كُصی چون غنچه دیدم نوشكفته
گلی چون نرگس اما نیمه خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز
درون،خرمای شهد آلود اهواز
كُصی بشاش تر از روی مؤمن
منزه تر ز خلق و خوی مؤمن
كُصی هرگز ندیده روی نوره(معنی در پ.ن)
دهن پر آب.كن،مانند غوره
كُصی برعكس كُص های دگر تنگ
كه با كـیرم ز تنگی می كند جنگ
پ.ن(نوره:واجبی ماده از بین بردن موهای زائد)
@Irajmirrza
گلی چون نرگس اما نیمه خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز
درون،خرمای شهد آلود اهواز
كُصی بشاش تر از روی مؤمن
منزه تر ز خلق و خوی مؤمن
كُصی هرگز ندیده روی نوره(معنی در پ.ن)
دهن پر آب.كن،مانند غوره
كُصی برعكس كُص های دگر تنگ
كه با كـیرم ز تنگی می كند جنگ
پ.ن(نوره:واجبی ماده از بین بردن موهای زائد)
@Irajmirrza
اگر دستم رسد بر کون نرمت
کنم کیری درون کون گرمت
اگر گویی چرا چشمش دو تا نیست
بگویم کیر ما اهل ریا نیست
@irajmirrza
کنم کیری درون کون گرمت
اگر گویی چرا چشمش دو تا نیست
بگویم کیر ما اهل ریا نیست
@irajmirrza
ای که کونت همچو بیتی از غزل
من پی کون تو بودم از ازل
ای نوای کون تو چون ساز نی
داغ کونت من ببینم تا به کی
@irajmirrza
من پی کون تو بودم از ازل
ای نوای کون تو چون ساز نی
داغ کونت من ببینم تا به کی
@irajmirrza
به همه دادهای از کون، بده ما هم بکنیم
باسنت گشته پر از خون، بده ما هم بکنیم
در ره عشق و جنون پاش بیفتد شخصا
میدرم باسن مجنون، بده ما هم بکنیم
هر کسی آب خودش را به سولاخی ریزد
توی شط ریخته کارون، بده ما هم بکنیم
حیف آن زلف پریشان که بلوندش کردی
حیف آن باسن گلگون، بده ما هم بکنیم
آخر حرف همان است که اول گفتم:
«به همه دادهای از کون، بده ما هم بکنیم»
#بده_ماهم_بکنیم
#ایرج_میرزا
@irajmirrza
باسنت گشته پر از خون، بده ما هم بکنیم
در ره عشق و جنون پاش بیفتد شخصا
میدرم باسن مجنون، بده ما هم بکنیم
هر کسی آب خودش را به سولاخی ریزد
توی شط ریخته کارون، بده ما هم بکنیم
حیف آن زلف پریشان که بلوندش کردی
حیف آن باسن گلگون، بده ما هم بکنیم
آخر حرف همان است که اول گفتم:
«به همه دادهای از کون، بده ما هم بکنیم»
#بده_ماهم_بکنیم
#ایرج_میرزا
@irajmirrza
#شعر_بسیار_زیبا
#بکارت
اي شيخ جوياي بكارت
به لاي پاي دخترها چه كارت؟
تو فرمودي بكارت ها كه پاره ست
دقيقاً درصدش هفتاد و چار است
ببينم از كجا آوردي آمار؟
ز جمع آشنايان يا ز اغيار
شمارش را به ديگر كس سپردي
و يا خود رفتي از داخل شمردي؟ !
تو از هركس كه ارقامش شنفتي
چرا زان بيست و شش درصد نگفتي
نگفتي بيست و شش درصد بكارت
نشان باشد ز انواع اسارت
گروهي باكره، از سكس دورند
كزين بابت گرفتار غرورند
گروهي ترس خورده، صاف و ساده
اسير انجماد خانواده
گروهي پاي بند دين و مذهب
به شدت باكره ، اما معذب !
شما كه دختري را سن نُه سال
به شوهر ميدهي راضي و خوشحال
چرا خواهي اگر شوهر نكرده
شود چل ساله ، سالم مانده پرده؟
بيا و دست بردار از حقارت
نچسب اي شيخ نادان بر بكارت
بكارت مال دوران هاي دور است
به زن هاي جوان تحميل زور است
بكارت نيست معيار نجابت
نجابت را چه بشناسد جنابت !
نجابت، شيخ نادان، پرده اي نيست
به اينكه داده اي يا كرده اي نيست
نجابت چيست؟ حق كس نخوردن
بكارت چيست؟ مال كس نبردن
نه بين مردمان اخلاق و عصمت
به ميزان بكارت گشته قسمت
فريب مردمان، ضد عفاف است
نه آن كاري كه در زير لحاف است
كه هر آميزشي قبل از عروسي
بود يك مطلب خيلي خصوصي
مبر سر را درون بستر خلق
كه بيني گوزشان را تا ته حلق
خودت شام زفاف اي شيخ بد ذات
بكارت داشتي ارواح بابات؟
تو با آن حجت الاسلام فاكر
چگونه ميتواني بود باكر؟
براي تو كسي پرونده هم ساخت
و يا بر پشت و پيشت كنتور انداخت؟
( در كون شما كنتور اگر بود
سر يكهفته كنتور هم دمر بود
اگر يك روز باشي توي حوزه
بواسيرت بچسبد زير لوزه )
شعر بسیار زیبا بکارت
استاد #ایرج_میرزا
#قسمت_اول
هرشب ساعت 21 قسمت های بعدی
@irajmirrza
#بکارت
اي شيخ جوياي بكارت
به لاي پاي دخترها چه كارت؟
تو فرمودي بكارت ها كه پاره ست
دقيقاً درصدش هفتاد و چار است
ببينم از كجا آوردي آمار؟
ز جمع آشنايان يا ز اغيار
شمارش را به ديگر كس سپردي
و يا خود رفتي از داخل شمردي؟ !
تو از هركس كه ارقامش شنفتي
چرا زان بيست و شش درصد نگفتي
نگفتي بيست و شش درصد بكارت
نشان باشد ز انواع اسارت
گروهي باكره، از سكس دورند
كزين بابت گرفتار غرورند
گروهي ترس خورده، صاف و ساده
اسير انجماد خانواده
گروهي پاي بند دين و مذهب
به شدت باكره ، اما معذب !
شما كه دختري را سن نُه سال
به شوهر ميدهي راضي و خوشحال
چرا خواهي اگر شوهر نكرده
شود چل ساله ، سالم مانده پرده؟
بيا و دست بردار از حقارت
نچسب اي شيخ نادان بر بكارت
بكارت مال دوران هاي دور است
به زن هاي جوان تحميل زور است
بكارت نيست معيار نجابت
نجابت را چه بشناسد جنابت !
نجابت، شيخ نادان، پرده اي نيست
به اينكه داده اي يا كرده اي نيست
نجابت چيست؟ حق كس نخوردن
بكارت چيست؟ مال كس نبردن
نه بين مردمان اخلاق و عصمت
به ميزان بكارت گشته قسمت
فريب مردمان، ضد عفاف است
نه آن كاري كه در زير لحاف است
كه هر آميزشي قبل از عروسي
بود يك مطلب خيلي خصوصي
مبر سر را درون بستر خلق
كه بيني گوزشان را تا ته حلق
خودت شام زفاف اي شيخ بد ذات
بكارت داشتي ارواح بابات؟
تو با آن حجت الاسلام فاكر
چگونه ميتواني بود باكر؟
براي تو كسي پرونده هم ساخت
و يا بر پشت و پيشت كنتور انداخت؟
( در كون شما كنتور اگر بود
سر يكهفته كنتور هم دمر بود
اگر يك روز باشي توي حوزه
بواسيرت بچسبد زير لوزه )
شعر بسیار زیبا بکارت
استاد #ایرج_میرزا
#قسمت_اول
هرشب ساعت 21 قسمت های بعدی
@irajmirrza
#شعر_بسیار_زیبا
#بکارت
تو هم حالا به اين حد از جسارت
ز دخترها طلب داري بكارت؟
چه ميفهمي تو قانون طبيعت
كه ميآئي ز مادون طبيعت
چه دخترهاي نوزادي كه گه گاه
ندارند اين بكارت را به همراه
به آنها چون خدا پرده نداده
شوند البته كه بي پرده زاده
ترا گر اعتراضي هست حالا
بگو با حضرت باريتعالي
كه اي پروردگار پاك عالم
چرا پرده ندادي خاك عالم !
امام ِ جمعه آ! بر خويش رحمي
بكن كاري كه يك قدري بفهمي !
بدن ها فرق دارد با بدن ها
خصوصاً مال دخترها و زن ها
همه يك شكل و جور و قالبي نيست
نمي فهمي؟ زن است اين، طالبي نيست
يكي را پرده باشد نازك و ُترد
شود زائل اگر يك ضربه اي خورد
يكي را پرده كشدار و غشائي است
مثال شخص آقا ارتجاعي است
كه تا وقتي كه آن بانو نزايد
از آن يك قطره هم خون در نيايد
يكي هنگام ورزش داده از دست
يكي تا آخرش همراه او هست
تو آمار از كجا كردي فراهم
بيا يكخرده آگه كن مرا هم
من اينها را كه گفتم مستند بود
قوانين ازل بود و ابد بود
ندارد حرف من ردخُور ز قرصي
ولي تو بايد از دكتر بپرسي
كه او بي پرده تر از پرده گويد
برايت واضح و گسترده گويد
شعر بسیار زیبا بکارت
استاد #ایرج_میرزا
#قسمت_دوم
هرشب ساعت 21 قسمت های بعدی
@irajmirrza
#بکارت
تو هم حالا به اين حد از جسارت
ز دخترها طلب داري بكارت؟
چه ميفهمي تو قانون طبيعت
كه ميآئي ز مادون طبيعت
چه دخترهاي نوزادي كه گه گاه
ندارند اين بكارت را به همراه
به آنها چون خدا پرده نداده
شوند البته كه بي پرده زاده
ترا گر اعتراضي هست حالا
بگو با حضرت باريتعالي
كه اي پروردگار پاك عالم
چرا پرده ندادي خاك عالم !
امام ِ جمعه آ! بر خويش رحمي
بكن كاري كه يك قدري بفهمي !
بدن ها فرق دارد با بدن ها
خصوصاً مال دخترها و زن ها
همه يك شكل و جور و قالبي نيست
نمي فهمي؟ زن است اين، طالبي نيست
يكي را پرده باشد نازك و ُترد
شود زائل اگر يك ضربه اي خورد
يكي را پرده كشدار و غشائي است
مثال شخص آقا ارتجاعي است
كه تا وقتي كه آن بانو نزايد
از آن يك قطره هم خون در نيايد
يكي هنگام ورزش داده از دست
يكي تا آخرش همراه او هست
تو آمار از كجا كردي فراهم
بيا يكخرده آگه كن مرا هم
من اينها را كه گفتم مستند بود
قوانين ازل بود و ابد بود
ندارد حرف من ردخُور ز قرصي
ولي تو بايد از دكتر بپرسي
كه او بي پرده تر از پرده گويد
برايت واضح و گسترده گويد
شعر بسیار زیبا بکارت
استاد #ایرج_میرزا
#قسمت_دوم
هرشب ساعت 21 قسمت های بعدی
@irajmirrza
#شعر_بسیار_زیبا
#بکارت
امام ِ جمعه آ، يك چيز ديگر
نميداني، نميفهمي، مكرر !
اگر شد پرده اي هرگونه پاره
تجارت، كرده پيدا راه چاره
بدوزد پرده را نرس و پرستار
خدايا زين معما پرده بردار !
بكارت را ز مريم بايد آموخت
كه بعد از زايمان هم ميتوان دوخت
بكارت چيست قفل حفظ ناموس؟
نجابت در پس اش محفوظ و محبوس؟
اگر داري دلارش يا ريالش
بزن آن را بخيّه، بي خيالش !
تجارت، ميكند حفظ بكارت
بود ناموس ها دست تجارت
اگر داراي ناموسي از اين راه
به بي ناموسي ات صد بارك الله
امام ِ جمعه آ ! قدري حيا كن
دكاني ديگري اين جمعه وا كن
مناسبتر ُپرش كن اين دكان را
كه بشناسي همه اجناس آن را
فوراگزامپل دكان بول و غايط
بخور آنقدر تا جانت درآي
شعر بسیار زیبا بکارت
استاد #ایرج_میرزا
#قسمت_سوم (آخر)
@irajmirrza
#بکارت
امام ِ جمعه آ، يك چيز ديگر
نميداني، نميفهمي، مكرر !
اگر شد پرده اي هرگونه پاره
تجارت، كرده پيدا راه چاره
بدوزد پرده را نرس و پرستار
خدايا زين معما پرده بردار !
بكارت را ز مريم بايد آموخت
كه بعد از زايمان هم ميتوان دوخت
بكارت چيست قفل حفظ ناموس؟
نجابت در پس اش محفوظ و محبوس؟
اگر داري دلارش يا ريالش
بزن آن را بخيّه، بي خيالش !
تجارت، ميكند حفظ بكارت
بود ناموس ها دست تجارت
اگر داراي ناموسي از اين راه
به بي ناموسي ات صد بارك الله
امام ِ جمعه آ ! قدري حيا كن
دكاني ديگري اين جمعه وا كن
مناسبتر ُپرش كن اين دكان را
كه بشناسي همه اجناس آن را
فوراگزامپل دكان بول و غايط
بخور آنقدر تا جانت درآي
شعر بسیار زیبا بکارت
استاد #ایرج_میرزا
#قسمت_سوم (آخر)
@irajmirrza
ملک التجار خراسانی به ایرج وعده کرد ولی نداد.ایرج این رباعی را گفت:
اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد
الطاف ز حد و عد برون تو چه شد
با آن همه وعده ها که بر من دادی
غاز تو چه شد بوقلمون تو چه شد
جواب ملک التجار:
ایرج ز خراسان طلب غاز نمود
باب طمع و آز به من باز نمود
غافل بود او که غاز با بوقلمون
چون دانه نبود پرواز نمود
پاسخ ایرج:
حیفست که خلف وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی
با داشتن هزارها بوقلمون
از دادن یک بوقلمون ناز کنی
جواب ملک التجار:
ای آنکه سزد خوانم اگر شهبازت
طوطیست همی کلک شکر پردازت
چون صرفه نبردم از تو غازی همه عمر
هرگز ندهم بوقلمون و غازت
پاسخ ایرج:
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یاد آر از آن وعده در بیرونی
از آن همه ثروت وکیل آبادت
یک غاز به من نمی دهی ای کونی
#ایرج_میرزا
@irajmirrza
اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد
الطاف ز حد و عد برون تو چه شد
با آن همه وعده ها که بر من دادی
غاز تو چه شد بوقلمون تو چه شد
جواب ملک التجار:
ایرج ز خراسان طلب غاز نمود
باب طمع و آز به من باز نمود
غافل بود او که غاز با بوقلمون
چون دانه نبود پرواز نمود
پاسخ ایرج:
حیفست که خلف وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی
با داشتن هزارها بوقلمون
از دادن یک بوقلمون ناز کنی
جواب ملک التجار:
ای آنکه سزد خوانم اگر شهبازت
طوطیست همی کلک شکر پردازت
چون صرفه نبردم از تو غازی همه عمر
هرگز ندهم بوقلمون و غازت
پاسخ ایرج:
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یاد آر از آن وعده در بیرونی
از آن همه ثروت وکیل آبادت
یک غاز به من نمی دهی ای کونی
#ایرج_میرزا
@irajmirrza
شعر #یکشبیمجنوننمازشراشکست
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
#ایرج_میرزا
@irajmirrza
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
#ایرج_میرزا
@irajmirrza
امروز ۲۲ اسفند سالگرد درگذشت ایرج میرزای فقید است.
ایرجا رفتی و اشعار تو ماند
کوچ کردی تو و آثار تو ماند
بعد عمری دل یاران بردن
دل ما سوختی از این مردن
قلم شاعری از کار افتاد
ادبیات ز مقدار افتاد
#ملکالشعرابهار
قطعه بالا شعری است که ملک الشعرا بهار به یاد ایرج میرزا خوانده است
@irajmirrza
ایرجا رفتی و اشعار تو ماند
کوچ کردی تو و آثار تو ماند
بعد عمری دل یاران بردن
دل ما سوختی از این مردن
قلم شاعری از کار افتاد
ادبیات ز مقدار افتاد
#ملکالشعرابهار
قطعه بالا شعری است که ملک الشعرا بهار به یاد ایرج میرزا خوانده است
@irajmirrza
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید بر خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید
@irajmirrza
بگذارید بر خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید
@irajmirrza
گرچه اقبال، پشت کرده به ما
گرچه در کارِمان، فلکْ ریده
گرچه از کونمان روان شده خون،
آنقدَر کائنات، گاییده
همچنان، برقرار میباشیم
کیر، کیر است، گرچه خوابیده...
@irajmirrza
گرچه در کارِمان، فلکْ ریده
گرچه از کونمان روان شده خون،
آنقدَر کائنات، گاییده
همچنان، برقرار میباشیم
کیر، کیر است، گرچه خوابیده...
@irajmirrza
شیخی به زنی فاحشه گفتا، جنده!
بنشین به سر کیر دراز بنده
گفتا شیخا هر آن بخواهی، هستم
امروز پریودم ولی، شرمنده
@irajmirrza
بنشین به سر کیر دراز بنده
گفتا شیخا هر آن بخواهی، هستم
امروز پریودم ولی، شرمنده
@irajmirrza
شعر #شاهوجم
پادشهی رفت به عزم شکار
با حرم و خیل به دریا کنار
خیمه شه را لب رودی زدند
جشن گرفتند و سرودی زدند
بود در آن رود یکی گرداب
کز سخطش داشت نهنگ اجتناب
ماهی از آن ورطه گذشتی چو برق
تا نشود در دل آن ورطه غرق
بسکه از آن لجه به خود داشت بیم
از طرف او نوزیدی نسیم
قوی بدان سوی نمی کرد روی
تا نرود در گلوی او فروی
شه چو کمی خیره در آن لجه کشت
طرفه خیالی به دماغش گذشت
پادشهان را همه این است حال
سهل شمارند امور محال
با سر و جان همه بازی کنند
تا همه جا دست درازی کنند
جام طلایی به کف شاه بود
پرت به گرداب کذایی نمود
گفت که هر لشکری شاه دوست
آورد این جام به کف آن اوست
هیچ کس از ترس جوابی نداد
نبض همه از حرکت ایستاد
غیر جوانی که زجان شست دست
جست به گرداب چو ماهی زشست
آب فروبرد جوان را به زیر
ماند چو در در صدف آبگیر
بعد که نومید شدندی ز وی
کام اجل خورده خود کرد قی
از دل آن آب جنایت شعار
جست برون چون گهر آبدار
پای جوان بر لب ساحل رسید
چند نفس پشت هم از دل کشید
جام به کف رفت به نزدیک شاه
خیره در او چشم تمام سپاه
گفت شها عمر تو پاینده باد
دولت و وقت تو فزاینده باد
جام بقای تو نگردد تهی
باد روان تو پر از فرهی
روی زمین مسکن و ماوای تو
بر دل دریا نرسد پای تو
جای ملک بر زبر خاک به
خاک از این آب غضبناک به
کانچه من امروز بدیدم در آب
دشمن شه نیز نبیند به خواب
هیبت این آب مرا پیر کرد
مرگ من از وحشت خود دیر کرد
دید چو در جای مهیب اندرم
مرگ بترسید و نیامد بر
دید که آنجا که منم جای نیست
جا که اجل هم بنهد پای نیست
آب نه ، گرداب نه ، دام بلا
دیو در او شیر نر و اژدها
پای من ای شه نرسیده بر او
آب مرا برد چو آهن فرو
بود سر راه من سرنگون
سنگ عظیمی چو که بیستون
آب مرا جانب آن سنگ برد
وین سر بی ترسم بر سنگ خورد
جست برویم ز کمرگاه سنگ
سیل عظیم دگری چون نهنگ
ماند تنم بین دو کورا ن آب
دانه صفت در وسط آسیاب
گشته گرفتار میان دو موج
گه به حضیضم برد و گه به اوج
با هم اگر چند بدند آن دو چند
لیگ در آزردن من یک تنند
بود میانشان سر من گیرودار
همچو دوصیاد سر یک شکار
سیلی خوردی زدو جانب سرم
وه که چه محکم بد سیلی خورم
روی پر از آب و پر از آب زیر
هیچ نه پا گیرم و نه دست گیر
هیچ نه یک شاخ و نه یک برگ بود
دست رسی نیز نه برمرگ بود
آب هم الفت ز پیم می گسیخت
دم به دم از زیر پیم می گریخت
هیچ نمی ماند مرا زیر پا
سر به زمین بودم پا در هوا
جای نه تا بند شود پای من
بود گریزنده زمن جای من
آب گهی لوله شدی همچو دود
چند نی از سطح نمودی صعود
باز همان لوله دویدی به زیر
پهن شدی زیر تنم چون حصیر
رفتن و باز آمدنش کار بود
دائما این کار به تکرار بود
من شده گردنده به خود دوک وار
در سرم افتاده ز گردش دوار
فرفره سان چرخ زنان دور خود
شایق جان دادن فی الفور خود
گاه به زیر آمدم و گه به رو
قرقر می کرد مرا در گلو
این سفر آبم چو فروتر کشید
سنگ دگر شد سر راهم پدید
شاخه مرجانی از آن رسته بود
جان من ای شاه بدان بسته بود
جام هم از بخت خداوندگار
گشته چو من میوه آن شاخسار
دست زدم شاخه گرفتم به چنگ
پای نهادم به سر تخته سنگ
غیر سیاهی و تباهی دگر
هیچ نمی آمدم اندر نظر
جوشش بالا شده آن جا خموش
لیک خموشیش بتر از خروش
کاش که افتاده نبود از برش
جوشش آن قسمت بالاترش
زان که در آن جایگه پر زموج
گه به حضیض آمدم و گه به اوج
گفتی دارم به سر کوه جای
دره ژرفی است مرا زیر پای
مختصرک لرزشی اندر قدم
راهبرم بود به قعر عدم
هیچ نه پایان و نه پایاب بود
آب همه آب همه آب بود
ناگه دیدم که برآورده سر
جانوری یله از دور و بر
جمله به من ناب نشان می دهند
وز پی بلعم همه جان می هند
شعله چشمان شرربارشان
بود حکایت گر افکارشان
آب تکان خورد و نهنگی دمان
بر سر من تاخت گشاده دهان
دیدم اگر مکث کنم روی سنگ
می روم الساعه به کام نهنگ
جای فرارم نه و آرام نه
دست زجان شستم و از جام نه
جام چو جان نیک نگه داشتم
شاخه مرجان را بگذاشتم
پیش که بر من رسد آن جانور
کرد خدایم به عطوفت نظر
موجی از آن قسمت بالا رسید
باز مرا جانب بالا کشید
موج دگر کرد ز دریا مدد
رستم از آن کشمکش جزرومد
بحر مرا مرده چو انکار کرد
از سر خود رفع چو مردار کرد
شکر که دولت دهن مرگ بست
جان من و جام ملک هر دو رست
شاه بر او رفعت شاهانه راند
دخترخود را به بر خویش خواند
گفت که آن جام پر از می کند
با کف خود پیشکش وی کند
#ایرج_میرزا
@irajmirrza
پادشهی رفت به عزم شکار
با حرم و خیل به دریا کنار
خیمه شه را لب رودی زدند
جشن گرفتند و سرودی زدند
بود در آن رود یکی گرداب
کز سخطش داشت نهنگ اجتناب
ماهی از آن ورطه گذشتی چو برق
تا نشود در دل آن ورطه غرق
بسکه از آن لجه به خود داشت بیم
از طرف او نوزیدی نسیم
قوی بدان سوی نمی کرد روی
تا نرود در گلوی او فروی
شه چو کمی خیره در آن لجه کشت
طرفه خیالی به دماغش گذشت
پادشهان را همه این است حال
سهل شمارند امور محال
با سر و جان همه بازی کنند
تا همه جا دست درازی کنند
جام طلایی به کف شاه بود
پرت به گرداب کذایی نمود
گفت که هر لشکری شاه دوست
آورد این جام به کف آن اوست
هیچ کس از ترس جوابی نداد
نبض همه از حرکت ایستاد
غیر جوانی که زجان شست دست
جست به گرداب چو ماهی زشست
آب فروبرد جوان را به زیر
ماند چو در در صدف آبگیر
بعد که نومید شدندی ز وی
کام اجل خورده خود کرد قی
از دل آن آب جنایت شعار
جست برون چون گهر آبدار
پای جوان بر لب ساحل رسید
چند نفس پشت هم از دل کشید
جام به کف رفت به نزدیک شاه
خیره در او چشم تمام سپاه
گفت شها عمر تو پاینده باد
دولت و وقت تو فزاینده باد
جام بقای تو نگردد تهی
باد روان تو پر از فرهی
روی زمین مسکن و ماوای تو
بر دل دریا نرسد پای تو
جای ملک بر زبر خاک به
خاک از این آب غضبناک به
کانچه من امروز بدیدم در آب
دشمن شه نیز نبیند به خواب
هیبت این آب مرا پیر کرد
مرگ من از وحشت خود دیر کرد
دید چو در جای مهیب اندرم
مرگ بترسید و نیامد بر
دید که آنجا که منم جای نیست
جا که اجل هم بنهد پای نیست
آب نه ، گرداب نه ، دام بلا
دیو در او شیر نر و اژدها
پای من ای شه نرسیده بر او
آب مرا برد چو آهن فرو
بود سر راه من سرنگون
سنگ عظیمی چو که بیستون
آب مرا جانب آن سنگ برد
وین سر بی ترسم بر سنگ خورد
جست برویم ز کمرگاه سنگ
سیل عظیم دگری چون نهنگ
ماند تنم بین دو کورا ن آب
دانه صفت در وسط آسیاب
گشته گرفتار میان دو موج
گه به حضیضم برد و گه به اوج
با هم اگر چند بدند آن دو چند
لیگ در آزردن من یک تنند
بود میانشان سر من گیرودار
همچو دوصیاد سر یک شکار
سیلی خوردی زدو جانب سرم
وه که چه محکم بد سیلی خورم
روی پر از آب و پر از آب زیر
هیچ نه پا گیرم و نه دست گیر
هیچ نه یک شاخ و نه یک برگ بود
دست رسی نیز نه برمرگ بود
آب هم الفت ز پیم می گسیخت
دم به دم از زیر پیم می گریخت
هیچ نمی ماند مرا زیر پا
سر به زمین بودم پا در هوا
جای نه تا بند شود پای من
بود گریزنده زمن جای من
آب گهی لوله شدی همچو دود
چند نی از سطح نمودی صعود
باز همان لوله دویدی به زیر
پهن شدی زیر تنم چون حصیر
رفتن و باز آمدنش کار بود
دائما این کار به تکرار بود
من شده گردنده به خود دوک وار
در سرم افتاده ز گردش دوار
فرفره سان چرخ زنان دور خود
شایق جان دادن فی الفور خود
گاه به زیر آمدم و گه به رو
قرقر می کرد مرا در گلو
این سفر آبم چو فروتر کشید
سنگ دگر شد سر راهم پدید
شاخه مرجانی از آن رسته بود
جان من ای شاه بدان بسته بود
جام هم از بخت خداوندگار
گشته چو من میوه آن شاخسار
دست زدم شاخه گرفتم به چنگ
پای نهادم به سر تخته سنگ
غیر سیاهی و تباهی دگر
هیچ نمی آمدم اندر نظر
جوشش بالا شده آن جا خموش
لیک خموشیش بتر از خروش
کاش که افتاده نبود از برش
جوشش آن قسمت بالاترش
زان که در آن جایگه پر زموج
گه به حضیض آمدم و گه به اوج
گفتی دارم به سر کوه جای
دره ژرفی است مرا زیر پای
مختصرک لرزشی اندر قدم
راهبرم بود به قعر عدم
هیچ نه پایان و نه پایاب بود
آب همه آب همه آب بود
ناگه دیدم که برآورده سر
جانوری یله از دور و بر
جمله به من ناب نشان می دهند
وز پی بلعم همه جان می هند
شعله چشمان شرربارشان
بود حکایت گر افکارشان
آب تکان خورد و نهنگی دمان
بر سر من تاخت گشاده دهان
دیدم اگر مکث کنم روی سنگ
می روم الساعه به کام نهنگ
جای فرارم نه و آرام نه
دست زجان شستم و از جام نه
جام چو جان نیک نگه داشتم
شاخه مرجان را بگذاشتم
پیش که بر من رسد آن جانور
کرد خدایم به عطوفت نظر
موجی از آن قسمت بالا رسید
باز مرا جانب بالا کشید
موج دگر کرد ز دریا مدد
رستم از آن کشمکش جزرومد
بحر مرا مرده چو انکار کرد
از سر خود رفع چو مردار کرد
شکر که دولت دهن مرگ بست
جان من و جام ملک هر دو رست
شاه بر او رفعت شاهانه راند
دخترخود را به بر خویش خواند
گفت که آن جام پر از می کند
با کف خود پیشکش وی کند
#ایرج_میرزا
@irajmirrza