This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهربانی .....😍
هیچ ثروتی بالاتر از مهربانی نیست ،
یادت باشه تو خیلی ثروتمندی
پس تا میتوانی از این ثروتت بخشش کن تا
خداوند از در مهربانیش به تو ببخشاید❤️
@hekayate_adabii
هیچ ثروتی بالاتر از مهربانی نیست ،
یادت باشه تو خیلی ثروتمندی
پس تا میتوانی از این ثروتت بخشش کن تا
خداوند از در مهربانیش به تو ببخشاید❤️
@hekayate_adabii
#یک_فنجان_تفکر ☕️
اگر بیماری مزمن دارید به تغذیه سالم بیشتر توجه کنید
نداشتن تغذیه سالم مهمترین علت بروز و وخامت شدت بسیاری از بیماریهای مزمن است. این در حالی است که پزشکان به ندرت در مورد بیماریهای مزمنی مانند روماتوئید آرتریت به بیماران درباره رعایت تغذیه سالم توصیه میکنند.
متاسفانه کسانی که به بیماریهای مزمن مبتلا هستند خودشان هم برای تغذیه بهتر به کارشناس تغذیه مراجعه نمیکنند. پژوهشگران علت این امر را اتکای مردم به حرفهای غیرمعتبر افراد غیرمتخصص در اینستاگرام میدانند.
آنها میگویند اگر کسی یک بیماری مزمن دارد در کنار درمان دارویی دوکار مهم باید انجام دهد:
۱- پایین آوردن وزن در حدی که شاخص توده بدن یا BMI به ۲۵ برسد
۲- کنترل قند خون و رساندن هموگلوبین A1c به کمتر از ۶ درصد
چنین کارهایی کنترل علائم بیماریهای مزمن را بسیار ساده تر میسازد.
@hekayate_adabii
اگر بیماری مزمن دارید به تغذیه سالم بیشتر توجه کنید
نداشتن تغذیه سالم مهمترین علت بروز و وخامت شدت بسیاری از بیماریهای مزمن است. این در حالی است که پزشکان به ندرت در مورد بیماریهای مزمنی مانند روماتوئید آرتریت به بیماران درباره رعایت تغذیه سالم توصیه میکنند.
متاسفانه کسانی که به بیماریهای مزمن مبتلا هستند خودشان هم برای تغذیه بهتر به کارشناس تغذیه مراجعه نمیکنند. پژوهشگران علت این امر را اتکای مردم به حرفهای غیرمعتبر افراد غیرمتخصص در اینستاگرام میدانند.
آنها میگویند اگر کسی یک بیماری مزمن دارد در کنار درمان دارویی دوکار مهم باید انجام دهد:
۱- پایین آوردن وزن در حدی که شاخص توده بدن یا BMI به ۲۵ برسد
۲- کنترل قند خون و رساندن هموگلوبین A1c به کمتر از ۶ درصد
چنین کارهایی کنترل علائم بیماریهای مزمن را بسیار ساده تر میسازد.
@hekayate_adabii
📚 داستان کوتاه
ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد.
هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد.
او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.
یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"
ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم!
@hekayate_adabii
📚 داستان کوتاه
ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد.
هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد.
او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.
یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"
ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم!
@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساده که باشی
سادگی ات را حماقت می خوانند
و کسی نمی فهمد
که تو از فرط
“آدم بودن” ساده ای…
@hekayate_adabii
سادگی ات را حماقت می خوانند
و کسی نمی فهمد
که تو از فرط
“آدم بودن” ساده ای…
@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکوتِ آدمها رو جدی بگیرید!
دوستی که دیگه ازت ناراحت نمیشه
آدمی که دیگه نگرانتون نمیشه
کارمندی که دیگه درباره ی افزایش حقوقش حرفی نمیزنه
کسی که دیگه از بی توجهیتون نمی ناله
فرزندی که با خانواده ش حرفی نمیرنه
مدیری که دیگه کار سختی ازتون نمی خواد؛
اون ها دارن شما رو ترک می کنند.
@hekayate_adabii
دوستی که دیگه ازت ناراحت نمیشه
آدمی که دیگه نگرانتون نمیشه
کارمندی که دیگه درباره ی افزایش حقوقش حرفی نمیزنه
کسی که دیگه از بی توجهیتون نمی ناله
فرزندی که با خانواده ش حرفی نمیرنه
مدیری که دیگه کار سختی ازتون نمی خواد؛
اون ها دارن شما رو ترک می کنند.
@hekayate_adabii
هیچ نیرویی به اندازه "دوستت دارم "زن را متحول نمی کند
اگر به او بگویی دوستش داری
هزار هزار غزل عاشقانه برایت می سراید .
با گریه هایت اشک می ریزد
با لبخندت از ته دل می خندد
تب کنی واقعا برایت میمیرد
زیباترین لباسها رابرایت می پوشد
خوشبوترین عطرها را می زند .
در آغوشش آرامش موج می زند
وبا بوسه هایش کامت راشیرین می کند
هیچ نیرویی نمی تواند این زن عاشق را نابود کند
جز اینکه "به دروغ به او گفته باشی دوستش داری "
آنگاه نه عاشقانه ای می سراید
نه لبخند می زند
آن گاه زن به همین سادگی میمیرد
زن را زنانه بفهمیم
زن را دوست داشته باشیم
دوستت دارم هایمان دروغ نباشد
@hekayate_adabii
اگر به او بگویی دوستش داری
هزار هزار غزل عاشقانه برایت می سراید .
با گریه هایت اشک می ریزد
با لبخندت از ته دل می خندد
تب کنی واقعا برایت میمیرد
زیباترین لباسها رابرایت می پوشد
خوشبوترین عطرها را می زند .
در آغوشش آرامش موج می زند
وبا بوسه هایش کامت راشیرین می کند
هیچ نیرویی نمی تواند این زن عاشق را نابود کند
جز اینکه "به دروغ به او گفته باشی دوستش داری "
آنگاه نه عاشقانه ای می سراید
نه لبخند می زند
آن گاه زن به همین سادگی میمیرد
زن را زنانه بفهمیم
زن را دوست داشته باشیم
دوستت دارم هایمان دروغ نباشد
@hekayate_adabii
خيلي شرم آوره كه هيچكس حريف زبونمون نباشه!
افتخار اينه كه هيچكس حريف شخصيت ما نشه
چه ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﺪ
ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺁﺩﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪ
هیچ کس ﺣﺮﯾﻒ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ
هیچ کس ﺣﺮﯾﻒ شخصیت ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺳﮑﻮﺕ میکنم
میگذارم ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺸﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁن چه ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ
میگذارم ﺍﺻﻼ ﻋﻮﺿﯽ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻧﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ
ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ میکنم
ﻣﮕﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﺫﻫﺎني كه دنياي افكارشان را "خود قاضي" هستند
انشايم كه تمام شد
معلم با خط كش چوبی اش زد پشتِ دستم
و گفت جمله هايت زيباست ...
گفتم اجازه آقا ...
پس چرا ميزنيد؟؟؟
نگاهم كرد ...
پوزخندِ تلخی زدو گفت:
ميزنم تا همیشه يادت بماند
خوب نوشتن و زيبا فكر كردن در اين دنيا
تاوان دارد!
@hekayate_adabii
افتخار اينه كه هيچكس حريف شخصيت ما نشه
چه ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﺪ
ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺁﺩﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪ
هیچ کس ﺣﺮﯾﻒ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ
هیچ کس ﺣﺮﯾﻒ شخصیت ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺳﮑﻮﺕ میکنم
میگذارم ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺸﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁن چه ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ
میگذارم ﺍﺻﻼ ﻋﻮﺿﯽ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻧﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ
ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ میکنم
ﻣﮕﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﺫﻫﺎني كه دنياي افكارشان را "خود قاضي" هستند
انشايم كه تمام شد
معلم با خط كش چوبی اش زد پشتِ دستم
و گفت جمله هايت زيباست ...
گفتم اجازه آقا ...
پس چرا ميزنيد؟؟؟
نگاهم كرد ...
پوزخندِ تلخی زدو گفت:
ميزنم تا همیشه يادت بماند
خوب نوشتن و زيبا فكر كردن در اين دنيا
تاوان دارد!
@hekayate_adabii
خانه ی پدری تنها جاییست که
هر ساعتی بری ناراحت نمیشن
و امن ترین جای دنیاست
مثل آغوش پدر
مهر مادر
و ميدانی که بی هیچ چشم داشتی
تو را دوست دارند
خانه پدری بهشت این دنیاست...!
@hekayate_adabii
هر ساعتی بری ناراحت نمیشن
و امن ترین جای دنیاست
مثل آغوش پدر
مهر مادر
و ميدانی که بی هیچ چشم داشتی
تو را دوست دارند
خانه پدری بهشت این دنیاست...!
@hekayate_adabii
کاش قرار باشد همه چیز ذره ذره نه؛ ناگهانی درست شود.
یک روز در نهایت اشتیاق و با صدای بلند خبر بدهند:
مردم جهان!
دیگر نگران نباشید، مشکل برطرف شده، بروید و اولین کسی که دم دستتان بود را بدون مراعات، بغل کنید و هرچه دلتان خواست اشک شوق بریزید،
از فردا تمام آموزشگاهها آغاز به فعالیتهای حضوری خواهندکرد، بروید کلاسهای خوب ثبت نام کنید و چیزهای خوب یاد بگیرید و یک ثانیه را هم از دست ندهید
بروید کتابخانه، ساعتها بدون هراس بنشینید پشت میز و کتابهای خوب بخوانید
بروید وسط پارکها، روی چمنها دراز بکشید و زیباییهای آفرینش را تماشا کنید، بروید مهمانی برپا کنید و جشن بگیرید و به تلافی تمام روزهای دوری و اضطرابتان -بدون محدودیت- کنار هم باشید.
کاش بگویند: مردم جهان جان!
دمتان گرم که در روزهای سخت، قوی بودید، دمتان گرم که فاصله گرفتید و ماسک زدید و در خانه ماندید، از این لحظه دیگر نگرانیها تمام شده، بار و بندیلتان را ببندید و بروید سفر، بروید تمام زیباییهای جا مانده را ببینید و تمام خیابانهای نرفته را شادانه طی کنید. بروید سینما و فیلمهای خوب ببینید، بروید شهربازی، بروید رستوران، بروید کافه و قهوه بنوشید و با هم از روزهای خوبتر حرف بزنید.
کاش همه چیز ناگهانی درست شود،
کاش حال همهمان ناگهانی خوب شود.
@hekayate_adabii
کاش قرار باشد همه چیز ذره ذره نه؛ ناگهانی درست شود.
یک روز در نهایت اشتیاق و با صدای بلند خبر بدهند:
مردم جهان!
دیگر نگران نباشید، مشکل برطرف شده، بروید و اولین کسی که دم دستتان بود را بدون مراعات، بغل کنید و هرچه دلتان خواست اشک شوق بریزید،
از فردا تمام آموزشگاهها آغاز به فعالیتهای حضوری خواهندکرد، بروید کلاسهای خوب ثبت نام کنید و چیزهای خوب یاد بگیرید و یک ثانیه را هم از دست ندهید
بروید کتابخانه، ساعتها بدون هراس بنشینید پشت میز و کتابهای خوب بخوانید
بروید وسط پارکها، روی چمنها دراز بکشید و زیباییهای آفرینش را تماشا کنید، بروید مهمانی برپا کنید و جشن بگیرید و به تلافی تمام روزهای دوری و اضطرابتان -بدون محدودیت- کنار هم باشید.
کاش بگویند: مردم جهان جان!
دمتان گرم که در روزهای سخت، قوی بودید، دمتان گرم که فاصله گرفتید و ماسک زدید و در خانه ماندید، از این لحظه دیگر نگرانیها تمام شده، بار و بندیلتان را ببندید و بروید سفر، بروید تمام زیباییهای جا مانده را ببینید و تمام خیابانهای نرفته را شادانه طی کنید. بروید سینما و فیلمهای خوب ببینید، بروید شهربازی، بروید رستوران، بروید کافه و قهوه بنوشید و با هم از روزهای خوبتر حرف بزنید.
کاش همه چیز ناگهانی درست شود،
کاش حال همهمان ناگهانی خوب شود.
@hekayate_adabii
🔘 داستان کوتاه
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
@hekayate_adabii
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
@hekayate_adabii
📚توریست و تسویه حساب بدهکارها
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس ۱۰۰ یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
صاحب هتل اسکناس ۱۰۰ یوروئی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد. قصاب اسکناس ۱۰۰ یوروئی را برمی دارد و با عجله سراغ دامداری می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
دامدار، اسکناس ۱۰۰ یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام که از او برای گوسفندانش یونجه و جو خرید کرده می دهد.
یونجه فروش برای پرداخت بدهی خود، اسکناس ۱۰۰ یوروئی را با شتاب به شهرداری می برد و بابت عوارض ساخت و سازی که انجام داده به شهرداری می پردازد.
حسابدار شهرداری اسکناس را با شتاب به هتل می آورد. زیرا شهرداری به صاحب هتل بدهکار بود و هنگامی که چند کارمند و بازرس از پایتخت به شهرداری این شهر آمده بودند یک شب در این هتل اقامت کرده بودند.
حالا دوباره هتل دار اسکناس را روی پیشخوان خود دارد. در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس ۱۰۰ یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند
@hekayate_adabii
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس ۱۰۰ یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
صاحب هتل اسکناس ۱۰۰ یوروئی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد. قصاب اسکناس ۱۰۰ یوروئی را برمی دارد و با عجله سراغ دامداری می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
دامدار، اسکناس ۱۰۰ یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام که از او برای گوسفندانش یونجه و جو خرید کرده می دهد.
یونجه فروش برای پرداخت بدهی خود، اسکناس ۱۰۰ یوروئی را با شتاب به شهرداری می برد و بابت عوارض ساخت و سازی که انجام داده به شهرداری می پردازد.
حسابدار شهرداری اسکناس را با شتاب به هتل می آورد. زیرا شهرداری به صاحب هتل بدهکار بود و هنگامی که چند کارمند و بازرس از پایتخت به شهرداری این شهر آمده بودند یک شب در این هتل اقامت کرده بودند.
حالا دوباره هتل دار اسکناس را روی پیشخوان خود دارد. در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس ۱۰۰ یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند
@hekayate_adabii
اونجا که شاملو میگه:
«قلب من به این امید میتپد که تو هستی،تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم؛او را ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم.»
وقتی میخواین خیلی دلبری کنید ^^
@hekayate_adabii
«قلب من به این امید میتپد که تو هستی،تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم؛او را ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم.»
وقتی میخواین خیلی دلبری کنید ^^
@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکوتِ آدمها رو جدی بگیرید!
دوستی که دیگه ازت ناراحت نمیشه
آدمی که دیگه نگرانتون نمیشه
کارمندی که دیگه درباره ی افزایش حقوقش حرفی نمیزنه
کسی که دیگه از بی توجهیتون نمی ناله
فرزندی که با خانواده ش حرفی نمیرنه
مدیری که دیگه کار سختی ازتون نمی خواد؛
اون ها دارن شما رو ترک می کنند.
@hekayate_adabii
دوستی که دیگه ازت ناراحت نمیشه
آدمی که دیگه نگرانتون نمیشه
کارمندی که دیگه درباره ی افزایش حقوقش حرفی نمیزنه
کسی که دیگه از بی توجهیتون نمی ناله
فرزندی که با خانواده ش حرفی نمیرنه
مدیری که دیگه کار سختی ازتون نمی خواد؛
اون ها دارن شما رو ترک می کنند.
@hekayate_adabii
مهربان ترین و بهترین معلم هر انسان مادر اوست ...
بخند مادر
نمی دانی چقدر دلتنگ
خنده هایت هستم
بیا و لحظه ای
روی فرش قرمز دلم
توقف کن
تظاهر کن
بگو سیب
تا من با ثبت لبخند زیبایت
برنده ی بزرگترین
اسکارجهان شو
@hekayate_adabii
بخند مادر
نمی دانی چقدر دلتنگ
خنده هایت هستم
بیا و لحظه ای
روی فرش قرمز دلم
توقف کن
تظاهر کن
بگو سیب
تا من با ثبت لبخند زیبایت
برنده ی بزرگترین
اسکارجهان شو
@hekayate_adabii
🌵ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ🌵
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥﻧﺪﺍﺭﺩ ،
#ﺭﺍﺑﻄﻪ_ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻧﺎ ﮐﺠﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﺪﻫﯿﺪ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺍﻭ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻭﮔﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻼﻓﻪ ﺗﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ و ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﺪ
ﺍﯾﻦ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﯾﻤﯽ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ، ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ،
ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺪﺕ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ!
ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ محبتي ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﻫﯿﺪ، ﻏﺮﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ
ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﻋﺰﺕ ﻧﻔﺴﺶ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ،
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﺪﻫﺪ؟
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻮﯾﺪ ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ
ﭘﺲ👇👇
🌵ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ...
@hekayate_adabii
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥﻧﺪﺍﺭﺩ ،
#ﺭﺍﺑﻄﻪ_ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻧﺎ ﮐﺠﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﺪﻫﯿﺪ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺍﻭ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻭﮔﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻼﻓﻪ ﺗﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ و ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﺪ
ﺍﯾﻦ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﯾﻤﯽ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ، ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ،
ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺪﺕ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ!
ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ محبتي ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﻫﯿﺪ، ﻏﺮﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ
ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﻋﺰﺕ ﻧﻔﺴﺶ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ،
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﺪﻫﺪ؟
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻮﯾﺪ ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ
ﭘﺲ👇👇
🌵ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ...
@hekayate_adabii
به ازای هرکسی که فکر میکنه تو خیلی ساکتی، یک نفر هست که فکر می کنه تو شنوندهی خوبی هستی.
به ازای هرکسی که فکر می کنه تو وابستهای، یک نفر هست که فکر می کنه چقدر خوبه که تو اینقدر به دیگران اهمیت می دی!
به ازای هرکسی که فکر می کنه تو چقدر عجیبی، یک نفر هست که فکر می کنه تو چقدر شجاعی که خودت هستی و خاصی.
به ازای هرکسی که فکر می کنه تو خیلی حساسی، یک نفر هست که بهت احترام می ذاره که برای احساساتت ارزش قائلی.
چیزی که ممکنه از نظر یک نفر ویژگی منفی به حساب بیاد، از نظر فرد دیگهای یه توانایی خارقالعادهست.
اجازه نده نظرات منفی دیگران، تو رو تبدیل به چیزی کنه که نیستی. تو همینجوری که هستی با ارزشی.
@hekayate_adabii
به ازای هرکسی که فکر می کنه تو وابستهای، یک نفر هست که فکر می کنه چقدر خوبه که تو اینقدر به دیگران اهمیت می دی!
به ازای هرکسی که فکر می کنه تو چقدر عجیبی، یک نفر هست که فکر می کنه تو چقدر شجاعی که خودت هستی و خاصی.
به ازای هرکسی که فکر می کنه تو خیلی حساسی، یک نفر هست که بهت احترام می ذاره که برای احساساتت ارزش قائلی.
چیزی که ممکنه از نظر یک نفر ویژگی منفی به حساب بیاد، از نظر فرد دیگهای یه توانایی خارقالعادهست.
اجازه نده نظرات منفی دیگران، تو رو تبدیل به چیزی کنه که نیستی. تو همینجوری که هستی با ارزشی.
@hekayate_adabii
#وای از دست خانم ها
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :....
اشکال ندارد !زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و ....
@hekayate_adabii
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :....
اشکال ندارد !زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و ....
@hekayate_adabii
✨
بسیار زیبا
چه وقت باید احساس بزرگی کرد:
١-هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم.
٢-هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
٣ - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.
٤- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.
٥- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
٦- هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
٧- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.
٨- هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.
٩- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.
١٠- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"
پس بیاییم بزرگ باشیم...
وبزرگ شدن را تمرین کنیم...
وبعدبزرگ شدن را تعلیم دهیم...
@hekayate_adabii
بسیار زیبا
چه وقت باید احساس بزرگی کرد:
١-هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم.
٢-هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
٣ - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.
٤- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.
٥- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
٦- هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
٧- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.
٨- هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.
٩- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.
١٠- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"
پس بیاییم بزرگ باشیم...
وبزرگ شدن را تمرین کنیم...
وبعدبزرگ شدن را تعلیم دهیم...
@hekayate_adabii