🌹شهید مدافع حرم سعید کمالی🌹
💠به گردن ما حق دارند💠
داشت واسه خودش خونه می ساخت. من و پدر خانمش سرخونش کار میکردیم.سعیدهم عصرها بعد از سرکار میومد سرخونه کار میکرد.
چندروزی مصادف شد با تشییع پیکر شهدای غواص که سعید دیگه عصرهاهم نمیومد. گفتم شاید از طرف محل کارش مجبوره که بمونه. اما متوجه شدم که نه ، سعید به دلخواه خودش داره اونجا کاگری میکنه. یه روز صبح که داشت میرفت سرکار بهش گفتم :پسر خونه خودت نیمه کاره هست. تا ظهر اونجا باش، عصرها بیا سرخونه ات کارکن.
یهو بهم ریخت و گفت پدرجان این کارخیلی مهم تر از خانه خودمان ست، الان واجب این شهداهستند که به گردن همه ما حق دارند....
راوی:(پدرشهید)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹 شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠به گردن ما حق دارند💠
داشت واسه خودش خونه می ساخت. من و پدر خانمش سرخونش کار میکردیم.سعیدهم عصرها بعد از سرکار میومد سرخونه کار میکرد.
چندروزی مصادف شد با تشییع پیکر شهدای غواص که سعید دیگه عصرهاهم نمیومد. گفتم شاید از طرف محل کارش مجبوره که بمونه. اما متوجه شدم که نه ، سعید به دلخواه خودش داره اونجا کاگری میکنه. یه روز صبح که داشت میرفت سرکار بهش گفتم :پسر خونه خودت نیمه کاره هست. تا ظهر اونجا باش، عصرها بیا سرخونه ات کارکن.
یهو بهم ریخت و گفت پدرجان این کارخیلی مهم تر از خانه خودمان ست، الان واجب این شهداهستند که به گردن همه ما حق دارند....
راوی:(پدرشهید)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹 شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹شهید احمد کاظمی🌹
💠برای رضای خدا💠
در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار. گفت: “مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند.”
خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(علیه السلام) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
🌹راوی:( شهيد سردار تهراني مقدم)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹 شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠برای رضای خدا💠
در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار. گفت: “مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند.”
خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(علیه السلام) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
🌹راوی:( شهيد سردار تهراني مقدم)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹 شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹جستجوگر نور شهید مجید پازوکی🌹
💠شیفته سادگی و صفایش بودم💠
فکر کنم تابستان سال 80 بود.شبی برای کشیک شبانه حدود ساعت 2بود که درسنگر روی خاکریز دور مقر تفحص لشگر در فکه مشغول خواندن نوحه و زمزمه ی سرودی بودم...
متوجه شدم شخصی برای وضو گرفتن کنارتانکر آب رفت...
دقت کردم دیدم آقامجید پازوکی جانشین مقر است...
خوشحال شدم..میدانستم قطعا به کنارم می آید...شیفته ی سادگی وصفایش بودم... عاشق خاطراتش... تیکه کلامهای ''آجری''یش...
آمد باهمان لقبی که به من داده بود گفت:چطوری'' مارگیر''... درچه حالی زهیر.. خوش میگذره؟!...
یادش بخیر...صدایش درگوشم عمق وجودم را نوازش میدهد...
خلاصه آمدو باهم شروع به درد ودل کردیم...همیشه آرزوی شهادت را باحسرت بیان میکرد... من هم لذت شنیدن خاطراتش را عاشقانه باهیج چیز عوض نمیکردم...آنشب از خوابی برایم گفت که هرگز از یادم کم رنگ نشد و سرلوحه ی مشقهای زندگی ام بوده وهست...
صحبت از شهادت و تکلیف جستجوگران شهدا درفکه بود واینکه این یک وظیفه است...آقامجید گفت: زهیر ، یادت هست امام خمینی.(رحمه الله علیه).فرمودند '''ما مکلف به انجام تکلیف هستیم ،،،؟'''
گفتم:بله خوندم و میدونم...
بعد گفت:شبی امام خمینی (رحمه الله علیه) را خواب دیدم...!آقا درخواب فرمودند:
''ما تنها با آنهایی کار داریم که رهروی عشقند... نه تکلیف...!!!''
بله... سردار باصفای تفحص، هم عاشقانه به تکلیف خود عمل کرد و هم رهروی عشق بود و به آرزویش رسید...
بعد از آن فهمیدم که واقعا او چه دیده و امام(رحمه االله علیه )درخواب بوسیله ی ایشان چه گنج عظیمی به من دادند...
...خیلی ها در جنگ به تکلیف خود عاشقانه عمل کردند و تا آخرهم مشق جنگ کردند،! و ماجورند ...،
📘منبع: بویرخبر
#خاطرات_ناب_شهدا 🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠شیفته سادگی و صفایش بودم💠
فکر کنم تابستان سال 80 بود.شبی برای کشیک شبانه حدود ساعت 2بود که درسنگر روی خاکریز دور مقر تفحص لشگر در فکه مشغول خواندن نوحه و زمزمه ی سرودی بودم...
متوجه شدم شخصی برای وضو گرفتن کنارتانکر آب رفت...
دقت کردم دیدم آقامجید پازوکی جانشین مقر است...
خوشحال شدم..میدانستم قطعا به کنارم می آید...شیفته ی سادگی وصفایش بودم... عاشق خاطراتش... تیکه کلامهای ''آجری''یش...
آمد باهمان لقبی که به من داده بود گفت:چطوری'' مارگیر''... درچه حالی زهیر.. خوش میگذره؟!...
یادش بخیر...صدایش درگوشم عمق وجودم را نوازش میدهد...
خلاصه آمدو باهم شروع به درد ودل کردیم...همیشه آرزوی شهادت را باحسرت بیان میکرد... من هم لذت شنیدن خاطراتش را عاشقانه باهیج چیز عوض نمیکردم...آنشب از خوابی برایم گفت که هرگز از یادم کم رنگ نشد و سرلوحه ی مشقهای زندگی ام بوده وهست...
صحبت از شهادت و تکلیف جستجوگران شهدا درفکه بود واینکه این یک وظیفه است...آقامجید گفت: زهیر ، یادت هست امام خمینی.(رحمه الله علیه).فرمودند '''ما مکلف به انجام تکلیف هستیم ،،،؟'''
گفتم:بله خوندم و میدونم...
بعد گفت:شبی امام خمینی (رحمه الله علیه) را خواب دیدم...!آقا درخواب فرمودند:
''ما تنها با آنهایی کار داریم که رهروی عشقند... نه تکلیف...!!!''
بله... سردار باصفای تفحص، هم عاشقانه به تکلیف خود عمل کرد و هم رهروی عشق بود و به آرزویش رسید...
بعد از آن فهمیدم که واقعا او چه دیده و امام(رحمه االله علیه )درخواب بوسیله ی ایشان چه گنج عظیمی به من دادند...
...خیلی ها در جنگ به تکلیف خود عاشقانه عمل کردند و تا آخرهم مشق جنگ کردند،! و ماجورند ...،
📘منبع: بویرخبر
#خاطرات_ناب_شهدا 🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹مدافع حرم شهید سجاد زبرجدی🌹
💠ارادت قلبی به شهداء💠
سجاد ارادت عجیبی به شهدا داشت. داییهایمان مرتضی و داود کمانی از شهدای دفاع مقدس هستند. سجاد عاشق شهادت بود. از همان بچگی از لحاظ چهره هم خیلی شبیه دایی داود بود. وقتی بستگان او را شهید داود صدا میکردند انگار که قند در دلش آب میشد. سجاد ارادت خاصی به یکی از شهدای آرمیده در بهشت زهرای تهران داشت و همراه من و دوستانش به این شهید بزرگوار سر میزد. برادرم علاقه عجیبی به شهید حمیدرضا باقری داشت که در قطعه 24 ردیف 25 شماره 28 به خاک سپرده شده است. هفت سالی میشد که این ارتباط بین سجاد و شهید باقری وجود داشت. من و دوستانش نمیدانیم چرا سجاد این شهید را انتخاب کرده بود! اما به گفته خود سجاد همه حوائج و خواستههایش را از برکت وجود شهید باقری گرفته بود. به نظر من آمینگوی دعای شهادت سجاد شهید حمیدرضا باقری بود شهید باقری در سال 1359 به شهادت رسیده است.
بار اول برادرم از سوریه برگشته بود، میگفت تیرها از کنار صورتم رد میشدند اما به من آسیبی نمیرساندند. میگفت من آنها را حس میکردم اما به من اصابت نمیکردند. خواهرم میگفت من دعا کردم که تو سالم برگردی و اتفاقی برایت نیفتد. سجاد در جوابش گفت دعای شما بود که من برگشتم اما کاش این دعا را نمیکردید و اجازه میدادید به آرزویم برسم. برادرم به سفر کربلا هم که رفته بود از امام حسین(علیه السلام) شهادتش را طلب کرده بود. ارادت او به حرم عبدالعظیم حسنی باعث شده بود که هر پنجشنبه به زیارت ایشان برود.
✨راوی : برادر شهید
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹 شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠ارادت قلبی به شهداء💠
سجاد ارادت عجیبی به شهدا داشت. داییهایمان مرتضی و داود کمانی از شهدای دفاع مقدس هستند. سجاد عاشق شهادت بود. از همان بچگی از لحاظ چهره هم خیلی شبیه دایی داود بود. وقتی بستگان او را شهید داود صدا میکردند انگار که قند در دلش آب میشد. سجاد ارادت خاصی به یکی از شهدای آرمیده در بهشت زهرای تهران داشت و همراه من و دوستانش به این شهید بزرگوار سر میزد. برادرم علاقه عجیبی به شهید حمیدرضا باقری داشت که در قطعه 24 ردیف 25 شماره 28 به خاک سپرده شده است. هفت سالی میشد که این ارتباط بین سجاد و شهید باقری وجود داشت. من و دوستانش نمیدانیم چرا سجاد این شهید را انتخاب کرده بود! اما به گفته خود سجاد همه حوائج و خواستههایش را از برکت وجود شهید باقری گرفته بود. به نظر من آمینگوی دعای شهادت سجاد شهید حمیدرضا باقری بود شهید باقری در سال 1359 به شهادت رسیده است.
بار اول برادرم از سوریه برگشته بود، میگفت تیرها از کنار صورتم رد میشدند اما به من آسیبی نمیرساندند. میگفت من آنها را حس میکردم اما به من اصابت نمیکردند. خواهرم میگفت من دعا کردم که تو سالم برگردی و اتفاقی برایت نیفتد. سجاد در جوابش گفت دعای شما بود که من برگشتم اما کاش این دعا را نمیکردید و اجازه میدادید به آرزویم برسم. برادرم به سفر کربلا هم که رفته بود از امام حسین(علیه السلام) شهادتش را طلب کرده بود. ارادت او به حرم عبدالعظیم حسنی باعث شده بود که هر پنجشنبه به زیارت ایشان برود.
✨راوی : برادر شهید
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹 شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹شهید محمدرضا تورجی زاده🌹
💠یا زهرا (سلام الله علیها) 💠
یا زهراء(سلام الله علیها)» اولین جمله ای بود که بالای سنگ مزار او حک شده بود. به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه میشد به نورانیت درونی او پی برد.
دوباره به سنگ مزار او خیره شدم: فرمانده دلیر گردان یا زهراء (سلام الله علیها) از لشگر امام حسین(علیه السلام)؛ شهید محمد رضا تورجی زاده*****
نمیدانم چرا، ولی جذب چهره نورانی و معنوی او شده بودم! دست خودم نبود. دقایقی را به همین صورت نشستم.
چند جوان آمدند و کنار مزار او نشستند. با هم صحبت می کردند. یکی از آنها گفت: این شهید تورجی مداح بود. سوز عجیبی هم داشت. کمتر مداحی را مثل او دیده بودم. سی دی مداحی او هم هست.
او عاشق حضرت زهراء (سلام الله علیها) بوده. وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود!!
#خاطرات_ناب_شهدا
🏴کانال شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠یا زهرا (سلام الله علیها) 💠
یا زهراء(سلام الله علیها)» اولین جمله ای بود که بالای سنگ مزار او حک شده بود. به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه میشد به نورانیت درونی او پی برد.
دوباره به سنگ مزار او خیره شدم: فرمانده دلیر گردان یا زهراء (سلام الله علیها) از لشگر امام حسین(علیه السلام)؛ شهید محمد رضا تورجی زاده*****
نمیدانم چرا، ولی جذب چهره نورانی و معنوی او شده بودم! دست خودم نبود. دقایقی را به همین صورت نشستم.
چند جوان آمدند و کنار مزار او نشستند. با هم صحبت می کردند. یکی از آنها گفت: این شهید تورجی مداح بود. سوز عجیبی هم داشت. کمتر مداحی را مثل او دیده بودم. سی دی مداحی او هم هست.
او عاشق حضرت زهراء (سلام الله علیها) بوده. وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود!!
#خاطرات_ناب_شهدا
🏴کانال شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
🌹شهید سردار حسن شاطری🌹
💠حاج حسن کسل است💠
شهید حسن شاطری به خصلت بشاش،خلاق و فعال بودن معروف بودند.حاج حسن در روزهای آخر جنگ کسل بودند آن روز با ایشان صحبتی نکردم بعد از حضور در کردستان مجددا دیدم حاج حسن کسل است.
در محله بین بوکان و مهاباد بودیم که گفتم حاج حسن خیلی کسلی گفت؛جنگ جنوب تمام شد دلخوش بودیم به جنگ کردستان و غرب حالا اگر به مرگ طبیعی مردیم فردای روز قیامت آیا جلوی رفیقهایمان می توانیم ادعا کنیم، گفتم حتما نمی توانیم راهش چیه؟ گفت آقای رادان من راهم را پیدا می کنم و شرمنده نمی شوم تو ببین راهت را چطور پیدا می کنی.
بعد از فتنه 88 فراغتی شد تا به جنوب لبنان سفر کنم بچه های لبنان مدام می گفتند حاج حسان من گفتم خدایا این حاج حسان کیست خوش به حالش، آمدیم عقبتر و بعد فهمیدم حاج حسان کیست همون موقع گفتم راست گفتی راهت را پیدا کردی وقتی تابوتش آمد تهران گفتم خوب راهت را پیدا کردی و خوب رفتی.
آماده هستیم هر روزی که باشد چون راه حاج حسن را برویم و اگر شرمن ها شاطری ها را می شناختند زبان به گزافه گویی باز نمی کردند.
✨راوی: سردار رادان
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
💠حاج حسن کسل است💠
شهید حسن شاطری به خصلت بشاش،خلاق و فعال بودن معروف بودند.حاج حسن در روزهای آخر جنگ کسل بودند آن روز با ایشان صحبتی نکردم بعد از حضور در کردستان مجددا دیدم حاج حسن کسل است.
در محله بین بوکان و مهاباد بودیم که گفتم حاج حسن خیلی کسلی گفت؛جنگ جنوب تمام شد دلخوش بودیم به جنگ کردستان و غرب حالا اگر به مرگ طبیعی مردیم فردای روز قیامت آیا جلوی رفیقهایمان می توانیم ادعا کنیم، گفتم حتما نمی توانیم راهش چیه؟ گفت آقای رادان من راهم را پیدا می کنم و شرمنده نمی شوم تو ببین راهت را چطور پیدا می کنی.
بعد از فتنه 88 فراغتی شد تا به جنوب لبنان سفر کنم بچه های لبنان مدام می گفتند حاج حسان من گفتم خدایا این حاج حسان کیست خوش به حالش، آمدیم عقبتر و بعد فهمیدم حاج حسان کیست همون موقع گفتم راست گفتی راهت را پیدا کردی وقتی تابوتش آمد تهران گفتم خوب راهت را پیدا کردی و خوب رفتی.
آماده هستیم هر روزی که باشد چون راه حاج حسن را برویم و اگر شرمن ها شاطری ها را می شناختند زبان به گزافه گویی باز نمی کردند.
✨راوی: سردار رادان
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹 شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری🌹
💠مراقبه قبل از تولد💠
مسجد موسیبن جعفر(علیه السلام) مسجدی است حوالی میدان خراسان. جایی که «هادی ذوالفقاری» بیشتر وقتش را در آن میگذراند. اتاق بسیج مسجد در همان نگاه اول یک اتاق ساده است و در اتاقی ساده شاید چیزی برای جلب توجه وجود نداشته باشد جز دیوارهای پوشیده شده از بنرهای نام ِ اهل بیت(علیه السلام) که خود هادی ذوالفقاری آنها را طراحی کرده است. شاید هیچکس فکرش را نمیکرد اتاق بسیجی که به نگاه و انتخابهای او طراحی و آراسته شده است روزی محلی برای مصاحبه با خانوادهاش باشد. مصاحبهای با محوریت شهادت فرزندشان. شهید هادی ذوالفقاری متولد سال 1367 است. به تعبیر آنها زندگی هادی از جایی به صورت جدیتر شروع میشود که دنیای ساده طلبگی را به همه زرق و برقهای دنیای جوانیاش ترجیح میدهد.
به گفته مادرش «مراقبهها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی راهش مشخص بود. نماز شب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد». خانوادهاش میگویند کسی که همهاش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص میشود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موجالحسین بود. کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دینشعاری و ابراهیم هادی. میگفتند بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید..
📘منبع:(ابرو باد)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
💠مراقبه قبل از تولد💠
مسجد موسیبن جعفر(علیه السلام) مسجدی است حوالی میدان خراسان. جایی که «هادی ذوالفقاری» بیشتر وقتش را در آن میگذراند. اتاق بسیج مسجد در همان نگاه اول یک اتاق ساده است و در اتاقی ساده شاید چیزی برای جلب توجه وجود نداشته باشد جز دیوارهای پوشیده شده از بنرهای نام ِ اهل بیت(علیه السلام) که خود هادی ذوالفقاری آنها را طراحی کرده است. شاید هیچکس فکرش را نمیکرد اتاق بسیجی که به نگاه و انتخابهای او طراحی و آراسته شده است روزی محلی برای مصاحبه با خانوادهاش باشد. مصاحبهای با محوریت شهادت فرزندشان. شهید هادی ذوالفقاری متولد سال 1367 است. به تعبیر آنها زندگی هادی از جایی به صورت جدیتر شروع میشود که دنیای ساده طلبگی را به همه زرق و برقهای دنیای جوانیاش ترجیح میدهد.
به گفته مادرش «مراقبهها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی راهش مشخص بود. نماز شب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد». خانوادهاش میگویند کسی که همهاش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص میشود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موجالحسین بود. کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دینشعاری و ابراهیم هادی. میگفتند بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید..
📘منبع:(ابرو باد)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹شهید مدافع حرم محمد کیهانی🌹
💠خوابی که تعبیر شد💠
محمد با شهیدان قربانی و کردونی در آزادسازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود. میگفت که من جاماندهام و رفقای شهیدم من را فراموش کردهاند. شهید قربانی و کردونی به محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود ببرند اما یک مقدار که بین شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد فاصله افتاد محمد گله میکرد. همسرم یک بار خواب شهید جاویدالاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد قول میدهد و میگوید هر گرهای که باشد من خودم باز میکنم. اصلاً نگران نباش خودم ضامن شده و میبرمت. دو ماه گذشت و خبری نشد. محمد میگفت: انگار از سر ناراحتی یک خوابی دیدم و... خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی در مورد خواب صحبت میکرد عملیاتی نشده بود. محمد میگفت چند روز دیگر میمانم. گویی هنوز به آن خواب و وعده شهید نظری دلخوش بود و امید داشت. کمی بعد هم یعنی 8 آبان 95 خواب محمد با شهادتش تعبیر شد. محمد نقش تعیینکنندهای در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا داشت و از اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود.
✨ روای : همسر شهید
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
💠خوابی که تعبیر شد💠
محمد با شهیدان قربانی و کردونی در آزادسازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود. میگفت که من جاماندهام و رفقای شهیدم من را فراموش کردهاند. شهید قربانی و کردونی به محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود ببرند اما یک مقدار که بین شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد فاصله افتاد محمد گله میکرد. همسرم یک بار خواب شهید جاویدالاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد قول میدهد و میگوید هر گرهای که باشد من خودم باز میکنم. اصلاً نگران نباش خودم ضامن شده و میبرمت. دو ماه گذشت و خبری نشد. محمد میگفت: انگار از سر ناراحتی یک خوابی دیدم و... خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی در مورد خواب صحبت میکرد عملیاتی نشده بود. محمد میگفت چند روز دیگر میمانم. گویی هنوز به آن خواب و وعده شهید نظری دلخوش بود و امید داشت. کمی بعد هم یعنی 8 آبان 95 خواب محمد با شهادتش تعبیر شد. محمد نقش تعیینکنندهای در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا داشت و از اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود.
✨ روای : همسر شهید
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹شهید سردار حسین همدانی🌹
💠آخرین ماموریت...💠
سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار میرفت و چه با دشمنانش و دوستانش بزرگمنشانه برخورد میکرد و اگر کسی اشتباه و خطایی میکرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم میپوشید.
نگاه پدرم به دنیا نگاهی نبود که درگیر دنیا باشد و چیزی را برای خود نخواست و معتقد بود دنیا محل گذر و عبور است و در زندگی و رفتار خود این مسئله را همیشه رعایت میکرد.
مدتی قبل از رفتنشان با پدرم دیدار داشتم و ایشان به خانواده گفتند که شاید این آخرین ماموریتم باشد.
مادرم هم به ایشان گفت من به شرطی با این ماموریت موافقم که اگر شهید شدی من را نیز شفاعت کنی.
پدرم در آخرین دیدار خود حتی تاکید کردند اگر من شهید شدم من را همدان به خاک بسپارید و ما نیز با دلخوری به وی میگفتیم سردار نزد ما حرفی از رفتن نزن.
#خاطرات_ناب_شهدا 🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
💠آخرین ماموریت...💠
سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار میرفت و چه با دشمنانش و دوستانش بزرگمنشانه برخورد میکرد و اگر کسی اشتباه و خطایی میکرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم میپوشید.
نگاه پدرم به دنیا نگاهی نبود که درگیر دنیا باشد و چیزی را برای خود نخواست و معتقد بود دنیا محل گذر و عبور است و در زندگی و رفتار خود این مسئله را همیشه رعایت میکرد.
مدتی قبل از رفتنشان با پدرم دیدار داشتم و ایشان به خانواده گفتند که شاید این آخرین ماموریتم باشد.
مادرم هم به ایشان گفت من به شرطی با این ماموریت موافقم که اگر شهید شدی من را نیز شفاعت کنی.
پدرم در آخرین دیدار خود حتی تاکید کردند اگر من شهید شدم من را همدان به خاک بسپارید و ما نیز با دلخوری به وی میگفتیم سردار نزد ما حرفی از رفتن نزن.
#خاطرات_ناب_شهدا 🌹
🌹شهید شاهرخ ضرغام 🌴حــُـر زمان🌴
Join 🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹شهیدعلی زاده اکبر🌹
💠خاطره یک سرباز ...💠
تابستون بود و من سرباز بودم.
تو تیپ ۲۱ امام رضا (علیه السلام).
جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن.
سبزی های جلوی گردان تخریب خیلی تازه و خوب بود.
قبل نهار رفتم که یه پاتکی بزنم!
مشغول جمع کردن سبزی بودم که یه دفه یکی گفت چی کار میکنی سرباز؟!
یکی از نیروی کادر گردان تخریب بود.
گفت پس تو هستی میای سبزی های ما رو میبری.
منم که ترسیدم گفتم نه من نیستم.
خندید و گفت عیبی نداره هر چی میخوای ببر.
ازش خوشم اومد آدم خیلی آروم و با صفایی بود.
یه تسبیح دستم بود که گفت بده.
تسبیح رو دادم و احترام گذاشتم و رفتم.
چند روز بعد با دوستام داشتیم میرفتیم که یکی صدام زد.
برگشتم همون نیروی گردان تخریب بود.
گفتم در خدمتم بفرمایید.
گفت تسبیحت برادر!
تسبیح رو گرفتم.
خیلی برام جالب بود که به خاطر یه تسبیح دنبالم گشته بود تا بهم برشگردونه.
اسمش نمیدونستم اما چهره و لبخندش کامل یادم بود.
چند وقت بعد گفتن یکی از نیروهای گردان تخریب که مدافع حرم بوده شهید شده.
وقتی عکسشو دیدم باورم نمیشد.
اون کادر شهید زاده اکبر بود.
حالا بعد گذشت کلی زمان و اتمام خدمتم من هنوز اون تسبیح رو دارم...
خیلی واسم عزیزه و حس خوبی بهم میده.
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹کانال شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠خاطره یک سرباز ...💠
تابستون بود و من سرباز بودم.
تو تیپ ۲۱ امام رضا (علیه السلام).
جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن.
سبزی های جلوی گردان تخریب خیلی تازه و خوب بود.
قبل نهار رفتم که یه پاتکی بزنم!
مشغول جمع کردن سبزی بودم که یه دفه یکی گفت چی کار میکنی سرباز؟!
یکی از نیروی کادر گردان تخریب بود.
گفت پس تو هستی میای سبزی های ما رو میبری.
منم که ترسیدم گفتم نه من نیستم.
خندید و گفت عیبی نداره هر چی میخوای ببر.
ازش خوشم اومد آدم خیلی آروم و با صفایی بود.
یه تسبیح دستم بود که گفت بده.
تسبیح رو دادم و احترام گذاشتم و رفتم.
چند روز بعد با دوستام داشتیم میرفتیم که یکی صدام زد.
برگشتم همون نیروی گردان تخریب بود.
گفتم در خدمتم بفرمایید.
گفت تسبیحت برادر!
تسبیح رو گرفتم.
خیلی برام جالب بود که به خاطر یه تسبیح دنبالم گشته بود تا بهم برشگردونه.
اسمش نمیدونستم اما چهره و لبخندش کامل یادم بود.
چند وقت بعد گفتن یکی از نیروهای گردان تخریب که مدافع حرم بوده شهید شده.
وقتی عکسشو دیدم باورم نمیشد.
اون کادر شهید زاده اکبر بود.
حالا بعد گذشت کلی زمان و اتمام خدمتم من هنوز اون تسبیح رو دارم...
خیلی واسم عزیزه و حس خوبی بهم میده.
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹کانال شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
🌹شهید خادم حجت الله رحیمی🌹
💠احوالات قبل از شهادت💠
با حجت ارتباط نزدیک و صمیمی داشتم این صمیمیت حدود 2 سال بود که بینمون بوجود اومد و چند ماه آخر و قبل از شهادت ایشان بیشتر شد از اوضاع و احوال همدیگر همیشه با خبر بودیم ولی یک ماه آخر حجت واقعاً رفتارش خیلی فرق داشت آدم عجیبی شده بود بعضی موقع یه حدس هایی می زد درباره احوال که واقعاً درست بودند ولی وقتی سؤال می کرد درسته؟ من می گفتم که حدست اشتباه بود بعد با خود فکر می کردم آخه حجت چه جوری این حدس ها رو می زنه یه روز یه کاری کرده بودم که خیلی از اون کار پشیمان بودم و با خود کلنجار می رفتم اون روز اصلاً آرامش نداشتم
همش احساس بر می داشتم فردا صبح برای نماز صبح بیدار شدم یه پیام رو گوشیم دیدم یکی منو متعجب کرد پیام از حجت بود با این مطلب سلام ... جان، در جوانی پاک بودن خوب است گناه چرا؟ برادرت حجت 3 بامداد یا زهرا(سلام الله علیها) این پیام منو دیوانه کرد با خود می گفتم آخه حجت 3 شب چه جوری به فکر من بود چه جوری از احوال من خبر داشت بعد از چند ساعت باهاش تماس گرفتم التماس کردم که چه جوری این پیام را برای من فرستادی با خنده های همیشگی گفت داداش نماز شب می خوندم یاد تو افتادم و برات دعا کردم بعد اون پیام رو دادم خدا خودش می دونه که بعد از اون پیام بود که من آرامش خودم را بدست آوردم.
راوی:(دوست شهید)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹کانال شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠احوالات قبل از شهادت💠
با حجت ارتباط نزدیک و صمیمی داشتم این صمیمیت حدود 2 سال بود که بینمون بوجود اومد و چند ماه آخر و قبل از شهادت ایشان بیشتر شد از اوضاع و احوال همدیگر همیشه با خبر بودیم ولی یک ماه آخر حجت واقعاً رفتارش خیلی فرق داشت آدم عجیبی شده بود بعضی موقع یه حدس هایی می زد درباره احوال که واقعاً درست بودند ولی وقتی سؤال می کرد درسته؟ من می گفتم که حدست اشتباه بود بعد با خود فکر می کردم آخه حجت چه جوری این حدس ها رو می زنه یه روز یه کاری کرده بودم که خیلی از اون کار پشیمان بودم و با خود کلنجار می رفتم اون روز اصلاً آرامش نداشتم
همش احساس بر می داشتم فردا صبح برای نماز صبح بیدار شدم یه پیام رو گوشیم دیدم یکی منو متعجب کرد پیام از حجت بود با این مطلب سلام ... جان، در جوانی پاک بودن خوب است گناه چرا؟ برادرت حجت 3 بامداد یا زهرا(سلام الله علیها) این پیام منو دیوانه کرد با خود می گفتم آخه حجت 3 شب چه جوری به فکر من بود چه جوری از احوال من خبر داشت بعد از چند ساعت باهاش تماس گرفتم التماس کردم که چه جوری این پیام را برای من فرستادی با خنده های همیشگی گفت داداش نماز شب می خوندم یاد تو افتادم و برات دعا کردم بعد اون پیام رو دادم خدا خودش می دونه که بعد از اون پیام بود که من آرامش خودم را بدست آوردم.
راوی:(دوست شهید)
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
🌹کانال شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
Forwarded from عکس نگار
🌹 شهید عباس کریمی🌹
💠عباس یَلی شده💠
فرمان حضرت امام خميني درباره ترك خدمت سربازي ارتش شاهنشاهي كه پخش شد، عباس كه سرباز چهارده ماه خدمت بود، از پادگان جيم شد و رفت قاطي تظاهرات و تجمعات مردم. به كاشان كه نميتوانست برگردد چون در يك شهر كوچك سريع شناسايي و دستگير ميشد. چند ماه باقي مانده را در تهران سر كرد. خواهرش ساكن پايتخت بود و او زياد غريبي نميكرد. انقلاب كه پيروز شد برگشت سر خانه و زندگي پدرشاش . اما عباس ديگر خيلي فرق كرده بود، حتي ظاهرش هم متفاوت از گذشته بود و ريش تازهف سياه و نرم، صورت آفتاب سوخته و بر و روي جذاب، مردانه و تحسينبرانگيز را هم به صفات هميشگياش اضافه كرده بود و در اعمال و رفتارش هم ديگر آن آرامش قبلي به چشم نميخورد و مادر حيران مانده بود كه چطور عباسش در عرض چند ماه اين طور عوض شده است. همه ميگفتند:ماشاء الله پسر كربلايي احمد يلي شده ...
📘منبع: آوینی
#خاطرات_ناب_شهدا...🌹
🌹کانال شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨
💠عباس یَلی شده💠
فرمان حضرت امام خميني درباره ترك خدمت سربازي ارتش شاهنشاهي كه پخش شد، عباس كه سرباز چهارده ماه خدمت بود، از پادگان جيم شد و رفت قاطي تظاهرات و تجمعات مردم. به كاشان كه نميتوانست برگردد چون در يك شهر كوچك سريع شناسايي و دستگير ميشد. چند ماه باقي مانده را در تهران سر كرد. خواهرش ساكن پايتخت بود و او زياد غريبي نميكرد. انقلاب كه پيروز شد برگشت سر خانه و زندگي پدرشاش . اما عباس ديگر خيلي فرق كرده بود، حتي ظاهرش هم متفاوت از گذشته بود و ريش تازهف سياه و نرم، صورت آفتاب سوخته و بر و روي جذاب، مردانه و تحسينبرانگيز را هم به صفات هميشگياش اضافه كرده بود و در اعمال و رفتارش هم ديگر آن آرامش قبلي به چشم نميخورد و مادر حيران مانده بود كه چطور عباسش در عرض چند ماه اين طور عوض شده است. همه ميگفتند:ماشاء الله پسر كربلايي احمد يلي شده ...
📘منبع: آوینی
#خاطرات_ناب_شهدا...🌹
🌹کانال شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman✨