بخش دوم: فساد لیوریک
یادداشت لیوریک:
من مطمئن گشتهام که موجودی بدذات سعی در تسخیر افکارم دارد. نداهایی که مرا به کارهای دهشتناک وامیدارند، و زمانهایی که بهنظر میرسد تسلط بر بدنم را از دست میدهم. لازاروس میداند؛ شکی در این نیست. او زمانی که مرا خلاف این موضوع تصور میکند، بهنظر به طرز عجیبی به من نگاه میکند.
لیوریک اطلاع نداشت که پایگاهش مقبرهی دیابلو بود که مدتها پیش توسط هورادریم، در دخمههای زیر کلیسا محبوس گشته بود. لازاروس با شکستن سنگروح دیابلو، تحت تسخیر ارباب وحشت آمده بود. نیازمند به پیوندی با جهان، دیابلو قویترین روح موجود را بهعنوان میزبان خود برگزید.
لیوریک، بدون آنکه بداند، ماهها علیه خواست دیابلو جنگید. او درحالیکه که احساس میکرد توسط اهریمنی نامعلوم تسخیر گشته است، با باور اینکه زهد و تقوایش برای بیرون راندن فساد شیطان کافی است اوضاع خود را از نزدیکان خود مخفی نگاه میداشت. در این مورد او سخت در اشتباه بود، و دیابلو با زدودن هرگونه شرف و فضیلتی، لیوریک را از درون تهی کرد. لازاروس نیز که اکنون زیرسلطهی دیابلو بود، تمام زمانش را در کنار اربابش میگذراند و سوگند یاد کرده بود تا اوضاع لیوریک را یک راز نگاه دارد. با این وجود، تغییر سلوک لیوریک بر مردمش آشکار گشت و چهرهی سابقا شکوهمند او با زوال عقلش، زشت و نابود گردید. درحالیکه روزبهروز آشفتهتر میشد، لیوریک شوالیههایش را به شهرهای دورافتاده فرستاد تا آنان را مجبور به فرمانبرداری کند و فرمان اعدام فوری هرکسی که تصمیمات و صلاحیتش را زیر سوال میبرد را داد. در اوج جنون، لیوریک گرز خود را بر درباریها، نوکران و حتی اشخاص عالیرتبهی خارجی میکوبید و رنجش خود را اینگونه بروز میداد. گفته میشود که حتی نگاهی سرسری به سوی لیوریک کافی بود تا بدگمانی و همهدشمنپنداری بی حد و حصر او مرگ را به ارمغان بیاورد. در زمینهای شکار، که زمانی شکار را در آنها رهبری کرده بود، اکنون هر رعیتی را که بر سر راه خود میدید به قتل میرساند. مردمان که از اقدامات لیوریک وحشت کرده بودند، او را "شاه سیاه" نامیدند.
لازاروس، نگران از بدگمانیهایی که مردم نسبت به لیوریک داشتند، شاه اکنون متوهم را متقاعد ساخت که پادشاهی وستمارچ قصد براندازی او و تصاحب کاندورس را دارد و او را برای اعلان جنگ فریب داد، که به موجب آن هم توجه مردم منحرف میشد و هم زمانی که ارتش وستمارچ ناگزیر ارتش کاندورس را درهم میکوبید، بسیاری از شوالیههای دردسرساز به کام مرگ فرستاده میشدند. همزمان، کشیشهای لیوریک نیز بعنوان پیک فرستاده شدند. در نتیجهی نفوذ لازاروس، لیوریک حتی دستور اعدام ملکه آسیلا، همسر خودش را نیز داد.
#Story #Lore #Leoric
@iHeroes
یادداشت لیوریک:
من مطمئن گشتهام که موجودی بدذات سعی در تسخیر افکارم دارد. نداهایی که مرا به کارهای دهشتناک وامیدارند، و زمانهایی که بهنظر میرسد تسلط بر بدنم را از دست میدهم. لازاروس میداند؛ شکی در این نیست. او زمانی که مرا خلاف این موضوع تصور میکند، بهنظر به طرز عجیبی به من نگاه میکند.
لیوریک اطلاع نداشت که پایگاهش مقبرهی دیابلو بود که مدتها پیش توسط هورادریم، در دخمههای زیر کلیسا محبوس گشته بود. لازاروس با شکستن سنگروح دیابلو، تحت تسخیر ارباب وحشت آمده بود. نیازمند به پیوندی با جهان، دیابلو قویترین روح موجود را بهعنوان میزبان خود برگزید.
لیوریک، بدون آنکه بداند، ماهها علیه خواست دیابلو جنگید. او درحالیکه که احساس میکرد توسط اهریمنی نامعلوم تسخیر گشته است، با باور اینکه زهد و تقوایش برای بیرون راندن فساد شیطان کافی است اوضاع خود را از نزدیکان خود مخفی نگاه میداشت. در این مورد او سخت در اشتباه بود، و دیابلو با زدودن هرگونه شرف و فضیلتی، لیوریک را از درون تهی کرد. لازاروس نیز که اکنون زیرسلطهی دیابلو بود، تمام زمانش را در کنار اربابش میگذراند و سوگند یاد کرده بود تا اوضاع لیوریک را یک راز نگاه دارد. با این وجود، تغییر سلوک لیوریک بر مردمش آشکار گشت و چهرهی سابقا شکوهمند او با زوال عقلش، زشت و نابود گردید. درحالیکه روزبهروز آشفتهتر میشد، لیوریک شوالیههایش را به شهرهای دورافتاده فرستاد تا آنان را مجبور به فرمانبرداری کند و فرمان اعدام فوری هرکسی که تصمیمات و صلاحیتش را زیر سوال میبرد را داد. در اوج جنون، لیوریک گرز خود را بر درباریها، نوکران و حتی اشخاص عالیرتبهی خارجی میکوبید و رنجش خود را اینگونه بروز میداد. گفته میشود که حتی نگاهی سرسری به سوی لیوریک کافی بود تا بدگمانی و همهدشمنپنداری بی حد و حصر او مرگ را به ارمغان بیاورد. در زمینهای شکار، که زمانی شکار را در آنها رهبری کرده بود، اکنون هر رعیتی را که بر سر راه خود میدید به قتل میرساند. مردمان که از اقدامات لیوریک وحشت کرده بودند، او را "شاه سیاه" نامیدند.
لازاروس، نگران از بدگمانیهایی که مردم نسبت به لیوریک داشتند، شاه اکنون متوهم را متقاعد ساخت که پادشاهی وستمارچ قصد براندازی او و تصاحب کاندورس را دارد و او را برای اعلان جنگ فریب داد، که به موجب آن هم توجه مردم منحرف میشد و هم زمانی که ارتش وستمارچ ناگزیر ارتش کاندورس را درهم میکوبید، بسیاری از شوالیههای دردسرساز به کام مرگ فرستاده میشدند. همزمان، کشیشهای لیوریک نیز بعنوان پیک فرستاده شدند. در نتیجهی نفوذ لازاروس، لیوریک حتی دستور اعدام ملکه آسیلا، همسر خودش را نیز داد.
#Story #Lore #Leoric
@iHeroes
بخش پایانی: هبوط شاه لیوریک و برخاست پادشاه اسکلت
آخرین سخنان لیوریک خطاب به لاچدانان و شوالیههایش:
خائنان! سپاهیان کاندورس حتی در مرگ نیز شاهشان را پیروی میکنند، حتی اگر شما سرپیچی کنید.
در نبود افرادی پیجو، دیابلو جهت تصاحب کالبدش، آزادانه ضمام امور را بدست گرفت؛ گرچه، دیابلو پی برد که بخشی از روح شاه همچنان علیه او میجنگید، و او هنوز قادر نبود وی را کاملا تحت فرمان آورد. درنتیجه او تلاش برای تصاحب لیوریک را پایان داد، و وی را درمانده و دیوانه رها کرد، و درعوض پسر کوچک لیوریک، آلبرشت، را بسیار آسانتر تحت فرمان خود گرفت.
زمانی که لیوریک متوجه غیبت پسرش شد، در خشم غوطهور شد و بسیاری از مردمان بیگناه را به جرم ربودن شاهزاده اعدام نمود، و با گذشت هر روز، بیشتر در جنون فرو میرفت. سرانجام او بدست ستوان خود، شوالیه لاچدانان، که از جنگ با وستمارچ برگشته و متوجه گشته بود که او نیز به جرم ربودن شاهزاده متهم شده، و شاه فقط یک دیوانهی هذیانگو است که نگهبانانش را مامور به کشتن شوالیههایی که بازمیگشتند میکند، به قتل رسید. شوالیهها وارد پیکار گشتند و لاچدانان عاجزانه از لیوریک تقاضا کرد تا دلیل اقداماتش را توضیح دهد. لیوریک صرفا به سوی او تف انداخت و لاچدانان و مردانش را محکوم به خیانت کرد. لاچدانان با اندوه سرور خود را به قتل رساند و لیوریک در آخرین لحظات، او و تمام شوالیه هایش را نفرین کرد.
لیوریک به دشمنانش:
گرمای زندگانی وارد مقبرهی من شده است. ای انسان فانی، خود را برای خدمت جاودانه به اربابم آماده گردان!
لیوریک، علیرغم جنایاتی که مرتکب گشته بود، در یک خاکسپاری شایسته، زیر کلیسای جامع دفن شد. او همراه با جوشنش در مقبرههای سلطنتی به خاک سپرده شد. متاسفانه، دیابلو حتی راضی به رها گذاشتن لیوریک در آرامش مرگ نیز نبود و لیوریک را در هیبت یک جنگسالار از گوربرخاستهی قدرتمند، که پادشاه اسکلت نامیده شد، از مرگ برخیزاند. به استثنای خود لاچدانان که همچنان پندارش را نگاه داشت و جسورانه تصمیم گرفت تا از پلکان کلیسای جامع پایین رود تا در تنهایی جان دهد و درصورت سقوط در تاریکیای که گریبان مردانش را گرفته بود، خطری برای تریسترام ایجاد نکند؛ تمام شوالیههای لاچدانان به یکباره مغلوب گشتند و به شوالیههای دوزخ وحشتناک تبدیل گشتند.
پادشاه اسکت، درحالیکه سپاهی ازگوربرخاسته را فرماندهی میکرد و سرانجام به خدمت اهریمنی که در زندگانی در برابرش ایستادگی کرده درآمده بود، آماده گشته بود تا فوج سربازان ازگوربرخاستهاش را بر سطح زمین آورده و تریسترام را درهم بکوبد. بسیاری از افراد جسور تلاش به کشتن لیوریک کردند ولی سرانجام ناکام ماندند. هرچند او توسط پسر بزرگش، ایدن، و دو قهرمان دیگر به هلاکت رسید. آنان درحالیکه بالای سر شاه مردهشان ایستاده بودند، بر او سوگند خوردند که پسرش را خواهند یافت.
#Story #Lore #Leoric
@iHeroes
آخرین سخنان لیوریک خطاب به لاچدانان و شوالیههایش:
خائنان! سپاهیان کاندورس حتی در مرگ نیز شاهشان را پیروی میکنند، حتی اگر شما سرپیچی کنید.
در نبود افرادی پیجو، دیابلو جهت تصاحب کالبدش، آزادانه ضمام امور را بدست گرفت؛ گرچه، دیابلو پی برد که بخشی از روح شاه همچنان علیه او میجنگید، و او هنوز قادر نبود وی را کاملا تحت فرمان آورد. درنتیجه او تلاش برای تصاحب لیوریک را پایان داد، و وی را درمانده و دیوانه رها کرد، و درعوض پسر کوچک لیوریک، آلبرشت، را بسیار آسانتر تحت فرمان خود گرفت.
زمانی که لیوریک متوجه غیبت پسرش شد، در خشم غوطهور شد و بسیاری از مردمان بیگناه را به جرم ربودن شاهزاده اعدام نمود، و با گذشت هر روز، بیشتر در جنون فرو میرفت. سرانجام او بدست ستوان خود، شوالیه لاچدانان، که از جنگ با وستمارچ برگشته و متوجه گشته بود که او نیز به جرم ربودن شاهزاده متهم شده، و شاه فقط یک دیوانهی هذیانگو است که نگهبانانش را مامور به کشتن شوالیههایی که بازمیگشتند میکند، به قتل رسید. شوالیهها وارد پیکار گشتند و لاچدانان عاجزانه از لیوریک تقاضا کرد تا دلیل اقداماتش را توضیح دهد. لیوریک صرفا به سوی او تف انداخت و لاچدانان و مردانش را محکوم به خیانت کرد. لاچدانان با اندوه سرور خود را به قتل رساند و لیوریک در آخرین لحظات، او و تمام شوالیه هایش را نفرین کرد.
لیوریک به دشمنانش:
گرمای زندگانی وارد مقبرهی من شده است. ای انسان فانی، خود را برای خدمت جاودانه به اربابم آماده گردان!
لیوریک، علیرغم جنایاتی که مرتکب گشته بود، در یک خاکسپاری شایسته، زیر کلیسای جامع دفن شد. او همراه با جوشنش در مقبرههای سلطنتی به خاک سپرده شد. متاسفانه، دیابلو حتی راضی به رها گذاشتن لیوریک در آرامش مرگ نیز نبود و لیوریک را در هیبت یک جنگسالار از گوربرخاستهی قدرتمند، که پادشاه اسکلت نامیده شد، از مرگ برخیزاند. به استثنای خود لاچدانان که همچنان پندارش را نگاه داشت و جسورانه تصمیم گرفت تا از پلکان کلیسای جامع پایین رود تا در تنهایی جان دهد و درصورت سقوط در تاریکیای که گریبان مردانش را گرفته بود، خطری برای تریسترام ایجاد نکند؛ تمام شوالیههای لاچدانان به یکباره مغلوب گشتند و به شوالیههای دوزخ وحشتناک تبدیل گشتند.
پادشاه اسکت، درحالیکه سپاهی ازگوربرخاسته را فرماندهی میکرد و سرانجام به خدمت اهریمنی که در زندگانی در برابرش ایستادگی کرده درآمده بود، آماده گشته بود تا فوج سربازان ازگوربرخاستهاش را بر سطح زمین آورده و تریسترام را درهم بکوبد. بسیاری از افراد جسور تلاش به کشتن لیوریک کردند ولی سرانجام ناکام ماندند. هرچند او توسط پسر بزرگش، ایدن، و دو قهرمان دیگر به هلاکت رسید. آنان درحالیکه بالای سر شاه مردهشان ایستاده بودند، بر او سوگند خوردند که پسرش را خواهند یافت.
#Story #Lore #Leoric
@iHeroes