شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
131 subscribers
10.3K photos
1.77K videos
256 files
2.63K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
☺️ #لبخندهای_پشت_خاکریز ☺️


اوضاع غذا بد جوری بهم ریخته بود.
هرچه بیشتر میگذشت دعاها سوزناکتر میشد.
دو ماه بود که در خط مقدم بودیم و ماشین تدارکات یا دیر به دیر به خدمتمان مشرف میشد یا نان و پنیر و انگور و هندونه برامون میاورد.
جوری شد بود که طعم غذای پختنی داشت از یادمون میرفت.
داشت یادمون میرفت که مرغ چه شکلی است یا ران مرغ کدام است و سینه اش کدام.
چلو کباب چه مزه ای دارد و با لیمو ترش چه طعمی پیدا میکرد.
در آن شرایط نان خشک که میخوردیم به پیشنهاد یکی از بچه ها سعی میکردیم با رجوع به خاطرات گذشته یاد غذاهای خوشمزه و پرچرب و چیلی را زنده کنیم و روحیمون ضعیف نشود تا اینکه خدای مهربان نظری کرد و در عین ناباوری ماشین تدارکات از زیر اتش توپ و خمپاره دشمن سالم به مقصد رسید و ما با دیدن پاتیل های پلو و از همه مهم تر مرغ به خودمان سیلی می زدیم که خوابیم یا بیدار.
اما وقتی سر سفره نشستیم با دیدن مرغ های بی ران و بال به فکر فرو رفتیم که آنها را از کجا گیر آوردند. قدرت خدا از هر ده تا مرغ یکی ران نداشت.
گر چه بچه ها دو قاشوقه می خوردند و دم نمیزدند.
اما همین که شکم ها سیر شد دهن ها به کار افتاد.
من رو درواسی را گذاشتم کنار و به راننده ماشین که مهمونمون شده بود گفتم:
«ببینم حاجی جون می شود بپرسم این مرغ های بی ران و بال مادر زاد معلول بودند یا در جنگ به این روز افتادن؟»
بچه ها که داشتند چایی بعد از ناهار میخوردن خندیدن.
راننده کم نیاورد و گفت:
«راسیاتش اینا رو از میدون مین جمع کردن!»
زدم به پرویی و گفتم:
:حدث میزدم تخریبچی هستن چون هیچکدوم ران درست و حسابی ندارند!»
کمی خندیدیم و باز خدارو شکر کردیم که مارو از نعمتاش محروم نکرده.


📚 کتاب رفاقت به سبک تانک.

Join🔜 @hor_zaman
#لبخندهای_پشت_خاکریز


اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے
بچه ها مجبور بودند در حضور افسران عراقے مصاحبه کنند ...
میکروفون را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها
افسر عراقے پرسید :
پسر جان اسمت چیه؟
عباس

اسم پدرت چیه:
مش عباس

اهل کجایے:
بندر عباس

کجا اسیر شدے:
دشت عباس

افسر عراقے که فهمید پسر
او را دست انداخته
با لگد به ساق پایش کوبید
و داد زد:
دروغ میگے 😡
اسیر جوان در حالے که
خنده اش گرفته بود گفت :
نه به حضرت عباس

Join🔜 @hor_zaman
☺️ #لبخندهای_پشت_خاکریز ☺️

   تیپ ما، تیپ نبی اکرم (صل الله علیه وآله) دو شب در اردوگاه پاوه نماند، شب سوم بود که ما را حرکت دادند، کجا؟ هیچ کس نمی دانست.

   برادر برخاصی را دیدم. ایشان معلم بودند، پرسیدم: شما می دانید ما را کجا می برند؟ خیلی عادی گفت: معلوم است، کربلا. از دوستان دیگر سؤال کردم، هیچ کس جواب درست و حسابی نداد. یکی می گفت: رو به خدا می رویم، دیگری می گفت: نه رو به هوا می رویم. آنقدر فهمیدم که در منطقه آدم باید خودش پاسخ سؤالهایشان را بیابد والا تا ثریا می رود دیوار کج!

 📚 کتاب فرهنگ جبهه

🚩کانال شهید شاهرخ ضرغام🌴 حــُرزمان🌴
Join🔜 @hor_zaman