بچه که بودم یه همکلاسی داشتم که هر بار اینو میدیدمش بهش میگفتم بگو پنکه؛ اونم میگفت پنکه؛ منم میگفتم شورت بابات تنگه؛ اونم میزد زیر گریه، یه روز انقد گریه کرد که از حال رفت و مامان و باباش مدرسه ش رو عوض کردن، خب نمیگفتی پنکه، اینکه راحت تر از عوض کردن مدرسه بود.
پروکسی @imtpy