Forwarded from عکس نگار
#سیره_شهدا
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
🌺
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
💫
هادی علاقه ی زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت.ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.👌
از خصوصیات بارز هادی کمک پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش روشن شد.
🌹
#شهیدمدافع_حرم #شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
Join🔜 @hor_zaman
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
🌺
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
💫
هادی علاقه ی زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت.ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.👌
از خصوصیات بارز هادی کمک پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش روشن شد.
🌹
#شهیدمدافع_حرم #شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
Join🔜 @hor_zaman
Forwarded from عکس نگار
🖋 #سیره_شهدا
شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود، این سه واحد را قبلاً برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند، بعضی از دوستانش گفته بودند: چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب میرسونیم.
ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک میتواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درسهایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد، قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
منبع: کتاب "یادت باشد"
Join🔜 @hor_zaman
شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود، این سه واحد را قبلاً برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند، بعضی از دوستانش گفته بودند: چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب میرسونیم.
ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک میتواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درسهایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد، قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
منبع: کتاب "یادت باشد"
Join🔜 @hor_zaman
🖋 #سیره_شهدا
وقتی شهید مرادخانی شروع بہ ڪاری میڪردن بچہ ها و نوجوونا مثل پروانہ دورش میگشتن، این مرد بزرگ با رفتار و ڪردار صادقانه اش، با اون چهره آرومش، با لبخندهای ملیحش همہ رو جذب خودش میڪرد.
🌷 #شهید_محرمعلی_مرادخانی
وقتی شهید مرادخانی شروع بہ ڪاری میڪردن بچہ ها و نوجوونا مثل پروانہ دورش میگشتن، این مرد بزرگ با رفتار و ڪردار صادقانه اش، با اون چهره آرومش، با لبخندهای ملیحش همہ رو جذب خودش میڪرد.
🌷 #شهید_محرمعلی_مرادخانی
✍ #سیره_شهدا
هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش !
گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه .
گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون !
گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون.....
🌹 #سردارشهیدمهدی_زین_الدین
📚 ستارگان خاکی ، ج22ص69
هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش !
گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه .
گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون !
گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون.....
🌹 #سردارشهیدمهدی_زین_الدین
📚 ستارگان خاکی ، ج22ص69
✍ #سیره_شهدا
یه تیڪه ڪلام داشت؛
وقتی ڪسی میخواست غیبت ڪنه
با خنده میگفت: «ڪمتر بگو»
طرف میفهمید ڪه دیگه نباید ادامه بده ...
🌹 #مهدی_قاضی_خانی
@hor_zaman
یه تیڪه ڪلام داشت؛
وقتی ڪسی میخواست غیبت ڪنه
با خنده میگفت: «ڪمتر بگو»
طرف میفهمید ڪه دیگه نباید ادامه بده ...
🌹 #مهدی_قاضی_خانی
@hor_zaman
#سیره_شهدا
کفش #زوار_امام_حسین(علیه السلام) را واکس میزد؛ بعد از شهادتش معلوم شد او یکی از سرداران سپاه بود...
Join🔜 @hor_zaman
#سردار_شهید_هادی_کجباف
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
Join🔜 @hor_zaman
کفش #زوار_امام_حسین(علیه السلام) را واکس میزد؛ بعد از شهادتش معلوم شد او یکی از سرداران سپاه بود...
Join🔜 @hor_zaman
#سردار_شهید_هادی_کجباف
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
Join🔜 @hor_zaman
🖋 #سیره_شهدا
مادرش میگوید ، یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت !
پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت ،
یکی از دوستانم بود ، پرسیدم ، چکار داشت؟!
گفت ، هیچی ، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد!
گفتم ، چی؟؟ ، گفت ، می گوید رتبه اول کنکور شده ای !!
من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ،
رتبه اول؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!!
احمدرضا گفت ، اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم !
در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!
یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت ، می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
🌹 #شهیداحمدرضا_احدی
مادرش میگوید ، یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت !
پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت ،
یکی از دوستانم بود ، پرسیدم ، چکار داشت؟!
گفت ، هیچی ، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد!
گفتم ، چی؟؟ ، گفت ، می گوید رتبه اول کنکور شده ای !!
من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ،
رتبه اول؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!!
احمدرضا گفت ، اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم !
در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!
یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت ، می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
🌹 #شهیداحمدرضا_احدی
#سیره_شهدا
🌸جلسه خواستگاری گفت دوست دارم همسر آینده من راضی و راز دار باشد، اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه شکر گذار...
روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود، اگر مهمانی میرفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت میشد و میگفتند: با یک نوع غذا هم سیر میشدیم.
وقتی چیزی میخرید توجه میکرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشد، از فروشنده بیحجاب خرید نمیکرد، حتی اگر ارزانتر هم میفروختند
هر وقت شهیدی می آوردند، دوست داشت باهم و همراه محمد رسول در مراسمات شرکت کنیم، و به شوخی میگفت: دفعه بعدی دیگه نوبت من هست که بروم.
#شهیدروح_الله_صحرایی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
Join🔜 @hor_zaman
🌸جلسه خواستگاری گفت دوست دارم همسر آینده من راضی و راز دار باشد، اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه شکر گذار...
روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود، اگر مهمانی میرفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت میشد و میگفتند: با یک نوع غذا هم سیر میشدیم.
وقتی چیزی میخرید توجه میکرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشد، از فروشنده بیحجاب خرید نمیکرد، حتی اگر ارزانتر هم میفروختند
هر وقت شهیدی می آوردند، دوست داشت باهم و همراه محمد رسول در مراسمات شرکت کنیم، و به شوخی میگفت: دفعه بعدی دیگه نوبت من هست که بروم.
#شهیدروح_الله_صحرایی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
Join🔜 @hor_zaman
#سیره_شهدا
به شدت در مصائب و سختىهاى زندگى #توكل داشت. در زندگى پستى و بلندىهاى زيادى داشتيم و به لحاظ اقتصادى شكستهاى بزرگى را متحمل شده بوديم. اما من خيالم راحت بود كه با توكلى كه آقا مصطفى داشت همه موانع و مشكلات را پشت سر مىگذاريم.
يكبار فاطمه را گذاشت روى اُپن آشپزخانه و به او گفت: «بپر بغل بابا» و فاطمه سريع به آغوش او پريد. بعد به من نگاه كرد و گفت: «ببين فاطمه چهطور به من #اعتماد داشت. او پريد و مىدانست كه من او را مىگيرم، اگر ما اينطور به خدا اعتماد داشتيم همه مشكلاتمان حل بود. توكل واقعى يعنى همين كه بدانيم در هر شرايطى خدا مواظب ما هست.»☘️
برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ»
#شهید_مدافع_حرم
مصطفی صدرزاده
Join🔜 @hor_zaman
به شدت در مصائب و سختىهاى زندگى #توكل داشت. در زندگى پستى و بلندىهاى زيادى داشتيم و به لحاظ اقتصادى شكستهاى بزرگى را متحمل شده بوديم. اما من خيالم راحت بود كه با توكلى كه آقا مصطفى داشت همه موانع و مشكلات را پشت سر مىگذاريم.
يكبار فاطمه را گذاشت روى اُپن آشپزخانه و به او گفت: «بپر بغل بابا» و فاطمه سريع به آغوش او پريد. بعد به من نگاه كرد و گفت: «ببين فاطمه چهطور به من #اعتماد داشت. او پريد و مىدانست كه من او را مىگيرم، اگر ما اينطور به خدا اعتماد داشتيم همه مشكلاتمان حل بود. توكل واقعى يعنى همين كه بدانيم در هر شرايطى خدا مواظب ما هست.»☘️
برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ»
#شهید_مدافع_حرم
مصطفی صدرزاده
Join🔜 @hor_zaman
🖋 #سیره_شهدا
وقتی از کار برمی گشت، با وجود خستگی کار، درخونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست.
برای راحتی من خیلی زحمت میکشید و اگر میدید ازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست...
هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسته بشم
می گفتم حسابی کدآقایی هستی برای خودت...
می گفت:
- حضرت محمد(صل الله) به حضرت علی(علیه السلام)فرموده:
مردى كه به زن خود در خانه #کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها #روزه باشد و شبها به قیام و #نماز ایستاده باشد به او میدهد.
🌹 #شهید_محمد_کاظم_توفیقی
Join🔜 @hor_zaman
وقتی از کار برمی گشت، با وجود خستگی کار، درخونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست.
برای راحتی من خیلی زحمت میکشید و اگر میدید ازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست...
هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسته بشم
می گفتم حسابی کدآقایی هستی برای خودت...
می گفت:
- حضرت محمد(صل الله) به حضرت علی(علیه السلام)فرموده:
مردى كه به زن خود در خانه #کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها #روزه باشد و شبها به قیام و #نماز ایستاده باشد به او میدهد.
🌹 #شهید_محمد_کاظم_توفیقی
Join🔜 @hor_zaman
#سیره_شهدا
عباس نصفي از حقوق ماهانهاش را صرف امور خيريه ميكرد، در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانوادهاي ميداد كه يكيشان بيمار سرطاني و ديگري بچه يتيم داشتند، باقي حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمرهاش و بخشي را خرج هيئات و مراسم مذهبي ميكرد.
در طول ماه شايد 20 روزش را روزه ميگرفت و غذايي كه محل كارش به او ميدادند، به خانوادههاي مستمند ميداد، يكبار كه ميخواست به مأموريت برود دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر، بابا گفت من خجالت ميكشم دو غذا دستم بگيرم و ببرم اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باري از دوش كسي برداشت.
🌷 #شهید_عباس_آسمیه
Join🔜 @hor_zaman
عباس نصفي از حقوق ماهانهاش را صرف امور خيريه ميكرد، در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانوادهاي ميداد كه يكيشان بيمار سرطاني و ديگري بچه يتيم داشتند، باقي حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمرهاش و بخشي را خرج هيئات و مراسم مذهبي ميكرد.
در طول ماه شايد 20 روزش را روزه ميگرفت و غذايي كه محل كارش به او ميدادند، به خانوادههاي مستمند ميداد، يكبار كه ميخواست به مأموريت برود دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر، بابا گفت من خجالت ميكشم دو غذا دستم بگيرم و ببرم اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باري از دوش كسي برداشت.
🌷 #شهید_عباس_آسمیه
Join🔜 @hor_zaman
🖋 #سیره_شهدا
خیلی فروتن و متواضع بود، هیچ وقت تو حرفاش از رشادتها و دلاوریاش حرف نـزد همیشه میگفت حضرت زینب فرمانده ی میدان هستش و کمکمون میکنه، بااینکه تکاور بود ولی هیچ وقت از علایم نظامی که باید رو لباسها زده بشه استفاده نکرد
تیکه کلامش خـــــاک پاتـــــم بود، انقدر خوشرو بود ک با حوصله جواب سوال بسیجیها رو میداد
همه ی کارهاشو درست انجام میداد، این عملیات آخر با توجه ب اینکه مسول خط بود و دستش مجروح شده بود عقب نیومد و همه ی نیروها رو ب سلامت برگردوند خودش موند تو خط و تنهایی جنگید تا بچه ها بتونن عقب بکشن
#شهید_سید_مهدی_ذاکر_حسینی
#راوی_همرزمشهید
Join🔜 @hor_zaman
خیلی فروتن و متواضع بود، هیچ وقت تو حرفاش از رشادتها و دلاوریاش حرف نـزد همیشه میگفت حضرت زینب فرمانده ی میدان هستش و کمکمون میکنه، بااینکه تکاور بود ولی هیچ وقت از علایم نظامی که باید رو لباسها زده بشه استفاده نکرد
تیکه کلامش خـــــاک پاتـــــم بود، انقدر خوشرو بود ک با حوصله جواب سوال بسیجیها رو میداد
همه ی کارهاشو درست انجام میداد، این عملیات آخر با توجه ب اینکه مسول خط بود و دستش مجروح شده بود عقب نیومد و همه ی نیروها رو ب سلامت برگردوند خودش موند تو خط و تنهایی جنگید تا بچه ها بتونن عقب بکشن
#شهید_سید_مهدی_ذاکر_حسینی
#راوی_همرزمشهید
Join🔜 @hor_zaman
✍ #سیره_شهدا
پادگان دوکوهه ...
ساعت ۲ نصف شب بود ؛
خیر سرم داشتم میرفتم نمازشب بخونم
رفتم سمت دستشویی برای تجدید وضو
دیدم صدای خس خس میاد ...
۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود
رفته بود سراغ پنجمی ...
کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه؟!
پشت دیواری قایم شدم ، اومد بیرون و
چندلحظهای سرش رو گرفت روبه آسمان
نور ماه افتاد رو صورتش ...
تعجب کـردم باورم نمی شد !
اسدالله بود فرمانده گردان؛
تا سحر درگیر بودم با خـودم
فرمانده دو تا گردان با یه دست ،
داشت دستشوییهای پادگان دوکوهه
رو تمیز می کرد ...
#شهید_سردار_اسدالله_پازوکی
Join🔜 @hor_zaman
پادگان دوکوهه ...
ساعت ۲ نصف شب بود ؛
خیر سرم داشتم میرفتم نمازشب بخونم
رفتم سمت دستشویی برای تجدید وضو
دیدم صدای خس خس میاد ...
۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود
رفته بود سراغ پنجمی ...
کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه؟!
پشت دیواری قایم شدم ، اومد بیرون و
چندلحظهای سرش رو گرفت روبه آسمان
نور ماه افتاد رو صورتش ...
تعجب کـردم باورم نمی شد !
اسدالله بود فرمانده گردان؛
تا سحر درگیر بودم با خـودم
فرمانده دو تا گردان با یه دست ،
داشت دستشوییهای پادگان دوکوهه
رو تمیز می کرد ...
#شهید_سردار_اسدالله_پازوکی
Join🔜 @hor_zaman