جانا ! به غریبستان ، چندین به چه میمانی ؟
بازآ تو از این غربت ، تا چند پریشانی ؟
صد نامه فرستادم ، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی ، یا نامه نمیخوانی
گر نامه نمیخوانی ، خود نامه تو را خواند
ور راه نمیدانی ، در پنجه ی ره دانی
بازآ که در آن محبس ، قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین ، چون گوهر این کانی
ای از دل و جان رسته ، دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته ، بازآ که ز بازانی
مولانا
💧❄️
بازآ تو از این غربت ، تا چند پریشانی ؟
صد نامه فرستادم ، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی ، یا نامه نمیخوانی
گر نامه نمیخوانی ، خود نامه تو را خواند
ور راه نمیدانی ، در پنجه ی ره دانی
بازآ که در آن محبس ، قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین ، چون گوهر این کانی
ای از دل و جان رسته ، دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته ، بازآ که ز بازانی
مولانا
💧❄️
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
💧❄️
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
💧❄️
پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت بخوانی
مولانا
💧❄️
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت بخوانی
مولانا
💧❄️
.
هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
چونک مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
مولانا
💧❄️
هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
چونک مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
مولانا
💧❄️
ای دل چـه حدیث
ماجرا می جوئی؟
من با توام ای دل
توکـه را می جوئی؟
حضرت_مولانا
💧❄️
ای دل چـه حدیث
ماجرا می جوئی؟
من با توام ای دل
توکـه را می جوئی؟
حضرت_مولانا
💧❄️
جان عزم سفر دارد تا معدن و اصل خود
زان سو که نظر بخشد آن سوی نظر دارم
چون سایه فنا گردم در تابش خورشیدی
کاندر پی او دایم من سیر قمر دارم
مولانا
💧❄️
زان سو که نظر بخشد آن سوی نظر دارم
چون سایه فنا گردم در تابش خورشیدی
کاندر پی او دایم من سیر قمر دارم
مولانا
💧❄️
چو پا داری برو دستی بجنبان
تو را بیدست و پایی مصلحت نیست
چو پای تو نماند پر دهندت
که بیپر در هوایی مصلحت نیست
مولانا
💧❄️
تو را بیدست و پایی مصلحت نیست
چو پای تو نماند پر دهندت
که بیپر در هوایی مصلحت نیست
مولانا
💧❄️
آیینه تو را بیند اندازه عرض خود
در آینه کی گنجد اشکال کمال تو
مولانا
💧❄️
در آینه کی گنجد اشکال کمال تو
مولانا
💧❄️
زنده دلها میشوند از عشق، مست...
مرده دل كی عشق را آرد به دست...
عشق را با نیستی سودا بود...
تا تو هستی، عشق كی پیدا بود...
عشق میجوید حریفی سینه چاك
كو ندارد از فنای خویش باك...
عشق در بند آورد عقل تو را...
تا نماند در دلت چون و چرا...
مولانا
💧❄️
مرده دل كی عشق را آرد به دست...
عشق را با نیستی سودا بود...
تا تو هستی، عشق كی پیدا بود...
عشق میجوید حریفی سینه چاك
كو ندارد از فنای خویش باك...
عشق در بند آورد عقل تو را...
تا نماند در دلت چون و چرا...
مولانا
💧❄️
ماییم مَست و سَرگِران، فارغ زِ کارِ دیگران
عالَم اگر بَرهم رَوَد، عشقِ تو را بادا بَقا
مولانا
💧❄️
عالَم اگر بَرهم رَوَد، عشقِ تو را بادا بَقا
مولانا
💧❄️
مرو راهی که با ریگی بلغزی..
مشو بیدی که با بادی بلرزی...
تو را قدر و
تو را قیمت گران است...
مکن کاری که یک ارزن نیرزی...!
مولانا
💧❄️
مشو بیدی که با بادی بلرزی...
تو را قدر و
تو را قیمت گران است...
مکن کاری که یک ارزن نیرزی...!
مولانا
💧❄️
ما باده ز یار دلفُروز آوردیم
ما آتش عشق سینهسوز آوردیم
تا دور ابد ، جهان نبیند در خواب
آن شبها را،که ما به روز آوردیم
مولانا
💧❄️
ما آتش عشق سینهسوز آوردیم
تا دور ابد ، جهان نبیند در خواب
آن شبها را،که ما به روز آوردیم
مولانا
💧❄️
امشب
بنوشانم شراب
از آن لب پر التهاب
ساقی مڪن ما را جواب
ای دلبر ابرو ڪمان
ڪَیسوی
تو چشمان تو ،
مژڪَان تو رنڪَ شبان
بنڪَر مرا ڪز عشق تو دیڪَر
ندارم هیچ امان
مولانا
💧❄️
بنوشانم شراب
از آن لب پر التهاب
ساقی مڪن ما را جواب
ای دلبر ابرو ڪمان
ڪَیسوی
تو چشمان تو ،
مژڪَان تو رنڪَ شبان
بنڪَر مرا ڪز عشق تو دیڪَر
ندارم هیچ امان
مولانا
💧❄️
نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
مولانا
💧❄️
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
مولانا
💧❄️
چه کردهای تو با دلم
که ناز تو نیاز ماست
- مولانا
💧❄️
که ناز تو نیاز ماست
- مولانا
💧❄️