تاریخ و تمدن
دینا قالیباف را آزاد کنید! برای حمایت از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی متن بیانیهی ایشان را بدون کم وکاست بازنشر میکنم، متنی آکنده از خشم و شور و امید و صدق و صراحت! 👇👇 بیانیه دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی علیه سرکوب زنان و برای دینا قالیباف دانشجوی دانشکده…
دخترمان دینا به قید وثیقه آزاد شد!
به امید آزادی ایران و رهایی بیقید هیچ وثیقهای!
به امید آزادی ایران و رهایی بیقید هیچ وثیقهای!
دروغ حناق نیست! استراتژی است!
بله دروغ حناق نیست! وقاحت هم نه تنها مالیات ندارد که نزد دولتمردان ما بوفور یافت میشود و اینقدر در این حرفهی شریف استادند که اگر در آینده به هر دلیلی بیکار شدند، با همین خلاقیت و امتیاز انحصاری میتوانند کارگاههای آموزشی تکنیکهای دروغهای وقاحتبار تشکیل دهند و کسب درآمد کنند، چنانکه امروز هم گویا پشتوانهی کرسیهای قدرتشان همین ترفند است: دروغهای شاخدار به مثابه استراتژی فرار به جلو و سادهترین راه فریب مخاطب فراموشکار یا ناآگاه!
این روزها مدام عکسها و ویدئوها و اخبار ورود پلیس به دانشگاههای آمریکا را با شوق و ولعی زایدالوصف به رخ میکشند که های جماعت ببینید سمبل آزادی بیان، مهد دموکراسی چطور دانشجویان و استادان را دستگیر میکند و کتبسته میبرد؟! ببینید اینها چقدر بدند و ما چقدر خوبیم که اصلا هیچ پلیسی در این دوران حکومت مشعشع ما وارد دانشگاه نشد و هیچ استادی و دانشجویی هم اخراج یا دستگیر نشد! (برای نمونه بنگرید به بیانات بهادری جهرمی سخنگوی دولت و نیز آقامیری ریاست دانشگاه بهشتی).
اصلا ما فراموشکار و کودک سفیه و نادان! هاضمهی روان شما چگونه این درجه از وقاحت و وارونه جلوهدادن را تاب میآورد؟ حمله به کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیر ۷۸ را به کلی فراموش کردهاید؟! صدمات جانی و مالی و مفقود شدن دانشجویان در آن ماجرا اصلا هیچ جایی در حافظهی شما باز نکرده است؟! نگویید که شما هم نتیجه بیدادگاه قضایی مربوط را با محکومیت سرباز اروجعلی ببرزاده رفع و رجوع کردید و تمام! حملات مکرر به دانشجویان در سالگردهای ۱۸ تیر ( ۱۳۸۲ و ۱۳۸۸) را هم به خاطر ندارید؟! قالیباف گازانبری را هم یادتان نیست؟!
اصلا آن ماجراها مربوط به سالها قبل است و توقع یادآوری حوادث دور، ورای توان شماست؛ همین حوادث ۱۴۰۱ و مصائبی که بر سر دانشجویان و استادان آوردید را چگونه انکار میکنید؟ ما شاهدان عینی آن وقایع که هنوز نمردهایم! بله در این مورد دستکم در مورد دانشگاه شهید بهشتی که من خود شاهد بودم، پلیس با لباس فرم پلیس وارد دانشگاه نشد اما هر روز لباسشخصیها و دزدان و تبهکاران تازه از زندان رهاشده را برای کتکزدن دانشجویان و به آشوب کشاندن اجتماعات وارد دانشگاه نمیکردید؟ رئیس سابق دانشگاه بهشتی را به سبب تلاش برای حفاظت از دانشجویان و مقاومت و چون و چرا در برابر ورود نیروهای امنیتی و به تعبیر شما مماشات با اغتشاشگران از کار برکنار نکردید؟ و پروندههای متعدد تعلیق و محرومیت از خوابگاه و دستگیری در منزل برای دانشجویان ترتیب ندادید؟ و بلافاصله در نخستین هفتهی انتصاب رئیس جدید، استادانی را که در مقابل تبهکاریها مقاومت کرده و به جرم اینکه دانشجویانشان را هم چونان فرزندان خود دوست میداشتند و کیان دانشگاه را به ثمن بخس نفروختند، ممنوعالورود و تعلیق و اخراج و به اجبار بازنشسته نکردید؟ شگفتا که با وجود ارسال اظهارنامهی قضایی برای ریاست دانشکدهها و رئیس دانشگاه و درج شکایت در دیوان عدالت اداری، هنوز هم به دوربین چشم میدوزید و در برابر وجدان عمومی تمام این ستمها را انکار و ادعا میکنید که هیچ دانشجو و استادی تعلیق یا اخراج نشده است!
بسیار خوب! اما از اینها که بگذریم جوانمردی و انصافتان در مقابل دانشجویان و استادان بیپناه آمریکایی ستودنی است! امیدواریم کار بورسیه و انتقالشان به سهولت انجام شود و اقامتی خوش در بهشت دانشگاههای ایران را تجربه کنند!
نگار ذیلابی
استاد تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی از اول آذر ۱۴۰۱
تاریخ و تمدن
بله دروغ حناق نیست! وقاحت هم نه تنها مالیات ندارد که نزد دولتمردان ما بوفور یافت میشود و اینقدر در این حرفهی شریف استادند که اگر در آینده به هر دلیلی بیکار شدند، با همین خلاقیت و امتیاز انحصاری میتوانند کارگاههای آموزشی تکنیکهای دروغهای وقاحتبار تشکیل دهند و کسب درآمد کنند، چنانکه امروز هم گویا پشتوانهی کرسیهای قدرتشان همین ترفند است: دروغهای شاخدار به مثابه استراتژی فرار به جلو و سادهترین راه فریب مخاطب فراموشکار یا ناآگاه!
این روزها مدام عکسها و ویدئوها و اخبار ورود پلیس به دانشگاههای آمریکا را با شوق و ولعی زایدالوصف به رخ میکشند که های جماعت ببینید سمبل آزادی بیان، مهد دموکراسی چطور دانشجویان و استادان را دستگیر میکند و کتبسته میبرد؟! ببینید اینها چقدر بدند و ما چقدر خوبیم که اصلا هیچ پلیسی در این دوران حکومت مشعشع ما وارد دانشگاه نشد و هیچ استادی و دانشجویی هم اخراج یا دستگیر نشد! (برای نمونه بنگرید به بیانات بهادری جهرمی سخنگوی دولت و نیز آقامیری ریاست دانشگاه بهشتی).
اصلا ما فراموشکار و کودک سفیه و نادان! هاضمهی روان شما چگونه این درجه از وقاحت و وارونه جلوهدادن را تاب میآورد؟ حمله به کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیر ۷۸ را به کلی فراموش کردهاید؟! صدمات جانی و مالی و مفقود شدن دانشجویان در آن ماجرا اصلا هیچ جایی در حافظهی شما باز نکرده است؟! نگویید که شما هم نتیجه بیدادگاه قضایی مربوط را با محکومیت سرباز اروجعلی ببرزاده رفع و رجوع کردید و تمام! حملات مکرر به دانشجویان در سالگردهای ۱۸ تیر ( ۱۳۸۲ و ۱۳۸۸) را هم به خاطر ندارید؟! قالیباف گازانبری را هم یادتان نیست؟!
اصلا آن ماجراها مربوط به سالها قبل است و توقع یادآوری حوادث دور، ورای توان شماست؛ همین حوادث ۱۴۰۱ و مصائبی که بر سر دانشجویان و استادان آوردید را چگونه انکار میکنید؟ ما شاهدان عینی آن وقایع که هنوز نمردهایم! بله در این مورد دستکم در مورد دانشگاه شهید بهشتی که من خود شاهد بودم، پلیس با لباس فرم پلیس وارد دانشگاه نشد اما هر روز لباسشخصیها و دزدان و تبهکاران تازه از زندان رهاشده را برای کتکزدن دانشجویان و به آشوب کشاندن اجتماعات وارد دانشگاه نمیکردید؟ رئیس سابق دانشگاه بهشتی را به سبب تلاش برای حفاظت از دانشجویان و مقاومت و چون و چرا در برابر ورود نیروهای امنیتی و به تعبیر شما مماشات با اغتشاشگران از کار برکنار نکردید؟ و پروندههای متعدد تعلیق و محرومیت از خوابگاه و دستگیری در منزل برای دانشجویان ترتیب ندادید؟ و بلافاصله در نخستین هفتهی انتصاب رئیس جدید، استادانی را که در مقابل تبهکاریها مقاومت کرده و به جرم اینکه دانشجویانشان را هم چونان فرزندان خود دوست میداشتند و کیان دانشگاه را به ثمن بخس نفروختند، ممنوعالورود و تعلیق و اخراج و به اجبار بازنشسته نکردید؟ شگفتا که با وجود ارسال اظهارنامهی قضایی برای ریاست دانشکدهها و رئیس دانشگاه و درج شکایت در دیوان عدالت اداری، هنوز هم به دوربین چشم میدوزید و در برابر وجدان عمومی تمام این ستمها را انکار و ادعا میکنید که هیچ دانشجو و استادی تعلیق یا اخراج نشده است!
بسیار خوب! اما از اینها که بگذریم جوانمردی و انصافتان در مقابل دانشجویان و استادان بیپناه آمریکایی ستودنی است! امیدواریم کار بورسیه و انتقالشان به سهولت انجام شود و اقامتی خوش در بهشت دانشگاههای ایران را تجربه کنند!
نگار ذیلابی
استاد تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی از اول آذر ۱۴۰۱
تاریخ و تمدن
کشورگشایی فرهنگی جوانان و فاصلهی ناگزیر نسلها
يكی از ويژگیهای کنشگری مدنی و سیاسی در سالهای اخیر، نمود سرزنده و سرعت برقآسا و تیزهوشی خلاقانهی آن در بدنهی اصلی جامعه است که به نظر میرسد در کنار عوامل متنوع، به یمن حضور جوانان و نیز تکنولوژی شبکهی نت رقم خورده است. شاید در نگاه اول به نظر برسد که جامعه پس از سرکوبهای سخت، در رخوتی عمیق فرو رفته و صبر و سکوت پیش گرفته، اما دقیقتر که بنگریم میبینیم مردم با پیشاهنگی جوانان در رخدادهای مختلف، واکنشهای سریع و عمدتا غیرمنتظره از خود نشان دادهاند؛ چنانکه عمدتا مستقل و بیپروا و خارق عادت پیش رفته و منتظر نماندهاند که بزرگان قوم و روشنفکران و رجال سیاسی خطمشی آنها را روشن سازند.
تغییر اساسی جامعهی پیش و پسامهسا در این خصلت عمده است که جوانان، خود مشعلدار هستند و بر خلاف دهههای قبل که معمولا روشنفکران و ایدهپردازان، کلاف تحلیلها و سرانجام، سمتوسوی کنشها را در دست داشتند و نیز برای خود رسالتی متصور بودند که باید در جهت آگاهیبخشی و بیداری جامعه تلاش کنند، اکنون تودهی پرشمار جوانان، بدون ملاحظهی پیران و مرشدان قوم، طلایهدار و پیشگام هستند و با سرعتی شگفتآور تابوها را نه یکییکی که دستهدسته میشکنند و سیلآسا قلمروهای بزرگتری را در میان تودهی خاکستری (عمدتا از نسل والدینشان) به قلمرو خود ضمیمه میکنند؛ چنانکه گویی با نوعی کشورگشایی فکری و فرهنگی مواجهایم.
گشتاور یا شتاب این حرکت فاتحانه را نمیتوان با صبر و برنامهریزی درون چارچوبهای کلیشهای نظریات کهن، محدود و مهار کرد. جامعهی جوان و بیشفعال، صبوری برنمیتابد و منتظر نمیماند که بنشیند و مثل کودکی آرام، به قصههای پدران و پدربزرگهایش (دستورالعملهای اخلاقی یا رهنمودهای سیاسی و فرهنگی و ...) گوش فرادهد. او اینک خود خلاقانه روایتگری ماجراها را بر عهده گرفته است. مثالها فراوان است، اما در همین فقرهی اخیر درباب سقوط هلیکوپتر رئیسجمهور، فارغ از تنوع روایتها درباره علل حادثه، پیران قوم درباره نحوهی واکنشهای عاطفی بر تذکرات اخلاقی پای فشردند و تلاش کردند آبروداری کنند و با پیشکشیدن مفاهیمی مثل "شهادت" یا حتی "مرگ شهادتگونه" و با بهرهبردن از رقت قلب مردم در قبال پدیدهی مرگ، عواطف جمعی را در قالبهایی کلیشهای سر وسامان بخشند و در نهایت از "مرگ در لباس ایدئولوژی"، وسیلهای برای مظلومنمایی و جلب مهر و توجه فراهم سازند (با التفات به اینکه در فرهنگ ما گویا مرگ به یکباره و بهطور خودکار چندین درجه رزومهها را ارتقا میبخشد و اکسیری است که کینهها و کدورتها را به اغماض و شفقت بدل میکند). این تلاش درباره گروههایی از نسلهای دهههای پنجاه و شصت جواب داد، اما در قشر قابلتوجهی از مردم هم تاثیری نداشت و روایتگری جوانان با همان ویژگیهایی که گفته شد، کار خودش را در نهایت خونسردی، استقلال و بیپروایی پیشبرد.
اتفاق عجیبی که در این سالها افتاده این است که انگار رشتهای نامرئی آحاد جامعه را به یکدیگر متصل کرده و رهبری کاریزماتیک در آن واحد کنشی هماهنگ را به کل جامعه منتقل میکند. این رهبر کاریزماتیک همان روحیهی جوان و خلاق است که با رشتههای نامرئی نت و فضای مجازی، قلمروی چنین گسترده و زنده و شبکهوار ایجاد کرده است.
در چنین وضعی که روشنفکران و ایدهپردازان فرسنگها از طلایهداران عقب افتادهاند، به نظر میرسد برای رسیدن به تحولات شتابناک جامعه، باید قدری تر و تازهتر و چابکتر حرکت کنند، نه از آنکه بتوانند نقش رهبری ایفا کنند، بل از این جهت که بتوانند واقعیتهای جاری در جامعه را بهتر درک کنند و از واقعیات روز برای درسگفتارهای خود نت بردارند و بهرهگیرند.
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
يكی از ويژگیهای کنشگری مدنی و سیاسی در سالهای اخیر، نمود سرزنده و سرعت برقآسا و تیزهوشی خلاقانهی آن در بدنهی اصلی جامعه است که به نظر میرسد در کنار عوامل متنوع، به یمن حضور جوانان و نیز تکنولوژی شبکهی نت رقم خورده است. شاید در نگاه اول به نظر برسد که جامعه پس از سرکوبهای سخت، در رخوتی عمیق فرو رفته و صبر و سکوت پیش گرفته، اما دقیقتر که بنگریم میبینیم مردم با پیشاهنگی جوانان در رخدادهای مختلف، واکنشهای سریع و عمدتا غیرمنتظره از خود نشان دادهاند؛ چنانکه عمدتا مستقل و بیپروا و خارق عادت پیش رفته و منتظر نماندهاند که بزرگان قوم و روشنفکران و رجال سیاسی خطمشی آنها را روشن سازند.
تغییر اساسی جامعهی پیش و پسامهسا در این خصلت عمده است که جوانان، خود مشعلدار هستند و بر خلاف دهههای قبل که معمولا روشنفکران و ایدهپردازان، کلاف تحلیلها و سرانجام، سمتوسوی کنشها را در دست داشتند و نیز برای خود رسالتی متصور بودند که باید در جهت آگاهیبخشی و بیداری جامعه تلاش کنند، اکنون تودهی پرشمار جوانان، بدون ملاحظهی پیران و مرشدان قوم، طلایهدار و پیشگام هستند و با سرعتی شگفتآور تابوها را نه یکییکی که دستهدسته میشکنند و سیلآسا قلمروهای بزرگتری را در میان تودهی خاکستری (عمدتا از نسل والدینشان) به قلمرو خود ضمیمه میکنند؛ چنانکه گویی با نوعی کشورگشایی فکری و فرهنگی مواجهایم.
گشتاور یا شتاب این حرکت فاتحانه را نمیتوان با صبر و برنامهریزی درون چارچوبهای کلیشهای نظریات کهن، محدود و مهار کرد. جامعهی جوان و بیشفعال، صبوری برنمیتابد و منتظر نمیماند که بنشیند و مثل کودکی آرام، به قصههای پدران و پدربزرگهایش (دستورالعملهای اخلاقی یا رهنمودهای سیاسی و فرهنگی و ...) گوش فرادهد. او اینک خود خلاقانه روایتگری ماجراها را بر عهده گرفته است. مثالها فراوان است، اما در همین فقرهی اخیر درباب سقوط هلیکوپتر رئیسجمهور، فارغ از تنوع روایتها درباره علل حادثه، پیران قوم درباره نحوهی واکنشهای عاطفی بر تذکرات اخلاقی پای فشردند و تلاش کردند آبروداری کنند و با پیشکشیدن مفاهیمی مثل "شهادت" یا حتی "مرگ شهادتگونه" و با بهرهبردن از رقت قلب مردم در قبال پدیدهی مرگ، عواطف جمعی را در قالبهایی کلیشهای سر وسامان بخشند و در نهایت از "مرگ در لباس ایدئولوژی"، وسیلهای برای مظلومنمایی و جلب مهر و توجه فراهم سازند (با التفات به اینکه در فرهنگ ما گویا مرگ به یکباره و بهطور خودکار چندین درجه رزومهها را ارتقا میبخشد و اکسیری است که کینهها و کدورتها را به اغماض و شفقت بدل میکند). این تلاش درباره گروههایی از نسلهای دهههای پنجاه و شصت جواب داد، اما در قشر قابلتوجهی از مردم هم تاثیری نداشت و روایتگری جوانان با همان ویژگیهایی که گفته شد، کار خودش را در نهایت خونسردی، استقلال و بیپروایی پیشبرد.
اتفاق عجیبی که در این سالها افتاده این است که انگار رشتهای نامرئی آحاد جامعه را به یکدیگر متصل کرده و رهبری کاریزماتیک در آن واحد کنشی هماهنگ را به کل جامعه منتقل میکند. این رهبر کاریزماتیک همان روحیهی جوان و خلاق است که با رشتههای نامرئی نت و فضای مجازی، قلمروی چنین گسترده و زنده و شبکهوار ایجاد کرده است.
در چنین وضعی که روشنفکران و ایدهپردازان فرسنگها از طلایهداران عقب افتادهاند، به نظر میرسد برای رسیدن به تحولات شتابناک جامعه، باید قدری تر و تازهتر و چابکتر حرکت کنند، نه از آنکه بتوانند نقش رهبری ایفا کنند، بل از این جهت که بتوانند واقعیتهای جاری در جامعه را بهتر درک کنند و از واقعیات روز برای درسگفتارهای خود نت بردارند و بهرهگیرند.
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
فرار از دانش-کاه
مهرداد قیومی هم از دانشگاه کنار کشید. خبرش امروز پخش شد؛ اما من چند ماه بود که از تلاش او برای بیرون رفتن از دانشگاه آگاه بودم. میاندیشم و میپرسم که این کنار کشیدنها، این گریزهای از دانشگاه، نشانهی چیست؟ چگونه میتوان تبیین و تفسیرشان کرد؟
چندی پیش خبر استعفای آبتین گلکار از دانشگاه تربیتمدرس پخش شد و واکنشهایی برانگیخت. آبتین گلکار از مترجمان برجستهی روزگار ماست. کارنامهای پرپیمان و درخشان دارد. چه شد که عطای دانشگاه را به لقایش بخشید؟ گویا پاسخ، و یا بخشی از پاسخ، این باشد که او از آنچه که بر ایران و مردم ایران و دانشگاه و دانشگاهیان میرود آزرده بود. اندوهگین بود. فسرده بود. سرخورده بود. نالان بود. نگران بود.همکاران جوانش در همان دانشگاه را به ناروا بیرون میراندند و او کاری از دستش برنمیآمد. یک نمونه از آنان آرمان ذاکری بود که همه دربارهی فضل و دانش او یکزبان و همسخن بودند. آرمان را آسان از دانشگاه راندند و بانگ اعتراضی هم، آنگونه که باید و شاید، برنخاست. درخواست استعفای آبتین نیز زود و آسان و بدون اما و اگر پذیرفته شد! هیچ هم نیدیشیدند و نپرسیدند که مگر ایران چند تا آبتین دارد؟! ایران مگر چند نمونه مانند مهرداد قیومی دارد؟!
دانشگاه ایرانی به کجا میرود؟ ایران به کجا میرود؟ کسی نمیداند شاید کنارهگیریهایی از ایندست پارهای از سررشتهداران وزارت علوم و دانشگاهها را تکانی داد و به چارهاندیشی واداشت. آیا میشود چنین امیدهایی هم داشت؟
نمیدانم. پاسخ با خود شما.
و...
#داریوش_رحمانیان
ششم خردادماه هزار و چهارصد و سه
https://t.me/mardomnameh
مهرداد قیومی هم از دانشگاه کنار کشید. خبرش امروز پخش شد؛ اما من چند ماه بود که از تلاش او برای بیرون رفتن از دانشگاه آگاه بودم. میاندیشم و میپرسم که این کنار کشیدنها، این گریزهای از دانشگاه، نشانهی چیست؟ چگونه میتوان تبیین و تفسیرشان کرد؟
چندی پیش خبر استعفای آبتین گلکار از دانشگاه تربیتمدرس پخش شد و واکنشهایی برانگیخت. آبتین گلکار از مترجمان برجستهی روزگار ماست. کارنامهای پرپیمان و درخشان دارد. چه شد که عطای دانشگاه را به لقایش بخشید؟ گویا پاسخ، و یا بخشی از پاسخ، این باشد که او از آنچه که بر ایران و مردم ایران و دانشگاه و دانشگاهیان میرود آزرده بود. اندوهگین بود. فسرده بود. سرخورده بود. نالان بود. نگران بود.همکاران جوانش در همان دانشگاه را به ناروا بیرون میراندند و او کاری از دستش برنمیآمد. یک نمونه از آنان آرمان ذاکری بود که همه دربارهی فضل و دانش او یکزبان و همسخن بودند. آرمان را آسان از دانشگاه راندند و بانگ اعتراضی هم، آنگونه که باید و شاید، برنخاست. درخواست استعفای آبتین نیز زود و آسان و بدون اما و اگر پذیرفته شد! هیچ هم نیدیشیدند و نپرسیدند که مگر ایران چند تا آبتین دارد؟! ایران مگر چند نمونه مانند مهرداد قیومی دارد؟!
دانشگاه ایرانی به کجا میرود؟ ایران به کجا میرود؟ کسی نمیداند شاید کنارهگیریهایی از ایندست پارهای از سررشتهداران وزارت علوم و دانشگاهها را تکانی داد و به چارهاندیشی واداشت. آیا میشود چنین امیدهایی هم داشت؟
نمیدانم. پاسخ با خود شما.
و...
#داریوش_رحمانیان
ششم خردادماه هزار و چهارصد و سه
https://t.me/mardomnameh
Telegram
مردمنامه (تاریخ مردم)
📜 مردمنامه
🌍 فصلنامه مطالعات تاریخ مردم
✒️ به سردبیری داریوش رحمانیان
🔗 دسترسی به فضاهای مجازی و لینکهای خرید:
http://zil.ink/mardomnameh
📮ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطلب:
@Parastoorahimi66
🌍 فصلنامه مطالعات تاریخ مردم
✒️ به سردبیری داریوش رحمانیان
🔗 دسترسی به فضاهای مجازی و لینکهای خرید:
http://zil.ink/mardomnameh
📮ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطلب:
@Parastoorahimi66
دانشگاه: از جذب مداحان تا راندن و تاراندن متخصصان!
"خبر کوتاه بود"، اما از حسرت و سرریز خونآب دل "یگانه بود و هیچ کم نداشت":
"دکتر مهرداد قیومی بیدهندی از پیشکسوتان تاریخ معماری ایران پس از دههها تدریس و پژوهش از کار در دانشگاه کناره گرفت".
از زمانی که در رشته تاریخ و تمدن اسلامی تحصیل میکردم، نام او را در کلاسهای تاریخ هنر و معماری مکرر میشنیدم، مقالههای کممانند تخصصیاش راهنمای من و بسیاری از دانشجویان و پژوهشگران بود و آرزو میكردم که افتخار شاگردیاش را داشته باشم تا بخت يارگشت و سالها بعد، در دانشگاه شهید بهشتی استخدام شدم و بهواسطه تدریس تاریخ هنر و معماری، افتخار همکاری و شاگردی استاد دکتر قیومی همزمان نصیبم شد. به لطف و سماحت علمى و دانشجوپرورى او، چندین دوره درس تاریخ تطبیقی معماری ایران و جهان اسلام را در گروه مطالعات معماری بر عهده داشتم و از نزدیک شاهد سلوک علمی و پژوهشی ایشان بودم. پس از افتخار شاگردی دکتر هادی عالمزاده در دانشگاه تهران (که از قضا او هم در شمار استادانی بود، چون استاد دكتر شيرين بيانى، استاد دكتر ژاله آموزگار و استاد دکتر محمد مجتهد شبستری که در دوره خالصسازیهای احمدینژادیه، در ١٣٨٥، به اجبار بازنشسته شد)، بار دیگر خود را در پیشگاه استادی میدیدم که هم از خضوع و فروتنی و شاگردپروریاش درس میآموختم و هم از روشمندی و باریکاندیشی و دانش ژرف و کارهای خلاقانهاش در تاریخ هنر و معماری ایران، و به طور خاص، در تئوری و نقد معماری.
قیومی بیدهندی عضو شاخص و مؤثر در پایهگذاری رشتهی "تاریخ مطالعات معماری" است و ارزش و اهميت مساعى بیوقفه و روشمند او در رشتهی نوبنیان "تاریخ فرهنگی معماری" و "تئوری تاریخ معماری" را تنها گوهريان ساحت دانش و هنر و فرهنگ مىشناسند و بس!
افزون بر اینها پس از شهریور ۱۴۰۱ و در پی خواستهاى حقجويانهی دانشگاهيان، شاهد بوديم که دکتر قيومى نازنین در غم دانشجویان زندانی، استادان تعلیقی و جفاهاى جانكاهى که بر دانشگاهيان رفت، چگونه خونيندل نگران دانشجويان و آينده دانشگاهيان بود و از هیچ كوششى برای صيانت از جايگاه والاى دانشگاه دریغ نورزيد. او در صدور بسيارى از بیانیههای استادان، در دفاع از کیان دانشگاه، پیشگام بود و مایهی دلگرمی و قوت قلب.
امروز پس از سالها بردبارى و تحمل فضاى خفقانآلود دانشگاه، از تحقیر دانش و دانشگاهیان متخصص تا بر صدر نشاندن مداحان و مرتزقان، گوهرى كمتا، چونان مهرداد قیومی بیدهندی، ناگزير از كنارهگيرى از دانشگاه میشود و عطای چنین دانشگاه خوارشدهاى را به لقایش میبخشد!
آوخ و افسوس بر ما! که چنین سختجان گشتهایم و اين فضاى ننگینبار و ادبارآور را تاب میآریم!
دریغا از دانش و دانشگاه!
دریغ و درد!
نگار ذیلابی استاد تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
تاریخ و تمدن
َ
ما زنان ايرانی حق رأی خود را واگذار میکنیم!
شهر حال و هوای مردانهای به خود گرفته است؛ شورای نگهبان، شش مرد را که معرف عصارهی ناب انقلاب و چکیدهی فضایل جمهوری اسلامیاند، به عنوان کاندیداهای ریاستجمهوری اعلام کرده تا سرانجام یک تن از ایشان به عنوان رئیسجمهور، احتمالا در چهار سال آتی ایفای نقش کند.
نخست ممنونیم از نویسندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی که زنان را در قامت "رجل سیاسی" ندیده و امکان مساهمت در این بازی خطیر را از جامعهی زنان سلب کرده و توفیقی اجباری برای دورماندن از این عرصه را فراهم کردهاند!
در حالیکه انتظار میرود حدود ۴۸ تا ۵۰ درصد رأیدهندگان از میان زنان باشند، هیچیک از این شش کاندیدا برنامه و تصمیم روشنی برای جامعهی زنان ارائه نکردهاند و درباره بغرنجترین مسائل مربوط به زنان سکوت اختیار کرده یا اظهار عجز میکنند. برای مثال هیچیک از این آقایان نمیگوید که در روز نخست پاستورنشینی، در مقابل ونهای گشت ارشاد و پتوپیچ کردن و اهانت به زنان چه موضعی اتخاذ خواهد کرد؟
همگی در مقابل پرسش مربوط به طرح مشعشع "نور" به لکنت میافتند و نهایتا روشنفکرترین ایشان میگوید که این طرح نور نیست و طرحی کور و تاریک است و وعده داده است که بنابر سنت پیامبر که هیچ زن بیحجابی را توبیخ و تنبیه نکرده، در مقابل این طرح خواهد ایستاد؛ اما آیا ایشان خواهد توانست در مقابل سیاستهای کلانی که از جانب رأس هرم قدرت يا نزديك به رأس اتخاذ شده و به تعبير يكی دیگر از آقایان با توجه به "عمقی راهبردی"، و با تفسیری متفاوت از قرآن همان "پیامبر"، بیش از چهل سال است که به نیمی از جامعه تحمیل شده، تصمیم یا کنشی متفاوت داشته باشد؟ فرمودهاند اگر نتوانستم به وعدههایم عمل کنم بیایید و رأیتان را پس بگیرید، آیا تضمینی هست که در روز پس گرفتن رأی، فقط به پایمان شلیک کنند؟
از آنجا که پاسخ این پرسشها روشن است و لکنت زبان امروز این شش تن در پاسخگویی بیشتر ناشی از ملاحظات کسب رأی و بالارفتن درصد مشارکت است و فردای انتخابات، بیانات هر شش تن در این فقره یکسان یا در عمل مشابه خواهد بود، ما زنان ایران بدینوسیله ضمن ارج نهادن به مبارزات طولانی و طاقتفرسای زنان در جهان برای کسب حق رأى، و با عذرخواهی از روان مبارزانی که قرنها در این راه تلاش کردهاند، آگاهانه و به خواست خود، این حق رأی را پس میدهیم!
در جامعهای فقهزده و تحت قوانینی نرینهسالار، که موی سر و بدن زن و واقعیت طبیعی مونثبودن خطر محسوب میشود، چگونه میتوان از حق رأی، حقوق سیاسی و مدنی و دیگر حقوق به مراتب پیچیدهتر دم زد؟!
ما زنان که قادر نیستیم مصلحت شخصی خود را تشخیص دهیم و از ملموسترین و سادهترین حق انتخاب برای لباس روزانهی خود منع میشویم، چگونه میتوانیم مصلحت جامعه آنهم مصلحتی چنین سترگ را بهدرستی تشخیص داده و در مقولات پیچیده و انتزاعی و اظهارنظرهای سیاسی ورود کنیم و یار و یاور مناسب رهبر و آن کارگزار مکنون ولایتمدار را از میان این شش تن که همگی ادعا میکنند ذوب در ولایت هستند، انتخاب کرده و به پاستور بفرستیم؟
"آیتالله" خمینی بهدرستی و صادقانه سالها قبل از انقلاب در ١٣٤١ش. در اعتراض به اصلاحات انقلاب سفيد، اصل موضوع را فهمیده و با حق رأی زنان مخالفت کرده و آن را مغایر اسلام و قرآن دانسته بود و اگر روشنفکرنماها، بازی جمهوریت و نیاز به رای پنجاه درصدی زنان را پیش نکشیده بودند، هیچ لزومی نداشت که چنین قانونی تداوم یابد!
اکنون از دولتمردان جمهوری اسلامی میخواهیم تعارف و تکلف را به کنار نهاده و رسما اعلام کنند که زن بودن جز در چارچوب متعلقهبودن و مرد زاییدن معنای معتنابه دیگری ندارد و حق رأی زنان را که قانونی غربی و نامتجانس با فرهنگ بومی و اسلامی است، ملغی اعلام نمایند!
موجودی که مرد باید برایش تعیین کند که چه بپوشد و چه نپوشد و خودش قادر نیست این کمترین عقلانیت را دربارهی خودش درک و اعمال کند، به هیچوجه شایسته حق رأی نیست! ما زنان ایرانی بدینوسیله مراتب اعتراض خود را اعلام میداریم که چنین حقی به ناروا در دوران حکومت پهلوی به ما اعطا شده و عجیب است که نویسندگان قانون اساسی جمهوری مقدس اسلامی، هم کورکورانه از آن تقلید کردهاند!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
شهر حال و هوای مردانهای به خود گرفته است؛ شورای نگهبان، شش مرد را که معرف عصارهی ناب انقلاب و چکیدهی فضایل جمهوری اسلامیاند، به عنوان کاندیداهای ریاستجمهوری اعلام کرده تا سرانجام یک تن از ایشان به عنوان رئیسجمهور، احتمالا در چهار سال آتی ایفای نقش کند.
نخست ممنونیم از نویسندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی که زنان را در قامت "رجل سیاسی" ندیده و امکان مساهمت در این بازی خطیر را از جامعهی زنان سلب کرده و توفیقی اجباری برای دورماندن از این عرصه را فراهم کردهاند!
در حالیکه انتظار میرود حدود ۴۸ تا ۵۰ درصد رأیدهندگان از میان زنان باشند، هیچیک از این شش کاندیدا برنامه و تصمیم روشنی برای جامعهی زنان ارائه نکردهاند و درباره بغرنجترین مسائل مربوط به زنان سکوت اختیار کرده یا اظهار عجز میکنند. برای مثال هیچیک از این آقایان نمیگوید که در روز نخست پاستورنشینی، در مقابل ونهای گشت ارشاد و پتوپیچ کردن و اهانت به زنان چه موضعی اتخاذ خواهد کرد؟
همگی در مقابل پرسش مربوط به طرح مشعشع "نور" به لکنت میافتند و نهایتا روشنفکرترین ایشان میگوید که این طرح نور نیست و طرحی کور و تاریک است و وعده داده است که بنابر سنت پیامبر که هیچ زن بیحجابی را توبیخ و تنبیه نکرده، در مقابل این طرح خواهد ایستاد؛ اما آیا ایشان خواهد توانست در مقابل سیاستهای کلانی که از جانب رأس هرم قدرت يا نزديك به رأس اتخاذ شده و به تعبير يكی دیگر از آقایان با توجه به "عمقی راهبردی"، و با تفسیری متفاوت از قرآن همان "پیامبر"، بیش از چهل سال است که به نیمی از جامعه تحمیل شده، تصمیم یا کنشی متفاوت داشته باشد؟ فرمودهاند اگر نتوانستم به وعدههایم عمل کنم بیایید و رأیتان را پس بگیرید، آیا تضمینی هست که در روز پس گرفتن رأی، فقط به پایمان شلیک کنند؟
از آنجا که پاسخ این پرسشها روشن است و لکنت زبان امروز این شش تن در پاسخگویی بیشتر ناشی از ملاحظات کسب رأی و بالارفتن درصد مشارکت است و فردای انتخابات، بیانات هر شش تن در این فقره یکسان یا در عمل مشابه خواهد بود، ما زنان ایران بدینوسیله ضمن ارج نهادن به مبارزات طولانی و طاقتفرسای زنان در جهان برای کسب حق رأى، و با عذرخواهی از روان مبارزانی که قرنها در این راه تلاش کردهاند، آگاهانه و به خواست خود، این حق رأی را پس میدهیم!
در جامعهای فقهزده و تحت قوانینی نرینهسالار، که موی سر و بدن زن و واقعیت طبیعی مونثبودن خطر محسوب میشود، چگونه میتوان از حق رأی، حقوق سیاسی و مدنی و دیگر حقوق به مراتب پیچیدهتر دم زد؟!
ما زنان که قادر نیستیم مصلحت شخصی خود را تشخیص دهیم و از ملموسترین و سادهترین حق انتخاب برای لباس روزانهی خود منع میشویم، چگونه میتوانیم مصلحت جامعه آنهم مصلحتی چنین سترگ را بهدرستی تشخیص داده و در مقولات پیچیده و انتزاعی و اظهارنظرهای سیاسی ورود کنیم و یار و یاور مناسب رهبر و آن کارگزار مکنون ولایتمدار را از میان این شش تن که همگی ادعا میکنند ذوب در ولایت هستند، انتخاب کرده و به پاستور بفرستیم؟
"آیتالله" خمینی بهدرستی و صادقانه سالها قبل از انقلاب در ١٣٤١ش. در اعتراض به اصلاحات انقلاب سفيد، اصل موضوع را فهمیده و با حق رأی زنان مخالفت کرده و آن را مغایر اسلام و قرآن دانسته بود و اگر روشنفکرنماها، بازی جمهوریت و نیاز به رای پنجاه درصدی زنان را پیش نکشیده بودند، هیچ لزومی نداشت که چنین قانونی تداوم یابد!
اکنون از دولتمردان جمهوری اسلامی میخواهیم تعارف و تکلف را به کنار نهاده و رسما اعلام کنند که زن بودن جز در چارچوب متعلقهبودن و مرد زاییدن معنای معتنابه دیگری ندارد و حق رأی زنان را که قانونی غربی و نامتجانس با فرهنگ بومی و اسلامی است، ملغی اعلام نمایند!
موجودی که مرد باید برایش تعیین کند که چه بپوشد و چه نپوشد و خودش قادر نیست این کمترین عقلانیت را دربارهی خودش درک و اعمال کند، به هیچوجه شایسته حق رأی نیست! ما زنان ایرانی بدینوسیله مراتب اعتراض خود را اعلام میداریم که چنین حقی به ناروا در دوران حکومت پهلوی به ما اعطا شده و عجیب است که نویسندگان قانون اساسی جمهوری مقدس اسلامی، هم کورکورانه از آن تقلید کردهاند!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
ما زنان، «اینها» نیستیم!
دکتر پزشکیان در مناظرهی فرهنگی در اشاره به زنان مخالف حجاب اجباری، مدام از ضمیر "اینها" استفاده میکرد. با "اینها" نباید اینطور برخورد کرد، با آرامش و بدون خشونت باید "اینها" را آموزش داد و ... .
در بیتکلفسخنگفتن پزشکیان یک حسن بزرگ هست، اینکه ذهنیات او درباره مسائل مختلف را میتوان تا حد زیادی از لحن و جملات او تشخیص داد. صداقتی که در کلیت سیاست کنونی ایران و نزد آن پنج تن دیگر خصوصیتی نایاب یا بیمقدار است. ضمن ارجنهادن بر این خصوصیت که میبایست بدیهی انگاشته شود و در آیین مسلمانی هم قرار بوده جزو مقدمات ایمان باشد و اکنون از فرط کمیابی به گوهری گرانبها تبدیل شده (مثل سرنوشت برخی صفات دیگر مثل پاکدستی که چنان ستوده میشود که گویی خلاف آن امری طبیعی است!)؛ کاربست ضمیر "اینها" و جملات متبوع آن برای بخش بزرگی از زنان جامعه، حاکی از ذهنیت متداول تخفیف، تصغیر و نابالغ انگاشتن زنان و نیازمندی آنها به آموزش مردانهی مسلط است. سخن ایشان این نیست که زنان در این بدیهیترین و طبیعیترین حق، مختار و آزاد هستند، بلکه با افتخارکردن به خانوادهی محجبهی خود، خواهان این هستند که با شیوههای ملایمتر و بدون بروز خشونتی که چهرهی اسلام و حکومت اسلامی را مکدر کند، "اینها" به راه درست هدایت شوند.
سخن جمع قابلتوجهی از زنان کشور با ایشان این است:
جناب پزشکیان! البته که به تعبیر وسمقی عزیز، ما هم خوشحالتر خواهیم بود که در این موقعیت که لاجرم، رئیسجمهوری برای کشور تعیین خواهد شد، شاهد پیروزی شما باشیم؛ تایید صلاحیت شما چه به دلیل گشایش افقهای سیاستورزی در کشور و ضرورت مذاکره رخ داده باشد و چه به سبب بالارفتن درصد مشارکت و یا هر دلیل دیگر، ما هم به دلایل مختلف علاقهمندیم که شما پیروز شوید اما نمیتوانیم در این راه عملا گامی برداریم!
میگویید عجب تناقضی! عجب دوگانهای؟
توضیح میدهم: برای اینکه ما زنان، "اینها" نیستیم، به تعبیر مدرس "مستضعفات" فاقد شایستگی نیستیم که نشود به رای و درک آنها اعتماد کرد. ما زنان از ظهور نخستین نشانههای مدرنیسم در این کشور، با همهی موانع، برای سربلندی و کسب دانش و مهارت و شایستگی زیست در جهان مدرن و رشد دادن فرهنگ و سیاست و اقتصاد کشور تلاش کردهایم! افزون بر پرورش کودکان و وظایف سنگین در خانواده، در عرصهی اجتماع، برای رسیدن به تراز زندگی متناسب با جهان مدرن بسیار کوشیدهایم. از مشروطه تا اکنون ما هم دویدهایم و با وجود تلخکامیهای بسیار، خم به ابرو نیاوردهایم! از میان مثالهای متعدد، به اقتضاء روز، به تشریح تنها یک مثال تاریخی بسنده میکنم؛ حریف شما به تعریف و تمجید مورگان شوستر از زنان برقعپوش ایرانی اشاره کرد و با تحریف واقعهی تاریخی و بریدن سر و ته متن، از آن استنتاجی سوگیرانه و فریبکارانه داشت تا طبق معمول، طبع "بهبه و چهچه خارجیپسندانه"ی خود و جمعی از مخاطبان را اقناع سازد که اوه پسر! ببین مورگان شوستر آمریکایی هم از حجاب زنان ایرانی تعریف کرده! اما تاریخخوانان میدانند که در جریان اخراج مورگان شوستر در ۱۹۱۲م، عدهای از زنان برقعپوش مسلح که زیر چادرهای خود طپانچه مخفی کرده بودند، وارد مجلس شدند و در دیدار با رئیس مجلس بر حفظ آزادی و شرف ملک و ملت ایران و مخالفت با روسها تاکید کردند(برای مطالعه بیشتر نک، کتاب اختناق ایران نوشته شوستر و کتاب تاریخ ایران مدرن نوشته عباس امانت).
زمینهها و ابعاد و جزییات این واقعه اعم از انگیزهها و مشوقان و تأمينکنندگان اسلحه نیاز به بحثی موسع دارد، اما قدر متیقن همچنان این است که زنانی ایراندوست با چنین جسارت و این میزان از حق و اختیار کنشگری سیاسی در جامعهی ما حضور مؤثر داشتهاند.
این زنان مادران همین زنانی بودهاند که اکنون حق خود را فریاد میزنند و بهویژه از جنبش زن، زندگی، آزادی تاکنون در قامت زنان معترض به حجاب اجباری و مادران داغدار دادخواه از گروهها و اقشار مختلف، در مقابل ستم ایستادگی کرده، هزینهی بسیار پرداختهاند و دیگر حاضر نیستند در مقابل قوانین ظالمانهی ایدئولوژیک حکومتی که خود را مقدس و نماینده خدا میداند، سر خم کنند. شما بهدرستی جملهی ارزشمندی را بر زبان راندید که این جماعت "گویی خود را تکیهزده بر جایگاه خدایی یا موکل عموم مردم میپندارند " که بیمحابا قوانینی چون لایحهی حجاب و عفاف را "به نام خدا و با ادعای درخواست عموم مردم" بر جامعه زنان تحمیل میکنند.
جناب پزشکیان ما "اینها" نیستیم و به همین دلیل ضمن آرزوی توفیق برای شما نمیتوانیم تخفیف و تحقیری هر چند ملایمتر را به رسمیت شناخته و برایش تلاش کنیم و نتیجه کار هم در حکم هر رأی، رأی به ج.ا تلقی شود! ما نمیتوانیم بر سابقهی طولانی رنج و کوشش زنان ایران خط بطلان بکشیم! ما قادر به چنین کاری نیستیم!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
دکتر پزشکیان در مناظرهی فرهنگی در اشاره به زنان مخالف حجاب اجباری، مدام از ضمیر "اینها" استفاده میکرد. با "اینها" نباید اینطور برخورد کرد، با آرامش و بدون خشونت باید "اینها" را آموزش داد و ... .
در بیتکلفسخنگفتن پزشکیان یک حسن بزرگ هست، اینکه ذهنیات او درباره مسائل مختلف را میتوان تا حد زیادی از لحن و جملات او تشخیص داد. صداقتی که در کلیت سیاست کنونی ایران و نزد آن پنج تن دیگر خصوصیتی نایاب یا بیمقدار است. ضمن ارجنهادن بر این خصوصیت که میبایست بدیهی انگاشته شود و در آیین مسلمانی هم قرار بوده جزو مقدمات ایمان باشد و اکنون از فرط کمیابی به گوهری گرانبها تبدیل شده (مثل سرنوشت برخی صفات دیگر مثل پاکدستی که چنان ستوده میشود که گویی خلاف آن امری طبیعی است!)؛ کاربست ضمیر "اینها" و جملات متبوع آن برای بخش بزرگی از زنان جامعه، حاکی از ذهنیت متداول تخفیف، تصغیر و نابالغ انگاشتن زنان و نیازمندی آنها به آموزش مردانهی مسلط است. سخن ایشان این نیست که زنان در این بدیهیترین و طبیعیترین حق، مختار و آزاد هستند، بلکه با افتخارکردن به خانوادهی محجبهی خود، خواهان این هستند که با شیوههای ملایمتر و بدون بروز خشونتی که چهرهی اسلام و حکومت اسلامی را مکدر کند، "اینها" به راه درست هدایت شوند.
سخن جمع قابلتوجهی از زنان کشور با ایشان این است:
جناب پزشکیان! البته که به تعبیر وسمقی عزیز، ما هم خوشحالتر خواهیم بود که در این موقعیت که لاجرم، رئیسجمهوری برای کشور تعیین خواهد شد، شاهد پیروزی شما باشیم؛ تایید صلاحیت شما چه به دلیل گشایش افقهای سیاستورزی در کشور و ضرورت مذاکره رخ داده باشد و چه به سبب بالارفتن درصد مشارکت و یا هر دلیل دیگر، ما هم به دلایل مختلف علاقهمندیم که شما پیروز شوید اما نمیتوانیم در این راه عملا گامی برداریم!
میگویید عجب تناقضی! عجب دوگانهای؟
توضیح میدهم: برای اینکه ما زنان، "اینها" نیستیم، به تعبیر مدرس "مستضعفات" فاقد شایستگی نیستیم که نشود به رای و درک آنها اعتماد کرد. ما زنان از ظهور نخستین نشانههای مدرنیسم در این کشور، با همهی موانع، برای سربلندی و کسب دانش و مهارت و شایستگی زیست در جهان مدرن و رشد دادن فرهنگ و سیاست و اقتصاد کشور تلاش کردهایم! افزون بر پرورش کودکان و وظایف سنگین در خانواده، در عرصهی اجتماع، برای رسیدن به تراز زندگی متناسب با جهان مدرن بسیار کوشیدهایم. از مشروطه تا اکنون ما هم دویدهایم و با وجود تلخکامیهای بسیار، خم به ابرو نیاوردهایم! از میان مثالهای متعدد، به اقتضاء روز، به تشریح تنها یک مثال تاریخی بسنده میکنم؛ حریف شما به تعریف و تمجید مورگان شوستر از زنان برقعپوش ایرانی اشاره کرد و با تحریف واقعهی تاریخی و بریدن سر و ته متن، از آن استنتاجی سوگیرانه و فریبکارانه داشت تا طبق معمول، طبع "بهبه و چهچه خارجیپسندانه"ی خود و جمعی از مخاطبان را اقناع سازد که اوه پسر! ببین مورگان شوستر آمریکایی هم از حجاب زنان ایرانی تعریف کرده! اما تاریخخوانان میدانند که در جریان اخراج مورگان شوستر در ۱۹۱۲م، عدهای از زنان برقعپوش مسلح که زیر چادرهای خود طپانچه مخفی کرده بودند، وارد مجلس شدند و در دیدار با رئیس مجلس بر حفظ آزادی و شرف ملک و ملت ایران و مخالفت با روسها تاکید کردند(برای مطالعه بیشتر نک، کتاب اختناق ایران نوشته شوستر و کتاب تاریخ ایران مدرن نوشته عباس امانت).
زمینهها و ابعاد و جزییات این واقعه اعم از انگیزهها و مشوقان و تأمينکنندگان اسلحه نیاز به بحثی موسع دارد، اما قدر متیقن همچنان این است که زنانی ایراندوست با چنین جسارت و این میزان از حق و اختیار کنشگری سیاسی در جامعهی ما حضور مؤثر داشتهاند.
این زنان مادران همین زنانی بودهاند که اکنون حق خود را فریاد میزنند و بهویژه از جنبش زن، زندگی، آزادی تاکنون در قامت زنان معترض به حجاب اجباری و مادران داغدار دادخواه از گروهها و اقشار مختلف، در مقابل ستم ایستادگی کرده، هزینهی بسیار پرداختهاند و دیگر حاضر نیستند در مقابل قوانین ظالمانهی ایدئولوژیک حکومتی که خود را مقدس و نماینده خدا میداند، سر خم کنند. شما بهدرستی جملهی ارزشمندی را بر زبان راندید که این جماعت "گویی خود را تکیهزده بر جایگاه خدایی یا موکل عموم مردم میپندارند " که بیمحابا قوانینی چون لایحهی حجاب و عفاف را "به نام خدا و با ادعای درخواست عموم مردم" بر جامعه زنان تحمیل میکنند.
جناب پزشکیان ما "اینها" نیستیم و به همین دلیل ضمن آرزوی توفیق برای شما نمیتوانیم تخفیف و تحقیری هر چند ملایمتر را به رسمیت شناخته و برایش تلاش کنیم و نتیجه کار هم در حکم هر رأی، رأی به ج.ا تلقی شود! ما نمیتوانیم بر سابقهی طولانی رنج و کوشش زنان ایران خط بطلان بکشیم! ما قادر به چنین کاری نیستیم!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺در این استدلال دکتر فاضلی خطایی روششناختی رخ داده است. در مطالعات علوم اجتماعی قاعدهای هست که هر جامعه، موردی یگانه است با زمینههای مختص خود. نمیتوان قاعدهای کلی ساخت و به همه جا تعمیم داد. در این دیدگاه ایشان سه کشور عراق، کره شمالی و ایران یکسان پنداشته شده است. این سه کشور در بازههای تاریخی متفاوت و در سیاق فرهنگی و اجتماعی و سیاسی نیز متفاوتاند و نمیتوان یک نسخهی واحد برای مشکلاتشان نوشت و یا یک سرنوشت یکسان برای همه متصور بود.
جامعهی ایران، جامعهای است که از لحاظ رشدیافتگی و بلوغ آگاهی سیاسی و دینامیک فعال در لایههای اجتماعی در سطح پویاتری نسبت به همسایگان و نسبت به جامعهی بستهای مثل کره قرار دارد. رسیدن به ۱۵ درصد مشروعیت حکومت در چنین جامعهای در حکم بمبی ساعتی است برای تغییر و حرکت. از قضا تجربهی انقلاب ایران و خیزشهای مختلف در ۸۸، ۹۶، ۹۸ و بعد ۱۴۰۱ نشان داده که جامعه پویایی انقلابی (به معنای جوشش درونی فعال) را از دست نداده و به همین دلیل است که برای حکومت هم امروز بالارفتن نرخ مشارکت و در نتیجه مشروعیت، از اینکه چه کسی انتخاب شود، از اولویت بیشتری برخوردار است.
تاریخ و تمدن
جامعهی ایران، جامعهای است که از لحاظ رشدیافتگی و بلوغ آگاهی سیاسی و دینامیک فعال در لایههای اجتماعی در سطح پویاتری نسبت به همسایگان و نسبت به جامعهی بستهای مثل کره قرار دارد. رسیدن به ۱۵ درصد مشروعیت حکومت در چنین جامعهای در حکم بمبی ساعتی است برای تغییر و حرکت. از قضا تجربهی انقلاب ایران و خیزشهای مختلف در ۸۸، ۹۶، ۹۸ و بعد ۱۴۰۱ نشان داده که جامعه پویایی انقلابی (به معنای جوشش درونی فعال) را از دست نداده و به همین دلیل است که برای حکومت هم امروز بالارفتن نرخ مشارکت و در نتیجه مشروعیت، از اینکه چه کسی انتخاب شود، از اولویت بیشتری برخوردار است.
تاریخ و تمدن
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
عقرب جراره، مار غاشیه، آنجا، اینجا، همهجا
از جمله درسهای انتخابات اخیر این بود که سیاست ترساندن از هولناکترین گزینه هنوز هم کاراست و با اینکه بخش عمده جامعه نسبت به این شیوه هشیار است؛ گروه قابل توجهی هم هستند که ترس از عقرب جراره را امری واقعبینانه تفسیر کرده و بیتوجهی به آن را خلاف خرد میدانند.
کاربست این تکنیک ظاهرا واقعنگرانه در اقناع درصدی از تحریمکنندگان برای شرکت در دور دوم تاثیرگذار بود و البته به نحوی ارگانیک توانست در مقابل حریف، نقشی دفعی ایفا کند. هر چند چنانکه در بسیاری از تحلیلها عنوان شده، به نظر میرسد همهی اینها بازیگردانی کارگردان اعظم بود که در اقدامی همزمان، هم هواداران ولایتمآب را راضی نگاهداشت و هم شماری از تحریمکنندگان را وارد میدان کرد تا عرصه چندان هم خالی از "مردم" نباشد و همچنین با رأی نزدیک دو حریف، اعتماد به نفس دولت جدید هم در سطحی شکننده نگاه داشته شود تا هر جا که لازم باشد بتوان از چماق حریف برای اسکات و تسلیم استفاده کرد. گو اینکه ایدهی دولت ملی و تنوع سهمبران بیش از آنکه بخواهد در پی رفع تبعیضهای مذهبی و جنسیتی باشد، در پی اطمینانبخشیدن به هیأت حاکمه و بالا بردن دست تسلیم است که بله قربان پیام را گرفتیم، ید شما و اذناب عالی هر جا که اراده بفرمایید مبسوط خواهد بود.
با این همه پزشکیان، در همین یکسال پیشرو، ناچار است تکلیفش را با مسائل عمده و مطالبات مردمی و اوامر ولایی یکسره کند. از آنجا که شیب مواضع طرفین تند است و فاصلهها بسیار، او سرانجام مجبور خواهد شد سیاستهای تألیف قلوب این روزهایش را به شیوهی اصلی بدل کند، یا تلاش کند حداقلهایی از مطالبات مردم را عملی سازد؛ که در صورت شکست، با توجه به تأکید مداوم بر صداقت و همراهی مردم، گزینهی استعفا محتمل خواهد بود. به هر حال باید به رئیسجمهور فرصت داد تا عملا دست به انتخاب زند.
و اما در این میان مطلوب هیأت حاکمه با همه پیچیدگیها و ابهامها چیست؟ طبعا اینکه با حفظ قدرت در همین سیستم ولایی و تمرکز ثروت در مجموعهی خود، اجازه ندهد رخنهای در محوریت قدرت رخ دهد و در ضمن با اعطای امتیازهایی قطرهچکانی، مردم را حتیالامکان راضی نگاهدارد تا بتواند با سهولت بیشتر طی طریق کند. بیشترین امید به این تحلیل است که با اندک بهبود وضع اقتصادی چه با مذاکره یا فرمان ایست موقت به مفسدان و دیگر طرق ممکن و نیز برخی آزادیهای محدود مدنی مثلا سهلگیری درباب حجاب (به معنای کمترشدن آزارها و نه آزادی پوشش)، همراهی جامعه و مشروعیتی نسبی تضمین گردد.
در این میان از آنجا که انسان میراست، لازم است مسیر جانشینی هموار گردد و چالشهای پیرامون رهبری آینده به حداقل برسد و دستاندازها چنان نباشد که ماشین ولایت زمینگیر گردد. برای همین بار دیگر سیاست ترساندن از عقرب جراره پیش خواهد آمد.
چنانکه چندی است معرفی مرشد و مراد جریان آکادمی (فرهنگستان علوم اسلامی)، با محوریت سید منیرالدین حسینی هاشمی فقید و شاگرد خلفش محمدمهدی میرباقری در شطرنج مربوط به جانشینی در حال شکلگیری است برای ایجاد همان دو قطبی معروف!
یک طرف، جریان ولایتمداری که اصولا منطق ارسطویی و مبنای علوم را کشک فرض کرده و به جایش ولایت را نشانده و آنقدر در طالبانی کردن فرهنگ استاد است که زنان را خارج از خانه و زایشگاه برنمیتابد و در سیاست خارجی هم بر طبل جنگ میکوبد و آرزویش احیای اسلام ناب، برای مثال احیای بردهداری اسلامی و سیاستهایی از این دست است و طرف دیگر ولایتمداران معتدلتر از سنخ و تبار رهبر کنونی، و خب ناگفته پیداست که ما ملت شریف سربهزیر قانع ترسان، باز مار غاشیه را بر آن هیولای طالبانی ترجیح خواهیم داد.
با اینکه باید نسبت به این هیولای خفته حساس و هشیار بود، اما نباید بیجهت با بزرگ کردن موضوع به چنین جریانی هویت بخشید. قدرت گرفتن طالبانیسم در جامعهی کنونی ایران از منظر جامعه "نه ممکن است و نه مطلوب"هستهی سخت قدرت.
بنابراین چارهی کار این است که مردم اعم از کسانی که در انتخابات اخیر در شمار تحریمکنندگان بودند و نیز امیدواران به اصلاحطلبی و پزشکیان، ایدههای کلان و چشماندازهای فردا را فراموش نکنند. آمار انتخابات اخیر، نشان داد که شمار انبوهی از جامعه فراتر از گفتمان کنونی اصلاحطلبی و اصولگرایی، به دنبال گشایش افقهای جدید در سیاستگذاریهای کلان آتیهی کشور هستند.
با توجه به آمارها در خوشبینانهترین حالت هم، موافقان سیستم فعلی در اقلیت هستند و در مقابل، وجه اشتراک جامعه در اهداف تحولخواهانهای چون رفع استبداد ولایت فقیه، تغییر قانون اساسی و افق سکولار دموکراسی است (چه در قالب جمهوری و چه در قالب مشروطه یا دیگر گفتمانها). و در صورت پیگیری این اهداف، نه تنها طلسم عقربهای جراره که جادوی همهی مارهای غاشیه آتی هم در هم خواهد پیچید.
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
از جمله درسهای انتخابات اخیر این بود که سیاست ترساندن از هولناکترین گزینه هنوز هم کاراست و با اینکه بخش عمده جامعه نسبت به این شیوه هشیار است؛ گروه قابل توجهی هم هستند که ترس از عقرب جراره را امری واقعبینانه تفسیر کرده و بیتوجهی به آن را خلاف خرد میدانند.
کاربست این تکنیک ظاهرا واقعنگرانه در اقناع درصدی از تحریمکنندگان برای شرکت در دور دوم تاثیرگذار بود و البته به نحوی ارگانیک توانست در مقابل حریف، نقشی دفعی ایفا کند. هر چند چنانکه در بسیاری از تحلیلها عنوان شده، به نظر میرسد همهی اینها بازیگردانی کارگردان اعظم بود که در اقدامی همزمان، هم هواداران ولایتمآب را راضی نگاهداشت و هم شماری از تحریمکنندگان را وارد میدان کرد تا عرصه چندان هم خالی از "مردم" نباشد و همچنین با رأی نزدیک دو حریف، اعتماد به نفس دولت جدید هم در سطحی شکننده نگاه داشته شود تا هر جا که لازم باشد بتوان از چماق حریف برای اسکات و تسلیم استفاده کرد. گو اینکه ایدهی دولت ملی و تنوع سهمبران بیش از آنکه بخواهد در پی رفع تبعیضهای مذهبی و جنسیتی باشد، در پی اطمینانبخشیدن به هیأت حاکمه و بالا بردن دست تسلیم است که بله قربان پیام را گرفتیم، ید شما و اذناب عالی هر جا که اراده بفرمایید مبسوط خواهد بود.
با این همه پزشکیان، در همین یکسال پیشرو، ناچار است تکلیفش را با مسائل عمده و مطالبات مردمی و اوامر ولایی یکسره کند. از آنجا که شیب مواضع طرفین تند است و فاصلهها بسیار، او سرانجام مجبور خواهد شد سیاستهای تألیف قلوب این روزهایش را به شیوهی اصلی بدل کند، یا تلاش کند حداقلهایی از مطالبات مردم را عملی سازد؛ که در صورت شکست، با توجه به تأکید مداوم بر صداقت و همراهی مردم، گزینهی استعفا محتمل خواهد بود. به هر حال باید به رئیسجمهور فرصت داد تا عملا دست به انتخاب زند.
و اما در این میان مطلوب هیأت حاکمه با همه پیچیدگیها و ابهامها چیست؟ طبعا اینکه با حفظ قدرت در همین سیستم ولایی و تمرکز ثروت در مجموعهی خود، اجازه ندهد رخنهای در محوریت قدرت رخ دهد و در ضمن با اعطای امتیازهایی قطرهچکانی، مردم را حتیالامکان راضی نگاهدارد تا بتواند با سهولت بیشتر طی طریق کند. بیشترین امید به این تحلیل است که با اندک بهبود وضع اقتصادی چه با مذاکره یا فرمان ایست موقت به مفسدان و دیگر طرق ممکن و نیز برخی آزادیهای محدود مدنی مثلا سهلگیری درباب حجاب (به معنای کمترشدن آزارها و نه آزادی پوشش)، همراهی جامعه و مشروعیتی نسبی تضمین گردد.
در این میان از آنجا که انسان میراست، لازم است مسیر جانشینی هموار گردد و چالشهای پیرامون رهبری آینده به حداقل برسد و دستاندازها چنان نباشد که ماشین ولایت زمینگیر گردد. برای همین بار دیگر سیاست ترساندن از عقرب جراره پیش خواهد آمد.
چنانکه چندی است معرفی مرشد و مراد جریان آکادمی (فرهنگستان علوم اسلامی)، با محوریت سید منیرالدین حسینی هاشمی فقید و شاگرد خلفش محمدمهدی میرباقری در شطرنج مربوط به جانشینی در حال شکلگیری است برای ایجاد همان دو قطبی معروف!
یک طرف، جریان ولایتمداری که اصولا منطق ارسطویی و مبنای علوم را کشک فرض کرده و به جایش ولایت را نشانده و آنقدر در طالبانی کردن فرهنگ استاد است که زنان را خارج از خانه و زایشگاه برنمیتابد و در سیاست خارجی هم بر طبل جنگ میکوبد و آرزویش احیای اسلام ناب، برای مثال احیای بردهداری اسلامی و سیاستهایی از این دست است و طرف دیگر ولایتمداران معتدلتر از سنخ و تبار رهبر کنونی، و خب ناگفته پیداست که ما ملت شریف سربهزیر قانع ترسان، باز مار غاشیه را بر آن هیولای طالبانی ترجیح خواهیم داد.
با اینکه باید نسبت به این هیولای خفته حساس و هشیار بود، اما نباید بیجهت با بزرگ کردن موضوع به چنین جریانی هویت بخشید. قدرت گرفتن طالبانیسم در جامعهی کنونی ایران از منظر جامعه "نه ممکن است و نه مطلوب"هستهی سخت قدرت.
بنابراین چارهی کار این است که مردم اعم از کسانی که در انتخابات اخیر در شمار تحریمکنندگان بودند و نیز امیدواران به اصلاحطلبی و پزشکیان، ایدههای کلان و چشماندازهای فردا را فراموش نکنند. آمار انتخابات اخیر، نشان داد که شمار انبوهی از جامعه فراتر از گفتمان کنونی اصلاحطلبی و اصولگرایی، به دنبال گشایش افقهای جدید در سیاستگذاریهای کلان آتیهی کشور هستند.
با توجه به آمارها در خوشبینانهترین حالت هم، موافقان سیستم فعلی در اقلیت هستند و در مقابل، وجه اشتراک جامعه در اهداف تحولخواهانهای چون رفع استبداد ولایت فقیه، تغییر قانون اساسی و افق سکولار دموکراسی است (چه در قالب جمهوری و چه در قالب مشروطه یا دیگر گفتمانها). و در صورت پیگیری این اهداف، نه تنها طلسم عقربهای جراره که جادوی همهی مارهای غاشیه آتی هم در هم خواهد پیچید.
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
"نه به اعدام" از والاترین و انسانیترین اهدافی است که برای ایران فردا متصور است. فارغ از اینکه انسان مرتکب چه جرمی شده باشد، هیچ کس حق ندارد حق ادامهی زندگی و استمرار تجربیات انسانی را از انسانی دیگر سلب کند.
از پروندهی پخشان، هیچ نمیدانیم. حتی اگر بزرگترین مفسد اقتصادی باشد، مجرم اصلی اختلاس چای دبش یا فولاد مبارکه یا متصرف باغ ازگل یا طراح نقشههای مافیایی و مجرم کرسنت و مانع FATF بوده باشد،(نکند لشکری مسلح را در کردستان فرماندهی میکرده و قصد داشته شرق و غرب کشور را به هم بریزد؟!)هر اتهامی مطرح باشد، هیچکس حق ندارد زندگی را از او دریغ کند!
فقها! حقوقدانان! علمای اعلام! چرا بعد از هزار و چهارصد سال یک رساله بر اساس اقتضائات زیست انسان امروز نمینگارید و برای شریفترین ركن هستی که نفس و جان انسانهاست ساعتی وقت صرف نمیکنید! شاید بر اساس همان قرآنی که به آن باور دارید کشتن یک انسان را برابر با کشتن جهانی یافتید و توانستید حرمت انسان را پاس دارید!
سیاستورزان! کنشگران! دانشگاهیان! مردم ایران! رئیسجمهور "مردمی"! این جانهای لرزان بر چوبههای دار را دریابید! زندگی، زن، انسان را دریابیم!
تاریخ و تمدن
از پروندهی پخشان، هیچ نمیدانیم. حتی اگر بزرگترین مفسد اقتصادی باشد، مجرم اصلی اختلاس چای دبش یا فولاد مبارکه یا متصرف باغ ازگل یا طراح نقشههای مافیایی و مجرم کرسنت و مانع FATF بوده باشد،(نکند لشکری مسلح را در کردستان فرماندهی میکرده و قصد داشته شرق و غرب کشور را به هم بریزد؟!)هر اتهامی مطرح باشد، هیچکس حق ندارد زندگی را از او دریغ کند!
فقها! حقوقدانان! علمای اعلام! چرا بعد از هزار و چهارصد سال یک رساله بر اساس اقتضائات زیست انسان امروز نمینگارید و برای شریفترین ركن هستی که نفس و جان انسانهاست ساعتی وقت صرف نمیکنید! شاید بر اساس همان قرآنی که به آن باور دارید کشتن یک انسان را برابر با کشتن جهانی یافتید و توانستید حرمت انسان را پاس دارید!
سیاستورزان! کنشگران! دانشگاهیان! مردم ایران! رئیسجمهور "مردمی"! این جانهای لرزان بر چوبههای دار را دریابید! زندگی، زن، انسان را دریابیم!
تاریخ و تمدن
دشمن درون خانه است، شکایت کجا بریم؟
بسیاری از حوزههای کنشگری مدنی در ایران، از جمله مسائل زنان، به معنای دقیق کلمه "بیصاحب" است! وقتی قلم به دست میگیرید تا مطالبهای را تنظیم و پیگیری کنید، نمیدانید خطاب به چه کسی بنویسید!
تمام روز به ویدئوی فرار دو دخترک ترسان از دست مأموران گشت ارشاد و هجمهی وحشیانهی گروهی آنها نگاه میکنید (نگارنده حتیالامکان از تعابیر خشونتبار و ناسزاگونه پرهیز میکند، اما در اینجا هیچ واژهی جایگزینی به جای هجمهی وحشیانه برای توصیف رفتار مأموران زن نمییابد)؛ دلتان ریش میشود از بیپناهی این نوجوانان و با خود فکر میکنید همین چند سال پیش که آنها در کودکستان و دبستان گرگم بههوا و قایمباشکبازی میکردند، هیچ تصور نمیکردند که بهزودی بهمحض پاگذاشتن به سن بلوغ، به جرم داشتن مو و بدن زنانه باید از دست این زنان سیاهپوش فرار کنند و در تعقیب و گریز، هیچ جایی امنتر از تأسیسات برق کنار خیابان نیابند و آخر سر هم کشانکشان و با بدنهای کبود و خراشیده بازداشت شوند و در مقر پلیس مثل مجرمها و تبهکاران از آنها عکس بگیرند و پیش از "ارشاد شدن"، انواع اهانت و تحقیر را تحمل کنند و با تن زخمی و روانی فرسوده تعهد دهند که زینپس زنانی در چارچوب قوانین درخشان حکومت اسلامی باشند!
از این ستم به کجا شکایت بریم؟
خطاب به رئيسجمهور بنويسيم که پیش از انتخاب وعده میدهد و حفظ کرامت انسانی زنان را جزو وظایف خود میشمرد و به گاه عمل یا دستکم عکسالعمل، چونان کارگزاری مخلص و مطيع، منتظر إذن و جواز مقامات میماند؟ خطاب به وزیر كشوری که معلوم نیست منصوب و مؤید از جانب کدام قدرت پنهان است و به چه کسی پاسخگوست؟ شكايت به كجا بريم؟!
ناامید از همهجا، این بار شکوائیه را از جانب زنان ایرانی و افغانستانی خطاب به زنان جهان بهویژه زنان مسلمان فلسطینی مینویسیم، صرفا جهت اطلاع و عرض تبریک از آنکه در چالشانگیزترین و سختترین موقعیتهای زندگیشان، در انسانبودن و زن بودن خود مردد و ترسان نبودهاند! به جز دو ملت ایران و افغانستان که گرفتار رادیکالترین خوانش از دین و اسیر سیاستهای ولایی و داعشی هستند، دیگر زنان در جهان گرچه گرفتار فقر، گرچه در اضطراب جنگ، گرچه اسیر مستبدان یا جنگطلبان، در این حداقلیترین حق و تفسیر وجودی از هستی زنانهی خویش لرزان نیستند!
در حالی که یک هفته است بهواسطهی ضعف حقارتبار سیستم امنیتی، یک ایران در اضطراب پیامدهای ترور مبهم رهبر حماس به سر میبرد و خواب راحت از چشمان یک ملت ربوده شده، زن فلسطینی با پوشش اختیاری در مسابقات المپیک شرکت میکند و مدال کسب میکند؛ زن ایرانی پشت پست برق کنار خیابان سنگر میگیرد، میگرید، کتک میخورد و تعهد میدهد!
حکومت ترسان و مستأصل جمهوری اسلامی به این بازی سخیف ضد انسانی پایان دهید!
زنان جهان، ما زنان ایرانی و افغانستانی را بنگرید! گواه و نظارهگر این خشونت قرون وسطایی در سدهی بیست و یکم باشید!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
بسیاری از حوزههای کنشگری مدنی در ایران، از جمله مسائل زنان، به معنای دقیق کلمه "بیصاحب" است! وقتی قلم به دست میگیرید تا مطالبهای را تنظیم و پیگیری کنید، نمیدانید خطاب به چه کسی بنویسید!
تمام روز به ویدئوی فرار دو دخترک ترسان از دست مأموران گشت ارشاد و هجمهی وحشیانهی گروهی آنها نگاه میکنید (نگارنده حتیالامکان از تعابیر خشونتبار و ناسزاگونه پرهیز میکند، اما در اینجا هیچ واژهی جایگزینی به جای هجمهی وحشیانه برای توصیف رفتار مأموران زن نمییابد)؛ دلتان ریش میشود از بیپناهی این نوجوانان و با خود فکر میکنید همین چند سال پیش که آنها در کودکستان و دبستان گرگم بههوا و قایمباشکبازی میکردند، هیچ تصور نمیکردند که بهزودی بهمحض پاگذاشتن به سن بلوغ، به جرم داشتن مو و بدن زنانه باید از دست این زنان سیاهپوش فرار کنند و در تعقیب و گریز، هیچ جایی امنتر از تأسیسات برق کنار خیابان نیابند و آخر سر هم کشانکشان و با بدنهای کبود و خراشیده بازداشت شوند و در مقر پلیس مثل مجرمها و تبهکاران از آنها عکس بگیرند و پیش از "ارشاد شدن"، انواع اهانت و تحقیر را تحمل کنند و با تن زخمی و روانی فرسوده تعهد دهند که زینپس زنانی در چارچوب قوانین درخشان حکومت اسلامی باشند!
از این ستم به کجا شکایت بریم؟
خطاب به رئيسجمهور بنويسيم که پیش از انتخاب وعده میدهد و حفظ کرامت انسانی زنان را جزو وظایف خود میشمرد و به گاه عمل یا دستکم عکسالعمل، چونان کارگزاری مخلص و مطيع، منتظر إذن و جواز مقامات میماند؟ خطاب به وزیر كشوری که معلوم نیست منصوب و مؤید از جانب کدام قدرت پنهان است و به چه کسی پاسخگوست؟ شكايت به كجا بريم؟!
ناامید از همهجا، این بار شکوائیه را از جانب زنان ایرانی و افغانستانی خطاب به زنان جهان بهویژه زنان مسلمان فلسطینی مینویسیم، صرفا جهت اطلاع و عرض تبریک از آنکه در چالشانگیزترین و سختترین موقعیتهای زندگیشان، در انسانبودن و زن بودن خود مردد و ترسان نبودهاند! به جز دو ملت ایران و افغانستان که گرفتار رادیکالترین خوانش از دین و اسیر سیاستهای ولایی و داعشی هستند، دیگر زنان در جهان گرچه گرفتار فقر، گرچه در اضطراب جنگ، گرچه اسیر مستبدان یا جنگطلبان، در این حداقلیترین حق و تفسیر وجودی از هستی زنانهی خویش لرزان نیستند!
در حالی که یک هفته است بهواسطهی ضعف حقارتبار سیستم امنیتی، یک ایران در اضطراب پیامدهای ترور مبهم رهبر حماس به سر میبرد و خواب راحت از چشمان یک ملت ربوده شده، زن فلسطینی با پوشش اختیاری در مسابقات المپیک شرکت میکند و مدال کسب میکند؛ زن ایرانی پشت پست برق کنار خیابان سنگر میگیرد، میگرید، کتک میخورد و تعهد میدهد!
حکومت ترسان و مستأصل جمهوری اسلامی به این بازی سخیف ضد انسانی پایان دهید!
زنان جهان، ما زنان ایرانی و افغانستانی را بنگرید! گواه و نظارهگر این خشونت قرون وسطایی در سدهی بیست و یکم باشید!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
تصمیمات ناگهانی نادرست زلفیگل
وزیر علوم دولت رئیسی در پایان دوره وزارت خود چنین مستفیض فرمودهاند که:
"اگر تصمیمات ناگهانی گرفتم که نادرست بود، از همکاران و دانشگاهیان حلالیت میطلبم".
این جملهی شرطیهی ایشان بر سه مفهوم یا تعبیر استوار است:
۱- تصمیمات ناگهانی، ۲- نادرست بودن آنها و ۳-حلالیت خواستن از همکاران و دانشگاهیان
جالب است که در جامعهای زندگی میکنیم که مقام مربوط به یکی از مهمترین وزارتخانههای آن در قد و قامت و تراز کسی قابل تعریف است که تصمیمات ناگهانی میگیرد و زندگیهای بسیاری را با همين تصمیمات ویران میسازد؛ مثلا یک روز "ناگهانی" تصمیم میگیرد طی فرمانی محرمانه، قدرت و تاثیرگذاری حراست و نیروهای امنیتی مستقر در دانشگاه را فراتر از ساختارهای قانونی مستقر برکشد یا بپذیرد، تا جایی که "ناگهان" دانشجویان بسیاری را که پس از سالها تلاش و گذراندن هفتخوان کنکور و مصائب فراوان به دانشگاه راه یافتهاند، با مشکلات متعدد از تشکیل پرونده گرفته تا اخذ تعهد و تعلیق ترم و اخراج و ... مواجه ساخته و در نهایت شور و علاقهی دانشدوستی، وطنخواهی و زندگیجویی آنها را به تلی از خاکستر نومیدی، نفرت، دلزدگی و تصمیماتی چون مهاجرت و دیگر تغییرات ناخواسته مبدل سازد!
یا اینکه وزیر محترم "ناگهان" تصمیم میگیرد که استادان ناهمسو و ناخالصی را که به هر نحو نسبت به این دانشجویان، همدلی یا حمایتی بروز دادهاند، به انواع مجازات غیر قانونی تعلیق، اخراج یا بازنشستگی اجباری محکوم ساخته و خسارتهای مادی و معنوی بسیار بر جامعهی دانشگاهی و زندگی شخصی آنها تحمیل کند!
و سرانجام هم "حلالیت" بطلبد! آیا حلالیت خواستن در اموری که جبران آنها دیگر خارج از ارادهی اوست، چیزی بیش از نمایشی تکراری از مظلومنمایی مزورانه در قالب نوعی دینورزی ریاکارانه نیست که کارکردی هم جز فرار از مسوولیت ندارد؟! آیشمن آیا روراستتر رفتار نکرد؟ اگر او هم ترفندهای مسؤولان جمهوری اسلامی را بهکار میبست و به جای آنکه خود را در جایگاه مأموری فاقد قدرت تفکر و اختیار معرفی کند، از ارواح قربانیان طلب حلالیت میکرد، سرانجام دیگری برایش رقم نمیخورد؟
در پایان برای تغییر ذائقه و رفع کدورت و تلخی این سخنان بیایید با الهامگرفتن از آیشمن، مساله را از زاویهی دیگری ببینیم!
جناب زلفیگل! دربارهی نادرست بودن آن تصمیمات ناگهانی، هیچگونه نگرانی و ملالی به دل راه ندهید؛ از آنکه نه تنها ناگهانی نبوده که بر گردهی ۴۶ سال تجربه مملکتداری تمامیتخواه نظامی مقدس سوار بوده است! این ناگهانهای شما به ایدئولوژی خودحقیقتپنداری پشتگرم و متکی است که از آبشخور الله و خلیفهی الله سرچشمه گرفته و از این منظر، صفت "نادرست" برای آن به هیچوجه "درست" نیست! گویی در پایان دوره وزارت از میزان ذوبشدگیتان در ولایت کاسته شده یا هنوز در آستانهی تبدیل مسؤوليت، بادسنجها جهت وزش باد را بدرستی مشخص نکرده که مقام یک مجری مطیع ولایت را در سطح "حلالیتخواهی از همکاران دانشگاهی" فروکاسته و تصمیمات متصل به سرچشمهی حکمت را با صفات ناگهانی و نادرست زیر سؤال بردهاید!
شما در این زنجیره، عامل مختاری نبوده و نیستید؛ بنابراین بهتر است تا دیر نشده بابت این سخنان از آن سلسلهگردان اصلی طلب عفو و بخشش کنید! نگران بادسنجها و بادبانها هم نباشید!
گوهر مخزن اسرار همان است که بود...
سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود...
نگار ذیلابی
(یکی از استادان تعلیقی که تاکنون بیش از بیست ماه، با عواقب یکی از تصمیمات ناگهانی دوران وزارت شما به سر میبرد).
تاریخ و تمدن
وزیر علوم دولت رئیسی در پایان دوره وزارت خود چنین مستفیض فرمودهاند که:
"اگر تصمیمات ناگهانی گرفتم که نادرست بود، از همکاران و دانشگاهیان حلالیت میطلبم".
این جملهی شرطیهی ایشان بر سه مفهوم یا تعبیر استوار است:
۱- تصمیمات ناگهانی، ۲- نادرست بودن آنها و ۳-حلالیت خواستن از همکاران و دانشگاهیان
جالب است که در جامعهای زندگی میکنیم که مقام مربوط به یکی از مهمترین وزارتخانههای آن در قد و قامت و تراز کسی قابل تعریف است که تصمیمات ناگهانی میگیرد و زندگیهای بسیاری را با همين تصمیمات ویران میسازد؛ مثلا یک روز "ناگهانی" تصمیم میگیرد طی فرمانی محرمانه، قدرت و تاثیرگذاری حراست و نیروهای امنیتی مستقر در دانشگاه را فراتر از ساختارهای قانونی مستقر برکشد یا بپذیرد، تا جایی که "ناگهان" دانشجویان بسیاری را که پس از سالها تلاش و گذراندن هفتخوان کنکور و مصائب فراوان به دانشگاه راه یافتهاند، با مشکلات متعدد از تشکیل پرونده گرفته تا اخذ تعهد و تعلیق ترم و اخراج و ... مواجه ساخته و در نهایت شور و علاقهی دانشدوستی، وطنخواهی و زندگیجویی آنها را به تلی از خاکستر نومیدی، نفرت، دلزدگی و تصمیماتی چون مهاجرت و دیگر تغییرات ناخواسته مبدل سازد!
یا اینکه وزیر محترم "ناگهان" تصمیم میگیرد که استادان ناهمسو و ناخالصی را که به هر نحو نسبت به این دانشجویان، همدلی یا حمایتی بروز دادهاند، به انواع مجازات غیر قانونی تعلیق، اخراج یا بازنشستگی اجباری محکوم ساخته و خسارتهای مادی و معنوی بسیار بر جامعهی دانشگاهی و زندگی شخصی آنها تحمیل کند!
و سرانجام هم "حلالیت" بطلبد! آیا حلالیت خواستن در اموری که جبران آنها دیگر خارج از ارادهی اوست، چیزی بیش از نمایشی تکراری از مظلومنمایی مزورانه در قالب نوعی دینورزی ریاکارانه نیست که کارکردی هم جز فرار از مسوولیت ندارد؟! آیشمن آیا روراستتر رفتار نکرد؟ اگر او هم ترفندهای مسؤولان جمهوری اسلامی را بهکار میبست و به جای آنکه خود را در جایگاه مأموری فاقد قدرت تفکر و اختیار معرفی کند، از ارواح قربانیان طلب حلالیت میکرد، سرانجام دیگری برایش رقم نمیخورد؟
در پایان برای تغییر ذائقه و رفع کدورت و تلخی این سخنان بیایید با الهامگرفتن از آیشمن، مساله را از زاویهی دیگری ببینیم!
جناب زلفیگل! دربارهی نادرست بودن آن تصمیمات ناگهانی، هیچگونه نگرانی و ملالی به دل راه ندهید؛ از آنکه نه تنها ناگهانی نبوده که بر گردهی ۴۶ سال تجربه مملکتداری تمامیتخواه نظامی مقدس سوار بوده است! این ناگهانهای شما به ایدئولوژی خودحقیقتپنداری پشتگرم و متکی است که از آبشخور الله و خلیفهی الله سرچشمه گرفته و از این منظر، صفت "نادرست" برای آن به هیچوجه "درست" نیست! گویی در پایان دوره وزارت از میزان ذوبشدگیتان در ولایت کاسته شده یا هنوز در آستانهی تبدیل مسؤوليت، بادسنجها جهت وزش باد را بدرستی مشخص نکرده که مقام یک مجری مطیع ولایت را در سطح "حلالیتخواهی از همکاران دانشگاهی" فروکاسته و تصمیمات متصل به سرچشمهی حکمت را با صفات ناگهانی و نادرست زیر سؤال بردهاید!
شما در این زنجیره، عامل مختاری نبوده و نیستید؛ بنابراین بهتر است تا دیر نشده بابت این سخنان از آن سلسلهگردان اصلی طلب عفو و بخشش کنید! نگران بادسنجها و بادبانها هم نباشید!
گوهر مخزن اسرار همان است که بود...
سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود...
نگار ذیلابی
(یکی از استادان تعلیقی که تاکنون بیش از بیست ماه، با عواقب یکی از تصمیمات ناگهانی دوران وزارت شما به سر میبرد).
تاریخ و تمدن