خیال‌گاه| زهرا هادی
25 subscribers
2 photos
1 video
2 files
13 links
Download Telegram
نویسنده+ دانش‌آموز=؟

مساوی با چی نمی‌دانم اما حاصل جمع حتمن یعنی در صفحه‌ای اول عربی بنویسی کلمات مختوم به الف برای قافیه.
یعنی در آنتراک بِشِعری در دفتر زیست برای شعرماهی.
یعنی تا معلم فیزیک بِحَلْلَد سوال یا بنویسدش بخوانی چند خطی کتابی.
یعنی پس از اتمام درس بنویسی در انسان و محیط افعال نامربوط به فاعل.
یعنی عوض خاندن برای امتحان زنگ بعد بِطَرحی در تهِ دفتر ریاضی شخصیت.
یعنی بیابی تیز اسبی برای داستان کوتاهی و ننویسی که هستی در خرداد.
یعنی بگیری کمک از کانالت برای زنگ نگارش و بکنی برعکس این کار نیز.
یعنی بشوی خسته از این حجم جملات آغازیده با« یعنی».

این شد معنی. حال حاصل جمع چیست؟ آن ندانم اما حاصل کار تَوَجُهیدن به معلم تاریخ که شاید نویسی روزی داستانی تاریخی.
حاصل کار آن است که ترکیبات و آزمایشات شیمی گیری فرا برای داستان کارآگاهی فرضی.
حاصل آن است که با وجود اندکی کنجکاوی بکشی سرک در سوراخ نقطه‌های زیست برای باز کارآگاه بازی و شاید تشبیهات.
حاصل آخر هم آن است که از زیر سنگ نخی یابی و دهی گره با آن، درس و عشقت تا با همه نفرت خانی اندکی آن را.
👍1
شعرک

عینک می‌بیند زودتر از چشم
اطلاعات می‌گیرد بیشتر از چشم
انگاری می‌فیلتِرَد چیزهایی برای چشم

نشسته عینک بر نوک بینی
کرده در ظاهر کمکِ دیده
کُشته در باطن چشم آزاده
👀1
تق. تق. اومدیم تو. کارفرما کو؟

چه داغونید! کی کرده بهتون حمله؟ یه نویسنده؟ کی؟ الهه؟ تعجبی نداره. فرارگاهتون کجاست؟ پناهگاهتون؟ پیش من؟ مقداری خندیدم. با این حالتون من به درد نمی‌خورم. نه بابا مثه الهه جون نیستم اما خب گاه‌گداری بازی بازی می‌کنم باهاتون. آروم. سیُ دو تایی نَحَرفید. نمی‌فهمم چی می‌گید. آفرین حالا شد فقط یکی.
حالا دنبال چه کارفرمایی هستین؟ یه نویسنده ی معیار و آدم، متضاد الهه؟ بزار ببینم. ... آهان چندتایی اومد به یادم. مثلن خاهر باده. در بدترین حالت می‌سازه ترکیبی، عبارتی، چیزکی از خود ولی خیالتون تشک نتیجه پرفکت. چه نازی دارین شما بی‌نقطه‌ها. همه موافقُ شما ناموافق؟ دست بکشین از این لجبازی. پس همینُ بگو شما‌ها دنبال اوستا هستین. مطمئن؟ میل خودتونه. درسته حالا عجیب بازی‌های الهه جونُ نداره اما خب یه وقتا واس آموزش کارهایی می‌کنه که پشمای الهه هم بریزه. البته که من یکم اغراقیدم.
شاید با این حالتون مستر چمبر باشه مناسب. معیار نیسُ می شکونه گاه نحو اما قشنگ نه شانسکی. با این هم نکردین زیاد حال؟ به درک. والا هرچی من می‌گم چندتاتون ساز مخالف می‌زنین. به اضافه دیگه نمی‌شناسم فردِ مدنظرتونُ به شخصه ولی شنیدم فرد خیالتونُ به شخصه. یه ناعمه و سجادی خانومی هستن کارشون معیار، بی‌وحشی‌بازی، بی‌نارایجی، کاملن اصولی. دُنت‌وُری نه خشک و خالیه، نه تکراری و قدیمی. چنان تو همون نثر به اصطلاح معیار خلاقیت افزاری می‌کنن، نگو و نپرس. یک خلاقیتی که میون معیار نویسا میشه وحشی‌بازی. البته که باز کمی اغراقیدم.
باز که بین علما اختلاف اوفتاد. حق هم دارین همه نامبر وان. آدمیزاد هم می‌کنه گیر چه به شما حروفا. به قول شاعر میون این همه دلبر من مونده‌ام کدوم وَر این‌ور برم یا اون‌ور. اصن چرا نمیشین پراکنده و نمی‌کنین کار هر حرفی برای یه نویسنده‌ای؟
👏1
همه‌جا پسوند آب ولی متن خشک

بابا نداد آب
بابا نداد نان
بابا نداد حتی« هیچی»

تالاب‌ها فقط تال*، بی‌آب
نانوایی‌ها فقط « وایی»، بی‌نان
نهیلیسم حتی خالی‌تر از هیچی

عوض مشکل آب نیست منجلاب
عوض جوی‌ آب نیست جوراب
عوض مرغابی، حتی نیست مرغاب

بی‌سح و آب سحاب داریم
بی‌شهاب و آب شهِ آب داریم
بی‌مرداب جمله‌ی« مُرد آب.» داریم

وزن و قافیه در هر بند متفاوت
نسبت به آب؟ هستم بی‌تفاوت
پس چرا شعر کرده‌ام تصاحب؟

در جواب دارم:
ابتدا قافیه بود و بعد زاییده شد مفهوم
ابتدا شعر‌ماهی بود و اینجا شد مکتوب
ابتدا قرار قافیه‌ی ب بود که شد معدوم.

* ظرف یا سینی فلزی
👏1
شده شعرِ بی‌مایه، مایع

سر زنگ انشا ایده نَشَد پَرتاب
همش سر و صدا باید شُد پُرتاب
اما نیستمش و فقط کمدم پر از تاب

باید شد خیلی چیز‌ها برای شعرِ ناب
باید شد مثلن برای فندقِ قافیه سنجاب
باید شد مثلن در یافتن وزن سنج‌یاب

شعرم گردویی بی‌مغز و فراری از آن سنجاب
سهراب در پرپر نشدنِ ایده به کمکم بشتاب
غایب است عجیبک‌بازی‌های همیشه در شبتاب

شبتاب؟ چه گه‌ها! می‌خورم تاب در چرکتاب
چرکتاب؟ چه غلطا! هست در چرکِ کتاب
سراب می‌بینم و می‌نوشم شاعر در سرداب

سرداب؟ چه حرفا! می‌خورم خارِ خاب در مکتب
مکتب؟ عجبا! می‌دانمش مَشعَرِ ناب نه مکتب
عجب چرتا. شد تمام شعرِ بی‌وزن با قافیه‌ی آب
1
چسناله‌های فروتنی خودشیفته

هرچه قدر رود قد بالا
خلاقیت همان قدر پایین
شخصیت حقیقی هم این وسط گم
صادق در مورد همه. خصوصن بزرگسالان.

هرچه قدر قد رود بالا
احمقی دو برابر شود چاق
شباهت به دیگران هم پس بیشتر
صادق در مورد برخی خصوصن من.

هرچه شود به آسمان نزدیک‌تر
احساسات بی‌رنگ و فرسوده‌تر
تحلیل‌ها هم کم عمق‌تر
صادق در مورد هیچ‌ کس، جز من.

هرچه می‌چرخد عقربه‌ها بیشتر
عمق شود از سطح خود دورتر
روح هم از جان خود عقب‌تر
صادق در مورد چه کسی؟ نمی‌دانم.

هرچه روم جلوتر
قبرستانم هم بزرگ‌تر
انسان‌هایم نیز کم‌تر
صادق در مورد هر متکلم وحدتی.

هر چه شود این کانال درازتر
محتوای هر متن از قبل بیهوده‌تر
اما نوشتن هم اصراف وقت کم‌تر
صادق در مورد هیچ آدمی حتی من، فقط متن.
👏1
ایران خانوم

از وختی اومدم این خونه همین بوده. سکینه گِرمزی می‌گه از همون بِ بسم‌الله خانوم هی شوهر، خانوم هی طلاق. خانوم هی شوهر هی طلاق. حسابش از دست خانوم جون هم در رفته. وختایی هم داشته چندتا چندتا. البته نه از هوس‌ها، خودا نکنه نچسبه این وصله‌ها به خانوم، همش از اجبار.
خاخَر تو تازه واردی خبر مَبر یُخ‌بابایا. شوهرای خانوم کلن از دم کارشون خراب کردن و از نو ساختن ایران خانوم. فداش بشم خانوم با اون همه کبکبه و دبدبه یه دِگه هم بی شوهری نباشَدِشون.اصن آگا خدا بیامرز واس همین ایشونُ آوردن به دنیا. نمی‌دونی خاخر ایران خانوم جون از وختی تو بَگَل بتول شصت می‌مکیدن؛ رفتن خونه‌ی شوهر. نظر منُ بخوای خانوم دورش بگردم نباید بره سراغ مرد. اصن این خاجه ماجه‌ها هم باید بندازه بیرون.
والا داره کیسه‌ها لاگَر میشن. شاید منُ تو هم ایخراج کرد. اصن کرد به درک الفاسلین. خودش چی؟ از گُضه می‌خوره گره تو گِصه‌ها. خانوم بمیرم براش بی‌کسه. این شوهرای مفنگی همشون خانومُ کردن دور از فکُ فامیل. والا به خودا از این همه دوری دیگه نشسناسنش.
تازه این کار خوباشونه. یکیشون آگا خدا بیامرزُ کشت بعد مرتیکه بی‌حیا گیس‌های ایران خانوم جونُ فروخت برای چی؟ برای خرج طلای نَنَش. حمد خودا همون موقع بانوی جوان.... یکی از دخترای خانومُ می‌گم، مهسا بانو. ... به هر حال همون وخت یه سیلی زد تو گوشِ مردی و اون هم یه تیر و خلاص‌. بیچاره ایران خانوم مرگ بچه دیده جلو چشم. الهی پری برات بمیره.
بدتر از همه خاخر همین آخریه... نترس پیری نمی‌شنوه. مرتیکه فلج هی دستور میده. اجازه‌ی هیچی به خانوم نمی‌ده. فَگَد دیدن فامیل شوهر اونم با حضور حضرت آگا.
می‌دونی یه باری این گَدَر پیش سکینه نالیدم؛ گفتش از بتول شنیده که شهلا بهش گفته دیده ضغرا به زری میگه اون گدیم گدیما خانوم یه شوهر داشته از همه بهتر. کوروش بود اسمش. مرد نبردُ سلطان پول و ثروت. می‌گفتش انگاری داشته چندتایی خانوم مثه این. یکیش ساسان خان. برخلاف این فلجه نه تنها کرده دور خانوم از خونه که آورده مادر خاخرشونُ اینجا. روحش شاد. بعد مرگش هم خاخرا کردن ایزدواج و خانم خدا بیامرزی فاتحه صلوات. یه دونه هم بود یادم نیس اسمش. آریا بود، عباس بود، چی بودش خانوم خیلی می‌خاستش. همه چی هم در دست داشت. اهل جنگُ و همش در حال نگران کردن خانوم فداش بشم. اینا رو همه سکینه می‌گفت. طرف برخلاف گَبلی‌، آگا رضا، نمی‌زد آسیب با این کارا.
راستی تا یادم نرفته از رضا واست بگم. دو رویی، هفت خطی، نامش. از یه طرف خانوم گُربونش برمُ طلا ریزون می‌کرد؛ از اون ور هم می‌فروختش. بتول فلک‌زده هی به ایران خانوم می‌گفت گوش نکن. انجام نده. مگه خانوم می‌شنید؟ آی خاخر تقصیر خانوم چیه؟ از طفیلی همین بوده، بنده‌ی خاکسارِ شوهر.
زمون آگا رضا من تازه رفتم مکتب. مرتیکه دو رو واسه خانوم پا بوسش بشم، منت می‌ذاشت که می‌فروشه به رو‌س‌های مو حنایی و انگلیسی‌های چشم رنگی. آخر هم همین روس‌ها خانوم جونُ ازش طلاق دادن.
حمد خودا این مرتیکه فلج خانوم، پری خاک پاش بشه، نفروخت؛ اما عوضش کرد دستشُ بهونه. تکون از جاش نمی‌خوره. خودت که شاهدی خاخر از صبح تا شب دستورُ روضه خوونی. دستورُ روضه خوونی. از شب تا صبح هم زدن زیر حرف روضه. زهر ماری خوردن تا صبح خروس خوون، ور رفتن با دخترای خانوم تا بی‌هوشی.
خودت که می‌دونی مرتیکه فلج بین بقیه شوهرا نوبره. جهازی که آگا خدا بیامرز با چنگُ دندون خریده و خانوم با بدبختی از شوهرای سابگِش نجات داده؛ می‌فروشه مفت. واس چی؟ واس خرج خاخَراش.
وا خاخر کیه اون پشت درخت؟ .... خاک عالم بر سرم. شنید.
👏1
کتاب‌فروشی نویسنده‌ساز

بلخره روز موعود ولی چه روزی؟ روز تپه‌ای از درسای فردا. روزی که باید بره شعرماهی از دست.
مترو. کوچه پس‌کوچه‌ها. کیفوریدن از خونه‌های قدیمی و خراب. طبقه‌ی همکف. دینگ. کتاب‌فروشی نویسنده‌ساز. شرمنده مهمون داشتین؟ در فکرم چخوف ساعت هفت نه الان اما مشکل چیه؟ می‌بریم کیف ازش. تا قبل اومدن به نظرم میزبان ابو‌ترابه ولی اوستا بود.فضا کوچیک با کتابایی بیشتر از باغ کتاب. سقف هم تیکه تیکه کاغذای سفیدُ کاهی. چند سانت، چند سانت هم نخُ کتابکی از سقف آویزون. این‌ور اون‌ور هم ریسه برگایی چسبیده، به دیوار هم پوستر کلاسا.
کتاب امروز تیله‌ی آبی. نویسنده‌اش؟ نمی‌دونم. داستانش؟ نمی‌دونم. دعوت شده‌‌ها بودن گیجُ منگ چه به من ناخانده. داستانی بی‌سرُ ته عین خاب. بی‌تفسیرُ تحلیل. اوستا از نزدیک چطور؟ مثه وبینارا فقط تمام قد. انگاری دیدی چند باری از قبل حضوری. خاهر باده اما نه. تازه. شاید رفتم تئاترراه کمتر، چون. از نزدیک جوان‌تر. کردم حس پیری. عینهو دختری بیست‌ساله فقط خانوم‌تر و با چند خطی نازک بر صورت. باید دفعه بعد بپرسم راز زیبایی ازش. حرفش شد اوستا هم همینطوره. خاطرات عهد بوقُ موهایی بی‌سفیدی و صورتی بی‌چروک. لابد رازشون شیاف کردن نویسندگیه. حتمن همینه. پارسالی تو کتابخونه‌ای زنی دیده بودم پیر فقط موها سفید. دل و صورت جوون. می‌خوندُ می‌تفسیرید شعر واسه ملت.
بگذریم از چخوف بگم که چه خوفی هم داشت. تا چند دقیقه حس عذاب از ناخاندگیُ بعد هیجانُ آخر توجهیدن.
جَوِش؟ از نویسنده‌ساز هم بهتر. جدی‌تر. بی‌فرهادی‌ بازی. متمرکز بر یه چیز. صد برابر لذیذتر. جدن. از انرژی‌اش تا الان برخلاف همیشه توپ. اصن لازمه هر از گاهی برمُ بکشم تریاک. البته نه زیاد. عادت شه تاثیر می‌ره.
هفت، جلسه تموم. استاد تغییر کاربری به شعرماهی. منم از مهمون به خریدار. کتاب‌هام همه تاریخ قدیمیُ گمُ گور. بیچاره خاهر باده سه ساعت چشم عقاب کردُ گشتُ گشتُ گشت؛ تا رسید به اخلاق ساد. دوباره گشتُ گشتُ گشتیم؛ رسیدیم به الزامات سیاست در عصر ملت دولت. حال چرا اینا؟ سوال خوبیه. واقعن چرا مثه بچه آدم نرفتم کتابی بگیرم درمورد تئوری و آموزشای نویسندگی. مثلن بگیرم داستانی کتابی با نثر خاص. با این کارام. برای فهمیدن مقدمه‌ی اون دو تا ویکی پدیا لازمم. با این حال پشیمون؟ اصلا و ابدا. درمورد ساد کتاباش سخت بشه یافت. دومی هم بخوره به درد تاریخ و مدرسه. فقط خدا خدا می‌کنم نثرشون پاکُ بی‌جمله طولاتیُ غیر فهم باشه.
بایس من بعد یا بخرم الکترونیکی یا بگم پشتیبانی برای یافتنشُ خود بگیرم حضوری. اینجور چشای باده هم کور نمی‌کنم.
حضار بعد اوستا نوشتن یادداشتکی براشُ گرفتن عکسی قبلش. بعد هم دونه دونه کیش کردن. اولیش هم خودم.
کتاب‌فروشی دیگه. کتاب کار. گیر کردن کیف به پله برقی. خالی شدنش از جمله فیش پرداخت کتاب. گشتنُ نیافتنش. فردا پس‌فردا هم حتمن کپی گرفتنُ فرستادن واسه پشتیبانی.
👏1
من+ من+ من= دوباره من

زنگ. زنگ زنگ.
کیه؟ کیه؟ کیه؟
من و من و من.
فرمایش این سه نفر اون وقت؟
بکن یکی من و من و من رو تا بشه« ما».
کردمتون یکی یکی، یکی
شدید« ما» با شین.
شدید« شما».
کو؟ کو؟ کو سه نقطه‌ی شین؟
پاک‌کن اومد و خورد.
حالا هستین« سما».
می‌خوره شینِ بی‌نقطه هم.
می‌رین وا و می‌شین اولِ شعر.
شدید دوباره من و من و من.
دوباره« شما»
دوباره« سما».
هی تکرار و تکرار این چرخه
تکرار و تکرار و تکرار
تا مرگ یک« من».
👏1
خودکشی روح فقط مرا کشت

مرگ.
مرگ.
مرگ.
سه بار مردم ولی فقط یک بار زیستم، ولی هنوز بی‌عصام، ولی هنوز شیر‌خار.

بنگ
بنگ.
بنگ.
کیو کردم کیو کیو؟ تفنگ در دست من و خون هم از بدن من و قاتل و مقتول هم خودم. با این حال نکرده‌ام خودکشی و مردم برای بار سوم. دوبار مردم برای بار سوم.

درد
درد
درد.
سه تایی کردند ر در من فرو. از هر سه حامله در سه رحم. بچه ندارد هیچ‌کدام فقط روح در رحم چهارم. می‌گذرد نُه کهکشان و می‌آید داخل از رحم صفرُم. می‌شود من و می‌دهد اجازه به سلول‌های مرده‌ام برای اکسیژن خوردن.

گوله گوله گلوله.
همه جا قرمزِ قرمز.
همه جا یعنی من خارج از خود.
دوباره مرگ و رفته حساب از دست و شده تناسخ روح و کرده حلول در مرده‌ام. همیشه و همیشه کارش همین. مرگ من و حلول او و زیستن ما و دوباره مرگ من.
دوباره و دوباره و دوباره می‌چرخد این چرخه در ه. پایان چرخیدن؟ خروج از ه؟ هر وقت بمیرد روح هم کنار من. باید بمیرد حتمن با من. خاسته‌ی من نیز ولی نشود. جاودانه است. بعد عدم هست. قبل ازل هست. میان آن دو بیشتر حتا.

گفته و گفته و گفته بیش از این سه بار حتا. تولد نمی‌خاهد. مرگ نمی‌خاهد. اصلن نخاستن نمی‌خاهد. گفته به حرف و گفته به عمل بیش از این دو بار حتا که دنبال کشتن خود است، که هیچ چاقویی برای مرگش نیست، که حبس هست در انتزاع.

روح؟
روحْ روحی کجا رفتی؟
صحبت از تو شد و در رفتی؟

آمدش با یک شیشه اسید در دستش. می‌گوید اگر نمیرد این بار بلخره رنگی می‌شود، هم‌رنگ قیر.
می‌ریزد بر خودش.
می‌سوزد
می‌تجزید.
می‌شود هزار تکه.
هزار تکه که هنوز هست.
هزار تکه که سیاه هست.
👏1
ده تجر‌ به ی نثر:

یکم- علامت کسری بشینه فقط و فقط بر کلمات غریب. سر آشنا‌ها بشه بی‌ریخت.

دیُم- فعل‌های من در آوردی اگه باشه همیشه از گشادیه. بایس آورد وقتی جمله پر از تکراریه.

سیُم- فعلن پسوند« های» نیار تو شکسته‌نویسی. مثلن لباسا و لباس‌ها می‌کنه بعضی وقت‌ها بی‌ریخت.

چهارم- تو شکسته‌نویسی باز، نکن تبدیل واو عطف و ربط به ضمه اون وقت باز کنه بی‌ریخت.

پنجم- آوا و و وزن و قافیه و امثالهم نکن فدای معنا و معما مثه الان.

شیشم- وقتی یه گرامر من در آوردی میاری تو متن همینجور نکتش ول. بهش یاد بده قانون. بیارش دوباره تو مجلس.

هفتم- شکل هندسی رو بده تغییر. مثلن بده فرق تو پاراگراف‌بندی.

هشتم- متن‌های نمادین رو بده به هوش مصنوعی که شاید بفهمی نمی‌فهمه هرکسی مفهوم نماد رو.

نهم- گاه نه همیشه بکن حذف فعل به قرینه لفظی و حذفی. بیار گاه نه همیشه عوضش مصدرش.

دهم و آخرم- بده گوش و چشم به همه‌ی این‌ها الا شماره‌ی دیُم. بکن تازه متن رو با افعال من درآوردی پر. بدون یه فعل آدمیزاد حتا. اینقدر که خود اوستا به غلط کردن بیفته داده این رو بهت یاد.
👏1
اشیاء بازی

کمدم هر شب زاید بچه‌ای بی صورت بر دیوار به نام سایه. تنها دو لب و دو سوراخ بینی. هر صبح می‌میرد بی‌‌هیچ ردی. دوباره باز آید زاییده.
البته خودش این را می‌گوید کمد را می‌گویم. شاید در اصل می‌رود کودکش هر صبح می‌رود به جایی. به جایی نامعلوم و به دلیلی نامعلوم.
نمی‌دانم من فقط طراح سوال هستم. امتحان‌دهنده اتاق است که دیده همه چیز. شاید هم هر صبح دیوار می‌دزدد سایه را اما چرا؟ شاید هم هر شب دهد پس به مادرش اما چرا؟ کمد می‌داند این‌ها را نمی‌آورد به روی خود؟ آخر چرا؟ الان عصر هست. نیست و هست سایه. مثلن دهانش نیست یا گوش‌هایش. نتوان پرسید سوال. کمد هم وقتی بازش کنم جوابی ندهد. دیوار هم که همیشه‌ی خدا ساکت است.
شاید اصلن دیوار، دیوار نیست. کمد، کمد یا سایه، سایه. شاید یا یقیناً همشان گربه‌اند. دیوار گربه نری که هر صبح خورد بچه‌اش را و کمد هم ماده گربه‌ای که گریز هر عصر از دیوار و بزاید هر شب. با این حال چرا نگفته حقیقت را؟
شاید با یقیناً به آن دلیل که جوجه تیغی‌اند البته تنها کمد و سایه. دیوار هم درنده حیوانی. هر صبح می‌زند صبحیخون دیوار به جوجه تیغی‌ها. کمد که نخواهد دهد نجات فرزند را به قیمت جان خود می‌خوردش. دوباره شب می‌زایدش. سزیف است. می‌خورد و می‌زاید. می‌خورد و می‌زاید. به گمانم جدا از صبحیخون می‌خورد از گرسنگی. در اصل می‌زاید تا بخورد. او سزیف نیست. بیهوده کار نمی‌کند. هدفش سیری و بهانه‌اش حمله ی دیوار. حتمن برای همین نگفته حقیقت را.
👏1
با هم اندیشی، چند دقیقه

یه ماه دیگه آخر ترم و هنوز بی‌پایان‌نامه. همه تکراری. می‌بینی چندتایی تکراری از زاویه‌ای دیگه. مثلن روح؟ نه خیلی کلیه. جاویدانی روح؟ بهتر شد. عمر روح تا کِیه؟ تا ابد؟ خارج از زمان؟
به من می‌گی بیا از نگاه کتاب دینی ببینیم. تا قیامت تو برزخ و بعد بهشت و جهنم اما تا کی؟ تا کیِ بی‌کی. اولا به نظرت عجب رحمتی. فردِ مثلن بهشتی تا آخر تو عشق و حال. بعد یک دو سه زرشک. لاربطه. درد ماده‌ی تشکیل دهنده‌ی روحه. ویژگی مشترکمونه. حالا یه جرقه و دهنت رو وا می‌کنی می‌گی: هدف خدا هم همین بوده. رنج ما. آخه سادیسم داره.
وایسا وایسا با هم بریم. سادیسم؟ نه بابا این اسمش دروغ مصلحتیه. بین وجود و ناوجود روح اختلافه حالا چه برسه به طول عمرش. خدا گفته این دروغ رو تا کنه بیشتر ملت رو کنترل در کارها. تا طرف از ترس عذاب بی‌نهایت در جهنم بترسه یا تشویق شه برای نعمت همیشگی. در حقیقت تا بدی کیفر یا بگیری پاداش والسلام نامه تمام. روح دود میشه.
موندی چطور بدی کش متن رو و قبول کنه استاد. با یه عالمه نقل و قول شده فقط پنج صفحه.
میگم که: دروغ مصلحتی درسته و روح هم موقتی. اون وقت چه عالی تنها مسئله پوچی است که جاش اینجا نیست. حال نه، بندازیم دور این نظر و بریم سراغ همون جاودانگی. الان هزارتا حرف و درده. بی‌نهایتی کیریه. تکرار کیریه. حالا هرچی هر روز درس خواندن تا زمان نامعلوم یا هر روز فیلم دیدن. هر دو یکی. تند تند می‌نویسی بر دفتر سوالاتی. استثنا هست؟ راه فرار هست؟ چطور باید خودکشی روحی کرد؟ فکر می‌کنی و فکر می‌کنی و فکر می‌کنی. جواب هیچِ هیچ. حق داری. راهی نیست؛ باشه تخیلی.
می‌‌گی فکر کردن به همین جاودانی روح عُق بیاره خودش دیگه فَبَها. می‌گم: شاید باید جدا از درست و غلط راه آسون کنیم به خود تلقین. یعنی با این اوضاع دروغ مصلحتی باور کم‌ درد‌تریه. درست شاید اصن رفتیم اون دنیا و شدیم ضایع. شدیم دو برابر ناامید. خب با این حساب باید ببریم شک به همه چیز. ببریم زیر سوال همین روح رو. مثلن میشه مادی‌گرایی دید و گفت نه روح داریم و نه درد و این چرت و پرتا.
می‌اندازی من رو بیرون تا بری سراغ پایان‌نامه.
👏1
نزول آدم به انسان

هبوط انسان را برش دهی از عرض. سطح مقطع: یک صلیب برعکس
هبوط انسان را برش دهم از طول. سطح مقطع: یک قبر پر از بی‌آدم.
هبوط انسان را برش دهیم از هر جهت سطح مقطع: شیطان زانو زده به انسان.
هبوط انسان می‌کشد از خشم برادر. خسته از برش‌خوری و آمدن سر سطر.
هبوط انسان می‌آید زمین برای انتقام از من و تجربیدن رنج.
هبوط انسان می‌خاهد انسان شود آدم و آدم، انسان.

اما انسان یعنی چی؟
آدم یعنی کی؟

یک
دو
سه ...
ده کهکشان می‌گذرد و انسان دوباره نزول می‌کند. از زمین به زیر زمین. از فلسفه به تاریخ. به پشت تاریخ.
بعد از آن شدند همه‌ی انسان‌ها هبوط.
بعد از آن رفت هوا در هبوط و مردند« حوا» ها
آدم برد هوا از هبوط به خودش برای تولد حوا
آدم پشیمان از زایش و کارش شد نازل از زمین به آسمان.
👏1
سال تحویل مرگ است یا مرگ در تحویل سال است؟

شب تحویل سال ماهی نخوردیم
ماهی قرمز زودتر ما را خورد.
زندگید بیشتر از سیزده روز.
بعدش؟ نمی‌دانیم شدیم هضم و دفع از او.
بعدش؟ آمدیم دوباره به دنیا از دنیا.

تخم‌مرغ رنگی شکاند سرمان در ماهیتابه
گذاشت ما را بر سر سفره.
گره زد موهایمان را سبزه.
دلیلش؟ نفرین یک سفید رو؟
گذاشت ما را میان قرآن، شیطان
بیرونمان کرد قرآن.

دینگ
دینگ
دینگ.
تحویل سال شد و عقربه‌ها ثابت
اما ما داخل امواج رادیو هنوز در حرکت.
هر موج خبر جنگ دارد
صدای تانک دارد
بوی خون و مزه‌ی گرسنگی.
یکی جنگ سرد و نرم
دیگری جنگ جهانی.
سری یک و دو و سه
آخری صلیبی و تحمیلی.
موج‌ها بیشتر و بیشتر.
خبرها بدتر و بدتر
صدای تانک زیادتر، بوی خون هم...
عقربه آمد و کشاندمان بالا
عقربه خارج از ساعت و زمان مرده.
در کدام جنگ؟

می‌نشینیم بر سر سفره، رو به آیینه شمعدان.
شمع‌ها تاریک و آیینه هم تکه تکه.
هر کس می‌بینیم در آن جز خود
سفره‌ی امسال عادیِ عادی
در کاسه بر کاغذ نوشته سکه
اما سکه چیست یا کیست یا کجاست؟
پارسال اما بود چیزی گرد و طلایی.
آن چی بود یا کس بود یا کجا بود؟
در کاسه‌ای دیگر مایعی هست بدبو
پارسال اما شرابی شیرین و خوش‌بو.

من، تو، یعنی ما بوییدیم سوسن و سنبل.
سوسنی که ساقه سوزنی بود و
سنبلی که سمبلِ این خانه هست.
بعدش؟
نفس تنگ و رفت رنگ و آمد مرگ.
👏1
ماکیاول عزیز

ماکیاول عزیز کتابی از شهبازی. آشناییدم باهاش در دوره‌ی شعرماهی. نثری با بوی شعر. پندک‌‌هایی وارونه ساخته نوعی طنز. عجیب شده کتاب منتشر. پر از موارد ممیزی. پر از رک‌گویی و وحشی‌بازی. شده می‌چرخم و می‌چرخم از الف انقلاب تا آخر الفبا تا ماکیاول جون را بزارم در قفسه کتاب‌خانه.
تمرینی هم داشتیم سر کلاس تقلید از همین کتاب. سه ساعت روضه خوندم که چی؟ که بگم مِن بعد هر روزی، روزی در میونی می‌نویسم پندکی خطاب به خود. پندکی که برای اون‌وری‌ها هم قُلف باشه.

خودت را حامله شو و سقط کن بعد مرگت.
👍1
پندک وارونه

شراب بنوش زیاد ولی فقط از دهانِ معشوقه.
چاقو یا دست یا آدم؟

خدایا چاقو را بده نجات
از خودش و دست
دست آدم.
نه استیل است و نه نقره رنگ
فقط رنگ ماتیک مامان در عروسیِ مرگ بابا.
فقط رنگ سبب سرخ که افتاد از زمین بر زمین
که شد قانون نیوتون.
فقط رنگ سبب سرخ که افتاد از بهشت بر زمین
که شد گناه اولین.

می‌دهیم و می‌دهی و می‌دهم با چاقو برش سیب سرخ.
همه جا سرازیر از خونش
خون قرمزش
که قرمز نیست
که قرمز می‌خانَندَش.

می‌ورزد و می‌ورزد
با دسته‌اش خون را.
می‌کند و می‌کند
آن را به مناره‌ای تبدیل
مناره‌ای از چشم مردم.
می‌کند و می‌کند
آرزوی آقا محمد خان حقیقی
آرزویی برآمده از نبودِ کیر.

می‌نشیند چاقو بر نوک مناره
یک، دو، سه... هزار و پانصد
ناشمردنی چشم.
بی‌نهایت کشته با تیزی خود و
دو برابر مرده با نرمیِ دست دیگران.
می‌چکد چند قطره سرخی از نوکش بر چشم‌ها
می‌پرسد من قاتلم یا دست یا آدم، از چشم‌ها
می‌گوید خاهان دانستن دو چیز:
که من گناهکارترم یا دست یا آدم؟
که نفر بعدی خونش چه رنگی است؟
غلیظ یا رقیق؟
کثیف یا تمیز؟

چشم‌ها از ترس آبشان خشک
آقا محمد خان به کاغذ ورود.
پله پله رود بالا از چشم‌ها
صاحبان آنها می‌کشند داد بر کاغذ.

گفت:
نه من کشتم و نه دستم. او بود‌.
ما فقط وسیله.
ارباب او و ما فقط نوکر.
رفت فرو چاقو بر قلبش.
سخت بود
سنگ بود.
سرد.
فرو و فرو و فروتر.

آخرین خط کاغذ↓
مقتول: آقا محمد خان
قاتل: چاقو
چاقو: می‌میرد
قاتلش: کشتن.
💔1
پندک‌نویسی

حین گرسنگی و بی‌پولی گوشت همکلاسی‌ات را سرخ کن و بخور اما نه بر ماهیتابه که رو پوست معلم.
ضیافت مدرسه

رنگیدن دیوارهای مدرسه با سیاهی‌اش، با گرد و خاکش.
کشیدن زندگی انسان قبل از آدم و حوا بر دیوارها.
کشیدن جهان قبل از ازل، قبل از بیگ بنگ.
آماده شدن برای ضیافت.
تراشیدن گیس‌های رفیق و تبدیلیدن آن به لباس پشمی.
کندیدن ناخن‌های جنده‌ی کلاس و تبدیلیدن آن به مال خود.
حمام کردن با آبِ پایین pick me کلاس.

ساعت هفت و ربع و وقت ضیافت:

سرخ کردن گوشت همکلاسی بر پوست معلم عوض ماهیتابه، با روغن ناظم.
تف دادن با کف دست مدیر عوض کف‌گیر.
سرو کردن در گودی کمر بغل دستی.
سس هم خون پریودی مبصر
شراب هم خون جوشیده‌ی معاون
چاقو هم تیزی دندان مشاور
قاشق هم دست مستخدم.
جویدن
بلعیدن
هضمیدن
تبدیل شدن به واپسین انسان
هم واپسینِ نیچه و هم واپسین در جهان
کل متن وارونه نویسی.

حقیقت: این کار‌های سادگونه برای مدیر و ناظم و معلم، برای همکلاسی و بغل‌دستی و جنده.

خیال: این کارهای سادگونه برای من و مارکی دو ساد درونم.

در هر دو: من واپسین انسان، من پست‌تر از واپسین انسان.

هدر دادن وقت و نت و حروف کیبورد.
مالامال کردن متن با کصشر و نفرت پوک
نوشتن فقط از نبود دیگر پوچ.
پوچی و پوچی و پوچی و پوچی و
بی‌معنایی
پوچ‌تر از سزیف حتا، در پوچی او معنایی بود. مجازات و شکنجه‌ای بود.
حتا گفتن از پوچی هم پوچ، گفتنِ پوچیِ پوچ هم پوچ.
پندک

حین تشنگی روزه‌ات رو نشکون. عوضش خون امام جمعه رو بنوش.