Der idiot
yeven herbika – Black eyes
صدای پشت این قطعه Ivan rebroff هست. کمی بالاتر قطعه ی کاتیوشا رو هم از ایشون به اشتراک گذاشتم.
Forwarded from سکوت‌ سبز؛
چندسالتون بود که فهمیدید
«چو ایران نباشد تن من مباد
«بدین/در/بر این بوم و بر زنده یک تن مباد»
درواقع سرودهٔ فردوسی نیست؟!
یا حتی
«بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی»
و یا حتی
«چنین گفت پیغمبر راستگوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی»
و اکثر ابیاتی که فردوسی رو به زن‌ستیزی و نژادپرستی متهم می‌کنه.
Illustration from The Rubaiyat of Omar Khayyam by Ronald Balfour (1920)
Der idiot
Illustration from The Rubaiyat of Omar Khayyam by Ronald Balfour (1920)
در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش...
The boundaries which divide life from death are at best shadowy and vague. Who shall say where the one ends and where the other begins?
کوچکتر که بودم از دیدن ارواح میترسیدم. حال از ندیدنشون‌.
Innocence stripped away.
می‌دونید، وقتی اطلاع دارم هنرمندی به دور از اخلاقیات هست بیشتر از آثارش لذت میبرم. انگار که هنر در دستان شر بهتر میرقصه. بهتر میدرخشه و نوای زیباتری داره.
Forwarded from William Shakespeare
“Or are you like the painting of a sorrow, a face without a heart?” - Hamlet
شما چیزی جز یک عروسک خیمه شب بازی نبودی. استخوان های شکسته و مفاصل در رفته ات چیزی جز سرگرمی برایشان نیافرید. وقتی پاهایت بر روی زمین می‌لغزید، نخ ها بلندت میکردند و وحشیانه تر حرکت داده میشدی. آرزو میکردی نمایش تمام میشد و گوشه ای تاریک پرتاب میشدی تا خاک بخوری.
اما آنها برای نمایش فریاد میزدند. تو سرگرم کننده بودی و آنها احساس مفیدی داشتند. دستکش های تاریکشان تک تک اجزای وجودت را لمس کرده بود. تو هم با اشک های سرخت یونیفرم برفی آنها را لمس کردی. چه احساسی داشتی؟ آیا نباید لذت میبردی؟ تو محبوب و سرگرم کننده بودی.
من هم از نمایشت لذت بردم. آیا میل داشتم ادامه پیدا کند؟ خیر، دلم به حالت زار می‌افتاد؛ اما این حقیقت که از نمایش لذت بردم پنهان نمیشود. نیازی به اعتراض با چشم هایت به من نیست. تشکر کن. هیچکس این را به تو اعتراف نمی‌کند.
بهم با تعجب گفت مگه تاحالا ستاره ی دنباله دار ندیدم؟
جوابم خیر بود. من چیزهای زیادی رو در زندگی ندیده بودم.
در فکر پروانه بودم که متوجه شدم ویسی از طرفش دریافت کردم.
با آرام ترین و ظریف ترین لحن ممکن تصور کنید که بهم گفت: ادواردو... اسپرسو میخوای؟
بار دیگه شیفته ی این دخترک شدم.
https://t.me/idk_i_never_knew/24419
ادوارد چرا کسایی که رفص باله انجام میدن وقتی انقدر بهشون فشار وارد میشاهو اذیت میشن بازم ادامه میدن یا همیشه افسرده هستن چرا اصلا باید همچین رقصی وجود داشته باشه که اینجوزی اسیب بزنه به آدم و انقدرم ادامش بدن؟‌ ‌ ‌‌‌ ‌
Der idiot
https://t.me/idk_i_never_knew/24419 ادوارد چرا کسایی که رفص باله انجام میدن وقتی انقدر بهشون فشار وارد میشاهو اذیت میشن بازم ادامه میدن یا همیشه افسرده هستن چرا اصلا باید همچین رقصی وجود داشته باشه که اینجوزی اسیب بزنه به آدم و انقدرم ادامش بدن؟‌ …
هنر خالص همراه با درد و رنج و قربانی کردن بخشی از وجود خود آدمی به وجود میرسه. ما برای هر هدف و عملی، بخشی از وجود خودمون رو به کار میگیریم.
مثلا برای رسیدن به اندام مد نظر ورزش می‌کنیم. این یک عمل هست. آزتک ها برای خشنودی خدای خورشید انسان قربانی میکردن و قلبش رو درحالی که هنوز می‌تپید بیرون میاوردن و به سمت آسمان می‌گرفتن. این هم عملی دیگر بود برای رسیدن به خواسته. در هنر، قصد و نیت هنرمند هرچقدر شخصی سازی شده باشه در آخر متعلق به خود "هنر" میمونه. مثل خدای خورشید که عمل آزتک ها متعلق به اون بود و باید براش چیزی رو قربانی می‌کردن.
هنرمند گزینه های زیادی برای اهدا داره. اون می‌تونه از جسم خودش به هنر چیزی رو ارائه بده، دیگران رو قربانی کنه و یا هرچیز دیگری که به ذهنتون میرسه.