از هر سرائی تنهایی به سویمان دویدند. انگار رستاخیز شده باشد چون تکه پاره چوبی در دریای پرآشوب بیاراده در حرکت بودیم و دیدیم که ما را به خانههای درد خود میخوانند. رخصتی خواستیم و زانو زدیم تا نام و دردشان را بپرسیم.. به خانههای خالی پر ز قصهشان که پا میگذاشتیم، یکی یکی دژهایِ من بودنمان فرو میریخت و ذرهای میشدیم یکسر گوش و چشم.. و شنیدیم از خانه ویران بیبنیاد، از شوهر معتاد که رفت و دیگر نیامد. از روزههای مداوم بیسحر و افطار کودکان، از آب به بهای گزاف. از آرزوی مدرسه رفتن، کیف داشتن، معلم شدن. از کودکی تنها که با اندوه مادر بیمارش در جستجوی دست یاریگری بود. در قیامت چشمان خسته و پرحسرتشان که وحشت گرسنگی و طردشدگی را فریاد میزدند تسخیر شدیم. کیسهای نماند ولی تمنا هزار بود و این سوال که آیا دوباره برمیگردید تکرار میشد.
📷منطقه شیرآباد شهر زاهدان
۲۳ امین طرح #کوچه_گردان_عاشق در استان سیستان و بلوچستان
#قصه_ها_فراتر_از_کیسه_هاست
🆔@imamalisociety
📷منطقه شیرآباد شهر زاهدان
۲۳ امین طرح #کوچه_گردان_عاشق در استان سیستان و بلوچستان
#قصه_ها_فراتر_از_کیسه_هاست
🆔@imamalisociety