حکایت ادبی
9.15K subscribers
7.2K photos
4.63K videos
1 file
476 links
Download Telegram
دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری

اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری


#حضرت_مولانا
@hekayate_adabii
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم

ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم

#حضرت_مولانا

@hekayate_adabii
همیشه برایم عجیب بود ؛
این که سگ ها با تمامِ برتریِ فیزیکیِ شان ناخودآگاه از گرگ می ترسند ...
گرگ ها جثه ی ضعیف تری دارند اما حتی شنیدنِ صدایِشان هم برایِ عقب نشینیِ سگ ها کافیست ...
اولش فکر کردم دلیلش اقتدارِ گرگ ها باشد ...
اما بیشتر که دقیق شدم و مطالعه کردم متوجه شدم این توحش ِ گرگ هاست که سگ ها را می ترساند ...
سگ ها ، (حتی وحشیِ شان هم) یک نوع "نجابت"ِ ذاتی دارند که بهِشان اجازه ی پیروز شدن به هر قیمتی را نمی دهد ...
میانِ سگ سانان رسم است که برایِ قدرت نمایی ؛ تیزیِ دندان را به هم نشان می دهند ...
گرگ ها سابقه ی دریدن هایِ وحشیانه شان بالاست و طبعا دندانِ دریدنِ شان هم تیزتر ...
وقتی تواناییِ واقعی - لابلایِ خشونت و توحش - فرصتِ ابراز نداشته باشد ؛
معلوم است همیشه سگ ها کنار می کشند ...
این قانونِشان است ؛
آنها هرگز هویتِشان را در معرضِ توحش قرار نخواهند داد ...
سگ ها از وقاحت و بی انصافی می ترسند !!!
راستی ؛
این حکایت برایتان آشنا نیست ؟!

@hekayate_adabii
واقعاا زیباست👌👌

مادری نابينا كنار پسرش در شفاخانه نشسته بود و مى گريست...
فرشته ى فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
اى مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است كه فقط يكى از آرزو هاى ترا براورده سازد، بگو از خدا چه مى خواهـى؟
مادر رو به فرشته كرد و گفت:
از خدا مى خواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت:
پشيمان نمى شوى؟
مادر پاسخ داد:
نه!
فرشته گفت:
اينك پسرت شِفا يافت ولى تو مى توانستى بينايى چشمان خود را از خدا بخواهى...
مادر لبخند زد و گفت تو درك نمى كنى!
*
سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقى شده بود و مادر موفقيت هاى فرزندش را با عشق جشن مى گرفت.
پسرش ازدواج كرد و همسرش را خيلى دوست داشت...
پسر روزى رو به مادرش كرد و گفت:
مادر نمى توانم چطور برايت بگويم ولى مشكل اينجاست كه خانمم نمى تواند با تو يكجا زندگى كند. مى خواهم تا خانه ى برايت بگيرم و تو آنجا زندگى كنى.
مادر رو به پسرش كرد و گفت:
نه پسرم من مى روم و در خانه ى سالمندان با هم سن و سالهايم زندگى مى كنم و راحت خواهم بود...
مادر از خانه بيرون آمد، گوشه ى نشست و مشغول گريستن شد.
فرشته بار ديگر فرود آمد و گفت:
اى مادر ديدى كه پسرت با تو چه كرد؟
حال پشيمان شده يى؟
مى خواهى او را نفرين كنى؟
مادر گفت:
نه پشيمانم و نه نفرينش مى كنم. آخر تو چه مى دانى؟
فرشته گفت:
ولى باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و مى توانى آرزوى بكنى. حال بگو ميدانم كه بينايى چشمانت را از خدا مى خواهى، درست است؟
مادر با اطمينان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسيار پرسيد: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا مى خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت كند، آخر من ديگر نيستم تا مراقب پسرم باشم.
اشك از چشمان فرشته سرازير شد و اشك هايش دو قطره در چشمان مادر ريخت و مادر بينا شد...
هنگامى كه زن اشك هاى فرشته را ديد از او پرسيد:
مگر فرشته ها هم گريه مى كنند؟
فرشته گفت: بلى!
ولى تنها زمانى اشك مى ريزيم كه خدا گريه مى كند.
مادر پرسيد:
مگر خدا هم گريه مى كند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اينك از شوق آفرينش موجودى به نام مادر در حال گريستن است...

هيچ كس و هيچ چيز را نمى توان با مادر مقايسه كرد.

(به افتخار مادر)


@hekayate_adabii
تلنگر 👌

تا حالا شده تو ماشین باشید
یه دفعه چشتون به ویترین یه مغازه بخوره که خوشتون بیاد..
به زور جای پارک پیدا می کنی و میری سمتش...
اما انگار فقط از دور قشنگ به نظر میرسیده..
برمی گردی سمت ماشین و میبینی جریمه شدی
خیلی از آدما تو زندگي مثل اون مغازه ها میمونن ...


@hekayate_adabii
خلایق در تو حیرانند
و جای حیرتست الحق

که مه را بر زمین بینند
و‌ مه بر آسمان باشد

#سعدی
@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حال_خوب

پروردگارا خود را تقدیم تو میدارم
با من کن و از من ساز آنچه خود اراده کنی
پروردگارا ما اکنون در محضر تو هستیم
در اکنون در صفر
پس به من بیاموز آنچه باید بیاموزم
پروردگارا از طریق من عمل کن و از زبان من جاری شو.


@hekayate_adabii
مردم به دو دلیل عاشق می‌شوند:

زیبایی فیزیکی، و زیبایی معنوی

اگر کسی به دلیل زیبایی فیزیکی عاشق شود به زودی ناامید می‌شود. زیرا بعد از دو سه روز _فقط دو سه روز_ زیبایی فیزیکی چیزی بدیهی خواهد شد.
درون خالی است و هیچ زیبایی درونی وجود ندارد. هیچ عمقی وجود ندارد. از این‌رو مردمی که عاشق زیبایی فیزیکی شده‌اند همواره ناامید و آشفته می‌گردند.

تا زمانی که فرد یاد نگیرد عاشق زیبایی معنوی شود، عشق برآورده نشده می‌ماند.
عاشق زیبایی درونی شدن عمقی بی‌نهایت دارد؛ تو می‌توانی به عاشق شدن و عاشق شدن ادامه دهی و هیچ‌گاه به انتهای آن نمی‌رسی. و فقط با این عشق احساس رضایت می‌کنی.
جستجوی زیبایی معنوی، به بیانی دیگر جستجوی خداست.

#اوشو
@hekayate_adabii
از خدا کم نخواه
سلیمان نبی ،اسطوره ی ثروت و قدرت در جهان است.
او هنگام دعا به خداوند میگوید: خدایا به من ملکی عطا کن که تا به حال به کسی نداده ای و بعد از من هم به کسی عطا نخواهی کرد. او همه چیز را با هم میخواهد چون به قدرت نامحدود خداوند ایمان دارد . او باور دارد و دریافت میکند .

پس تو هم باور کن و هنگام دعا کردن زیاده خواه باش !نترس!

@hekayate_adabii
سازت اگر عشق بنوازد
همه ی خلقت خواهند رقصید
و زبانت اگر شیرین باشد
همه ی پروانه‌ها گرد تو خواهند آمد
پس عشق را بنواز
با زبان شیرینت بخوان
و با قلبت پذیرا باش…

 
@hekayate_adabii
حالم‌ اونجوریه که اخوان‌ثالث میگه:

خواهم که به خلوتکده‌ای از همه دور
من باشم و من باشم و من باشم و من


@hekayate_adabii
من و دنیا
همدیگر را رنگ میکنیم
من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید
من روزهای او را، او موهای مرا


@hekayate_adabii
عشق را روز قیامت آتش و دودی بود

نور آن آتش تو باشی

دود آن آتش منم


#حضرت_مولانا
@hekayate_adabii
بجز از عشق چون پناه نیست

بَرَم از عشق هم به عشق پناه



@hekayate_adabii
جالب تر از زن ها هم مگر موجودی هست ؟!!!
زنی را تصور کن که در نهایتِ بچگی ، موهایش را بافته ؛
در نهایتِ دخترانگی ، برایِ خودش آواز می خوانَد ،
و در کمالِ زنانِگی ، آستین ها را بالا زده و در همان حالتِ بچگانه ی دخترانه ی آواز خوان ، خیلی شیک و زنانه به نظافتِ خانه ای مشغول است ...
زنی که با تمامِ ظرافت ، آرزوهایش را گوشه ی ذهنش مچاله کرده و برایِ فرزندش مادری می کند ...
زنی را تصور کن که یک دستش به آشپزی و لباس شستن است ،
و در دست دیگرش کتابی قَطور ...
و با همان نگاهِ دلبرانه ی همیشگی ، خط به خط ، حرف هایِ تازه ای می خواند تا حالِ لحظه هایِ تنهایی اش برایِ همیشه خوب باشد ...
جانِ من ؛
می شود چنین صحنه هایی را دید و برای فداکاریِ معصومانه شان ضَعف نکرد ؟!
انصافا جالب تر از این موجوداتِ دوست داشتنی هم مگر هست ؟!
تازه ... کجایش را دیده اید ؟!
بعضی هایشان با تمامِ این شرایط ، شاغل هم هستند ...
خدا این موجوداتِ دوست داشتنی و عجیب را به دنیایمان ببخشد ...
اگر نبودند ، نفس کشیدن چقدر سخت بود !
زن ها ؛؛؛
واقعا خوبند !!!

@hekayate_adabii
یکرنگی و صداقت
با آدمای دورو و با سیاست
جواب نمی ده.
یا باید از زندگیمون حذفشون کنیم
یا به ناچار
مثل خودشون
با سیاست
با هاشون رفتار کنیم ...

#شاملو

@hekayate_adabii
آمدن راه و رسم خودش را دارد
نمى شود كه هر كه از راه رسيد
سرش را بى اندازد پايين و واردِ خانه ى دل شود
مهمان فرق دارد ... هميشه عزيز است
هميشه هم مسافر
مى آيد ؛ مى نشيند؛ مى گويد
مى خندد و گاهى هم بغض خالى مى كند
و بعد مى رود
در ميانِ بغض هايش شايد يكهو بگويد
مى شود بمانم ؟
يا مثلا مى گويد دوستت دارم
يا اينكه مى گويد من كنار تو چقدر آرامم
تو حواست باشد كه اين ها تنها
يك آرامش است...
يك آرامش پس از بغضى خالى شده !
آمدن و ماندن ديوانگى دارد !
ميان گريه ها خنديدن و در آغوش كشيدن دارد
شانه بالا انداختن
و -بى خيالِ بغض هايم من تو را دارم-
دارد
آمدن نشانه هاىِ كوچك مثلِ
شرم اولين كلمات
چشم هاى پر شده از اشك
نگاههاى طولانى از سر دلتنگى
و زمزمه هاى بى صدا
مثل جانا ! چه خوب كه آمدى
دارد
آمدن حسادتهاى دخترانه
غيرت هاى به جاى مردانه
دارد
آمدن ماندن دارد ...


@hekayate_adabii
آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن

سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان
ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن


#حضرت_مولانا

@hekayate_adabii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تیر منم کمان منم پیر منم جوان منم

دولت جاودان منم ، در آیینه دان نمیگنجم


@hekayate_adabii
این فووووق العاده ترین متن همه عمرم بود...
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﺸود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﻣﯿﺸود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯿﺸود ﺭﻗﺼﯿﺪ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸود از زندگی گفت،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻣﯿﺸود قدم زد،
ﻭﻟﯽ،ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس،
ﻧﻪ ﻣﯿﺸود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ،
ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ،
ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩ،
ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ !!!!
یک ضرب المثل چینی می گوید:
برنج سرد را می توان خورد
چای سرد را می توان نوشید
اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد

@hekayate_adabii ‌‌‌‌