بغضِ مرد من و گریه ی
شعرم
در شبِ رفتن تو
هجمه ی خیالِ تو و لهِ
شدن احساسم
شبی تلخ
بسته شدن پنجره ی بودنت
ویرانی چشمان من
هراسانی دستهایم
گریه ی شانه هایم
همه و همه
مرا به دار بی تو بودن
می کشد
لعنت به این شب
شبی طغیانگر
شبی پُر از ولوله ی رفتنِ تو
میروی ، برو
من اینجا بی صدا
میشکنم در خود
هلهله ی زخم نبودنت
بر جان بی جانم
العطش نداشتنت بر کویر
بودنم
" این است غوغای من و شب های نبودنت "
#سیامک
💧❄️
شعرم
در شبِ رفتن تو
هجمه ی خیالِ تو و لهِ
شدن احساسم
شبی تلخ
بسته شدن پنجره ی بودنت
ویرانی چشمان من
هراسانی دستهایم
گریه ی شانه هایم
همه و همه
مرا به دار بی تو بودن
می کشد
لعنت به این شب
شبی طغیانگر
شبی پُر از ولوله ی رفتنِ تو
میروی ، برو
من اینجا بی صدا
میشکنم در خود
هلهله ی زخم نبودنت
بر جان بی جانم
العطش نداشتنت بر کویر
بودنم
" این است غوغای من و شب های نبودنت "
#سیامک
💧❄️