وسط غذا یادت میفتم، اشتهام کور میشه.
وسط حرف زدن یادت میفتم، سکوت میکنم.
وسط کار یادت میفتم، انگیزهام میپره. وسط راه رفتن یادت میفتم، پاهام یاری نمیکنه.
وسط تفریح یادت میفتم، بیحال میشم.
وسط خنده یادت میفتم، لبم جمع میشه.
وسط کتاب خوندن یادت میفتم، تمرکزم قطع میشه.
وسط رانندگی یادت میفتم، مسیر رو گم میکنم.
وسط آهنگ یادت میفتم، ادامه شعر از یادم میره.
وسط زندگیم بودی تو!
حول محور تو میچرخید همه چی.
حالا همه چی نصفه و نیمه رها میشه...
وسط حرف زدن یادت میفتم، سکوت میکنم.
وسط کار یادت میفتم، انگیزهام میپره. وسط راه رفتن یادت میفتم، پاهام یاری نمیکنه.
وسط تفریح یادت میفتم، بیحال میشم.
وسط خنده یادت میفتم، لبم جمع میشه.
وسط کتاب خوندن یادت میفتم، تمرکزم قطع میشه.
وسط رانندگی یادت میفتم، مسیر رو گم میکنم.
وسط آهنگ یادت میفتم، ادامه شعر از یادم میره.
وسط زندگیم بودی تو!
حول محور تو میچرخید همه چی.
حالا همه چی نصفه و نیمه رها میشه...
آدما هیچوقت یهو همو کنار نمیزارن. توو همون خیابونی که حس میکنی ول شدی، بارها طرف مقابلت وایساده و با خودش درمورد همه ی راه حلا کلنجار رفته و ازینکه تو هیچوقت نفهمیدی که اونجاست خسته شده و از تنهایی پارو زدن دست کشیده.
اونجایی که میبینی نمیتونی هیچ چیزی رو بدون اون تجربه کنی و آرزو کنی ای کاش اونم کنارت بود، دقیقا همون جا میفهمی که عاشق شدی .
مشکی |meshki
به محض اینکه دیدمش از این ترسیدم که یهروزی از دستش بدم...
یادم نمیره که فک میکردم تو مثل بقیه نیستی...