⭕️تازه حقوقش رو گرفته بود، از در سپاه بیرون اومد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیادهرو نشسته و گریه میکنه، احمد رفت جلو.
ـ خواهر من! شما چرا ناراحتی؟ چی شده؟ چه کسی شما رو ناراحت کرده؟
ـ شوهرم، من و این بچه صغیر رو توی این شهر گذاشته و رفته تفنگچی کومله شده، به خدا خیلی وقته یک شکم سیر غذا از گلوی من و این بچه پایین نرفته.
احمد تا این حرف رو شنید، بغضش گرفت و بلافاصله دست توی جیب اورکتش کرد و تمام مبلغی رو که چند دقیقه پیش بابت حقوقش گرفته بود، دو دستی طرف آن زن گرفت.
ـ خواهر به خدا من شرمندهام، نمیدونستم شما چنین مشکلی دارید، این پول ناقابل رو بگیرید، هدیه مختصری است، فعلاً امور خودتون رو بگذرونید، نشانیتان رو هم بدهید به برادر دستواره، او مسئول تأمین ارزاق شهر است، بعد از این مواد خوراکی شما را خودش میاره دم در خونهتون به شما تحویل میده.
اون زن خشکش زده بود؛ احمد با التماس پول را به او داد، نشانىاش را هم نوشت و داد به من…
🔻به خدا قسم کم نبودند خانوادههایى در مریوان که احمد خرج آنها را مىداد؛ مىدید حقوق خودش کفاف این کار را نمىدهد، مىرفت از پدرش دستى مىگرفت و مىآورد خرج محرومین مریوان مىکرد. همین طورها بود که همین خانوادههایى که او خرجشان را مىداد، شوهرهاىشان را سَرِ غیرت مىآوردند که شما خجالت نمىکشید؟ اسم خودتان را مىگذارید کُرد؟ دارید با مردى مىجنگید که خرج خورد و خوراک زن و بچههاى شما را مىدهد. به همین خاطر مىدیدیم که راه به راه، ضدانقلاب فریبخورده، گروه گروه مىآمدند و خودشان را به سپاه تسلیم مىکردند.
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
Join🔜 @hor_zaman
ـ خواهر من! شما چرا ناراحتی؟ چی شده؟ چه کسی شما رو ناراحت کرده؟
ـ شوهرم، من و این بچه صغیر رو توی این شهر گذاشته و رفته تفنگچی کومله شده، به خدا خیلی وقته یک شکم سیر غذا از گلوی من و این بچه پایین نرفته.
احمد تا این حرف رو شنید، بغضش گرفت و بلافاصله دست توی جیب اورکتش کرد و تمام مبلغی رو که چند دقیقه پیش بابت حقوقش گرفته بود، دو دستی طرف آن زن گرفت.
ـ خواهر به خدا من شرمندهام، نمیدونستم شما چنین مشکلی دارید، این پول ناقابل رو بگیرید، هدیه مختصری است، فعلاً امور خودتون رو بگذرونید، نشانیتان رو هم بدهید به برادر دستواره، او مسئول تأمین ارزاق شهر است، بعد از این مواد خوراکی شما را خودش میاره دم در خونهتون به شما تحویل میده.
اون زن خشکش زده بود؛ احمد با التماس پول را به او داد، نشانىاش را هم نوشت و داد به من…
🔻به خدا قسم کم نبودند خانوادههایى در مریوان که احمد خرج آنها را مىداد؛ مىدید حقوق خودش کفاف این کار را نمىدهد، مىرفت از پدرش دستى مىگرفت و مىآورد خرج محرومین مریوان مىکرد. همین طورها بود که همین خانوادههایى که او خرجشان را مىداد، شوهرهاىشان را سَرِ غیرت مىآوردند که شما خجالت نمىکشید؟ اسم خودتان را مىگذارید کُرد؟ دارید با مردى مىجنگید که خرج خورد و خوراک زن و بچههاى شما را مىدهد. به همین خاطر مىدیدیم که راه به راه، ضدانقلاب فریبخورده، گروه گروه مىآمدند و خودشان را به سپاه تسلیم مىکردند.
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
Join🔜 @hor_zaman
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برای اولين بار دولت اسرائیل درب مسجد حضرت ابراهیم را باز کرد و اجازه فیلمبرداری داد و اینک نمایی از قبور پيامبران خدا را ببینید
🆔 @hor_zaman
🆔 @hor_zaman
🖋 فرازی از وصیتـــــنامه
هرگز از خط ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که فتنهگران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود که شما را در مقابل ولایت قرار دهند، هرگز فکر نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید، هر چه بوده، وظیفه بوده است.
🌹 #شهید_محــرم_علیپـور
Join🔜 @hor_zaman
هرگز از خط ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که فتنهگران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود که شما را در مقابل ولایت قرار دهند، هرگز فکر نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید، هر چه بوده، وظیفه بوده است.
🌹 #شهید_محــرم_علیپـور
Join🔜 @hor_zaman
حاج اسماعیل دولابی میگفتند :وقتی به خدا بگویی خدایا! من غیر از توکسی را ندارم؛ خدا غیور است وخواستهات را اجابت میکند
خدا
درکارهمه برکت،
درخانه شان آرامش،
دروجودشان نورخودت را قرار بده
@hor_zaman
خدا
درکارهمه برکت،
درخانه شان آرامش،
دروجودشان نورخودت را قرار بده
@hor_zaman
❣ #سیـره_شهـدا
ساده و بی آلایش و کم حرف وخندان بود برق کار ماهر و پر کاری بود
صداش زدم گفتم : حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کار میکرد بزرگترین خصلتش بی ادعا و بدون هیاهو بود
🌷 #شهید_حسین_بواس
Join🔜 @hor_zaman
ساده و بی آلایش و کم حرف وخندان بود برق کار ماهر و پر کاری بود
صداش زدم گفتم : حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کار میکرد بزرگترین خصلتش بی ادعا و بدون هیاهو بود
🌷 #شهید_حسین_بواس
Join🔜 @hor_zaman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وصیت نامه شهید سید مرتضی آوینی : ای شهید، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".
@hor_zaman
@hor_zaman
راضی به رضای تو_32
@ostad_shojae
#راضی_به_رضای_تو
سه فاکتور مهم برای رسیدن به رضوان الهی؛👇
• زیاد طلب استغفار کردن
• فروتنی با اطرافیان
• زیاد صدقه دادن
Join🔜 @hor_zaman
سه فاکتور مهم برای رسیدن به رضوان الهی؛👇
• زیاد طلب استغفار کردن
• فروتنی با اطرافیان
• زیاد صدقه دادن
Join🔜 @hor_zaman
🌷🕊 #شهیدانه 🍃
دلم گرفته
زمین خوردم
دور شدم از شما...
دلم محتاجِ نیم نگاهی ازشماست؛
اجابت کن دلِ خسته ام را...✨
#دستانم_را_بگیر
Join🔜 @hor_zaman
دلم گرفته
زمین خوردم
دور شدم از شما...
دلم محتاجِ نیم نگاهی ازشماست؛
اجابت کن دلِ خسته ام را...✨
#دستانم_را_بگیر
Join🔜 @hor_zaman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی که #اطلاعات_کافی از موضوعی ندارید قضاوتش نکنید...
این روزها چشم ها نیز غیر قابل اعتمادند لطفا تا ابعاد کامل موضوعی را پیدا نکردید #قضاوتش نکنید...
این همان #سواد_رسانه است...
@hor_zaman
این روزها چشم ها نیز غیر قابل اعتمادند لطفا تا ابعاد کامل موضوعی را پیدا نکردید #قضاوتش نکنید...
این همان #سواد_رسانه است...
@hor_zaman
✍جمله ای از مولا امیرالمومنین که روی دیوار مدرسه نقش بسته بود توجه مو جلب کرد :
جوانی ات را قبل از پیری قدر بدان.
وارد دفتر مدرسه شدم آقای مدیر با لبخندی کنارم نشست و گفت چقدر خوبه که تو اوج جوانی معلمی رو انتخاب کردی ! جوانی مهم ترین مرحله زندگی آدمهاست . یک ساعتی با آقای مدیر خوش و بش کردیم وقت خداحافظی صدام کرد .
_ آقای محسنی ...
_جانم ؟
_از اون کیسه ای که جلو در آویزونه یه کاغذ بردار . توش وصیتنامه شهداست . برای معلم ها و مهمون هاییه که اولین بار میان مدرسه ما .
دست بردم تو کیسه و یه کاغذ تاشده برداشتم . تشکر کردم و اومدم بیرون .
تو راه برگشت وصیتی که رزق و روزی من بود رو خوندم :
" در سن جوانی سعی کنید که شبها بیشتر با خدای خود راز و نیاز کنید و نگذارید که قلبِ رئوف و پاکتان به مالِ حرام و سخن زشت، آلوده شود و هر وقت، اسلام و قرآن احتیاج به خون داشت، در دادنِ خون از دیگران سبقت گیرید و پیشقدم باشید.
شهید مسعود رمضانی اوزینه "
Join🔜 @hor_zaman
جوانی ات را قبل از پیری قدر بدان.
وارد دفتر مدرسه شدم آقای مدیر با لبخندی کنارم نشست و گفت چقدر خوبه که تو اوج جوانی معلمی رو انتخاب کردی ! جوانی مهم ترین مرحله زندگی آدمهاست . یک ساعتی با آقای مدیر خوش و بش کردیم وقت خداحافظی صدام کرد .
_ آقای محسنی ...
_جانم ؟
_از اون کیسه ای که جلو در آویزونه یه کاغذ بردار . توش وصیتنامه شهداست . برای معلم ها و مهمون هاییه که اولین بار میان مدرسه ما .
دست بردم تو کیسه و یه کاغذ تاشده برداشتم . تشکر کردم و اومدم بیرون .
تو راه برگشت وصیتی که رزق و روزی من بود رو خوندم :
" در سن جوانی سعی کنید که شبها بیشتر با خدای خود راز و نیاز کنید و نگذارید که قلبِ رئوف و پاکتان به مالِ حرام و سخن زشت، آلوده شود و هر وقت، اسلام و قرآن احتیاج به خون داشت، در دادنِ خون از دیگران سبقت گیرید و پیشقدم باشید.
شهید مسعود رمضانی اوزینه "
Join🔜 @hor_zaman
💗امشب
⭐️برایتان دعا میکنم
💗خدای بزرگ نصیبتان کند
⭐️هرآنچه ازخوبی ها
💗آرزو دارید
⭐️لحظه هاتون آروم
💗شبتون بخیر
⭐️خوابتون شیرین
💗آسمون دلتون ستاره بارون
🌸شبتون در پناه خدا
@hor_zaman
⭐️برایتان دعا میکنم
💗خدای بزرگ نصیبتان کند
⭐️هرآنچه ازخوبی ها
💗آرزو دارید
⭐️لحظه هاتون آروم
💗شبتون بخیر
⭐️خوابتون شیرین
💗آسمون دلتون ستاره بارون
🌸شبتون در پناه خدا
@hor_zaman
🌟اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى🌟
✨یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
★امروز پنجشنبه
👈3مرداد1398هجری شمسی 🌞
👈 22ذی القعده 1440هجری قمری 🌒
👈 25ژوئیه2019 میلادی 🎄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨پنجشنبه روز زیارتی
💫امام حسن عسکری علیه السلام
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨ذکر روز پنجشنبه
100 مرتبه👈 لااله الا الله الملک الحق المبین
🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸
✨ 🔆 پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله):
هركه خوش دارد عمرش دراز و روزى اش بسيار شود، به پدر ومادرش نيكى كند.
📚ميزان الحكمه، ح ۲۲۶۷۱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💫خداوندا؛
گرچه بنده مطیعی نبودم ولی دوستانی دارم که به ذکر تو مشغولند پس بخاطر دلهای پاکشان بر من رحم کن و مرا مورد عفو و رحمت خود قرار بده✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
حـُــر زمــان *شهید شاهرخ ضرغام*
Join🔜 @hor_zaman
💠یا ولی الله الاعظم💠
✨یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
★امروز پنجشنبه
👈3مرداد1398هجری شمسی 🌞
👈 22ذی القعده 1440هجری قمری 🌒
👈 25ژوئیه2019 میلادی 🎄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨پنجشنبه روز زیارتی
💫امام حسن عسکری علیه السلام
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨ذکر روز پنجشنبه
100 مرتبه👈 لااله الا الله الملک الحق المبین
🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸
✨ 🔆 پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله):
هركه خوش دارد عمرش دراز و روزى اش بسيار شود، به پدر ومادرش نيكى كند.
📚ميزان الحكمه، ح ۲۲۶۷۱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💫خداوندا؛
گرچه بنده مطیعی نبودم ولی دوستانی دارم که به ذکر تو مشغولند پس بخاطر دلهای پاکشان بر من رحم کن و مرا مورد عفو و رحمت خود قرار بده✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
حـُــر زمــان *شهید شاهرخ ضرغام*
Join🔜 @hor_zaman
💠یا ولی الله الاعظم💠
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سر خاك شد و نقش خيال تو نرفت
خون گشت دل و شوق وصال تو نرفت
هر چند ز هجران تو زنگار گرفت
ز آينه دل عكس جمال تو نرفت
#صبحتون_شهدایی
@hor_zaman
خون گشت دل و شوق وصال تو نرفت
هر چند ز هجران تو زنگار گرفت
ز آينه دل عكس جمال تو نرفت
#صبحتون_شهدایی
@hor_zaman
#پیام_روزانه
💕چه جملهای خطرناکتر از اینکه یکی بگوید: «من همینم که هستم.»
در این جمله کوتاه میتوانیم غرور ، لجاجت ، خودرایی، خودخواهی ، درجا زدن و به تدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم.
پس مراقب باشیم! هر روزی که میگذرد، فرصتی است برای یک قدم بهتر شدن .
با تغییرات کوچک، روزبهروز حال همه ما بهتر میشود. باور کنیم!
Join🔜 @hor_zaman
💕چه جملهای خطرناکتر از اینکه یکی بگوید: «من همینم که هستم.»
در این جمله کوتاه میتوانیم غرور ، لجاجت ، خودرایی، خودخواهی ، درجا زدن و به تدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم.
پس مراقب باشیم! هر روزی که میگذرد، فرصتی است برای یک قدم بهتر شدن .
با تغییرات کوچک، روزبهروز حال همه ما بهتر میشود. باور کنیم!
Join🔜 @hor_zaman
✨ #راز_سه_شنبه_شب_ها
(خاطره یکی از همرزمان شهید)
✍اولین روزهای سال 63 بود نشسته بودم داخل چادر فرماندهی جوان خوش سیمایی وارد شد سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟گفتم : تا ببینم کی باشه!گفت : محمـد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!همانجا نشست و کمی مداحی کرد سوز درونی عجیبی داشت صدایش هم زیبا بود اشعاری در مورد #حضرت_زهـرا_س خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد
مدتی گذشت محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوید قبول کرد این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد بچه ها خیلی دوستش داشتند همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفتم محمـد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم: چطــور؟
با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!قبول کردم و محمد معاون گروهان شد مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبـر کن ببینم یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا میری؟
اصرار می کرد که نگوید من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی بالأخره گفت حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکـران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن #نماز_امام_زمـان_عجل_الله_تعالی فرجه الشریف بر می گردد.
یکبار همراهش رفتم نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمـد انداختم سرش به شیشه بودمشغول خواندن نافله بودقطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم می گفت: یکبـار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
🌷 #شهیدمحمدرضا_تورجےزاده
Join🔜 @hor_zaman
(خاطره یکی از همرزمان شهید)
✍اولین روزهای سال 63 بود نشسته بودم داخل چادر فرماندهی جوان خوش سیمایی وارد شد سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟گفتم : تا ببینم کی باشه!گفت : محمـد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!همانجا نشست و کمی مداحی کرد سوز درونی عجیبی داشت صدایش هم زیبا بود اشعاری در مورد #حضرت_زهـرا_س خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد
مدتی گذشت محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوید قبول کرد این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد بچه ها خیلی دوستش داشتند همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفتم محمـد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم: چطــور؟
با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!قبول کردم و محمد معاون گروهان شد مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبـر کن ببینم یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا میری؟
اصرار می کرد که نگوید من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی بالأخره گفت حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکـران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن #نماز_امام_زمـان_عجل_الله_تعالی فرجه الشریف بر می گردد.
یکبار همراهش رفتم نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمـد انداختم سرش به شیشه بودمشغول خواندن نافله بودقطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم می گفت: یکبـار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
🌷 #شهیدمحمدرضا_تورجےزاده
Join🔜 @hor_zaman
✍ #سیره_شهدا
هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش !
گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه .
گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون !
گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون.....
🌹 #سردارشهیدمهدی_زین_الدین
📚 ستارگان خاکی ، ج22ص69
هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش !
گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه .
گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون !
گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون.....
🌹 #سردارشهیدمهدی_زین_الدین
📚 ستارگان خاکی ، ج22ص69
@karballa_ir
دیدار امام رضا(ع)
#حتما_گوش_کنید👆
✅ دیدار امام رضا (ع)
🔹حضور امام رضا در سه جای بسیار وحشتناک
🎤 #حاج_اقا_عالی
Join🔜 @hor_zaman
✅ دیدار امام رضا (ع)
🔹حضور امام رضا در سه جای بسیار وحشتناک
🎤 #حاج_اقا_عالی
Join🔜 @hor_zaman