برای همکارم
دکتر آذرخشی انسان متدینی است، اما بر خلاف برخی از متدینان که علاوه بر نان، خود دین و خدا را هم به نرخ روز میخورند و با ریاکاری و زبانبازی، انگلوار خود را به سطوح مختلف قدرت میچسبانند، به یاد ندارم که دینورزیاش را با جاهطلبیهایی اینچنین آلوده باشد، و بر خلاف بسیاری از این دینخران و ایمانفروشان متصل یا متمایل به لایههای قدرت، ذهن و ضمیرش در حال و هوای خالص ایمانی، باقی مانده است. عمیقا دلبستهی شخصیت معنوی و عدل و داد علی است و از این رو از دانشجویان بارها شنیدهام که درس نهجالبلاغهاش در میان انبوه دروس عمدتا بیفایدهی معارف اسلامی، از دروس انتقادی و راهگشاست. صحبتهایش در جلسات مختلف دانشکده و بهویژه خطی از مناظراتش با همان گروه دینخران دانشکده را به یاد دارم. تقریبا یک سال پیش از جنبش و حوادث سال گذشته، در جلسات دانشکده بحثهای مختلف بر سر حکومت دینی، سیاستورزی امام علی در قبال مخالفان و ...از بحثهایی بود که ساعتها ادامه مییافت و دکتر آذرخشی به جهت تسلط بر مباحث نهجالبلاغه و عشق عمیقش به امام علی با ذکر اصل گزارههای عربی و ترجمه و تفسیر آنها، احوال سختی برای همان گروه دینخران فراهم کرده بود؛ چنانکه گاه رنگ چهرهشان از سرخی خشم و استیصال در برابر استدلالها به تیرگی میگرایید و همان روزها، با خود میگفتم اینها اگر زمانی از دستشان ساخته باشد نخواهند گذاشت دکتر آذرخشی یک گام از مراحل ارتقاء را طی کند. در جریان حوادث پاییز ۱۴۰۱، در چنین روزی در چهارم مهر، وقتی صبحم با خبر دستگیری تعدادی از دانشجویان شروع شد و تصمیم گرفتم تا آزاد شدن دانشجویان و برای پیگیری مشکلات پیشآمده، کلاسها را تعطیل کنم، موج حملات از همان ساعات اولیه شروع شد. تلفنهای مکرر و اصرار به حذف یادداشت تا تهدید و تحکم و حتی واسطه قراردادن تعدادی از همکاران برای بازگشت از این تصمیم، تا شب و روزهای بعد ادامه داشت. در آن روزها فقط دکتر آذرخشی بود که با اطمینان و لبخند همیشگیاش بر خلاف دیگران، میگفت خانم دکتر شما نه با سخن که با عمل و رفتارتان، آزادگی را به دانشجویانتان آموختید و این جمله دلگرمی مهمی بود در میان آن همه تیر و ترکش که از هر طرف روانه شده بود. بعدها در ماجرای نامه به ریاست دانشگاه که با آخرین روز ریاست دکتر نصیری قیداری مصادف شد و در آن آزادی دانشجویان دربند و لغو مجازاتهای تعلیق و ممنوعیت ورود کمیته انضباطی برای دانشجویان معترض و خارج ساختن دانشگاه از فضای امنیتی و تردد اتومبیلها و افراد ناشناس و بعضا اوباش به دانشگاه که فضا را برای همه ناامن ساخته بود، مطرح شده بود؛ باز هم از کل دانشکده الهیات و ادیان با آن همه قیل و قال حقطلبی و عبا و قبا و ریش و پشم و چادر و چاقچور فقط یک دست پاکیزه با آن نامه همراهی کرد. با بسیاری از معتدلهای دانشکده برای امضا، ساعتها صحبت کردم، حتی به یکی از همکاران گروه که سابقا در حقم ناجوانمردیها روا داشته بود، گفتم دکتر شما ذاتا انسان سادهضمیر و خوبی هستید اگر این نامه را امضا کنید، طبعا همهی آن ستمها و نارواها را فراموش خواهم کرد، که البته قبول نکرد. همه به حدیث اموی یا عباسی "در فتنه چون ابناللبون، بچه شتری باش که نه قدرت باربری دارد و نه پستان شیر دادن" متوسل میشدند! معلوم نبود چگونه به این نتیجه رسیدهاند که اعتراض و انتقاد به حکومت "فتنه" است و نیز چگونه فهمیدهاند که این سخن علی است و نه خلفای زورمدار برای اسکات مردم معترض و باز چگونه حتی اگر سخن علی است چرا به میل خود تفسیر کرده و بقیه سخنان وی را فراموش میکنند و در چنین مواقعی تنها این حدیث است که بر صدر مینشیند وجدانهای خوابزدهشان را تخدیر میکند. دکتر آذرخشی بیبحث و بهانه پذیرفت، اما من راضی به امضای ایشان نبودم؛ گفتم دکتر شما در آستانهی تبدیل وضعیت هستید و میترسم برایتان مشکل درست کنند، گفت نه مشکلی نیست، اگر بخواهند در مقابل شما هم که رسمی هستید سنگاندازی خواهند کرد، و اگر غالب استادان همراهی کنند برای هیچکس مشکلی پیش نخواهد آمد، در هر حال خدا بزرگ است. من آن روز فهمیدم که "خدا بزرگ است" اگر برای خیلیها لقلقه زبان است، برای امثال آذرخشی حقیقتا بزرگ است و مایه دلگرمی و بزرگی و آزادگی.
برخی از آن دینخران دانشکده الهیات اکنون همان پستهای دمدستی از مدیریت دانشکده تا برخی گروهها را اشغال کرده و بر موج حوادث اخیر سوار شده و در اظهار کینه و انتقامپراکنی نسبت به معترضان، سعی دارند از یکدیگر سبقت بگیرند و نانهایشان را به خون دل مردم آغشته و نوشجان کنند و در این میان انسانهای درستکاری چون آذرخشی، قربانی فربه این نمایش ریاکارانه هستند.
شاد باش، دیر زی و صبور باش مصطفی آذرخشی عزیز. "خدا بزرگ است".
نگار ذیلابی، استادیار تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
چهارم مهر ۱۴۰۲
دکتر آذرخشی انسان متدینی است، اما بر خلاف برخی از متدینان که علاوه بر نان، خود دین و خدا را هم به نرخ روز میخورند و با ریاکاری و زبانبازی، انگلوار خود را به سطوح مختلف قدرت میچسبانند، به یاد ندارم که دینورزیاش را با جاهطلبیهایی اینچنین آلوده باشد، و بر خلاف بسیاری از این دینخران و ایمانفروشان متصل یا متمایل به لایههای قدرت، ذهن و ضمیرش در حال و هوای خالص ایمانی، باقی مانده است. عمیقا دلبستهی شخصیت معنوی و عدل و داد علی است و از این رو از دانشجویان بارها شنیدهام که درس نهجالبلاغهاش در میان انبوه دروس عمدتا بیفایدهی معارف اسلامی، از دروس انتقادی و راهگشاست. صحبتهایش در جلسات مختلف دانشکده و بهویژه خطی از مناظراتش با همان گروه دینخران دانشکده را به یاد دارم. تقریبا یک سال پیش از جنبش و حوادث سال گذشته، در جلسات دانشکده بحثهای مختلف بر سر حکومت دینی، سیاستورزی امام علی در قبال مخالفان و ...از بحثهایی بود که ساعتها ادامه مییافت و دکتر آذرخشی به جهت تسلط بر مباحث نهجالبلاغه و عشق عمیقش به امام علی با ذکر اصل گزارههای عربی و ترجمه و تفسیر آنها، احوال سختی برای همان گروه دینخران فراهم کرده بود؛ چنانکه گاه رنگ چهرهشان از سرخی خشم و استیصال در برابر استدلالها به تیرگی میگرایید و همان روزها، با خود میگفتم اینها اگر زمانی از دستشان ساخته باشد نخواهند گذاشت دکتر آذرخشی یک گام از مراحل ارتقاء را طی کند. در جریان حوادث پاییز ۱۴۰۱، در چنین روزی در چهارم مهر، وقتی صبحم با خبر دستگیری تعدادی از دانشجویان شروع شد و تصمیم گرفتم تا آزاد شدن دانشجویان و برای پیگیری مشکلات پیشآمده، کلاسها را تعطیل کنم، موج حملات از همان ساعات اولیه شروع شد. تلفنهای مکرر و اصرار به حذف یادداشت تا تهدید و تحکم و حتی واسطه قراردادن تعدادی از همکاران برای بازگشت از این تصمیم، تا شب و روزهای بعد ادامه داشت. در آن روزها فقط دکتر آذرخشی بود که با اطمینان و لبخند همیشگیاش بر خلاف دیگران، میگفت خانم دکتر شما نه با سخن که با عمل و رفتارتان، آزادگی را به دانشجویانتان آموختید و این جمله دلگرمی مهمی بود در میان آن همه تیر و ترکش که از هر طرف روانه شده بود. بعدها در ماجرای نامه به ریاست دانشگاه که با آخرین روز ریاست دکتر نصیری قیداری مصادف شد و در آن آزادی دانشجویان دربند و لغو مجازاتهای تعلیق و ممنوعیت ورود کمیته انضباطی برای دانشجویان معترض و خارج ساختن دانشگاه از فضای امنیتی و تردد اتومبیلها و افراد ناشناس و بعضا اوباش به دانشگاه که فضا را برای همه ناامن ساخته بود، مطرح شده بود؛ باز هم از کل دانشکده الهیات و ادیان با آن همه قیل و قال حقطلبی و عبا و قبا و ریش و پشم و چادر و چاقچور فقط یک دست پاکیزه با آن نامه همراهی کرد. با بسیاری از معتدلهای دانشکده برای امضا، ساعتها صحبت کردم، حتی به یکی از همکاران گروه که سابقا در حقم ناجوانمردیها روا داشته بود، گفتم دکتر شما ذاتا انسان سادهضمیر و خوبی هستید اگر این نامه را امضا کنید، طبعا همهی آن ستمها و نارواها را فراموش خواهم کرد، که البته قبول نکرد. همه به حدیث اموی یا عباسی "در فتنه چون ابناللبون، بچه شتری باش که نه قدرت باربری دارد و نه پستان شیر دادن" متوسل میشدند! معلوم نبود چگونه به این نتیجه رسیدهاند که اعتراض و انتقاد به حکومت "فتنه" است و نیز چگونه فهمیدهاند که این سخن علی است و نه خلفای زورمدار برای اسکات مردم معترض و باز چگونه حتی اگر سخن علی است چرا به میل خود تفسیر کرده و بقیه سخنان وی را فراموش میکنند و در چنین مواقعی تنها این حدیث است که بر صدر مینشیند وجدانهای خوابزدهشان را تخدیر میکند. دکتر آذرخشی بیبحث و بهانه پذیرفت، اما من راضی به امضای ایشان نبودم؛ گفتم دکتر شما در آستانهی تبدیل وضعیت هستید و میترسم برایتان مشکل درست کنند، گفت نه مشکلی نیست، اگر بخواهند در مقابل شما هم که رسمی هستید سنگاندازی خواهند کرد، و اگر غالب استادان همراهی کنند برای هیچکس مشکلی پیش نخواهد آمد، در هر حال خدا بزرگ است. من آن روز فهمیدم که "خدا بزرگ است" اگر برای خیلیها لقلقه زبان است، برای امثال آذرخشی حقیقتا بزرگ است و مایه دلگرمی و بزرگی و آزادگی.
برخی از آن دینخران دانشکده الهیات اکنون همان پستهای دمدستی از مدیریت دانشکده تا برخی گروهها را اشغال کرده و بر موج حوادث اخیر سوار شده و در اظهار کینه و انتقامپراکنی نسبت به معترضان، سعی دارند از یکدیگر سبقت بگیرند و نانهایشان را به خون دل مردم آغشته و نوشجان کنند و در این میان انسانهای درستکاری چون آذرخشی، قربانی فربه این نمایش ریاکارانه هستند.
شاد باش، دیر زی و صبور باش مصطفی آذرخشی عزیز. "خدا بزرگ است".
نگار ذیلابی، استادیار تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
چهارم مهر ۱۴۰۲
Forwarded from شوراهای صنفی دانشجویان کشور
❌تداوم سرکوب و حذف اساتید
دکتر #مصطفی_آذرخشی، عضو هیات علمی دانشکده الهیات و ادیان و استادیار دانشگاه بهشتی توسط دانشگاه تعلیق شدند و کلاسهای ترم جدید ایشان نیز حذف گردیده است.
تعلیق این استاد برجسته درپی امضای بیانیهی حدود ۱۰۰ تن از اساتید دانشگاه بهشتی با مضمون درخواست آزادی دانشجویان بازداشتی در اعتراضات سال گذشته رخ داده است.
گفتنی است تعلیق اساتید بدون بررسی ماهوی اتهام و رعایت مقررات شکلی، خلاف قانون و مقررات انتظامی اعضای هیات علمی است.
#سرکوب_اساتید
#دانشگاه_بهشتی
5️⃣1️⃣1️⃣2️⃣
🆔@senfi_uni_iran
دکتر #مصطفی_آذرخشی، عضو هیات علمی دانشکده الهیات و ادیان و استادیار دانشگاه بهشتی توسط دانشگاه تعلیق شدند و کلاسهای ترم جدید ایشان نیز حذف گردیده است.
تعلیق این استاد برجسته درپی امضای بیانیهی حدود ۱۰۰ تن از اساتید دانشگاه بهشتی با مضمون درخواست آزادی دانشجویان بازداشتی در اعتراضات سال گذشته رخ داده است.
گفتنی است تعلیق اساتید بدون بررسی ماهوی اتهام و رعایت مقررات شکلی، خلاف قانون و مقررات انتظامی اعضای هیات علمی است.
#سرکوب_اساتید
#دانشگاه_بهشتی
5️⃣1️⃣1️⃣2️⃣
🆔@senfi_uni_iran
Prescence of Mohammad - Album: The Message
Maurice Jarre
در میان
کر و فر طوفانها،
لهیب جنگها،
شرنگ تباهیها،
چکاچک شمشیرها،
صفیر گلولهها،
آمد و شد شاهان و فقیهان،
بیداد خلیفگان،
در برابر
رنگ و دروغ ولایتپیشگان،
بساط دینخران و ایمانفروشان،
نیرنگ ریاکاران،
سنگینجانی روحانینامان تنتباه!
شرارتمداری مروجان فقر و فساد!
در مقابل آنها که نام و نشان و جام و جامهی تو را
دزدیدهاند!
و دخترانت را یکانیکان به مسلخ میبرند!
"به رغم تمام مدعیانی که منع عشق کنند"!
بر پیشگاه تو ای مقام" انسان"،
مدار سلام و صلح و سکون،
پیامرسان خیر و صدق و برکت،
منادی گریان "بای ذنب قتلت"
تفضیل قلم،
شاهنشاه ملک عدم!
بر پیشگاه تو زانوی ادب میسایم!
یازدهم مهر ۱۴۰۲
نگار ذیلابی
کر و فر طوفانها،
لهیب جنگها،
شرنگ تباهیها،
چکاچک شمشیرها،
صفیر گلولهها،
آمد و شد شاهان و فقیهان،
بیداد خلیفگان،
در برابر
رنگ و دروغ ولایتپیشگان،
بساط دینخران و ایمانفروشان،
نیرنگ ریاکاران،
سنگینجانی روحانینامان تنتباه!
شرارتمداری مروجان فقر و فساد!
در مقابل آنها که نام و نشان و جام و جامهی تو را
دزدیدهاند!
و دخترانت را یکانیکان به مسلخ میبرند!
"به رغم تمام مدعیانی که منع عشق کنند"!
بر پیشگاه تو ای مقام" انسان"،
مدار سلام و صلح و سکون،
پیامرسان خیر و صدق و برکت،
منادی گریان "بای ذنب قتلت"
تفضیل قلم،
شاهنشاه ملک عدم!
بر پیشگاه تو زانوی ادب میسایم!
یازدهم مهر ۱۴۰۲
نگار ذیلابی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
افتخار مصاحبت با خانم دکتر وسمقی را نداشتهام اما بر اساس اصل جانآشنایی، میتوانم به جرات بگویم که اگر از سال گذشته چنین اتفاقات دردناکی برای زنان سرزمینمان رخ نداده بود و جانهای پاکی تنها به سبب ابزارانگاری دین توسط حاکمیت از دست نرفته بود و دختران ما، به سبب عدم تمکین از قانون غیر شرعی و غیرمدنی حجاب اجباری، چنین در هراس و ناامنی و خطر نبودند؛ اگر چنین شرایطی پیش نیامده بود، این بانوی شجاع پاکنهاد ترجیح میداد در فضایی آرام و به دور از انبوه داوریها به فعالیتهای علمی و مدنی خود ادامه دهد. کشف حجاب اگر برای بسیاری کاری آسان است، به گمانم برای ایشان قربانگاهی پر آب چشم و خون دل بوده است! کار این بانوی بزرگ، کارزاری وجودی است و به تنهایی دانشگاهی از شرف و آزادگی و شهامت است و لشکری قدرتمند در مقابل استبداد دینی و حکومت فقاهتی و ظلم و جنایتهای وابسته به آن!
درود بر شرف این بانوی بزرگ ایرانی!
درودها!
نگار ذیلابی
۲۱مهر ۱۴۰۲
درود بر شرف این بانوی بزرگ ایرانی!
درودها!
نگار ذیلابی
۲۱مهر ۱۴۰۲
Forwarded from ایران آزاد و آباد (مهدی نصیری)
✍️دلنوشتهای برای محمدم
✍مریم ملک پور
مگر میتوان تن لرزان و چشمان ترسان و بغض تنهایی تو طفل بیگناه را دید و سکوت کرد!؟
برای تو مینویسم جان دلم، پسرک کوچک بیپناهم، که بیمارستان به آتش کشیده پناهت بود!
برای تو که از هر سرزمین ونژاد، با هر پدر و مادر با هر آیین و مسلکی باشی!
فرقی ندارد تو از غزه هستی یا اسراییل، ایران یا امریکا، اینور دنیا یا آنطرف.
هر کجا که باشی و هر که باشی، من در برابر این تنهایی اندوهبار تو مسئولم!
من که سالها مویم را در خبر سپید واستخوانم را خرد کردم و اخبار دست اول را خبر داشتم، اکنون بخاطر انزجار از ترفندهای خبری، دیرتر از همه دنیا از تو خبردار شدم!
صبح زود امروز تو را گریان دیدم و گریستم و هنوز هم...
تو جگر گوشه، هم سیبل شدهای هم سلاح!
چه آنانکه با وجود تو و امثال تو به تشویق پدرانتان در نبرد نابرابر مشغولند، مقصرند! چه آنانکه حامی دشمنان پدران شمایند!
اینان سرشان در یک آخور و دستشان در یک توبره مشترک است!
اهدافشان یکیست. منافع، منابع و بقای خودشان و بس!
فقط مسیرشان دوتاست!
و چه خاموشند و خفته، مدافعان حقوق بشر و خاصه کودکان!
و چه بیمقدار و نابخرد و شاید مغرض، آنانکه بر اریکه های بینالمللی تکیه زده ولی بعد از سالهاای مدید هنوز این نبرد اهریمنی ادامه دارد و راه حلی برای آن نیافتهاند یا نخواستهاند!
ای لعنت به تک تکشان، از شرق تا غرب و آن وسطها!
تازه، تو جان سالم به در بردهی این حوادثی، عزیز دل بیپناه گریانم!😭
دیدم پدری را که اجساد سوخته فرزندانش در کیسههای جداگانه در دستانش بود و سرگردان! واویلاااا😭
از من در این جنجال جهانی کاری ساخته نیست جز همین دلنوشته ناقص!
از صبح تا بحال هزاران بار در آغوشم گرفتمت، بوسیدمت، بوییدمت، نوازشت کردم و دوتایی با هم گریستیم!😭
تو متعلق به این دنیای بیکرانی، فارغ از نژاد و مذهب و همه تعلقات.
اصلا تو که هنوز مذهب نداری قربانت شوم، و چه بهتر... کاشکی اینها هم همه لامذهب بودند، ولی انسان.
دین را ملعبه نمیکردند و با ادعای یهود و اسلام و مسیحیت و... به جان هم نمیافتادند!
البته اینها در پستوهای مدرن خود خصمانه و حریصانه فقط دستور ویرانی صادر میکنند! این سردمداران همه با هم آشنایند، با هم که نمیجنگند! فقط سربازان و مردم بیپناه ناآشنا را به جنگ یکدیگر وامیدارند!
اصلا ولشان کنیم.حالم بهم میخورد یادشان که میکنم!
بیا؛
بیا در آغوشم تا نوازشت کنم،
بیا تا برایت قصههای قشنگ کودکانه زمزمه کنم،
بیا تا خواب بروی،
بلکه بیدار که شدی دنیا پر از انسانیت باشد.
بیا تا خودم جانم بقربانت محمدم🥰😭
مادرت مریم
https://www.instagram.com/p/CyjZOdXvSX-/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
@nasiri1342238
✍مریم ملک پور
مگر میتوان تن لرزان و چشمان ترسان و بغض تنهایی تو طفل بیگناه را دید و سکوت کرد!؟
برای تو مینویسم جان دلم، پسرک کوچک بیپناهم، که بیمارستان به آتش کشیده پناهت بود!
برای تو که از هر سرزمین ونژاد، با هر پدر و مادر با هر آیین و مسلکی باشی!
فرقی ندارد تو از غزه هستی یا اسراییل، ایران یا امریکا، اینور دنیا یا آنطرف.
هر کجا که باشی و هر که باشی، من در برابر این تنهایی اندوهبار تو مسئولم!
من که سالها مویم را در خبر سپید واستخوانم را خرد کردم و اخبار دست اول را خبر داشتم، اکنون بخاطر انزجار از ترفندهای خبری، دیرتر از همه دنیا از تو خبردار شدم!
صبح زود امروز تو را گریان دیدم و گریستم و هنوز هم...
تو جگر گوشه، هم سیبل شدهای هم سلاح!
چه آنانکه با وجود تو و امثال تو به تشویق پدرانتان در نبرد نابرابر مشغولند، مقصرند! چه آنانکه حامی دشمنان پدران شمایند!
اینان سرشان در یک آخور و دستشان در یک توبره مشترک است!
اهدافشان یکیست. منافع، منابع و بقای خودشان و بس!
فقط مسیرشان دوتاست!
و چه خاموشند و خفته، مدافعان حقوق بشر و خاصه کودکان!
و چه بیمقدار و نابخرد و شاید مغرض، آنانکه بر اریکه های بینالمللی تکیه زده ولی بعد از سالهاای مدید هنوز این نبرد اهریمنی ادامه دارد و راه حلی برای آن نیافتهاند یا نخواستهاند!
ای لعنت به تک تکشان، از شرق تا غرب و آن وسطها!
تازه، تو جان سالم به در بردهی این حوادثی، عزیز دل بیپناه گریانم!😭
دیدم پدری را که اجساد سوخته فرزندانش در کیسههای جداگانه در دستانش بود و سرگردان! واویلاااا😭
از من در این جنجال جهانی کاری ساخته نیست جز همین دلنوشته ناقص!
از صبح تا بحال هزاران بار در آغوشم گرفتمت، بوسیدمت، بوییدمت، نوازشت کردم و دوتایی با هم گریستیم!😭
تو متعلق به این دنیای بیکرانی، فارغ از نژاد و مذهب و همه تعلقات.
اصلا تو که هنوز مذهب نداری قربانت شوم، و چه بهتر... کاشکی اینها هم همه لامذهب بودند، ولی انسان.
دین را ملعبه نمیکردند و با ادعای یهود و اسلام و مسیحیت و... به جان هم نمیافتادند!
البته اینها در پستوهای مدرن خود خصمانه و حریصانه فقط دستور ویرانی صادر میکنند! این سردمداران همه با هم آشنایند، با هم که نمیجنگند! فقط سربازان و مردم بیپناه ناآشنا را به جنگ یکدیگر وامیدارند!
اصلا ولشان کنیم.حالم بهم میخورد یادشان که میکنم!
بیا؛
بیا در آغوشم تا نوازشت کنم،
بیا تا برایت قصههای قشنگ کودکانه زمزمه کنم،
بیا تا خواب بروی،
بلکه بیدار که شدی دنیا پر از انسانیت باشد.
بیا تا خودم جانم بقربانت محمدم🥰😭
مادرت مریم
https://www.instagram.com/p/CyjZOdXvSX-/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
@nasiri1342238
Telegram
attach 📎
دخترجان!
فدای چشمان سیاهت!
نازدانه!
زیبای بیگناه!
تو نمردهای، مردگان ماییم!
خیلی وقت است که همهی ما مردهایم!
در خوابی تلخ و کابوسی طولانی
به اغما فرو رفتهایم!
و اهریمن
چادر سیاهش را روی پیکرمان پهن کرده!
برایمان اشک بریز!
شيون کن!
جسم سرد بیروحمان را تکان بده!
کسی چه میداند،
شاید از کما زنده برگشتیم...
فدای چشمان سیاهت!
نازدانه!
زیبای بیگناه!
تو نمردهای، مردگان ماییم!
خیلی وقت است که همهی ما مردهایم!
در خوابی تلخ و کابوسی طولانی
به اغما فرو رفتهایم!
و اهریمن
چادر سیاهش را روی پیکرمان پهن کرده!
برایمان اشک بریز!
شيون کن!
جسم سرد بیروحمان را تکان بده!
کسی چه میداند،
شاید از کما زنده برگشتیم...
هشدار! هل ندهید!
مکرر اتفاق میافتد که بچهها در مهدها، پارکها، مدارس و مهمانیها یکدیگر را هل میدهند و اشک هم را در میآورند یا مردم معمولی در نزاعهای مختلف همدیگر را هل میدهند، اما معمولا هیچ حادثهی ناگواری رخ نمیدهد و در بیشتر موارد با یک دلداری گرفتن از مربیها و والدین و تکاندن لباس و چند قطره اشک، یا عذرخواهی و پادرمیانی پلیس و قانون قضیه فیصله پیدا کرده و فراموش میشود؛ بارها شاهد چنین هلدادنها و قهر و آشتیهای گذرا بودهایم و این حرف را تصدیق میکنید.
اما چرا وقتی یک مامور حکومت یا یک آمر آتشبهاختیار، زنی بدون سرپوش را هل میدهد، صرف همین هل دادن میتواند فاجعه بیافریند؟ حتی اگر آن مامور یا آمر، از لحاظ فیزیک بدن، فردی ضعیف و کمجان باشد و طرف مقابل فردی قوی، چرا باز این احتمال هست که مهاجم چنان ضربهای وارد کند که منجر به صدمه جبرانناپذیر یا مرگ شود؟ اگر دادگاه قضایی یا حتی دادگاهی وجدانی باشد ممکن است ضارب برای تبرئه یا تسکین خود بگوید من فقط هل دادم و فکر نمیکردم این هلدادن به مرگ او ختم شود!
حال واقعا چرا چنین است؟ چرا این هلدادنها اینقدر با هم فرق دارند؟
به این پرسش بسته به شرایط وقوع هر مورد، شاید بتوان پاسخهای مختلفی ارائه داد اما در اینجا فقط یک وجه از موضوع را توضیح میدهم:
در آن هل دادن کودکانه یا معمولی، فضای حادثه، کودکانه و از سر بازی و تفنن و معمولی است و دستی که میزند و هل میدهد فقط یک دست معمولی است، اما در دومی، یک قطار فکر ایدئولوژیک به آن دستی که ضربه میزند وصل است. وقتی مامور حکومت یا آن آمر این زن بدون سرپوش را اغتشاشگر، فتنهگر، ملعون، معاند، عامل و مزدور دشمن، ضد دین و ولایت میداند، در ضربه ای که وارد میکند، بغض و کینهای متراکم به قدمت و وسعت قرنها و به قدرت این مفاهیم را منتقل میکند. دیرزمانی است که بشر دوپا یاد گرفته اگر دین و باورها را با قدرت یا ثروت یا ابزار مقابله ( دست، چوب، شمشیر، سلاح و ...) یا هر سه گره بزند و سرنوشتشان را در مثلث شوم ایدئولوژی گرد آورد، به قدرتی عظیم دست مییابد که بهتنهایی ابزاری است کارآمد در مقابل هر نیرویی که تهدیدی برای ایدئولوژی تصویر و تصور شود. آدمی که فقط مذهبی است ممکن است بسیار مهربان، آرام، دلسوز و خیرخواه هم باشد اما همین آدم فرشتهخصال اگر وارد آن گردونه شوم ایدئولوژیک شود، میتواند به دیوی هفتسر و شیطانی بهتمامی تبدیل گردد. حال اگر در جامعهای باشیم که دین و باورها با جزییات بسیار درگیر شده و غلیظ و متورم شده و قدرت هم به جهت فقدان پشتوانههای عقلانی، در اصل سست و فرسوده و ضعیف گشته باشد، سم ایدئولوژی در خطرناکترین و مرگبارترین حالت ممکن قرار میگیرد. تفاوت بسیار است میان باور به یک خدا به عنوان مفهومی ساده و بیآلایش با دین و مذهبی فربه با جزییات و فریمبندیهای سینمای هیچکاکی که مثلا میداند کی، کجا و چگونه اتفاقات دردناکی برای قهرمانان و قدیسانش رخ داده و برای این تصاویر ذهنی یک عمر گریسته و اعمال و مناسک تکریم هم به جای آورده. در این نیم قرن اخیر، دین و مذهب تشیع در جامعه ایران با شدت و حدتی کمسابقه، حلاجی شده و بر جزئیاتی تفصیلی تمرکز یافته، چنانکه موضوع هر بحث کوچک مذهبی میتواند به ساعتها کلنجار بیسرانجام متصل شود. این تفصیل و جزئینگری که البته عمدتا هم به دست کارگزاران قدرت اتفاق افتاده، وقتی در خدمت قدرتی رو به زوال و فرسوده قرار میگیرد، به سمی مهلک و ابزاری کشنده تبدیل میشود. بنابراین آن دستی که دخترکی را هل میدهد، ممکن است دستی باشد تحت فرمان فکری آشفته از جزییات مغلوط و درهم و برهم از کوفهی قرن اول گرفته تا جزییات درهم بافتهی منبرها و سفره و جلسههای ایدئولوژیک معاصر که قصد دارد از جان نحیف قدرتی رو به زوال حمایت کند و با این زور و فشار، حریف را به تسلیم وادارد و صد البته که به پشتوانهی آن افکار و باورها، خود را رستگار در جبهه حق میپندارد و طرف را ملعون باطل جهنمی... .
پس این فقط یک دست نیست که میزند یا هل میدهد، واگنهای به همپیوسته و سنگین قطار ایدئولوژی است که با همه زور و توانش به صورت و بدن دخترکی میکوبد و بدن لاغر و فکر عاری از ایدئولوژی او را که ساده و بیآلایش و بدون سنگینی باورهای تاریخی فقط میخواهد "زن" باشد و "زندگی" کند، در هم میکوبد.
ماهیت مرگبار، سمی و خطرناک ایدئولوژی را باید بشناسیم و طریقهی شناسایی و پرهیز از آن را به بچههای نسل جدید، به آدمهای معمولی عاری از ایدئولوژی آموزش دهیم.
این آگاهی شاید برای آن آمر و مامور هم مفید باشد و رازگشایی از حالتی که وجود و احساسات و اعمالش را طلسموار در اختیار گرفته، به او هم کمکی برساند برای بازنگری یا دست کم وقوف بر این مطلب که دستش سنگین است و در حالت خشم و جنون ایدئولوژیک هرگز نباید دستش را به سوی دیگری بلند کند!
مکرر اتفاق میافتد که بچهها در مهدها، پارکها، مدارس و مهمانیها یکدیگر را هل میدهند و اشک هم را در میآورند یا مردم معمولی در نزاعهای مختلف همدیگر را هل میدهند، اما معمولا هیچ حادثهی ناگواری رخ نمیدهد و در بیشتر موارد با یک دلداری گرفتن از مربیها و والدین و تکاندن لباس و چند قطره اشک، یا عذرخواهی و پادرمیانی پلیس و قانون قضیه فیصله پیدا کرده و فراموش میشود؛ بارها شاهد چنین هلدادنها و قهر و آشتیهای گذرا بودهایم و این حرف را تصدیق میکنید.
اما چرا وقتی یک مامور حکومت یا یک آمر آتشبهاختیار، زنی بدون سرپوش را هل میدهد، صرف همین هل دادن میتواند فاجعه بیافریند؟ حتی اگر آن مامور یا آمر، از لحاظ فیزیک بدن، فردی ضعیف و کمجان باشد و طرف مقابل فردی قوی، چرا باز این احتمال هست که مهاجم چنان ضربهای وارد کند که منجر به صدمه جبرانناپذیر یا مرگ شود؟ اگر دادگاه قضایی یا حتی دادگاهی وجدانی باشد ممکن است ضارب برای تبرئه یا تسکین خود بگوید من فقط هل دادم و فکر نمیکردم این هلدادن به مرگ او ختم شود!
حال واقعا چرا چنین است؟ چرا این هلدادنها اینقدر با هم فرق دارند؟
به این پرسش بسته به شرایط وقوع هر مورد، شاید بتوان پاسخهای مختلفی ارائه داد اما در اینجا فقط یک وجه از موضوع را توضیح میدهم:
در آن هل دادن کودکانه یا معمولی، فضای حادثه، کودکانه و از سر بازی و تفنن و معمولی است و دستی که میزند و هل میدهد فقط یک دست معمولی است، اما در دومی، یک قطار فکر ایدئولوژیک به آن دستی که ضربه میزند وصل است. وقتی مامور حکومت یا آن آمر این زن بدون سرپوش را اغتشاشگر، فتنهگر، ملعون، معاند، عامل و مزدور دشمن، ضد دین و ولایت میداند، در ضربه ای که وارد میکند، بغض و کینهای متراکم به قدمت و وسعت قرنها و به قدرت این مفاهیم را منتقل میکند. دیرزمانی است که بشر دوپا یاد گرفته اگر دین و باورها را با قدرت یا ثروت یا ابزار مقابله ( دست، چوب، شمشیر، سلاح و ...) یا هر سه گره بزند و سرنوشتشان را در مثلث شوم ایدئولوژی گرد آورد، به قدرتی عظیم دست مییابد که بهتنهایی ابزاری است کارآمد در مقابل هر نیرویی که تهدیدی برای ایدئولوژی تصویر و تصور شود. آدمی که فقط مذهبی است ممکن است بسیار مهربان، آرام، دلسوز و خیرخواه هم باشد اما همین آدم فرشتهخصال اگر وارد آن گردونه شوم ایدئولوژیک شود، میتواند به دیوی هفتسر و شیطانی بهتمامی تبدیل گردد. حال اگر در جامعهای باشیم که دین و باورها با جزییات بسیار درگیر شده و غلیظ و متورم شده و قدرت هم به جهت فقدان پشتوانههای عقلانی، در اصل سست و فرسوده و ضعیف گشته باشد، سم ایدئولوژی در خطرناکترین و مرگبارترین حالت ممکن قرار میگیرد. تفاوت بسیار است میان باور به یک خدا به عنوان مفهومی ساده و بیآلایش با دین و مذهبی فربه با جزییات و فریمبندیهای سینمای هیچکاکی که مثلا میداند کی، کجا و چگونه اتفاقات دردناکی برای قهرمانان و قدیسانش رخ داده و برای این تصاویر ذهنی یک عمر گریسته و اعمال و مناسک تکریم هم به جای آورده. در این نیم قرن اخیر، دین و مذهب تشیع در جامعه ایران با شدت و حدتی کمسابقه، حلاجی شده و بر جزئیاتی تفصیلی تمرکز یافته، چنانکه موضوع هر بحث کوچک مذهبی میتواند به ساعتها کلنجار بیسرانجام متصل شود. این تفصیل و جزئینگری که البته عمدتا هم به دست کارگزاران قدرت اتفاق افتاده، وقتی در خدمت قدرتی رو به زوال و فرسوده قرار میگیرد، به سمی مهلک و ابزاری کشنده تبدیل میشود. بنابراین آن دستی که دخترکی را هل میدهد، ممکن است دستی باشد تحت فرمان فکری آشفته از جزییات مغلوط و درهم و برهم از کوفهی قرن اول گرفته تا جزییات درهم بافتهی منبرها و سفره و جلسههای ایدئولوژیک معاصر که قصد دارد از جان نحیف قدرتی رو به زوال حمایت کند و با این زور و فشار، حریف را به تسلیم وادارد و صد البته که به پشتوانهی آن افکار و باورها، خود را رستگار در جبهه حق میپندارد و طرف را ملعون باطل جهنمی... .
پس این فقط یک دست نیست که میزند یا هل میدهد، واگنهای به همپیوسته و سنگین قطار ایدئولوژی است که با همه زور و توانش به صورت و بدن دخترکی میکوبد و بدن لاغر و فکر عاری از ایدئولوژی او را که ساده و بیآلایش و بدون سنگینی باورهای تاریخی فقط میخواهد "زن" باشد و "زندگی" کند، در هم میکوبد.
ماهیت مرگبار، سمی و خطرناک ایدئولوژی را باید بشناسیم و طریقهی شناسایی و پرهیز از آن را به بچههای نسل جدید، به آدمهای معمولی عاری از ایدئولوژی آموزش دهیم.
این آگاهی شاید برای آن آمر و مامور هم مفید باشد و رازگشایی از حالتی که وجود و احساسات و اعمالش را طلسموار در اختیار گرفته، به او هم کمکی برساند برای بازنگری یا دست کم وقوف بر این مطلب که دستش سنگین است و در حالت خشم و جنون ایدئولوژیک هرگز نباید دستش را به سوی دیگری بلند کند!
"با همین دیدگان اشکآلود"
با همین بغض بشکفته در گلوی وطن،
ناگزیر از بهار سرشاریم.
به امید روزهای خوب برای ایرانمان!
نوروز مبارک💚
تاریخ و تمدن
با همین بغض بشکفته در گلوی وطن،
ناگزیر از بهار سرشاریم.
به امید روزهای خوب برای ایرانمان!
نوروز مبارک💚
تاریخ و تمدن
خدایا
این همه سال ما دعا کردیم حَوّل حالنا (الی احسن الحال)،
ولی نتیجهش شد حالُ و حولِ اونا.
خدایا امسال داریم با دقت و تلفظ صحیح دعا میکنیم:
حَوّل حالَنا الی احسنِ الحال
بازم هر طور که خودت راضیای و حکمتت اقتضا میکنه.
# زندگی روزانه
تاریخ و تمدن
این همه سال ما دعا کردیم حَوّل حالنا (الی احسن الحال)،
ولی نتیجهش شد حالُ و حولِ اونا.
خدایا امسال داریم با دقت و تلفظ صحیح دعا میکنیم:
حَوّل حالَنا الی احسنِ الحال
بازم هر طور که خودت راضیای و حکمتت اقتضا میکنه.
# زندگی روزانه
تاریخ و تمدن
برای اندیشمند دربند دکتر صدیقه وسمقی
رابطهی تفکر آزاد و دین رسمی، رابطهای است از سنخ جوشش و تغییر و بازنگری مدام. بسیاری به خطا، سنجهی خلوص ایمان را در ثبات ابدی آن، میدانند. حال آنکه در هوش و اندیشهورزی و حتی صدق آنکس که یک عمر در مواجهه با باورهای دینی در وضعی منجمد و بیحرکت باقی مانده، باید به دیدهی تردید نگریست.
درست است که اصول اخلاقی و انسانی مثل راستی و درستی ابدی و فرازماناند، اما اندیشه اعم از اندیشه دینی یا جز آن به مثابه پدیداری فرهنگی، همواره در معرض بازنگری و تغییر است؛ بهویژه در ارزیابی آن در سیاقی تاریخی و اجتماعی.
روزگاری نه چندان دور در همین سرزمین، دین و مظاهر آن در چارچوب سنتی فرهنگی برای بسیاری از مردم معنابخش بود و محمل معنویت و انسانیت تلقی میشد، اما اکنون بهواسطهی پیوند نامبارک با قدرت، شمشیری است در دست راهزنان و ابزاری است برای فریب و خدعه و فساد و ستم. همراهی با مظاهر ابزارشدهی چنین تفسیری دیگر دینورزیدنی مومنانه نیست که همراهی با دزدان قافله و سرکوبگران و مستبدانی است که انسانیت و اخلاق را به تاراج برده و نفاق را برای دونطبعان منفعتجو به کالایی خواستنی و پرسود بدل ساختهاند.
در چنین شرایطی تلاش برای مرزبندی میان ایمان رشددهنده و باور ایدئولوژیک ضرورتی در اولویت است و از این رو دینورزی در حقیقت سلوکی دقیق، پژوهشنهاد و نیازمند غربالگری مستمر است.
خانم دکتر صدیقه وسمقی از آن اندیشمندان آزادهای است که افزون بر این سلوک اندیشمندانهی سیال، شهامت درمیان نهادن افکارش با مردم را هم در خویشتن پرورده و تلاش میکند در نوزایی فکری و دینی در جامعهای رو به رشد سهیم باشد و در مقابل حاکمیتی مستبد و سرکوبگر که عناصر دینی را با تفسیر ایدئولوژیک و تنگنظرانه به نفع خویش مصادره کرده و به گروگان گرفته، تمام قد بایستد و هزینهی این رویارویی را هم بپردازد.
نوروزت در زندان تاریکاندیشان خجسته باد! آزادبانوی ایران!
نگار ذیلابی
استادیار تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
نوروز۱۴۰۳
تاریخ و تمدن
رابطهی تفکر آزاد و دین رسمی، رابطهای است از سنخ جوشش و تغییر و بازنگری مدام. بسیاری به خطا، سنجهی خلوص ایمان را در ثبات ابدی آن، میدانند. حال آنکه در هوش و اندیشهورزی و حتی صدق آنکس که یک عمر در مواجهه با باورهای دینی در وضعی منجمد و بیحرکت باقی مانده، باید به دیدهی تردید نگریست.
درست است که اصول اخلاقی و انسانی مثل راستی و درستی ابدی و فرازماناند، اما اندیشه اعم از اندیشه دینی یا جز آن به مثابه پدیداری فرهنگی، همواره در معرض بازنگری و تغییر است؛ بهویژه در ارزیابی آن در سیاقی تاریخی و اجتماعی.
روزگاری نه چندان دور در همین سرزمین، دین و مظاهر آن در چارچوب سنتی فرهنگی برای بسیاری از مردم معنابخش بود و محمل معنویت و انسانیت تلقی میشد، اما اکنون بهواسطهی پیوند نامبارک با قدرت، شمشیری است در دست راهزنان و ابزاری است برای فریب و خدعه و فساد و ستم. همراهی با مظاهر ابزارشدهی چنین تفسیری دیگر دینورزیدنی مومنانه نیست که همراهی با دزدان قافله و سرکوبگران و مستبدانی است که انسانیت و اخلاق را به تاراج برده و نفاق را برای دونطبعان منفعتجو به کالایی خواستنی و پرسود بدل ساختهاند.
در چنین شرایطی تلاش برای مرزبندی میان ایمان رشددهنده و باور ایدئولوژیک ضرورتی در اولویت است و از این رو دینورزی در حقیقت سلوکی دقیق، پژوهشنهاد و نیازمند غربالگری مستمر است.
خانم دکتر صدیقه وسمقی از آن اندیشمندان آزادهای است که افزون بر این سلوک اندیشمندانهی سیال، شهامت درمیان نهادن افکارش با مردم را هم در خویشتن پرورده و تلاش میکند در نوزایی فکری و دینی در جامعهای رو به رشد سهیم باشد و در مقابل حاکمیتی مستبد و سرکوبگر که عناصر دینی را با تفسیر ایدئولوژیک و تنگنظرانه به نفع خویش مصادره کرده و به گروگان گرفته، تمام قد بایستد و هزینهی این رویارویی را هم بپردازد.
نوروزت در زندان تاریکاندیشان خجسته باد! آزادبانوی ایران!
نگار ذیلابی
استادیار تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
نوروز۱۴۰۳
تاریخ و تمدن
قدرت نامها
💫نامها از آسمان نمیآیند و برساخته ذهن و ضمیر انسانیاند، اما از چنان قدرتی برخوردارند که میتوانند چون اکسیر' خاک را زر جلوه دهند، شرارت را خیر مطلق و پوچی را سرشار از معنا نشان دهند؛ گرگ درنده با یک نامگذاری و عنوان جذاب، برهای معصوم مینماید و کمبهرهترینها از دانش، زیر چتر عنوانی فریبنده، علامههایی بیبدیل و تاریکترین و مخربترین اندیشهها، چونان راهگشاترینها!
در تاریخ چه بسیارند راهبران و نامورانی که با عنوانهای پرطمطراق امام و ولی و فیلسوف و علامه و خلیفه و آیت خدا بر درون خالی خود سرپوش نهادهاند و چه بسیار مفاهیم و واژههای پاکیزهای چون آزادی، انسانیت، عدالت، صداقت، عشق و ... که ذبح شده و کاربرد راستین خود را از دست دادهاند!
جوامع استبدادی، جولانگاه دلخواه نامهای دروغین و نامگذاریهای فریبنده و قربانگاه واژههاست. برای نمونه به همین نیمقرن گذشتهی کشورمان نگاهی بیندازیم: حکومتی با نام جمهوری اسلامی و با شعارهایی از جمله آزادی در این مرز و بوم پا گرفت که نه سر سازگاری با خواست جمهور داشت و نه میفهمید چگونه قرار است درک آشفتهی خیالاندیش خویش از اسلام را با آن بخش نخست آشتی دهد. و دشوارتر آنکه چگونه میتواند پیکر مدرن و موسع آزادی را در جامهی تنگ مفهومی چون حریت و نظایر متداول آن در سنت اسلامی جای دهد؛ بیآنکه ناچار نشود پای حافظ شیراز را هم به میان کشد که گویا "هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست، ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست"! از قضا بیش از نیم قرن است که مشغول وصله و پینه کردن این پیراهن کوتاهایم!
جمهوریت، آزادی و اسلام شیعی، تاریخ و تباری نسبتا پژوهیده و روشن داشت اما هیچکس به این نیندیشید که چگونه قرار است شاه سلطان حسین صفوی را بر کرسی سازمان ملل نشاند یا شیخ عباس قمی را با جان استوارت میل همنشین سازد. با گذر زمان پوچی این نامگذاریها آشکار گشت و فهمیدیم که بهواقع نه خبری از جمهوریت بوده و نه اسلام و نه آزادی!
این عنوانهای خطرناک از کجا پیدا شدند؟ اینها چگونه مقبولیت یافتند؟ چه شد که" ملت شریف سر بهزیر نجیب" ایران نام گرفتیم و این عنوانهای مطنطن را چشم بسته و بیچون و چرا پذیرفتیم! چگونه این نامها چون طلسمهایی چشمها و گوشها را کور و کر ساخت؟!
در این هرج و مرج نامگذاریها، برای دریافت نزدیک بهواقع و درک روشنتری از حقیقت امور باید چشمها را شست و نامها و عنوانها را از تارک آنها پاک کرد و به بررسی محتوا پرداخت. همچنین برای پایاندادن به چرخهی مستمر نامگذاریهای خطرناک، جاعلان و نیز ویرایشگران آنها را هم باید به دقت بازشناخت و افشا کرد.
شوربختانه کارچاقکنها و ویراستاران این اسامی، بیشتر از میان روشنفکران و دانشگاهیانی بودند که تلاش کردند اسمها و مسماهای ناساز را با هم سازگار کنند، به غاصبان نامها " تقلب برسانند"؛ متن مصاحبهها و سخنرانیها را برایشان بنویسند و تعابیر گوشنواز "آزادی، حق شهروندی، برابری و رفع فقر و تبعیض" را به دایرهی لغات محدود آنها بیفزایند و چنان شد که در این دروغ بزرگ خواسته و ناخواسته سهیم شدند و ملتی که به جای ارزیابی اعمال، به خطابه و ایدهپردازی و اسمهای دهانپرکن عادت کرده بود، سادهلوحانه این جماعت سخنران جاعل اسامی را با کارگزارانی خیرخواه و اهل عمل اشتباه گرفت.
اکنون ما ملت "شریف نجیب سربه زیر " نیازمند زمانی برای اندیشیدن و بازنگری هستیم تا از میان این منجلاب نامهای دروغین سر برآوریم و بدانیم که زیر نقاب نامها و عنوانها ای بسا که به جای پریرویی زیبا، دیوی هفتسر خفته باشد! بهوش باشیم!
نگار ذیلابی
سوم فروردین ۱۴۰۳
تاریخ و تمدن
💫نامها از آسمان نمیآیند و برساخته ذهن و ضمیر انسانیاند، اما از چنان قدرتی برخوردارند که میتوانند چون اکسیر' خاک را زر جلوه دهند، شرارت را خیر مطلق و پوچی را سرشار از معنا نشان دهند؛ گرگ درنده با یک نامگذاری و عنوان جذاب، برهای معصوم مینماید و کمبهرهترینها از دانش، زیر چتر عنوانی فریبنده، علامههایی بیبدیل و تاریکترین و مخربترین اندیشهها، چونان راهگشاترینها!
در تاریخ چه بسیارند راهبران و نامورانی که با عنوانهای پرطمطراق امام و ولی و فیلسوف و علامه و خلیفه و آیت خدا بر درون خالی خود سرپوش نهادهاند و چه بسیار مفاهیم و واژههای پاکیزهای چون آزادی، انسانیت، عدالت، صداقت، عشق و ... که ذبح شده و کاربرد راستین خود را از دست دادهاند!
جوامع استبدادی، جولانگاه دلخواه نامهای دروغین و نامگذاریهای فریبنده و قربانگاه واژههاست. برای نمونه به همین نیمقرن گذشتهی کشورمان نگاهی بیندازیم: حکومتی با نام جمهوری اسلامی و با شعارهایی از جمله آزادی در این مرز و بوم پا گرفت که نه سر سازگاری با خواست جمهور داشت و نه میفهمید چگونه قرار است درک آشفتهی خیالاندیش خویش از اسلام را با آن بخش نخست آشتی دهد. و دشوارتر آنکه چگونه میتواند پیکر مدرن و موسع آزادی را در جامهی تنگ مفهومی چون حریت و نظایر متداول آن در سنت اسلامی جای دهد؛ بیآنکه ناچار نشود پای حافظ شیراز را هم به میان کشد که گویا "هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست، ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست"! از قضا بیش از نیم قرن است که مشغول وصله و پینه کردن این پیراهن کوتاهایم!
جمهوریت، آزادی و اسلام شیعی، تاریخ و تباری نسبتا پژوهیده و روشن داشت اما هیچکس به این نیندیشید که چگونه قرار است شاه سلطان حسین صفوی را بر کرسی سازمان ملل نشاند یا شیخ عباس قمی را با جان استوارت میل همنشین سازد. با گذر زمان پوچی این نامگذاریها آشکار گشت و فهمیدیم که بهواقع نه خبری از جمهوریت بوده و نه اسلام و نه آزادی!
این عنوانهای خطرناک از کجا پیدا شدند؟ اینها چگونه مقبولیت یافتند؟ چه شد که" ملت شریف سر بهزیر نجیب" ایران نام گرفتیم و این عنوانهای مطنطن را چشم بسته و بیچون و چرا پذیرفتیم! چگونه این نامها چون طلسمهایی چشمها و گوشها را کور و کر ساخت؟!
در این هرج و مرج نامگذاریها، برای دریافت نزدیک بهواقع و درک روشنتری از حقیقت امور باید چشمها را شست و نامها و عنوانها را از تارک آنها پاک کرد و به بررسی محتوا پرداخت. همچنین برای پایاندادن به چرخهی مستمر نامگذاریهای خطرناک، جاعلان و نیز ویرایشگران آنها را هم باید به دقت بازشناخت و افشا کرد.
شوربختانه کارچاقکنها و ویراستاران این اسامی، بیشتر از میان روشنفکران و دانشگاهیانی بودند که تلاش کردند اسمها و مسماهای ناساز را با هم سازگار کنند، به غاصبان نامها " تقلب برسانند"؛ متن مصاحبهها و سخنرانیها را برایشان بنویسند و تعابیر گوشنواز "آزادی، حق شهروندی، برابری و رفع فقر و تبعیض" را به دایرهی لغات محدود آنها بیفزایند و چنان شد که در این دروغ بزرگ خواسته و ناخواسته سهیم شدند و ملتی که به جای ارزیابی اعمال، به خطابه و ایدهپردازی و اسمهای دهانپرکن عادت کرده بود، سادهلوحانه این جماعت سخنران جاعل اسامی را با کارگزارانی خیرخواه و اهل عمل اشتباه گرفت.
اکنون ما ملت "شریف نجیب سربه زیر " نیازمند زمانی برای اندیشیدن و بازنگری هستیم تا از میان این منجلاب نامهای دروغین سر برآوریم و بدانیم که زیر نقاب نامها و عنوانها ای بسا که به جای پریرویی زیبا، دیوی هفتسر خفته باشد! بهوش باشیم!
نگار ذیلابی
سوم فروردین ۱۴۰۳
تاریخ و تمدن
کدام علی؟
در جامعهی تقویمزدهی ما (که مناسبتهای تقویمی، شادیها و غمها و کنشهایمان را به صف کرده) هر سال در ایام شهادت علی بنابیطالب، موجی از بحثها داغ میشود: از ذکر ویژگیهای علی گرفته تا مناقشه درباره چهرهی واقعی او و تطبیق عملکرد او با چهرهی مدعیان معاصر. به نظر میرسد توجه به چند نکته در بسامانشدن اندیشه در اینباره مفید باشد:
۱_ انسان معاصر هیچ آیینهی جادویی خارقالعادهای در اختیار ندارد تا آن را روبروی رخدادها و شخصیتهای تاریخی قرار دهد و بتواند واقعیات را عینا به تصویر کشد. این توقع بازنمایی حداکثری و آیینهسان از تاریخ، انتظاری فراتر از ظرفیت و توان روایات تاریخی است. بهواسطهی کمکاری اهل تاریخ و نیز سندروم کتابنخوانی، ذهنیت عمومی جامعهی ما دربارهی تاریخ، هنوز ذهنیتی پوزیتیویستی است، به این معنا که در معرفت تاریخی به دنبال عینیتی خالص هستیم و انتظار داریم مورخ، تطابق آیینهسانی از روایات و رخدادها به دست دهد. در گام نخست باید این حقیقت تلخ را بپذیریم که ابژههای تاریخی چنانکه حقیقتا بودهاند از دسترس ما خارج شدهاند و امکان فراچنگ آوردن حاق حقیقت سودایی خام است؛ یعنی درک درست از علی تاریخی که حقیقتا که بوده و چه میکرده، خارج از توان تحقیق استنادی است.
۲- بر اساس نکتهی اول میتوان گفت که ما در تاریخ با آنچه حقیقتا بوده و رخ داده مواجه نیستیم بلکه با روایاتی برساخته یا دستکم گزینششدهی راویان سر و کار داریم که از فیلتر ذهنیات آنها گذشته و با زبان و بیان و افقهای ذهنی آنها سازگار گشته و اکنون در تضارب با ذهنیات مفسران امروزی در معنایی جدید صورتبندی شده است. در واقع مورخ، مفسر ذهنیات است و نه محققی که کاشف گزارههای عینی است؛ یعنی ما در منابع تاریخی با تفسیرهای متنوع فراکتالی از علی مواجهیم و ادعای شناسایی و دمزدن از علی حقیقی، فریبکارانه، انحصارجویانه و کاسبکارانه یا دستکم سادهاندیشانه است.
۳- افزون بر اینها، نباید فراموش کرد که تاریخ، دانش وابسته به شناخت سیاقها/زمینههاست. هر شخصیت تاریخی در زمینه و زمانهی خود معنا مییابد و خارج از سیاق بیمعناست. بیتوجهی به سیاق تاریخی به شدت آسیبزاست؛ هم میتواند به نوعی از سانتیمانتالیسم ختم شود، بهطوریکه شخصیتهای تاریخی به صورتی آرزواندیشانه بازآرایی شده و خطر ابزارشدگی و "بهزورچپاندن"آنها در قالبها و کلیشههای ایدئولوژیک از پیشساخته مهیاگردد و در قد و قامت پهلوانپنبههایی در خدمت"مقدس"های معاصر خرج شود و یا به جهت قضاوت زمانپریشانه، خارج از سنجه و معیارهای امروزی قرار گرفته و با برچسب ارتجاع، متهم تلقی شده یا طرد و تبعید شوند؛ چنانکه میبینیم امروزه علیهای برکنده از بافتار هر یک از زیر عبا و قبای مدعیانی سربرآورده و در جبههای جداگانه میجنگند و به روی یکدیگر شمشیر هم میکشند!
۴- و اما سازوکار شکلگیری شخصیتها/قهرمانها/کاراکترها در مذاهب، لزوما منطبق بر واقعیت نیست. قهرمانها در فرایندی تاریخی-فرهنگی ساخته و پرداخته میشوند، ممکن است نهاد و بنمایهی آنها برگرفته از واقعیت باشد، اما در مسیر حرکت، ویژگیهای ریز و درشت بسیار بر آن بنمایه الحاق گشته و گلوله برفی غلتان آن، در سراشیب فرهنگ، فربهتر شده و سرانجام شکل و شمایلی نمادین به خود میگیرد. این نوع قهرمانپروری هم، در دامن تفسیر رخ میدهد، اما در افقی یلهتر و رهاتر سیر میکند و بنا بر روحیهی دولایهی ستایشگر/ملامتگر عامهی مردم با ویژگیهایی ثابت تعریف میشود؛ چنانکه در سپهر عمومی سنت، مفاهیم با خطکشیهایی تمیز و شفاف از یکدیگر تمایز یافته و به سادگی قابل تشخیصاند. در ذهنیت عامه، موسی، موساست و فرعون کاملا فرعون است و علی، علی است؛ چنانکه گویی بینیاز از تعریف است!
نکات یکم تا سوم یعنی تحقیق درباره علی تاریخی، شناسایی ذهنیات و تفاسیر متنوع دربارهی وی و نیز شناخت سیاق تاریخی زمانه و زمینه علی، متعلق به ساحت پژوهشهای تاریخی است و بررسی چند و چون آن نیازمند زمان، منابع و مستندات انبوه است، اما علی به مثابه یک قهرمان هنوز هم در لایهای ژرف از باورهای شیعی در جامعهی امروز ایران حضور دارد و از قضا بواسطهی کنشهای ضدقهرمانان غرق در فساد و ستم و بیعدالتی و دنیازدگی، چهرهای تابناکتر هم یافته است. بسیاری از نسل سوختهی متولد نیمقرن پیش هنوز دل در گرو مهرش دارد و دور نیست که بعدها نزد فرزندانش، نسل خسته از شعار و نماد و قهرمان هم جایی داشته باشد. هر چند پیشبینی آینده دشوار است و به نظر میرسد، نسل جوان با مبناهایی عقلانی و تقدسزدا، مسیرهای تازهای در پیش گرفته و با سرعتی چنان برقآسا به پیش میراند که لحظهای درنگ برای واپسنگریستن را روا نمیداند، حتی اگر در آن پس سر، محتشمی چون علی پسر ابوطالب ایستاده باشد!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
در جامعهی تقویمزدهی ما (که مناسبتهای تقویمی، شادیها و غمها و کنشهایمان را به صف کرده) هر سال در ایام شهادت علی بنابیطالب، موجی از بحثها داغ میشود: از ذکر ویژگیهای علی گرفته تا مناقشه درباره چهرهی واقعی او و تطبیق عملکرد او با چهرهی مدعیان معاصر. به نظر میرسد توجه به چند نکته در بسامانشدن اندیشه در اینباره مفید باشد:
۱_ انسان معاصر هیچ آیینهی جادویی خارقالعادهای در اختیار ندارد تا آن را روبروی رخدادها و شخصیتهای تاریخی قرار دهد و بتواند واقعیات را عینا به تصویر کشد. این توقع بازنمایی حداکثری و آیینهسان از تاریخ، انتظاری فراتر از ظرفیت و توان روایات تاریخی است. بهواسطهی کمکاری اهل تاریخ و نیز سندروم کتابنخوانی، ذهنیت عمومی جامعهی ما دربارهی تاریخ، هنوز ذهنیتی پوزیتیویستی است، به این معنا که در معرفت تاریخی به دنبال عینیتی خالص هستیم و انتظار داریم مورخ، تطابق آیینهسانی از روایات و رخدادها به دست دهد. در گام نخست باید این حقیقت تلخ را بپذیریم که ابژههای تاریخی چنانکه حقیقتا بودهاند از دسترس ما خارج شدهاند و امکان فراچنگ آوردن حاق حقیقت سودایی خام است؛ یعنی درک درست از علی تاریخی که حقیقتا که بوده و چه میکرده، خارج از توان تحقیق استنادی است.
۲- بر اساس نکتهی اول میتوان گفت که ما در تاریخ با آنچه حقیقتا بوده و رخ داده مواجه نیستیم بلکه با روایاتی برساخته یا دستکم گزینششدهی راویان سر و کار داریم که از فیلتر ذهنیات آنها گذشته و با زبان و بیان و افقهای ذهنی آنها سازگار گشته و اکنون در تضارب با ذهنیات مفسران امروزی در معنایی جدید صورتبندی شده است. در واقع مورخ، مفسر ذهنیات است و نه محققی که کاشف گزارههای عینی است؛ یعنی ما در منابع تاریخی با تفسیرهای متنوع فراکتالی از علی مواجهیم و ادعای شناسایی و دمزدن از علی حقیقی، فریبکارانه، انحصارجویانه و کاسبکارانه یا دستکم سادهاندیشانه است.
۳- افزون بر اینها، نباید فراموش کرد که تاریخ، دانش وابسته به شناخت سیاقها/زمینههاست. هر شخصیت تاریخی در زمینه و زمانهی خود معنا مییابد و خارج از سیاق بیمعناست. بیتوجهی به سیاق تاریخی به شدت آسیبزاست؛ هم میتواند به نوعی از سانتیمانتالیسم ختم شود، بهطوریکه شخصیتهای تاریخی به صورتی آرزواندیشانه بازآرایی شده و خطر ابزارشدگی و "بهزورچپاندن"آنها در قالبها و کلیشههای ایدئولوژیک از پیشساخته مهیاگردد و در قد و قامت پهلوانپنبههایی در خدمت"مقدس"های معاصر خرج شود و یا به جهت قضاوت زمانپریشانه، خارج از سنجه و معیارهای امروزی قرار گرفته و با برچسب ارتجاع، متهم تلقی شده یا طرد و تبعید شوند؛ چنانکه میبینیم امروزه علیهای برکنده از بافتار هر یک از زیر عبا و قبای مدعیانی سربرآورده و در جبههای جداگانه میجنگند و به روی یکدیگر شمشیر هم میکشند!
۴- و اما سازوکار شکلگیری شخصیتها/قهرمانها/کاراکترها در مذاهب، لزوما منطبق بر واقعیت نیست. قهرمانها در فرایندی تاریخی-فرهنگی ساخته و پرداخته میشوند، ممکن است نهاد و بنمایهی آنها برگرفته از واقعیت باشد، اما در مسیر حرکت، ویژگیهای ریز و درشت بسیار بر آن بنمایه الحاق گشته و گلوله برفی غلتان آن، در سراشیب فرهنگ، فربهتر شده و سرانجام شکل و شمایلی نمادین به خود میگیرد. این نوع قهرمانپروری هم، در دامن تفسیر رخ میدهد، اما در افقی یلهتر و رهاتر سیر میکند و بنا بر روحیهی دولایهی ستایشگر/ملامتگر عامهی مردم با ویژگیهایی ثابت تعریف میشود؛ چنانکه در سپهر عمومی سنت، مفاهیم با خطکشیهایی تمیز و شفاف از یکدیگر تمایز یافته و به سادگی قابل تشخیصاند. در ذهنیت عامه، موسی، موساست و فرعون کاملا فرعون است و علی، علی است؛ چنانکه گویی بینیاز از تعریف است!
نکات یکم تا سوم یعنی تحقیق درباره علی تاریخی، شناسایی ذهنیات و تفاسیر متنوع دربارهی وی و نیز شناخت سیاق تاریخی زمانه و زمینه علی، متعلق به ساحت پژوهشهای تاریخی است و بررسی چند و چون آن نیازمند زمان، منابع و مستندات انبوه است، اما علی به مثابه یک قهرمان هنوز هم در لایهای ژرف از باورهای شیعی در جامعهی امروز ایران حضور دارد و از قضا بواسطهی کنشهای ضدقهرمانان غرق در فساد و ستم و بیعدالتی و دنیازدگی، چهرهای تابناکتر هم یافته است. بسیاری از نسل سوختهی متولد نیمقرن پیش هنوز دل در گرو مهرش دارد و دور نیست که بعدها نزد فرزندانش، نسل خسته از شعار و نماد و قهرمان هم جایی داشته باشد. هر چند پیشبینی آینده دشوار است و به نظر میرسد، نسل جوان با مبناهایی عقلانی و تقدسزدا، مسیرهای تازهای در پیش گرفته و با سرعتی چنان برقآسا به پیش میراند که لحظهای درنگ برای واپسنگریستن را روا نمیداند، حتی اگر در آن پس سر، محتشمی چون علی پسر ابوطالب ایستاده باشد!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
پدیدهی سکولارشارلاتانیسم ملازده
منظور از ملا در اینجا عمامهبهسر چسبیده به تشکیلات قدرت است و موقعیت ملازدگی مثل موقعیت سیلزدگی و زلزلهزدگی وضعیتی است که چنین آخوندی خیز برداشته تا جایی را تخریب کند و اقلام ارزشمند را به یغما برد!
این دسته از عمامهبهسرهای چسبیده به قدرت، عموما نه عاطفهی فهم سنت معنوی را دارند و نه درد دین و نه حتی شعور محافظت از منافع درازمدت خود! این جماعت، چونان سرها یا مغزهای پانسمانشده، نزدیک نیمقرن است که زامبیوار، ظاهرا و باطنا مشغول غارت هستند و هر چه دم دستشان باشد را میبلعند!
غارت سرمایههای مادی و معنوی یک ملت تا جایی که هیچ مأوا و مأمنی باقی نماند و در زمینی سوخته و برهوتی از معنا هر چه که اراده کنند بکارند و هر چه بخواهند درو کنند!
عرصهی نامهای مقدس، آنها که فارغ از هستی و کیفیت تاریخی، در قلبهای مردم و در عواطف معنوی حضور و تاثیری ژرف و کهن داشتهاند، نامهایی مثل محمد، علی، حسین، زهرا و حتی کوروش و بسیاری اسامی مکتوم دیگر، لذیذترین و چرب و نرمترین لقمهها برای ملاهای سکولارشارلاتاناند! برای همین هر بار این نامها را با توصیفات متناسب با اهداف خود در قالب و ظرفی جدید میآرایند تا تهماندهی معنا را از فکرها و دلها جارو کنند! و این سرمایههای معنوی را در صرافیهای خاص تفسیری خود، به پول نقد و نیز ابزار اعمال قدرت تبدیل کنند!
جایی که شمشیر حسین به کار آید و قیاس مخالفان به شمر و یزید به صلاحشان باشد، لشکر حسین را به صف میکنند و زمانی که قصد دارند از ترس سمبهی پرزور دشمنان در گوشهای بخزند، نرمش و مدارای حسن کارساز و کالای بازار است! روزی رحم و مهربانی و مروت محمد و علی برای فخرفروختن به جلوههای رحمانی دین مورد نیاز است و روزی اسماء جلاله خشم و غضب و جباریت و قهاریت در فروکوفتن مخالفان و منتقدان و معترضان ضروری است؛ هرچند آن مخالف معترض دخترکی بیپناه باشد، همانکه برگرفتن خلخال از پایش به ستم برای همان مولای دربند، دردی بود که میشد از برایش جان داد! ولی چون مولا در حال حاضر گروگان و اسیر ملا است، این حدیث هم زیر عمامهی ملا پنهان است!
چرا این قدیسان در توصیف این جماعت، اینگونه رنگ عوض میکنند و هر روز در شکل و شمایلی نو عرضه میشوند؟ پاسخ پیچیده نیست، چون تشکیلات قدرت یعنی منبع اصلی تغذیهی ملا در حال حاضر به چنین کاراکتری نیاز دارد!
در چنین موقعیتی چه باید کرد؟
۱- عجالتا هر چیز ارزشمندی را از دسترس ایشان دور نگاهداریم! انسانیت، اخلاق، دین، فرهنگ، هنر، عشق، تمدن، علم و هر چه را که ارزش دزدیدهشدن دارد از دسترس دور نگاهداریم!
۲- اگر میخواهیم پدیدهی سکولارشارلاتانیسم ملازده را در وضعیتی کارگاهی و آزمایشگاهی به خوبی درک کنیم و بفهمیم چگونه معنویت مصادرهشده، کارگر قدرت میشود؛ به اعمال و رفتار و گفتار این جماعت خوب بنگریم و کدهایی را که ارائه میکنند، خوب به خاطر بسپاریم!
۳- در این موقعیت جانفرسا، به جای اینکه از تیرگی شب دیجور نومیدی و بیابان بلاخیز تباهی، ناله سر دهیم، از این خوشحال باشیم که در موقعیتی کمنظیر هستیم و قادریم برخی از پدیدههای نادر هستی را بیواسطه بدون چشم مسلح تجربه کنیم.
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
منظور از ملا در اینجا عمامهبهسر چسبیده به تشکیلات قدرت است و موقعیت ملازدگی مثل موقعیت سیلزدگی و زلزلهزدگی وضعیتی است که چنین آخوندی خیز برداشته تا جایی را تخریب کند و اقلام ارزشمند را به یغما برد!
این دسته از عمامهبهسرهای چسبیده به قدرت، عموما نه عاطفهی فهم سنت معنوی را دارند و نه درد دین و نه حتی شعور محافظت از منافع درازمدت خود! این جماعت، چونان سرها یا مغزهای پانسمانشده، نزدیک نیمقرن است که زامبیوار، ظاهرا و باطنا مشغول غارت هستند و هر چه دم دستشان باشد را میبلعند!
غارت سرمایههای مادی و معنوی یک ملت تا جایی که هیچ مأوا و مأمنی باقی نماند و در زمینی سوخته و برهوتی از معنا هر چه که اراده کنند بکارند و هر چه بخواهند درو کنند!
عرصهی نامهای مقدس، آنها که فارغ از هستی و کیفیت تاریخی، در قلبهای مردم و در عواطف معنوی حضور و تاثیری ژرف و کهن داشتهاند، نامهایی مثل محمد، علی، حسین، زهرا و حتی کوروش و بسیاری اسامی مکتوم دیگر، لذیذترین و چرب و نرمترین لقمهها برای ملاهای سکولارشارلاتاناند! برای همین هر بار این نامها را با توصیفات متناسب با اهداف خود در قالب و ظرفی جدید میآرایند تا تهماندهی معنا را از فکرها و دلها جارو کنند! و این سرمایههای معنوی را در صرافیهای خاص تفسیری خود، به پول نقد و نیز ابزار اعمال قدرت تبدیل کنند!
جایی که شمشیر حسین به کار آید و قیاس مخالفان به شمر و یزید به صلاحشان باشد، لشکر حسین را به صف میکنند و زمانی که قصد دارند از ترس سمبهی پرزور دشمنان در گوشهای بخزند، نرمش و مدارای حسن کارساز و کالای بازار است! روزی رحم و مهربانی و مروت محمد و علی برای فخرفروختن به جلوههای رحمانی دین مورد نیاز است و روزی اسماء جلاله خشم و غضب و جباریت و قهاریت در فروکوفتن مخالفان و منتقدان و معترضان ضروری است؛ هرچند آن مخالف معترض دخترکی بیپناه باشد، همانکه برگرفتن خلخال از پایش به ستم برای همان مولای دربند، دردی بود که میشد از برایش جان داد! ولی چون مولا در حال حاضر گروگان و اسیر ملا است، این حدیث هم زیر عمامهی ملا پنهان است!
چرا این قدیسان در توصیف این جماعت، اینگونه رنگ عوض میکنند و هر روز در شکل و شمایلی نو عرضه میشوند؟ پاسخ پیچیده نیست، چون تشکیلات قدرت یعنی منبع اصلی تغذیهی ملا در حال حاضر به چنین کاراکتری نیاز دارد!
در چنین موقعیتی چه باید کرد؟
۱- عجالتا هر چیز ارزشمندی را از دسترس ایشان دور نگاهداریم! انسانیت، اخلاق، دین، فرهنگ، هنر، عشق، تمدن، علم و هر چه را که ارزش دزدیدهشدن دارد از دسترس دور نگاهداریم!
۲- اگر میخواهیم پدیدهی سکولارشارلاتانیسم ملازده را در وضعیتی کارگاهی و آزمایشگاهی به خوبی درک کنیم و بفهمیم چگونه معنویت مصادرهشده، کارگر قدرت میشود؛ به اعمال و رفتار و گفتار این جماعت خوب بنگریم و کدهایی را که ارائه میکنند، خوب به خاطر بسپاریم!
۳- در این موقعیت جانفرسا، به جای اینکه از تیرگی شب دیجور نومیدی و بیابان بلاخیز تباهی، ناله سر دهیم، از این خوشحال باشیم که در موقعیتی کمنظیر هستیم و قادریم برخی از پدیدههای نادر هستی را بیواسطه بدون چشم مسلح تجربه کنیم.
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
اولویتبندی دشمنان (خطر اسرائیل یا نافرمانی زنان)
فهمیدن این مطلب به هیچوجه دشوار نیست که انسان بهواسطهی آگاهی اجتماعی و زیست عرفی، قادر است در هر زیستگاهی تشخیص دهد که در جامعه (یعنی خارج از خانه و نهانگاه شخصی)، چه لباسی بر تن کند و چگونه ظاهر شود و چگونه میان باورهای شخصی و عرفی تعادلی ایجاد کند و اهدافی چون امنیت، تشخص، سلامت، زیبایی، اقتضاء اقتصاد و جغرافیای زیست و آسودگی تردد در جامعه را در انتخاب لباس خود فرانظر آورد (مبحث فرهنگ لباس). و به بیان ساده از این توانایی اجمالی برخوردار باشد که هدف از لباس پوشیدن را بفهمد و طبعا این فهم را در قالب نوع پوششی که انتخاب میکند، در معرض نقد و نظر و ارزیابی جمعی هم قرار دهد و در این فرآیند برونفکنی انتخابهای فردی، سبک و سیاق پوشیدن را هم مدام بپیراید و تغییر دهد (مبحث مد و سبک پوشش و تاثیر عرف بر ترجیح سبک پوشش).
به بیان دیگر مبحث فرهنگ لباس پوشیدن و تغییر و تحولات آن در قلمرو مد و سبک و سیاق پوشش، از قدیمترین و بدویترین ادوار تا اکنون که با تنوع ابزارها و فنون مرتبط، توسعه و پیچیدگی یافته، سراسر بحثی فرهنگی بوده و در هیچ زمانی بشر، عاجز از تشخیص این مقوله ابتدایی نبوده است. این مبحث آنقدر ابتدایی است که بسیاری از باورها و ارزشگذاریهای جمعی بشر حول همین توانایی شکل گرفته و سامان یافته است.
این حالت بدوی ممتنع را تخیل کنید که اگر هیچ دین و آیین و قانونی برای بشر قابل درک یا برساختن نبود، باز هم میدانست که چگونه باید در این زمینهی کاملا بدوی، بقاء خود را از طریق پناه گرفتن در طبیعت، تامین و تضمین کند و لباس پوشیدن جزو یکی از این شیوههای پناه گرفتن، نه نیاز به تفلسف پیچیدهای داشت و نه ظرافت خیالی و نه اعمال فشار دینی و قانونی. (به بیان روشنتر یعنی ادیان و قوانین هم در این موضوع بر گردهی عرف و فرهنگ ایستادهاند و برای همین است که مثلا در ادیان مختلف، متأثر از عرف، آموزهها متنوع و مختلفاند).
اکنون به عملکرد جمهوری اسلامی در این زمینه بنگرید. واضح است که آنقدر ناآگاه نیست که این مباحث ابتدایی را نفهمد، اما در این موضوع به گونهای رفتار میکند که نه عرف محل اعتناست و نه عقل! نه ماجرای دین و شریعت ملاک عمل است و نه التزام به قانون و نه حتی تبلیغات پیشاانقلابی و برخی ژستهای پساانقلابی خود!
برخی تحلیلگران مدتهاست به نصیحتکردن مشغولاند و اخیرا هم گروهی از سر خیرخواهی و البته سادهدلانه میپرسند چگونه است که در موقعیتی چنین بلاخیز و در این روزها که واقعا پس از مدتها تعبیر"در شرایط حساس کنونی"را میتوانند با خیال راحت برایش به کار برند، حکومت اینقدر عقل و تدبیر به خرج نمیدهد که دستکم در سودای وفاق ملی در برابر دشمن، به مصلحت خویش و بقای خود بیندیشد و چنین بیرحمانه چنگ در صورت و موی زنان و دختران نکشد و از این طرح کور سراسر ظلمت دست بشوید؟!
دوستان هیچ به این موضوع اندیشیدهاید که ای بسا اکنون خیال حکومت از جانب دشمن آسودهتر باشد تا از جانب زنان؟ مهار زنان اکنون جزو شاخصهای هویتی حکومت تهیدست اسلامی است! زنان و دخترانی مطالبهگر و معترض که دیگر حاضر نیستند امتداد ستم و اهانتی تاریخی باشند و نیز در ضمن این نافرمانی مدنی، پیام مخالفت و نقد صریح خود را نسبت به وضع آشفته و هرج ومرج مدیریتی و انواع فسادی که در خانهی سران حاکم لانه کرده، با شجاعت و صراحت فریاد میزنند! البته این روزها با چهرههایی خونسرد و مطمئن!
شاید با اعتماد به حمایت جناب پدرخوانده، بایدن بزرگ که به قول ظریفی اکنون "گنبد آهنین ایران" است، از قضا حاکمیت، از سوی دشمن خارجی خود را در شرایطی حساس نمیبیند و از این ترس و هیجان عمومی و جو غبارآلود ایجاد شده (وضعیت جنگی=فضای امنیتی)، برای مهار زدن بر یکی از مشکلات اصلیاش یعنی حرکت زنان بهره میجوید تا به مدد این دلهرهی جمعی بتواند روسری را با توسری و تعهدگرفتن تثبیت کند و هیمنه و هیبت از دسترفتهی خویش را بار دیگر فراچنگ آرد!
اینکه تا کی گنبد آهنین نقشش را به خوبی ایفا کند مهم نیست، مطلب اصلی این است که باید طبق آموزههای ماکیاول عزیز، این فرصت کمنظیر را قدر بداند! خدا بزرگ است، بایدن هم! و دشمن اصلی اکنون در خانه است! نافرمان! بدون روسری!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
فهمیدن این مطلب به هیچوجه دشوار نیست که انسان بهواسطهی آگاهی اجتماعی و زیست عرفی، قادر است در هر زیستگاهی تشخیص دهد که در جامعه (یعنی خارج از خانه و نهانگاه شخصی)، چه لباسی بر تن کند و چگونه ظاهر شود و چگونه میان باورهای شخصی و عرفی تعادلی ایجاد کند و اهدافی چون امنیت، تشخص، سلامت، زیبایی، اقتضاء اقتصاد و جغرافیای زیست و آسودگی تردد در جامعه را در انتخاب لباس خود فرانظر آورد (مبحث فرهنگ لباس). و به بیان ساده از این توانایی اجمالی برخوردار باشد که هدف از لباس پوشیدن را بفهمد و طبعا این فهم را در قالب نوع پوششی که انتخاب میکند، در معرض نقد و نظر و ارزیابی جمعی هم قرار دهد و در این فرآیند برونفکنی انتخابهای فردی، سبک و سیاق پوشیدن را هم مدام بپیراید و تغییر دهد (مبحث مد و سبک پوشش و تاثیر عرف بر ترجیح سبک پوشش).
به بیان دیگر مبحث فرهنگ لباس پوشیدن و تغییر و تحولات آن در قلمرو مد و سبک و سیاق پوشش، از قدیمترین و بدویترین ادوار تا اکنون که با تنوع ابزارها و فنون مرتبط، توسعه و پیچیدگی یافته، سراسر بحثی فرهنگی بوده و در هیچ زمانی بشر، عاجز از تشخیص این مقوله ابتدایی نبوده است. این مبحث آنقدر ابتدایی است که بسیاری از باورها و ارزشگذاریهای جمعی بشر حول همین توانایی شکل گرفته و سامان یافته است.
این حالت بدوی ممتنع را تخیل کنید که اگر هیچ دین و آیین و قانونی برای بشر قابل درک یا برساختن نبود، باز هم میدانست که چگونه باید در این زمینهی کاملا بدوی، بقاء خود را از طریق پناه گرفتن در طبیعت، تامین و تضمین کند و لباس پوشیدن جزو یکی از این شیوههای پناه گرفتن، نه نیاز به تفلسف پیچیدهای داشت و نه ظرافت خیالی و نه اعمال فشار دینی و قانونی. (به بیان روشنتر یعنی ادیان و قوانین هم در این موضوع بر گردهی عرف و فرهنگ ایستادهاند و برای همین است که مثلا در ادیان مختلف، متأثر از عرف، آموزهها متنوع و مختلفاند).
اکنون به عملکرد جمهوری اسلامی در این زمینه بنگرید. واضح است که آنقدر ناآگاه نیست که این مباحث ابتدایی را نفهمد، اما در این موضوع به گونهای رفتار میکند که نه عرف محل اعتناست و نه عقل! نه ماجرای دین و شریعت ملاک عمل است و نه التزام به قانون و نه حتی تبلیغات پیشاانقلابی و برخی ژستهای پساانقلابی خود!
برخی تحلیلگران مدتهاست به نصیحتکردن مشغولاند و اخیرا هم گروهی از سر خیرخواهی و البته سادهدلانه میپرسند چگونه است که در موقعیتی چنین بلاخیز و در این روزها که واقعا پس از مدتها تعبیر"در شرایط حساس کنونی"را میتوانند با خیال راحت برایش به کار برند، حکومت اینقدر عقل و تدبیر به خرج نمیدهد که دستکم در سودای وفاق ملی در برابر دشمن، به مصلحت خویش و بقای خود بیندیشد و چنین بیرحمانه چنگ در صورت و موی زنان و دختران نکشد و از این طرح کور سراسر ظلمت دست بشوید؟!
دوستان هیچ به این موضوع اندیشیدهاید که ای بسا اکنون خیال حکومت از جانب دشمن آسودهتر باشد تا از جانب زنان؟ مهار زنان اکنون جزو شاخصهای هویتی حکومت تهیدست اسلامی است! زنان و دخترانی مطالبهگر و معترض که دیگر حاضر نیستند امتداد ستم و اهانتی تاریخی باشند و نیز در ضمن این نافرمانی مدنی، پیام مخالفت و نقد صریح خود را نسبت به وضع آشفته و هرج ومرج مدیریتی و انواع فسادی که در خانهی سران حاکم لانه کرده، با شجاعت و صراحت فریاد میزنند! البته این روزها با چهرههایی خونسرد و مطمئن!
شاید با اعتماد به حمایت جناب پدرخوانده، بایدن بزرگ که به قول ظریفی اکنون "گنبد آهنین ایران" است، از قضا حاکمیت، از سوی دشمن خارجی خود را در شرایطی حساس نمیبیند و از این ترس و هیجان عمومی و جو غبارآلود ایجاد شده (وضعیت جنگی=فضای امنیتی)، برای مهار زدن بر یکی از مشکلات اصلیاش یعنی حرکت زنان بهره میجوید تا به مدد این دلهرهی جمعی بتواند روسری را با توسری و تعهدگرفتن تثبیت کند و هیمنه و هیبت از دسترفتهی خویش را بار دیگر فراچنگ آرد!
اینکه تا کی گنبد آهنین نقشش را به خوبی ایفا کند مهم نیست، مطلب اصلی این است که باید طبق آموزههای ماکیاول عزیز، این فرصت کمنظیر را قدر بداند! خدا بزرگ است، بایدن هم! و دشمن اصلی اکنون در خانه است! نافرمان! بدون روسری!
نگار ذیلابی
تاریخ و تمدن
@ut_internet_tv
لینک بالا مربوط به خبر تجمع گروهی از استادان دانشگاه تهران در حمایت از اعتراض استادان و دانشجویان آمریکایی است و در اعتراض به رفتار خشونتآمیز پلیس با آنها.
پرسشی داشتم از این استادان گرانقدر! اگر این کار شما برای کسب امتیاز ارتقاء و همدلی با سیاستهای مضحک و تباه حکومت است که هیچ! زبان مشترکی نیست و بگذریم!
اما اگر عنوان کار خود را حقطلبی میگذارید و اعمال سیاست داغ و درفش در محیط دانشگاه را ناپسند میشمارید، از شما میپرسم چرا ندای حقطلبیتان و امضای شما ذیل یکی از بیانیههای حمایت از دانشجویان زندانی و استادان تعلیق و اخراج شده در پی اعتراضات ۱۴۰۱ در همین کشور دیده نشد؟ هنوز پروندهی تعلیق و توبیخ دانشجویان دانشگاههای مختلف از تهران و بهشتی و شریف گرفته تا دانشگاههای دولتی و آزاد دورترین شهرستانها باز است؛ هنوز فضای دانشگاههای ما امنیتی است و جوانان ناامید و سرخورده، هیچ آیندهی روشنی را پیش رو نمیبینند. شما چقدر برای رفع مشکلات هموطنان خود و جوانان سرزمین خود و همکاران خود تلاش کردید؟ لابد ویدئوهای رسیده از وضع دانشگاههای آمریکا را میبینید و مثلا به زنجیر انسانی استادان در حمایت از دانشجویانشان آفرین و مرحبا میفرستید! خیلی هم عالی، اما حتما خبر دارید که چه تعداد از همکاران شما به سبب کاری مشابه در پاییز ۱۴۰۱، وقتی که در حمایت از دانشجویان معترض و برای جلوگیری از درگیری میان آنها و لباسشخصیها و همهی کسانی که وضع دانشگاه را به آشوب کشیدهبودند، زنجیرهی انسانی تشکیل دادند یا فقط به سبب امضای یک بیانیه، به سرعت تعلیق و اخراج شدند؛ اگر پیمانی بودند دیگر قراردادشان تمدید نشد و در موارد متعدد استادان رسمی هم بعد از دههها تدریس و تلاش بیکار شدند!
چرا قلب شما برای آن سر دنیا میتپد ولی هیچ عاطفهای به هم میهنان خود ندارید؟! چرا رگ گردن شما برای ستمی که بر بچههای همین سرزمین رفته هیچ وقت متورم نشد و صدایی از شما برنخاست؟!
نگار ذیلابی
استاد تعلیقی ( از اول آذر ۱۴۰۱ )
دانشگاه شهید بهشتی
تاریخ و تمدن
لینک بالا مربوط به خبر تجمع گروهی از استادان دانشگاه تهران در حمایت از اعتراض استادان و دانشجویان آمریکایی است و در اعتراض به رفتار خشونتآمیز پلیس با آنها.
پرسشی داشتم از این استادان گرانقدر! اگر این کار شما برای کسب امتیاز ارتقاء و همدلی با سیاستهای مضحک و تباه حکومت است که هیچ! زبان مشترکی نیست و بگذریم!
اما اگر عنوان کار خود را حقطلبی میگذارید و اعمال سیاست داغ و درفش در محیط دانشگاه را ناپسند میشمارید، از شما میپرسم چرا ندای حقطلبیتان و امضای شما ذیل یکی از بیانیههای حمایت از دانشجویان زندانی و استادان تعلیق و اخراج شده در پی اعتراضات ۱۴۰۱ در همین کشور دیده نشد؟ هنوز پروندهی تعلیق و توبیخ دانشجویان دانشگاههای مختلف از تهران و بهشتی و شریف گرفته تا دانشگاههای دولتی و آزاد دورترین شهرستانها باز است؛ هنوز فضای دانشگاههای ما امنیتی است و جوانان ناامید و سرخورده، هیچ آیندهی روشنی را پیش رو نمیبینند. شما چقدر برای رفع مشکلات هموطنان خود و جوانان سرزمین خود و همکاران خود تلاش کردید؟ لابد ویدئوهای رسیده از وضع دانشگاههای آمریکا را میبینید و مثلا به زنجیر انسانی استادان در حمایت از دانشجویانشان آفرین و مرحبا میفرستید! خیلی هم عالی، اما حتما خبر دارید که چه تعداد از همکاران شما به سبب کاری مشابه در پاییز ۱۴۰۱، وقتی که در حمایت از دانشجویان معترض و برای جلوگیری از درگیری میان آنها و لباسشخصیها و همهی کسانی که وضع دانشگاه را به آشوب کشیدهبودند، زنجیرهی انسانی تشکیل دادند یا فقط به سبب امضای یک بیانیه، به سرعت تعلیق و اخراج شدند؛ اگر پیمانی بودند دیگر قراردادشان تمدید نشد و در موارد متعدد استادان رسمی هم بعد از دههها تدریس و تلاش بیکار شدند!
چرا قلب شما برای آن سر دنیا میتپد ولی هیچ عاطفهای به هم میهنان خود ندارید؟! چرا رگ گردن شما برای ستمی که بر بچههای همین سرزمین رفته هیچ وقت متورم نشد و صدایی از شما برنخاست؟!
نگار ذیلابی
استاد تعلیقی ( از اول آذر ۱۴۰۱ )
دانشگاه شهید بهشتی
تاریخ و تمدن
دینا قالیباف را آزاد کنید!
برای حمایت از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی متن بیانیهی ایشان را بدون کم وکاست بازنشر میکنم، متنی آکنده از خشم و شور و امید و صدق و صراحت! 👇👇
بیانیه دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی علیه سرکوب زنان و برای دینا قالیباف دانشجوی دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی
♦بیش از یک سال از روزی که ژینا (مهسا) امینی را کشتید میگذرد. از آن روز سیاه به بعد هر روز بر تعداد زنان مبارز این سرزمین افزوده شد. هر روز شاهد دخترانی بودیم که بدون توجه به وحشیگری و سرکوب گسترده نظام نامشروع جمهوری اسلامی تنها با «زندگی» و تنها با سرکشی پایههای استبداد شما را به لرزه در آوردند. مترو، خیابان، پارک یا دانشگاه تفاوتی ندارند. تسخیر فضا با دیوارکشی و برخورد پلیسی نه تنها منجر به تسخیر اذهان نمیشود بلکه مقاومت و مبارزه روزمره ما را قوام میبخشد.
♦دینا قالیباف یکی از صدها دانشجوی معترض؛ اخیرا بازداشت شده است. جرم وی تنها روایت استیصال، سرکوب و حملات وحوش جمهوری اسلامی است. او دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه بهشتی و یکی از دانشجویانی بود که سال قبل، از شرکت در امتحانات محرومش کردید و سعی کردید با حکم تعلیق او را از دانشگاه حذف کنید. دینا قالیباف یکی از زنان این سرزمین است که علیه ستم روزانه و جنگ علیه زنان مقاومت میکند.
♦خطاب به سرکوبگران ریز و درشت داخل و خارج دانشگاه؛ ما بیشماریم. اگر فرایند تبدیل دانشکده به میدان جنگ را متوقف نکنید، ما برای حمایت از خواهران و برادرانمان به میدان میآییم. ما دانشجویان دانشگاه بهشتی، امروز خواستار آزادی تمام دانشجویان زندانی کشور هستیم. برای بازگشت به تحصیل تمام دانشجویان و پایان تسخیر و دانشگاه همه کار میکنیم.
♦لحظهای ما را دست کم نگیرید.
هر چه بیشتر بر جنگ طلبی خود علیه زنان تاکید کنید؛ بیشتر بر تخریب خود دامن میزنید.
«واقعیت آن چیزیست که مقاومت میکند»؛ مقاومت ادامه دارد.
برای حمایت از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی متن بیانیهی ایشان را بدون کم وکاست بازنشر میکنم، متنی آکنده از خشم و شور و امید و صدق و صراحت! 👇👇
بیانیه دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی علیه سرکوب زنان و برای دینا قالیباف دانشجوی دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی
♦بیش از یک سال از روزی که ژینا (مهسا) امینی را کشتید میگذرد. از آن روز سیاه به بعد هر روز بر تعداد زنان مبارز این سرزمین افزوده شد. هر روز شاهد دخترانی بودیم که بدون توجه به وحشیگری و سرکوب گسترده نظام نامشروع جمهوری اسلامی تنها با «زندگی» و تنها با سرکشی پایههای استبداد شما را به لرزه در آوردند. مترو، خیابان، پارک یا دانشگاه تفاوتی ندارند. تسخیر فضا با دیوارکشی و برخورد پلیسی نه تنها منجر به تسخیر اذهان نمیشود بلکه مقاومت و مبارزه روزمره ما را قوام میبخشد.
♦دینا قالیباف یکی از صدها دانشجوی معترض؛ اخیرا بازداشت شده است. جرم وی تنها روایت استیصال، سرکوب و حملات وحوش جمهوری اسلامی است. او دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه بهشتی و یکی از دانشجویانی بود که سال قبل، از شرکت در امتحانات محرومش کردید و سعی کردید با حکم تعلیق او را از دانشگاه حذف کنید. دینا قالیباف یکی از زنان این سرزمین است که علیه ستم روزانه و جنگ علیه زنان مقاومت میکند.
♦خطاب به سرکوبگران ریز و درشت داخل و خارج دانشگاه؛ ما بیشماریم. اگر فرایند تبدیل دانشکده به میدان جنگ را متوقف نکنید، ما برای حمایت از خواهران و برادرانمان به میدان میآییم. ما دانشجویان دانشگاه بهشتی، امروز خواستار آزادی تمام دانشجویان زندانی کشور هستیم. برای بازگشت به تحصیل تمام دانشجویان و پایان تسخیر و دانشگاه همه کار میکنیم.
♦لحظهای ما را دست کم نگیرید.
هر چه بیشتر بر جنگ طلبی خود علیه زنان تاکید کنید؛ بیشتر بر تخریب خود دامن میزنید.
«واقعیت آن چیزیست که مقاومت میکند»؛ مقاومت ادامه دارد.