصب اشخاص، وقایع و قضایا را در ضمن انتقال روایات از متقدمین به متاخرین متبدل می ساخت و کم کم بصورت افسانه در می آورد. خاصه اینکه طبایع مردم عموما بر این است که در باره اشخاص یا اموری که در ذهن ایشان تاثیر عمیق می بخشد افسانه سرایی می کنند، و بسا که بحقیقت آن افسانه ها معتقد و نسبت بآنها متعصب می شوند.
مایه اتحاد: یادگار گذشته
حاصل اینکه تاریخ باستانی کلیه ی اقوام و ملل بالضروره افسانه مانند است. هر قومی برای اینکه میان افراد و دسته های مختلف او اتفاق و اتحاد وهمدری و تعاون موجود باشد، جهت جامعه و مابه الاشتراک لازم دارد؛ و بهترین جهت جامعه در میان اقوام و ملل، اشتراک در یادگارهای گذشته است، اگر چه آن یادگارها حقیقت و واقعیت نداشته باشد. چه شرط اصلی آنست که مردم بحقیقت آنها معتقد باشند، و ایرانیان همواره معتقد بوده اند که پادشاهان عظیم الشان، مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردان نامی مانند کاوه و قارن و گیو و گودرز و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب وغیره محافظت نموده اند. به عبارت اخری، هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می دانستند. ، ایرانی محسوب بودند و این جهت جامعه، رشته ی اتصال و مایه ی اتحاد ملیت ایشان بوده است.
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/445-ferdosi-ahamiat-shahnameh.html
____
کانال تلگرامی ایرانبوم
https://telegram.me/iranboom_ir
شاهنامه فردوسی هم از حیث کمیت هم از جهت کیفیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم فارسی است، بلکه می توان گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است، و اگر من همیشه در راه احتیاط قدم نمی زدم، می گفتم که شاهنامه معظم ترین یادگار ادبی نوع بشر است.
تاریخ ملی ایرانیان
نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد احیا و ابقای تاریخ ملی ماست. هرچند جمع آوری این تاریخ را فردوسی نکرده و عمل او تنها این بوده است که کتابی را که پیش از او فراهم آمده بود بنظم آورده است ولیکن همین فقره کافیست که او را زنده کننده آثار گذشته ایرانیان بشمار آورد.
چنانکه خود او این نکته را متوجه بوده و فرموده است: "عجم زنده کردم بدین پارسی" و پس از شماره ی اسامی بزرگانی که نام آنها را ثبت جریده ی روزگار ساخته می گوید:
چون عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم بنام
ایرانی بی شاهنامه: چرخ چنبر
اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود این روایات بحالت تاریخ بلعمی و نظایر آن در می آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است، و شکی نیست در اینکه اگر سخن دلنشین فردوسی نبود، وسیله ی ابقای تاریخ ایران همانا منحصر بکتب امثال مسعودی و حمزه بن حسن و ابوریحان میبود که همه بزبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانی ها از فهم آن عاجزند. شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموما فریفته آن گردیده اند. هرکس خواندن می توانست، شاهنامه را می خواند و کسی که خواندن نمی دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتع یافتن از آن حاضر می شد. کمتر ایرانی بود که آن داستان ها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیا شده ی فردوسی را نشناسد.
وظیفه هر ایرانی
بعقیده ی من وظیفه هر ایرانی است که اولا خود با شاهنامه مانوس شود، ثانیا ابناء وطن را بموانست این کتاب ترغیب نماید و اسباب آن را فراهم آورد. مختصر، فردوسی قباله و سند نجابت ملت ایران را تنظیم فرموده، و همین کلمه مرا بی نیاز می کند از اینکه در توضیح مطلب و پافشاری در اثبات مقام فردوسی از این جهت بطول کلام بپردازم.
وقایع تاریخی و اعتقاد به حقیقت
بی موقع نمی دانم که جواب این اعتراض را بدهم که: غالب روایاتی که فردوسی در شاهنامه نقل کرده، یا تمام عاری از حقیقت است یا مشوب بافسانه می باشد و درین صورت چگونه میتواند سند تاریخ ما محسوب شود؟ غافل نباید شد از اینکه مقصود از تاریخ چیست و فواید آن کدام است. البته در هر رشته از تحقیقات و معلومات حقیقت باید وجهه و مقصود باشد و خلاف حقیقت مایه ی گمراهی است. اما در این مورد مخصوص، مطابق واقع بودن یا نبودن قضایا منظور نظر نیست. همه اقوام و ملل متمدن مبادی تاریخشان مجهول و آمیخته بافسانه است و هراندازه سابقه ی ورودشان بتمدن قدیمتر باشد این کیفیت در نزد آنها قویتر است، زیرا که در ازمنه ی باستانی تحریر و تدوین کتب و رسائل شایع و رایج نبود، و وقایع و سوانحی که بر مردم وارد می شد فقط در حافظه ی اشخاص نقش می گرفت و سینه به سینه از اسلاف باخلاف می رسید و ضعف حافظه یا قوت تخیل و غیرت و تعصب اشخاص، وقایع و قضایا را در ضمن انتقال روایات از متقدمین به متاخرین متبدل می ساخت و کم کم بصورت افسانه در می آورد. خاصه اینکه طبایع مردم عموما بر این است که در باره اشخاص یا اموری که در ذهن ایشان تاثیر عمیق می بخشد افسانه سرایی می کنند، و بسا که بحقیقت آن افسانه ها معتقد و نسبت بآنها متعصب می شوند.
مایه اتحاد: یادگار گذشته
حاصل اینکه تاریخ باستانی کلیه ی اقوام و ملل بالضروره افسانه مانند است. هر قومی برای اینکه میان افراد و دسته های مختلف او اتفاق و اتحاد وهمدری و تعاون موجود باشد، جهت جامعه و مابه الاشتراک لازم دارد؛ و بهترین جهت جامعه در میان اقوام و ملل، اشتراک در یادگارهای گذشته است، اگر چه آن یادگارها حقیقت و واقعیت نداشته باشد. چه شرط اصلی آنست که مردم بحقیقت آنها معتقد باشند، و ایرانیان همواره معتقد بوده اند که پادشاهان عظیم الشان، مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردان نامی مانند کاوه و قارن و گیو و گودرز و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب وغیره محافظت نموده اند. به عبارت اخری، هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می دانستند. ، ایرانی محسوب بودند و این جهت جامعه، رشته ی اتصال و مایه ی اتحاد ملیت ایشان بوده است.
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/445-ferdosi-ahamiat-shahnameh.html
____
کانال تلگرامی ایرانبوم
https://telegram.me/iranboom_ir
جواب فردوسی به ابوالقاسم کُرّکانی
برگرفته از کتاب سرچشمههای فردوسی شناسی، صفحه 377-378
دکتر محمدامین ریاحی
از مجالس النفائس
حکیم شاه محمد قزوینی، تذکرهی مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را در سالهای 927 تا 929 ه.ق در استانبول از ترکی جغتایی به فارسی ترجمه کرده، و فصلی به نام بهشت هشتم شامل شرح حال و نمونهی اشعار شاعرانی که در متن کتاب نبوده، بر آن افزوده است.
در این فصل شرح حال فردوسی هم از منابع معروف گرفته شده که چیز تازهیی ندارد جز آنکه در حکایت نماز نخواندن شیخ ابوالقاسم کُرّکانی بر جنازهی فردوسی که در منابع از اسرار نامهی عطار نقل شده، نکتهیی را افزوده که بیان احساس دوستداران فردوسی بوده، و نیز با این تصرف لطف حکایت را به نهایت رسانیده است. قسمت حاوی حکایت را میآوریم:
فردوسی، نام او ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است، و سلطان شعر است و شاهنامه شاهد سلطنت اوست.
و چون فردوسی وفات کرده، شیخ ابوالقاسم کُرّکانی (1) بر او نماز نکرده، و عذر گفته که او مداح کفار بوده، و بعد از آن به کشف مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است.
شیخ به او گفته: به چه چیز خدای – تعالی – تو را آمرزید، و در جنت ساکن گردانید؟
فردوسی گفته: به دو چیز: یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی!، و یکی آنکه این بیت در توحید گفتهام که:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چهای، هر چه هستی تویی... (2)
پینوشتها:
1. نسخه: گرگانی
2. مجالس النفائس، تصحیح علی اصغر حکمت، چ 2، 1363 ه.ش، ص ص 343-344، نیز: توضیح ذیل بخش 9 (عطار و فردوسی).
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/4482-javab-ferdosi-be-abolghasem-korkani.html
____
لطفا به کانال تلگرامی ایرانبوم بپیوندید.
https://telegram.me/iranboom_ir
برگرفته از کتاب سرچشمههای فردوسی شناسی، صفحه 377-378
دکتر محمدامین ریاحی
از مجالس النفائس
حکیم شاه محمد قزوینی، تذکرهی مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را در سالهای 927 تا 929 ه.ق در استانبول از ترکی جغتایی به فارسی ترجمه کرده، و فصلی به نام بهشت هشتم شامل شرح حال و نمونهی اشعار شاعرانی که در متن کتاب نبوده، بر آن افزوده است.
در این فصل شرح حال فردوسی هم از منابع معروف گرفته شده که چیز تازهیی ندارد جز آنکه در حکایت نماز نخواندن شیخ ابوالقاسم کُرّکانی بر جنازهی فردوسی که در منابع از اسرار نامهی عطار نقل شده، نکتهیی را افزوده که بیان احساس دوستداران فردوسی بوده، و نیز با این تصرف لطف حکایت را به نهایت رسانیده است. قسمت حاوی حکایت را میآوریم:
فردوسی، نام او ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است، و سلطان شعر است و شاهنامه شاهد سلطنت اوست.
و چون فردوسی وفات کرده، شیخ ابوالقاسم کُرّکانی (1) بر او نماز نکرده، و عذر گفته که او مداح کفار بوده، و بعد از آن به کشف مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است.
شیخ به او گفته: به چه چیز خدای – تعالی – تو را آمرزید، و در جنت ساکن گردانید؟
فردوسی گفته: به دو چیز: یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی!، و یکی آنکه این بیت در توحید گفتهام که:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چهای، هر چه هستی تویی... (2)
پینوشتها:
1. نسخه: گرگانی
2. مجالس النفائس، تصحیح علی اصغر حکمت، چ 2، 1363 ه.ش، ص ص 343-344، نیز: توضیح ذیل بخش 9 (عطار و فردوسی).
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/4482-javab-ferdosi-be-abolghasem-korkani.html
____
لطفا به کانال تلگرامی ایرانبوم بپیوندید.
https://telegram.me/iranboom_ir
ایران بوم
طرح اصلاح سالنمای زرتشتیان از سوی کورش نیکنام http://www.iranboom.ir/jashnha/67-jostar/10897-tarh-eslah-salnama-zartoshtian.html https://telegram.me/joinchat/BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
کوروش نیکنام درگذشت
🔹کوروش نیکنام، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ ایران باستان و نماینده زرتشتیان در هفتمین دوره مجلس بعد از مدتها درگیری با بیماری سرطان درگذشت.
🔹نیکنام متولد ۱۳۳۳ در یزد بود.
@iranboom_ir
طرح اصلاح سالنمای زرتشتیان از سوی کورش نیکنام
http://www.iranboom.ir/jashnha/67-jostar/10897-
فلسفه ماهی قرمز بر سفره هفت سین جشن نوروز
نوشتاری از دکتر کورش نیکنام
https://t.me/iranboom_ir/26976
🔹کوروش نیکنام، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ ایران باستان و نماینده زرتشتیان در هفتمین دوره مجلس بعد از مدتها درگیری با بیماری سرطان درگذشت.
🔹نیکنام متولد ۱۳۳۳ در یزد بود.
@iranboom_ir
طرح اصلاح سالنمای زرتشتیان از سوی کورش نیکنام
http://www.iranboom.ir/jashnha/67-jostar/10897-
فلسفه ماهی قرمز بر سفره هفت سین جشن نوروز
نوشتاری از دکتر کورش نیکنام
https://t.me/iranboom_ir/26976
پرنده نگری در خوزستان حلقه مفقوده در طبیعت گردی خوزستان
مجتبی گهستونی
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/16747-parande-negri-khozestan-9509.html
@iranboom_ir
مجتبی گهستونی
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/16747-parande-negri-khozestan-9509.html
@iranboom_ir