شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
131 subscribers
10.3K photos
1.77K videos
256 files
2.63K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
در محضر شهید :

سختی ها را تحمل کنید، این انقلاب با نهایت اقتدار و توان به انقلاب جهانی امام زمان (عجل الله) اتصال پیدا می کند.

شهیدحاج #محمدابراهیم_همت 🌷

Join🔜 @hor_zaman
غیبـ🔥ـت = نابودی اعمال

رسول اکرم (ص):
روز قيامت فردى را مےآورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بيند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم. «جامع الأخبار ص۱۴۷»

⛔️درمان غیبت⛔️

آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
کسی که مےخواهد غیبت نڪند اول باید منشاء آن یعنی حسادت را از بین ببرد. و دوم آیات و روایاتی که در مذمت غیبت است را مطالعه کند تا ببیند که غیبت چه گناه بزرگیست که روایت دارد؛ «یک درهم ربا از ۳۶ زنا بدتر است و غیبت کردن از ربا خوردن بدتر است.» چون که ربا قصهٔ اقتصاد مملکت است، اما غیبت آبروی مردم است، و احترام مومن از خانه خدا بالاتر است. الْمومِنُ اَعْظَمُ حُرمَةُ مِنَ الْکَعبَة «احترام مومن از خانه خدا بیشتر است»

📚برگرفته از سخنرانے آیت الله مجتهدۍ تهرانے(ره)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌join🔜 @hor_zaman
Forwarded from عکس نگار
#علوم_پزشکی_روزه

🌀یک ماه #روزه‌داری با فعالیت بدنی منظم سبب👇
کاهش عوامل بیماری‌زای زیر می شود:
_وزن
_درصد چربی
_شاخص توده بدنی BMI
_احتمال ابتلا به سندروم متابولیک
_آترواسکلروزیس(تصلب شرایین)

منبع: | کتاب علوم نوین در اسلام |

Join🔜 @hor_zaman
❤️بالاتر از عشق❤️

قسمت 17

بعد از ده دقیقه سکوت متوالی
بند سکوت به دست محسن پاره شد
اولین کلام از دهانش خارج شد
_معیار شما برای ازدواج چیه؟؟
چادر سفید و گلدرام را کمی روی سرم جاب جا کردم
استرس داشتم و این استرس به معنای واقعی در صدایم موج میزد
_اینکه کسی که باهاش ازدواج میکنم به خمس و زکات و نمازش مقید باشه....
جمله بندی در آن شرایط چقدر برایم سخت بود
یک اتاق در بسته و خلوت کسی که دیدنش حتی از دور قلبم را به تپش در میاورد
_من هم از همسرم همین توقع ها رو دارم
لبخند زورکی میزنم و چیزی نمیگویم
باورم نمیشود امروز همان روزیست که روزها آرزویش را میکردم
دوست داشتم به تو بگویم که همیشه در قنوتم از خدا تو را میخواستم
اما امان از این غرور و نجابت دخترانه
تمام حرف هایمان همین بود؟؟؟
و آخرین حرف تو یعنی ختم جلسه...
و پاره شدن آخرین بند در دل من
_من شاید چند ماهه دیگه به سوریه اعزام بشم شما که مشکلی ندارید؟؟؟
با بغض میپرسم
+چند ماهه دیگه،یعنی چند ماهه دیگه؟؟
لبخند میزنی و میگویی
_سه یا چهار ماه
برای من با تو بودن حتی یک لحظه هم غنیمت است و چهار ماه کنار تو بودن یعنی خود خود بهشت
♡♡♡
تک تک با همه روبوسی میکنم به حلقه ی ساده توی دستم نگاه میکنم
و همسان این حلقه روی دست محسن نمایان هست
این یعنی اوج خوشبختی
صیغه محرمیت بین ما خوانده شده و دیگر هیچ غمی دل من را آزرده نمیکند
چون کسی را دارم که قرار است هم بانی و هم غمخوار من باشد
آن روز ها لحظه شماری میکردم برای دیدنت
و حالا لحظه شماری میکنم برای اتمام این دوماه و عقد دائم
همه از هم جدا میشوند و میروند
و فقط من میمانم و توذهنی پر ازسوال
ودلی پر از درد ودل که آماده است
برای سبک شدن و خالی شدن
سوار ماشین میشویم و طبق قرارمان
به اولین پارک که میرسیم توقف میکنی
سعی میکنم به اینکه ممکن است چهار ماه بعد دیگر کنارم نباشی فکر نکنم
و از تک تک این لحظه ها لذت ببرم
از ماشین پیاده میشوی و در را برای من باز میکنی
تصویرم در شیشه ماشین میافتد شال سفید و چادر سیاهم تضاد خوبی برای هم هستند
به تو خیره میشوم ریش سیاه و پیرهن سفیدت......
در دلم میگویم
+چقدر به هم میایم
تابلوی بزرگی بالای در ورودی پارک هست
که بزرگ روی آن نوشته(بوستان حافظ)

ساعت شش و پارک تقریبا شلوغ است
باهم روی یکی از نیمکت های خالی مینشینیم
حال دیگر تو سهم من هستی و نگاه کردنت برایم راحت است
به چشم های آبی ات خیره میشوم تنها عضو قابل درک صورت برای من فقط و فقط چشم است
احساس میکنم میخواهی چیزی به من بگویی اما نمیتوانی
برای اولین بار صدایت میکنم
+محسن....
چیزی شده
چندین بار سرخ و سفید میشوی
بلاتکلیف نگاهت میکنم
_فاطمه خانوم....
میخام یه چیزی بهت بگم اما روم نمیشه
لبخندی میزنم
چشمهایم رو میبندم
+حالا بگو شاید کمتر خجالت بکشی
_دوستت دارم. زیاد....

📝ادامه دارد.....
❤️بالاتر از عشق ❤️

قسمت 18

ماشین جلوی در خانه می ایستد
از ماشین پیاده میشوم
برایت دست تکان میدهم و تو بوق میزنی و حرکت میکنی
زنگ خانه را میزنم و در باز میشود و وارد خانه میشوم
باران نم نم شروع به باریدن میکند
و پیوند قطره هایش با خاک هوا را عطر آگین میکند
از اعماق وجود این هوا را تنفس میکنم
از حیاط کوچکمان میگذرم و وارد خانه میشوم
این روزها من و پدر تنها هستیم صدیقه و رضاهم گه گداری به ما سر میزنند
میترسم از اینکه من بروم و پدر تنها بماند.میترسم یک روز حالش بد شود و کسی نباشد...
کنار پدر روی مبل مینشینم
+حال بابای گلم چطوره
لبخند روی لبهایش مینشیند
_از این بهتر نمیشه.کم کم دارم از دست توهم راحت میشم
+اااااا بابا😟😟
بابالبخندی میزند و ادامه میدهد
_ببین فاطمه جان من تمام ترسم برای تو بود کخ دا رو شکر توهم به راه راست هدایت شدی و دست از کله شقی هات برداشتی امروز خیالم از همه لحاظ راحت شد میدونم که حتی اگه من نباشم محسن هست که کنارت باشه ازت مراقبت کنه صدیقه و رضاهم سرو سامون گرفتن
فقط تنها خواسته من از تو اینه که اگه من رفتم تاریخ عروسیت رو به خاطر من عقب نندازی
قلبم گرفت حرف های پدر بوی وصیت میداد اشکهایم جاری شد و با بغض گفتم
_بابا میشه دیگه از رفتن حرف نزنی
منتظر گرفتن جواب نمیشم و به سمت اتاقم میرم
رب ساعتی بیشتر نیست که از محسن جدا شدم اما باز دلم هواش رو میکنه
موبایلم رو ازکیفم در میارم
مطمئنم که اگر صدای محسن رو بشنوم حالم خوب میشه خوبه خوب....
شماره ی محسن رو میارم دو دلم که بهش زنگ بزنم یانه!!
به اسمش خیره میشم اسم محسن برای زمانی بود که غریبه بودیم الان باید اسمش رو چیزه دیگه ای سیو کنم
اسمش رو پاک میکنم و مینویسم
♡علمدار من♡
خنده ام میگیرد باورم نمیشود من همام فاطمه چند ماه پیشم که این اسم ها برایم مسخره ترین اسم های دنیا بود....
شاید تنها دلیلم برای انتخاب این اسم
این بود که هر لحظه به خود یاد آوری کنم محسن برای من ماندنی نیست
توی افکارم دست و پا میزنم که متوجه زنگ خوردن موبایل میشوم
یاد حرف استادم میافتم
که همیشه به شوخی میگفت
(نیمی از بدن انسان رو آب تشکیل داده و به خاطر همین هم بعضی از افراد در خاطرات خود غرق میشوند)
به صفحه موبایل نگاه میکنم
♡علمدار من♡
با خوشحالی جواب میدهم
+علو محسن؟؟؟
_سلام فاطمه خانوم خودم
با اعتراض میگویم
+میشه بگی فاطمه ،وقتی میگی فاطمه خانوم معذب میشم
_چشم فاطمه خانوم
صدای خنده ات را میشنوم و این باعث میشود که من هم به خنده بیفتم
+خب حالا برای چی زنگ زدی
_زنگ زدم برای فردا ساعت دوازده بیای میخوایم بریم باغ
+چه خوب...
_ساعت 5با پدرت آماده باش میام دنبالت
+چشم....
_البته ناگفته نماند که من به هوای شنیدن صدات بهت زنگ زدماااا
احساس آرامش وجودم را فراگیر میشود
یعنی من میتوانم نبودت را تحمل کنم
+منم خیلی خوشحال شدم که صدات رو شنیدم
_فاطمه....
+جانم...
_خیلی زیاد
گیج میشوم
+چی خیلی زیاد؟؟
صدایت آرام توی گوشی میپیچد
_دوستت دارم
این حرفت باعث میشود نفس در سینه ام حبس شود
این دومین بار است که جمله دوستت دارم
معجزه میکند

📝ادامه دارد.....
درخواست حاج اسماعیل از #شهید_ابراهیم_هادی

🍃خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سال‌ها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبه‌ها بود، می‌آمدند و از کلام ساده اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان می‌گرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:

📍سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم.

ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!
گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!‌
من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد.
ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرف‌ها!

ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!

ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش می‌کنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. ان‌شاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت می‌کردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه می‌گویی، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟

گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.

سال ها گذشت تا مردم حاج آقای #دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.

Join🔜 @hor_zaman
Forwarded from عکس نگار
📗«حرمان هور» "
🔰نویسنده:شهید احمدرضا احدی – به اهتمام علیرضا کمری
🔰تعداد صفحات:232
🔰 ناشر:سوره مهر

دستنوشته های خواندنی از شهید احمدرضا احدی،دانشجوی سال دوم رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی که در سال 1364 در کنکور سراسری در تمامی رشته های انتخابی رتبه اول را کسب کرد.این مطالب از سه دفتر مستقل و مکتوبات پراکنده وی فراهم آمده و تدوین شده است.

Join🔜 @hor_zaman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 رهبرانقلاب در دیدار اخیر: گاهی انسان مشاهده میکند بخاطر شایعه‌ای که یک #خبیثی در #فضای_مجازی ایجاد کرده که ممکن است گران بشود، مردم میریزند به خریدن!

🔺️ادامه را ببینید☝️

Join🔜 @hor_zaman
🌟اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى🌟
یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّه
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
★امروز یکشنبه
👈 29اردیبهشت1398هجری شمسی 🌞
👈 13رمضان المبارک1440هجری قمری 🌒
👈 19مه 2019 میلادی 🎄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یکشنبه روز زیارتی
💫حضرت علی علیه السلام
💫حضرت زهرا سلام الله علیها
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ذکر روز یکشنبه
100 مرتبه👈 یا ذالجلال والاکرام
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💐 #اخلاق_نیکو از آداب #ماه_رمضان

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
📝 اى مردم! هر کس اخلاقش را در این ماه، نیکو سازد...

💠 براى او وسیله عبور از صراط خواهد بود، در آن روز که گام ها بر صراط مى لغزد...

📚 عیون أخبارالرضا علیه السلام,ج 1 ص297
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💫خداوندا؛
گرچه بنده مطیعی نبودم ولی دوستانی دارم که به ذکر تو مشغولند پس بخاطر دلهای پاکشان بر من رحم کن و مرا مورد عفو و رحمت خود قرار بده
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸

حـُــر زمــان *شهید شاهرخ ضرغام*
Join🔜 @hor_zaman
💠یا ولی الله الاعظم💠
اعمال ایام البیض ماه مبارک رمضان

Join🔜 @hor_zaman
💠دعای مجیر

دعای مُجیر، از ادعیه مشهور شیعه است. بنا بر روایات این دعا را جبرئیل برای پیامبر(ص) آورد. دعای مجیر هشتاد و هشت بند دارد که در هر بند عبارت «أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ: پناه بده من را از آتش ای پناه دهنده» تکرار شده است. خواندن این دعا در ایام البیض برای آمرزش گناهان توصیه شده است.

دعای مجیر از پیامبر اکرم(صلى اللّه عليه وآله ) روايت شده و دعايى است كه جبرئیل براى آن حضرت هنگامى كه در مقام ابراهیم مشغول نماز بودند آورد.
کفعمی در البلد الامین و «مصباح» و شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان اين دعا را نقل کرده‌اند.

▫️فضیلت و آثار دعای مجير
اين دعا در بين دعاها از جايگاه بلندى برخوردار است.  مطابق با نقل کفعمی هر كه اين دعا را در «ايام البيض» [روزهاى سيزدهم و چهارهم و پانزدهم] ماه رمضان بخواند گناهش آمرزيده مى‌شود، هر چند به عدد دانه‌هاى باران و برگهاى درختان و ريگهاى بيابان باشد.
و خواندن آن براى شفاى‌ بيمار و اداى دين و بى‌نيازى و توانگرى و رفع غم و اندوه سودمند است.

📗پی نوشت
کفعمی، بلدالامین، ص 498 ـ  کفعمی، مصباح، ص 358، قمی، مفاتیح ص 153 ـ 146

Join🔜 @hor_zaman
دعاى_مجير_برای_همه_ایّام_سال،_به.pdf
327 KB
فایل متنی دعاى مجير ایّام البیض ماه مبارک رمضان

Join🔜 @hor_zaman
سحرنامه_۱۳
@ostad_shojae
#سحرنامه ۱۳
فراز سیزدهم از دعای ابوحمزه ثمالی

فَاِنْ عَفَوْتَ يا رَبّ
فَطالَ ما عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبينَ قَبْلي...

مـــزه‌یِ عَفوَت را
قبلا چشیده‌ام...‌

Join🔜 @hor_zaman
گنجینه صوتی تبیان
monajate amiralmomenin
مناجات حضرت علی علیه السلام با صدای مهدی سماواتی

Join🔜 @hor_zaman
www.sibtayn.com
www.sibtayn.com
🌸جز سیزدهم قرآن کریم
با صدای عبدالباسط

Join🔜 @hor_zaman